مصاحبهای که در پی میآید، در سال ۱۳۸۹ در دوماهنامه چشمانداز ایران منتشر گردیده و طی آن، شهید هدی صابر به بیان دیدگاههای خود در خصوص توسعه در جهان امروز و موانع آن در جامعه ایرانی پرداخته است. در بخشی از این مصاحبه آمده: «زمینی شدن و کم هزینه شدن قدرت، پادزهر تقدس قدرت و هزینههای ناشی از آن در ایران است. اکنون جثّه رانت، بس عظیمتر و لایههای آن بس ضخیمتر شده است. ماه قبل بانک مرکزی چنین گزارش داد که ۱۰۰۰ مؤسسه اعتباری در ایران فعالیت میکنند. اینان کهاند و چهاند؟ عموماً بدون مجوز و در کادر درون حاکمیتاند. بیرون از این کادر که میتواند موسسه اعتباری راهاندازی کند؟ از سویی در کادر واگذاریها و کارسپاریهایی چون مخابرات، صدرا، عسلویه و حتی پروژههای عمرانی خرد شهری، رانت ماهیت نظامی پیدا کرده است.». متن کامل این مصاحبه را در ادامه میخوانیم.
تحولات جهانی توسعه و موانع ملی ایران
گفتوگو با هدی صابر
منبع: چشم انداز ایران ـ شمارهی ۶۲ – تیر و مرداد ۱۳۸۹
- ممکن است تعریف توسعه را از دیدگاه خود توضیح دهید؟
صابر: همامروز از مجموعه تحولات جاری چنین به نظر میرسد که سه عنصر، دستاندرکار مفهومسازی توسعهاند:
- حس و باور
- توان
- میدان
در ترجمان امروزین توسعه در جهان و بویژه جهان جنوب، این سه عنصر فعالانه در تغییر مفهوم مشارکت دارند؛
- احساس ضرورت برای توسعه و باور داشتن به آن به عنوان عاملی درونجوش
- توانا شدن به منزله بسط داراییها، مزیتها و مهارتها
و
- میدان به مثابه عرصهای برای عمل
به عبارتی، “وسعت یافتن ذهن و نیز کاراییها و داشتههای انسان از یک سو و واسع شدن میدان عمل اقتصادی ـ اجتماعی” از دیگر سو، کوتاه تعریفی است که میتوان با توضیح و تحلیل، آرام آرام به آن طول و عرض و ارتفاع داد. با اکتفای مرحلهای به این کوتاه تعریف، به شیب تحول مفهوم توسعه در سالهای پس از جنگ دوم جهانی تاکنون، توجه کنیم:
در شش دهه اخیر، تلقی از توسعه در چهار موج، تحول و تطور یافته است:
- موج اول- برش پس از جنگ جهانی دوم تا پایان دهه ۱۹۶۰
- موج دوم- برش دهه ۱۹۷۰ تا دهه ۱۹۹۰
- موج سوم- برش دهه ۱۹۹۰
- موج چهارم- آغاز هزاره سوم تا حال
موج اول- پس از پایان جنگ دوم جهانی با عنایت به نابودی زیربناها و از کف رفتن امکانات بزرگ مقیاس در اقتصاد و نیز آغاز “دوران بازسازی بزرگ”، آنچه که از توسعه در ذهن نقش میبست، ساخت و ساز امکانات زیربنایی و قطبها و شبکههای عظیم بود. با این نگرش، طراحی و ساخت سد، نیروگاه، نظام مواصلاتی و شبکه راهها، پلهای عظیم، دانشگاههای بزرگ و… از اهمیت خاص برخوردار و در دستور کار قرار میگرفت و “مقیاس” و “تیراژ” بس مهم جلوه میکرد: تعداد سدها، پلها، نیروگاهها، فرودگاهها و طول شبکه راهها.
برجسته شدن این پازل و برآمدگی و نمایانی اجزای آن در “سطح” اقتصاد ملی، نوعی دغدغه استراتژیک توسعه قلمداد میشد.”طول راهآهن هند برابر است با فاصله کره زمین تا ماه” از تمثیلهای پرکاربرد در این دوران بود که خود، گویای تأکید ویژه بر”اندازه” در آن برش تاریخی است.
دستگاههای تصمیمساز و تصمیمگیر و برنامهریز در این دوران نیز دست اندرکار طراحیهای بزرگ مقیاس بودند. ایجاد سازمان متمرکز برنامهریز به قصد سامان پازل بزرگ و تخصیصها و نظارتهای متناسب با آن، از ضرورتهای این اوان است. گرچه از این امکانات عظیم، خدمات و کالاها به جامعه انسانی بزرگ، عرضه میشد، اما در این دوران، به نوعی، “امکان” بر “انسان” تقدم و رجحان داشت.
موج دوم- در برش بیست ساله۱۹۹۰ ـ ۱۹۷۰، آموزش و تجهیز نیروی انسانی به همراه تأمین سطوحی از رفاه در کنار نگاه “فیزیکال” پیشین، اهمیت مییابد. گرچه آموزش از ماهیتی کلاسیک برخوردار است و به سازماندهی مهارتهای مورد نیاز برای توسعه فیزیکال و تکنیکال میاندیشد.
در همین حال “سرانه” امکانات از شاخصه و سنجههای اصلی توسعه کشورها در موج دوم است، از آن جمله
سرانه معلم، پزشک، دندانپزشک
نسبت تختهای بیمارستانی به جمعیت
سرانه مصرف پروتئین
سرانه مصرف سوخت و بویژه سوخت صنعتی
تعداد نامههای ارسالی درون مرزی و بیرون مرزی
تعداد متوسط تماسهای تلفنی
و …
در این برش “نیازها” و “ظرفیت”های خود انسان، با یک شیب ملایم به سمت مهم شدن، راه میبرند.
موج سوم- انتشار “گزارش توسعه انسانی” سازمان ملل در سال ۱۹۹۰ بابی نو، رو به مفهوم توسعه گشود و تلقیها از رابطه توسعه و انسان را “تکانه”داد:
در دورانیکه جمعیت جهان رو به جوان شدن میرود، نرم افزار اهمیت استراتژیک مییابد، کامپیوترهای شخصی آرام آرام در منازل جا میگیرند و شبکه اینترنت برای فتح خانهها آماده میشود، گزارش توسعه انسانی سازمانملل بر دگرگونیهای اساسی در شاخصها و سنجههای توسعه، ناقوس میزند. اکنون که در فاز نوینِ آزادیهای اجتماعی ـ سیاسیِ پس از دهه ۱۹۸۰، نرخ آگاهی تودهای به طور جدی ارتقا یافته و دانش و آموزش، طالبان بس افزونتری دارد و نیز “حقوق” چندوجهی انسان، هم در عینیت اجتماعی و هم در ذهنیت و ادبیات اقتصاد سیاسی، وزانتی نو یافته است، توسعه از درون به سمت تازهای میل میکند؛ مستقل از آنکه غذا، سرپناه، بهداشت و آموزش، به عنوان کالاهایی”حیاتی” و “تخفیفناپذیر” در سبد مصرف کیفی انسان قرار گرفتهاند، “حقوق اساسی” شامل حق تصمیمگیری، حق انتخاب شغل و حق جنسیتی، اکنون از نوع انسان، غیرقابل تجزیه است. از اینروست که انسانِ صاحب حقوق در این سرفصل، “کامل”تر و “شامل”تر از گذشته در وسط میدان توسعه قرار گرفته است.
حال، دانش، کارایی و بهرهوری انسان در ابعاد تازه خود، از اهمیتی کیفیتر از پیش برخوردار است و این انسان به عنوان شاخص و سنجه توسعه یافتگی، مطرح است.
- آیا مقوله محیط زیست هم در این دوران نقشی پیدا میکند؟
صابر: بله، زیست محیط نیز در همین دوره در ردیف الزامات و پایبندیهای توسعه قرار میگیرد. در واقع از دهه ۱۹۹۰ انسان، موضوع توسعه قرار گرفته و حفاظت از طبیعت هم، تبصرهای است بر توسعه. به این ترتیب در این برش شعار توسعه برای انسان و انسان موضوع توسعه، به سرمشق دورانی مبدل میشود.
موج چهارم- از سال ۲۰۰۰ به این سو، اهمیت انسان در توسعه، وزینتر از قبل شد و مهمتر از آن، مدار انسانهای موضوع توسعه نیز، در برگیرندهتر؛
در هزاره نو، توانمند کردن و مجهز ساختن طیفهای گستردهای از جمعیت کشورها که ساکن حاشیه کلان شهرها بوده و از متن اقتصاد به دور و در حوزه غیررسمی اقتصاد ملی جای میگرفتند، به فهرست وظایف ملی توسعه اضافه شد. رخداد بس مهمی که دایره دربرگیرندگی توسعه را حداکثری میکرد. این خود، یک سرفصل تاریخی نیز قلمداد میشود، از این منظر که زمینهای فراهم آورد که همگان احساس کنند در چرخه توسعه سهیماند و شریک. دیگر نکته آن که، مجموعه انسانهای ساکن حاشیه که تا پیش از آن از جانب برخی اقتصاددانان کلاسیک و نظریهپردازان طبقاتی، بیرون از مدار محسوب میشدند، در این شیب به مدار پیوستند. بدین ترتیب در موج چهارم، توسعه بیش از پیش انسانی شد و گزاره “دانش، مهارت و فرصت برای همگان” و “توانمند شدن آحاد”، مورد پذیرش دوران قرار گرفت.
اکنون در پی مروری عام بر تحولات امواج چهارگانه میتوان به تعریف امروزین از توسعه دست یافت:
“بسط آگاهانه و برنامهدار فرصتها و حق انتخابها، در حوزه اقتصاد، اجتماع و فرهنگ ملی با تأکید بر مشارکت دادن حداکثری مردمان به عنوان عاملان توسعه در این روند و وسعت یافتن میدانها و عرصههای عمل توسعهای.”
بدینترتیب مفهوم توسعه در چرخه تحول شش ـ هفت دههای خود، سیرهایی از سرگذراند تا به پیچیدگی و دربرگیرندگی کنونی رسید. سیرهایی که در یک شیب آبرفتی، توسعه را به دشت و عرصهای بسیار فراگیرتر از قبل رهنمون کردند:
- سیر از تلقی سختافزاری از توسعه به تلقی نرمافزاری
- سیر از پازل عظیم با تکههای بزرگ در اقتصاد ملی به طراحی متکی به نهادها و مؤسسات متوسط و کوچک
- سیر از جامعه هدف نخبگان و شبه نخبگان به همگان
- سیر از آموزشهای کلاسیک به آموزشهای دینامیک
این سیرها در خروجی مشترک خود، توسعه را عمومیتر، مشارکتیتر، محسوستر، قابل فهمتر و دوست داشتنیتر کردهاند چرا که همگان در آن، جایگاهی و آیندهای برای خود متصوراند. در همین حال همگانی شدن آموزش، مهارت و فرصت، جامعه کل را نیز توانمندتر میکند.
بدینگونه، توسعه از یک مفهوم کلاسیک و اداری به مقولهای دینامیک و چندوجهی تبدیل شده است. همه رخدادهای این روند را میتوان به یک واقعه تاریخی در جهان ورزش در ابتدای دهه ۱۹۷۰، شبیه دانست؛ رخدادی بسا مهم و حامله از قاعدهها و قانونهای چندقلو:
در ابتدای دهه ۱۹۷۰ میلادی یک مربی ـ مدرس بس فکور از شرق اروپا با بکارگیری طیفی از جوانان نوخاسته در آمستردام هلند، پدیدهای نو در فوتبال جهان آفرید و مهمتر از آن، فرازی نو در تاریخ تحول این ورزش جمعی را به ثبت رسانید. استفان کواکس آموزگار نامدار و مغزورز، هنگامی که هدایت تیم آژاکس آمستردام را عهدهدار شد، فوتبال در بخش وسیعی از جهان، به روشها، تاکتیکها و آرایشهای سنتی بسنده کرده و نمایشی تکراری و یکنواخت از خود بروز میداد و به نوعی با پدیده خودتکراری روبهرو بود. در یک قاعده عام و فراتر از فوتبال، در وضعیت خودتکراری و فاصلهداری با بداعت و نوآوری، مجموعه افرادی که میتوانند عامل تحول بوده و فرازی نو را رقم زنند، به وظایف
- کلاسیک
- اداری
و
- بیروح
عادت کرده و داوطلبانه، به پایان یک “دوران” میرسند. کواکس که فردی “عادی” نبود و اهل “عادت دورانی” نیز نه، به توپزنهای تیم آژاکس آمستردام با میانگین سنی ۲۰ سال که کوتاه مدتی بعد، از میانشان کروئیف، نیسکنس، رپ، کی زر و کرول و … نام و نشان یافتند، چنین آموخت که انسان، بیرون از چارچوبهای عادی و کلاسیک، صاحب ظرفیتی است برای ورود به دوران نو با روشها و آرایشهای نو.
کواکس با “آموزش”، آژاکسیها را از وظایف کلیشهای و کلاسیک به درآورد و در گوشهایشان پژواک داد که:
- حیطه عمل یک توپ زن تنها خطوط طولی و عرضی زمین نیست؛
- مستطیل سبز، محیط بس وسیع دریاچه گونهای است که در همه وسعتش اعم از میانه و کناره و گوشه، میتوان سرکشید و توپ دوانید؛
- فوتبال میتواند به سان یک حرکت دارای استراتژی، جمعی و مشارکتی، سامان یابد؛
- با عنایت به قابل تصاحب بودن “همه زمین” و استراتژی تیمی مشارکتی، همه اعضای تیم در دفاع و حمله شرکت میجویند؛
- همه، “همپوشانِ” هماند.
با آموزشهای “غیرکلاسیک” و پر”روح” مردِ مغزورز، شاگردان جوان آمستردامی، همزمان به دو احساس رسیدند:
اول: میدان فوتبال از خطوط طولی و عرضی، به ۹۰ در ۱۱۰ متر “مساحت” تبدیل شده و وسعت پیدا کرده است.
دوم: خود آنها نیز از کلیشه پستهای سنتی و وظایف “اداری” به درآمده و توسعه یافتهاند.
به ادبیات فلسفی؛ دینامیسم در جوهر (خود) و دینامیسم در پیرامون (زمین)
اینگونه بود که مدافعان آژاکس همچون هولشوف، بلانکنبورگ و کرول، به سان هافبکها، پاسِ گل میدادند و به سان مهاجمان، گلزنی میکردند و گلزنانی چون کروئیف و رپ در دفاع شرکت میجستند و مردان میانی همچون نیسکنس در عمل، هم مهاجم بودند، هم مدافع و هم بازیساز. پیروزی فاحش ۴ بر ۱ بچههای نوخاسته کواکس در فینال جام باشگاههای اروپا در سال ۱۹۷۲ برنامداران اینترمیلان ایتالیا، اعلام پایان دوران فوتبال سنتی، دفاعی و کلاسیک و آغاز دوران فوتبال جمعی، دینامیک و با توپ زنهایی توسعه یافته بود. دو سال بعد تیم ملی فوتبال هلند در جام جهانی مونیخ ۱۹۷۴ با بهرهگیری از ۷ تن از شاگردان کواکس، “غوغا” کرد و با مردانی که “همه زمین” را از آن خود میکردند، “طوفان لالهها” وزیدن گرفت؛ طوفانِ نمایانگر و مبشرِ دوران نو.
انسانِ “توسعه” یافته و میدان “واسع”، محصول نبوغ کواکس بود که در “عادت”، منزل نگزید و “اداری” نشد. سرمشق کواکس بر تابلو تاریخ، در این جمله متعین بود:
“توسعه یافتگی و وسعت درونی ذهنی و عملی انسان ممکن است.”
“آموزش” و “روش”، پشتوانههای سرمشق تاریخیِ مدرس اندیشهورزِ بیرون از “کلاسه” و “اداره” بود. با دو عنصر آموزش و روش، فوتبال کلاسیک به فوتبال دینامیک مبدل شد و انسان این عرصه، به حس “توسعه”دست پیدا کرد و خود را بس “توانمند”تر از گذشته یافت و “میدان” وسیعی نیز مقابل خود دید. “حس”، “توان” و “میدان”، ارمغان و سر گُلِ مساعی تحول آفرین کواکس تلقی میشد. “حس”، “توان” و “میدان”ی که سه عنصر اصلی توسعه اقتصادی- اجتماعی نیز قلمداد میشوند.
به موازات روند تحول آفرینی کواکس، از همان آغاز دهه ۱۹۷۰ میلادی، توسعه بیش از پیش با “آموزش” قرین شد. اگر در حدفاصل سالهای پس از جنگ دوم جهانی تا سر فصل دهه ۷۰، توسعه ملی کشورها با امکانات زیربنایی همچون سد، راه،شبکهها، نیروگاه و … متر میشد، از این هنگام، عنایت به گستره امکانات آموزشی و کیفیت آموزش نیز باب شد و آموزش، به عنوان سنجه نوین، اهمیت یافت. دو دهه پس از آن در پی انتشار “گزارش توسعه انسانی کشورها” در ابتدای دهه ۱۹۹۰ توسط سازمانملل، “توسعه یافتگیِ” خود انسان به عنوان ملاک اول سنجش میزان توسعه ملی، برجسته و نمایان شد.
این روند شتابان در یک دهه گذشته، به سرفصلِ تأکید ویژه بر “توانمندسازی” و “میدان آفرینی” رسیده است. دو عنصری که کواکس یک “چلّه” قبل به آن پی برده بود.
توسعهیافتگی خودِ انسان به عنوان موضوع اصلی توسعه و میدان آفرینی برای عمل انسان، که ایدهای این دورانی قلمداد میشود، با مشی هستی و سنت “پروردگار”، همخوان است؛ اشاره “او” به موسی که تو را برای خود پروراندم (واصطنعتک لنفسی) و تأکید هم “او” که
“ما به ابراهیم رشد عطا کردیم و از پیش ] بر این روند آموزشی[ آگاه بودیم”
گواهی است بر سنت آموزش توسعهبخشانه “او”. مسلم آن که موسی و ابراهیمِ پیش و پس از روند آموزشها، بس متفاوت بودند. دست آورد روند آموزشی “او” برای آنها، “وسعت”نظر و اندیشه و ظرفیت و “رشدیافتگی”شان بود. مهم آن که به موازات این تحولِ درونی، “میدان بیرونی” عمل آن دو نیز بس “واسع” شده بود. توسعه فرد و وسعت میدان، دو نمایه پرجلوه “پروردگاری” او برای ابراهیم و موسی و “نوع” بشر است. آموزش و نیز میداندهیِ پس از آموزش به قصد بروز ظرفیتها، روش “حکیم” هستی است که هم امروز بشر در مسیر آزمون ـ خطایی، بیم و امیدی و سایه ـ روشنی خود، به سطوحی از آن راه برده است. از آن جا که رهیافت کنونی مبتنی بر توسعه ذهن و ظرفیت و نیز توانمندشدن و میداندار شدن، با سنت “او” هم راستاست، امید افزونتری به “پایدار” شدن توسعه در “زمین ما” موج میزند. خاصه آن که وسیعتر شدنِ میدان عمل انسانِ توسعه یافته، زمینه مشارکت آحاد در توسعه ملی را بسیار جدیتر، عینیتر و کیفیتر و نیز سازمان یافتهتر از قبل، رقم میزند و شرایط پایداری توسعه را بیش از گذشته فراهم میآورد. هم اینک انسانها، تعلق و یگانگی بیشتری با روند توسعه ملی سرزمین خود به دلیل “صاحب سهم”ی، احساس میکنند. این حس، کالایی گران ارزش در بازار سرمایه اجتماعی دوران ماست.
با دقت مشاهداتی در قبال آنچه در “چله” اخیر در عرصه توسعه رخ داده است، درک میکنیم که انسانِ موضوع توسعه با “چار” پله از نردبامِ ارتقاء بالا رفته است:
- از امکانات زیربنـــایی به آموزش
- از آمــــوزش به توسعه انسانــی
- از توسعه انسانی به توانمندسازی
- آیا توسعه برای یک طبقه و یک صنف است؟
صابر: از دیدگاه ما به عنوان یک ایرانی معتقد به مبنای توحیدی هستی، فراهم شدن شرایط رشد همسان برای نوع انسان، اهمیتی ویژه دارد. توسعه اکنون در حال همگانی شدن است و دیگر صرفاً برای یک طبقه و یا صاحبان سرمایه و پیرامونیان آنان تعریف نمیشود و آحاد را در بر میگیرد.
وجه آرمانی این روند برای ما آن است که شرایط آرام آرام به سمتی پیش رود که سوسیالیسم ممکن و تحققی شکل بگیرد. سوسیالیسم ممکن که ممتاز از ساز و کارهای کلیشهای و مکانیکی و مقدسمآبانه پیشین است؛ ساز و کاری که در آن همه بتوانند سرخط ۵ لحظه آغاز قرار گیرند:
- سرخط تحصیل
- سرخط آموزشهای فراتر از تحصیل
- سرخط اشتغال
- سرخط ازدواج
- سرخط فرزندآوری
از این مجرا توسعه برای همه و نه برای یک طبقه و برای تمام ظرفیتها، کاراییها و داشتهها و نه برای صاحبان سرمایه، رقم خواهد خورد. این مدلِ “مشارکتی” توسعه نه اتوپیایی است و نه تخیلی و در همین میهن و دو دهه قبل از موج “کواکس”ی با درایت “مصدق”ی، سفره گستر شد.
با در نظر گرفتن این تعریف از توسعه و آرمان تحققی متصل به آن، ما خود را به “مربع”ی که فرش عدالت، آن را مفرش کند، متعلق میبینیم:
- ایده
به عنوان داشته اصلی که حاوی
- نظریه کاربردی
- روش
- چشم انداز
و
- برنامه متناسب
است.
- نهاد: مشتمل بر نهادهای
- عمومی توسعه (پایگاههای تصمیم سازی، تصمیمگیری، برنامهریزی، اجرایی و نظارتی متناسب با مدل مشارکتی و نه سانترالیسم دولتی)
- مدنی (داراییهای سازمانی و محتوایی عرصه عمومی به عنوان ظرف تشکیلاتی مشارکت)
- خصوصی مولد (ظرفیتهای سازمانی، طراحی و تولید آزاد با گرایش ملی- توسعهای)
- ساختار مشارکتی:به عنوان سازه دربرگیرنده مجموعه داشتهها و ظرفیتهای ملی
- سازمان پیش برنده:در هیئت مجری پیگیر، راه بازکن و محصول آفرینِ توسعه مشارکتی.
تجارب دو دهه اخیر جهان و بویژه جنوب، بیانگر آن است که تأکیدمحوری و تک عنصری بر
- سرمایه مالی
- نــــهــاد
- ســــاختار
- تــــوزیـع
به تنهایی ضمانتی برای توسعه پایدار فراهم نمیآورد. اکنون با اتکاء به همه تجارب “انباشته” به نظر میرسد که با “همپوشانی” نیروهای اجتماعیِ “داشتهدار” و “آورنده” و نیز با همپوشانی ابزارها اعم از نهاد و ساختار، “توسعه” عینیتر، ریشهدارتر و پرگستره خواهد بود.
تجمیع سازمان یافته ایده بسط یافته و مرکب، نهادهای ترکیبی، ساختار مشارکتی و سازمان پیش برنده که حامل اندیشه، طراحی، سازمان کار، سازماندهی و پیشبرندگی است، ضمانتی جدیتر برای بستر مشارکتی و نه دولتی و نه سرمایهسالارانه برای توسعه به دست میآید.
در پارادایم قبلی و نیز در تئوریهای پیشین، عنصر اول توسعه را سرمایه تلقی میکردند، عنصری که از قداست ایدئولوژیک برخوردار بود و هنوز نیز در ابعادی هست. اما اینک خلق مزیت عنصر اصلی توسعه است چه در سطح فرد، با تجهیز به دانش و مهارت و چه در سطح ملی با بداعت و نوآوری و توان کیفی خلق برای ورود به بازارها. سیری که هند، چین و مالزی در ربع قرن اخیر پیش گرفتهاند. در همین حال تئوری خلق مزیت که در آغاز دهه ۱۹۹۰ توسط مایکل پورتر وضع شد، شرایط نظری را نیز برای خیز، تجهیز، رقابت و سهم گرفتن در بازارهای بین المللی مساعد میسازد و در اندازه خود نیز میتواند به پشتوانه تئوریک توانمندسازی طیفهایی که تا حال، پشت خط توسعه قرار داشتند، تبدیل شود.
از منظر بینالمللی تا دو دهه پیش بازارها در انحصار کامل کشورهای درجه اول صنعتی قرار داشت، اما خلق مزیت در تئوری و در عمل، راه ورود به بخشی از بازارها را برای کشورهای در مسیر خلق مزیت و رقابت، باز کرد؛ در ایران ما، مزیت نسبی اقتصاد کماکان نفت است، اما مزیتهای جدید ملی در کشور ما رخ ظاهر کردهاند که میتوان آن را پروراند و به عرصه رقابت وارد کرد، از آن جمله ذکاوت نرم افزاری نسل جدید است که قابلیت تبدیل به یک سرمایه ملی را واجد است.
از سوئی در ایران نیز در دو دهه اخیر، موسسات تولیدی خرد و متوسط بودهاند که بدون پشتیبانی دولتی و بیرون از یک سازماندهی هدفدار ملی، توانستهاند به بازارهایی چون پوشاک، سرامیک و قطعات خودرو متصل شوند، لذا تئوری خلق مزیت در ایران ما نیز میتواند محل بازی داشته باشد و نیروهای اقتصاد ملی را به جریان عمومیتر اقتصاد جهان، راه دهد.
از منظر محلی و فردی نیز مجموعه نیروهایی که تا پیش از این، “لمپنهای بازمانده از توسعه و پیشرفت” قلمداد میشدند، اکنون با همگانیتر شدن روند توسعه، به عاملان توسعه تبدیل و میدان فعالیت یافتهاند. بدین روی میتوان تصور کرد که انسانِ این زمان، آرام و تدریجی در حال نزدیک شدن به مشی هستی است؛ مشیای که “او” بنیان نهاده، مبتنی بر دو عنصر انسان و میدان است. رویارویی او با همان انسان اول، سراپا آموزشی بود:
- ابتدا آموزش اسماء به مفهوم کلید واژههای ورود به هستی
و
- سپس القای کلمه به مفهوم انتقال کیفی و باردار مفاهیم
“او” زمین را نیز به عنوان میدانی واسع به انسان آموزش یافته، ارزانی داشت.
اکنون که انسان نیز بر اهمیت آموزش و میدان، بیش از گذشته تأکید میکند و عرصهها، همگانیتر شدهاند، توسعه با قوانین هستی، همخوانتر است. تحرک خردها و متوسطها در جهان و بویژه در جنوب، جلوهای از دوران نوست که در ایران نیز این سوی و آن سوی، نمایان است.
- دیدگاه پورتر در مورد دینامیسم خردها و متوسطها، را میتوانید بیشتر توضیح دهید؟
صابر: این دینامیسم هم در اروپای غربی و مرکزی و هم در کشورهای جنوب وجود دارد. پورتر برای اثبات تئوری خلق مزیت، یک دهه در کشورهای اسکاندیناوی تحقیق کرد. محصول تحقیق، آن بود که سهم و نقش مؤسسههای کوچک در سوئد، در تولید ناخالص داخلی، بسیار بیشتر از سهم و نقش قطبهایی تولیدی و خدماتی چون اسکانیا و کلم است، این دینامیسم یک قاعده در اقتصاد پیشرفته و شبه سوسیالیستی سوئد است. در کشورهایی چون مصر، بولیوی، بنگلادش، اندونزی و مالزی خردها و کوچکها بویژه زنان به جرگه توسعه پیوستهاند. در حال حاضر ۹۰ درصد زنان کمسواد و بیسواد بنگلادشی که پسانداز هفتگی زیر یک دلار داشتند، بانک درست کردهاند. گرامین بانک بزرگترین بانک مشارکتی جهان است یا بانکوسول بولیوی بزرگترین بانک امریکای مرکزی و جنوبی است. در ایران نیز در حدفاصل ابتدای دهه ۷۰ تا ابتدای دهه ۸۰ دینامیزمی بین خردها و کوچکها ایجاد شده است، مثلاً قطعه سازان خودرو از سال ۷۳ تا ۷۹ تیراژ تولید خود را ۱۵ برابر کردند و کیفیت تولیدشان هم تا حدی ارتقاء یافت، حتی برخی از آنها با پژوی فرانسه مرتبط شدند و تعدادی از طراحان پوشاک در ایران از مزونهای بزرگ سفارش گرفتند. ولی اینها مانند مالزی، بنگلادش، مصر و بولیوی تحت حمایت دولت اسپانسر و کانونهای توسعهای قرار نگرفتند و در دهه ۸۰ زیر فشار له شدند و زیر ارابه سنگین و کشنده اقتصاد دولتی از بین رفتند. آقای شریعتمداری وزیر سابق بازرگانی در سال ۸۲ در گفت و گویی میگوید “در این ۲۵ سال گذشته ما خردهبورژوازی ایران را کشتیم”. باید پرسید در چند سال گذشته بویژه سالهای اخیر واقعاً چندصد ناشر کوچک له شدند؟ و یا چند هزار تولیدکننده خرد و متوسط در سیلاب ورود کالا و دمپینگ چینیها از میان رفتند؟ دینامیسم کوچکها و متوسطها روح زمانه است. به گفته مهندس سحابی هر زمانهای روح خودش را دارد. در همین حضور خیابانی یکساله اخیر دیدیم که کوچکها بسیار پراثرتر از احزاب کلاسیک عمل کردند، این یعنی دینامیسم خردها و متوسطها. این دینامیسم در اقتصاد، اجتماع و زیربخشهای اجتماع مهم است و اگر یک پژوهش اثباتی در مورد نقش خردها و متوسطها در جهان امروز صورت گیرد، خروجی آن ایمان بیشتر ما به خردها و متوسطهاست.
- به نظر شما در این مرحله، پروژههای کلان منتفی شده است؟
صابر: دینامیسم خردها و متوسطها و میدان دادن به آنها به معنای عبور از پروژههای کلان و برتر از آن، مدارهای بزرگ اقتصاد نیست. میدانگیری خردها و متوسطها از این منظر مهم است که بدنه اجتماع با توسعه، همراه شود. در همین حال، نهاد دولت به عنوان سازمانده و کارفرمای بزرگ اقتصاد، وظیفه ترکیب نیروها در مدارهای بزرگ، متوسط و کوچک تولیدی و خدماتی را عهدهدار است. برای نمونه در صنعت خودروسازی ایران این امکان وجود داشت که از توان تولیدی کارخانهای بزرگ، توان کارگاهی متوسط و توان زیرپلهای و خیابانی به طور ترکیبی و همزمان استفاده کرد.
تأکید بر دینامیسم خردها و متوسطها به معنای کوچکسازی و خرده خرده کردن اقتصاد نیست. حتی در برخی از حوزههای بخش کشاورزی میباید به پروژههای بزرگ روی کرد. در سالهای آخر زمامداری کلینتون در ایالاتمتحده، همزمان با تأکید استراتژیک بر تکنولوژی بزرگ (هیچتکه) برای موسسات کوچک و متوسط تولیدی و حتی انبوهی از موسسات خیریه خدمت رسان اجتماعی، میدان فعالیت بازتر از گذشته شد و حتی خانم هیلاری کلینتون، خود در باز کردن مجاری برای این طیف از موسسات فعال بود. لذا از این طریق، عرصه فعالیت خردها و متوسطها در اقتصاد کلان، بسیط شد.
- ممکن است نظر خود را درباره موانع تاریخی توسعه در ایران توضیح دهید؟
صابر:برای پاسخ به این پرسش میباید فهرستی طبقهبندی شده از موانع ارائه داد؛ فهرستی که از صدر تا ذیل آن از منطقی برخوردار باشد:
قوام نیافتن تئوری راهنما در صدر فهرست موانع تاریخی توسعه در ایران جای میگیرد. در ایران ما، تئوری حامی و راهنمای توسعه ملی، پخت و پز نشده و قوام نیافته است. در همه اسناد و مدارک رسمی توسعه در ایران که شامل ۵ سند مصوب برنامه (برنامههای اول تا پنجم عمرانی) و یک سند غیرمصوب (برنامه ششم عمرانی) در سالهای قبل از ۵۷ و یک سند غیرمصوب (برنامه اول ۶۲-۱۳۶۶) و ۴ سند مصوب برنامه توسعه در سالهای پس از آن است، جای مبانی نظری و بحثهای آغازین با مایههای استدلال تئوریک، خالی است. حتی انقلاب ۵۷ و آزاد شدن همه نیروهای فکری در این سرفصل ویژه تاریخی، به یک خروجی مشخص تئوریک برای توسعه ملی چه در سطح حاکمیت و چه در سطح نیروهای فکری ـ سیاسی بیرون از حاکمیت، منجر نشد. حال آنکه پس از انقلاب اکتبر، شوروی تئوری “ساختارمبانی” را برای طراحی و سامان مبناهای در خور، به قصد عبور از اقتصاد نیمه صنعتی ـ نیمه فئودالی بازمانده از تزارها، در دستور کار داشت. چینیها در پایان دهه ۱۹۴۰ و آغاز دهه ۱۹۵۰ تئوری “عنصر خودکفا” را برای سامان یک اقتصاد درون جوش با اولویت بخش کشاورزی، ساخته و پرداخته میکردند. هندیها نیز پس از استقلال، دو تئوری “اقتصاد ملی” و “رشد شتابان” را پیوند میدادند.
برخی از نخبگان جامعه روشنفکری ما معتقدند توسعه از نقد وضع موجود و بویژه نقد حاکمیت آغاز میشود، حال آنکه به هیچ تئوری اثباتی برای عبور از وضع و قرار گرفتن در شیب توسعه، روی خوش نشان نمیدهند. پیش از سرنگونی سلطنت نیز دیدگاهها در حوزه اقتصاد سیاسی، به نقد میل داشتند. در چنین شرایطی حاکمیت پس از انقلاب، ”تئوری” نداشت تا از دل آن برنامهای فراروی اقتصاد ملی قرار گیرد. روشنفکران امروزین نیز میل به نقد دارند. صِرف نقد وضع موجود، تکانی به اقتصاد سیاسی نمیدهد و جانی به مسیر توسعه نمیبخشد. نقد میتواند در دل یک برنامه ایجابی ملی، جا باز کند؛ لنین به اقتصاد نیمه صنعتی ـ نیمه فئودالی تزارها نقد اساسی داشت، اما چون ایجابی میاندیشید، برخی از نهادهای آن را با دید تحققی، در خدمت توسعه دوران نو قرار داد. او چنین تصریح کرد که ما از بازارهای بینالمللی شناخت کافی نداریم، زینرو اتاق بازرگانی روسیه را منهدم نکرد و از دانش اطلاعاتی آن در طراحی بازرگانی خارجی شوروی بهره برد.
اما دومین و شاید بالا بلندترین مانع تاریخی توسعه در ایران، تقدس قدرت و هزینههای ناشی از آن است؛
از همان امواج اول و دوم توسعه در ایران در دوران قاجار که نخست توسط زوج قائم مقام ـ عباس میرزا و سپس به وسیله امیرکبیر در ایران رقم خورد، تقدس قدرت و هزینههای ناشی از آن به عنوان یک مانع بس جدی توسعه، خود نشان داد و قد علم کرد. تقدس در دوران پهلویها قدری مدرنتر شد و بر دو پایه باستانیگری و خدایگانی، جانشین ظلاللهی و قَدر قدرتی و قوی شوکتی قجر شد. در جمهوری اسلامی نیز تقدس با غلظتی افزونتر، مفهوم ایدئولوژیک خاص خود را بروز داد.
این تقدس تاریخی و چند پرده در دو قرن اخیر، هزینههای چهارگانه خاص خود را بر پیکر اقتصاد فشرانده است:
– هزینه امنیتـــی
– هزینه تسلیحاتی
– هزینه تبلیغاتـی
– هزینه رانتــــی
این چارپایه همچون اریکهای سترگ بر سر منابع مالی توسعه، سوار است و به نشت عظیم منابع انجامیده است. اگر از آمارگران، واژه مرکب انحراف معیار را قرض بگیریم، این چهار هزینه، انحراف معیار توسعه در ایران است. زینرو تقدس قدرت، باری گران بر نحیف پیکر توسعه در ایران است.
در تاریخ توسعه ایران در دوران ۲۷ ماه و ۱۵ روز زمامداری دکتر مصدق، دولتی دو وجهی، نقش محوری و پیش برندگی را عهدهدار میشود، این دولت
- زمینی است، بیهیچ هاله و ادعای قدسی
و
- کم هزینه: نه هزینههای تسلیحاتی، نه تبلیغاتی، نه امنیتی و نه رانتی
لذاست که
توسعه نفس میکشد
مشارکتی میشود
و پیش میرود
زمینی شدن و کم هزینه شدن قدرت، پادزهر تقدس قدرت و هزینههای ناشی از آن در ایران است. اکنون جثّه رانت، بس عظیمتر و لایههای آن بس ضخیمتر شده است. ماه قبل بانک مرکزی چنین گزارش داد که ۱۰۰۰ مؤسسه اعتباری در ایران فعالیت میکنند. اینان کهاند و چهاند؟ عموماً بدون مجوز و در کادر درون حاکمیتاند. بیرون از این کادر که میتواند موسسه اعتباری راهاندازی کند؟ از سویی در کادر واگذاریها و کارسپاریهایی چون مخابرات، صدرا، عسلویه و حتی پروژههای عمرانی خرد شهری، رانت ماهیت نظامی پیدا کرده است.
سومین مانع را میتوان در قامت ایدئولوژی حفظ وضع موجود، ورانداز کرد.
توسعه بر یک هشت وجهی استوار است:
- نظر
- منظر
- انتخاب
- برنامه
- سازمان
- مشارکت اجتماعی
- پیشبرد
- مهندسی مجدد
این هشت وجه، همه رو به آیندهاند. عنصر قداست قدرت و هزینههای ناشی از آن، موجبی است تا ایدئولوژی مسلط در ایران، همواره ایدئولوژی حفظ وضع موجود باشد. این ایدئولوژی اجازه نمیدهد، منابع به برنامه آینده با سمت توسعه، سرریز شود.
ایدئولوژی حفظ وضع موجود اجازه نمیدهد هشت وجهی شکل گیرد و سر پا بایستد. در سر فصل ۱۳۷۶ این امکان بود تا با مشارکت اجتماعی، هشت وجهی توسعه آرام آرام شکل گیرد اما اجازه نیافت. کشاکشهای سالهای اخیر که اوج آن در خرداد ۸۸ نمایان شد، جدال تاریخی ایدئولوژی حفظ وضع موجود با ایدئولوژی آیندهطلب است.
حال اگر از صدر فهرست موانع تاریخی به میانه نظر کنیم، به سلطه هزینههای جاری و حقارت آتی بر میخوریم؛ برخاسته از همان ضرورت حفظ وضع موجود، تخصیص منابع در ایران، رو به آینده و استراتژیک نیست و تخصیصها ماهیت امروزی و گذرانی پیدا میکنند. و روزمرگی، خود یک استراتژی است. سلطه هزینههای جاری، آینده را تحقیر کرده است. ناصرالدینشاه در دهه آخر حیات، دست به کار جبران هزینههای سه سفر فرنگ بود، پهلوی دوم پس از سرنگونی مصدق شریف، مدتها هزینه روزانه نقاهت پس از کودتا در یافت میکرد. حال نیز که نه برنامهای و نه آیندهای در کار است، منابع جاریِ جاری است.
در میانه فهرست موانع که سیر کنیم، به رقم نخوردن رابطه کارآی دولت ـ ملت میرسیم. در دوران زمامداری مصدق، روزنهای به سوی برقراری رابطه ملت ـ دولت در روند توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی باز شد. شاید علت اصلی کودتا همین بود. طراحان و سازماندهندگان سرنگونی دولت ملی حس کردند که رابطهای در حال شکل گیری است که دیگر مکانی برای موازنه مثبت در سیاست و اقتصاد خارجی باقی نمیگذارد. اهدای النگوی زنان و باب باب ملکهای مردم به دولت، اعلام کامیونداران مبنی بر حمل مجانی کالا از مبادی ورودی شهرها در دوران محاصره اقتصادی و… از یکسو و اقدام مصدق به برپایی بیش از ۲۶ هزار شورای ده و دهستان در روستاهای کشور از سوی دیگر، نقطه چین رابطه را نمایش میداد. رابطه دولت ـ ملت که شکل گیرد، پلاتفرم مشترک از آن بیرون میآید. این پلاتفرم مشترک همان برنامه توافقی و دموکراتیک توسعه است که حقوق هم دولت و هم ملت در آن مرئی و لحاظ است. پلاتفرمی که شِمائی از آن در مالزی میان مردم و دولت ماهاتیر شکل بست. زاویه شکاف دولت ـ ملت پس از سرنگونی مصدق شریف و مردمگرا، حالت منفرجه پیدا کرد. شکاف مورد بحث در ابتدای دولت خاتمی قدری کم شد، اما همان جریان مخالف توسعه مشارکتی در ایران، به گونهای دیگر خود را نشان داد و نگذاشت رابطهای حقوقی شکل گیرد.
- چه اقداماتی در زمان خاتمی در این راستا انجام شد؟
صابر: در این دوران، زمینهسازیهای حداقلی صورت پذیرفت. زمینههایی که در طرح “شعار ایران برای ایرانیان” ـ گرچه پشتوانه تشکیلاتی نداشت ـ افزون شدن مؤسسات غیردولتی اجتماعی، میدان یافتن نسبی صنوف، فعالتر شدن زنان و اهمیت یافتن جوانان، نمایان بود.
نهاد دولت در ایران، نهادی اربابی است. برای این نهاد اربابی، رابطه برابر با ملت متصور نیست. فقدان رابطه کارآی دولت- ملت در ایران موجب میشود ایران بر همان مزیت نسبی خود یعنی نفت پایدار بماند و مزیتهای نیروهای اجتماعی به بدنه توسعه تزریق نشود. ایران همان مزیت نسبی خود را نیز از دست میدهد. اکنون، اعضای اوپک هم نفت خام صادر میکنند و هم فرآورده، تنها ایران است که نفت خام صادر میکند و فرآورده، وارد. به عبارتی از جایگاه دهه ۵۰ نیز در کادر مزیت نسبی پایینتر آمده است. این تنزل از جمله آثار فقدان رابطه کارآی مورد اشاره است.
اکنون از میانه فهرست به سمت پایین میل کنیم: مانع بعدی مغفول ماندن عنصر مشارکت در ایران است. حاکمیت در ایران با تلقی نوین از مشارکت، بیگانه است. در سیر طراحی و تنظیم برنامه سوم در سال ۷۷ رخدادی خجسته رقم خورد. رخداد خجسته آن بود که در برش پس از انقلاب برای اول بار، برنامه توسعه صاحب یک پیوست تحلیلی شد. در آن پیوست تحلیلی، تلقی حاکمیت از مشارکت نقد شده بود، بدین مضمون که “در ۲۰ ساله حیات جمهوری اسلامی ایران(۱۳۷۷ ـ ۱۳۵۷)،تلقی نظام از مشارکت اجتماعی، حضور مردم در انتخابات و راهپیماییهاست”. سازمان برنامه میتوانست با ادامه این نقدها، توان تحلیل خود از شرایط را بالا برده و برنامهها را معطوف به نقدها، طراحی کند. اما نگذاشتند، سازمان برنامه به یک جایگاه واقعی دست یابد. نقد مورد اشاره، به درستی، کاستی در تلقی از مشارکت را نشان میداد. در طول یک سال گذشته نیز حاکمیت بر مشارکت ۸۵ درصدی در انتخابات ۸۸ اشاره دارد، اما با اعتراض خیل جمعیت به نتیجه انتخابات، چگونه مواجه میشود؟ مشارکت به مفهوم حضور موردی و نقطهای است و دیگر هیچ، اما توسعه این تلقی را برنمیتابد.
مانع دیگر بلندپروازیهای تخیلی و کودکانه است. دهه ۵۰ که از فرصتهای طلایی توسعه برای اقتصاد ایران بود به بلندپروازیهای کودکانه گذشت. شاه در سال ۵۴ ـ دوسال پس از شوک مثبت نفتی و درآمدهای سرشار ـ در حالیکه دست در جیب جلیقهاش کرده بود، با نخوت عنوان کرد که تا ۵ سال دیگر سوئیس را در دموکراسی و سوئد را در اقتصاد پشت سر میگذاریم. او که اکنون خدا را بنده نبود، در ابرهای تخیل سیر میکرد. وی برغم غرب شیفتگیاش به مقومهای درونی توسعه غرب هیچ عنایت نداشت و بدون آن مقومها میخواست تکک آف کند. در جلد ششم از اسناد سفارت امریکا، در گزارشی تحلیلی به قلم واشی ورن، دبیر دوم سفارت امریکا که برای وزارت خارجه امریکا ارسال شده است، چنین آمده است که “ما باید به او تفهیم کنیم که سقف پرواز او دوبی است نه آلمان”. این جمله در سال ۱۳۵۳ در شرایطی در تحلیل جای میگرفت که شاه در رؤیای تمدن بزرگ منابع ملی را هدم میکرد. پهلوی اول نیز در رؤیای ربودن گوی سبقت از آتاتورک در ترکیه بود. در دو دهه اخیر نیز برای ایران ۱۴۰۰ رؤیاپردازی میشود. بسی مهم است که اولین بودجه تنظیمی در ایران به سال ۱۲۸۶ با کسری مواجه بود و اولین برنامه نیز به سال ۱۳۲۷، میان منابع و مصارف خود ۳۲ درصد فاصله نشان میداد. یک سده پس از اولین بودجه و ۶ دهه پس از اولین برنامه، هنوز، هم بودجه کسری دارد و هم برنامه با کمبود بودجه و کمبود منابع روبهروست. بر زمین واقع گام نزدن به ضد عادت توسعهای تبدیل شده است.
دیگر آن که نفت حلّال مشکلات است. گویی همگان در ایران بر سر حلّال بودن نفت، توافق کردهاند. این منبع حلّال تا تمام نشود جایگزین نمییابد. جامعه و حاکمیت، هر دو از این منبع، تراوش جاری برای عبور از امروز را طلب میکنند.
آرام به انتهای فهرست منابع تاریخی، راه میبریم: خلاء عنصر پیگیر و پیش برنده. در سده جاری، در تاریخ توسعه ایران، دو پیش برنده سراغ داریم؛ یکی ابوالحسن ابتهاج که اسناد و مدارک چنین نشان میدهند که از سال ۱۳۱۶ تا ۱۳۲۶ پیگیر آن بود که اقتصاد ایران صاحب برنامه مکتوب شود و هم او، دست به کار تصویب برنامه اول هفت ساله (۱۳۴۳ ـ ۱۳۴۱) شد و در برنامههای دوم و سوم نیز پیگیر و پیش برنده بود. فارغ از سمت و سوهای خاص فکری ابتهاج، وی را باید پیگیرترین عنصر در تاریخ اقتصاد سیاسی به حساب آورد. و پیش برنده دیگر: دکتر مصدق در دوران دولت ملی. هاشمی نه در اندازه ابتهاج و نه در سطح دکتر مصدق، نقش پیگیری در پیشبرد برنامه تعدیل در ایران ایفا کرد. گرچه خصوصیسازیهای دوران او، ملی نبود و جریانهای رانتی را رشد داد.
در مجموع جای یک عنصر پیگیر و پیش برنده در میدان توسعه ایران خالی است.
- در پی صحبتهای شما باید گفت، پیش از انقلاب، اسلام حذف شده بود و پس از انقلاب هم به ایرانیت و مدرنیسم توجه نمیشد. آقای هاشمی هر سه ضلع مثلث ایران، اسلام و مدرنیسم را کنار هم گذاشت.
صابر:در پایانه فهرست، به توجیه نبودن جامعه و صورت نگرفتن کار توضیحی بر میخوریم. حاکمیت در ایران ضرورتی برای توجیه کردن جامعه و همراه کردن آن برای مسیر توسعه نمیدیده است. اکنون جامعه چین و بویژه فعالان اقتصادیاش بر ضرورت پیگیری استراتژی فتح بازارها، مجاباند. اجتماع ترکیه میداند در پی الحاق به جامعه اقتصادی اروپا، تحولاتی جدی در اقتصاد کلان و خردش رخ خواهد داد. کادرهای استالین بر ضرورت پیریزی مبانی صنعتی در اتحاد شوروی به وحدت رسیده بودند و… . اما در ایران پس از کودتای ۳۲ که خبر داشت که در چارچوب برنامه سوم عمرانی، ایران میباید در نظام بین المللی ادغام شود؟ جامعه از چارچوب استراتژی جایگزینی واردات در دهه ۶۰ چه خبر داشت؟ و یا از سمت سیاستهای تعدیل هاشمی؟ حال هم که برنامهای در میان نیست. در همین وضعیت، که میداند فلسفه سیل واردات چیست؟
- به نظر میرسد هم اکنون با این سیر واردات، ایران تابع الگوی نفت در برابر غذا و دارو شده است.
صابر: تمثیل درستی است. نفت میدهیم و کالای حیاتی تحویل میگیریم.
اما آخر فهرست: تجارب ناانباشته. از آغاز نقطه چین توسعهای عباس میرزا ـ قائم مقام در ایران، دو قرن کامل میگذرد و به عبارتی ایران از یک پیشینه ۲۰۰ ساله برخوردار است. اما این پیشینه، داشته تجربی مناسب و درخوری، در کنار ندارد. وزیر وقت برنامه در سال ۶۷ میگفت “برنامه ششم عمرانی شاه را از کتابخانه گرفتهام، برگه دان آن سفید است”. یعنی آن که در حدفاصل ۶۷ ـ ۵۷ نیازی به رجوع به برنامه ششم که محصول تجربی بحرانهای اقتصادی ـ اجتماعی دهه ۵۰ رژیم شاه است، احساس نشده بود.
ایران صاحب ۷۰ سال پیشینه برنامهریزی مکتوب، ۱۰ بزنگاه توسعه و ۲۰۰ سال پیشینه است اما بدون جمعبندی و انباشت. انباشت نه به قد یک سیلو به حد یک صندوقچه.
لذا ناجمعبندی و ناانباشت، خود یک مانع ویژه است. بدین روی همیشه در فاز صفر تجربی سیر میکنیم.
- چنانچه امکان دارد در ادامه بحث به موانع کنونی توسعه در ایران اشاره کنید.
صابر: در فهرست موانع تاریخی توسعه در ایران، از نهاد قدرت آغاز کردیم و به عرصه اجتماع راه بردیم، در بررسی موانع اکنونی، با حرکتی معکوس، از جامعه به سوی قدرت سیر کنیم. با این فرض که توسعه محصول مشترک و ترکیبی دولت و ملت است:
اگر بپذیریم که برنامه و طراحی توسعه در فاز “چه باید کرد؟” و در منظری “رو به جلو”، نقش میبندد و سمت تحقق طی میکند، در صدر این فهرست باید عنوان کرد که جامعه ایران در دورانِ دغدغۀ گذران به سر میبرد و در فاز تشویش. در سالهای اخیر بویژه ۵ ساله ۱۳۸۹ ـ ۱۳۸۴ که خود معادل یک دوران متوسط برای طراحیهای توسعهای است، وقت کلان جامعه ایران مصروف آن شده است که “چه میشود؟” تشویشِ در تنیده با چه میشودها، طبقه متوسط و مادون متوسط و فرودستان را فراگرفته و با نوعی “احتقان” مواجه ساخته است و فهرستی از پرسشها و دغدغههای اساسی همچون آینده شغلی، سرنوشت فرزندان، معیشت حداقلی و محو تدریجی حلقه عاطفی خانواده را در سطح خرد و سرنوشت ملی، بحران هستهای، امواج بیمهار تورمی و … را در سطح کلان پیشروی همگان نهاده است.
به این اعتبار، متن جامعه ایران با فاز “چه باید کرد؟” بیگانه و در فاز “چه میشود؟” سیر میکند، چه در اندازه یک خانواده کوچک، چه یک نیروی تولیدی و چه نیروهای فکری ـ سیاسی. در این وانفسا فقط نیروهای ضدتولیدی پولشو و رانتخوارهای حرفهای، عروسی هفت شبانهروز برپا میکنند. همزمان با این فضا در ایرانِ ما، مجموعه نیروهای جامعه ترکیه به سوی پیوستن به جامعه اروپا “خیز” برداشتهاند؛ چینیها در فاز “فتح بازارهای جهان” به سر میبرند؛ هندیها عزم بالا آمدن در ردهبندی بینالمللی توسعه دارند تا در میان ۵ قدرت اول جهان جای گیرند، و مالزی بر آن است تا الگوی توسعه خود را به عنوان یک الگوی مرجّح و قابل تکثیر، معرفی کند. اما فاز تشویش، از کتف تا سرپنجه جامعه را بسته و کرخ کرده است.
اما این مشکل کلیدی، یک همزاد دارد: احساس جهان چهارمی شدن.
در تاکسی، اتوبوس، دانشگاه، ورزشگاه، مجامع سیاسی و فرهنگی این انگاره پخش است که ایران اندک اندک از مدار سوم، خارج و به مدار جهان چهارمیها وارد میشود. این احساس، خاصه در مقایسههای دم به دم با ترکیه و حتی خرده کشورهای برون آمده از شوروی سابق، خود نشان میدهد. این احساس عمومی از موانع درونی اجتماعی توسعه قلمداد میشود.
چهارمین، استراتژی مهاجرت همه صاحبان ظرفیت است. در دهه ۶۰ شاهد مهاجرتها به ژاپن و کره بودیم؛ مهاجرتهای موقت و به قصد کسب درآمد و سکویی برای پرش به زندگی مرفهتر. اما اکنون مهاجرت به قصد کوچ است؛ کوچ ظرفیتهای کیفی و متوسط به بالا. آنانی که هنوز باقی ماندهاند، نتوانستهاند جامهدان کوچ ببندند. اگر تا یک دهه پیش تیزهوشان دبیرستانی و دانشگاهی، تک شکارهای دانشگاههای بزرگ جهان میشدند، هماینک شاگرد اولهای دانشگاه شریف را با خانواده فرامیخوانند. اکنون سوم راهنماییها نیز چشمانداز “خارج” دارند. اینترنت نیز راهرو “سُر” و پرشتابی به سمت خارج “موعد”، باز کرده است. ظرفیتهای جامهدان به دست و پذیرش در جیب، نیروهای “فرّار” توسعه ایرانند. در دانشگاههای ایران “همه شرایط”، خلد فراهم است تا دانشجو، به خارج موعود، رانده شود.
تفاوتی که مهاجرتهای حال حاضر با فرصتهای مطالعاتی دهه ۴۰ و ۵۰ دارد این است که در ذهن مهاجران آن زمان این انگاره بود که از نظر علمی مجهز میشویم و باز میگردیم. پیش از انقلاب، عموم نیروهایی که به خارج از کشور رفتند ـ اعم از سیاسی و غیرسیاسی ـ پس از ۵۷ با انگیزه خدمت و توسعه ملی به ایران بازگشتند، ولی اکنون کمتر میبینیم که مهاجرتها به بازگشت فرد مجهز شده، منجر شود. اکنون استرالیا، کانادا و امریکا در ارتباط با نیروهای متخصص و مجرب ایران مانند سیاهچالهها عمل میکنند و نیروهای کیفی ما را میبلعند. کمتر شاهدی وجود دارد که کسی رفته و بازگشته باشد. اگر اندک اندک از سطح نیروهای اجتماعی به سوی نیروهای روشنفکری میل کنیم تصور این است که مانع بعدی، پسرفت روشنفکری ایران است. اکنون، غیبت تنویر وجود دارد. اگر منورالفکران (روشنفکران) را نورافکنهای هر دوران تلقی کنیم که شرایط جدیدی برای جامعه خود رقم میزنند و دریچههای جدیدی رو به افق میگشایند، اکنون غیبت این تنویر (از نوع تنویری که در مشروطه و نهضت ملی ایران صورت گرفت) محسوس است. چنانچه منورالفکر را در ترجمان امروزی، به مجموعه نیروهایی تعبیر کنیم که با تحلیل و نقد وضع موجود به رهیافتهایی میرسند و خروجی مشخصی برای بهزیستی اجتماعی ارائه میدهند، این نیرو در ایران غایب است. روشنفکران در دوران مشروطه و نهضت ملی و تا حدودی در دهه ۵۰ نیرویی بودند که ضمن نفی، ایجابهایی داشتند. ایجاب روشنفکران دوران مشروطه منجر به چیدمان جدیدی از نهادها در جامعه ایران شد و در نهضت ملی با پرچمداری شخص دکتر مصدق و اطرافیان ایشان، همان ایجاب به یک چیدمان مشارکتی ملی در توسعه اقتصادی ـ اجتماعی ایران انجامید، ولی اکنون به نظر میرسد خروجی مشخصی برای بهزیستی اجتماعی وجود ندارد؛ روشنفکری به نوعی به مرثیه خوانی و یأس از وضع موجود رسیده است و از این مرثیه و موضع یأس، رگه ایجابی بیرون نمیزند. از سویی، روشنفکران جامعه ایران آنچنان با دانش عصر، هم مرز نیستند و تحولات توسعه و تحرک اجتماعی درون آن را بررسی نمیکنند. اکنون سرفصل جدیدی در اقتصاد اجتماعی جهان باز شده: بحث پراکندگی جغرافیایی تولید است. پیش از این اگر از ۶۰ هزار قطعه فیات، ۵۵ هزار قطعه در ایتالیا تولید میشد و ۵ هزار قطعه در لیبی و دیگر کشورهای پیرامونی، اکنون تولید ۶۰ هزار قطعه در میان ۲۵ کشور توزیع شده است.
نقیصه بعدی دانشگاه پشتیبان است. در بررسی تجربه توسعه کشورهای مختلف، این گونه احساس میشود که نهادهای تصمیمساز، یک رابطه ارگانیک با دانشگاه نظریهپرداز دارند، ولی در ایران این پیوند وجود ندارد.
سیری که دانشکده اقتصاد علامه طباطبایی در دهه ۷۰ طی کرد، این نوید را میداد که در ایران، این امکان وجود دارد که یک کانون دانشگاهی بتواند نقش دانشگاه پشتیبان را برای توسعه ایفا کند. دانشکده اقتصاد علامه از ابتدای دهه ۷۰ صاحب سه کانون شد؛ نخست در سطح اساتید با مساعی دکتر ستاریفر، کانونی برای بحثهای توسعه تشکیل شد که در آن اساتید مختلفی، بحثهای توسعه را به طور هفتگی پیش میبردند. در کنار آن، دو کانون دیگر نیز راهاندازی، شد؛ یکی دفتر مطالعات دانشجویی که صاحب تجربهای بسیار جدی در دهه ۷۰ شد و با بضاعت دانشجویی توانست چند همایش بسیار جدی برگزار کند همچون همایش انسان و توسعه (۱۳۷۲)، همایش سیدجمال(۱۳۷۵ ـ ۱۳۷۴) ـ که نگذاشتند برگزار شود ـ همایش نقد اقتصاد ایران، نقد برنامههای توسعه، نمایشگاه پنجاه سال توسعه ایران (۱۳۸۴) و… که نشاندهنده ظرفیتهای دانشجویی بود. از سویی دفتر مطالعات اقتصاد ایران هم فعال شد که مدیریت آن به عهده اساتید دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه بود. آقای ستاریفر زمینه تشکیل گروه توسعه را در دانشگاه علامه نیز فراهم کرد که چهرههایی چون دکتر مؤمنی، دکتر ختایی، دکتر صادقی تهرانی و دکتر طایی در آن حضور داشتند.
دانشگاه علامه در دهه ۷۰، نوید به وجود آمدن پشتیبان نظری برای روند توسعه بود که با وقایعی که در دو سال اخیر رخ داد و برخوردی که با آقایان ستاریفر، میدری، زنوز، عرب مازار و … شد، به نقطه صفر رسید. در ترم اخیر هم دانشجوی جدید برای گروه توسعه در علامه جذب نکردند که نشانگر انحلال عملی گروه است. دانشکده علوم اجتماعی علامه نیز با محوریت اساتید شاخصی چون دکتر پیران، به عنوان پژوهشگر ارشد توسعه در ایران، که پژوهشهای گسترده میدانی با دانشجویان خود سامان داده است، در مداری دیگر امیدبخش بود. اما در دو سال اخیر همه مسیرها مسدود شد و ظرفیت دانشگاه پشتیبان نیز مورد توجه قرار نگرفت.
قدری که جلوتر آییم به فقدان پایگاه اطلاعات اقتصاد ملی بر میخوریم. مجموعه دادههای قابل وثوق در اقتصاد ملی تا سرفصل سال ۱۳۸۴ موجود است و دادههای متناقض ۵ ساله اخیر نمیتواند مبنایی برای شناسایی وضع موجود و تحلیل متناسب با آن، قرار گیرد. برخی آمارسازی مرسوم ۵ ساله اخیر، حداقل اعتماد به دادهها را از بین برده است.
اما در میانه موانع کنونی توسعه، جای خالی طیف کارشناسی کاربلد است؛ دو دهه قبل که به سازمان برنامه وارد میشدی، با یک گروه کارشناس ارشد مواجه بودی: آقایان شبیری نژاد، مردوخی، عظیمی، صدیقی، رحیم دانش، مهاجرانی، قائم الصباحی، بایبوردی و … در بانک مرکزی نیز دکتر زرین قلم، دکتر مهدوی و خانم خلعتبری، جا و مکانی داشتند و در دیگر دستگاهها نیز همچنین. با ریزشهای اخیر کارشناسی و سیر سازمان یافته بازنشسته کردنها، صندلیها خالی است. نه انتقال تجربهای و نه آموزشی. در سال ۸۷ به کارشناسان سازمان برنامه چنین گفته شد که “در همان دستگاههایی که برنامه و بودجه آنها را کارشناسی میکنید، کاری برای خود دست و پا کنید”.
برخورد انهدامی با سازمان برنامه و بودجه و برخورد تخفیفی و تنزلی با بانک مرکزی و مرکز آمار اساساً موجب شد سازمان حسابهای ملی ایران، پاشیده شود. حسابهایی که از سال ۱۳۳۸ تا ۵ ساله اخیر به طور مسلسل ـ ولو با تأخیر زمانی ـ منتشر و اطلاعاتی با سریهای زمانی را در اختیار اقتصاد ملی و پژوهشگران و کارشناسان قرار میداد. بدیهی است در این بازار ناشفاف، منابع مالی مفقود شود. از اصل بنا بود که دستگاه دولت در خصوص منابع و مصارف اقتصاد ملی، پاسخگو نباشد. روندهای انهدامی، این مهم را تحقق بخشید. در شرایطی که دستگاههای تخصیصی و نظارتی رسمی چون سازمان برنامه و بودجه محو و بانک مرکزی به عنوان یک نهاد مستقل صاحب شخصیت، فرودست میشود، ناپاسخگویی سازمان یافتهتر میشود.
در پایانه فهرست موانع اکنونی توسعه در ایران به ارادههای فراقانونی و ظهور و بروز بورژوازی نظامی در ایران میرسیم. در سه دهه اخیر ما شاهد زاد و ولد سه جریان سرمایهداری درون حاکمیتی در ایران بودهایم: زاد و ولد طبقاتی انتهای دهه ۶۰ و پس از پایان جنگ در هیئت میدانیهای صاحب کارخانه شده، زاد و ولد طبقاتی دهه ۷۰ و دوران تعدیل که در املاک و مستغلات خود را نمایش میداد و بالاخره بورژوازی نظامی دهه اخیر که در همه حوزههای قطبی اقتصاد ایران چون نفت، مخابرات و مقاطعهکاریهای بزرگ، از قدرت مانور بیحدی برخوردار است و برای صاحب سهم شدن بیشتر، جلوتر میآید. تا آن حد که پلی که در بزرگراه مدرس، دو تکه وزارت راه را به هم متصل میکند و هر صنعتگر کوچکی نیز میتوانست آن را طراحی و نصب کند، توسط قرارگاه خاتم الانبیاء ساخته میشود.
در شرایطی که در جهان، نظامیها به طور کامل از اقتصاد منفک شدهاند و در اندونزی، پاکستان و ترکیه به حوزه تعریف شده خود بازگشتهاند، در ایران، روند معکوس است. روندی مقابل توسعه مشارکتی، بسامان و مولد.
اکنون چنین به نظر میرسد که برخی موانع تاریخی و اکنونی، به وحدت رسیده، یگانه شده و به یک ضد ساختار در برابر ساختار ضروری برای توسعه ملی مبدل شدهاند:
- فقدان مبنای نظری مشخص که بتوان بر آن برنامه و مسیر توسعه، براستوار کرد. نبود دانشگاه پشتیبان، ریزش فاحش کارشناسی و فقدان منظر استراتژیک، مبنای نظری را دست نیافتنیتر کرده است.
- نبود ایدئولوژی ملی فراگیر. مهندس سحابی در ابتدای دهه۷۰ جند اصل را که محصول تجارب فکری ـ سیاسیشان بود طرح کردند و از جمله آن اصول تقدم منافع جمع بر فرد، اصالت تولید و نیروهای مولده و پیوند فعال با جهان بود. این اصول در صورت پردازش و فرآوری میتوانست اصول یک ایدئولوژی ملی و فراگیر تلقی شود. اصولی که هم، نسلها را پوشش دهد و هم طیفها را: طیفهای سنتی، مدرن و میانه. اما خود ایشان آنگونه که باید به آن نپرداختند و اجتماعیاش نکردند. کشورهای موفق در مسیر توسعه، نظریهپردازان شاخص و یا پژوهشگران ارشد توسعه را همراه داشته و دارند؛ نهرو دهه ۵۰ هند، نواز شریف دهه ۸۰ پاکستان، ماهاتیر دهه ۸۰ و ۹۰ مالزی و یونس محمد سالهای آغازین هزاره در بنگلادش. جای نظریهپردازان ملی و پژوهشگران ارشد توسعه در ایران خالی است.
- یأس تاریخی مبدل به یاس فلسفی
ترویج این انگاره که “یک سده از مشروطه تا حال میدویم و باز سر جای اولیم” از یکسو و مقایسههای مستهلککننده با کشورهای همسطح و همرده و حتی پایینتر و نظاره امارات و ترکیه و مالزی و حتی افغانستان در حوزه مدنیت جدید و فعالیت NGOها، روشنفکران، طبقه متوسط فرهنگی و جمعیت دانشگاهی را به نوعی یأس تاریخی رسانده، یأسی که به یأس فلسفی بدل گشته است. این یأس و احساس غبن ناشی از آن، موریانه درونی توسعه است.
- در عراق، هفت سال پس از اشغال به این رسیدهاند که برای نیل به توسعه ملی باید کارشناسان خود را ارج نهند و کارشناسان هم بیشتر از حزب بعث عراق بودند. اکنون تکنوکراتها فعال شدهاند.
صابر: بله، اما در ایران این احساس غبن ناشی از برخوردهای یک دهه اخیر با کارشناس و کاربلد و صاحبنظر و … بود. اکنون در کشورهای جنوب، مجموعه طیفهایی که تا ربع قرن پیش “لمپن پرولتر” و “تفاله” خطاب میشدند، به نیروهای صاحب شخصیت روند توسعه مبدل شدهاند. اما در ایران، دانشجویان ستارهدار محسوب میشوند، ستاریفر بازنشسته، میدری پشت خط هیئت علمی و عربمازار محجوبترین مدرس علامه، زندانی میشود. نوع برخوردهای اخیر با “علوم انسانی” نیز، در واقع رویارویی با ۵۰ درصد بضاعت علمی دانشگاهها و ۴۰ درصد بدنه دانشجویی ایران است. به نظر میرسد در این ۵ ساله بخصوص، تکانهها به درخت سرمایه اجتماعی در ایران، برگ ریزانی بیسابقه را به راه انداخت.
- سرمایه اجتماعی از چند عنصر تشکیل شده است؟
صابر: مهمترین عنصرش تکریم است، سپس جایگاه و سپس مشارکت.در این سالها دانشگاه به حامیان جریان خاص فکری ـ سیاسی اختصاص یافت، کارشناسان شاخص ایران که “کادرهای ایران”اند و محصول جامعه ایران، در یک بازی دومینو حذف شدند و آنان که آمدهاند نه سن، نه دانش و نه هویت جانشینی دارند؛ دومینوی خشنی که سرمایه اجتماعی را ترساند.
۴. دولتِ بیرون از مدار توسعه و الزامات عصر نو
دولت مستقر نه با توسعه علمی خو دارد و نه با امکانات و الزامات جهان. در شرایطی که در کشورهای مشابه ما، امکانات ملی با نخ و سوزن به امکانات بینالمللی دوخته میشود، در ایران ما قیچیها در قطع پیوندها، فعالند. این که عنوان میشود “قطعنامههای سازمان ملل برای ما مثل نان صبحانه است و یا ما آن را مثل دستمال به سطل میاندازیم”، نشان از دوری از مدار توسعه و برون رفت از مدار جهان دارد.
در پایان فهرستخوانیهای تاریخی و اکنونی، بر چند ضرورت میباید دست نهاد:
- ایدئولوژی فراگیر ملی، برتر از ایدئولوژیهای احزاب و جریانات با توان همپوشانی نسلی و طیفی
- جمعبندی تاریخی از روند توسعه
- دولت ملیِ ایرانخواه
- عرصه عمومی زنده
- “زنده”گی اجتماعی مشارکتی
- دانشگاه پشتیبان
- اتاقهای نظری ـ پژوهشی
ایران ما، نقطهچین امیر و مصدق، مستحق زیستی کیفی، نو تار و پودی، آیندهداری و با چتر حفاظت سرمایه اجتماعی است. یأس و مرثیه راه کار نیست. پر کردن فاصله استحقاق ملی با وضعیت فعلی، نقطه مقابل نوحه ـ مرثیه است.