قصه مرد ناهمگون

سعید شریعتی

به یاد جوانمرد شهید هدی صابر در آستانه سیزدهمین سالگردش

ه) تنها طوفان کودکان ناهمگون می‌زاید

ناهمگون بود. مثل همه زیبایی‌های دیگر. اصلاً «هنر»، کشف ناهمگونی‌هاست. زیبایی در «ناهمگون» بودن است. تصور کنید یک صدای همگونِ مستمر در اطرافتان جاری باشد شما هیچ زیبایی را نخواهید یافت. بلکه به مرور احساس عذاب می‌کنید از این همگونی. موسیقی از آنجا آغاز می‌شود که دو صدای ناهمگون کنار هم قرار گیرند. این ناهمگونی است که زیبایی را می‌آفریند. یک جور «ناهمگونی متناسب». آسمان یک دست با ته رنگی آبی، زیبا نیست. نه روی بوم با رنگ شماره فلان و نه حتی روی سنسور قوی دوربین هسلبلاد.

زیبایی آسمان وقتی پدیدار می‌شود که ناهمگونی را با حضور «یک تکه ابر سفید» ، «یک تکه از خورشید که دارد غروب می‌کند» و یا «یک پرنده در اوج» به تصویر بکشی.

د) جویندگان شادی در مجری آتشفشان‌ها

وقتی تکلیفت با مرگ روشن باشد، غم را بی‌معنی کرده‌ای. وقتی از زندان «زمان» بیرون آمده باشی و اسیر گذشته و حال و آینده نباشی و از ارتفاعی بلند به تاریخ بنگری و تا رخ نمودن آینده منتظر نمانی بلکه آن را معاینه ببینی، غم را به جان تو راهی نیست.

معنای شهادت همین است، شادی بیداری، شادی آگاهی. شادی رستن از بند زمان.

آری شهادت نوع خاصی از مردن نیست. شهادت به «گونه‌ای خاص» زندگی کردن است.

می‌گویند غسل کرد، و در تیغ برنده آفتاب خرداد، وسط حیاط داغ بند زمان، که نمادی از مجری آتش‌فشان بود، ایستاد. فریضه ظهر را به جای آورد، رو به آسمان کرد. آسمان همگون با ته‌رنگ آبی برای زیبا شدن به یک پرنده در اوج محتاج بود. کلمه استرجاع را بر زبان آورد و راه شهادت را آغازید.

ی) در گذرگاه پرندگان

به طور «ناهمگونی» به کلام وحی آشنا بود. بارها با هم درباره کوشش در فهم قرآن حرف زده بودیم. او یک جور دیگر عاشق قرآن بود. واژه به واژه با کلام خدا مأنوس بود. نه اینکه طوطی‌وار، لوطی‌وار قرآن را می‌فهمید. مرد عمل بود. میراث پهلوانان و جوانمردان با او بود. از تهران تا حاشیه‌های زاهدان می‌رفت، و به پابرهنگان و مستضعفین بلوچ و سیستانی کارآفرینی می‌آموخت، زیر بال و پرشان را می‌گرفت، من فهمیده‌ام که «و فی اموالهم حق معلوم لسائل و المحروم» در روزگار ما یعنی ان‌جی‌او بسازیم برای حمایت از محرومان و برویم تا به آنها ماهی‌گیری یاد بدهیم.

ص) خانه را روشن می‌کنند

«سوره طه را زیاد بخوان. اصلاً من معتقدم بهترین راهنمای عمل ما در این روزگار سوره طه است.»

در سال ۸۸ از زندان بیرون آمدم تا چند ماه در دریای همگونی از محبت و همدلی و رفق و مدارای دوستان متنوعم غرق بودم. تا یک روز عصر که هدی زنگ زد و با آن لحن خاص و دلنشینش پای تلفن گفت «سعید جان هستی می‌خواهم بیایم به دیدنت.»

«آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم.» و

هدی آمد. برایم کتاب سه هم پیمان عشقش را آورده بود. یادش نبود انگار که یکبار دیگر این کتاب را از او گرفته بودم. رو به رویم نشست و من به گونه‌ای همگون با بقیه دیدارها برایش روایت تکراری خودم را گفتم. نگاهم کرد مثل همیشه با طمأنینه اما بی‌قرار، گفت «سعید سوره طه را دوباره بخوان. زیاد بخوان. حال و هوای امروز ماست. بهترین راهنمای عمل ما در این روزگار است.»

اذ رءا نارا فقال لاهله امکثوا انی آنست نارا لعلی آتیکم منها بقبس او اجد علی النار هدی

«لمع البرق من الطور و آنست به/فلعلی لک آت بشهاب قبسی»

خانه‌ام را روشن کرد و رفت.

ا) کاشفان چشمه

یک جایی وسط سنگ‌ها و صخره‌ها، میان ظل آفتاب که از شدت نور همه‌جا تاریک است. آن سبز پوش بالا بلند می‌ایستد، می‌گوید همینجاست. تلخابی زلال. فروتنانه زانو می‌زنی دست در خنکای آن فرو می‌بری و به لب می‌رسانی. شوکران جاودانگی. سوگندی برای تا همیشه بودن.

والفجر، ولیال عشر.

از آن ظهر که در آن صخره‌زار و در حیاط بند زیر تیغ آفتاب ایستاد و استرجاع گفت و سوگند جاودانگی را نوشید، ده شب گذشت تا به لقای محبوب واصل شد.

ب) همواره بدان نام که زیسته بودند

ای آن تکه ابر سفید در آبی آسمان، ای تکه‌ای از خورشید که به غروبمان رنگ خون بخشیدی، ای پرنده در اوج، مرد ناهمگون طوفان‌ها، هدای صابر ما،

و سلام علیک یوم ولدت و یوم تموت و یوم تبعث حیا.

ر) فروتن شوکران

غافلان هم‌سازند

تنها توفان

کودکان ناهمگون می‌زاید

هم‌ساز

سایه‌سانانند،

محتاط

در مرزهای آفتاب

در هیأتِ زندگان

مردگانند

وینان

دل به دریا افگنانند،

به‌پای دارنده‌ی آتش‌ها

زندگانی

دوشادوش مرگ

پیشاپیش مرگ

هماره زنده از آن سپس که با مرگ

و همواره بدان نام

که زیسته بودند،

که تباهی

از درگاهِ بلندِ خاطره‌شان

شرمسار و سرافکنده می‌گذرد.

کاشفان چشمه

کاشفان فروتن شوکران

جویندگان شادی

در مجری‌ آتشفشان‌ها

شعبده‌بازان لبخند

در شبکلاهِ درد

با جاپایی ژرف‌تر از شادی

در گذرگاهِ پرندگان.

در برابر تندر می‌ایستند

خانه را روشن می‌کنند

و می‌میرند

  • منبع: امتداد

 

اسکرول به بالا