بنفشه زمستانشکن
هدی صابر: «خواهر سعید محسن چنین نقل میکند که سعید هرگاه که به دیدار او و همسرش میرفته، چنانچه در منزل نبودند، یک شاخه گل بر دستگیره در منزل میگذاشته. در یک شب عید که آنها در منزل نبودهاند، سعید دو جعبه بنفشه که بر ترک موتور بار کرده بود در باغچه منزل میکارد و میرود. به تعبیر شاعر نوپرداز، بنفشهای که «زمستانشکن» است…»
مریم محسن: سعید در بهاران باغچهها را پرگل میکرد؛ پر از بنفشه. من و همسرم از سال ۴۵ تا سال ۵۰ در تهران در خیابان آپادانا سکونت داشتیم. هر وقت به منزل ما میآمد و نبودیم، یک شاخه گل روی دستگیرهی در منزل میگذاشت و میرفت و من میفهمیدم که او آمده. یک بار نبودیم، بهار بود. سعید گل بنفشه خریده بود و بر پشت موتور بار کرده بود. از دیوار پریده بود، در را باز کرده بود و بنفشهها را در باغچه کاشته بود. باغچهای پر از بنفشه، محصول سعید پر از حس زندگی. (سه همپیمان عشق، صفحه ۳۴۸)



قواره ایران پهلوان و جهان پهلوان در «میانه» خالی است و «جای»اش، جای سبزی است. در ورزش تهی از منشِ دولت زده و در خاکستری مکدر امروزه ایران، جای خالی پهلوان، عیان تر و سبزینهی سبزی اش، مغزپستهای تر و ریحانی تر است. برای برخیها از این «گونه»، دل بهانه می گیرد و منقبض می شود. در این آشفته بازار اکنونی، دلِ ملی، «بونه» تختی دارد و در نبودش، تنگِ تنگ است. مجموعه «جای خالی، جای سبز»، «یاد»پهلوانِ غایبِ حاضر را پاس می دارد. این مجموعه ارزانی به آنی است که هرچه فاصله زمانی وداعش با ما بعیدتر می شود، نزدیک تر احساسش می کنیم. 
در دههای که مصدق تبعید، نهضت ملی سرکوب، سنتها مورد تهاجم، خسروانی صحنه گردان ورزش و شعبون، تیپ و شاخ شده بود، تختی «مردی چنین در میانه میدانم آرزوست»، در مخیله تودههای آن روز بود. او با تودهها درتنید و تودهها با همان «چسب» با او پیوند خوردند. سیر و گشت در ورزش و سیر و گشت در کوچه پس کوچهها، دالانها و پاگردهای تودهها از بازار و مسجد گرفته تا گذر و حمام و چلوکبابی ملی، پهلوان را «تودهای» کرد و بس عینی. بس عینیتر از رستم و پوریا و رزاز پر سجایا. حس خویشاوندی مردم با تختی او را به پهلوانِ ملی و سراسری تبدیل کرد؛ مرد سال ۴۲ شدن بس و بس و بس پر معنا بود.

