این مقاله متن پردازشیافته و کامل شده بحثی است که در میان اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شهرکرد به تاریخ ۶ آذر ۱۳۸۵ ارائه شده است. پیشنهاد طرح موضوع “هویت انجمنهای اسلامی” ازسوی انجمن اسلامی دانشگاه شهرکرد مطرح شده بود. با توجه به در پیش بودن ۱۶ آذر، روز دانشجو، مطالعه این مقاله برای دانشجویان خالی از فایده نیست. شهید صابر در این سخنرانی کوشیده تا ضمن بررسی سیر تاریخی جنبش دانشجویی با تاکید بر انجمنهای اسلامی، تبیینی از سیر تطور هویت در انجمنهای اسلامی دانشجویان به دست دهد.
گذری بر سیر تحول هویتی انجمنهای اسلامی
هدی صابر
منبع: نشریهی چشمانداز ایران ـ شمارهی ۴۱ ـ اردیبهشت و خرداد ۱۳۸۶
- این مقاله متن پردازشیافته و کامل شده بحثی است که در میان اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شهرکرد به تاریخ ۶ آذر ۱۳۸۵ ارائه شده است. پیشنهاد طرح موضوع “هویت انجمنهای اسلامی” ازسوی انجمن اسلامی دانشگاه شهرکرد مطرح شده بود.
اللهم انی اسئلک ایماناً تباشر به قلبی
از خداوند ایمانی طلب میکنیم که به قلبمان بشارت دهد؛ ایمان مبشر
آذرگاه هر سال، شور است و شر در فصل سوزناکی
به یاد نسلهای آرماندار، جاندار، حسدار، مهر دار و باربردار
به یاد آذر پیوسته باردار و سه مرد اثرگذار
گرچه این آذر، فسرده است و پرغبار
پیش از طرح بحث “هویت فرار” ضروری است تا چند پیشفرض مورد عنایت قرار گیرد:
نخست آنکه ارائه بحث نه بهعنوان “سخنرانی” که مشخصاً طرح دغدغه است.
دوم آنکه دغدغه از کف رفتن هویت انجمنهای اسلامی نه دغدغه امروزین، که دغدغه دیروزها نیز بوده است؛ نقد دفتر تحکیم وحدت و انجمنها در آبان ۱۳۷۸ مقارن با بیستمین سالگرد تأسیس دفتر تحکیم و مشخصاً طرح بحث “بحران هویت” در دل آن نقد، تأکید بر “لرزانی هویت” انجمنها در تابستان ۱۳۸۱ در نشست دفتر تحکیم وحدت در تهران، طرح موضوع متعدد در پاییز و زمستان ۱۳۸۱ در انجمنهای مختلف، مقاله منتشره در نشریه “نامه” به سال ۱۳۸۱ با تأکید ویژه بر سیر تحول هویتی تحکیم و انجمنها و سرانجام بحث و گفتوگوهای ماههای اخیر با اعضای دفتر تحکیم، ادوار تحکیم و انجمنها، نقطهچینی است که دغدغه دیروزها را به دغدغه امروزین متصل میکند. نتیجه آنکه رنگ باختن و حذف هویت انجمنها در طول سالهای گذشته، دغدغهای ثابت در پس پیشانیام بوده است.
سوم آنکه این ابراز دغدغه، نه از موضع “سرکوب” و نه با ادبیات “سرکوفت” و نه از موضع “بیمسئولیتی” است. طرح بحث از موضع عضو کوچکی است از خانواده بزرگ دانشگاه و پایگاه هویتی شصت و چند ساله انجمنهای اسلامی دانشجویی. این عضو کوچک در طول یکونیم دهه اخیر با فعالان انجمنها نشسته و برخاسته، در نشستها و اردوها حاضر بوده، نقد کرده و نقد شنیده است. به عبارتی با اعضای انجمنها و تحکیم، زیست مشترک داشته است. تأکیدات مکرر بر ضرورت حفظ هویت نه از جنس برخوردهای معمول و جاری یکی دو سال اخیر با انجمنها، که از موضع همزیستی و حساسیت بر فرجام فعالان و “نهاد” انجمن اسلامی است.
آخر آنکه روح بحث جدی است، صریح و به دور از رو در بایستیهای معمول، سنتی و بیمورد.
با طرح “پیشگفته”ها به متن بحث ورود میکنم؛ “هویت فرار”.
هویت؛ دغدغه نوع انسان
“من کیستم؟” پرسش مستمر و دغدغه ممتد نوع انسان از بشر اولیه تا انسانِ پیشرفته، پر امکان و پرمدعای هزاره سومی است.
“ما کیستیم؟” نیز سوال دیرینه جمعیِ انسانهای دارای “فصل مشترک” است؛ سرزمین مشترک، تاریخ مشترک، آرمان مشترک و مسیر مشترک.
اساساً ویژگی انسان نیز حرکت از پی دغدغه و پاسخ یافتن از پی پرسش است.
من کیستم؟ هویت “من” چیست؟ نقطه آغازینم، راهطیشدهام، پیشینهام، اکنونم، ویژگیهایم، باورهایم و زمینِ بازی تاریخیام.
ما کیستیم؟ هویتمان؛ فصول، تاریخ و مختصات مشترکمان چیست؟
“فرد” بشر در پی “شناسنامه” فردی بوده است و “اجتماع”ات بشری نیز در پی “شناس” نامه جمعی بودهاند، چه در دوران کتابت و چه پیش از آن. از دوردستهای تاریخ باوجود اصرار بر ادغامها، در همریختگیها و بلع و هضم هویتها، نقطهچینهای ممیزکننده همچنان بر نقشههای جغرافیایی باقی است و شناسنامههای فردی و اجتماعی نیز همچنان “معتبر”. هم فرد انسان و هم جمع انسانها، “سهجل احوال” خود را در دست یا در جیب دارند؛ آغازشان، مسیرشان، اکنونشان.
همین انسانِ در پی نمایه، شناسه و ممیزه، در پشت پیشانی خود نیز “مابهازاهای هویتی” برای اسامی و عناوین مختلف را پسانداز کرده است. به همراه هر اسم و عنوان، مابهازاهای هویتی آن نیز در ذهن، ترجمه و پدیدار میشوند؛
پدر: مسئول، نانآور، هادی
مادر: مهردار، دغدغهدار، تقسیمکننده و توزیعکننده وجود خود
ایرانی: مهماننواز، عِرقدار، حامل مردانگی
دانشجو: صادق، بالان، نیروگذار، آرماندار
انجمن اسلامی: انگیزه، هویت، خلوص، حسین عالیِ آغازگر، محمد حنیفنژادِ ارتقابخش، حمید باکری و وزوایی مایهگذار و جان سپار
“هویت”، مجموعهای است قابل تفکیک و تجزیه به:
- تاریخ و پیشینه
- روند
- اکنون
و نیز قابل شناسایی به عناصر:
- حیاتی
- مهم
- فرعی
بنابر همین قاعده تفکیک، تجزیه و شناسایی عناصر، هویت انجمنهای اسلامی دانشجویی را میتوان به عناصری چند تفکیک، تجزیه و شناسایی کرد:
- صبغه مذهبی
- تعلق ملی
- روح عدالتطلبی
- مردمگرایی
- منش
- عمل مابهازا
“عنصر حیاتی” هویت انجمنهای اسلامی
در میانه این عناصر، عنصر “حیاتیِ” هویت انجمنها صبغه مذهبی آن است. از منظر تئوریک، عنصر حیاتی، عنصری است که حیات پدیده با آن پیوند ویژه داشته و پدیده توسط آن شناسایی میشود.
این عنصر حیاتی در درون تفکر دانشجویان همان آغاز تأسیس انجمن به سال ۱۳۲۱ در رویارویی با حزبتوده و انگارههای ایدئولوژیکی آن، زمینه بروز پیدا کرد. سپس در آغاز دهه ۴۰ در مقابل مارکسیستها و ملیها ارتقا یافت و تئوریکتر و کاملتر شد و در دهه ۵۰ انسجام و سازمان جدیتری پیدا کرد. از اساس، همین عنصر حیاتی است که انجمنهای اسلامی را از دیگر تشکلهای دانشجویی اعم از مارکسیستی و ملی ممیز میکرد. تعلق ملی، روح عدالتطلبی، مردمگرایی و عمل مابهازا در میان دیگر فعالان دانشجویی نیز اعم از مارکسیست (بهاستثنای تأکید بر عنصر ملی ازسوی حزبتوده) و ملی وجود داشته است. همین عنصر گوهرین است که ابراز و احراز هویت را میسر و امکان مرزبندی را فراهم میآورد. عنصر گوهرینی که با رنگباختن یا حذف آن، پدیده حاوی آن نیز رنگ میبازد یا محو میشود. عنصری که در مجموعه عناصر هویتی انجمنها، از آغاز دهه بیست تا سرفصل انقلاب بهمن، فرایندی استعلایی را طی کرد و مشمول غنیسازی شد.
سیر سازمانی انجمنهای اسلامی در پرتو تحولات ایدئولوژیک آن
انجمن اسلامی اولیه به سال ۱۳۲۱ بهعنوان یک “هسته” متشکل از پنج دانشجوی مذهبی رشتههای پزشکی و الهیات، در صحن دانشگاه پدیدار شد. این هسته در روند خود و در پرتو آموزشهای قرآنی آیتالله طالقانی و آموزههای علمی ـ دینی مهندس بازرگان و نیز بهرهگیری از معارف چهرههایی چون راشد و ابوالحسنخان فروغی، در پایان دهه بیست، برتر از “هسته” و در هیئت یک “طیف” ظاهر شد. طیفی که با وجود هژمونی فکری ـ تشکیلاتی حزبتوده در دانشگاه جا و مکانی برای خود دست و پا کرد. این طیف با رشدی آرام در جریان نهضتملی شدن نفت و سیاه سالهای پس از کودتای گرانِ مرداد، در سالهای پایانی دهه سی و آغازین دهه چهل، به “نیرو”یی رشد و گسترشیابنده تبدیل شد تا آنجا که با اندیشه، طراحی و مساعی فعالان آن سالها و بهطور ویژه محمد حنیفنژاد ـ دانشجوی دانشکده کشاورزی کرج ـ از محدوده دانشگاه تهران به در آمد و با تأسیس انجمنها در دیگر دانشگاههای تهران و شهرستانها، تکثیر و به صورت “نیرویی سراسری” ادامه حیات داد.
این نیرو از میانه دهه چهل تا میانه دهه خجسته پنجاه در بستر مشترکِ شاداب، بالان و دینامیکِ مجاهدین ـ شریعتی با جهش کیفی تشکیلاتی روبهرو شد و با توان جذب محسوس، در آستانه انقلاب بهعنوان “نیروی اصلی” دانشجویی با توان و موقعیتی برتر از نیروهای دانشجویی مارکسیستی، ایفای نقش کرد.
ظرفیت انجمنها در حد فاصل آغاز سال ۱۳۵۸ تا زمان حرکت هدفدار موسوم به انقلاب فرهنگی، به سه تکه توزیع شد؛ انجمنهای اسلامی و سازمانهای دانشجویان مسلمان، انجمن دانشجویان مسلمان ـ هوادار سازمان مجاهدین ـ و جنبش دانشجویان مسلمان ـ هوادار جنبش مسلمانان مبارز.
در پی سهسال تعطیل دانشگاه و محو همه نیروها از عرصه فعالیت، دانشگاه بهطور دربست و “کلید در دست” در اختیار انجمنهای اسلامی و چتر تشکیلاتی آن ـ دفتر تحکیم وحدت ـ قرار گرفت. انجمنها یا بازوان دانشجویی “قدرت”، بهعنوان یگانه نیروی مجاز به فعالیت، مالکالرقاب دانشگاه شدند؛ پدیدهای بیهمتا در طول حیات پنجاهساله دانشگاه. (۱۳۶۲ـ ۱۳۱۳)
با تبدیل انجمنها به “نیروی انحصاری”، ترکتازیهای ایدئولوژیک ـ سازمانی آن، سالهای سال را به خود اختصاص داد. فعالیت انحصاری انجمنهای اسلامی در عرصه فکری ـ سیاسی دانشگاه حتی هشتساله ۱۳۸۴ـ۱۳۷۶ را نیز پوشش میداد. گرچه در این سالها انجمنهای مستقل، انجمنهای علمی و انجمنهای فرهنگی نیز به صحنه فعالیت آمدند، اما با ورودی کمتر سیاسی یا غیرسیاسی. با وجود آنکه “جامعه اسلامی دانشجویان” منتسب به جریان راست حاکمیت و “بسیج” نیز بهعنوان تشکیلاتی با پشتوانه نظامی، در دانشگاه صاحب تابلو، امنیت و امکانات شدند، معهذا در تلقی جامعه بزرگ سیاسی کشور، انجمنها “فعال اصلی” دانشگاه محسوب میشدند.
اما از سال ۱۳۷۹ با بروز انشعاب در دفتر تحکیم وحدت و انجمنهای زیرمجموعه آن، دوران هژمونیک انجمنهای اسلامی پایان یافت. رخدادی که فشارهای متعدد بر دانشجویان در سالهای اخیر نیز، یاریگر آن بود. به این ترتیب، “نیروی انحصاری” سالهای سال، رفتهرفته به نیرویی “کمبرد” تبدیل شد. تا آنکه از سال ۱۳۸۱ به این سو با بروز انشعابهای جدید و نیز تعطیل تحمیلی یا خود تعطیلی برخی انجمنها، کمسوتر نیز شد.
طی مسیر از هسته انگیزهدار اولیه به طیف کمسوی کنونی روایت حال انجمنهایی است که نزدیک به ۶۵ سال از تأسیس آن میگذرد.
زیر ذرهبین بردن سیر از “هسته” به “نیروی اصلی” دانشگاه در آستانه انقلاب و نیز سیر از “نیروی انحصاری” به “طیفکمسو” ضرورتی است کاملاً مبرم به قصد نیل به جمعبندیِ آموزشیِ بس جدی که کسی به آن تن نمیدهد، بویژه فعالان کنونی انجمنها. جمعبندی دو عنصره “انتقادی” ـ “آموزشی” گرچه مبرمترین و حیاتیترین دستمایه برای فعالان امروزین انجمنها و فعالان دهههای اخیر است، اما از دیگر سو جمعبندی، “تحمیلی” نیست و “خودانتخابی” است، گرچه “تلخطعم” یا “شورمزه”؛
چون بجوشد از درون چشمه سنی ز استراق چشمهها گردی غنی
چشمه آبی درون خانهای به ز رودی کآن نه در کاشانهای
قلعه را چون آب آید از برون در زمان امن باشد در فزون
چونکه دشمن گرد آن حلقه کند تا که اندر خونشان غرقه کند
آب بیرون را ببندد آن سپاه تا نباشد قلعه را ز آنها پناه
آن زمان یک چاه شوری از درون به ز صد جیحون شیرین از برون
دو تجربه
- روند ارتقای هویتی از تأسیس تا انقلاب
- روند تنزل هویتی از فردای “انقلاب فرهنگی” تا امروز
هسته اولیه انجمن اسلامی دانشجویان، تجمع کوچک فعالانی با “اعتقاد و عرق مذهبی” بود. تکعنصر اعتقاد و عرق اولیه، در هم آمیزی با آموزههای طالقانی، بازرگان و نیز دیگرانی چند چون راشد و فروغی و نیز در همزمانی با انگارهها و آموزههای ملی ـ مصدقی دهه ۲۰، درمجموع به دو عنصر ارتقا یافت: عنصر اعتقادیِ بیش از پیش خودآگاه مذهبی و عنصر نسبیِ ملی. در موج سوم ارتقای هویتی، فعالان دهه ۳۰ در انجمنها یا عجینشدن به تجارب سترگ نهضت ملی و بویژه رخدادهای منجر به کودتا، به هویتی سه عنصره دست یافتند؛ اعتقاد مذهبی، اعتقاد ملی و روح ضداستعماری.
اما فواره ارتقای هویت در چهارمین موج خود در پایان دهه ۳۰ و آغاز دهه ۴۰، از میل به پروازی مرتفعتر و پرشعاعتر برخوردار شد؛ آموزشهای کیفی مسجد “هدایت”، جلسات بارداری چون جلسات “مرجعیت ـ روحانیت” در شرکت انتشار، نشر آثار ایدئولوژیک جدید بازرگان و اثربخشی گستردهتر آثار پیشین وی و در کنار همه برشمردهها، “قرآن به دست” شدنِ فعالان انجمنها در این برش زمانی به سعی و پیگیری حنیفنژاد و در پی آن، هم بحثشدن و مفاهمه فعالان دانشجویی با رگه روحانیون ممیزهدار با اسلام حوزوی، فعالان را بس مجهزتر از پیش کرد. گشودهشدن فاز مبارزاتی ۴۲ ـ ۳۹ نیز خود حاوی عنصر هویتی جدیدی بود؛ عنصر ضدامپریالیستی. بدینگونه فعالان انجمنها حاملتر از پیشینیان خود شدند؛ عنصر اعتقاد قرآنی ـ مذهبیِ غنیشده، عنصر ملی ـ مصدقی و عنصر ضد امپریالیستی.
اما بستر مبارزاتیِ محصول “خانه”، “خیابان”، “اوین”، “میدان تیر چیتگر” و “حسینیه” در پیآیند رخدادهای پرتجربه سالهای۴۲ـ۴۱، کولهبار فعالان انجمنها را در دهه ۵۰ سنگینتر کرد. سنگین از؛ عنصر ایدئولوژیک، عنصر مصدقی، عنصر ضد امپریالیستی، عنصر عدالتطلبی، عنصر پیشبرندگی و عنصر تولید حداقلی. همه این عناصر مهم بودند و عنصر آخرین، هم مهم و هم قابل عنایت. اگر در پایان دهه بیست، نشریه “گنج شایگان” بهعنوان یگانه دستاورد انتشاراتی انجمناسلامی، حاوی مقالاتی از اندیشمندان بیرون از دانشگاه بود. از آغاز دهه ۵۰ تا آستانه انقلاب، چندین نشریه از انجمنها همچون “آذرخش”، “رعد”، “گاهنامه مشهد” و… هم حاوی گزیده ادبیات ایدئولوژیکِ دوران بود و هم حاوی تولیداتِ حداقلی اعضای انجمنها، این از دستاوردهای روند تحولات سالهای ۱۳۳۸ به بعد در درون انجمنها بود. بدینسان بود که عناصر برشمرده موج پنجم ارتقا هویت، “بچه مذهبیها” را در آستانه انقلاب در دانشگاه، برتر از فعالان مارکسیستی با همه بضاعتهای ترجمهای و تشکیلاتی قرار داد و مذهبیها را در بیرون از دانشگاه نیز محور “محل” و “مسجد” در آستانه و دوران انقلاب، واقع کرد. تا بدانجا که این بچهها، در بسیاری موارد و مناطق، روحانیون محلی و امامجماعات مساجد را اداره میکردند و پیش میبردند. رخدادهای اجتماعی ـ تشکیلاتی بر محور بچهمذهبیهای دانشگاه در نقطهعطف۵۶و۵۷، محصولی نبود جز سرجمع دستاوردهای “هویتی” از ۱۳۲۱ تا نیمه دهه ۵۰؛ آموزشگاه تعطیلناپذیر با حوضی جوشان در میان و فوارهای مایل به پرواز در میانه آن. آموزشگاهی مشحون از میل به یادگیری، عطش مطالعه، کنجکاوی، کنکاش، برگرفتن از تولیدات جهانی و ملیِ دوران، وقتگذاری و مایهگذاری.
اما در ادامه پنج موج و تکفواره، چه رخ داد؟ آن یکی صاحب داستان و این یکی نیز صاحب داستان؛ کوتاهمدتی پیش از انقلاب فرهنگی، فعالان انجمنهای اسلامی که نوعاً فرزندان صادق انقلاب بهشمار میرفتند، ضد سلطنت و ضد امپریالیست و هم در جستوجوی عدالت و هم شیفته آقای خمینی بهعنوان رهبر انقلاب بودند، در رویارویی با موج افکار و تحرک تشکیلاتی گروهها در جامعه و هم در دانشگاه و نیز در تقابل با گرایشها و مواضع اعضای دولت موقت، به یک “عکسالعمل” و نه “عمل” تاریخی دست یازیدند؛ برقراری رابطه شیفتگی و صمیمی با روحانیت و رهبری.
مترتب بر گردهمآیی اعضای انجمنهای اسلامی در تابستان ۱۳۵۸، جدا از شکل بستن “زمینه”ها برای تصرف سفارت امریکا بهعنوان پیشنیاز ضروری حذف پایه لیبرال حاکمیت جمهوری اسلامی و نیز حرکت انقلاب فرهنگی به قصد “پاکسازی” دانشگاه از گروهها و حذف پایگاه روشنفکری دانشگاه، یک اتفاق ویژه ایدئولوژیک رخ داد؛
تهیه و تنظیم مرامنامهای که حیات و حرکت انجمنها را در عمل به پذیرش هژمونی روحانیت و مجوزهای عقیدتی ـ فقهی موکول میکرد و باز در عمل، حوزه فعالیت درون نظامی برای فعالان انجمنها ترسیم مینمود.
اندک مدتی پس از تعطیل دانشگاه در تیرماه ۱۳۵۹ با مساعی فعالانه اعضای انجمنها، با آغاز جنگ، کیفیترین و صادقترین اعضا، رو به جبهه نهادند و بخش مهمی از آنها عملاً از تحولات شهر و دانشگاه بیرون ماندند. با سنگینترشدن شرایط سیاسی در پاییز و زمستان ۱۳۵۹ و درپی سرفصل ۳۰ خرداد ۶۰ و رویارویی مسلحانه با نظام نوپا، هم غلظت ضدگروهی ـ ضدروشنفکریِ انجمنها سنگینتر شد و هم وزن مخصوصِ رابطه مرید و مرادی و پذیرش رهبری روحانیت در آنها فزونی یافت. آن گروه از اعضای انجمنها که در جبهه فعال نبودند یا کمتر فعال بودند، همزمان با پذیرش مسئولیتهایی در درون نظام، تحت آموزشهای ایدئولوژیک طیفی از روحانیون قرار گرفتند. آموزشهایی شامل: اصول اعتقادی، اخلاق و دعا.
علاوه بر آن، تک عناصری از روشنفکران که هم در ستاد انقلاب فرهنگی و هم در تنظیم مبانی اعتقادی مندرج در کتابهای درسی دبیرستانی و دانشگاهی فعال بودند نیز وجوه دیگری از آموزش فعالان انجمنها را عهدهدار شدند.
بروز “احساس حقانیت محض” در میان اعضای انجمنها در رویارویی با شرایط همزمانِ جنگ عراق و تهاجم گروهها، در کنار جوهر مرامنامه، آموزشهای عقیدتی و نوع سازماندهی، آنها را عملاً به “قرنطینه” رهنمون کرد؛ فضایی بیارتباط با مواریث و تولیدات گذشته و حال جامعه روشنفکری و نوگرایان مذهبی. مشارکت فعال در پاکسازی اساتید و دانشجویان در مقطع تعطیلی دانشگاه، راهبرد عملی این قرنطینه نظری بود. فاصلهگیری با شریعتی، تحقیر بازرگان، مرزبندی با طالقانی بهعنوان “معلم” مجاهدین نخستین، در همان آغازین روزهای دوران قرنطینهای شکل گرفت. مدتی بعد همین فعالان و نیز فعالان سالهای ۱۳۶۸ به بعدِ انجمنها، در رویارویی با مواضع، راهکارها و اقدامات اقتصادی ـ اجتماعی و سیاست خارجی دولت هاشمی و بخصوص شخص ریاست کابینه، به معترض ایدئولوژیک تبدیل شدند، اما اتفاقی مهمتر از آن نیز روی داد؛
از شرایط “فریز” به درآمدن و در “معرض” قرار گرفتن.
در پی ابراز و انتشار دیدگاههای جدید دکتر سروش در انتهای دهه ۶۰ و ابتدای دهه ۷۰، انتشار “کیان” بهعنوان نشریه فکری موزع دیدگاههای سروش، ورود “ایران فردا” به عرصه اندیشه اقتصاد سیاسی، انتشار “عصر ما” و همچنین نهضت ترجمه اندیشههای لائیک از آغاز دهه ۷۰، و در بستری از تحولات عینیِ اقتصادی ـ اجتماعیِ ناشی از عملکرد دولت هاشمی، اعضای انجمنها را که دیگر از “قرنطینه” فکری دهه ۶۰ خارج شده بودند، با طیفی از اندیشههای نو روبهرو ساخت. در چنین شرایطی از همان آغاز دهه ۷۰ زمینه برای ایجاد تحولات فکری با سمت و سویی خاص و کاملاً متفاوت از انگارههای دهه ۶۰ شکل گرفت. از آنجا که در یک قاعده علمی، پدیده فریزشده زمانی که در معرض هوای آزاد قرار میگیرد، به نسبت خارجشدن از شرایط انجماد، عوامل محیط پیرامون را به خود جذب میکند، اعضای انجمنها نیز اندیشههای منتشره در پیرامون را به خود جذب کردند. با عنایت به آنکه آموزههای فکری انتهای دهه ۶۰ و ابتدای دهه ۷۰، بهطور ویژه به خصوصیکردن و حداقلی کردن دین، نفی ایدئولوژی، نسبیبودن همهچیز، فردیت و فاصلهگرفتن از مسئولیت اجتماعی تأکید میکردند، فعالان انجمنها آرامآرام تحتتأثیر همین عناصر آموزشی قرار گرفتند. گرچه در همین سالها با نهضت ملی و دیدگاههای مصدقی نیز آشنا شدند و رگههایی از گرایشهای ملی نیز در آنها شکل گرفت، اما بهطور عمده از همان آموزههای فکری تأثیر پذیرفتند.
آن هنگام که شرایط سیاسی پراتیکِ پیش و پس از دوم خرداد ۱۳۷۶، به آزادشدن ظرفیتهای سیاسی انجمنها انجامید، انجمنها با انگارههای قشر بسته از همان آموزشها، در عرصه سیاسی بهعنوان ستاد اجرایی انتخابات دوم خرداد ظاهر شدند. تبدیل بسیار سریع انجمنها به یک نیروی پراتیک سیاسی و سریعتر از آن، تبدیلشدنشان به یک “شبهحزب” در انتخابات اول شوراها ـ ۱۳۷۷ ـ و مجلس ششم ـ۱۳۷۸ـ دگرگونیهای آنها را سرعت و شدت بخشید، چرا که در یک برش بسیار کوتاه، گرایشهای عملی آنها بر میل تئوریک و مطالعاتیشان کاملاً غلبه کرد و رابطهشان با عرصه اندیشه به حداقل رسید و در حوزه مطالعه نیز تنها با “خبر”، “نکته” و “نکته ـ تحلیل” ارتباط برقرار میکردند. بدینترتیب زمینههای ایجادشده در سالهای پیش از خرداد ۱۳۷۶ در کنار شرایط پس از دومخرداد، کمک کرد تا فعالان انجمنها بهطور عام ـ جز استثنائاتی چند ـ مشمول چند روند تحولی و تطوری شوند؛
- تبدیل از ایدئولوژیک بودن در دهه ۶۰ به غیر ایدئولوژیک شدن در انتهای دهه ۷۰
- تبدیل از شکلبندی تشکیلاتی به ستاد اجرایی
- تبدیل از نیروی جنبشی به شبهحزب بوروکراتیک
این سه روند تبدیل در کنار وداع با عرصه مطالعه، فعالان انجمنها را به نوعی “درون پوکی” مبتلا ساخت. بهگونهای که آنها در آغاز دهه ۸۰، در یک کوچ جمعی، به سر منزلی جدید با مشخصههایی چند رسیدند:
- منزلگاه جهانی به جای منزلگاه ملی
- منزلگاه مذهب خصوصی و غیر مقید یا کمتر مقید به شعائر بهجای منزلگاه مذهب اجتماعی و مقید به شعائر
- منزلگاه محاسبات فردی به جای منزلگاه مسئولیت اجتماعی
ضربه سهمگین کوی دانشگاه در تیرماه ۱۳۷۸ و سپس سلسله رخدادهای زنجیرهای خرمآباد ۱۳۷۹، دستگیریهای گسترده ۱۳۸۰، اراک ۱۳۸۱ و سرانجام دستگیریهای خرداد و تیر ۱۳۸۲، بهعنوان عامل فشار خارجی، به شرایط درون پوکی، استحاله و بیانگیزگی انجمنها و تحکیم، سرعت بخشید.
اینگونه و در پی روند یادشده است که هماینک از عنوان هویتی “انجمن اسلامی دانشجویان” که “انجمن”اش نشانه همگرایی، تجمع و تعاون در مقابل “تفرد”، “اسلامی”اش نمایه هویت مذهب اجتماعیِ مسئول در مقابل “مذهب خصوصیِ برای دل” و “دانشجو”یش نیز شاخصه هویت صنفیِ مبارز در مقابل محُصلِ کلاسیکِ غیرصنفی است، “ماکتی” بیش باقی نمانده است. ماکتی که در درون خود، گونههای متنوعی از افراد با انگارههای مارکسیستی، لائیک، مذهبِ در حوزه خصوصی، مذهبِ بهعنوان فرهنگ و تکعناصری را نیز با انگاره مذهب اجتماعیِ مقیدِ مسئول، در خود جای میدهد.
هماینک معدود عناصرِ با انگاره مذهبِ اجتماعیِ مقیدِ مسئول، بهعنوان “مهمان” در “انجمنهای اسلامی دانشجویان” تلقی میشوند.
روند ساییدگی، استهلاک و استحاله درونی انجمنها در طول سالهای اخیر، نه خود به خودی، که محصول علل درونی و بیرونی پدیده است.
عوامل دستاندرکار تطور
“چه شد که چنین شد؟” نه پرسشی ساده، خبری و سطحی است که پرسشی پیچیده، تحلیلی و عمقی قلمداد میشود. همانگونه که در هر تطور چه با سمت استعلایی و چه با سمت انحطاطی، عواملی در درون و بیرون پدیده در حال طور به طور شدن، دخالت دارند، در تطور هویتی انجمنها نیز، عواملی دستاندرکارند؛
عوامل درونی تطور:
وداع با مطالعه
ولع مطالعاتی دهههای ۴۰ و ۵۰ در درون انجمنها، به مطالعه محدود و “آنکادر” دهه ۶۰ تنزل یافت و سپس میل به “شنیدار” بهجای “نوشتار” در دهه ۷۰ فرصت اختصاص یافته به مطالعه را محدودتر کرد و در دهه ۸۰ نیز تماس “تلگرافی” با اینترنت، یگانه منبع ارتزاق ذهنی فعالان شد. لذا کتاب و جزوه “لمـس”شدنـی، روحدار و جـاندار، میـدان را برای تلگـرامهای اینتـرنتی و جدیداً پیامهای کوتاه تلفنی،
-س.م.س- خالی کرد. بس قابل عنایت است که قبلاً مبانی هویتبخش، از لابهلای سطور کتاب و جزوه، خانههای ذهن را فرش میکرد، اما اکنون درک و دریافتهای اینترنتی به واکس و پولیش پارکتهای عصر جدید میمانندکه سریعاً محو و بیاثر میشوند.
لمس نیروها و شناخت حاصل از آن
فعالان انجمنها در طول دهه اخیر در مراحلی چند، دولت خاتمی، احزاب درون حاکمیتی، نیروهای اپوزیسیون را در دانشگاه و جامعه و همچنین هسته سخت درون نظام را در زندان لمس کردند. درک و دریافتهای محصول لمس و حس، آنها را به قضاوتهایی چند رهنمون ساخت. از آن جمله:
ـ خاتمی و دولت وی غیر دینامیک، غیررادیکال و غیرمقاوماند و فاقد آمادگی برای ایجاد اصلاحات سریع اجتماعی ـ سیاسی.
ـ احزاب شاخص درون حاکمیتی، “قیم” مآباند و در پی برقراری رابطه هژمونیک با دانشگاه هستند و نیز بیتئوری و فاقد توان آموزش.
ـ نهضت آزادی قدیمیاندیش و فاقد درک امروزی از الزامات و ملی ـ مذهبیها عموماً ایدئولوژیکاندیش و نیز حامل انگارههای نوستالوژیکاند.
فعالان انجمنها با هر مرحله از لمس، از گزارهها و پدیدههای پیشاوری خود عبور کردند؛
- عبور از خاتمی
- عبور از اصلاحطلبان درون حاکمیتی
- عبور از تلقیهای ملی و مذهبیِ از دید آنان ناهمخوان با دوران
در ضمنِ این عبورهای مرحله به مرحله، “حوصله” تخصیص نیز وجود نداشت؛ تخصیص وقت، اندیشه و مباحثه استعلایی. سرعت در “قضاوت” و تبدیل قضاوت به “حکم”، همزمان با برخوردهای غیرمسئولانه و در مواردی کمتر مسئولانه نیروهای فکری ـ سیاسی با دانشجویان، میدانی برای چنین حوصلهای باقی نمیگذاشت.
روند موازیِ لمس هسته سخت در کوی، خرمآباد، اراک و زندانها، هم “کینه” را انباشته کرد و هم گریز از مذهب و مترادف قراردادن مذهب رسمی حاکم با مذهب واقعی را.
برآیند این روندهای لمسی ـ حسی و قضاوتهای ناشی از آن، در شتابان شدن استحاله هویتی، موثر افتاد.
موزع شدن
اگر در برشهایی از دوران حیات انجمنها، فعالان در کنار توزیع اندیشههای منتشره دورانی، به تولیدهای حداقلی و فرآوری همان اندیشهها نیز دست مییازیدند و یا حداقل آن اندیشهها را خوب “فهم” میکردند، فعالان دوران اخیر، تنها به توزیع اندیشههای بیرون از دانشگاه بسنده کردند، آن هم توزیعی نه با فهمِ دقیق و عمیقِ اندیشهها؛ توزیع مکانیکی اندیشههایی که تنها با سطح آنها تماس برقرار کرده بودند.
فرد موزع چنانچه اندیشهای را که توزیع میکند، بالذاته و عمیق دریابد و نائل به توان توضیح آن شود، به میزانی از رشد نیز دست خواهد یافت، اما در غیر این وضعیت، رشدی حاصل نخواهد شد. انجمنها در پانزدهساله گذشته سادهترین نوع توزیع را برگزیدند. فارغ از آن که اینگونه توزیع، موزع را به نوعی درون پوکی رهنمون میکند. بازگوکردن درک و دریافتهایی ساده از اندیشههای روز و سادهتر از آن، بازگوکردن “شنیده”هایی از آن اندیشهها، به سهم خود مددکار روند “از قالب تهیشدن” قرار گرفت.
همچنانکه “فهم عمیق” اندیشه و “فرآوری” آن ولو در سطوح حداقلی، وزن مخصوص فکری فرد را افزون میکند، “فهم سطحی” و “توزیعِ” همان فهم سطحی نیز از وزن ذهن فرد، میکاهد.
غفلت از آموزش
در دوران رشد کیفی انجمنهای اسلامی، “آموزش” ـ بهسان “اردو”ی آمادگی نوواردان به انجمنها ـ به قصد ارتقای فکریشان در دوران دانشجویی و همچنین زمینهساز برای فعالیتهای کیفیتر پس از دانشجویی آنها بوده است. بسی محل توجه است که فعالانِ انجمنها از ابتدا تا انقلاب، با هر صاحب ظرفیتی که درپیرامونشان بود، “رابطه آموزشی” برقرار کردند؛ از راشد تا طالقانی، از بازرگان تا شریعتی. برقراری رابطه آموزشی به این مفهوم که اندیشمندان بیرون از دانشگاه را به آموزگاران خود تبدیل کردند. از آنها تا حد امکان “گرفتند” و بر آنها تا حد امکان “تأثیر” نهادند. این رابطه، رابطهای از “نوع نزدیک” بود که به “آموزش از نزدیک” اعم از محتوا، روش و منش انجامید. برگرفتههای فعالان دهههای اخیر از حوزه نظر و اندیشه، برگرفتههایی از “راه دور” بود و عاری از تبادل “اخلاقی” و “منش”. در این سالها، رابطه صاحبان اندیشه اعم از اندیشه نظری، سیاسی و اجتماعی با دانشجو، رابطه “سخنران ـ مستمع” بود و فعالان کمتر تلاشی مبذول کردند تا این رابطه کلاسیک و بیروح، دیگرگونه شود. حال آنکه آموزش، آن هم از نوع نزدیک، جانمایه تحول است.
در دوران اخیر که از آن بحث در میان است، انجمنها ساختار سازمانی خود را عمدتاً بر دو محور “دبیر سیاسی” و “دبیر تشکیلاتی” استوار کردند و مکانی برای عنصر “آموزش” در این ساختار تعبیه نکردند. از این مهمتر، فعالان انجمنها و دفتر تحکیم در سه چهار سال گذشته، به چنان حالتی از “استغنا” رسیدهاند که گویی هیچ نیازی به “آموزش” حس نمیکنند. همچون طیفی از “آفتاب نشین”های عرصه روشنفکری که به سرآمد دانایی رسیده و رویاروییشان با نوسازی اندیشه و روش، بهسان برخورد پراکراه با پرس چهارم چلوکباب است.
قطع رابطه فعالان با نهاد آموزش بهگونه قطع ارتباط طفل با مادر، آنها را از شیر، بهمثابه “عصاره رشد” محروم کرد.
ایفاگری نقش “میزبانی”
انجمنها از آغازین سالهای دهه ۷۰ به این سو بویژه پس از دوم خرداد ۱۳۷۶، در عمل رسالت میزبانی برای خود قائل شدند؛ میزبانی نیروهای فکری ـ سیاسی بیرون از دانشگاه. آن هم میزبانی “منفعل” و نه فعال که عناصر فکری ـ سیاسی دعوت شده را به چالش بکشد و از کشاکش این چالش هم خود را رشد دهند و هم آنها را به اندیشهورزی، کارورزی و افزایش توان پاسخگویی وادارند.
از اینرو، جدا از ماههای مبارزات انتخاباتی پیش از انتخابات دومخرداد که انجمنها بهعنوان “ستاد انتخابات خاتمی” فعالیت عملی چشمگیری از خود نشان دادند، دورانِ پس از آن به دعوت از “سخنران” و برپایی تریبون گذشت. با وجود آنکه “میزبانیِ فعال” میتوانست در دورانی به رشد بینجامد، میزبانی منفعلانه در سیر خود، کار را به جایی رسانده است که برنامههای یک سال اخیر در دانشگاهها با حضور بیست تا سی “مستمع” برگزار میشود.
این درست که برپایی تریبونها در دانشگاه تأثیر مشخصی در تبیین مطالبات دوران جدید برجای گذاشت، اما بس بدیهی است که رسالت دانشجوی آرماندار با حوزه فعالیت شرکتهای خدماتی “برگزارکننده مراسم” کاملاَ متفاوت است. دانشجو امکانات عرصه خود را در اختیار صاحبان فکر و اندیشه و تجربه قرار میدهد تا صاحب تجربه تاریخی شود، بهمیزانی از پختگی دست یابد، برای پرسشهای متعدد فکری ـ سیاسی خود پاسخ یابد و دعوتشدگان را وادارد که “انتقال تجربه” و “پاسخگویی” را مسئولانه و فعالانه بهجای آورند. برنامههای سالهای اخیر دانشگاه به یک “ضیافت دیپلماتیکِ” بر محور سخنرانیهای کلیشهای تبدیل شده است که عموماَ خودِ میزبان نیز در سالن حضور ندارد.
میل حزبی
فاصله “حزب” با “انجمن دانشجویی” فاصلهای است هم مکانی، هم محتوایی، هم تجربی، هم آرمانی و هم اجتماعی. اگر چنین نبود فعالان دانشجویی در پی اتمام تحصیل، نه در بیرون دانشگاه که در همان دانشگاه ادامه فعالیت میدادند، اما همچنانکه الزامات فعالیت “ما بعد دانشجویی”، الزاماتی دیگر است، الزامات فعالیت دانشجویی نیز از جنس خود آن است.
دانشجوی صاحب آرمان، حتی در حد اعلای کار تشکیلاتی، “موتلف” این حزب و آن جمعیت نیست و در سطح “ائتلاف”های حزبی بیرون دانشگاه قرار ندارد و جایگاه آن “مشارکت حزبی” در انتخابات و انتشار فهرستهای مستقل و مشترک انتخاباتی نیز نیست. دانشجو از “برنامه” احزاب به شرط دارابودن عناصر ملی، عدالتطلبانه و ترقیخواهانه، “حمایت” میکند و “سطح” و “زیست” دانشجویی خود را حفظ میکند.
نوع رویارویی انجمنها و تحکیم در انتخابات ۱۳۷۷ شوراها و ۱۳۷۸ مجلس ششم، مواجههای “حزبی” بود. ارتفاعگیری از سطح فعالیتهای دانشجویی و پرواز در مدار حزبی، “توهمات” و همچنین عوارض تشکیلاتی خاص خود را در بر داشت؛ نادیدهگرفتن سطح، نفی تجربه، قرارگرفتن در مسیر رقابتهای مغایر با زیست دانشجویی و سرانجام کسب ویژگیهای بوروکراتیک و “دادوستد”گرایانه.
بوروکراتشدن و ورود به بازار دادوستد، سهم درخوری در استحاله هویتی انجمنها به خود اختصاص داد.
ادعای “نوک پیکانی”
کوتاهمدتی پس از خرداد ۱۳۷۶، آنگاه که اعضای انجمنها و تحکیم، فعالترین عناصر جریان اصلاحطلب درون حاکمیتی بهشمار میرفتند و نقشی مهم نیز در انتخاب دومخرداد ایفا کردند، رفتهرفته در بحثهای درونی خود به تعیینکننده بودن نقش و فعالیتشان در میان دومخردادیها و “پیشرو” بودنشان نسبت به دیگر نیروهای این طیف، تأکید ورزیدند. مدتی پس از آن یکی از اعضای اصلی شورای مرکزی تحکیم وحدت در یک موضعگیری عمومی، انجمنها و تحکیم را “نوک پیکان” نیروهای دوم خردادی معرفی کرد. در همان ابتدا روح حاکم بر بخش مهمی از اعضای تحکیم و انجمنها، ادعای نوک پیکانی بود. خودبرتربینی، توهم و عدم احساس نیاز به خواندن، آموختن و تجربهکردن، محصول چنین انگارهای بود.
ارتفاعگیری فکری ـ سیاسیِ ناشی از تلقی نوک پیکانی در مرحله اول به بحث “عبور” با مضمون عبور از خاتمی بهعنوان “شاخص غیرکارای جریان اصلاحات” و عبور از مذهب با تأکید بر ناهمخوانی انگارهها و آموزههای مذهب با روح مدنیت و مدرنیت انجامید. بخش مهمی از انجمنها و تحکیم ـ و نه همه ـ مشمول روند “عبور”ها قرار گرفتند. با توجه به چنین فضایی در حد فاصل سالهای ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۱ پدیده حضور “غیرمذهبیها” در “انجمن اسلامی” حالت رسمی به خود گرفت. تا آنجا که در انتخابات سالهای ۸۰ و ۸۱ انجمنها، بهطور رسمی تصریح میشد که تعدادی از منتخبان، “غیرمذهبی” و تعدادی نیز “مذهبی”اند.
تلقی نوک پیکانی در مرحله بعد به “موضع فراخوانی” انجامید؛ در ماههای پایانی سال ۱۳۸۱ و آغازین سال ۱۳۸۲، دفتر تحکیم از موضع یک نیروی اصلی سیاسی، دیگر نیروها را به تشکیل “جبهه دموکراسیخواهی” دعوت کرد. در عرف سیاسی ایران و نیز در تجربه و سنت دیگر کشورها، وزینترین، مجربترین و مقبولترین نیروها، دیگران را به تشکیل جبهه فرامیخوانند. گرچه در مواضع رسمی چنین عنوان میشد که تحکیم وحدت تشکیلدهنده این جبهه نیست، اما برخی اعضای اصلی دفتر ادعا و روحیه فراخوانی داشتند. دو مرحله ذکرشده مترتب بر “تلقی نوک پیکانی” در عمل فاصله انجمنها و تحکیم را با دیگر نیروها افزون کرد. از سویی هم آنانکه با تلقی چپتر بودن از همه، ادعای نوک پیکان بودن را به میان آوردند، در سیر خود در سالهای ۱۳۸۴ و ۱۳۸۵ به مواضع و اقدامات راست، فروغلتیدند. ادعای نوک پیکانی به نوعی به “حس استغنا” از آموزش، تجربه و تجهیز فکری ـ سیاسی کمک کرد و بدینترتیب فعالان را نسبت به هویت “انجمنی”، دورتر.
گریز از جمعبندی
در آبان ماه ۱۳۷۸ در بیستمین سالگرد تأسیس دفتر تحکیم وحدت، دفتر به برگزاری “سمینار نقد دفتر تحکیم وحدت” مبادرت ورزید. اقدام، اقدامی درخور و مناسب بود، خاصه آن که فعالان اصلی تحکیم و انجمنها، دوران جدید را دوران مرزبندی با سالهای گذشته تحکیم و ورود به مرحله نوین فکری ـ سیاسی قلمداد میکردند. از اینرو امید آن بود که با مجموعه نقدها از مناظر مختلف نسبت به موجودیت و فعالیت تحکیم و انجمنها، فعال برخورد کرد و نقدها را اسبابی برای تحول و ورود به دوران نو قرار دهند. زمان به انتظار سپری شد و چنین نشد و اثری از آثار برخورد فعالانه و جدی با نقدها و ارائه جمعبندی حداقلی، پدیدار نگردید.
پس از آن نیز سلسله رخدادهای خرمآباد، اراک، دستگیریهای سال ۱۳۸۰ و دستگیریهای گستردهتر سال ۱۳۸۲، فرصتی برای استقرار و تمرکز به قصد جمعبندی از خود و از شرایط، باقی نگذاشت. اما در سه ساله ۱۳۸۲تا ۱۳۸۵ نیز که کمبردترین دوران فعالیت انجمنها در تاریخ خود بهشمار میرفت باوجود فرصت، دستی بهسوی جمعبندی یازیده نشد.
گریز از جمعبندی بهطور جدی، روند استحاله هویتی را تسریع کرده است تا آنجا که عدم اشراف بر “جایگاه تاریخی” انجمنها و “هویت امروزین” آنها و نیز پی نگرفتن بحران هویت که نمایههای اولیهاش از سالهای ۱۳۷۶تا ۱۳۷۷ نمایان شده بود، هم امروز به وضعیتی انجامیده است که جریان غالب “انجمنهای اسلامی” به غیرمذهبیها و مارکسیستهای بسیار نوآشنا با این مکتب، اختصاص یافته و در مراسم ۱۶ آذر ۱۳۸۵، فضای عمومی برنامهای که تحکیم و انجمنها بر پا ساخته بودند، تحتتأثیر آنان بود.
عوامل بیرونی تطور
آموزشهای سالهای ۱۳۶۷ـ۱۳۷۵
روح عمومی حاکم بر آموزشهای موثر آخرین سالهای دهه ۶۰ و آغازین سالهای دهه ۷۰، عبارت بود از تفرد و پیشبرد منافع خصوصی، نسبیت همهچیز و گریز از هر یقین حتی در برابر سترگترین و تزلزلناپذیرترین واقعیات هستی، هستیشناسی مبتنی بر فلسفه تحلیلی، شناوری و سیالیت شناخت، کاهش ارتفاع آرمانها به سطح امنیت و آزادیهای فردی، کمرنگکردن مسئولیت اجتماعی و عنصر همگرایی، حداقلیکردن خدا در عمل و خصوصیکردن عرصه مذهب، در یک روند تدریجی به سردرگمیها، نسبیگراییهای افراطی، حیرانیهای فکری، فاصلهگیری از سنتهای جامعه ایران و پیشبرد پروژههای فردی انجامید.
گرچه همه آموزشهای دوران مورد نظر به این مضامین خلاصه نمیشد و مجموعه تلاشهایی توسط طیفهای مختلف در حوزه تبیین شناختهایی از گونه دیگر، تبیین اقتصاد سیاسی و شرایط اقتصادی ـ اجتماعی کشور، نشر دیدگاههای آرماندارِ ضد فقر و فاصله و… صورت میگرفت، معهذا تأثیرات این دیدگاه، نسبت به دیدگاه نخست، بسیار کمبردتر بود.
از آنجا که عنصر آموزش در فرایند خود، حامل دیدگاه، روش و منش است، آموزشهای اصلی دوران مورد بحث نیز از این قاعده به دور نبود و در برآیند خود، یاریرسانِ دگرگونگی هویتی شد.
فشارهای ۱۳۸۴ـ۱۳۷۴
از بهار سال ۱۳۷۴ با تهاجم به دانشگاه پلیتکنیک ـ امیرکبیرـ روند فشار بر فعالان انجمنها و تحکیم آغاز شد، روند فشاری که در ادامه خود پرحجمتر، بیمحاباتر، شدیدتر و براندازانهتر میشد. نقطهچینی که در رویارویی با وقایع سردرِ دانشگاه تهران در دیماه ۱۳۷۶، کوی ۱۳۷۸، خرمآباد ۱۳۷۹، دستگیریهای ۱۳۸۰، اراک ۱۳۸۱ و موج گسترده دستگیریهای ۱۳۸۲، با کین، خشم و خشونت شکل گرفت. بدینترتیب انجمنها و تحکیم بهعنوان “یگانه فعالان” سیاسی دانشگاه، در طول یک دهه تحت تهاجم پرفشار قرار داشتند. این تهاجم پرفشار بهعنوان یک روند شناخت عینیِ لمسی ـ تجربی از نیروهای امنیتی ـ انتظامی، آن هنگام که با ذهنیتهای ناشی از شنیدههای دهه ۶۰ پیوند میخورد، فعالان را دم به دم با مذهب رسمی حاکم فاصلهدارتر و مهمتر از آن با خود مذهب نیز مسئلهدارتر میکرد. تئوریزهشدن این انگاره که “مذهب همان است که در یورش به کوی است” و “مذهب همان است که در خرمآباد است”، به روند استحاله هویتی کمک کرد.
سعی تام و تمام بخشی از حاکمیت مبنی بر از صحنه خارج کردن، بیرمقکردن و جزء جزء کردن انجمنها و تحکیم که در شکل رویاروییهای زبر و خشن با فعالان متبلور میشد، عناصری چون “خشونت”، “گریز از استدلال” و “تحکم” را به پای هر آنچه “مذهب” است، مهر و امضا کرد. این، نت آهنگِ موسیقیِ متنِ غمبارِ دهه اخیر در دانشگاه بهعنوان منزلگاه دوم نسل امروزین انجمنهای اسلامی بود. نت آهنگی که هنوز صاحب پژواک است و در ملودی تازه خود به بقایای فعالان سالهای اخیر انجمنها و “ستارهدار” کردن آنها رسیده است؛ ملودی انتقامی.
اکنون کمتر ذهنی در دانشگاه مایل است باور کند آنچه رخ داد مرادف “همه مذهب” نیست. این روندِ لمسی در صحن دانشگاهها و بازداشتگاهها، عامل بس مهمی در خط فاصله گذاشتن دانشگاه با مذهب بود. روندی که نسل نو را تمام قد به “واکنش” انداخت.
غفلت نیروها از آموزش
اگر برخورد قطبهای فکریِ روشنفکری مذهبی در دهههای بیست تا پنجاه با توده مذهبی دانشجویی برخوردی “مسئولانه” و در مواردی “پدرانه” بود، برخورد عام روشنفکران مذهبی در دو دهه اخیر با دانشگاه برخوردی غیرمسئولانه ـ غیرآموزشی بوده است.
نیروهای امروزین که ما و خود من نیز جزیی از آن هستیم، بهطور جدی به غذارسانی فکری ـ اندیشهای به دانشگاه و بویژه به فعالان مذهبی آن فکر نکردیم، حال آنکه در آن دههها، همواره “سفره” پهن بود.
تغذیه از سفره پهنِ بیخست در آن دوران به پدیدار شدن استعدادها و ظرفیتها انجامید. با این عنایت تاریخی که آن زمان حجم “تقاضا” و “پرسش” نسل نو، از حجم “عرضه” نیروهای مذهبی روشنفکری بس کمتر بود و این زمان حجم تقاضا، پرسش، ابهام و انتقاد نوواردان نسبت به حجم عرضه بس افزونتر است و شاید غیرقابل مقایسه.
ما مجموعه نیروهای فکری ـ سیاسی بیرون از دانشگاه، درک نکردیم که این “سوءتغذیه”، به “دگردیسی دورانی” و تطور هویتی خواهد انجامید. آنقدر که فعالان دانشجویی دهه اخیر از مجاری اینترنتی و ماهوارهای و ترجمهای، تغذیه میشوند، از کوزه و سفره داخلی نیروها، لب تر نکردهاند و لقمهای چرب برای “تهبندی” برنگرفتهاند.
بخشی از روشنفکران مذهبی کنونی که خود در دهههای پیشین از تنور فکر و اندیشه متفکران، “نانداغ” تناول کردند، برای نسل کنونی انجمنهای اسلامی، “نان بیات” در پیشخوان گذاشتند و بعضاً تشویشهای فکری خود را نیز به دانشجو منتقل کردند. فارغ از آنکه نوواردانی که در صف این دوران ایستادهاند نیز حق دارند که “برشته”ای در سفره خود گذارند.
بخش مهمی از کسانیکه تنور فکر و اندیشه را برای نسل نو انجمنها گرم نکردند و یا نان “باگت” در کیسه آنها گذاشتند، هماینک منتقد و “سرکوفت”زن، به فعالان انجمنها هستند.
تلقی فرمانده ـ سرباز
با آغاز دوران نو در پسِ دوم خرداد ۱۳۷۶، بخشی از احزاب و نیروهای دومخردادی، در عمل به فعالان انجمنها به دیده ابواب جمعی نگریستند. ادای عباراتی چون “دانشجو فدایی ماست”، “جنبش دانشجویی بمب اتمی است”، “دانشگاه خط مقدم جبهه اصلاحات است” و… حاکی از تلقی “فرمانده ـ سرباز” داشت. حال آنکه نسل نو به دور از فرهنگ نسلهای پیش از خود، رابطهای برابر را طلب میکرد. گرچه برابری کامل رابطه میان نیروهای سیاسی با نیروی دانشگاهی فاقد پیشینه و تجربه، ذهنی به نظر میرسد. تلقی راه بازکنی این بخش از نیروهای سیاسی نسبت به توده دانشجو، در عمل به فاصلهگذاری فعالان انجمنها و تحکیم با آنان انجامید. انجمنها در عمل، فرماندهپذیر نبودند.
تلقی میزبان ـ میهمان
در همین دوران، بخش غالب نیروهای فکری ـ سیاسی بیرون از حاکمیت یا اپوزیسیون ازجمله بخشی از ملی ـ مذهبیها نیز چنین در تلقی داشتند که دانشگاه میزبان و آنها میهماناند؛ انجمنها در تدارک تریبون باشند و آنها سخنران و ناشر افکار خود. از اینرو، کمتر اندیشیده شد که هم آنانکه در تدارک تریبوناند، خود نیازمند، مسئلهدار و پرسندهاند. کمتر به ذهن آمد که ضمن تأثیرگذاری بر دانشگاه باید از آن تأثیر نیز گرفت.
همچون دیپلماتها و بوروکراتها به مهمانی دانشجو رفتن، مسئلهای از مسائل عدیده دانشجو حل نمیکرد و او را یک قدم از بحران هویت دورتر نمیداشت.
از مجرای هر دو تلقی فرمانده ـ سرباز و میزبان ـ میهمان، حس بیگانگی به فعالان دست میداد و این پرسش تاریخی را در پس پیشانی آنان شکل میداد که: “پس که در اندیشه ماست؟ که پاسخگوی پرسان پرسانهای ماست؟” گرچه خود فعالان نیز بر این نقطه نایستادند که چه مهیا میکنیم و چه برمیگیریم. خودِ آنان نیز بهسان “برپاکنندگان رسمی مراسم” عمل میکردند و هنوز نیز عمل میکنند. مراسمی که رونق سالهای ۱۳۷۹ـ۱۳۷۵ را ندارد و تک و توکی را پذیراست.
وضع موجود فعالان انجمنها
از پی گذشت یک دهه “ویژه”، موجودیت فعالان انجمنها را در مشخصههایی چند میتوان متعین دید؛
یکم: هویت ضدی
اگر بپذیریم هویتِ “وجودی”، هویتی است بالذاته و همراه با “پذیرش” عناصر آن از سوی فرد و حس “یگانگی” با آن، هویت “ضدی” نیز هویتی است که فرد، خود را با پدیدههای ضد تعریف میکند؛ در اینگونه از هویت، شروع از خود منتفی است و انسان خود را در یک “واکنش” و نه “کنش” با آن چیزی تعریف میکند که نقطه مقابل خصوصیات پدیدههای مورد حساسیت او هستند.
هم اینک، فعالان انجمنها در وهله اول در ضدیت با نظام مستقر و در وهله بعد با بخش مهمی از
سنتهای اجتماعی جامعه ایران و نیز با بخش مهمی از نیروهای فکری ـ سیاسی موجود، تعریفی از هویت خود ارائه میدهند که در نقطه مقابل هویت آن پدیدههاست. هماکنون از زبان و قلم فعالان، گزارههایی برمیتراود چون:
“مذهب واقعی، همین مذهب نظام رسمی است.”
“مذهب، فاقد توان حل مسائل اجتماعی است.”
“عقل مدرن برتر از وحی است.”
“مذهب، آزمون خود را پس داده است.”
“ما پذیرای زیست عرفیِ همخوان با روح مدنیت و مدرنیتهایم.”
“به زندگی سبز میاندیشیم.”
“در پی بهرهمندی از مواهب باید بود.”
“حقوق فردی بر مسئولیت اجتماعی تقدم ویژه دارد.”
“هزینه دادن با عقل محاسب نمیخواند.”
“نیروهای سنتی جامعه یا محکوم به پذیرش مدنیت نویناند یا محکوم به فنا.”
“دوران، دورانِ زیست جهانی است.”
“همه انگارههای نیروهای سیاسی بوی ماندگی میدهد.”
و…
این گزارههای “عکسالعملی” بهطور ویژه به روند دگرگونگی هویتی فعالان، شتاب بخشیده است. تأسی به این منطق که “ما آن هستیم که آنها نیستند” زمینه را برای تعمق، تفکر، تمرکز و دستیابی به هویت وجودی، محدود و محدودتر کرده است.
دوم: قهر با فکر
نوع انسان عموماً پس از ضربه به فکر فرو میرود و به چراییها میاندیشد. اما فعالان سالهای اخیر گویی بر آناند که این قاعده را بر هم زنند. آنان باوجود لمس ضربات متعدد فکری، تشکیلاتی و روحی سالهای اخیر و حتی بحرانها و انشعابهای درون خود، وقتی را به تفکر و تعمق تخصیص نمیدهند. اصرار بر مرخصیدادن به ذهنِ کاوشگر، خود به طولانیترشدن دوران پیک بحران، کمک کرده است.
سوم: حیرانی
حیرانی هم از منظر فکری، هم استراتژیک و هم سیاسی.
چهارم: بیشیرازگی تشکیلاتی
چند تکه شدن تشکیلاتی و گونهگونشدن در درون هر تکه، وضعیت را به حالت گریز از مرکز رسانده است. این حالت، مانع همنشینی، هماندیشی و اشتراک در چارهیابی است.
پنجم: تحت فشار و ناامن
انجمنها با وجود آنکه فعالیت ویژهای ندارند و در شرایط تحرک حداقلی بهسر میبرند، معهذا فشار و ناامنی را کماکان تجربه میکنند. گرچه میزان فشار کنونی از میزان فشار سالهای پیش کمتر است.
ششم: شورشی
شورشیبودن فعالان بر نظم، بر نظام ارزشی نسل پیش از خود، بر برخی سنتهای اجتماعی و بر انگارههای نظام مستقر، در همان منظر اول، هویداست. این وضعیت، مغایر با وضعیت استقرار به قصد خروج از بحران است. همچنانکه مانع از برقراری دیالوگ و مبادله فکری ـ تجربی است.
هفتم: پیچیدگی
فعالان، عموماً در طول سالهای اخیر در رویارویی با خود و بویژه در رویارویی با نیروهای فکری ـ سیاسی، بسیار پیچیده شدهاند. برخوردهای دوگانه، محاسبهگریهای “میان سالانه”، بهرهگیری از افراد و امکانات متناسب با نیاز و… شاخصههایی بر این پیچیدگی است. این وضعیت، فعالان را از اخلاقیات ساده، شفاف و صریح دانشجویی، دور کرده است.
هشتم: فقدان نقطه اتکا
انجمنها و دفتر تحکیم پس از تجربه “بیستساله” ارتزاق کامل از قدرت در سالهای ۱۳۷۸ـ۱۳۵۸، تجربه ارتزاق ناقص از قدرت در برش زمانی ۱۳۸۳ـ۱۳۷۸ و تجربه عدم ارتزاق از قدرت در دو ساله اخیر در عمل، هم با بحران نقطه اتکا روبهرو هستند و هم با بحران فقدان امکانات فیزیکی ـ مالی.
گزاره “دوری از قدرت” نه تئوریزه شد و نه ما بهازا پیدا کرد. خوداتکایی و امکانآفرینی بهعنوان بدیلی برای دوری از قدرت، مورد عنایت قرار نگرفت. ارتزاق کامل بیستساله و ارتزاق ناقص پنجساله، فعالان را بهطور جدی از سادهزیستی، کممصرفی و امکانآفرینی دانشجویی، دور کرد.
نهم: انزوا
انجمنها و تحکیم که در سالهای ۱۳۸۰ـ۱۳۷۵ از ارتباطاتی گسترده با نیروهای مختلف فکری ـ سیاسی برخوردار بودند و آن گستره ارتباطی در تنوع سیاسی و فکری تریبونها در دانشگاه، قابل نظاره بود. در سالهای اخیر با عمدهکردن اختلافها و عنایت کمتر به اشتراکات و زیستن در دوران “مرزبندی”، هم اینک ارتباطات خود را به مرادوه حداقلی با معدود منفردینی از فعالان درون حاکمیتی و تکعناصری از فعالان بیرون حاکمیتی محدود کردهاند و به نوعی، خود به استقبال انزوا رفتهاند.
ضرورتهای پیشاروی انجمنهای اسلامی
آنچه از حاصل شناخت نسبت به وضعیت کنونی انجمنهای اسلامی دانشجویی برمیآید، این باور است که فعالان فاقد “مأوا” و بحراندار در “انگارههای اعتقادی” و بدون “چشمانداز”، سه ضرورت مبرم، حیاتی و بس تعیینکننده در پیش روی دارند؛ دستیابی به منزلگاه، دیدگاه و منظرگاه.
“منزلگاه” به مفهوم؛ یک سر پناه هویتی
آنچه در روند یک و نیم دهه گذشته رخ داد، اسبابی فراهم آورد که فعالان انجمنها نه “حیاط سنتی” دهه شصت خود را محفوظ دارند و نه در یک “سوئیت مدرن” سکنا گزینند. کشاکش میان سنت و مدرنیسم در درون ذهن نوواردان به انجمنها در طول این دوره، کشاکشی بود مستهلک سازنده، کیفیت کاهنده و پوککننده. تا بدانجا که بقایای کمشمار معتقدان به “هویت مذهبی” هم اینک “سایهبانی” نیز برای استقرار ندارند.
تجمع همه انگارهها اعم از چپ غیرمذهبی، لائیک، مذهبیِ مصلحتی و کمتر مذهبی، در تک اتاق سه در چهار انجمنها، در عمل، کمتر سطح و فضایی برای زیست و تنفس صاحبان اصلی مکان “انجمن اسلامی” باقی گذاشت. “مشاع” بودن این تک اتاق در سالهای اخیر، در عمل تنها به استحاله هویتی مذهبیها انجامید. چه هم اینک چپهای غیرمذهبی و لائیکهای درون انجمنها، هویت خود را حفظ و بلکه سازمانیافتهتر از پیش کردهاند.
از اینروست که بقایای معتقدان به هویت واقعی انجمنهای اسلامی، نیازمند یک “منزلگاه هویتی”اند. “اتاق” و “حیاط”ی نه مجازی که واقعی برای زیست، تفکر، احراز و ابراز هویت. اتاقی برای حل و فصل مشکلات و معضلات درونی و نیز حیاطی برای هم ارتباطی با فضای بیرونی.
در این اتاق و حیاط است که میتوان مکانی ولو محدود در این فراخ دشت بحران و مهآلودگی غلیظ هویتی، به قصد نشست برای فهرستکردن مشترکات فکری و نیز ابهامها و پرسشهای دورانی، ترسیم راههای برونرفت از تشویش و سردرگمیها مهیا کرد و در همزیستی با دیگر هویتها، عنصر حیاتی هویت خود را نمایان داشت. منزلگاهی که بتوان بر سر در آن تابلوی “انجمن اسلامی” را میخ کرد. تابلویی هر چند کوچک و حتی غیرچشمگیر.
دیدگاه به معنای؛ اندیشهای سازمانیافته
همچنانکه هر فرد مجهز به هر مکتب فلسفی، جهان را بهگونه خاص خود تبیین میکند، سمت جهان را متناسب با باور خویش ترسیم مینماید، روش تحلیل معینی برای توضیح پدیدههای پیرامونیاش در اختیار میگیرد و اخلاقیات ویژهای را در مناسبات با دیگران بروز میدهد، یک فرد مذهبی نیز در سازوکار ذهنی خاص خود، اندیشهاش را سازمان و سامان میدهد.
یک فعال مذهبی، جهان را سیال و دینامیک و پدیدهها را در صیرورت و شناوری به جانب مبدأ هستی میبیند، هستی را صاحب معنا و هدفدار و انسان را مسئول میپندارد، کولهای بر پشت خود حمل میکند، در تحلیل پدیدههای پیرامون روشی را مبتنی بر همان انگارهها از پروردگار، جهان و انسان برمیگزیند و سرانجام مناسبات خود را با همنوعان براساس شفافیت و صراحت بنا میگذارد. حضور در سنین عسلین دانشجویی، شور و شر جهان را، چند چندان میکند.
تیره و تار تلقیکردن فضا، رسیدن به یأس فلسفی، بیهوده دانستن هر تلاش برای عبور از دالانهای بحران و وداع با آرمان، مهر و بارقه که هماینک صندوقچه ذهن و دل فعالان کنونی را اشغال کرده است نه با تلقی “توحیدی” از هستی همخوان است نه با شور برتراویده از مذهب و نه با روح سنین عسلین و دوران بارکشی بارهای سنگین. “یقین گمشده” در گرداب “نسبیت”، “دیدگاه” را از “وجود” نسل نو بهگونهای منفک کرده است.
“دیدگاه” آب حیاتی است درتنیده و ممزوج با “وجود” که بدون آن خورشید امید را تنها میتوان دزدکی یا به تصادف نظاره کرد. اما با آن، همخانگی و همدستی خورشید امید میسر است. انسان در مراوده با نسل نو دانشجویی به این حس میرسد که با منبع گرمایش، نورایش و زایش بیگانهاند. “دیدگاه”، آشتی و وصل به منبع را ممکن میسازد.
“منطرگاه” به منزله؛ چشمانداز
حیرانیهای فکری ـ استراتژیک دههای که گذشت مانع از آن بوده است تا فعالان انجمنها به استراتژی حداقلی نیز دست یابند. استراتژی به مفهوم یافتن پاسخ برای پرسشهایی اساسی چون:
آرایش نیروهای فکری ـ سیاسی چگونه است؟ وزن، موقع و مکان ما در میانه شرایط چیست؟ امکانات و محدودیتهای ما کدام است؟ در پی چه هستیم؟ نسبت دوری و نزدیکیمان با نیروها و قدرت مستقر چیست؟ در چه مرحلهای به سر میبریم؟ مرحله پیشا روی ما چیست؟ مدار فعالیتمان کدامین مدار است؟ در پی تحلیل چه هستیم؟ با کدام روش؟ با کدام تاکتیک؟
در چنین شرایطی که پاسخهای حداقلی برای فهرست بلندبالای پرسشهای اساسی موجود نیست، بازکردن دریچهای از حال به آینده، گریز و گزیرناپذیر است.
رفتن به سمت “منزل”دار شدن، دستیابی به “دیدگاه” و قرارگرفتن در آستانه “منظرگاه” در حقیقت امر بهمثابه “مستقر”شدن در “محل”ی مناسب است. اگر فلسطینی “بیزمین”، شش دهه مجدانه در پی زمینی برای استقرار است، فعالان انجمن اسلامی در این وسیع سرزمین، قطعاً محل و مکانی برای استقرار به قصد سکونت در منزلگاه هویتی با دریچهای رو به افق، خواهند یافت. خاصه آنکه در نقطه صفر قرار ندارند و داشتههایی در کف دارند؛ بیش از شش دهه سابقه و صبغهای، دستاوردهایی، پرچم هویت سابقاً افراشتهای، اعتباری و سرانجام روبهرو با حجمِ “انتظاری”.
مأواگزیدن، تابلو هویتی به دیوار شرایط میخکردن، دریچه تعبیهکردن، ممکن است اما به یقین و به سعی. گر این دو گمگشته پیدا شوند، جهانها با شورها و با آذینها هویدا خواهند شد.
در جهانِ واقع برای آنکه فعالان انجمنها صاحب منزلگاه، دیدگاه و منظرگاه شوند، محدودیتهایی در برابر دارند و امکاناتی؛
محدودیتها
اول: شرایط کلان ناپایدار و نامتعادل سیاسی که خود، طمأنینه و تمرکز را قدری مشکل میکند.
دوم: نیروهای فکری ـ سیاسی مشوش که تشویشهای فکری ـ استراتژیک آنان، مانع از حساب بازکردن دانشگاه به روی آنهاست.
سوم: شرایط سه کنجی انجمنهای اسلامی ناشی از مشکلات امنیتی و فاصلهدارشدن با نیروهای فکری ـ سیاسی با پسزمینهای از درگیری و دستگیریهای مستهلککننده سالهای ۸۲ـ۷۶. قرارگرفتن در سه کنج میتواند به متوهمشدن، حس ناتوانیکردن، عاطفیشدن، شورشیشدن و احساس حقانیت بینجامد که همگی خطرناکاند.
چهارم: الگو نداشتن برای عبور از بحران و آغازیدن روند تحول
پنجم: نابسامانی و گریز از مرکز تشکیلاتی در میان فعالان انجمنها و تحکیم
ششم: دلزدگی و فسردگی و نداشتن برنامهای برای آغاز
امکانات
اول: فشار، که خود مستقل از محدودیتآفرینیها، “مفر”ی است برای خروج از وضعیت. در نظر اول در رویارویی با فشار و پاشیدگیهای ناشی از آن، چنین به ذهن میرسد که تسبیح هزار دانه پاره شده، پخش و پلاتر از آن است که جمع شود، اما شرایطِ سخت فشار میتواند به عبوری تحولی از بحران بینجامد. قطعاَ از دلِ هزاردانه پخش شده، میتوان یک تسبیح سیوسه دانه فراهم آورد؛ “هر کجا ویران بود آنجا امید گنج هست.” این نه سرودهای است از سر خوشخیالی، که محصول تجربه بشر است از غارنشینی اولیه تا مریخنشینی هماکنونی.
دوم: تجربه سالهای اخیر که اگر در میدان توجه قرار گیرد، خود “دستمایه” است.
سوم: جمعبندی به معنای دسترسی به چند پاراگراف کیفی که پاسخی باشد برای “چرا چنین شد؟”
این تنها “ساخته”ها نیستند که دارای “مهندسی”اند. تخریب شدهها نیز از مهندسی برخوردارند؛ “مهندسی معکوس”. جمعبندی حاوی دو عنصر است؛ کشف مهندسی معکوس و ترسیم مهندسی مجدد.
چهارم: صاحبان تجربه عبور از بحرانهای فکری ـ هویتی. فعالان کنونی انجمنها اگر بگردند، مییابند عناصری از نسلهای پیش از خود را که در رویارویی با بحرانهای فکری ـ هویتی، تجربهای دارند و توفیقی. بحران فکری ـ هویتی سال ۱۳۵۴ و بحران هویتی دهه ۶۰، همه را نبلعید و همه را در تشک تاریخ، ضربه فنی نکرد. تجربه آنان که رستند، قابل عنایت است.
پنجم: انتظار جامعه فکری ـ سیاسی از انجمنها. در این سالهای اخیر که به دفتر انجمنها میروی با تصاویری چند برخورد میکنی؛ فرهادِ خواننده، تختی پهلوان، گلسرخیِ سراینده شورشی، چهگوارای نتپرداز انقلاب و رهایی و مصدق وقف منافع ملی.
تصویرها مهمتر از علقهها، نشانگر چیست؟ جز “تراز انتظار”؟
فرهاد چون “مبتذل” نخواند و سازش و حنجرهاش را به “ادبیات اعتراض” وا نهاد، تختی چون تن شریف داشت و منش بروز داد، گلسرخی چون از “خود” دفاع نکرد و دفاعیهاش، دفاعیهای “ملی” بود، چهگوارا چون به “مقام” بسنده نکرد و تمام قد در پی آرمان رفت و مصدق چون سفره غارت جمع کرد و سفره ملی پهن کرد، در پسِ پیشانیِ همگان و ازجمله فعالان، عناصری تراز انتظارند. چون “آنچنان” بودند، صاحب تصویر شدهاند. گرنه، هزار خواننده و هزار سراینده و هزار زورآور و هزار انقلابیِ در مدار شعار و هزار مرد سیاسیکار.
بنابر همین قاعده، انتظار جامعه فکری ـ سیاسی از “فعال انجمن اسلامی”، پاسداشت هویت، صدق سیاسی، صراحت، شفافیت، مناسبات برادرانه و غیرپیچیده است. این انتظار، محیرالعقول و فوق توان نیست. فعالان انجمنها چند دهه عموماً اینگونه زیستهاند و نمودهاند.
همچنانکه ما از یک دانشجوی مارکسیستِ صادق انتظار داریم تا بر مدار برتری منافع جمع بر فرد، پاسداشت عدالت و شفافیت سیاسی بایستد و از دانشجوی لائیک انسانگرا انتظار است تا بر آرمانهای انسانی و اجتماعی نیک بایستد، از فعالان انجمنی نیز انتظار است تا تراز انتظار باشد. این انتظار، خود سرمایهای است.
ششم: تحولات درونی اخیر انجمنها که مرزبندیهای میان مارکسیستها، سکولارها و مذهبیها را مشخصتر از گذشته کرده است. شفافترشدن مرزهای میان این سه جریان اصلی درون انجمنها فرصت مغتنمی است برای تفکیکهای هویتی و نیل به این مهم که هر جریان هویتی در “منزلگاه” خاص خود قرار گیرد. در شرایطی که طی ماههای اخیر، مارکسیستها و سکولارها، در گفتار و بخصوص در نوشتارها مواضع خود را ابراز کردهاند و جایگاه آنان در دانشگاه، بسیار شناختهشدهتر از پیش است، فرصت برای تفکیک هویتها و منزلگزینیهای مستقل، فراهمتر است.
هفتم: خدای کمککار تحول که ازجمله کار ویژههایش، زمینهسازی برای روندهای تحولی است. اینکه خالق هستی به انسان توصیه میکند که “مرا فرابخوان”، به مفهوم یاری خواستن از او برای مشارکت در روندهای تحولی است. این هفتمی در صدر امکانات است نه در ته آن؛
در تو کیست پنهان خود را مگیر تنها
فروض مفروض
برای آنکه انجمنها، منزلدار و دیدگاهدار و منظردار شوند و از آن محدودیتها گذر کنند و از این امکانات بهره گیرند، فروضی بر این حرکت، مفروض است؛
۱ـ اولویت با درون است: نیروی بحراندار، مقدمتاً به سامان مجدد خود میاندیشد و امکانات خود را بر برونرفت از بحران متمرکز میکند.
۲ـ برخورد متناسب با بیرون: انجمنها بهجای برخورد تمام عیار با تضادهای بیرون از خود، منطقی است که در حد توان، امکانات و صلاحیتها با بیرون از خود روبهرو شوند.
۳ـ برتری بود بر نمود: کمی کاری، میل شبهحزبی و پز نیروی اصلی به خود گرفتن مانع از تخصیص بر درون است. در این شرایط ضروری است تا مساعی بر تقویت بود، متمرکز شود:
گر دود را کمتر کنی از نور شعله برخوری
۴ـ انجمنها، مستقل نه بازو: نیروی دانشجویی همچنانکه مستقل از قدرت است، مستقل از نیروها نیز هست. این استقلال نه به مفهوم مرزبندیهای انزواگرایانه است و نه به مفهوم تنش.
اگر در دورانهایی احزاب بیرون از دانشگاه، بازوهای حزبی در دانشگاه داشتهاند، این رابطه به اعتبار “تغذیه” بوده است. حالکه تغذیهای در کار نیست، انتظار “بازو” بودن از دانشگاه، غیرمسئولانه است.
“مرتبط ـ مستقل”، مناسبترین گزینه برای سامان مناسبات انجمنها با نیروهاست.
در این ارتباط، دانشجوی انجمنی میباید نقش مطالبهگر از نیروها را نیز ایفا کند. مطالبه حرفنو، ایده نو و نان داغ به جای نان بیات.
۵ـ دوران گذار برای تفکیک هویتها: با عنایت به مساعدتربودن شرایط برای تفکیک هویتها در درون انجمنها و منزلدارشدن مارکسیستها، لائیکها و مذهبیها، دوران کنونی میتواند دوران گذار برای تفکیک هویتها تلقی شود.
در یک سده اخیر تاریخ ایران، بخصوص در نیم سده گذشته، مذهبیهای نواندیش با منش خاص خود، مدافع حیات فکری و فعالیت سیاسی دیگر هویتها ازجمله مارکسیستها بودهاند. بخشی از احترام جامعه فکری ـ سیاسی ایران برای طالقانی ناشی از همین منش بوده و هست. فعالان انجمنها همزمان با تلاش برای سلامت و امنیت حوزه فعالیت خود، ضروری است تا مجدانه برای حوزه فعالیت دیگران در دانشگاه نیز تکاپو کنند. این تکاپو جدا از آنکه در طول روند، آنان را نیز صاحب منش میکند، به سلامت هویت انجمن و دیگر جریانهای فکری نیز میانجامد.
این گذار، گذری است مسئولانه از هر سو.
۶ـ آموزش به منزله منفذی برای خروج از بحران: همچنانکه “آموزش” در رقم خوردن وضعیت کنونی انجمنهای اسلامی، موثر واقع شد، معکوس آن نیز صادق است: “تجهیز خود را جدی بگیر.” این تجهیز جز از مسیر آموزش بویژه آموزش اعتقادی میسر نیست؛
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست چرا به دانه انسانت این گمان باشد
۷ـ حـرکت اقلیتـی: اگر فعالان انجمنها بپذیرند که از کمیگرایی برحذر شوند و همچون ســالهای۸۰ـ۷۶ به “نیروی اول دانشگاه بودن” دل خوش نباشند و حرکت “اقلیتی” را باور دارند، این، آغاز روند تحول آنان قلمداد میشود:
هسته اولیه انجمن در آغاز دهه ۲۰ در شرایط هژمونیک حزبتوده در دانشگاه، در یک سیر کیفی از “اقلیت” به اکثریت در دوران انقلاب، مبدل شد. “سکو” از دستدادن را باکی نیست، هویتباختن باک است. با کمیت نیز نمیتوان صاحب سکو شد. این گزینه در دهه اخیر تجربه شد و پاسخ نگرفت. اقلیتِ باوردار، مطالعه کن و تجربهاندوز از جایگاهی بس محکمتر برخوردار خواهد بود تا جایگاه لغزان و نامحسوس کنونی ولو صاحب کمیت.
اکنون که در جامعه دانشگاهی ایران، طیفهایی چون جویندگان علم محض، لمپنهای مدرن که از دانشگاه مدرک میجویند و تذلذ، سکولارها، مارکسیستها، بسیجیها، جامعه اسلامی، انجمنهای فرهنگی و… حضوری عینی دارند، حق مذهبیهای نواندیش است که آنان نیز در مأوای “انجمن اسلامی” مکانی واقعی و مشخص در دانشگاه داشته باشند ولو اقلیتی. اما با شناخت “قدرِ” تاریخی و هویتی خود؛
ز تو هر صباح عیدی، ز تو هر شبست قدری نه چو قدر عامیانه که شبی بود مقدر