منبع: وبسایت علیافشاری
به نام نیکورفیق اعلی
مکتوبی بیپاکت و بیحاجب و بیحجاب
به هممیهن علی افشاری
سلام بر تو، وقتت به خیر، نوروز بهاری بر تو خجسته؛
زمان و مکان، لاجرم بین ما فاصلهانداز شده است؛ آخرین دیدار در شب وصلتت در تابستان هشتاد و چهار، و حال واقعیم در آغازین روزهای بهار، فاصلهای نزدیک به دو پار.
چند فصل از آخرین دیدارمان میگذرد و به تصورم تو وارد فصل فکری – سیاسی تازهای شدهای. و همین فصل به فصل شدن فکری – سیاسی تو بود که بهانهای برای دوانیدن قلم بر صفحات این مکتوب فراهمآورد. نگارنده این سطور نه یک بزرگ سیاسی، نه یک صاحب کسوت و حامل تجارب انبوه و نه یک مصلح و برگزیده است. در جایگاهی رفیع نیز قرار ندارد. این قلم هم از جوهر نصیحت و موعظه پرنشده است. جوهر این قلم از «دغدغه» است و «تعلق». تعلق به تو و همه فعالانی چون تو و دغدغه در قبال فرجام. فرجام هم آنان که در پی بهبود وضع موجوداند.
مستقل از این توضیحات، تو خود نیز شناختی از راقم این سطور داری. موضوع این مکتوب، ابراز دیدگاه نسبت به مسیر، روش و سازوکارهای بهبود وضع موجود است.
سعی بر آن است تا این ابراز، صریح، شفاف و بری از تعارف باشد. زین رو انتظار آن است که این قلم نه دلخورت کند و نه خش و خراشی بر ذهنت اندازد. انتظار آن است از آن سو اسبابی برای تمرکز بیشتر، دقت افزونتر و ریزبینی مهیا کند.
شاید اگر دقیقتر بیاندیشیم، روابط فیمابین ما انسانها بر اساس همین «انتظار»ها شکل میبندد و تقویت میشود. با شناختی که از تو در ذهن سراغ داشتم، «انتظار» نبود که به عنوان همکار صدای امریکا نظارهات کنم. نظارهای درددار بود که بخشی از ذهن را چروک میکرد. با روندی که برایت رقم خورد انتظار سفرت به آن سو را داشتم، اما انتظار واگذاری ظرفیتات را نه.
هممیهن علی افشاری!
آگاه و ناظر بودم که در طول دهه ۷۴-۸۴ به عنوان یک فعال دانشجویی آرماندار و دغدغهدار، تا حد امکان و توان در تکاپوی گذر از وضع موجود و نیل به وضع مطلوب برای هممیهنان با انگاره «ایران برای همه ایرانیان» بودی، زیر فشار رفتی و به سلول راه بردی. بس مهم بود که از دانشگاه تنها مدرک نطلبیدی و صحن آن را عرصه مبارزه قلمداد کردی. و نیز بسا اهمیت داشت که در پس پیشانیات باور داشتی که ایران ما، کشور «تنگنا»ست و حمل اندیشه و آرمان، «عوارض گمرکی» سنگینی طلب میکند. در پرتو چنین باوری در پی سرعت بخشیدن برای پاس کردن واحدها و سفر به آن سوی آبها و بازگشت با پز دکترا، برنیامدی. به دنبال نمایندگی و معاون وزیری نیز نرفتی. در دوران «باربندی»، در حد واندازههای خودت در پی دغدغههای والا دویدی. همه این «رفتن»ها و «نرفتن»ها بود که از تو، «تراز»ی در ذهن ترسیم میکرد. این تراز به مثابه شاقول است؛ شاقول انتظار.
این شاقول انتظار، برنمیتابد ترا به عنوان تحلیلگر VOA.
ادامه منطقی مسیری که از سالهای آغاز دهه ۷۰ پیش گرفتی، این نبود. شاید در یک لحظه از یاد بردی که آن «تراز» و «انتظار»، پاسداشتنی است؛ حریمی که تماممدت «پاس»بان میخواهد. و بانی پاس آن نیز خود تو بودی که نقطهچینی از ۷۴ تا ۸۴ ترسیم کردی. نیک دریاب، همین «لحظه»هاست که تعیینکننده «روند»هاست.
بر بخشی از آن چه در زمستان ۷۹ در قرنطینه ۵۹ بر تو گذشت ناظر بودم و صاحب ادراک. درک میکردم که برآنند تا با فرهنگ «رو کم کنی» و تحقیر، مچالهات کنند. این یک سوی واقعیت بود، اما مشکل در سوی دیگر واقعیت نیز بروز کرد؛ تو پس از ۵۹ به «عکسالعمل» افتادی و وجودت سرشار از کینه شد. مبارزی انتقامجو شدی برای پاسخ دادن به آن تحقیرها. مبارزه مبتنی بر نفرت، انسان را از مدار تعادل خارج میکند و در کشاکش آن، آرمانها گم میشوند. تا آن جا که از مواضع و دیدگاههایت آگاه بودم، بر آن نبودی که برای تحقق آرمان دموکراسی به «عنصر بیرونی» متوسل شوی. فعالیتهای دانشجوییات منطوقی دروننگر داشت. عکسالعمل آن چه شدی که بر تو رفت. زینرو مسیر، روش و سازوکار فعالیتات دگرگونه شد و عامل «خارجی» را عامل اساسی تغییر تلقی کردی.
انسان صاحب ارج علیافشاری؛
در بیانیه سی و هفت انجمن اسلامی در بهار ۸۲ در پی تهاجم امریکا و متحدین به عراق، چنین باوری برملا شد که «تحولبخشی» پروردگار و «محولالحال و الاحوال» بودن او، با حمله آمریکا و حذف صدامحسین، مشمول حال مردم عراق شده است. بیانیهای که در ادبیات جنبش دانشجویی ایران بیمانند بود، به دلیل حساب ویژه بازکردن برای عامل «بیرونی»، رهاییبخش تلقی کردن نئوکانها و استمدادطلبی از امریکا برای متحول کردن ایران.
آن هنگام تو در زندان به سر میبردی و در تهیه و تنظیم آن مکتوب نیز نقشی نداشتی. اما همچنان که نگارندگان و امضاءکنندگان آن مکتوب، بیانیه را هیچ گاه تعلیل و تحلیل نکردند، تو نیز که از آنان باتجربهتر بودی، به جمعبندی آن دست نیازیدی و فراتر از آن، پس از سه سال، با هم پیوندی با VOA، به ترجمه عملی همان مکتوب دستزدی.
علی! همه غرب در تحولات شگرف تکنولوژیک، در توان تغییر جهان، در علم رو به گسترش و در شکل و شمایلها و زرقوبرقها خلاصه نمیشود و همه عناصر آن در زرورق خوش نقش تاریخ پیچیده نمیشود. حقایق دیگری نیز برای مشاهده و ادراک و نیل به تحلیل چند وجهی که نه ارتجاعی باشد و نه شیفتهگرا وجود دارد؛
امانوئول کانت اندیشمند آلمانی در دوران پس از انقلاب فرانسه، در طرحی که برای صلح دائمی در جهان پیشنهاد داد، مدعی شد که در جهان متشکل از «کشورهای آزاد»، جنگی دیگر در کار نخواهد بود. کوتاهمدتی پس از آن فرانسه و انگلستان، صاحب اقتدار و «آزاد»، به مدت بیش از دو قرن، با تسخیر سرزمینهای قارههای سیاه و سبز، دوران «مستملکات» را رقم زدند و هر دو کشور برای مکش همه امکانات آن سرزمینها، «وزارت متصرفات»تأسیس کردند. در موج تاریخی بعدی در پی پایان جنگ بینالملل دوم، ایالات متحده امریکا در موضع مبشر صلح و آزادی، جهان آباد و آزاد پیش روی را وعده داد. آوای وحش برادران دالس – جان و آلن – در مسندهای وزارت امور خارجه امریکا و ریاست سازمان سیا، بسیار سریع بر سمفونی صلح و آزادی فائق آمد و در همین ایران ما، مصدق صادق بر مصالح ملی، طعمه توحش توسعهطلبانه آنها شد. در دور بعد نیز پس از فروپاشی شوروی و پایان دوران جنگ سرد و تنبیه صدام به دنبال تجاوز به کویت، بوش پدر در اکتبر ۱۹۹۰ در مجمع سازمان ملل، «فضای نوین جهان را فضایی با مرزهای باز، ذهنهای باز، با انتشار روح بازیهای المپیک، مشحون از شادی و نشاط و در تکاپو برای کمال راستین» توصیف کرد. همزمان با آن ترسیم نیز، تجاوز بود و میل بیپایان به توسعه. بوش پسر نیز فراتر از پدر، مدعی «رسالت» جهانی برای استقرار صلح و آزادی شد. در تحولات زیرین این موسیقی متن نیز اشغال افغانستان و فاجعه عراق رقم خورد.
در جریان روند سیصدساله تاریخی نه ترسیمهای اندیشمندان و نه وعدههای سیاستمداران آن سو، بارقهای از تحقق نیافته است. گرچه هماینک نیز عقبماندهترین جریان تاریخی حاکم بر آمریکا از ۱۷۷۶ میلادی به این سو، ارکسترال صلح و آزادی را رهبری میکند. بس خامخیالی بود که گویی پس از پایان دوران جنگ سرد و فروپاشی شوروی، دیگر امپریالیسم وجود ندارد. سیطره و سلطهای که در جریان دو دهه اخیر مشاهده میکنیم، مشابه رخدادهای قبل از جنگ بینالملل اول و دوران مستملکات و متصرفات است. ولع کنونی برای توسعه و سیطره، کمتر از آن دوره نیست.
دموکراسی در عصر کنونی، «درونجوشی» خود را میطلبد. خاصه در ایران ما که مردان و زنان یک صد سال و در چند فراز و «بیمدد» عنصر بیرونی در پی آرمان آزادی و عدالت، دویدهاند.
این سطور از موضع طیف راست جنگطلب داخلی که با آمیزشی از جهل و عناد، راست جهانی را برای تجاوز و دستاندازی به ایران تحریک میکند و برای بقاء به تضاد خارجی متوسل میشود، نیست. این راست داخلی است که با تحلیلهای خاص خود زمینه برای تجاوز خارجی فراهم میکند، اما تو همعرضِ راست
خارجی قرار گرفتهای. با دیگرانی مقابل دوربینها همنشین شدهای که تنها تکلم ایرانی دارند و با بیان و تحلیل، فرش قرمز برای ورود امریکا به ایران پهن میکنند.
ایران ملک پشت قباله هیچ رژیم سیاسی نیست، اما سرزمین مادری آرش، کاوه، رئیسعلی، ستارخان، کوچکخان، حنیف جوان، محمد بخارایی، محمد جهانآرا و مهدی باکری که هست. این حقیقت است که تشخیص یا عدم تشخیص آن میتواند ما را در مخالفت با یک نظام سیاسی، در کنار راست جهانی که ارمغان صلح و ْآزادی در کارنامه ندارد، واقع کند یا نکند. اگر آنها در افغانستان و عراق سفره دموکراسی گستراندند، در ایران نیز میگسترانند. لیک سفرهای در میان نیست.
نوع تحلیلها و نوع مواجههات در صدای آمریکا به گونهای است که فاصلهای بسیار بین تو و نیروهای فکری – سیاسی درون ایران احساس میشود. از دور چنین برمیآید که حقانیتی جدی برای دیدگاههای خود قائلی و دیگر دیدگاهها را، شایان تعمق و تدقیق نمیپنداری. این احساس و فاصله راه هر «بازگشت»ی را مسدود میکند.
علی افشاری، مسیر ملی مسیری بود که در دهه هفتاد طی میکردی. بیاندیش که چه میکنی و چه تأثیری بر جای میگذاری. این که برخی بقایای فعالان کنونی دانشگاه، چند صباحی زندان روند و به آن سوی آبها آیند و از امکانات آن بهره گیرند و رنگ و هویت ملی ببازند به امید آن که پس از تو، تحلیلگر VOA شوند و به «سپاه صلح جهانی» بپیوندند و «سبز» زندگی کنند، بس بدتأثیری است. در دهه هفتاد به گونهای دیگر تأثیر میگذاردی.
به منبر وعظ نرفته بودم تا پایین آیم. در جاده دغدغه و تعلق تقلا میکردم، کلام به ته میرسانم؛ فاصلهها را کم کن، وقت به «خلوت» اختصاص ده، به «بازگشت» بیندیش. آخرین آجرها، استراتژیکترین عناصراند، به دور نیندازشان.
به ایران که متعلق به همه ایرانیان از جمله توست، بازگرد. قطعا در بازگشتت با «تنگنا» مواجه خواهی شد. «تنگنا» در ذات ایران «فراخ» ماست. اما در همان «تنگنا»، عنصر ملی و هویت خودی را در آغوش داری.
مهمتر از همه خدای درتنیده در خاک ایران زمین و همه زمینها، خدایی است کمککار، خاصه در دالانهای تحول.
هدی صابر
۳۱ فروردین ماه سال ۱۳۸۶