نگاهی به سخنرانی انتقادی هدی صابر در خصوصِ خط شریعتی-سیدجمال
حسین موسوی
منبع: یادنامه سیزدهمین سالگرد شهادت هدی صابر
بخش اول: مرورِ متن
معمولاً جریانهای سیاسی، فکری و اجتماعی در خصوص نقد خود یا جریانی که به آن تعلق دارند، دستبهعصا و محافظهکارند. کمتر پیش آمده که در تاریخ معاصر ما، جریانی توسط نیروهای خود خیلی صریح و به صورت عمومی در معرضِ نقدهای بنیادین قرار گیرد. عمده نقدها بیشتر خصلت و خصیصه تعارفی دارند و به شاکلهها و فونداسیونهای اساسی جریانات نمی پردازند و در مدار سطحی طرح برخی ایرادات جزئی باقی میمانند.
این بار اما هدی صابر در یک سخنرانی تاریخی و به غایت مهم، در حوالی نیمه نخستِ دهه هفتاد تلاش کرده تا آغازگر چنین نقدهایی باشد. نقد جریان مؤثری که او «جریان نوگرا» میخواند و خطی که در تاریخ معاصر ایران، به اصلاحگری دینی شناخته میشود و از سید جمال میآغازد و تا شریعتی، طالقانی، بازرگان و جریاناتی چند در پس از انقلاب ایران تداوم مییابد. صابر در این سخنرانی که آن را یک نقد با «مصرفِ درونی» خوانده، تلاش میکند تا از منظر عملی و تشکیلاتی، مهمترین مسئلههای پیشاروی این جریان مهم در تاریخ معاصر ایران را نشان دهد.
او در همان آغاز تذکر میدهد که این بازخوانی انتقادی به منظور «چوب زدن» یا «گاف گرفتن» یا «برملا کردنِ ضعفها» نیست چرا که خود را متعلق به این جریان میداند و دغدغه بازاندیشی در راهِ طی شده، او را به صرافت انداخته که باید در مسیر پیموده شده، دقت نظری تاریخی صورت گیرد.
صابر خط سیدجمال- شریعتی را به دو قسمِ «آرمانگرای غیرتحققی و تحققی» تقسیم میکند. به نظر او، «شاخصترین چهره جریان آرمانگرا و غیرتحققی، شریعتی است و جریان تحققی شامل مهندس بازرگان، آقای طالقانی و بنیانگذاران مجاهدین میشود.»
هدی صابر جریان شریعتی را از این حیث غیرتحققی میداند که «فاقد عناصر ساخت و تولید» است. جریان غیرتحققی به نظر صابر دارای چنین ویژگیهایی هستند: «فردی و غیرتشکیلاتی بودن، فرمانگرا بودن و اینکه تلقی کارشناسانهای از شرایط و حضور در شرایط نداشتند و هیچوقت به مهندسی نمیاندیشیدند. به رهنمود دادن و نقد کردن اکتفا میکردند و به همین علت نیز به ابزار تریبون و قلم متکی بودند و فاقد عنصر ساخت و تولید و طراحی بودند.» امت یا جنبش مسلمانان مبارز، فرقان، آرمان مستضعفین، خروش موحدین و کانون ابلاغ اندیشههای شریعتی همگی از خط جریان غیرتحققی نوگرا هستند. در کنار این جریانها، هدی صابر از افرادی همچون پرویز خرسند و عباس فرحبخش هم نام میبرد.
علاوه بر این جریانها، صابر به افرادی اشاره میکند که از بازه پس از سال ۵۸ وارد مجلس میشوند. اما این افراد نیز به جز یک مورد، «به لحاظ عملی نتوانستند خصلت کارشناسی پیدا کنند و چیزی به لحاظ کارشناسی به آنها اضافه نشد و از این نظر هم از دوره چهار سالۀ مجلس عملاً نتوانستند استفاده ویژهای کنند.» پس از مجلس این افراد یک دوره ده ساله را تا بازه سخنرانی شهید صابر (سال ۷۴) در قالب جمعها و محافلی با هم ارتباطات «غیرتشکیلاتی» دارند. صابر اشاره میکند که نخستین نمود جمعی این افراد، «مجلس خرداد سال ۶۳ برای بزرگداشت شریعتی بود و بعدازآن هم برای آقای طالقانی بزرگداشتی ترتیب دادند.»
اما در این جریان نیز که محفلگرا بودند، «حرفها تکراری بود. یعنی صرفاً به گفتن نقطه قوتهای تاریخی جریان نوگرا بسنده میشد. چیز جدیدی عرضه نکردند و نتیجه اینکه یک نیروی متوسط غیرتحققی باقی ماندند و منشأ حرکت جدید و اندیشه جدید و راه بردن به مراحل تکاملیتر نشدند … عمده کردنِ بیشازحدِ شریعتی و سید جمال، امضای جمعی مراسمِ ختم، تکرار سالبهسالِ بحثهای گذشته و ضمناً بسنده کردن به انتقاد کلی و عمومی، آنهم نه مستقیم که با طعنه و کنایه و غیرمستقیم.»
هدی صابر برای جریان تحققی هم شخصیتها و ویژگیهایی ذکر میکند. بازرگان، که چهرهای کارشناسی، علمی و توأمان سیاسی و اجتماعی دارد. حضور بازرگان که هم در نهضت ملی شدن نفت و هم در بنیان گذاری سازمان آب، واجد خصیصهای «کارشناسانه» است. صابر، بازرگان را «عنصر تحولبخش ایدئولوژیک» میخواند. به نظر وی، همراه با بازرگان، «علم و سازمان و تحول علمی ایدئولوژیک و ایفای نقش اجرایی به [جریان] نوگرا آمد.»
علاوه بر بازرگان در جریان تحققی، آیتالله طالقانی را میبینیم که پیشگامِ «تفکر مکتبی» است. طالقانی بازگشت به قرآن را «در عمل انجام داد و قرآن را به صحنه آورد و حول به صحنه آوردن قرآن، کادرسازیِ وسیع ایدئولوژیکی هم انجام داد. شاخصترین افرادی که در مسجد هدایت تربیت شدند، بعداً سازمان مجاهدین را تأسیس کردند.»
در کنار طالقانی و بازرگان، محمد حنیف نژاد و سازمان مجاهدین را در جریان «تحققی» سراغ داریم. به نظر صابر، با مجاهدین، «متدولوژی مبارزه، دانش مبارزه، سازمان، ایدئولوژی، استراتژی و مبارزه حرفهای به [جریان] نوگرا وارد شد.» همچنین «مهر و کینه و عشق و نفرت هم به مبارزه و به جریان نوگرا وارد شد. جریان مجاهدین، جریان چندوجهی بود و به نیازهای تاریخی دوره پاسخ چندوجهی دادند. پاسخ ایدئولوژیک، استراتژیک و تشکیلاتی.»
خط سیری را که هدی صابر میآغازد و از سید جمال و عبده و اقبال و رشید رضا و … شروع میشود، اگرچه واجد خصیصههای «اصلاحگرانه و خودباورانه» میداند، اما به نظر او حرکتی بود «عموماً بیسازمان و بهطورکلی هم از بالا به پایین نه بالعکس.» در واقع تلاشهای مخصوصاً سید جمال بیشتر معطوف و ناظر به اثرگذاری و تغییر در ساخت حکومتها و دولتها بوده است و جریان نوگرا در فاز اولیه کمتر به فعالیت اجتماعی و از پایین مشغول بوده است.
اما به نظر صابر، هر دو جریانِ تحققی و غیرتحققی نوگرا در دهه ۵۰ متوقف شدند و ادامه نیافتند. او میگوید: «جریان تحققی در دهه ۵۰ متوقف شد و بعد از دهه پنجاه هیچچیزی به آن اضافه نشد… جریان غیرتحققی هم در دهه ۵۰ و با شهادت شریعتی متوقف میشود و میتوان گفت که به جریان غیرتحققی هم پس از شهادتِ شریعتی چیزی اضافه نشد.»
بخش دوم: آموزههایِ متن
صابر از وارثانِ کنونیِ جریانِ نوگرا(تحققی و غیرتحققی) سؤال مهمی میپرسد. او میگوید: «آیا میخواهیم کماکان بهعنوان یک نیروی غیرتحققی حضور داشته باشیم و حرکت کنیم، یا بهعنوان یک نیروی تحققی؟ به این مفهوم که میخواهیم به نقد و رهنمود دادن و طرح مباحث نظری بسنده کنیم و باز در قلمروی مثلاً فرهنگی ایفای نقش کرده و نقشِ مصلح و ناصح را ایفا کنیم و نقاد و رهنموددهنده باشیم یا اینکه میخواهیم در مسیر تحققی به آنچه معتقدیم تحقق ببخشیم، عملِ تراز تحلیل داشته باشیم و مسئله حل کنیم؟ باید به این [پرسش] و قرار گرفتن بر سر این دوراهی پاسخ تاریخی داد.»
صابر برای وارثانِ کنونی جریان نوگرا – یعنی نیروهای پس از انقلاب ۵۷ – ویژگیهایی را برمیشمرد. این ویژگیها بدین قرارند: «گذشتهگرایی تئوریک»، به این معنی که صرفاً و به خصوص روی شریعتی ایستادهاند و چیز تازهای عرضه نکردهاند. «مطلقگرایی ایدئولوژیک» به این معنی که در کلیشهها و قالبهای گذشته ماندهاند و پیشتر نیامدهاند. «آرمانگرایی و آرزوگرایی»، به این معنی که نتوانسته ایدههایش را در عمل محقق کند. «تنزهطلبی»، به این معنی که همواره ترسِ این داشته که خود را به شرایط و موقعیتها آلوده کند. به همین سبب نیز به نحوی وسواسی از همه چیز برکنار مانده است. از طرفی چون فاقد عناصری مانند «تساهل عمومی، انعطافپذیری و آمادگی عمل برای وحدت با دیگران است»، تصمیمگیری برایش دشوار است. به علاوه، وارثان جریانِ نوگرا پس از انقلاب ۵۷، «محفلگرا و تشکیلاتگریزند»، در بحثهای نظری «متوقف ماندهاند» و خروجی عملی ندارند، «هیچ پایگاه اجتماعی کسب نکردهاند»، «فاقد خصلت تربیت، پرورشِ فرد یا کادر» بودهاند و از سوی دیگر، همواره مرعوبِ دو جریانِ «نظام حاکم و مجاهدین» شدهاند.
به نظر هدی صابر، امروز میتوان بهمثابه نقطه عطفی برای «قالبشکنی و رهایی از بندها و علقههای بازدارنده، رهایی از کلیشهها، قالبها، تئوریهای غیرکارآمد، عواطفِ دستوپاگیر، گذشتهگرایی و شیوههای پندارگرایانۀ مبارزاتی» تلقی شود. او با اشاره به مباحثه تاریخی مارکس و پرودون، از قسمی سوسیالیسمِ علمی و مبارزاتی در برابر سوسیالیسمِ تخیلی و غیرتحققی دفاع میکند که میتواند مورد توجه وارثانِ جریان نوگرایی واقع شود. لذا به نظر صابر ضروری است که «با یک پُتک خودی و با غرور و جسارت و صداقت، قالبشکنی صورت گیرد.»
آموزه خیلی مهمی که این سخنرانی تاریخی دارد، شاید این تعبیر از شهید صابر باشد وقتی که میگوید: «بر ایدئولوژی غیرتحققی، نمیشود تشکیلاتی استوار کرد.» تمام تلاشِ صابر برقراری نوعی کار جمعی مبتنی بر سه گانه ایدئولوژی، استراتژی و تشکیلات (کار تیمی حرفهای) است. او به ویژه این نوع نگاه را مرهون بازخوانی انتقادی تاریخ معاصر ایران است. او در این مسیر، گذارهایی را ضروری میداند: «گذار از آرزوگرایی به واقعگرایی … گذار از ایده به عمل و از تفسیر به تغییر … گذار از گذشتهگرایی به حال و خودِ توانا … گذار از محفل به تشکیلات و از بی محصولی به محصول … گذار از پراکندهکاری به تمرکز، از انفرادگرایی به همگرایی و کار جمعی … و گذار از کارهای متنوع و چندگانه، از کارهای موردی و مقطعی به کار استراتژیک.»
برای این گذارها، صابر لوازم و ابزاری را تدارک دیده است. این ابزار بدین قرار است: «تفکر متمرکز یا متمرکز کردنِ فکر … حاشیهای تلقی کردنِ همه امور فرعی و حذف تدریجی امور فرعی و تخصیصِ وقتِ اصلی به کارِ اصلی، [که] این تقریباً همان مفهومِ کار حرفهای را میدهد … نظم و پیگیری و مسئولیتپذیری است که مجموعاً همان برخورد تشکیلاتی را معنی میدهد … نقد و جمعبندی و ارائه جمعبندی.» سرآخر «یقین است، یعنی بدون یقین و ایمان، دیگر نمیشود کاری از پیش برد. در این گذار به یقین، باید به جسارت و اراده و این مضامین تأسی کرد.»
بخش سوم: پرسش از متن
پرسش از متنی چون هدی صابر دشوار است. نه در یک موقعیت و معذوریتِ اخلاقی و متواضعانه، که بیشتر ناظر بر دشواری مواجهه با انباشتی تاریخی که او به جان و وجود، در خود پدید آورده بود. شبیه یک غواص که برای غواصی در اعماقِ این تاریخ و عصارهگیری از لحظه به لحظۀ دشوارههای آن، نفس کم نمیآورد. اما راهی نیست. هر کسی به حدِ خود و با ظرفیتی که دارد، تلاش میکند تا در این لایروبیِ تاریخی مشارکت کند. ظرفیتِ آدمها متفاوت است اما شاید همین رؤیاهای جمعی است که ما را دستادست نگه داشته و تداوم بخشیده است. درست همانگونه که انگیزۀ صابر برای یک زندگیِ دشوار، انرژی بسیارانی برای ادامه دادن در شرایط سخت بوده است. به زندگیِ او نگاه میکنیم تا بتوانیم از پسِ این زمانه، برآییم.
متنِ صابر در نقدِ جریانِ نوگرا، مثلِ زندگی خودِ او ارادهگراست. صابر در برابرِ ارادۀ آدمی، موانع را ناچیز میانگارد. با این حال به نظر میرسد که او وزن کمی برای سرکوب حکومتها در روند حرکت نیروهای اجتماعی و سیاسی قائل است. در حقیقت، دولتها و نظامهای سیاسی همواره راه را بر پویشها و دینامیزمهای اجتماعی بستهاند و چون سدی در برابر روند حرکتِ طبیعی رودخانه نیروهای اجتماعی عمل کردهاند. این شاید اولین موردی باشد که در تحلیل آقا هدی در خصوص بنبستهای پیشِ روی جریان نوگرا در تاریخ ایران ناچیز انگاشته شده است. به ویژه و پس از تحولات سالهای اولیه انقلاب، نیروهای خط شریعتی زیر ضربِ نهادهای امنیتی بودهاند و همین موجب از آن بوده که این نیروها در همیابیهای استراتژیک با دشواریهای بسیاری مواجه شوند. حلقههای گزینش متعدد دستگاههای دولتی، پاکسازیها، اعدامها، زندانهای طویلالمدت و … همگی، خشونتِ فزایندهای پدید آورد که مانع از همیابی نیروها میشد. به علاوه، همین سرکوبِ بیرحمانه حکومت، باعث شد تا جریاناتی نظیر فرقان، آنگونه که آقا هدی میگوید به سمت «غارنشینی» سوق پیدا کنند. هیچ جریان اجتماعی و سیاسی میل به انزوا ندارد. انزوا طبیعتاً در شرایطی پدید میآید که شرایط ظهور و بروز علنی اجتماعی، با ریسکها و خطراتِ جبرانناپذیری مواجه شود. از این رو، انزوای جریانِ وارثان خط شریعتی پس از انقلاب، دست کم بخشی از آن، معلولِ سرکوبِ بی امانی است که در معرض آن بودند. طبیعی است در چنین وضعیتی، نیروها نمیتوانند در پهنه اجتماعی به سادگی یارگیری کنند و عِده و عُده آنها به مرور کاهش مییابد.
پرسش یا نکته دیگر این است که نگاهِ آقا هدی، هنوز متوجهِ نیروها، الیت، فاضلان یا سرآمدانِ اجتماعی است. صابر چون خود متعلق به جریانی است شاخص که چهرههای مهم و مؤثر بسیاری داشته، رویکرد تحلیلیاش را بر اساس «انتظار از چهرهها» استوار میکند. شاید بتوان چنین رویکردی را به نوعی «فکرِ دولتمحور» در فرهنگِ سیاسی ایران تعبیر کرد. منظور از فکرِ دولت محور، همان حزبِ پیشگام یا رهبریِ رهاییبخشی است که مسئولِ نجاتِ مردم است. از این حیث و در این بازخوانیِ انتقادی، خودِ مردم و توده، غایباند. الیت، در تاریخِ ایران، در وجوه مثبت یا منفی، همواره حضورِ متورمی داشتهاند. به این معنی که انتظارها همواره متوجه جریانها یا تیپهای خاصی است. امروزه که وضعیت نظام سیاسی پس از انقلاب در حوزههای مختلفی با بحران مواجه شده، بسیار شنیده میشود که عدهای همان الیت یا روشنفکران را مسئولِ پدید آمدنِ چنین وضعیتی میدانند. اینجاست که با نظر به فرم و محتوایِ زندگی روزمره، باید نقش بیشتری به توده داد و خودِ مردم را وارد معادله تحول اجتماعی و سیاسی در ایران کرد بلکه الاکلنگِ تحلیلی ما موقعیتی متعادلتر بیابد. از دیگرسو، نکته حائز اهمیت این است که نیروهای اجتماعی و سیاسی بعضاً کمتر مورد حمایت نیروهای مردمی بودهاند. به دلایل مختلف و به جز تجربۀ مجاهدینِ صدر، نیروهای منتقد پس از انقلاب، پیوند مردمی نداشتند و صرفاً نمیتوان خودِ آنها را مسئولِ این فقدانِ رابطه دانست. موقعیت روشنفکر و توده، نمیتواند تا ابد موقعیتی یکطرفه و بالا به پایین باشد. چه موقعیت فکری چه موقعیتِ حمایتی، نیازمندِ تعادلی است که در آن مشارکتِ معنادارِ مردم و ارزیابی و سنجشِ گفتارها و کردارهای خودِ آنها در تحولات آینده ایران، مورد ارزیابیِ انتقادی بگیرد. مردم نمیتوانند تا ابد، در تحلیلهای نیروهای اجتماعی در غیبتِ کُبری بمانند. خودِ آنها باید نقشِ توده را در فضیلتها و رذیلتهای تاریخی ایران، ردیابی کنند. تنها در چنین رویکردی است که میتوان امیدوار بود ناکامیهای تاریخی ایران، به گردنِ هیچ گروه و جریانی نیفتد. جایی که همگان، بی هیچ استثنایی، در برابرِ وضعیت مسئولاند و باید در برابرِ شرایطِ پیشآمده پاسخگو باشند. از این حیث، باید تاریخِ فقدان را خواند، آن جایی که در آن، چهرهها دیگر حضور ندارند و خودِ مردم در متنِ آناند.
پرسشِ پایانی شاید این باشد که چگونه میتوان ایدهها را تحقق بخشید؟ آن هم درست در زمانهای که به نحوی توأمان سه وضعیت پیش آمده است:
اول اینکه جهانِ تازه متکثر شده است. این کثرت، نوعی کثرتِ معرفتی و اخلاقی است که رهزنِ هر قسمی از کار تشکیلاتی و همبستگی نیروهاست. تکثر، آنقدرها که فکر میکردیم، خوب و میمون هم نیست! این تکثر، دخلِ جامعه را در جامعیتِ خود آورده است و از هر چند نفر، جزیرۀ سرگردانی تولید کرده است. این کلونیهای شکل گرفته، نه به تمرکزردایی از حکومت و دموکراتیک کردن ساختار سلطه، که به هستیِ نئولیبرال راه میبرند. جامعیتِ جامعه با اعوجاجهای آشفته بیش از پیش در معرض خطر قرار گرفته است.
دوم، مسئله زمان است. بار دیگر به راهکارهای هدی صابر در پایانِ سخنرانیاش بازگردیم و باز بیندیشیم. «تفکر متمرکز یا متمرکز کردنِ فکر … حاشیهای تلقی کردنِ همه امور فرعی و حذف تدریجی امور فرعی و تخصیصِ وقتِ اصلی به کارِ اصلی، [که] این تقریباً همان مفهومِ کار حرفهای را میدهد … نظم و پیگیری و مسئولیتپذیری که مجموعاً همان برخورد تشکیلاتی را معنی میدهد …» اصرار صابر بر این راهکارها را باید به صورتِ «امرِ زمانمند» ارزیابی کرد. صابر به خوبی میداند که زمانِ نابچنگ، چون قطرات آبی است که به سادگی از دست و دامان میگریزد. به همین سبب، باید به فکر بود تا کار حرفهای و متمرکز در مرکز فعالیت نیروها قرار گیرد و همه فعالیتهای فرعی، متوقف شود. صابر، نیرویی ارادهگراست که در زمان دست میبرد تا آن را آنگونه که باید، خرج کند. این ویژگی نیرویی است که برای بازتولیدِ خود، دست به کار میشود. بحرانِ زمانِ امروزه را باید در کار حرفهای تشکیلاتی جستجو کرد. حواسپرتیهای امروزی به نحوی موسع و متنوع است که انرژیهای بسیاری را هرز برده است. سرکوب و سرگرمیِ توأمان، دو روی یک سکهاند.
سوم، بحرانِ مرجعیتها به ویژه بحرانِ مرجعیت در علومِ انسانی. امروزه به سادگی، نظام سلسلهمراتبی از بین رفته و حتی علم نیز واجد خصیصه مرجعیت نیست. نهادِ دانشگاه بیش از پیش گرفتار سازوکارهای بوروکراتیک شده و جریانهایی که سابقاً در موقعیت مرجعیتهای اجتماعی ایفای نقش میکردند، امروزه زیر سؤال رفتهاند. به همین سبب هم هست که پاسخِ ایجابی به چه باید کرد؟ مرتباً دستخوشِ پاسخهای بیزمان و ناتمام است. گویی فضایی ابری در سرورهای نامتمرکز پدید آمده که تا ابد میتوان اطلاعات را در آنها ذخیره کرد بی آنکه این اطلاعات به هم ارتباطی داشته باشند، انباشت شوند یا دانشی تولید کنند. در چنین وضعیتی، هر پاسخی خود پرسشِ تازهای میآفریند و هر پرسشی، بر پیچیدگی مسئله میافزاید.
به نظر میرسد صابر خیلی دقیق به این نکات واقف است. به همین خاطر هم هست که بر «گذار از پراکندهکاری به تمرکز، از انفرادگرایی به همگرایی و کار جمعی … و گذار از کارهای متنوع و چندگانه، از کارهای موردی و مقطعی به کار استراتژیک» تأکید مؤکد دارد. مسئله تکثر و اعوجاجهای معرفتی و اخلاقی، مسئله زمان، و مسئله بحرانِ مرجعیتهای علمی، سیاسی و اجتماعی، و ترکیب این چند مسئله با هم، ما را با دشواریهای بیشتری مواجه کرده است. از این حیث، سخنرانیِ آقا هدی در مقامِ یک سندِ مهم تاریخی، میتواند به مثابه بازاندیشیِ بنیادینی تلقی شود که علاوه بر خودانتقادی در بستر رویکردِ ارادهگرا، سایر مسائلی را نیز که فراتر از اراده نیروها بر آنها اثر میگذارد یا در توفیق و عدم توفیق نسلِ وارثان مداخله میکند، مد نظر قرار دهد.
- انتشار مطلب با ذکر ماخذ مجاز است