کمال رضوی – برای ناظر بیرونی که سیر متاخر حیات شهید هدی صابر را مینگرد، چنین به ذهن متبادر میشود که او از نیمۀ دهۀ ۱۳۸۰ از قلمرو سیاست به ساحت اجتماعی چرخش کرد و از جایگاه کنشگر ملی-مذهبی و فعال سیاسی به کنشگر مدنی- اجتماعی تغییر مکان داد. چنین درکی با ظواهر امر نیز همخوانی دارد؛ او که زمانی در نیمۀ اول دهۀ ۱۳۷۰ در کنار کسانی نظیر عزتالله سحابی، لطفالله میثمی، حسن یوسفی اشکوری، رضا رئیسطوسی و تنی چند از دیگر چهرههای روشنفکری مذهبی دستاندرکار گفتوگوهایی چندساله برای تأسیس یک حزب یا جبهۀ سیاسی (با نام اولیۀ «راه» یا راه استقلال که البته هیچگاه به مرحلۀ تأسیس نرسید) شده بود، چندی بعد در ستاد انتخاباتی مهندس سحابی برای انتخابات ریاستجمهوری ۱۳۷۶ عمیقاً فعال شده و سپس با عضویت در شورای فعالان ملی-مذهبی و همکاری با ماهنامۀ ایران فردا به شکلی تمامعیار پا به عرصۀ سیاست نهاده بود و در نهایت به همراه شمار زیادی از این فعالان در اسفند ۱۳۷۹ به عنوان زندانی سیاسی دستگیر و زندانی شده، بعد از دور بعدی زندانی شدن در حدفاصل ۱۳۸۴-۱۳۸۲ به یکباره از عرصۀ سیاست رخت برکشید؛ از شورای فعالان ملی-مذهبی با نقدهایی رادیکال فاصله گرفت، از فعال شدن در فضای انتخاباتی پرهیز کرد و حتی با فاصلهای معنادار از جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ ایستاد و از فعال شدن در کادر آن احتراز ورزید. این ورود به ساحت سیاست و بعد گرفتن فاصلۀ معنادار از آن گویا لااقل یک نوبت دیگر در زندگی هدی صابر سابقه داشته است؛ زمانی که در سالهای اولیۀ پس از پیروزی انقلاب وارد فعالیت در نشریۀ امت (جنبش مسلمانان مبارز) شد و چندی بعد از فعالیت تشکیلاتی در این جریان سیاسی فاصله گرفت و به فعالیت حرفهای و پژوهشگرانۀ خود در گروه اقتصاد تلویزیون بسنده کرد. بنابراین از این زاویه، رخداد بیبدیلی در زندگی هدی صابر نبود. اما این تغییر جهت متأخر به انضمام تئوریپردازی هدی صابر در تبیین و حمایت از فعالیت اجتماعی (از جمله در سلسله مباحث «باب بگشا» و در سخنرانی در بحبوحۀ اعتراضات سال ۱۳۸۸ در محفل رنگینکمان در منزل همراه صدیقش در کلاسهای حسینیه، روئین عطوفت با عنوان «وحدت نیروها و نیروهای اجتماعی جامعه») به شکل ویژهای مورد توجه قرار گرفت.
هدی صابر چندی پیشتر در طرح پژوهشی «نهادهای خدمت رسان در عرصه عمومی» (نهادهای تامینی و حمایتی در ایران) به تدریج به این انگاره رسیده بود که زیر پوست جامعه، فعالیتهای اجتماعی سازمانیافتهای در جریان است که فارغ از هیاهو و جنجال فضاهای سیاسی و روشنفکری، عنصر نگهدارنده و همبستگیبخش است. او این انگاره را چندی بعد در سخنرانی «رفیق رهگشا» در مراسم سالگرد زندهیاد طالقانی (شهریور ۱۳۸۵) و در بحرانشناسی در نشستهای آغازین «باب بگشا» (شهریور ۱۳۸۷) با نقدهای ریشهای و بنیادین بر نیروهای فکری-سیاسی به سبب باقی ماندن در مدار میراثخوری غیرمولد و سرمایهسوزی و ویترینسازی تاریخی نیروها و در مقابل، با بر صدر نشاندن نیروهای اجتماعی به سبب فعالیت عمیق و پیگیرانه تکمیل کرد. طرفه آنکه او در نشستهای «باب بگشا» به جای دعوت از چهرهها و سلبریتیهای فکری و سیاسی، به سراغ فعالان مدار تغییر در ساحت اجتماع رفت و آنها را به عنوان الگوهای متعین بازیابی پروژۀ آدمیت ایرانی به مخاطبان بحث خود معرفی کرد: بانی موسسۀ خیریۀ محک و بنیانگذار خانۀ مادر و کودک؛ هر دو از «زنان» موسس، فعال و باربردار و هر دو بیگانه با سیاست و فضای روشنفکری. و در نهایت باید به «طرح توسعۀ کارآفرینی و مهارتها در زاهدان» به عنوان آخرین تجربۀ حرفهای هدی صابر اشاره کرد که بازگشتی به امر اجتماعی نه فقط به عنوان فعالیت شغلی و ممرّ درآمد، که با رسالتی پیامبرانه و نقطهعزیمت فعالگرایانۀ اجتماعی بود.
چرا چنین تغییر جهت و چرخشی در رویکرد و استراتژی هدی صابر رخ داد؟ این تغییر جهت چه پیامها و پیامدهایی داشت؟ پاسخ به این سوالات مستلزم ساعتها وارسی و گفتوگو و درنگ در حیات هفت سال پایانی عمر هدی صابر است. این یادداشت تنها درآمدی ابتدایی و اجمالی در پاسخ به این سوالات از دریچۀ ذهن محدود نگارنده است.
تردیدی نیست که تجربۀ زیستۀ هدی صابر از همسفرگی و همنشینی با نیروهای فکری و سیاسی در این تغییر جهت هویدا بود. او از زیست متفرعنانۀ سیاسیون و روشنفکران (که گاه به کنایه از آنها با تعبیر تند و نیشدار «مغزحلزونیکردههای آروغایدئولوژیکزن» یاد میکرد) به تنگ آمده بود. در ماههای پایانی حیاتش در فضای زندان اوین به خوبی این تنگنا و بیرون زدن از چارچوبهای «منزلتی» فعالان شناسنامهدار فکری-سیاسی در مشی و رویۀ او در زندان هویدا شده است (خوانندۀ علاقمند به کتابچۀ «وارسته از بند» حاوی خاطرات همبندیان هدی صابر در زندان آخر مراجعه کند.) و باز هم تردیدی نیست که این تجارب زیسته تا چه اندازه در برساخت جهتگیریهای فکری و ذهنی انسانها مؤثر است.
شریعتی از سالهای فعالیت جوانی در کانون نشر حقایق اسلامی در مشهد لااقل در یک مورد به تلخی گزندهای یاد کرده: جایی که او با به تعبیر خود «روشنفکران تیتیش مامانی» روبرو شده و از طرفی در گرداندن امور اجرایی کانون صابون «خردهبورژوازی دوپولی» که «یک قران پول خرد، امامشان و اسکناس، پیغمبرشان و چک، قرآنشان بود» بر تن او خورده بود و حس نفرت از این سبک زندگی و سلوک اخلاقی چندان وجود شریعتی را گرفته بود که رفتار خردهبورژوازی مذهبی را سرشار از «کثافت، گدامنشی و ذلت» میدید و خدا را شاکر بود که در این مواجهات، «نفرت از مذهب» وجود او را فرا نگرفته که «به همۀ اینها لگد نزدم و نرفتم یک اگزیستانسیالیست و ماتریالیست شوم» که وظیفۀ خود میداند «این مذهب را ریشهکن کند.» (نقل از سخنرانی سال ۱۳۵۵ شریعتی در محفلی خصوصی، نامگذاریشده با عنوان «جهتگیری طبقاتی اسلام»). چه چیز شریعتی را جز همین تجارب زیسته چنین به تنگ میآورد که شقشقیهوار لب به نقد نیشدار این طیف از نیروهای ظاهراً با علایق ملی و مذهبی بگشاید؟ هدی صابر نیز کمابیش با همین فضاها و تنشها مواجه شده و دریافته بود که در انبان نیروهای فکری-سیاسی دوره چیزی جز ادا و اطوار و سخنان دهانپرکن و مسئلهحلنکن نیست و طبعاً این تجربه در تغییر جهت او از ساحت سیاست به امر اجتماعی موثر بود.
اما فروکاستن این تغییر جهت صرفاً به تجربۀ زیسته و بغض و تنگنا در مواجهه با فضای قهقرایی نیروها، ناشی از نگاه تکعاملی است. او ورای این تجربۀ ناگفته، در نیروهای اجتماعی فضیلت کار سازمانیافتۀ بادوام و مسئلهحلکن و کاهندۀ آلام جامعه را نیز دیده بود و عمیقاً به این جمعبندی رسیده بود که این نیروها – حتی سنتیترین آنها نظیر فعالان خیریهای – علیرغم آنکه ظاهراً در ساحتی سیاستزداییشده به فعالیت و زیست مشغولند، اما عاملان پروژۀ آدمیت ایرانی هستند. آنها هستند که بدون داعیۀ سپهرسازی نظری و پارادایمافکنی و تغییر دوران، با روندی بطئی و تدریجی و بدون آنکه حساسیت و کینتوزی حاکمان را برانگیزند، در کار سازمانیافته برای حل مسائل جامعه، توانمند کردن اقشار و طبقات و پیشبرد و غنیسازی تجربۀ اجتماعمحور هستند. چگونه این سازمانهای غیردولتی، عامالمنفعه و خیریه توانستهاند دوام یابند؟ او به خیریۀ نوبر تبریز به عنوان نمونه اشاره میکرد که تبار آن به دوران مشروطهخواهی ایرانیان میرسید و فعالیت رسمی آن لااقل شش دهه تجربه را پشت خود داشت. چه چیزی پس پشت این «کار سازمانیافتۀ مداوم» بود و این امکان را برای فعالان آن فراهم میکرد که آهسته و پیوسته مسیر کنشگری را بپیمایند و جادۀ ربط با هستی (عبودیت) را هموار سازند؟ او به اشاره از درایت سیاسی و جمعبندی این فعالان سخن میگفت که دریافته بودند به گونهای سیر و سلوک کنند که کانونهای قدرت وجود آنها را خطر و تهدیدی برای خود نبینند و فیالمثل از گفتگویش با یکی از موسسان بزرگترین تشکلهای فعال در حوزۀ آسیب اجتماعی خاصی سخن میگفت که با گُزیدن «انشقاق خودخواسته» بر آن شده بودند که برای برنیانگیختن حاکمیت به ظن از بزرگی و حجم فعالیتها، تن به جدایی و ایجاد تشکل موازی مستقل دهند.
برای هدی صابر متأخر، ساحت اجتماعی معبر تغییر عمیق سیاسی بود. او نمیخواست از کنش افراد سیاستزدایی کند و نیروها را به حوزههای ظاهراً بیخطر مدنی سوق دهد. بلکه باور داشت به اینکه فعالیت سازمانیافته و متشکل حتی اگر در ساحت کاملاً اجتماعی و غیرسیاسی باشد، بر حادترین فعالیت سیاسی پرطمطراق که گلّهوار و بدون مهندسی و بیداوم و بیافق و بیربط با جامعه باشد، تقدم و فضیلت دارد. ناظر آگاه در ایران میداند که فعالیت اجتماعی هم در چنین زمینه و فضایی بیخطر نیست؛ اما این مزیت را دارد که در لایههای عمیقتر جامعه به خلق و استمرار یک پروژۀ موثر و مسئلهحلکن بینجامد.
به علاوه، فعال شدن در پروژههای خرد اما مستمر و سازمانیافته و نیمهسازمانیافته، کنشگری مدنی میآفریند که تنشها و مسائل جامعه را از نزدیک لمس میکند؛ از برجعاج نظریهپردازی برای دموکراسی به محدودیتها و مسائل دموکراسیسازی عملی در سطح خرد میکشاند و از دنیای تخیلی آرمانها و ایدهها به دنیای واقعی منافع پرتضاد راهی میکند. بسیاری از روشنفکران و نیروهای سیاسی چندان در ساحت نظرورزی غوطهور شدهاند که نه فقط از گرداندن دموکراتیک و مشارکتی یک جمع محدود کاری ناتواناند که از مصایب آن بیخبرند و از مقتضیات سروکلهزدن با افراد انضمامی و گوشت و پوست و استخواندار و منفعتخواه – به جای تئوریپردازی دربارۀ «انسان انتزاعی دگرخواه» و تقدیس «مردم» – طفره میروند. آنگاه که انسان آستین بالا بزند، نهادی بسازد و درگیر مناسبات اجتماعی عینی یک نهاد شود، درمییابد که سخن گفتن از تغییر جامعه چقدر دشوار است؛ نیروهای اجتماعی این مزیت را دارند که آن چهرۀ زشت و پرتنش این وجه از روابط اجتماعی را هم در کنار یوتوپیای روابط انسانی ببینند و دریابند که ادارۀ یک تشکل ساده و پیشبرد یک پروژۀ خرد با چه بحرانها و مسائلی روبروست که لزوماً با مدلهای نظرورزانۀ انتزاعی مرسوم قابل توضیح نیست.
اکنون میراث و تجربۀ هدی صابر به عنوان یک «گونه» از انسان ایرانی پیش روی ماست؛ گونهای که در رفت و برگشت و نوسان میان ساحت اجتماع و اندیشه و سیاست بود و میکوشید به سهم خود در هر حوزه سرکی بکشد و بنایی بسازد یا آجری بر بنایی بنهد. شاید درک او از نیروهای اجتماعی بیش از اندازه روتوششده و استعلایافته به نظر رسد؛ ساحت اجتماعی و مدنی هم مسائل و چالشهای خود را دارد و آنجا هم آکنده از منافع و اطوار سلبریتیهای اجتماعی و تنشهاست. اما جمعبندی صابر برای پیوند ساحت جامعه با سیاست، از رهگذر قرار دادن نقطهعزیمت و خاستنگاه تعریف پروژۀ تغییر در ساحت جامعه به جای ساحت سیاست برای امروز ما راهگشاست. تغییر سیاسی پایدار و توسعهگرا در ایران ممکن و عملی نمیشود مگر آنکه کنشگرانی خلق شوند که اهل تعریف پروژه – ولو در مدار خرد – و ایجاد سازمان پیشبرد پروژه و سختجانی و استمرار در پیشبرد باشند. اگر جامعه به چنین درجهای از سازمانیافتگی اجتماعی برسد، قدرت همسنگ برای چانهزنی با قدرت و رسوخ در ساحت سیاستگذاری را هم آفریده است. در فقدان هزاران پروژۀ اجتماعی سازمانیافته و تلاشهای جمعی و متشکل خُرد، آیندهای برای اثرگذاری سیاسی افراد منفرد و جمعهای محدود پیشگام نمیتوان متصور بود.
منبع: کانال ایران فردا