خاطرات، حدیث‌نفس‌ها و دل‌نوشته‌ها

با بهار آمدی و با بهار رفتی

به نام یگانه حقیقت هستی

با بهار آمدی و با بهار رفتی       اول بهار آمدی و آخر بهار رفتی

و خصلت بهاری بودن را در طول زندگی کوتاهت حفظ کردی

پرشور و نشاط                  اهل کار                   امیدوار

بشارت‌دهنده‌ی زندگی، نو، تازه و … سبز

بهار یعنی شکوفا کننده‌ی استعدادها و تو یک شکوفا کننده بودی

حدیث تلخ جدایی!

فریده جمشیدی ـ زیستن با مردان سخت کوش آسان نیست. و سخت‌تر آن است که در اوج دوران پختگی همسرت را از دست بدهی. دیگر بهتر یاد گرفته بودیم که چگونه با دنیای هم کنار بیاییم. و جدایی از هدی چه تلخ است. یادش به خیر قبل از ازدواج مان در سال ۱۳۵۸ه.ش با هم هر دو در انجمن اسلامی دانشگاه هم باور بودیم و در آنجا همدیگر را یافتیم. بسیاری این ازدواج را زود می‌دانستند. اما ما تصمیم گرفتیم که همسر شویم و شدیم. تو با نظم بی‌نظیر٬ زندگی را مثل همه کار های دیگر جدی ‌گرفتی. جدیت تو گاه خسته‌‌ام می‌کرد.

دلنوشته همسر شهید صابر در سالروز تولد وی

به نام او که بال داد، خصلت پرواز داد

هدی عزیزم باور نبودت بسیار سخت است. تولد ۵۴ سالگی ات مبارک. این سومین سالی است که باید تولدت را بر سر مزارت بگیریم. هدی جان امسال نیز هچون سالهای گذشته در روز تولدت بر سر مزار نورانی ات آمده و آنجا را با گلهای قرمز و بنفش و زرد آراسته و با اشک دیدگانمان مزارت را مشوییم تا باشد مرهمی بر دل زخمی ما. در سال اخیر با بیماری های زیادی دست و پنجه نرم کرده ام. جایت سبز و خالی است. به من و فرزندانت حنیف و شریف عزیزمان برای پشت سر گذاشتن سختی های پیش رو کمک کن. همواره چشم به راه تو هستیم.

یادی از هدا صابر به انگیزه دومین سال پروازش

سام محمودی سرابی منبع: وب‌سایت ایران‌وایر – ۲۱ خرداد ۱۳۹۲   نه! باید این را بنویسم پیش از آنکه شرمسار نامش باشم. پیش از آنکه نگاه سنگینش رویایم را به کابوس وجدان بدل کند. باید بنویسم چه شد که هدا صابر پرنده شد و پرید… اما پیش از آغاز هر سخنی باید بگویم و بنویسم که هر دیکته نانوشته بی‌غلط است. من در این روایت که ظاهرا نخستین روایت شاهدان شهادت هدا رضازاده صابر است سعی کردم بدون دخل و تصرف و البته بدون حب و بغض مشاهدات آن روزهای بند ۳۵۰ اوین را بازگو کنم. طبعا اسم چند نفری در این نوشته می‌آید که دربند بودند و اسم چند نفر دیگر نیامده که دربند هستند. البته این به معنای …

یادی از هدا صابر به انگیزه دومین سال پروازش ادامه مطلب

بازماندگان

متن صحبت سارا شریعتی در هفتم شهادت هدی صابر

از ده خرداد ما سه واقعه‌ی را پیاپی از سر گذراندیم. رفتن مهندس سحابی، هاله و هدی. اگر حرف شریعتی را بپذیریم که چگونه مردن را خود خواهم آموخت، که این بزرگان چگونه مردن‌شان را خود انتخاب کردند، می‌توان گفت که مهندس سحابی با ما مهربان‌تر بود، پدرانه، حمایت‌گرایانه، آرام‌آرام ما را برای هجرت خود آماده کرد. رفتن هاله، هاله‌ی آرامش، صلح و دوستی اما یک شوک بود. ما را از پا درآورد. ناباورانه در مراسم خاکسپاری شبانه‌اش، در مراسم سوم و هفت شرکت کردیم. تازه داشتیم می‌فهمیدیم که بر ما چه رفته که هدی تیر خلاصی را زد. هدی که در «مقام رضا» بود و «مقام صبر»، با مرگ خود این دو را ناخواسته از ما گرفت….

پروژه هدی

هدای عزیز

سلام بر تو و سلام بر همه آنانی که به تعبیر تو خرداد را کیفی کردند. از رخساره‌ حنیف، که جوان اول دورانش نامیدی تا شریعتی که معلمی بزرگ. از فاتحان فتح خرمشهر که دریادلانشان نامیدی تا جان برکفان جنبش سبز که کنارشان بودی. و سلام بر مهندس، عزت ایران؛ و هاله، مادر صلح و دوستی؛ و سلام بر هر سه شما که در فاصله ده روزو شام به ناگاه، نه خبری و نه وداعی یک به یک به پرواز درآمدید.  

دو سال سپری شد. هر چه زمان می گذرد حس کمبودت نه فقط چون برادری و دوستی و عزیزی، بس محسوس است که برای بینش ات، منش ات و روش ات.

لحظه دیدار

امیر طیرانی منبع: یادنامه‌ی دومین سالگرد شهادت لحظه دیدار نزدیک است باز من دیوانه‌ام، مستم باز می‌لرزد، دلم، دستم باز گویی در جهان دیگری هستم های! نخراشی به غفلت گونه‌ام را، تیغ های! نپریشی صفای زلفکم را، دست و آبرویم را نریزی، دل ای نخورده مست لحظه‌ی دیدار نزدیک است …   در زندگی هرکس لحظه‌ها و گذرهایی است که همچون یک نشان برای همیشه برای او باقی می‌ماند. نه می‌تواند آن را فراموش کند و نه دلش می‌خواهد آن را از یاد ببرد. روز چهارشنبه سی فروردین سال ۹۰ برای من از جمله‌ی آن روزهاست. از آن روز دوچیز برایم باقی مانده است، نخست صورت گرم هدی و بوسه‌ای اشک آلود که بر گونه‌های من و هدی به هنگام خداحافظی …

لحظه دیدار ادامه مطلب

خسته‌نباشی آقامعلم!

منبع: یادنامه‌ی دومین سالگرد شهادت من بچه بودم، شما هم بچه بودی. من هنوز هم یک بچه هستم، اگرچه پنج دهه از عمرم می‌گذرد… ما و شما همه ”بچه“ هستیم و ”بچه بودن“ خیلی خوب است. و بچه بودنمان همچنان ادامه دارد تا زمانی که: تعجب می‌کنیم، سوال داریم، و دوست داریم قصه را از اول بشنویم. و ”آقای صابر“ قصه را از اول برای ما گفت. *** سالن پر از همهمه بود، هر لحظه از گوشه‌ای صدایی به گوش می‌رسید. از اتاق‌های مشرف پنجره‌هایی رو به سالن باز می‌شد و صحنه‌هایی دیده می‌شدند. یک دنیا خبر، یک دنیا تنش، و یک عالمه حیرت و پرسش. سرعت وقایع به قدری زیاد بود که آدم فکر می‌کرد سوار چرخ و فلک …

خسته‌نباشی آقامعلم! ادامه مطلب

به یاد استادم، هدی صابر

دل‌نوشته‌ای از یک شاگرد منبع: یادنامه‌ی دومین سالگرد شهادت  به نام خداوند یاری گر که مهربانیش از حدافزون ورحمت خود را بی دریغانه برما میباراند، خداوند آزمون‌های سخت. در مجموعه نشست‌های باب بگشا از استاد شهیدمان (عملاً دیدیم ) آموختیم که : ¨ عضو فعال هستی هستیم پس بایستی منشی ، روشی و هدفی داشته باشیم ¨ نسبت به پیرامون خود حساس وفعال باشیم ¨ در طول زندگی خلاق و به دنبال ایجاد تغییر کیفی باشیم ¨ وجدان کار داشته باشیم ¨ مشکلات دیگران را بااشتیاق پیگیری نمائیم ¨ درخصوص زیست اطرافیانمان حساس باشیم ¨ انتقاد پذیر باشیم ¨ صداقت در گفتار،کردار،پندارمان داشته باشیم ¨ وآنچه نشان میدهیم همان باشیم ¨ پشتکار داشته باشیم ¨ استمرار در کار را فراموش نکنیم ¨ به آنچه میگوئیم عمل کنیم ¨ همدل و همراه باشیم ¨ سر …

به یاد استادم، هدی صابر ادامه مطلب

ترسیم یک رنج

منبع: یادنامه‌ی دومین سالگرد شهادت یکشنبه ۲۲ خرداد ماه ۹۰، زنگ‌های تلفن همه‌ی ما را با کابوسی غیر قابل تصور مواجه کرد. تماس‌های پشت هم که به دنبال تائید خبری بودند، از ما که در بی‌خبری به سر می‌بردیم. مایی که دلخوش به سلامهای هفتگی بودیم که از سوی هدی برایمان میآمد. فردا دوشنبه بود و روز ملاقات، مگر امکان داشت که دیگر سلامی نباشد، مگر می‌شد تصور کرد که دیگر پیگیریهای هدی تمام شده است، مگر می‌شد تصور کرد که تلاشهایمان برای جلب رضایت هدی در خصوص پیشرفت طرح زاهدان، بی‌نتیجه مانده است. بی‌اغراق تا آن روز بدترین خبری که شنیده بودم رفتن هدی صابر بود. هنوز هم حضورش را حس می‌کنم، نبودنش کابوسی است که باور نکرده ام. …

ترسیم یک رنج ادامه مطلب

سنگینی آوار مرگ صابر

ش. ا.  منبع: یادنامه‌ی دومین سالگرد شهادت دوسال گذشته است و اکنون هدی صابر بدل شده به یک لبخند محو که هربار به یاد می‌آورمش در ذهنم نقش می‌بندد. سرش را کمی زیر می‍اندازد، سرخ می‌شود، بی‌صدا می‌خندد و نگاهش را از چشم خیره ما شاگردانش می‌دزدد. در این دوسال همه‌ی ابعاد وجود او در دسترس‌تر شده است. برخوردهایش با من به عنوان یک شاگرد نه چندان جدی و خط و مرز دار همیشه جدی و در کادر پروژه‌های تعریف شده بود. یادم می‌آید که تا همین ۳-۴ سال پیش حتی هیچ تصوری از خانواده و نقش او در خانواده‌اش نداشتم و تا همین ۲-۳ سال پیش تصویری از شغل و سوابق حرفه‌ای او. اما آرام آرام پازلی که هدی صابر …

سنگینی آوار مرگ صابر ادامه مطلب

خطابه‌ی اشک

به یاد آموزگارم هدی صابر شایان صبوری منبع: یادنامه‌ی دومین سالگرد شهادت تقدیم به حنیف وشریف صابر    گفتن از کسی که از شهرت بیزار بود و بارها شاهد دعایش بوده‌ایم که خدایا به من شهرتی نده، بسیار سخت است و سخت‌تر آنکه ما در زمانه‌ای قرار داریم که عشق به چهره شدن مصیبتی متعفن شده است. اما خدا نام او را به عشق بلند گردانید و بی هیچ تردید بر کرامت و بزرگی این مرد بی شهوت شهرت به شایستگی خواهد دمید و عشق و اخلاص را به نام او گل‌افشان خواهد کرد و رسانه‌ی او خدایش خواهد شد ”و رفعنا لک ذکرک“ اویی که به ننگِ خودبزرگ‌نمایی خود را نیالود و این هنر او در زمانه‌ی غلبه‌ی رسانه‌ای …

خطابه‌ی اشک ادامه مطلب

برای شاهد روزهای سختمان شهید هدی صابر

 فخرالسادات محتشمی پور منبع: وب‌سایت نوروز ـ ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۲   روزهای آخر در زندان به من وعده داده بودند که خودم را مدیریت کنم و اوضاع بیرون را تا همسرجان اوضاعش بهتر شود. همسرجان قبل از دستگیری‌ام با ادعای مسخره شرکت در اغتشاشات، علاوه بر این که در انفرادی و قرنطینه و روزه داری اعتراضی بود با تنی رنجور و ملاقات‌هایش نیز نامنظم و تقریبا ملاقات ممنوع بود. من که زندان برایم حکم کوی دوست را داشت و سرای یار بیرون آمدن از آن را سخت پذیرفتم و گریان. اما آقای بازجوی ششم یا نمی دانم هفتم همسرجان دلداری می داد که انشاء الله شما می روی بیرون مدیریت می کنی اوضاع را و آقای تاجزاده هم میان بیرون! …

برای شاهد روزهای سختمان شهید هدی صابر ادامه مطلب

دلنوشته همسر شهید صابر به مناسبت سالگرد تولد وی

تولدت بهاری بود، چه زود زمستان زندگیت را آوردند. تولد ۵۳ سالگیت مبارک. این دومین سالی است که باید تولدت را گوشه گورستان جشن بگیریم. اما این سنگ سرد و بی‌روح هیچ به آغوش گرم تو نمی ماند. “پدر” کلامی که بر دهان حنیف و شریف خشکیده، دو سال است کسی را پدر نخوانده اند. بار سنگین زندگی را بر دوشم گذاردی و رفتی. شهادتت ناگهانی بود. تنم تاب نیاورد. باورت نمی شود با چه بیماری‌ها که دست و پنجه نرم نکرده‌ام که رنگ رخساره‌ام خبر دهد از سر درون….

در ستایش رستگاری

سام محمودی (دبیر سرویس اندیشه، کتاب و تاریخ روزنامه شرق، زندانی تازه آزاد شده‌ از بند ۳۵۰ اوین) منبع: وبلاگ مرده‌شورها را چه‌کسی می‌شوید، ۲۸ خرداد ۱۳۹۱   برای روح بلند پهلوان «هدی صابر» که فروتنانه رستگار شد ایستاده بر بلندای تاریخ نام تو اینک باد است که فریاد می‌کند رستگاری رهایی را میانه برهم‌زن و آشوبگر. و سر می‌ساید خدایگان آزادی برآستان فروتنی‌ تو… «چه فروتنانه» پر گشوده‌ای بر گذرگاه تاریخ و داس بلند مرگ را به دشنام صبرت ناسزاگو *** پهلوانی‌ات را می‌ستایم و قهرمانی‌ات را در پلشتی زمانه بیداد *** اینک اما ماییم انگشت برآسمان نام تو را فاتحه خوان و رستگاری‌ات را به لبخنده‌ای گریان! *** انگشت بر آسمان فاتحه می‌خوانیم تا پیروزی با دوانگشت رنجورت …

در ستایش رستگاری ادامه مطلب

“هُدا”ست نام تو، «صابر» عزیز

  داوود سلیمانی منبع: فیس بوک نویسنده سال گذشته در زندان رجایی شهر اندوهگین از غم هجرت دو عزیز از دست رفته بودیم که ناگهان خبر هجرتی دیگر به دیار باقی ما را در کمال بهت و حیرت به سوگ نشاند. شعر زیر را در همان دوران به یاد هدی صابر عزیز نوشتم. به نام خدا به یاد هدی عزیز – (اسم با مسمّا) چگونه رفتنت فریاد می زند، نام تُرا، تو اسم با مسمّایی “هُدا”ست نام تو، «صابر» عزیز *** (در حسرت سپاس) به رسمِ ابرازِ سپاسی که اندیشه مرا مشغولِ فرصتی دوباره به دیدار می نمود، تا بوسه ای به مهرِ بی دریغ تو باشد، نگاهِ من می نگارم این دغدغه ی دل نهفته را، زیرا سلامِ ساده …

“هُدا”ست نام تو، «صابر» عزیز ادامه مطلب

هدی؛ جادوی واقعه

مینو مرتاضی لنگرودی منبع: وب‌سایت ملی ـ مذهبی، ۲۳ خرداد ۱۳۹۱ من در این اندیشه‌ام اگر هدی جایی غیر از ایران دنیا می آمد شاید داستان سرنوشت زندگی و شهادت اش تا این اندازه سرشار از واقعیت های جادویی نمی شد !! واقع گرایی جادویی حاکم بر داستان زندگی هدی بیانگر سیطره توامان و برابر واقع بینی و تخّیل بر ساختار ذهنی و رفتاری هدی در اغلب زمینه های فردی و خانوادگی و سیاسی واجتماعی بود. با خودم فکر می کنم اگر هدی جای دیگری غیر از ایران دنیا می آمد؛ چه بسا می توانست شخصیتی فراگیر تر از یک فعال سیاسی از نوع ایرانی اش و هم چنین عمر طولانی تری داشته باشد. اما داستان تولد و شهادت هدی …

هدی؛ جادوی واقعه ادامه مطلب

به مناسبت سالمرگِ پدرم

پس از گذشت یک سال از کشته شدن پدرم،شاید این سطور طراوش دهندهِ کینه اى باشد نسبت به انسانهاى کلاسیکِ اطراف ما که سریع با جو موجود تقسیم منافع کردند و یا شاید هـم گویاى مظلومیت خانواده من است که هم عصرى با مردمان سخن ورزِ بى عمل را تجربه مى کند.در ابتدا شادمانم از نبودِ پدرم در این یک سال، چرا که دیگر او به مانند ما ترس بر چهره اش جارى نمى شد و مُهرِ سکوت بر زبانش آویزان نمى شد.نحوه کشته شدن پدر براى من از ابتدا واضح بود چرا که اولاً،او مخالف حکومت فعلى بود چه از نقطه نظر سیاسى و اقتصادى و چه از رویکرد مذهبى در عدم پذیرش اصل اساسىِ آن.ثانیاً،هر که هم قدرت …

به مناسبت سالمرگِ پدرم ادامه مطلب

و اینک حماسه هدی

لحظه های سنگین یک شبانه روز مجتبی نجفی منبع: وب‌سایت ملی ـ مذهبی ۲۱ خرداد ۱۳۹۱ هنوز در حال و هوای تراژدی لواسان نفس می کشیدیم. روزها و شب های ما شده بود یادآوری خاطرات ۱۱ خرداد و شهادت هاله. باورمان نمی شد. هنوز باور نمی کردیم آن هاله مهربانی که شب تشییع جنازه مهندس دیدم با چشم بر هم زدنی از میان ما پر بکشد. شهادت هاله به معنای واقعی یک تراژدی بود. نمی دانم شاید به قول یکی از دوستان هاله شهید شد تا مظلومیت پدرش را فریاد بزند. آرزوی هر انسانی عاقبت به خیری است و شاید این آرزو برای هاله رقم خورده باشد. اما از طرفی فکر می کردم هاله سرمایه ای بود. اگر بود به …

و اینک حماسه هدی ادامه مطلب

صابر گفت به چپ پاک دردمند نیاز داریم

  محمد پورعبدالله منبع: وب‌سایت ملی ـ مذهبی، ۲۱ خرداد ۱۳۹۱ نوشتن درباره هدی صابر شاید کاری خیلی سختی نباشد. هر کسی که برخوردی با او داشته می تواند درباره او چند کلمه بنویسد. به خصوص اینکه اکنون که او زنده نیست، طبق سنت دیرینه ما ایرانی ها، هر کس می‌تواند از بزرگی‌های او چند جمله بنویسد. نگارنده این سطور هم ادعایی بیش از این ندارد. چون به مدت کوتاهی بعد از آشنایی با وی او درگذشت و صرفاً تصویری افسانه ای و تا حدودی اسطوره‌وار از او در ذهن دارد. روز ۲۹ اردیبهشت سال ۱۳۹۰ وارد بند ۳۵۰ زندان اوین شدم.اما نه مانند بسیاری از زندانیان دیگر.من بعد از ۲ سال و ۲ ماه اقامت در زندان قزلحصار به …

صابر گفت به چپ پاک دردمند نیاز داریم ادامه مطلب

اسکرول به بالا