مسجد سلیمان امروز، ایران فرداى بدون نفت

گزارش پیش رو، حاصل یک مطالعه‌ی میدانی توسط شهید هدی صابر به همراه سه تن دیگر از همراهانش می‌باشد که در سال ۱۳۷۸ در شهر مسجد سلیمان صورت گرفته است. در جمع‌بندی این گزارش آمده: «مسجد سلیمان بدون نفت مى‌تواند آینه ایران فرداى تهى ز نفت به حساب آید. موقعیت کنونى منطقه بدون نفت تلنگرى است به ذهن همه ایرانخواهان و مردم دوستان. هم آیند مسجد سلیمان بدون نفت، بى‌متولى است. همچنانکه اقتصاد ایران نیز بى‌متولى است. مسجد سلیمان در پایان مسیر و ایران بزرگ در میانه نزدیک به انتهاى مسیر. ایران بزرگ امید افزونترى براى گریز از لمس “وضعیت مسجد سلیمانى” دارد. در همین حال اهالى شهر از یاد رفته مسجد سلیمان ضمن شکوه غمگنانه از “نامردى تاریخ” انتظار “احیا” دارند. هم آنان ایده‌هاى خود را به قصد برون رفت از وضع موجود و احیاى مجدد مطرح مى‌کنند.»


 مسجد سلیمان امروز، ایران فرداى بدون نفت

 

 سهیل خوزى، جواد رحیم‌پور، هدى صابر، میکاییل عظیمى

منبع: ماهنامه ایران فردا، شماره ۵۵، تیر  ۱۳۷۸

 

به نام خدا

طول جاده‌اى که مرکز خوزستان را به مسجد سلیمان متصل مى‌کند تنها ۹۰ کیلومتر است و براى رسیدن به مقصد نیاز چندانى به مصرف “انتظار” نیست. از اهواز که بیرون مى‌زنیم در همان ابتدا در دوسوى مسیر از نخلهاى یکدست، متین و صبور سان مى‌بینیم. خوشه‌هاى تازه رسته خرما که در میان شاخ و برگهاى سر به زیر حراست مى‌شوند آخرین روزهاى فروردین را به شوق رسیدن به آفتاب پرلهیب میانه مرداد سپرى مى‌کنند. آفتابِ فصل “خرماپزان” خوزستان اگر کوچک و بزرگ را به زیر سقف و خنکا مى‌راند، در عوض به دانه خرماى از سبزى به زردى گراییده، سخاوتمند چنان حرارتى مى‌بارد که با رنگ قهوه‌اى سوخته‌اش، “رسیدن”ش را به همگان اعلام مى‌کند. در ابتداى مسیر، شوق بوسه آفتاب اَمرداد آتى و شور “محصول” شدن خرما ذهن را به خود جلب مى‌کند، تا در انتهاى مسیر چه منظره و مضمونى را نظاره کنیم و دریابیم؟

برخى شهر و آبادیها در بدو ورود تنها با منظره به پیشواز مى‌آیند، بعضى هم با منظره و هم با عطر و بو و معدودى نیز هم با منظره، هم با عطر و بو و هم با روح. پیشوازى کامل، گاه شگفت‌انگیز و گاه غمبار.

شهر و آبادیهاى درهم تنیده شده شمال میهن با سبزى جنگل و شالیزار، عطر برنج و چاى و بوى دریا، صفحات مرکزى با فراخى کویر و بوى خاک، شمال‌غرب با کوههاى نوک‌تیز و خشونت ذاتى طبیعت، شیرازِ حافظ با سبزى و عطر بهار نارنج و بوى خاطره‌انگیز یاس رازقى و روحى آرام و “خونین” شهر با نخلهاى سربریده و اعدامى، بوى برتراویده سنتى کاروان و روحى مغموم از مسافر گرد راه بر تن استقبال مى‌کنند. قبل از رسیدن به انتهاى جاده و به آستانه شهر سلیمان در اندیشه اینم که با کدام منظره رخ به رخ مى‌شویم و چه عطر و روحى ما را مشحون مى‌کند؟

از آخرین پیچ مسیر که عبور مى‌کنیم تیرآهنهاى زنگ‌زده ساختمانهاى رها شده ارتش در دیدگانمان فرو مى‌رود، بوى تند گاز مشاممان را پر مى‌کند و روحى افسرده در کنج دلمان منزل مى‌گزیند. پیشوازى تلخ با زهرخندى تاریخى. منظره و بو و روح چنان نمایان مى‌کنند که در آستانه دروازه شهرى متروک و غمدار قرار داریم. پیش از آنکه از دروازه عبور کنیم و مشاهدات و شنیده‌هاى‌مان را از وضع موجود و ساکنان محکوم را با شما در میان نهیم، از دروازه تاریخى شهر عبور مى‌کنیم تا با پشت سر نهادن دوران قبل از نفت، رونق پس از نفت، رو به پایان رفتن منابع نفت به دوران “بدون نفت” قدم مى‌گذاریم؛

سرنخ تاریخى مردمانى که اینک در “بن‌بست” خوزستان به سر مى‌برند آنچنان که خود در تشریح اصل و نسب‌شان مى‌گویند به ماجراى ضحاک پسر مروس مى‌رسد که به درخواست مردم پارس، جمشید چهارمین پادشاه اساطیرى سرزمین پارس را سرنگون و بر جایش نشست. ضحاک در آغاز بسان پدرش معقول و با فضیلت بود اما با اغواى شیطان پدرش را کشت و تاجش را تصاحب کرد. تا آنگاه که شیطان از او تمنا کرد تا اجازه دهد شانه‌هایش را ببوسد و چشم بر آنها نهد. موافقت ضحاک با بوسه شیطان همان و روییدن دو مار بزرگ سیاه از دو شانه‌اش همان. وقتى طبیب چنین تجویز کرد که مارها با مغز انسان تغذیه مى‌شوند، هر روز دو جوان براى تغذیه مارها کشته مى‌شدند. تا آنکه پس از مدتى نوکران ضحاک مغز گوسفند را جانشین مغز انسان کردند و اجازه دادند که انسانهایى که به قصد قربانى کردن به قصر آورده مى‌شدند، به کوهها فرار کنند مشروط بر آنکه تدبیر آنها را برملا نکنند. سپس نزدیکان نیز به آنها مى‌پیوستند و براى ادامه حیات به تپه‌ها مى‌رفتند و خود را “بخت‌یار” – آدمهاى خوشبخت – مى‌خواندند.

جدا از این روایت که سینه به سینه به بختیارهاى کنونى رسیده است در متون کلاسیک تاریخى نیز چنین به ثبت رسیده است که در فاصله زمانى میانه قرن نهم تا ابتداى قرن هفتم پیش از میلاد، قومى آریا نژاد موسوم به “پارسوا” از دامنه‌هاى شمال غربى زاگرس به جلگه خوزستان سرازیر شدند و پس از آشنایى با کشاورزى در نواحى کوهپایه‌اى جلگه شهرى بنا کردند به نام “پارسوماش”. پارسو ماش یا مسجد سلیمان نخستین شهر آریایى‌ها محسوب مى‌شود. ایل که بخش عمده‌اى از ناحیه کوهستانى جنوب ایران را در اختیار دارد به تقریب در فاصله طول جغرافیایى ۴۰ و ۴۸ و ۵۰ قرار گرفته و از جنوب با دشت خوزستان و از شمال با چهارمحال بختیارى همسایه است. “هفت لنگ”ى‌ها و “چهار لنگ”ى‌ها دو نیمه ایل بى‌آنکه بدانند در زیر شهر محل استقرار نیاکانشان چه منبع ثروتى نهفته است بنا به عادت دیرینه در حد فاصل اندیکا، مسجد سلیمان، شوشتر، ایده، شهرکرد و بروجن )ایل راه هفت لنگ( و میان دزفول، ایذه، داران، الیگودرز و بروجرد )ایل راه چهارلنگ( رفت و آمد نموده و ییلاق و قشلاق اختیار مى‌کردند. برخوردارى از هواى همیشه مطبوع، تمتع از طبیعت براى معشیت، دست و پنجه نرم کردن با خشونت کوه و تلاطم رود در مسیر ییلاق و قشلاق، سکوت محض شب و عشق و ازدواج درون طایفه‌اى همه زندگى “بخت‌یار”ى را پر مى‌کرد. تا پیش از واپسین سالهاى سده سیزدهم هجرى شمسى آرامش دیرینه و نظم سنتى حیات بختیارى برقرار بود، اما ابتدا رفت و آمد اغیار چشم آبى و مو زرد و سپس برخاستن سر و صداى بیل و کلنگ و تیشه و مته حفارى، دل‌آرامى و خلوتش را در هم ریخت.

 

 “فوران تاریخ‌ساز”

گرچه در سال ۱۲۳۴ تلاش “لوفتس” زمین‌شناس انگلیسى براى کشف نفت در ایران به جایى نرسید، در سال ۱۲۶۳ از واگذارى امتیاز نفت در ولایت فارس به شرکت هاتز محصولى عاید نشد و در سال ۱۲۶۹ از حفر چاه ۲۷۰ مترى در دالکى و چاه ۲۵۰ مترى در قشم توسط شرکت انگلیسى “معادن ایران” مایع سیاهى بیرون نزد اما همه تلاشهاى نافرجام مانع از آن نبود تا در سال ۱۸۹۲) ۱۳۷۱) “ژان دومورگان” فرانسوى در کتاب “گزارش سالیانه معادن” ادعا نکند که در حوالى قصر شیرین و در مجاورت مرز ایران و عراق منابع نفت وجود دارد. ۸ سال پس از انتشار مقاله مورگان، یک ارمنى ایرانى به نام “کتابچى خان” که متصدى اداره گمرک ایران بود مقاله مزبور را مطالعه کرد و چون در سفر به مناطق غرب ایران از آثار نفت در سطح زمین مطلع شده بود از وجود منابع نفت در منطقه به نوعى اطمینان حاصل کرد. تا آنکه کتابچى‌خان در سفر به پاریس با “سر هانرى دراموند وولف” وزیر مختار انگلستان در فرانسه دیدار و درباره نفت ایران به گفتگو پرداخت. آنگاه که وزیر مختار کتابچى را با “ویلیام ناکس دارسى” آشنا کرد، ترغیب کتابچى براى کشف نفت ایران در دارسى مؤثر افتاد. این روند به اعطاى امتیاز × از سوى مظفرالدینشاه به دارسى انجامید. امتیازنامه‌اى که در ۷ خرداد ۱۲۸۰ به امضاى “ماریوت” منشى دارسى به نمایندگى از او رسید. زمانى که در تیر ۱۲۸۰ فرمان آزادى عمل دارسى توسط شاه قجر صادر شد، زمینه براى عملیات کشف نفت در غرب سرزمین ما مهیا گشت. مدت کوتاهى پس از تأسیس شرکت اکتشاف و استخراج نفت با سرمایه ۶۰۰ هزار پوندى دارسى در اردیبهشت ۱۲۸۲، نخستین چاه در چیا سرخ قصر شیرین به وسیله “رینولدز” مهندس حفار دارسى حفر و در عمق ۵۱۰ مترى به نفت رسید. پس از آن از چاه دوم چیاسرخ نیز نفت بیرون زد. اما نفت چیاسرخ نه فراوان بود و نه اقتصادى. در شرایطى که سرمایه اولیه دارسى به ته رسیده بود بنا به توصیه دولت انگلستان و به کمک شرکت نفت برمه، “سندیکاى نفت” به ریاست دارسى تأسیس شد تا سرمایه مورد نیاز براى ادامه عملیات اکتشاف در ایران را تأمین کند. هنگامى که رینولدز دو منطقه شاردین و ماماتین در نزدیکى رامهرمز و نفتون مسجد سلیمان را هدف مرحله جدید حفارى قرار داد، حمل و نقل وسایل حفارى با ۶۰۰۰ قاطر از اهواز به نفتون صورت گرفت. پس از انجام همه مقدمات از سوم بهمن ۱۲۸۶ حفر چاه در نفتون آغاز شد. در نفتون هم زمین سخت بود و کار را طاقت‌فرسا مى‌ساخت و هم سرمایه رو به کاهش بود. کندى پیشرفت کار و نقصان سرمایه، مدیران شرکت نفت برمه را بر آن داشت تا در فروردین ۱۲۸۷ به صراحت به دارسى اعلام کنند که سرمایه‌اى باقى نمانده و چنانچه وى نیمى از وجوه مورد نیاز شرکت را نپردازد کار در ۱۰ اردیبهشت متوقف خواهد شد. پس از آنکه دارسى وقعى به نامه ننهاد، مدیران در ۲۴ اردیبهشت طى نامه‌اى به رینولدز دستور دادند تا کار را تعطیل کند. رینولدز بى‌خبر از این روند عملیات حفارى را پى گرفت تا آنکه در ساعت ۴ بامداد ۵ خرداد ۱۲۸۷ از عمق ۳۶۰ مترى چاه شماره ۱ مسجد سلیمان نفت فوران کرد. سه هفته بعد نامه شرکت به رینولدز رسید. تأخیر پست چنین رقم زد که تعطیل عملیات به جشن مشترک دارسى – رینولدز بدل شود. دارسى که هیچ‌گاه به ایران قدم نگذاشته بود.

صبح روز کشف نفت در سرزمین بختیارى‌ها، ستوان “ویلسن” فرمانده نگهبانان کمپ رینولدز در گزارش رمزى این حادثه به لندن چنین نوشت:

“به جمله سوم آیه ۱۵ مزمور ۱۰۴ کتاب مقدس مراجعه کنید”

در انجیل جمله مورد نظر آن بود:

“باشد تا او از دل زمین نفت بیرون آورد تا شاد گردد”

 “نان خور کمپانى”

 خواندن پشت پیشانى “کربلایى اللَّه داد مهوش” مرد بختیارى مستخدم رینولدز زمانى که اولین کلنگ را براى حفر چاه شماره ۱ بر زمین مى‌زد امروز پس از ۹۲ سال برایمان میسر نیست. غیرت بختیارى تا قبل از آن اجازه نمى‌داد تا او نان خود را از دست دیگرى دریافت کند. نان در طیبعت بود. اللَّه داد نخستین کلنگ را بر زمین زد، دیگر بختیارى‌ها براى “دیگ استیم” – دیگ بخار – رینولدز روغن محلى تهیه کردند و در پى تشکیل “شرکت نفت ایران و انگلیس” و آغاز ساخت پالایشگاه آبادان خیل بختیارى‌ها در پروژه خط لوله مسجد سلیمان به آبادان به کار گرفته شدند. پس از استقرار اداره مرکزى شرکت در مسجد سلیمان و جارى شدن اقتصاد نفت از چاههاى زیر پاى بختیارى‌ها به آبادان و سپس به نفتکشها، جوانان و مردان بختیارى در نازلترین مراتب به استخدام شرکت درآمدند. پسران امروزِ پدران دیروز که خود گرد سپید بر موى و روى دارند چنین نقل مى‌کنند:

“ایل که کوچ مى‌کرد زمستان در اینجا قشلاق داشت. در زمستان استخدام فرنگیها مى‌شدن. نزدیکاى بهار ول مى‌کردن و دوباره مى‌رفتن ییلاق. بعد شرکت به بختیاریها یک سرى مزایا داد، حقوق داد. یک تعدادى موندگار شدن. موندگارها دست تنگ بودن و نیاز داشتن. اول ننگ بود و مى‌گفتن فلانى داره نون کمپانى رو مى‌خوره. به اصطلاح مى‌گفتن “رَشَندى” است. رشن یعنى همون کلمه “رتین” به معنى “جیره”. رشندى یعنى فلانى جیره‌خوار کمپانیه. اول ننگ بود اما به تدریج براى خارجى کار کردن و کنار همون چاه ساکن شدن”.

همچنانکه شامه بختیارى به بوى گاز خو گرفت، خوردن نان شرکت در کنار نان طبیعت نیز عادى شد. انگلیسیها قبل از به کار گرفتن مردان بومى، دو سال قبل از جشن فوران نفت از چاه شماره ۱ به رئیس ایل نان قرض داده بودند. در سال ۱۲۸۵ در پى دیدار کنسول انگلستان در اصفهان با سردار اسد بختیارى، گارد بختیارى جهت محافظت از اتباع انگلستان تشکیل شده و در ازاى آن “شرکت نفت بختیارى” تأسیس و ۳% از سهام آن به سران بختیارى واگذار گردید.

اما “نان کمپانى” براى بختیارى در مقابل خوان گسترده خوان یغماى شرکت نفت و انگلیس که قریب به نیم قرن پهن بود، نیم لقمه‌اى بیش نبود. تنها چاه شماره اف ۷ مسجد سلیمان در فاصله زمانى میان نوامبر ۱۲۹۰) ۱۹۱۱) تا آوریل ۱۳۰۵) ۱۹۲۶) که نفت آن تمام شد نزدیک به ۷ میلیون تن نفت به انگلیسیها داد. شیر این چاه را از مسجد سلیمان حمل و در برابر در ورودى ساختمان مرکزى شرکت نفت انگلیس “بریتانیک هاوس” در انگلستان نصب کردند. بر روى پلاکت شیر چاه این عبارت نوشته شده است:

 “کسانى که از منافع ناشى از حجم عظیم تولید این چاه اطلاع دارند لازم است هنگام عبور از مقابل آن کلاه خود را به پاس احترام از سر بردارند.”

 

 “شهر یعنى شرکت”

 پارسو ماش نخستین شهر آریایى قلمداد مى‌شود و مسجد سلیمان پس از کشف نفت نیز اولین شرکت شهرِ سده اخیر تاریخ حیات اقتصادى ما. به دنبال کسب اطمینان از اقتصادى بودن نفت مسجد سلیمان و حفارى زنجیره‌اى حلقه چاههاى متعدد در منطقه، استقرار “واسکان” در محل ضرورت یافت. گرچه امضاى سال ۱۲۸۰ مظفر الدینشاه، انگلیسیها را مالک نفت زیرزمین ساخته بود اما حس تملک انگلیسى بر زمین تفتان مسجد سلیمان و سپس بر کل جنوب نیز سایه افکند. ضرورت اسکان و حس تملک بر زمین از آنجا که شرکت نفت انگلیس هر گونه ساخت و ساز را نیز ممنوع ساخته بود، لذا ساماندهى شهرى اولین منطقه نفت خیز خاورمیانه به طور کامل توسط انگلیسیها انجام گرفت.

دیدگاه ذاتاً طبقاتى انگلیسیهاى صاحب سرمایه و تکنولوژى در کنار دوراندیشى‌هاى امنیتى و سیاست جداسازى لایه‌هاى پرسنلى موجب شد تا بخشهاى مسکونى شهر کاملاً طبقاتى طراحى شود. تفکیک میان مناطق مسکونى مدیران و کارکنان انگلیسى، مستخدمان هندى و پاکستانى، کارکنان ایرانى و کارگران ایرانى از همان فلسفه طراحى نشأت مى‌گرفت. جالب آنکه منطقه مسکونى کارکنان اسکاتلندى شرکت که “اسکاچ” خوانده مى‌شدند نیز از منطقه مسکونى مدیران و کارکنان انگلیسى جدا بود. اما غیرانسانى‌ترین و ظالمانه‌ترین بخش سیاست اسکان شهرى به طراحى مسکن “قفس” گونه کارگران ایرانى ارتباط مى‌یافت. سپید مویان ۷۰ تا ۸۵ ساله که در سالهاى جوانى و دوران آغاز ازدواج خود را در چهاردیوارى‌هاى قفس مانند با خون دل و حسرت فضا سپرى کرده‌اند، صادقترین راویان و ترسیم گران شرایط زیست آن روزگارند:

 غفور فدایى متولد ۱۲۹۵، استخدام ۱۳۰۷ در شرکت:

“من با مادر و سه خواهرم که تحت تکفل من بودن تو یک خونه ۱۰ فوتى زندگى مى‌کردیم. هفت هشت سال بعد از استخدام به من ۱۰ فوتى دادن. نه دستشویى داشت، نه حمام و نه آشپزخانه. همه چیز مشترک بود. تقریباً ده، دوازده سال تو ۱۰ فوتى بودیم. وقتى در سال ۱۳۱۴ ازدواج کردم به ما یک ۲۰ فوتى دادن. تو ۲۰ فوتى بل همسر، مادر و خواهرام زندگى مى‌کردیم.”

 حیات … متولد ۱۳۰۸، استخدام ۱۳۲۴:

“بعد از چند سال به من یک خانه دادن. از خانه‌هاى موقتى که بعد از ناحیه بیبیان براى کارگرها ساخته بودن. اون منطقه لین آبادانیها شهرت داشت. سقف خانه‌ها خیلى پایین بود یعنى وقتى آدم مى‌رفت داخل حتماً بایستى سرش رو پایین بیاره. خانه‌ها ۸ فوتى بودن. آلونک بود نه خانه. ۱۲ تا آلونک بود، ۲ لوله عمومى آب داشت، ۲ تا بخارى عمومى که غذا طبخ مى‌کردن. ۱۲ خانوار بودیم، هر خانوار در حدود ۱۰-۱۵ نفر. نه حمامى، نه دستشویى فقط یک توالت عمومى.

ما چهار برادر بودیم، سه خواهر و پدر و مادر. ۹ نفر ۵ سال تو ۸ فوتى زندگى مى‌کردیم. تو همون خانه ازدواج کردم، بعد به دلیل کمبود جا خانه ۸ فوتى رو به پدر و مادر و بچه‌ها واگذار کردم و رفتم.”

 حفیظاللَّه … متولد ۱۳۰۷، استخدام ۱۳۲۹:

“اون زمان همه چیز امتیازى بود، واگذارى خانه هم بر حسب امتیاز بود. انگلیسیها یخ هم که مى‌خواستن بدن امتیازى بود، مى‌گفتن آقا امتیازش نمى‌رسه بهش یخ ندین.

به هر حال به من هم یک ۱۰ فوتى رسید. ۱۰ فوتى مى‌دونى یعنى چى؟ هر سه فوت یک متره مگه نه. ۱۰ فوت مى‌شه سه متر. ما به چى رضایت مى‌دادیم.

آب که تو خانه نداشتیم. یک شیر آب مى‌زدن وسط دو ردیف ۱۰ فوتى. بهش مى‌گفتن “بمبو” همه حمله مى‌کردن سر این یک شیر آب. دعوا مى‌شد، کار به ژاندامرى مى‌کشید.

تو ۱۰ فوتى یک چاله مى‌کندیم، روى چاله × )ورقه فلزى( مى‌گذاشتیم، نفت مى‌ریختیم و زیرش آتش روشن مى‌کردیم و زمستون دورش مى‌نشستیم.

با عرض معذرت تو همون توالت، حمام هم مى‌کردیم. ببین ما به چه دردى گرفتار بودیم. حمام هم نداشتیم، تو توالت یک × مى‌گذاشتن و حمام مى‌کردن. انگلیسیها اجازه خانه ساختن هم نمى‌دادن. مى‌گفتن نفت اینجا یک روزى تمام مى‌شه لازم نیست خانه بسازید. اگر هم که خانه مى‌ساختیم با بولدوزر خراب مى‌کردن.”

 على نوچیان متولد ۱۳۰۹، استخدام ۱۳۲۴:

“۱۰ فوتى ۲۰ فوتى‌ها بدون آب و برق و گاز بود. چون در مسجد سلیمان گاز بود وسط هر ۲ ردیف یک لوله گاز کشیده بودن که به یک اجاق بزرگى وصل بود. همه زنها قابلمه‌ها رو مى‌گذاشتن رو اجاق عمومى. طبخ غذا تو خانه نبود. خانه‌ها برق نداشتن و شب با چراغ نفتى سر مى‌کردن.”

همزمان با حیات مادون انسانى کارگران در ۱۰ فوتى، ۲۰ فوتى‌هاى همچون فقس و استفاده اشتراکى از امکاناتى چون توالت، حمام و اجاق، رئیس انگلیسى منطقه در منزل شماره ۱ یا “شاه نشین” سکنى داشت، دیگر مدیران انگلیسى به ترتیب عنوان و مقام در منازل شماره ۲ به بعد و کارمندان ایرانى نیز در منازل مستقل کارمندى:

 على … متولد ۱۳۱۵:

“خانه‌هاى کارمندى هم بر اساس موقعیت کارمند واگذار مى‌شه. در شرکت دو گروه کارمند وجود داشت کارمندان جومین. همه‌چیز بر اساس گرید )رتبه( بود. خانه‌هاى ۳ اتاق خوابه مال کارمندان هیچ گرید )رتبه بالا( و کمتر مال دون گرید )رتبه پایین( بود.

 خانه‌اى که ما الان در آن زندگى مى‌کنیم آن زمان متعلق به آقاى محمد على … از رؤساى ایرانى منطقه مسجد سلیمان بود. باور کنین آرزو داشتم داخل حیاط چمن این خانه را ببینم و داخل خانه را تماشا کنم.”

جدا از منازل، امکانات رفاهى – تفریحى نیز کاملاً طبقاتى تقسیم و تخصیص داده شد:

“باشگاهها تماماً جدا بود، باشگاه کارگرى، باشگاه کارمندى جزء، باشگاه کارمندى ارشد، باشگاه هندیها، باشگاه انگلیسیها.

 … حتى یخ هم مال همه نبود. یخ مختص کارمندان انگلیسى بود به اضافه کارمندان عالى‌رتبه ایرانى”

تا سالهاى پایانى جنگ اول تأسیسات آب، نیروگاه برق و تلمبه خانه بنا نهاده شد. همچنان که یک بیمارستان کاملاً مجهز که در کل مناطق نفتى خوزستان مرکزیت داشت نیز احداث شده بود. مجموعه تأسیسات و امکانات آموزشى نیز در اختیار شرکت بود:

 على … متولد ۱۳۰۹:

“حدود سال ۱۳۲۰ بود. من کلاس ششم ابتدایى بودم. مدرسه ما در چشمه على بود. یک روز گفتن مستر “هاکر” مى‌خواهد بیاید بازدید. هاکر رئیس قسمت آموزش شرکت بود. مستر هاکر موقعیتش طورى بود که اگر به رئیس مدرسه مى‌گفتن وزیر فرهنگ مى‌خواهد بیاید، برایش آنقدر مهم نبود که هاکر بود. چون در مسجد سلیمان و همه مناطق نفت خیز خوزستان تمام مدارس از ساختمانهاى شرکت نفت بود و دولت چیزى نداشت بسازه. شرکت خودش دبستان مى‌ساخت، دبیرستان مى‌ساخت، یا اینکه یک ساختمان قدیمى رو مى‌داد براى مدرسه.

میز و نیمکت و تخته سیاه و تمام وسایل توى کلاسها رو هم شرکت تأمین مى‌کرد، بنابراین رئیس آموزش و پرورش شهر رو هم رئیس اداره آموزش شرکت نفت تعیین مى‌کرد.”

ساماندهى بازار نیز توسط شرکت صورت گرفت:

“ببین وقتى چاه شماره ۱ به نفت رسید هم امکانات شهر، تمام نظم و قوانین شهر دست شرکت بود. حتى بازار ما. همین بازارى که الان داریم و به بازار قدیم معروفه. در بازار براى کسبه مغازه درست مى‌کردن، نرخ اجناس رو هم انگلیسیها تعیین مى‌کردن”

سیطره شرکت بر تمامیت شهر آنچنان بود که در کار کفن و دفن مردگان نیز دخالت مى‌کرد و قبرستان را نیز طبقاتى سامان مى‌داد:

“همون‌طور که مدرسه بچه‌هاى کارگران از مدرسه کارمندان جدا بود، قبرستان هم جدا بود. من یادمه که باغ گلستان نفتون که محل قبرهاى مسلمین بود، کارگرها رو در باغ دفن نمى‌کردن و مى‌بایستى از یک کارمند نامه و یادداشتى داشته باشن تا دفن شن. یعنى وابسته و خویش و قوم یک کارمند باشن.”

پس از انعقاد قرارداد ۱۹۳۳/۱۳۱۲ در زمان اقتدار رضاخان میان دولت وقت و شرکت نفت، شهر مسجد سلیمان گسترش یافت. اداراتى چون اداره مالیه و بخشدارى در این دوران شکل گرفت. تا قبل از ملى شدن صنعت نفت و خلع ید از انگلیسیها، به رغم ایجاد ادارات دولتى چند، تمامیت شهر در اختیار و کنترل شرکت بود. تلقى بومى میانسالان و جوانان کنونى مسجد سلیمان شنیدنى است:

“اصلاً شهر یعنى شرکت. شهر به خاطر نفت ایجاد شد. اگه نفت نبود، شهرى نبود. شرکت به خاطر نفت و شهر به خاطر شرکت به وجود اومد. همه امکانات و تأسیسات ایجاد شده هم به خاطر رفاه خود انگلیسیها بود.”

 

 “صاحب”

 عبداللَّه …:

“انگلیسیها با ما مثل برده رفتار مى‌کردن، یعنى مى‌گفتن برو باید مى‌رفتى. اصلاً ارباب بودن. خودشون رو “صاحب” حساب مى‌کردن. صاحب کلمه صحیحى نبود … ما به مرد انگلیسى مى‌گفتیم “صاحباً و به زنهاشون مى‌گفتیم “نیم صاحب”

خودت مى‌دونى تو خوزستان ۵۲ درجه گرما و شاید هم بیشتره. ما باهاشون کار مى‌کردیم. کار با اونها شکنجه‌آور بود. به ایرانى اردنگى هم مى‌زدن. خیلى راحت. درست مثل صاحب برخورد مى‌کردن. صاحب اختیار بودن. انگلیسیها پشت ماشین استیشن یا وانت جایى بود که سگشون رو میذاشتن. یک روز یک انگلیسى، کارگرى رو مى‌خواست ببره سر چاه. بارون گرفت. سگش رو آورد پهلوى خودش نشوند و کارگر رو فرستاد پشت ماشین زیر بارون. برخوردشون با کارگر ایرانى این بود.”

… بئروندى

“به ما مى‌گفتن “پولى” یعنى “عمله”. صدا مى‌کردن؛ “پولى، پولى بیا”.

على …:

“اگه خطایى از یک کارگر ایرانى مى‌دیدن مثل حیوان باهاش رفتار مى‌کردن. کسى هم نمى‌توانست چیزى بگه، صاحب نونش رو مى‌برید. بختیارى رو با لگد مى‌زدن و پرت مى‌کردن … کارگرها موقع استخدام هیچ‌گونه قراردادى نداشتن. اون موقع اصلاً قانون کارى نبود سال ۱۳۲۶) ۱۹۴۷) در اثر فشار حزب توده که آمدن اعتصاب راه انداختن، ساعت کار در هفته از ۴۸ ساعت رسید به ۴۴/۵ ساعت.

حیات …

“اولین حقوقم موقع استخدام در سال ۱۳۲۴، روزى ۶ ریال بود. بعد که خانواده‌ام رو آوردم، حقوقم شد روزى ۴۴ ریال. ۴ ریال هم معادل ۱۰ درصد حقوق، حق نوبت کارى مى‌دادن. زندگى نمى‌گذشت ولى مجبور بودیم بگذرونیم. یک پیراهن چهار پنج سال تنمون بود. اینقدر پیراهن رو وصله مى‌زدیم که معلوم نبود پارچه اصلى کدوم رنگ بوده”

سلطانعلى ناصرى:

“از سال ۱۳۱۲ یا ۱۳۱۳ تعداد چاههاى حفر شده در مسجد سلیمان زیاد شد و منطقه نفت خیز گسترش پیدا کرد. کارگران حفارى به هیچ وجه براى رفت و آمد از ماشین استفاده نمى‌کردن. مجبور بودن اگر محل زندگیشون ۲۰ کیلومتر هم با چاه فاصله داشته باشه این مسافت را پیاده برن و بیان. در سال ۱۳۲۱ کارگران خسته شدن و تصمیم گرفتن از شرکت بخوان سرویس بگذاره. من یاد دارم که کارگرها اومدن خانه عموى من که یکى از حفارهاى خیلى برجسته اون زمان بود و گفتن ما مى‌خواهیم سرکار نریم تا شرکت ماشین بده. اون موقع مسئله اعتصاب و اینها اصلاً مطرح نبود و کسى از اعتصاب خبر نداشت. به هر حال در خانه عموى من قسم یاد کردن که سر کار نرنم. از فردا حدود ۹۰ ۸۰ نفر بودن که سر کار نرفتن. شرکت هم از حربه فشار و ندادن جیره غذایى و حقوق استفاده کرد و اعلام کرد که شما مادامیکه سر کار نیایید نه جیره مى‌گیرید و نه حقوق.

اون موقع جنگ هم بود و خوار و بار نبود، کارگران هم زندگیشون بند جیره و حقوق بود حدود ۲۰ روز استقامت کردن ولى نتونستن با گرسنگى زن و بچه بسازن، تک تک برگشتون سر کار … عمو رو به عنوان اینکه محرک بوده اخراج کردن.”

 “مال خود شدن نفت و اخراج صاحب”

بر سر سفره دل بى‌ریاى جوانان قدیم بختیارى که سه ربع قرنى را سپرى کرده‌اند مى‌نشینیم در ذهنمان چنین پرسشى مطرح مى‌شود که در شرایط سیطره کامل “صاحب” در سالهاى قبل از ملى شدن نفت بر جنوب میهن ما، اساساً در تصورشان مى‌گنجید که موجى برخیزد و نفت را ملى کند و به “صاحبیت” بیگانه پایان دهد؟ پرسشى را با خودشان در میان مى‌گذاریم:

  حیات …: “ما از سال ۲۷ یک چیزهایى شنیدیم. این روزنامه‌ها رو گاهى مى‌خوندیم. مجله تهران مصور بود، یک روزنامه اخبار روز بود. گاهى سردبیران چیزهایى مى‌نوشتن، البته نه پشت سر هم.”

  حفیظاللَّه …: “یک واژه‌هایى مى‌گفتن که اصلاً ما تعجب مى‌کردیم. مى‌گفتن نفت داره ملى مى‌شه، خیلى تعجب مى‌کردیم ولى خوشمان مى‌اومد و به غیرت مى‌اومدیم. این واژه براى ما خیلى مهم بود که مى‌گفتن آقاى دکتر مصدق مى‌خواد نفت رو ملى کنه … اصلاً این مسائل براى فرهنگ ما یک مقدار زیاد بود. اون زمان وقتى که اخبار مى‌اومد خوب رادیو کم بود. اگه اطلاع داشته باشى یک رادیو که کار مى‌کرد هزار نفر مى‌رفتیم جمع مى‌شدیم دورش. خیلى تعجب مى‌کردیم که حرف از ملى شدن و “مال خود شدن” نفت مى‌زنن.”

 … نوچیان: “چند سال قبل از اینکه نفت ملى بشه روزنامه‌هاى بعضى از احزاب که به مسجد سلیمان مى‌اومد روزنامه شاهد که بقایى منتشر مى‌کرد، روزنامه جبهه آزادى مال حزب ایران بود و روزنامه باختر امروز مرحوم فاطمى. از طریق مقالات و اخبار روزنامه‌ها با مسائل آشنا شدیم.

 حزب ایران هم بعد از سال ۲۶ در مسجد سلیمان فعالیت مى‌کرد که فردى به نام منصور شجاعى فرد بختیارى از فعالین حزب ایران در اینجا بود. در اینجا میتینگ هم گذاشتن که من هم رفتم.

 چند ماه بعد از حزب ایرانیها، توده‌اى‌ها هم اومدن … به این ترتیب از مسائل باخبر مى‌شدیم.”

  موقع خلع ید فضاى مسجد سلیمان چطور بود؟

  … عباسى: “یادمه یک روزى یکى از انگلیسیها به نام “گالیور” که رئیس انبارها بود به من گفت: عباسى حسین آمد. گفتم: حسین کیه؟ گفت: اِه نمى‌دونى؟ مکى. گفتم: حسین مکى؟ گفت: آره. گفتم‌ها بله. گالیور گفت: مکى آمده آبادان ایستاده پهلوى کشتى‌ها و گفته “سر و ته بکنین.” حالا ما هم باید بریم. حالا ما بریم شما چه کار مى‌کنین؟ گفتم: قبلاً چه کار مى‌کردیم؟ قبل از اینکه شما بیایین؟ شخم مى‌زنیم روش، زراعت مى‌کنیم. از نفت که بهتره.

 

گفت ما مى‌ریم ولى برمى‌گردیم.

  … رضوى: “در آبادان “مرگ بر انگلیس، مرگ بر انگلیس” بلند شده بود ولى هنوز به ما نرسیده بود. یک انگلیسى بود در پالایشگاه “بیبیان” به نام “مک آرون”، به من گفت در آبادان دارن همچى حرفى مى‌زنن. من براش مثالى زدم. گفتم: تو میدونى که یک دانه روى دریا هستى و مى‌روى‌و ولى ما یک × هستیم. به شن و سنگریزه‌هاى ته دریا مى‌گن ×. ما × هستیم، اینجا مى‌مانیم، تو مى‌روى. مک آرون زد تو سرم و گفت: ئسا ایز نوت حعیا این سر نیست ئسا ایز امپتی طین این قوطى خالیه. … وقتى فهمیدن باید برن و دارن بیرونشون مى‌کنن، خشن‌تر شده بودن.”

  … : “… خیلى عصبانى بودن. یکى از انگلیسیها سگى داشت. بهش گفتم تو که دارى مى‌رى، سگ را بده من. گفت: من سگ رو مى‌کشم ولى به شماها نمى‌دم. این کار را هم کرد. جداً این کار را هم کرد. سگه را کشت و به ما ندادش. باورشون نمى‌شد که بیرونشون کنن، خیلى عصبى بودن.”

  … : “دیگه نفت مى‌خواست مال خود بشه. صاحب اخراج بشه.”

 “بچه مکى‌هاى روز خوش‌خاطره”

  از روز ورود هیئت خلع ید به مسجد سلیمان چى یاد دارین؟

  حفیظ اللَّه …: “من تو hastel بودم، انگلیسیها هم بودن. گفتن حسین مکى با هواپیما آمده فرودگاه. من هنوز عروسى نکرده بودم، زن نگرفته بودم. دوچرخه سوار شدم این همه راه رو تا فرودگاه پا زدم. به عشق و علاقه ملى شدن صنعت نفت. رسیدم فرودگاه، استقبال فراوانى از آن آقا شد. مردم آنقدر آمده بودن که حد نداشت. گاو مى‌کشتن، گوسفند مى‌کشتن. یک مادرى بچه‌اش را تو راه خواباند که سرش رو جلو مکى ببرد. اسم بچه جمشیه بود.

  فامیلش چى بود؟

  نمى‌دونم. جلوش رو گرفتن که سرش رو نبره. بعد اسم بچه شد “جچه مکى”، “جمشیه مکى”.

  … نوچیان: “یک آقاى افشار نامى بود، افشار صاحب اختیارى. یک ماشین کروکى سرخ رنگ خوشگلى داشت ماشین رو گذاشت در اختیار آقاى مکى. بعد آقاى مکى با چند نفر دیگه سوار شدن. خود افشارى هم راننده بود. آمدن همین جا، جلوى باشگاه ایران. پاى راهى که مى‌ره نمره هشت. همونجا یک نفر بود به اسم کریم، کارگر بود، رفت پسرش رو آورد سر ببره جلوى مکى. یعنى قربونى کنه، هیجان مردم اینقدر زیاد بود. البته اون موقع مکى “سرباز فداکار وطن” بود و خیلى معروفیت داشت، خیلى دوستش داشتن اما بعد از چشمها افتاد”.

  … ظاهرى: “روز خوش خاطره‌اى بود. اونسال در بهار، مسجد سلیمان رو ملخ زده بود. مرحوم بازرگان همین جا جلو تعمیرگاه مرکزى شرکت نفت براى کارکنان صحبت مى‌کرد. مى‌گفت: درسته که ملخ اومده و حاصل شما رو از بین برده، اما مطمئن باشین که دولت به فکر شماس”.

  حیات …: “هیئت خلع ید اومد تو فرودگاه. مکى بود، به اصطلاح سرپرست اون هیئت بود، مرحوم مهندس بازرگان بود، مهندس حسیبى بود … مردم طورى ازشون استقبال کردن که یکى مى‌خواست سر بچه رو جلو مکى ببره. مکى نگذاشت. بچه اسمش شد “پسر مکى”. الان پسره بازنشسته‌اس، نمى‌دونم تو مسجد سلیمون هست یا نه.”

  غفور فدایى: “مردم خیلى خوشحال بودن. نفت ملى شده “مال خودمونه”. من اینجا خودم یک کارگر داشتم، اسمش حیات بود. پسرش رو گذاشت جلو ماشین که سر ببره.”

  رضوى : استقبال عجیب بود. طورى شد که در فرودگاه یک آقایى به نام رحیمى پسرش رو گذاشت زمین که سرش را جلو هیئت ببره. رحیمى کارگر اداره ترابرى شرکت نفت بود.”

مردم چرا اینطور مى‌کردن؟

  رضوى: “مردم دیدن دارن آزاد مى‌شن، از زیر سلطه انگلیس دارن نجات پیدا مى‌کنن.”

 

 “صنعت نخوابید”

  خوب انگلیسیها که اخراج شدن و اداره تأسیسات به دست ایران افتاد، در مسجد سلیمان چه طور بود؟

  … ناصرى: “مى‌دونى که مردم مسجد سلیمان اولین مردم ایران بودن که به صنعت نفت دست پیدا کردن و با صنعت کار کردن. در نتیجه برخورد با خارجى و کلاسهاى شبانه و درس خوندن، هم انگلیسى یاد گرفتن و هم تو آموزشگاه کار فنى یاد گرفتن. اون موقع یک عده هندى و پاکستانى بالاى دست ایرانیها مى‌گذاشتن و به کارگر ایرانى اجازه نشو و نما نمى‌دادن. اما وقتى کارگران ایرانى بعد از خلع ید جانشین هندى‌ها و پاکستانى‌ها شدن بر کار مسلط شدن. مهندسین هم همینطور.

با رفتن انگلیسیها تصور بر این بود که صنعت نفت خواهد خوابید. در حالیکه این طور نبود و “صنعت نخوابید”. ایرانیها تمام کارها را به نحو احسن انجام مى‌دادن. من خودم شاهد بودم. وقتى بعد از کودتا خارجیها برگشتن، رئیس قبلى انگلیسى کارخانه برق وقتى براى بازدید اومد و در کارخانه گشتى زد، گفت:

“خداى من باور نمى‌کردم ایرانیها بتوانند کارخانه رو اینطور نگه دارن. باید اعتراف کنم که شما ایرانیها کارخانه را بهتر از ما ضبط و نگهدارى کردین. در آبادان هم همینطور بود. در آبادان دستگاههایى بود که نیمه کاره رها شده بودن ولى به وسیله مهندسین آبادان راه‌اندازى شد. از جمله مهندس لطیف رمضان‌نیا که رئیس پالایشگاه آبادان شد )الان در آمریکاست(. اگر قدرتهاى بزرگ اجازه مى‌دادن دولت ایران و کارکنان شرکت نفت مسلماً قادر بودن که به دنیا نفت صادر کنن، کما اینکه کشتى هم اومد و نفت برد ولى دولت انگلستان با اقتدارى که داشت نگذاشت ایران صادرات کند.

ما شخصى داشتیم به نام مهندس بلالى رئیس مناطق نفت خیز بود. این شخص آنقدر به کارش تسلط داشت که وقتى خارجیها برگشتن به او گفتن به عنوان معاون بمان. بلالى گفت:

“من به عنوان معاون زیر دست کسى کار نمى‌کنم. من به عنوان رئیس اینجا کار کردم، به عنوان نماینده دولتم کار کردم. حالا دیگر حاضر نیستم. چون نفت ما ملى بود. من براى دولتم صادقانه کار کردم. همه دستگاهها هم سالمن. ولى حاضر نیستم زیر دست یک امریکایى یا انگلیسى کار کنم.”

  … رفعتى: “اینجا محلى است به نام “گدار لندر”. پمپهاى آب مسجد سلیمان در گدار لندر بود. انگلیسیها نمى‌گذاشتن کسى اونجا بره. اصلاً راه ماشین نبود. از زیر اون تپه جاده داشت. وقتى نفت ملى شد همین آقاى مهندس افخمى گفت: آقا ما که بیکاریم. تا این جاده رو انگلیسى‌هاى پدرسوخته نکشیده‌ان بگذار ما بکشیم. یک کمپ راه انداختن و رفتن این جاده را مفت کشیدن.

تمام قطعات یدکى رو مى‌ساخت، روز تا شب فعال بود. تو ملى شدن مهندسها همه فعال بودن، مهندس همایون‌فر، مهندس بهارلو در حفارى و …”

  حفیظاللَّه: “نخیر صنعت نخوابید… ما که آموزشگاه فنى بودیم به ما گفتن: آقا کاردستى درست کنین. قفل مغزى درست کردن، گونیا درست کردن که خیلى دقیق بود. همه لوازمات رو درست مى‌کردیم. ولى بعد متأسفانه هفت خواهران یا هفت برادران چى مى‌گن؟ دخالت کردن و آمریکاییها وارد شدن.

اینجا من یادمه در تعمیرگاه یک منقلى درست کرده بودم. همه فعال بودن”.

  … ظاهرى: “اینجا مهندسین فعال بودن، آقاى مهندس سلجوقى بود، آقاى مهندس مصدقى بود. نقشه همین پل “لالى” را این دو تا مهندس ایرانى جوان کشیدن. آقاى مهندس جهانبانى بود که کارخانه برق “انبل” را درست کرد. “آقاى مهندس همایون‌فر هم که رئیس کل منطقه بود”.

  رضوى: “همه فعال بودن. نگذاشتن دیگه، نفت که ملى شد بى‌وجدانها نگذاشتن یک قطره نفت فروش بره. ولى با این دو سال بى‌نفتى و نفروختن نفت، نه یک ریال کبریت گرون شد و نه یک ریال حقوق از کسى کسر شد … به کسى هم کارى نداشتن، کسى هم اعدام معدام نکردن.”

 

 “کودتا شد، دل ما خون شد”

  کودتا که شد حال و احوال مسجد سلیمانى‌ها چه بود؟

  … نوچیان: “به من زنگ زدن که ساعت ۲ بعد از ظهر رادیو اعلام کرده که مصدق سقوط کرده. آه از نهاد ما برخاست. نمى‌دونستیم چه جورى؟ فورى اومدم خانه. تو همسایه‌ها دیدم بعضى از اون بادنجان دور قاب چینهاى نون به نرخ روز خور، ریختن بیرون و شادى مى‌کنن، هل و کل و پایکوبى مى‌کنن. بر خلاف اونا، تو دل ما خون بود. مثل اینکه عزا گرفته بودیم. مثل اینکه واقعاً یک اتفاق خیلى ناگوارى افتاده، یک کس خیلى عزیزى رو از دست داده باشیم.”

  حیات … : “خوب مى‌خواستى چى بشه؟ اون موقع به قول یارو گفتنى، “کارد در مقابل گوشت بود” مردم ناراحت بودن ولى عکس العملى که نتونستن نشون بدن. قدرت دست اونها بود. زور دست اونها بود.”

  … رضوى: “کودتا شد. ولى خوب مردم دیگه آگاه شده بودن. تن به روابط قبلى نمى‌دادن، تن به نوکرى نمى‌دادن.”

 “… روزنامه که مى‌رسید و وقایع دادگاه مصدق رو مى‌نوشت، مردم سر دکه روزنامه‌فروشیها مى‌ریختن رو سر همدیگه که ببینن نتیجه محاکمه چى شد.”

 

 “هفت برادر نفتى”

  وقتى مدتى بعد از کودتا قرارداد کنسرسیوم بسته شد، جدا از انگلیسیها، آمریکاییها هم برگشتن، وضع اداره صنعت در این منطقه به چه شکل بود؟

  … رضوى: “بعد از کودتا، هفت برادران قرارداد کنسرسیوم رو بستن و نفت رو باز به دست گرفتن.

  هفت خواهران صحیحه، نه هفت برادران.

  … رضوى: “نه ما مى‌گیم هفت برادران. تو کتابى هم که من خوندم نوشته هفت برادران. (در مسجد سلیمان اصرار بر آن است تا از اصطلاح هفت برادر نفتى به جاى هفت خواهر نفتى استفاده شود.) وقتى خارجیها برگشتن، تو اگرینشنال، تو قراردادشان توافق کرده بودن که مدیر ارشد آمریکایى باشه و معاونش انگلیسى. در سطح همه واحدها معاون فنى انگلیس بود ولى مدیر امریکایى. رئیس کل این منطقه “لینک آمریکایى” بود.

  حفیظاللَّه …: “پس از قرارداد کنسرسیوم، عملیات رو به دو بخش تقسیم کردن: l× and nonl× یعنى عملیات صنعتى و غیرصنعتى یا فنى و غیرفنى. عملیات صنعتى در اختیار خودشون بود و از ایرانیها در غیرصنعتى استفاده مى‌کردن. … به هر حال اومدن و باز بر نفت ما سوار شدن.”

  على …: “به هر صورت خارجیها برگشتن و در سکوتى سنگین نفت رو بردن”.

 

 “ناحیه مرده”

پس از وقفه‌اى نه چندان طولانى، کنسرسیوم تولید مجدد و صادرات دوباره نفت ایران را از سر گرفت. در این میانه مسجد سلیمان نیز در دوران رونق جدید صاحب مقام و منزلت بود. چاههاى نفت سرشار و پرتعداد منطقه در کنار پیشینه و وزن تاریخى آن، کماکان مسجد سلیمان را در مرکز مناطق نفت خیز قرار مى‌داد. در سالهاى باقیمانده، از دهه ۳۰ و در تمامى سالهاى دهه ۴۰ جریان خروج نفت از نخستین منطقه نفت خیز همچنان ادامه داشت. در سالهاى نخست دهه ۵۰ در جشن تاریخى افزایش بهاى نفت نیز منطقه هنوز منزلت داشت تا آنکه

  … ناصرى: “بعد از افزایش قیمت نفت دولت مى‌خواست میزان تولید نفت رو به سطح ۶ میلیون بشکه در روز برسونه. از طرفى میزان نفت در مسجد سلیمان هم رو به کاهش گذاشته بود. مسجد سلیمان مثل آغاجارى و گچساران چاههاى پربارى نداشت. خارجى هم که به فکر توسعه مسجد سلیمان نبود. از نظر اقتصادى وقتى چاهى روزى ۱۰۰ هزار بشکه نفت بده و چاه دیگرى روزى ۴۰ هزار بشکه، اونها نمى‌رن سراغ چاه روزى ۴۰ هزار بشکه. در همین حال کنسرسیوم مى‌خواست هزینه‌هاى خودش رو بیاره پایین. در نتیجه همه اینها مرکزیت مناطق نفت‌خیز رو از مسجد سلیمان برن به اهواز. اهواز به بقیه مناطق نفت‌خیز مثل گچساران، آغا جارى و … نزدیکتر بود.”

  … رفعتى: “قبلاً مسجد سلیمان حالت ستادى داشت و مرکز ادارى همه مناطق نفت خیز بود. از اینجا با هواپیما و هلى‌کوپتر به همه مناطق سرکشى مى‌کردن. اما در دهه ۵۰، سالهاى اول دهه ۵۰ مرکزیت رو بردن به اهواز و اینجا رو از حیات و زندگى انداختن.

اون موقع انگلیسیها به مسجد سلیمان مى‌گفتن “deal area ناحیه مرده”، مى‌گفتن دیل اری چون نفتش در مقایسه با آغاجارى و گچساران در حد پایینى بود مى‌گفتن ناحیه مرده. بعد از اون دیگه اهمیتى براش قائل نشدن.”

  … نوچیان: “کنسرسیوم برنامه‌اى داشت براى کاهش هزینه‌هاى nonl×. لذا پس از کاهش میزان نفت منطقه، مى‌خواستن مسجد سلیمان رو از اهمیت قبلى بندازن. مرکزیت به اهواز منتقل شد. قبلاً لالى رو هم تعطیل کرده بودن. چرا که محل اقامت کارکنان، کارگزینى، حراست، تعمیرات و … خرج داشت. مسجد سلیمان رو به جاى اینکه تعطیل کنن از اهمیت انداختن، چون هنوز هم نفت داشت.

من خودم اون موقع نایب رئیس انجمن شهر بودم. آقاى سالور استاندار خوزستان آمد اینجا در جلسه انجمن شهر هم شرکت کرد. من به سالور گفتم از بودجه هنگفتى که براى استان تخصیص دادن. مقدارى رو هم به مسجد سلیمان اختصاص بدین، مسجد سلیمان در حقیقت مادرِ شهرهاى نفتى ایرانه. به هر حال اون موقع منطقه تعطیل نشد، از اهمیت افتاد.”

 

 “انقلاب و جنگ”

  ۲۰ سال از انقلاب مى‌گذره، سال ۵۷ یک بار دیگه خارجیها مجبور شدن منطقه رو ترک کنن. اوضاع و احوال چطور بود؟

  حیات …: “امریکاییها ده بیست روز جلوتر از انقلاب جمهورى اسلامى بى‌سر و صدا رفتن. اینجا هم مثل بقیه مناطق نفت‌خیز صنعت به طور کامل تو دست ایرانیها بود. مهندسین و کارگران تأسیسات رو سر پا نگهداشتن. ایرانىِ ایرانى”.

… رضوى: “ما سه تا انقلاب داشتیم: انقلاب ملى شدن نفت، انقلاب خلع ید و انقلاب علیه شاه. بعد از انقلاب سوم همه خارجیها رفتن و صنعت دست خودمون بود.”

حفیظاللَّه: بحمداللَّه انقلاب شد، خارجى رفت، تأسیسات در اختیار ایرانى قرار گرفت. اما جنگ شد. در جنگ مسجد سلیمان ۳۰-۴۰ تا موشک خورد. خانواده‌هاى زیادى از بین رفتن. تو تموم بمبارانها و موشک‌بارانها اینجا بودیم و نزدیم بیرون. ما تمام کارکنان صنعت نفت، هم در انقلاب سهیم هستیم و هم در جنگ. شهید هم زیاد داده‌ایم. تو جنگ بیرون نزدیم، الان هم بیرون نزده‌ایم.”

 

 “عبور از دروازه شهر”

به هنگام گذر از مقابل نخلستانهاى دوسوى ابتداى مسیر اهواز – مسجد سلیمان در این اندیشه بودم که در پایان مسیر چگونه شهر و چگونه حال و هوایى در انتظار ماست. در دهانه شهر با اسکلتهاى زنگ‌زده ساختمانهاى بى× مواجه شدیم، بوى تند گاز را استشمام کردیم و روحى مغموم در ذهن و دلمان نفوذ کرد. پیش از انتقال دیده‌ها و شنیده‌هایمان در گستره شهر، از دروازه تاریخى آن به درون رفتیم و از منظر کهن سالان و با روایت آنان تحولات و طور به طور شدن اولین شهر نفت خیز خاورمیانه را از رونق تا رکود نظاره کردیم. کهن سالانى که با ۸۰ سال سن و ۵۰ سال پیشینه حضور در صنعت نفت منطقه یگانه منابع تاریخى شفاهى یک سده اخیر مسجد سلیمان قلمداد مى‌شوند. شاید براى ما و هر فرد و گروه جستجوگر دیگر دستیابى به این منبع “حافظه تاریخى” در سفرى دیگر میسر نباشد. گفتگوى تایخى با کهن سالان صاحب حافظه تاریخى را که از رونق آغاز و به رکود انجامید، وا مى‌گذاریم و به سطح شهر به این منزل و آن منزل و به آن صنعت و این معبر قدم مى‌نهیم. دیدگانمان براى دیدن و گوشمان براى شنیدن هر آنچه که کهن سالان، میان سالان و جوانان از وضعیت کنونى شهر به زبان مى‌آورند:

 

 “شهر از یاد رفته”

… رفعتى: “ته مونده‌اى از نفت هنوز باقیه. چندتا چاه هست که روزى هزار بشکه و دوهزار بشکه نفت مى‌دن. مجموعاً ۳۰ هزار بشکه نفت از چاههاى سرباز استخراج مى‌شه. اگه بخواهیم مجموع تولید روزانه مسجد سلیمان را مثلاً با “چاه قهرمان” در آغاجارى که روزى ۱۲۰ هزار بشکه نفت مى‌ده مقایسه کنیم، خوب درمى‌یابیم که نفت اینجا چیز قابل توجهى نیست.”

… رضوى: “تو دنبال چى مى‌گردى؟ چاهها پلمپ شدن، انسانها هم پلمپ شدن. ما همه پلمپ شدیم، حتى مردیمان هم پلمپ شده. نفتى تو کار نیست. حیاتى هم تو کار نیست”.

… ناصرى: “قبلاً با مناطقى مثل نفت سفید، لالى و هفتگل هم همینطور رفتار کردن. وقتى نفت این مناطق تموم شد بتدریج تخلیه و به حال خود رها شدن و به مخروبه تبدیل شدن. مسجد سلیمان ما هم همینطور.”

ابراهیم …: “مسجد سلیمان نفتش دنیا رو آباد کرده، حالا خودش هیچى نداره، فراموشش کردن.”

على …: “شهرى که انگلیس را کرد بریتانیاى کبیر، باید وضعش اینطورى باشه؟”

… عباسى: “واللَّه خیلى متأسفم که مسجد سلیمان دارد به بوته فراموشى سپرده مى‌شه. بعد از این همه کار و زحمت و درآمدى که براى کشور داشته.”

… ظاهرى: “شهرى که روزى چند ده هزار بشکه نفت مى‌داده، شهرى که داراى بزرگترین پالایشگاه مدرن خاورمیانه بوده، شهرى که یک روزى مرکز تولید نفت ایران بوده، چطورى مى‌شه فقیر؟ فقیرش کردیم. الان مى‌گن محروم‌ترین شهر ایرانه.

ما پیر شدیم، کسى که پیر مى‌شه آیا بایستى هیچکس اصلاً به فکرش نباشه؟ شهر پیر و فرسوده شده ولى نهالهایى که درش هست چى؟

… رفعتى: “شرکت نفت طرح ریزش داره، تعداد پرسنل بسیار کم شده. چون نفت مسجد سلیمان رو به اتمام رفته، بودجه قبلى را به مسجد سلیمان نمى‌دن. نگرش مدیران با توجه به تولید نفت هر منطقه‌اس. هر منطقه‌اى که نفت زیادتر تولید مى‌کنه خوب ارزشش هم بیشتره. ما چون نفتمون در سطح محدودیه، امکاناتمون هم در سطح محدودیه.”

على …: “شهر ما فراموش شده‌اس، امکانات نیست. غیربومى‌ها که از شهر میرن هیچ، بومى‌ها هم از شهر دارن مى‌رن. به اهواز مى‌رن، به اصفهان مى‌رن، به شاهین شهر مى‌رن. بهانه‌اى براى موندن وجود نداره.”

عبداللَّه: “بله! شهر ما بود که بریتانیا رو کبیر کرد. ۵۰ سال نفت ما رو انگلیس برد، ۲۰ سال هم با آمریکا بود. این حکومت هم مثل اینکه با مردم اینجا دشمن پدر کشته است. نه یک تأسیساتى، نه یک کارخونه‌اى. همه بیکار و بدبخت. حکومت مثل اینکه با اینجا مخالفه. اصلاً به اندازه ایذه هم به مسجدسلیمان نرسید. … این شد زندگى؟ من به استقبال مرگ مى‌رم. اگه بدونم که دفترى باز شده براى اسم‌نویسى براى مردن، مى‌گم منو زودتر بکشن. قبلاً با همه کمبودهامون باز یک زندگى داشتیم، به همدیگه هم مى‌رسیدیم، خیلى هم پاک بودیم، حالا بد نیستیم، اما …

 

 “شهر بى‌متولى”

از بهمن ماه ۱۲۸۶ که نخستین کلنگ براى حفر چاه شماره ۱ به زمین زده شده تا هنگامى که عملیات حفارى در مسجد سلیمان جریان داشته است مجموعاً ۳۳۰ حلقه چاه حفر شده است که بر اساس آمار رسمى ۲۷۲ چاه حفر شده “اسمارى” )کوهى در مسجد سلیمان که در زیر آن مخازن نفت و گاز وجود دارد( و بقیه یا بصورت متروک، تعلیقى یا چاه تکمیل شده در سازند طبقه گچساران رها شده است. آمار رسمى همچنین نشان مى‌دهد که میدان نفتى مسجد سلیمان داراى منبع نفتى به میزان ممستب ۶۵۸۰ بوده است که بیش از ۹۷ درصد آن تولید شده است. در این رابطه ارتفاع ستون نفت از ۲۴۵۰ به کمتر از ۲۰۰ فوت کاهش پیدا کرده است. میدان هم اینک داراى ۱۴ چاه نفت تولیدى، ۶ چاه گاز تولیدى، ۵ چاه گاز تولیدى ژوراسیک، ۱۶ چاه مشاهده‌اى و ۴ چاه تزریقى است و بقیه چاهها متروکه شده‌اند. چاههاى متعدد پلمپ شده در این سوى و آن سوى مسجد سلیمان تصاویر گویاى به شماره افتادن نفس میدان نفتى منطقه است. شرکت نفت چند سالى است که حساب شهر را “مسدود” کرده است. “شهر شرکت” در چنین شرایطى بى‌متولى است، گویى کسى مسئولیتى در قبال شهر بدون نفت ندارد. مسجد سلیمانى‌هایى که کمتر موى سیاهى در سر و صورتشان به چشم مى‌خورد و حدود هشت دهه در موطن خویش به سر برده‌اند بر این اعتقادند که از حدود دو دهه قبل که نفت منطقه رو به کاهش گذارده است، تاریخ به شهرشان “چپ چپ نگاه کرده” و در سالهاى اخیر نیز تاریخ به دیده دشمن پدرکشته به شهر و همشهریانشان مى‌نگرد. خرد و کلان “مسجد سلیمونى” شهرشان را همچون انار “آبلمبو” شده‌اى مى‌پندارند که اینک “تفاله”اى از آن بیش باقى نمانده است:

 “نفتشو مکیده‌ان، تفاله‌اش رو باقى گذاشته‌ان. به ما به چشم تفاله نگاه مى‌کنن.”

ما وضعیت کنونى “شهر بدون نفت” و “از چشم افتاده” را از زبان اهالى افسرده با شما در میان مى‌گذاریم. یافته‌هاى دیدارى و شنیدارى ما با ادبیات غمگنانه هم آنان بهتر قابل انتقال است، منهاى لهجه “مسجد سلیمونى”:

 

 “ایمنى شهر”

یک مهندس بازنشسته: “در مسجد سلیمان کسى مسئولیت تسهیلات رفاهى مانند گاز و آب رو به عهده نمى‌گیره. شرکت نفت مدعیه که شهر رو واگذار کرده و شهردارى هم توان سرویس‌دهى نداره، مردم هم باید بسوزن و بسازن. تأسیسات موجود در مسجد سلیمان تأسیسات بجا مونده از شرکت نفته که از نقطه نظر ایمنى زیر صفر قرار داره. نشت گازترش در سراسر مسجد سلیمان جریان داره.”

 

 “آب”

کارمند بازنشسته نفت: “در مسجد سلیمان چشمه‌هاى آب شیرین که تکافوى مصرف شهر رو بکنه وجود نداشت. از این رو در زمان انگلیسى‌ها تلمبه خانه روى رودخانه کارون رو در محلى به نام “گدار لندر” که ۱۸ کیلومتر با مسجد سلیمان فاصله داره نصب کردن. این تلمبه خانه آب را به ارتفاع ۴۰۰۰ متر پمپاژ و به مخازن فولادى مى‌ریخت و آب رو به تأسیسات و منازل مى‌رسوند. الآن لوله‌هاى آب چه در زیرزمین و چه روى زمین فرسوده شده و مقدار متنابهى آب هدر میره. الان آب جیره بندیه … در بعضى نقاط هم اصلاً آب نیست. زیرا خانه‌هایى که روى تپه‌ها ساخته شده، فشار آب بهشون نمى‌رسه.”

 کارمند شاغل شرکت نفت: “هر ۴۸ ساعت یکبار آب به منازل مى‌رسه. ببین پمپاژ آب شهر براى جمعیت ۳۰ هزار نفرى بود نه براى جمعیت ۲۰۰ هزار نفرى الان. اون موقع ۳ وعده آب داشتیم: صبح، ظهر و عصر. آب با فشار زیاد منبع روى پشت بام رو پر مى‌کرد، حالا آب بالا نمى‌ره که به منبع برسه. جدا از کمبود، آب از نظر بهداشتى هم مشکل داره. آب مسجد سلیمان قبلاً بوسیله شرکت کنترل مى‌شد، پرکلرین مى‌زدن و آب ضد عفونى مى‌شد. الان فکر نمى‌کنم اینطور باشه. آقا من خودم تو آب زالو دیدم. با عرض معذرت تو آب دستشویى زالو دیدم. یعنى اینکه به آب پمپ شده کلر نزدن.”

 

 “گاز”

مهندس نفت: “مردم مسجد سلیمان روى منبع گاز نشسته‌ان ولى در بعضى جاها فشار گاز براى گازرسانى کافى نیست. این رو هم باید گفت وقتى مى‌گیم گاز، منظور گاز تصفیه شده نیست. گاز مسجد سلیمان گاز ترش و نیم ترشه که از سر چاه به خط توزیع وارد و به منزل فرستاده مى‌شه.”

 

 “بهداشت و درمان”

کارگر حفار بازنشسته: “انگلیسى‌ها بزرگترین و مجهزترین بیمارستان کل جنوب رو تو اینجا ساخته بودن. حتى از اهواز و آبادان هم بیمار به اینجا مى‌اومد. ولى الان مریض معمولى رو هم جواب مى‌کنه.”

کارگر خدماتى بازنشسته: “قدیم هیچ مشکلى نبود. بیمارستان شرکت مجهزترین بیمارستان بود. الان سطح خیلى پایینه. به بیمارستان هم محل نمى‌گذارن.”

تکنسین بازنشسته: “الان اگه کسى رو عقرب بزنه باید بره اهواز. زن زائو باید بره اهواز”.

راننده تاکسى: “وضع شهر خراب خرابه. بیمارستانش هم خرابه. زن من الان دو ماهه مریضه نه درمونش مى‌کنن نه دوا هست که بدن.”

کارمند ادارى شرکت نفت: “شهر ما فاقد هر چیزیه که نشان از تمدن داره. چه جورى بگم ما از تمدن هم فاصله گرفتیم. بهداشتمون در حد هیچه. بیمارستان کنونى بسیار ضعیف و سطح پایینه. اگر پایى بشکنه باید بره اهواز، دستى بشکنه، چشمى صدمه ببینه باید بره اهواز. زائو باید بره اهواز. خانم همکارم اخیراً باید فارغ مى‌شد، در حال زایمان بود، بردنش بیمارستان شهره، بیهوشى نداشت. بالاجبار بردنش اهواز. فکرش را بکن زن زائو رو بیمارستان نپذیره.”

 

 “امکانات تفریحى”

کارمند ادارى بازنشسته: “تو شهر مسجد سلیمان فقط یک خیابون داریم، خیابون آزادى. چیز دیگه‌اى نیست. همه جمع مى‌شن همونجا، راه که میرى یا مواد مى‌فروشن یا قمار مى‌زنن یا دعوى مى‌کنن. دل جوونا به چى خوش باشه؟ نه پارکى، نه باشگاه درست و حسابى، نه سینما، نه کتابخونه ….

کارمند شرکت نفت: “من خودم سه تا بچه دارم. هیچ امکانى براشون نیست. تفریحات ما فقط منحصر به باشگاه مرکزى شرکت نفته که اون هم براى بچه‌ها چیز ویژه‌اى نداره. استخر هم که با مشکل آب مواجهه.

 حالا همین امکانات حداقل رو هم بچه غیر شرکتى ندارن. تو نفتون که محله کارگر نشینه در یکى دو سال اخیر یک استخر راه‌اندازى کردن. بچه‌هاى بومى اطراف و بچه غیرشرکتى میان و با یک حسرت و التماسى نگاه مى‌کنن. خوب از در ورودى هم اجازه ندارن برن تو.”

جوان مسافرکش: “شهر ما یه قبرستون بزرگه. هیچ امکان تفریحى و گذرون فراغتى هم نیست. اینجا جوون هم از اول جوونى مرده به حساب میاد.”

جوان دانشجو: “بزرگترین امکان تفریحى شهر ما یه محوطه ۵۰۰ مترى دم بازاره که بهش مى‌گن “شهر”. همه تو همون یک کوپه جمع مى‌شن. کار دیگه‌اى میشه کرد؟”

دانش‌آموز سوم راهنمایى: “بچه‌ها همه‌اش دنبال ولگردى‌ان. امکاناتى نیست. یک پارک مخروبه. مثلاً شما یک روز بیا اینجا، ساعت ۵ زنگ دخترها مى‌خوره. تمام پسرهاى مى‌ریزن رو سر دخترها. دختر بازى تفریحه.”

 

 “کار، کار، کار”

کارگر خدماتى بازنشسته شرکت نفت: “شما اگه الان برى تو بازار، دست بزنى رو دوش یک پیرمرد، بهش بگى آقا حالت چطوره؟ مى‌گه: آقا ولمون کن حالى نمونده. سه چهارتا دختر و پسر بزرگ، دیپلم، فوق دیپلم و زیر دیپلم. همشون منتظر شندر غاز بازنشستگى منن. اگه برى جلوتر باز دست بزنى رو دوش یک جوون، بگى حالت چطوره؟ یک چشمش رو تاب میده و میگه: حالى واسه ما مونده؟ کار نیست، عروسى نمى‌تونم بکنم. پدر و مادر پیرم تو خانه نشستن ببینن من کارى، بنایى چیزى گیرم میاد.”

کارگر فنى بازنشسته شرکت نفت: “جوونها همه بیکارن، خانواده‌ها یه لقمه نون دارن مى‌خورن. جوونها همه روز خوابن، شب هم رادیویى، تلویزیونى، ویدئویى چیزى. این داستان جوونهایى که خانواده دارن. اونهایى هم که ندارن سیگار فروشى و هر چى از دستشون بربیاد.”

راننده تاکسى: “یک جوون دارم دو ساله ازدواج کرده، بیکار تو خونه‌اس. یکى دیگه هم دارم، برادرشه. او هم بیکار تو خونه‌اس.

  از کجا نون مى‌خورن؟

 نونشون رو من مى‌دم.

  مگه از تاکسى چقدر درمیارى که نون اونها رو هم مى‌دى؟

 روزى ۱۶۰۰ ۱۵۰۰ تومن.

  از صبح چه مى‌کنن؟

 هیچى مى‌خوابن. کجا کار کنن؟ هزارتا نامه و فرم پر کردن.

 کارگر حفار بازنشسته: “دو جوون بیکار تو خونه دارم. از حقوق بازنشستگى من مى‌خورن.”

کارمند شاغل شرکت نفت: “الان در نزدیکى مسجد سلیمان کره‌اى‌ها دارن سد شهید عباسپور رو درست مى‌کنن. نیروى کار رو از بیرون تأمین مى‌کنن، پایین‌ترین و خطرناک‌ترین مشاغل رو هم به مسجد سلیمانى‌ها مى‌دن. کارکنان خدماتى رو از اهواز و حتى از شوشتر مى‌گیرن. بچه‌هاى مسجد سلیمان رو هم اگه به کار بگیرن، ۸۹ روزه به کار مى‌گیرن تا براشون حق بیمه نپردازن.”

دانشجوى دانشگاه آزاد اهواز ساکن مسجد سلیمان: “اینجا شهرى است که حالت بن‌بست داره. کار نیست. فقط شرکت نفته که کارش رو به تعطیلى است. در سد شهید عباسپور هم از نیروى بومى کمتر استفاده مى‌کنن مگر براى کارهاى پیش پا افتاده و عملگى.

بچه‌هایى که واقعاً دنبال کارن و نیازمند کار، اگه سالم باشن، معمولاً اینجا تاب نمیارن، میزنن بیرون و مهاجرت مى‌کنن. هر جا هر کارى دستشون برسه انجام میدن. بیشتر بچه‌ها براى پیدا کردن کار میرن اهواز.”

یک جوان مسافرکش: “دیپلمه هستم، کار ندارم. به اداره کاریابى رفتم، دو بار رفتم، فرم هم پر کردم ولى ۶ ماهه هیچ جوابى نیومده. تو سد هم به ما کار نمیدن. از خارج از شهر نیرو جذب مى‌کنن. من با این ماشین کار مى‌کنم، ماشین مال خودم نیست. روزى ۱۵۰۰ ۱۰۰۰ تومن سهم منه بقیه سهم صاحب ماشین.”

یک پزشک جوان بیمارستان شهر: “خودکشى تو جوونها زیاد شده، بیکارن، به پوچى مى‌رسن. خودکشى مى‌کنن.

  با چى خودکشى مى‌کنن؟

  بیشتر با سوزن، تزریق مى‌کنن، تموم میشه. با تیغ هم خودکشى مى‌کنن.”

یک دبیر علوم انسانى: “بچه‌ها امیدى به آینده ندارن، مأیوس.”

 

 “فقر و بیکارى، مادر فساد”

دانشجوى دانشگاه آزاد اهواز ساکن مسجد سلیمان: “بچه‌هایى که مهاجرت نمى‌کنن و مى‌مونن تو یک مسیر طبیعى به فساد کشیده مى‌شن. مثلاً من خودم دانشجو هستم، سه روز تو اهواز درس مى‌خونم، سه چهار روزى هم که کلاس ندارم اینجام. از صبح همینجور تو خونه مى‌نشینم تا شب. روز بعد هم همینطور، روز سوم هم همینطور تا برم اهواز.

بچه‌ها هم بیکارن و هم فقیرن. من جوونهاى زیادى سراغ دارم، اکثراً با شخصیت و خونواده دار و درس خونده. دیپلمه‌ان چند بار رفتن دنبال کار، پیدا نشده. بعد به ذهنشون میرسه همه خلاف مى‌کنن، پس چرا ما نکنیم. هم خلاف مى‌کنن و هم از راه خلاف نون مى‌خورن.”

کارمند شاغل شرکت: “بچه‌ها بیکارن، عاصى میشن، فاسد میشن. چند روز پیش در خونه باز بوده اومدن وسایل آشپزخونه رو بردن. این سرقت از سر بیکارى و بدبختیه.”

یکى از مسئولان ندامتگاه شهر: “از حدود … نفرى که در زندانن حدود ۲۵ تا ۳۰ درصد جوونن. هم مواد، هم چاقو، هم سرقت. وضع اینطوریه که اگه الان بگن فلانى سرقت کرده، دیگه بدم نمیاد. تا حالا بدم مى‌اومد. قرآن بدش میاد، پیغمبر بدش میاد، ائمه بدش میاد، من یکى الان بدم نمیاد.

  چرا؟

 چرا؟ براى اینکه مردم بیچارن، براى اینکه بنده زن و بچه دارم، دلم میخواد غذا بخورن، بپوشن، شاد باشن. مردم همه باید اینطور باشن نه ما تنها. مردم باید نان بخورن. انسان بالاخره کار و زندگى مى‌خواد.”

کارگر حفار بازنشسته: “ببین محیط مسجد سلیمون کوچیکه، خیلى کوچیکه. یک چشمى میشه سر و تهش رو نگاه کرد. اگه کسى تو تلخاب بخوره زمین همه مى‌فهمن. توجه فرمودى؟ فساد همیشه تو طبقات بالا بود، الان همه گیر شده.

 تو بازار واسه یک مانتو، یک کفش، یک جوراب خودفروشى مى‌کنن.”

 کارمند خدماتى بازنشسته: “خوره فساد افتاده تو بچه‌ها و جوونها. همه‌اش مال بیکارى و فقر و بى‌نونى و بدبختیه.”

راننده تاکسى: “بلانسبت شما زنه با هفت‌تا بچه تن مى‌فروشه. مى‌فهمى. گشنه‌س. بچه‌هاش گشنن. با چشمم تو این تاکسى از صبح تا شوم مى‌بینم. هیچ وقت اینطور نبود. نون نیس، کار نیس.”

 

“عفریته و قربانیانش”

 همزمان با اضطراب و دلشوره کهن سالان و میان‌سالان در قبال سرنوشت نوادگان و فرزندان و طرح هزار باره اینکه:

 “فساد به سطح مدارس رسیده”

 “در مدارس “فیلم فضایى” و مجله رد و بدل مى‌شه”

 “در کوچه پس‌کوچه‌ها بچه‌هاى ۱۰-۱۲ ساله یواشکى سیگار مى‌کشن”

 “سیگار لاى لب و انگشت بچه‌ها رفته”

 عفریته اعتیاد در شهر بى‌متولى از نوجوانان و جوانان قربانى مى‌گیرد. کامجویى عجوزه از نوخاستگان معصوم، شکم گرسنه و بدون امکان و فاقد کار، همچون “تف تاریخ” به شهر از یاد رفته است. خاطره‌اى تلخ و گزنده از سفر به دیار متروکه در گذر از میان بازار سنتى که اجناسى براى “سد جوع” در آن یافت مى‌شود، در عبور از منطقه‌اى که به “شهر” معروف است و در تردد در “نمره یک” جوان چهره تکیده و چشم گود رفته مکرر مى‌بینیم. اما آنها به رغم “رخوت” از “چشمان خیره” گریزانند، خلاصه از چشم کنجکاو غریبه. زینرو امکان گفتگو نه با ضبط صوت، نه با کاغذ و قلم و نه دست خالى مهیا نیست. امکانى فراهم مى‌آید تا با دو جوان تازه نوزده ساله شده‌اى که چهار پنج سال از آغاز اعتیاد و مشارکتشان در پخش مواد مى‌گذارد، در مکانى دنج گفتگو مى‌کنیم. اعتماد آنها استفاده از ضبط صوت را نیز میسر مى‌سازد:

  بعد اینها امکانات رفاهى خواب و اینها در اختیارشان هست؟

  آره بهترین غذا، بهترین جاى خواب، همه چى در اختیارشان است، ماشین براى رفت و برگشتنشان آنوقت ما که بچه همین جاییم باید با سرویس ساعت چهار صبح بلند شویم با سرویس برویم سر کار باز هم از آنور ساعت ۷ ۶ بیاییم که اصلاً استراحت، چیزى نداریم، یا تو راهیم یا سرکاریم، زیاد ش ما یک ۵ ساعت یا ۶ ساعت استراحت داشته باشیم.

  سلام حالت خوبه؟ متولد چندى؟

  ۱۳۵۹

  او اول هم تو مسجد سلیمان بودى؟

  آره.

  تا کلاس چندم درس خوندى؟

  تا اول دبیرستان

  چرا نرفتى ادامه بدهى؟

  دیگر مشکلات نگذاشت.

  چه مشکلاتى؟

  دیگر وضعیت خانواده‌مان طورى بود، مشکل بیکارى، سه تا برادر بودیم، یکى‌شان خوب زن گرفته بود، یکى‌شان هم خدمت بود فقط ما بودیم داخل خانه، پدرمان هم خوب بازنشسته بود بازنشسته شهردارى ماهى ۲۰ تومن، ۳۰ تومن مى‌گرفت، نمى‌رسد به خانه.

  یعنى تو به خاطر نان‌آورى ترک تحصیل کردى؟

  آره دیگه.

  بعد از ترک تحصیل چى کار کردى؟

  کار آزاد، یک ماه اینور، یکماه اونور.

  کار آزاد مثلاً چى؟

  هر کارى که گیرمان مى‌آمد.

  خوب مثلاً؟

  یک مدت در مخابرات کار کردم، کار بنایى، کار آسفالت، از این جور کارها.

  الان چى مى‌کنى؟

  الان هم در حال حاضر واللَّه دفترچه مى‌خواهیم بگیریم برویم خدمت.

  تو متولد چه سالى هستى؟

  من هم متولد ۱۳۵۹.

  تا چندم خوندى؟

  ما هم تا سوم راهنمایى.

  تو چرا درس رو رها کردى؟

  واللَّه ما همان کلاس دوم راهنمایى بودیم که پدرمان فوت کرد. بعدش تا سوم خواندیم دیگه. حقیقتش کسى نبود خرجیمان را بدهد.

  بچه بزرگى؟

  نه، دومى‌ام.

  چند نفرید؟

  ما الان سه‌تا برادریم، سه تا خواهر.

  آنوقت تو نان‌آور شدى؟

  من و برادر بزرگم، آره.

  تو این مدت که ترک تحصیل کردى چى کار مى‌کردى؟

  من تو این مدت واللَّه ۶ ماه نگهبانى کار کردم، همان قسمت پیمانکارى سر دکلها.

  روزمزد؟

  نه ماهیانه، سر همان دکلهاى نفت کار مى‌کردیم، بعدش هم یک مدت آمدیم مخابرات کار کردیم. یک چند ماهى یک اکیپى بودند از اهواز آمده بودند براى همین مخابرات جدید که خط را درست کنند، یک مدت هم با همانها کار کردیم. بعدش هم الان دیگه مشمول شدیم باید برویم خدمت. واللَّه هر جا هم که رفتیم براى کار مى‌گویند کارت پایان خدمت مى‌خواهند یا کارت معافى. همین را به ما گفتند.

  الان متوسط ماهى چند درمى‌آورى؟

  اگر سرکار باشم؟ زیادش ماهى ۳۰ تومن.

  سرکار نباشى چقدر درمى‌آورى؟

  هیچى

  کار دیگه‌اى نمى‌کنى؟

  نه.

  بچه‌هاى هم سن تو وضعشان چه جوریه؟

  واللَّه آنها هم اکثریتشان همینطور که ما هستیم آنها هم همینجور.

  آنها چى کار مى‌کنند؟ وقتشان را چه جورى مى‌گذرانند؟

  از صبح بلند مى‌شوند مى‌روند داخل خیابانها، خیابان درست و حسابى هم که نداره، اگر دو بار رفتند از بالاى شهر رفتند تا پایینش مى‌بینى گیرن میدن بهت. مأموران داخل شهر گیر مى‌دن.

  چرا گیر مى‌دهند؟

  براى چى مى‌روى بالا میایى پایین، یک نمونه‌اش دختربازى، یک نمونه‌اش خلاف، تریاک.

  خلاف تریاک چه جوریه؟

  مواد مى‌فروشند، قاچاق مى‌کنند، واللَّه این بیکارى تمام جوانهاى مسجد سلیمان را به همه راهى کشانده.

  تا حالا شده چیزى بفروشى؟

  نه ما تا آنجا که توانستیم جلوى خودمان را گرفتیم.

  اگر نتوانى جلوى خودت را بگیرى چکار مى‌کنى؟

  واللَّه نتوانم جلوى خودم را بگیرم به همه راهى کشیده مى‌شوم.

  تا حالا شده آلوده مواد بشى؟

  نه ولى سیگار مى‌کشم الان نزدیک یک سال دوسال است که افتادم به سیگار.

  فقط سیگار؟

  وجداناً آره.

  ببین ما نه مأموریم، اسمت را هم که نگفتى، راحتتر حرف بزن.

  نه سیگار که مى‌کشم.

  مثلاً شهر که میرى هیچ پیشنهاد شده که این بسته رو بگیر ببر فلان جا؟

  نه مثلاً چه بسته‌اى؟

  مثلاً مواد.

  مواد نه، ولى خوب دیدیم همه مى‌فروشند، الان همه اینجا مى‌فروشند، تمام محله‌هاى مسجد سلیمان.

  کجا مثلاً؟

  طرف مثلاً زن و بچه داره. داره از این کار نون مى‌خوره. بیکار. کارى نیست انجام بده، از این راه داره نون زن و بچه‌اش را درمى‌آورد. خودش هم افتاده داخلش، خودش هم معتاد شده، روزانه باید مصرف کند.

  این باندها محلى‌اند؟

  آره هر محله‌اى مى‌بینى ۲تا. ۳تا. ۴تا. ۵تا داره.

  کدوم محله‌ها؟

  همین محله بلند، سى‌برج، بى‌بیان، نمره یک، باشگاه، همه‌جا.

  کجا بیشتره؟

  بازارچه چشمه على.

  به تو هم تا حالا پیشنهاد شده؟

  ما هم انجام داده‌ایم. نمى‌گوییم انجام نداده‌ایم.

  انجام داده‌اید؟

  آره.

  چند بار؟

  دایم، ۵-۶ بار، ۷-۸ بار.

  چه طورى؟ مثلاً دفعه اول پیشنهاد چى بود؟

  دفعه اول به قول معروف داخل جمع نشستیم و آوردند و تعارف کردند و ما هم هوس کردیم گرفتیم.

  تو خونه؟

  نه بیرون، با بچه‌ها رفته بودیم بیرون.

  خوب جنسش را کى مى‌آورد؟

  دیگه بچه‌ها با همدیگر پول مى‌گذاشتن روى هم جنس‌اش را تهیه مى‌کردند.

  چنده؟

  دیگه بستگى داره چقدر باشه.

  مرغوبیتش چنده؟

  ۲ تومن.

  اولى دو تومن؟

  نه اولى ۵ تومن، ۶ تومن، بالاتره، ۷ تومن، ۸ تومن، تیغى ۲ تومن.

  خوب اولین بار که این کار را کردى کجا بود؟

  حدود سه چهار سال پیش، از همان موقع که ترک تحصیل کردم.

  هر چند وقت یکبار تکرار مى‌شد؟

  مدتى ماهى ده روزى، بیست روزى، دو هفته‌اى.

  حالا چى؟

  الان هم انجام مى‌دیم.

  الان چند روز یک‌دفعه‌اس؟

  الان همانجورى، دو هفته‌اى، ده روز، بیست روز.

  پولش را کجا مى‌آورى؟

  دیگه ما اینجا یک تاب بخوریم روزى صد تومن نمى‌آید داخل جیبمان؟ هفته‌اى پانصد تومن نمى‌آید داخل جیبمان؟ هزار تومن نمى‌آید داخل جیبمان؟

  خوب مواد گرونه که با هفته‌اى هزار تومن که تأمین نمى‌شود. چند وقت یکدفعه مصرف مى‌کنى؟

  اولش خوب مال یکماه، دوماه، × یکدانه که بگیرى مال یک ماه، دوماه است، اون یارو ربع داره، نیمه داره، تیغ داره، بستگى داره، مثلاً طرف مصرفش چقدر باشه؟

  تو باهاشون همکارى هم مى‌کنى؟

  با کى مثلاً؟

  با همینها که بهت مواد مى‌دهند کار هم مى‌کنى؟

  نه، اون آقا مى‌فروشد و ما هم بقول آنها مصرف مى‌کنیم دیگه مثل میوه، ما پولى مى‌دهیم.

  خوب اگر براشون کار کنى درآمدت بالاست چرا نمى‌روى؟

  دیگر پولش برکت نداره.

  مگر تا حالا نانش را خورده‌اى؟

  نه، آنهایى که خورده‌اند دیده‌ایم پس دادند.

  اگه مجبور شى پخش مى‌کنى؟

  اگه نتونم جلو خودمو نگه دارم، مى‌کنم.

  تو چى؟)جوان دیگر(

  ما هم واللَّه تا آنجا که توانسته‌ایم جلوى خودمان را گرفته‌ایم. تا الان …

  چقدر جلوى خودت را گرفتى؟

  واللَّه تا جایى که طرفش نرویم.

  خوب تو دفعه اول کى رفتى طرفش؟

  دفعه اول که یادمه استفاده کردم یک دو سه روز بود مریض بودم. انداخته بودمان داخل خانه همین آنفولانزا گرفتم بودم. اصلاً نمى‌توانستم تکون بخورم. بعد یکروز، اصلاً طورى بود نمى‌تونستم نگاه کنم به یکى آنقدر گیج بودم، همان مریضى انداخته بودم. بعد یک روز یکى از فامیلهایمان آمد خانه‌مان گفت مى‌دانم دوایت چیه، آمد از این داد به ما، کشیدم.

  کشیدى؟

  بله.

  خانواده چى گفتند؟

  خانواده کسى نبود. اون موقع فقط یک چندتا بچه کوچیکها بودند.

  چه کسى مواد آورد؟

  یک فامیل داشتیم نشسته بود تعارف کرد به ما که باید بکشى.

  کسى خانه نبود؟

  نه خانه نبود کسى، رفته بودند عروسى بعد این هم آمده بود نشسته بود همانجا، مى‌خواست یک کم دیرتر برود، اول بکشد و بعد برود سرحال باشد. یک طور ما را مجبور کرد ما هم یک دو پک زدیم.

  با خودش بساط آورده بود؟

  بساطش چى بود مگه؟ یک سیم بود و یک سوزن بود و یک کاغذ. همین لول درست کرده بود.

  کى آلوده بیرون شدى؟

  نه دیگه آلوده نشدم.

  فقط دو دفعه کشیدى؟

  آره، فکر مى‌کنم دو سه دفعه باشد.

  خوب بیشتر فکر کن یادت بیاید؟

  نه تا آنجایى که یادمه همینه، نه همان که گفتم، اگه باشه مى‌گویم ولى دو ساله که دارم سیگار مى‌کشم جلوى خانواده‌ام هم مى‌کشم.

  خوب تو کار پخش هم تا حالا رفته‌اى؟

  نه اصلاً

  بهت پیشنهاد شده؟

  پیشنهاد که نه، چون یک چیزى هست که آدم را از همه لحاظ خوار مى‌کند، واقعاً همین سیگار را هم وجداناً که مى‌بینند دست ما مى‌گویند این پشت لبش سیاه شده.

  تا حالا دستگیر شدى؟

 دستگیر مثلاً سر مواد؟ نه.

  سر چیزهاى دیگه چى؟

  همین توى خیابون گرفته‌اندم. مثلاً سر همین مدرسه دخترها هى تاب خوردیم.

  حالا بگیرنت چى کار مى‌کنى؟

  از خودم که شک ندارم

  مثلاً دو ماه بگیرنت. نتونى بکشى چى کار مى‌کنى؟

  آنقدر هم خراب نیستیم که دیگه. ما وجدناً رنگ رویمان همینطور است هر کى مى‌بیندمان مى‌گوید.

  خراب شدى چى کار مى‌کنى؟

  خراب هم که شدم دیگه باید برویم همانجا که عرب نى انداخت.

  فکر مى‌کردى اگر کار داشتى اینجور نمى‌شد؟

 وجداناً اگر کار بود هیچوقت اصلاً طرف این سیگار کشیدن هم نمى‌رفتیم، مى‌گویم فقط مشکل ما بیکارى است.

  حالا بعد از خدمت مى‌خواهید چى کار کنید؟

  فعلاً که خیلى‌ها قول داده‌اند گفتند برو خدمت فقط کارت نشان بده سرکارى

  اون سال که ترک تحصیل کردى، کلاس اول بودى چند نفر تو کلاستون بودند؟

  سى و خورده‌اى بودند.

  چندتایشان ادامه تحصیل ندادند؟

  نصفشان فکر کنم ادامه ندادند.

  مثلاً چندتا؟ چه تعدادى؟

  شاید نزدیک ۱۰-۱۲ تا بیشتر، ۱۵-۱۶ تایشان ترک تحصیل کرده‌اند، آره، بقیه‌شان را نمى‌دانم.

  آنها چه کار مى‌کنند؟

 آنها هم همینطور مثل خودمان تو خیابان یا بیکار.

  چندتایشان طرف اعتیاد رفته‌اند؟

  از پنجاه درصدشان فکر کنم کلاً مسجد سلیمان همین جوریه. از صد نفرش هشتاد نفرش معتادن.  اگر این بیکارى ادامه پیدا بکنه، پیشنهاد پخش بدن چى کار مى‌کنى؟

  هیچى همه کار انجام میدهیم، واللَّه تا آنجایى که بتوانیم جلوى خودمان را مى‌گیریم دیگه، باید خرجمان را دربیاوریم. حالا دیگه از هر راهى که باشه دیگه برایمان فرقى نمى‌کند.

  تا حالا چند بار پخش کردى؟

  تا حالا هیچى.

  ×، براى کسى به آدرسى مواد نبردى؟ فکر کن یادت میاد.

  بقول یارو براى این رفیق، اون رفیق گرفتیم ولى اینکه بگیرم و بفروشم و فلان و این حرفها نبود.

  این وسط به تو چى رسید؟

  هیچى. ما گرفتیم مثلاً براى رفقا، پیش آنها نشستیم باهاشون چند پکى زدیم.

  پس پخش کردى؟

  خوب آره.

  کجا این کار را مى‌کنى؟

  مثلاً حالا داخل سرکوهى، داخل خانه‌اى خالى باشد.

  الان خانواده‌ات هم مى‌دانند؟

  شاید هم بدانند.

  باهات برخوردى نکرده‌اند؟

  مثلاً چى کار کنند؟

  حالا هیچى‌ات نگفته‌اند؟

  گفتم خوب دیگه فایده نداره، آدم اگر کارى را انجام ندهد انجام نمى‌دهد اگر بخواهد کارى انجام بدهد هزارى که بزنند پس سرش هم انجام مى‌ده. فرقى برایش نمى‌کند.

  تو چى در خانه برخوردى با تو نکرده؟

  در رابطه با این مسائل؟ واللَّه قیافه‌ام را تا مى‌بینند باهام همین سیگار هم که تو خانه مى‌کشم در مى‌آیند هزارتا بد و بیراه بهم مى‌گویند.

  کى مى‌گه؟ مادرت؟

  آره. در مى‌آید مى‌گوید حتماً تو موادى هستى. در مى‌آید مى‌گوید تو براى چى جلوى مردم سیگار مى‌کشى که همه مثلاً دربیایند بگویند پسر فلانى سیگار کشیده حتماً پشت بندش هم یک چیز دیگه کشیده. مردم مسجد سلیمان عقلشون به چشمشونه.

  من که مسجد سلیمانى نیستم. خوب حالا این بچه‌هایى که تو پخش‌اند هم سن شمان، درآمدشون ماهى چنده؟

  خیلى

  مثلاً؟

  الان در حال حاضر نان داخل خلافِ. داخل این مواد فروشى، خیلى برایشان درمى‌آید.

  مثلاً؟

  مثلاً آنقدر که بگیرند مثلاً ۱۰ هزار تومن. مثلاً ۵۰ گرم، ۱۰۰ گرم مى‌گیرند، ۵۰ تومن، ۱۰۰ تومن مى‌فروشنش. ۲۰۰ تومن، ۳۰۰ تومن، تیکه تیکه‌اش م کنند که تیکه فروشى‌اش بکنند.

  ماهى چقدر درمى‌آورند؟

  ماهانه اگر مشترى داشته باشند، رد بکنند خیلى درمى‌آورند بالاى ۳۰۰-۴۰۰ تومن در مى‌آورند.

  درآمدشان را چى کار مى‌کنند؟

  دیگه واللَّه بستگى داره در چه راهى خرجش کنند.

  تو از سر و وضعشان متوجه مى‌شى درآمد دارند؟

  نه

  مثلاً چى؟ خانه مى‌خرن؟ ماشین مى‌خرن؟ لباس مى‌خرن؟

  درآمدشان را به هر راهى که بخواهند مصرفش کنند، آخرش ضربه‌اش را مى‌خورند، مى‌گویم بعضى‌ها خلاف بهشان مى‌آید ولى بعضى‌ها هم بهشان نمى‌آید.

  خوب نون تو خلاف چرا تو نمى‌روى دنبال اون نون؟ )خطاب به جوان دیگر(

  مى‌گویم اگر روزى هم شد شاید ما هم برویم داخل کار

  الان شده شاخ و دم نداره که. تا حالا چند بار این کار رو کردى؟

  مى‌گویم کارى انجام ندادم ولى خوب در حال حاضر طورى هست که وضعیتم که دیگر آنقدر هم بقول یارو به آنجا نرسیده‌ام. مى‌تونم انجام بدم ولى خوب لزومى نداره.

  اگه بدونى تو یکساله زندگیت از اینرو به اونرو مى‌شود حاضرى یکسال این کار را بکنى. بارت رو ببندى، حاضرى؟

  یکسال؟ که وضعمان خوب بشود بعد دیگه از این کارها نکنیم؟

  یکسال که چیزى نیست. چه عیبى داره؟

  واللَّه تا آنجایى که این همه دیدم کسى به هیچ جایى نرسیده چه فایده داره که ما هم این کار را انجام بدهیم که ما هم ضربه‌اش را بخوریم. چهارتا برادر بود همین بالا مواد مى‌فروختند. یکى‌شان را گرفتنش، ۲ سال؟ رفته بود به بالا × خوابیده بود. از زندان آزاد شد باز رفته بود اصفهان و باز مواد حمل کرده بود باز هم خوابید زندان.

  اونهایى که ازشون مواد مى‌خرید خودشون هم معتادن؟

  بعضى‌هایشان نه معتاد نیستند. فقط تریاک مى‌فروشند خودشان حشیش مى‌کشند.

  نیروى انتظامى کارشون نداره؟

  نیروى انتظامى هم مى‌گیره. چه فایده چندتا را مى‌خواهد بگیرد. دیگه همه زرنگ شده‌اند. داخل خلاف مى‌کنند. ولى جنس را داخل خانه نمى‌گذارند. اگر بخواهد بگیرد باید همه را بگیرد. شب به شب مى‌رود یک مقدار برمى‌دارد مى‌آورد.

 

گفتگو با دو قربانى عفریته، هم شوق‌انگیز بود و هم رعب‌انگیز و حزن انگیز. شوق به خاطر پربار شدن و پرملات شدن گزارش و رعب و حزن از وضعیت کاملاً عریان آن دو و سرنوشت پیشارویشان. وضعیت مسجد سلیمان نیز به همان عریانى احوال دو قربانى بى‌حریم و بى‌آینده است.

 

از دروازه تاریخى مسجد سلیمان عبور کردیم و سیر تحول آن را در مدت زمانى نزدیک به یک سده دریافتیم. از دروازه شهر نیز به درون ره بردیم. در این سفر مشاهده ته چاههاى هنوز فعال منطقه از نفس افتاده امکان نداشت، اما رؤیت عمق زخم تاریخى شهر و پیر و برنایش میسر شد. در انتهاى سیر تاریخى و سفر مشاهداتى به یک تمثیل و تشابه برخوردیم:

سکوت طبیعت مسجد سلیمان با آغاز عملیات اکتشاف و حفارى شکست، منطقه با جهیدن و جارى شدن نفت رونق گرفت، در سالهاى طلایى از امکانات ویژه بهره‌مند شد، از ملى شدن نفت و اخراج “صاحب” بس دلشاد شد و با کرامت و کار در دوران کوتاه نهضت ملى به اعتماد به نفس تاریخى دست یافت، از کودتا فسرده شد، در انقلاب همه چیز را از آن خود دید، پیش از خروج خارجى‌ها “ناحیه مرده” نام گرفت، با کاهش میزان نفت موجود در میدان از دیده افتاد و شرکت را به عنوان “متولى” دیرینه از دست داد، هم اینک نیز بى‌نفت و بى‌متولى احساس “غبن” مى‌کند و خود را تفاله مى‌بیند. وضعیت سامان شهرى، آب، گاز، بهداشت، کار و … نشانگر انطباق احساسات و واقعیتهاست.

جدا از این الگوى منطقه‌اى، در مدار کلان نیز ایرانِ بس پهناورتر از سرزمین بختیاریها، با نفت سالهاى ۱۲۹۰ به بعد از منبع تازه درآمد برخوردار شد، در دهه ۱۳۲۰ با مساعى مصدق نسبت به غارت ثروت ملى آگاه شد، در آستانه الحاق دهه ۲۰ به دهه ۳۰ به جشن ملى شدن نفت رسید و در بهار ۳۰ با خلع ید از شرکت انگلیسى صاحب کل صنعت شد. در دوران زمامدارى مصدق اعتماد به نفس تاریخى یافت، با کودتا به غم نشست و از زمان جارى شدن دوباره نفت تا فروپاشى نظام شاهنشاهى به مصرف ناشى از دلار نفت آلوده شد، با انقلاب به آرمان “اقتصاد بدون نفت” برگرفته از الگوى مصدق انس گرفت و زان پس تا کنون وعده و وعید آن را شنیده است. مسجد سلیمان بدون نفت مى‌تواند آینه ایران فرداى تهى ز نفت به حساب آید. موقعیت کنونى منطقه بدون نفت تلنگرى است به ذهن همه ایرانخواهان و مردم دوستان. هم آیند مسجد سلیمان بدون نفت، بى‌متولى است. همچنانکه اقتصاد ایران نیز بى‌متولى است. مسجد سلیمان در پایان مسیر و ایران بزرگ در میانه نزدیک به انتهاى مسیر. ایران بزرگ امید افزونترى براى گریز از لمس “وضعیت مسجد سلیمانى” دارد. در همین حال اهالى شهر از یاد رفته مسجد سلیمان ضمن شکوه غمگنانه از “نامردى تاریخ” انتظار “احیا” دارند. هم آنان ایده‌هاى خود را به قصد برون رفت از وضع موجود و احیاى مجدد مطرح مى‌کنند. امکان “احیا” مسجد سلیمان را به شماره آینده وامى‌گذاریم. اما توجه به تمثیل و مشابهت تاریخى و خطر هم سرنوشتى مسجد سلیمان و ایران را به همین شماره و عرق و احساس ملى خواننده.

 

اسکرول به بالا