رفیق ره‌گشا

رفیق ره‌گشا

متن سخنرانی هدی صابر در مراسم یادبود مرحوم طالقانی (۲۴ شهریور۱۳۸۵)

 بِســمِ اللَهِ الرَّحْمـنِ الرَّحِیمِ .

وَالَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْهَا صُمًّا وَعُمْیَانًا (فرقان ۷۳)

وکسانی اند که چون به نشانه های پروردگارشان تذکر داده شوند، کر و کور روی آن نمی افتند.

به نام خدا، به یاد مردم، برای ایران و به شوق آزادی؛

سلام بر جمع، مردان، زنان با رعایت حرمت مو سپیدان؛ خدمتتان هستم با عنوان بحث “رفیق رهگشا”. شهریور است، با یاد رفتگان: جلال آل احمد، صمد بهرنگی،مهدی رضایی، داوود کریمی و تازه درگذشته آقای حسن خرمشاهی؛ و با یاد زندگان: علی اکبر موسوی خویینی، باطبی، زرافشان و دیگر زندانیان بی مدافع ؛خصوصا بی مدافعان. با اجازه‌ی بزرگتر ها، خصوصا آقای مهندس سحابی، آقای مهندس با اجازه‌ی شما.

***

  • وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ وَمَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٍ (ق۳۸)
  • و ما آسمان‌ها و زمین را ، و هر آنچه میان آن هاست در شش مرحله آفریدیم، بی هیچ رنج، بی هیچ خستگی؛

آیا آفرینش زمین آسمان و هر آنچه هست در این میان بی هیچ خستگی و خواب زدگی، بی قصد بود و بی غرض؟ بی سنت بود و بی هدف؟ عالم امکان خلق شد که فقط خلق شود؟ که به همان وضعیت نخستین باقی بماند؟ بی تداوم؟ بی خلجان؟ بی هیجان؟بی تحصیل؟بی دستاورد؟ بی ارمغان؟ آفریدگار جهان ،محدود افق بود؟ بی چشم انداز بود؟ جهان آفریده شد تا خدا سلطنت کند؟ خدا قانع بود؟خدا قانع به سلطنت بود؟ خدا کوته نظر بود که  بسنده کند به سلطنت بر  خیل ابواب جمعی متشکل از مردمان حیران و سرگردان و هراسان و بی سمت و بی هدف؟

جهانی را که ما در آن می زییم ،در آن تنفس می کنیم و خود نیز جزیی از آنیم جانی است؛ جهان را جانی است. جهان را جانی است مرکب از چند عنصر: خلق اول ،خلق جدید و پیاپی و مستمر ،پرورش، هدف داری، تغییر، دگرگونگی و صیرورت. گر اینچنین نبود که بشر هنوز از غار های آغازین بیرون نزده بود. همین بشر که از غار بیرون زد، تمدن رقم زد، مرحله پشت سر نهاد ،با تاسی به همین جان جهان و عناصر مندرج در آن، به سطحی از علم رسید و در موضع تسخیر طبیعت قرار گرفت، به این توهم دچار شد که خدا خلق اولی کرده است و دست از خلق کشیده است و در آرامش گاه ویژه‌اش استراحت پیش گرفته است. علمای دوران رونق علم در اروپای قرن نوزده ، خصوصا در آلمان، خدا را ساعت ساز لاهوتی تلقی کردند و لقب دادند. خدایی که خلق اول را انجام داده، ساعتی را ساخته و کوک کرده و خود از عرصه کنار است و در مدار ،غیر فعال. در کتاب آخری که برای هر چه به زیستن بر ما نازل شده است، عناصر متشکله‌ی جان جهان با ادبیاتی ویژه و پر عمق موج می زند. خلق جدید؛پرورش؛اصطفا؛اجتبا؛

خلق جدید دال بر اکتفا نکردن به خلق اول، ادامه‌ی خلق و استمرار خلق، بداعت و آفرینندگی خدا، در یک کلام دینامیسم جهان و عناصر تشکیل دهنده‌ی آن.

پرورش :موید نقش پروندگی خدا مستقل از خالقیت بودنش، هم خلق هم پروراندن، وجه ربوبی خدا و رابطه‌ی پرورشی و آموزشی میان پروردگار و انسان  مخلوق، خدا هم تجهیز کننده‌ی بشر به علم ،هم رهنمون کننده‌ی او به مسیر رشد.

اصطفا و اجتبا :به مفهوم جعل، به سوی خود جذب و جلب کردن، گزینش و فراوری، و به عبارت دقیق تر در یک روند فراورانه برگزیدن و به جایگاه رساندن. خدای خالق ،هم زمان با خلق جدید و مستمر به طور جدی برای ایفای نقش انسان های اهل خلق، اهل تغییر و اهل بهبود زندگانی مردمان زمینه فراهم می آورد.

از دیرینه ها، از دوران ادیان رسمی تا کنون دو تلقی اصلی از خدا وجود داشته است: خدای کلاسیک غیر شامل و خدای دینامیک همه جا و همه گاه شامل. در تلقی اول یا تلقی کلاسیک از خدا، خدا صرفا خالق ، نگهدارنده، منذر، بازدارنده، تنبیه کننده، عبوس، خشن، دور دست و محدود مدار است. و در تلقی دوم، خدای دینامیک ،خدایی است که ضمن خلق و نظارت و انذار ، پیش برنده ، مبشر، مشوق،انگیزاننده و رفیق و رهگشای راه نیز هست. بس مهم است که طیفی که خدا را خدای کلاسیک می پندارد ، خود چند ویژگی بروز می دهد : حفظ وضعیتی که هست، محاسبه گری محض، ریسک ناپذیری؛ اما طیف دیگر که خدا را هم خالق، هم پرورنده،هم منشا تغییر و هم مبشر و راهگشا می داند و رفیق راه؛ خود اهل نو به نویی است، اهل خلق است، اهل ایده است، منش دارد، محصول دارد، دستاورد دارد و ارمغان دارد.

در مسیر بشر یک اتفاق بس تاریخی افتاده است، رخدادی نه خود به خودی و نه از سر سلطه، که آگاهانه و از سوی پروردگار؛ آن رخداد چیست؟ برگزیدگان مسیر اجتبا و اصطفا از انسان های طیف دوم بوده اند و نه از انسان های طیف اول!

  • وَمَن یَرْغَبُ عَن مِّلَّهِ إِبْرَاهِیمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (۱۳۰ بقره- کتاب آخر)
  • و کیست آن که روی بگرداند از سنن و آیین ابراهیم، جز آن کس که تباه  کرده است خویشتن را و همانا برگزیدیمش در دنیا و او در آخرت از شایستگان است.

ابراهیم از مسیر اصطفا سر برون آورد.

  • وَ لَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِه عَالِمِینَ (۵۱ انبیا)
  • و خدا به ابراهیم رشد و کمالش را عطا کرد و راهیابیش را و از قبل بدان دانا و آگاه بودیم.

رشد در کتاب به معنای راه نشان دادن، به کمال رساندن و ارتقا دادن است. رشد و اصطفا که ممزوج شود ،از آن ابراهیم سر برون می آورد. در مورد موسی واژه‌ی صنع به کار رفته است.

  •  ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ یَا مُوسَى(۴۰طه) وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی (۴۱طه)
  • سپس آمدی بر تقدیری ای موسی و ساختمت و برگزیدمت برای خویش.

صنع به مفهوم ساختن توام با پرورش. از آنجا که خدای پروردگار به کل بشر نظر دارد، سیر اجتبا، اصطفا و رشد را ذیل کادر انبیا و در سطحی متفاوت با رسولان صاحب وحی به دیگر انسان های مستعد نیز تعمیم می دهد.

***

مردان! زنان! هم کیشان! خدای پروردگار بس مشارکت طلب است. خدا با همه‌ی جبروت و مطلق دانایی‌ها و توانایی‌ها ،در مسیر تغییر دم به دم جهان به دنبال فراهم کردن زمینه‌ی مشارکت بشر است. او امکان از بشر نمی گیرد سپس بگوید مشارکت کن. او بشر را مچاله نمی کند آن گاه گوید اظهار نظر کن. او نطفه‌ی فکر نمی خشکاند آن گاه گوید شورا تشکیل بده، در شورا فعال شو. خدای خالق پروردگار مبشر رهگشا، امکانات می بخشد، انسان می پروراند آن گاه بر می گزیند و آن گاه میدان می دهد. و با همه‌ی اقتدار و بی نیازی محض به انسان بفرما می زند، خدا به انسان بفرما می زند. به این اعتبار ،رفیق رهگشا و لوطی سر چهار راه تاریخ عالم امکان است.

***

در این گوشه از جهان که ما می زییم خدا مسیر برای انسان هایی از نوع سید محمود طالقانی هموار کرده است. در میهن ما، در دهه‌ی ۱۳۲۰ یعنی در پی سرنگونی و فرار رضا خان و پاره شدن تور پلیسی و نظامی باب اندیشه و تفکر و آموزش گشوده شد. بعد از باز شدن باب اندیشه و تفکر و آموزش ،چهار حوزه سر بر آورد. چهار حوزه‌ی آموزشی: حوزه‌ی گسترده تر را حزب توده ایران رقم زد؛ حوزه‌ی بعدی در خدمت منورالفکر های هواخواه غرب بود، یا به ادبیات امروز: لیبرال ها‌ی آن روز؛ حوزه‌ی بعدی سنتی های مذهبی که امکانات نوینی پیدا کرده بودند؛ و به النهایه، مذهبیون نواندیش ایران خواه که در پی نوگرایی و نوسازی اندیشه‌ی مذهبی در ایران بودند. طالقانی در عرصه‌ی نوپیدای آموزشی ،با قرآن آغاز کرد. هم با گفتار و هم سپس با نوشتار. ابتدا در مسجد حوض سلطان، سپس در مسجد هدایت. نوشتارش را تفسیر نام ننهاد ،پرتو نام نهاد. چرا پرتو افشانی کرد؟ چرا از کتاب آخر آغازید؟ از خودش سراغ گیریم. مرحوم طالقانی در مقدمه‌ی جلد یک پرتویی از قرآن برخورد نقادانه‌ی بی رحمانه ای دارد با کسانی که ذات قرآن را از مسیر اصلی خود با تفسیر به رای و با تفسیر های سوفسطایی آلودند و از پرتو افکنی‌اش در عمل جلو گرفتند:

“هر اندازه مباحث قرائت و لغت و اعراب و مطالب کلامی و فلسفی در پیرامون آیات قرآن وسعت می یافت اذهان مسلمانان را از هدایت وسیع و عمومی قرآن محدودتر می ساخت. این علوم و معارف مانند فانوسهای کم نور و لرزان در بیابان تاریک طوفانی است که اگر اندکی پیرامون نزدیک را روشن دارد از پرتو پردامنه‌ی اختران فروزان محجوب می دارد،پندارهایی که از مغزهایی بر می خاست، آنگاه از قرآن و عقل برای اثبات آنها دلیل آورده می شد ،مانند مه متراکم و ممتدی گشت و آفاق قرآن را احاطه نموده مانع تابش مستقیم آیات قرآن بر نفوس گردید. ” بعد از این نقد ایشان در مقدمه‌ی کیفی ای که خدمتتان آدرسش را دادم، یک نتیجه‌ی تاریخی می گیرد:

“آن تحولی که برای مردم فطری و ساده‌ی نخستین پیش آمد ،آن عقده هایی که باز شد ،آن حرکت عقلی و معنوی و اصلاح خلقی و اجتماعی که پدید آمد به سبب هدایت صریح و بی آلایش قرآن بود”. ایشان اشاره می کند به یک اتفاق اولیه که خدمتتان قرائت کردم و یک اتفاق ثانویه که در ایران آنزمان؛ دهه‌ی ۲۰_۳۰ ،عملا قرآن از میانه پر کشیده بود و توحیدی به مفهوم عمیق خودش که متساعد از کتاب آخر است قابل مشاهده نبود. ایشان روی یک ضرورت تاریخی که همان ضرورت پرتو افشانی است دست می گذارد. چرا پرتو؟”آنچه در پیرامون آیات و از نظر هدایت قرآن نگارش می یابد عنوان تفسیر (پرده برداری) ندارد و به حساب مقصود نهایی قرآن نیست،از این رو عنوان و نام «پرتوی از قرآن» را برای آن مناسب تر یافتم ،زیرا آنچه به عنوان «تفسیر قرآن» نوشته شده یا می شود محدود به فکر و معلومات مفسرین است با آنکه قرآن برای هدایت و بهره‌ی همه‌ی مردم در هر زمان تا روز قیامت می باشد ،پس اعماق حقایق آن نمی توان در ظرف ذهن مردم یک زمان درآید ،اگر چنین باشد تمام می شود و پشت سر سیر تکاملی می ماند ،و بهره ای برای آیندگان نمی ماند. ” مرحوم طالقانی فردی بود که خودش نمی خواست پشت سر سیر تکامل در تاریخ میهن ما بماند؛ انصافا یا هم مرز بود یا از مرز جلوتربود. و از همه‌ی آنهایی که هم مرز شدند واز مرز قصد عبور داشتند، به هرگونه حمایت کرد. سنت شکنی کرد . در حقیقت عدول کرد از سنت تفسیر سنتی و کلاسیک. روی کرد به روش ویژه‌ی خود. (روش را ایشان در پرتو توضیح داده ، در حوصله این جلسه نیست که مجددا روخوانی شود)خلاصه‌ی روش ایشان تلنگرزنی است. آمده بود تا تلنگری بزند و تلنگر هم زد.

***

مرد پاک نهاد در موضع آموزگاری دو نسل پرورش داد: دانشجویان و نواندیشان مذهبی دهه‌ی بیست و جوانان نوجوی انتهای دهه‌ی سی. هر دو نسل در تریبون امروز نماینده ای داشتند[اشاره به دو سخنران قبلی مراسم]. عزت الله سحابی از نسل دهه‌ی بیست و محمد توسلی از نسل دهه‌ی سی. آموزگار چه کرد و دو نسل تحت آموزش از او چه گرفتند؟

جز قیاس و دوران هست طرق لیک شدست

بر اولوالفقه و طبیب ومتنجم مسدود

پر زدن نوع دگر باشد اگر نیز بود

رقص نادر بودت بر زبر چرخ کبود

قبل از مرحوم طالقانی در سنت تفسیر،آنچنان که ایشان توضیح دادند شگردی وجود داشته است؛ شگرد، فنی است که اهل فن مکررا تکرار می کنند. فنی که در کشتی یا درپهلوانی مکرر تکرار شود،عنوان شگرد می گیرد. شگرد این بود که سوفسطایی پیشه کنند. شگرد این بود که با کلام کشدار اسکولاستیکی ،ذهن را از بطن قرآن مغفول کنند. از بطن قرآن دور کنند. آقای طالقانی این قیاس و دور را دور زدو پس سر نهاد:

جز قیاس و دوران هست طرق لیک شدست

بر اولوالفقه و طبیب و متنجم مسدود

پر زدن نوع دگر باشد اگر نیز بود

رقص نادر بودت بر زبر چرخ کبود

بن بست را شکست. بن بست کلاسیک دوران را شکست. محصولی هم که از ذهن ایشان متصاعد شد برخلاف دیدگاه های فیکسم و بسته ،با قرآن در پی پردادن بود. در پی به رقص واداشتن بود به تعبیر مولوی که دوبیت از آن حضرت قرائت شد.

محصول آموزش چه بود؟محصول آموزشهای آموزگار چه بود؟

جلسه‌ی امروز جلسه‌ی مساعدی بود. از هر دو نسل تحت آموزش چه دهه‌ی بیست و چه دهه‌ی سی، دو نفر اینجا آمدند. مهندس سحابی آمد. که هم در آن زمان و چه در این زمان_خصوصا در این زمان_قصد داشتند که مچاله‌اش کنند. برتر از اراده‌ی خدا قصد کردند که انسانی را مچاله کنند. به قول خودشان سیاه کنند. شد؟چه جوشش درونی است که سحابی با عصا نزد شما صحبت می کند؟چه جوششی است؟چه جوششی است که هم بر سنن مترقی ایران خواهی مصدقی ایستاده است و هم بر تدین. هم بر تدینی که آرام آرام نسل کنونی مذهبی روشنفکری که من هم جزو آنها هستم ،آرام از آن در حال عبورند. چه جان مایه ای گرفت سحابی از دهه‌ی بیست؛ از آموزه های مشترک مرحوم طالقانی،مهندس بازرگان و پدرش دکتر سحابی.

مرد دیگر، مهندس توسلی پیشاروی شما آمد. عضو نهضت آزادی ایران. به هر حال حدود چهل سال بر یک مسیری مانده است. شهردار شد. بعد از شهرداری ،سه بار زندان رفت. داستان شهرداران را چند سال پیش از تلویزیون دیدیم. کار نداریم چه کسی محاکمه‌شان کرد. کار نداریم که با چه انگیزه ای محاکمه شدند. به این مورد کاری نداریم اماحساب آن شهرداران چه بود حساب این شهردار چه بود؟قِرانی اگر بالا و پایین کرده بود در زندانهای سه گانه و چهارگانه‌ی بعد از انقلاب بالا و پایینش کرده بودند. منظور نه مدح است و نه خوشامدگویی. و نه آقایان اهل مدح و خوشایندند و نه ما اهل خوشایندگویی. چه بود؟مهم است. ۲۰۰_۳۰۰ نفری که در مسجد حوض سلطان و سپس در مسجد هدایت تحت آموزش قرار گرفتند ،کمتر از آنها فرد منحرفی بیرون آمد. کمتر راه گم کرده ای بیرون آمد. این هم مهم است. حتی اگر به عرصه‌ی سیاسی هم نیامدند اما کارشناس باشرافتی شدند.

محصول آموزش این بود:در یک فاز برتر ،یک نسل شور درسر بالان ره یافته،درآغاز دهه‌ی چهل سر بر آورد؛نسل حنیف نژاد(نسلی که با همین آقای مهندس توسلی پای درس مرحوم آقای طالقانی بودند)

یک خانه پر ز مستان ،مستان نو رسیدند

دیوانگان بندی زنجیرها دریدند

بس احتیاط کردیم تا نشنوند ایشان

گویی قضا دهل زد بانگ دهل شنیدند

جانهای جمله مستان دلهای می پرستان

یارب چه باده خوردند یارب چه مل شنیدند

من دی ز ره رسیدم قومی چنین بدیدم

من خویش را کشیدم ایشان مرا کشیدند

آنرا که جان گزیند بر آسمان نشیند

او را دگر که بیند جز دیدها که دیدند

یک ساقی ای عیان شد آشوب آسمان شد

می تلخ از آن زمان شد خیکش از آن دریدند

 یک ساقی ای آمد. خیلی‌ها در حقیقت پای کباده‌ی تفسیر رفتند. چه تلنگری زدند؟قصد اهانت نیست. سنتی‌ها هم کارهایی کرده اند که در آن مرارت بوده است. دود چراغ خوردن بوده است. خاک کار خوردن بوده است. مشقت کشیدن بوده است . ما مجاز نیستیم به سنتی‌ها اهانت کنیم. به روششان نقد می کنیم. به محصولشان نقد می کنیم. قبل از طالقانی هم سلسله‌ی مفسرینی بوده اند که انصافا زحمت کشیده اند و داشته هایشان را هم در طبق گذاشته اند. اما، که تلنگر زد؟ که انسان ساخت؟ که دغدغه آفرید؟

از مجموعه کسانی که در دو مسجد پای درس قرآن نشسته اند :یک، کمتر کسی بر انحراف رفت ، این خیلی مهم بود، کسانی که اتفاق پنجاه و چهار را رقم زدند که از هیچ ذهنی پاک نشده و پاک نخواهد شد هیچ کدام پای درس قرآن مسجد هدایت نبودند. از مجاری دیگری با اسلام آشنا شده بودند. بعد از سال چهل و هشت عضو گیری شده بودند. از سال های سی و پنج به بعد پای تفسیر و رهیابی از قرآن طالقانی ننشسته بودند. این خیلی مهم است. یک، کمتر کسی به انحراف رفت. دو، ضریب پایداری و ماندگاریشان بس قابل توجه بود. در جمع، آقای شاه حسینی نشسته اند. ایشان حدود هشتاد سال دارند و پنجاه و چند سال است که بودند، انصافا سرباز بودند. آنچه که از آن فضا ایشان گرفت ماندگارشان کرد. ضریب ماندگاری نسل های اول و دومی که درس آموختند بس قابل توجه است. عموما بر سر عهود ایستادند. چرا؟ از هستی درکی یافته بودند. هدف داری هستی را به عینه لمس کرده بودند. اهل اعتراض بودند، آرمان داشتند، اهل هم گرایی و جمع گرایی بودند و اهل عهد؛

عشق آمدست و گوش کشانمان همی کشد

هر صبح سوی مکتب یوفون بالعهود

این تیپ هایی که ما دیدیم تیپ های دغدغه داری بودند. هر صبح که بیدار می شدند هم دغدغه ایران داشتند و هم دغدغه‌ی تدین داشتند. اما چند دهه بعد از آن ،در همین نزدیک دست های خودمان از انتهای دهه شصت تا نیمه‌ی دهه‌ی هفتاد ،یک باب آموزشی در ایران باب شد. این محصول چه بود؟ آن محصول چه بود؟ نتیجه‌ی آموزش های پانزده ساله‌ی اخیر در ایران چه بود؟ تفرد محض، بی تقیدی محض، پیش بردن پروژه های فردی، گریز از جمع و به قول آقای مهندس سحابی فدا کردن منافع جمع در پای فرد؛ نتیجه چه شد؟ اگر محصول طالقانی، نوع مهندس سحابی بود و دیگرانی که در جلسه حاضرند و نوع مرحوم حنیف نژاد بود. حنیف نژادی که فرمان تیر خود را خود داد. اصغر بدیع زادگانی که در پای اعدام می رفت فریاد می زد: ” زنده باد قرآن، زنده باد اسلام، زنده باد ایران، مرگ بر امپریالیسم” . سعید محسنی بود که با قهقهه به میدان تیر چیتگر رفت. اما چندی پیش چه شد؟

برای نخست بار از میان جنبش دانشجویی ایران با آن سابقه‌ی مشعشع، نفراتی برخاستند و به آن سو رفتند و از بیگانه استمداد کردند که برای استقرار دموکراسی در میهن ما محرم شوند. کی در تاریخ ایران سابقه داشت؟ محصولِ چه بود؟ اگر آن، محصول آموزش بود این هم محصول آموزش است. جامعه‌ی روشنفکری کنونی غفلت ورزید. نباید گرز سرکوفت بر داشت و به جان دونفری که از ایران به آن سو رفتند و برای شام خوردن با دیگران له له زدند و له له می زنند، گرز سرکوفت،کوفت.

ما چه آموزش دادیم؟ جز تفرد؟ جز گریز از تقید؟ جز پیش بردن پروژه های فردی؟ جز چانه زدن از بالا و فشار از پایین؟چه؟! نسل کنونی که الان در دانشگاه های ایران است نسل یتیمی است. آموزگاری به سان طالقانی، به سان بازرگان ندارد.

ایفای نقش جوانان درتغییر وضع موجود و به زیستن و به بودن بس مغتنم است. اما ما در همین جا، با تک امکانات خودمان، با حلقوم و پنجه‌ی خودمان سعی می کنیم که راه باز کنیم در ذیل یک مبارزه‌ی ملی و مستقل و مردم گرا؛رفتن و از دیگری استمداد کردن افت بود. این افت الان کمتر به نظر می رسد، چون آموزشی نیست.

مجموع جان مایه‌ی آموزش های طالقانی چه بود؟ ایده‌ی نو، اندیشه‌ی نو، درک نو از کتاب، راه نو از کتاب. جمله‌ی طالقانی مشهور است: ” تکامل، گل همیشه بهار است. ” نو به نو، دم به دم،جوهر و عرض؛ عمق حرکت جوهری ملاصدرا چه می گوید؟ یک انسان نمی تواند دوبار در یک رودخانه شنا کند حتی به فاصله‌ی دو ثانیه؛ تحول هم در جوهر و هم در عرض؛ نه ملکول‌ها ملکول های دو ثانیه پیش هستند و نه انسان انسان دو ثانیه‌ی قبل است. تحول پی در پی، سنت پروردگار است. طالقانی در پی این بود.

سال نو عید کردن کار عوام باشد

ما صوفیان جان را هردم دو عید باشد

نخبگانی که آموزش گرفتند اینگونه شدند. عرض حیات برای آن‌ها اهمیت داشت، نه طول حیات. کم زیستند ولی خوش زیستند، خوش رفتند. پهلوانانه رفتند. باج ندادند. منشا نو چیست؟ منشا ایده چیست؟ذهن انسان، به تنهایی و انفراد است؟منشا نو چیست؟

چیست نشانی آنک هست جهانی دگر؟

نوشدن حال ها، رفتن این کهنه هاست

روز نو و شام نو، باغ نو و دام نو

هر نفس اندیشه نو، نو خوشی و نو غنا است

نو زکجا می رسد؟ کهنه کجا می رود؟

گر نه برای نظر عالم بی منتها است

عالم چون آب جوست بسته نماید ولیک

می رود و می رسد نو نو، این از کجاست؟

خامش و دیگر مگو، آنکه سخن بایدش

اصل سخنگو بجو، اصل سخن شاه ماست

 اصل سخن چیست؟ اصل سخنگو کیست؟جز یک سخن گوی واحد هست؟ جز کسی که دم به دم دنبال تغییر است؟ دنبال انحصار طلبی و دنبال فیریز کردن نیست؟ اصل سخن گو خداست.

حال چه؟ فضای عام حاکم بر روشنفکری مذهبی کنونی ما در ارتباط با تلقی از خدا ، خدایی است محدود، کوچک مدار، سبک وزن، پرتابل، کم دانش، ماقبل علم نو؛ قرآن چه؟ قرآن به تعبیر خودش پس سر نهاده شده است.

   نکته‌ی تاریخی بحث: مردانِ مدارِ تغییر در ایران مانوس با کتاب تغییر بودند. بس مهم  است! مرحوم بازرگان، مرحوم طالقانی و جوان اول، محمد حنیف نژاد؛ هر سه مانوس با  کتاب بودند. با کتاب زیستند. کتاب صرفا منبع پژوهششان نبود. از کتاب نخواستند اشکال بگیرند. با کتاب واحد شدند. کتاب مرجعشان بود. کتاب روزمره‌شان بود. حال چه؟ مرحوم طالقانی در دهه‌ی سی بازگشت به قرآن کرد. نزول مجدد قرآن در جامعه‌ی ایران محصول تلاش طالقانی است. بازگشت ارتجاعی نیست. خدا در قرآن به شدت با بازگشت کنندگان و با ایستادندگان بر سنن پدران برخورد دارد، مرتجعشان می داند. اما  هر بازگشتی که ارتجاعی نیست.

  •  إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَى أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا (۲۴ کهف)و یاد کن پروردگار خویش را زمانی که فراموش می کنی و بگو امید است آنکه هدایتم کند پروردگار من به نزدیک تر از این راه به راه رشد.
  • تَبْصِرَهً وَذِکْرَى لِکُلِّ عَبْدٍ مُّنِیبٍ (۸ ق) تبصره ای است، بینش افزایی است، آنچه از قرآن در خواهد آمد.

 بحث رو به اتمام دارد. در گوشه ای از مقدمه‌ی پرتو چنین آمده است: “این کتاب تنها کتابی است که با ضمیر هر انسانی سر و کار دارد. و ضمیر مبدء فعال سازمان انسانی است. و می تواند در میان تاریکی های ماده درون انسانی را بر افروزد و چون شب پر ماه و ستاره آنرا فروزان گرداند. آن گاه بامداد روشنی از افق باطن پدید آرد. “

تو یی ای شمس تبریزی نه زین مشرق نه زین مغرب

نه آن شمسی که هر باری کسوف آید شود مختل

ما جریان روشنفکری مذهبی کنونی، در هم اینک مرزی با حوزه های فیکس نداریم. مرز ما با حوزه‌ها چه بود؟ تنفر از آخوند بود؟نه؛ درگیری با شخص بود؟ نه؛ مرز ما، مرز فیکسیسم و دینامیسم  بود! اصلوبشان فیکس بود. اهل نقلند؛  ما چه هستیم؟ روشنفکری مذهبی ایران در بیست و پنج سال گذشته جز شارح بودن، شرح دادن و جز موزع بودن، توزیع کردن،”کار ویژه ی” دیگری نیز انجام داده است؟ نمی گویم کار نشده است، کار ویژه؛ از نوع “پرتویی از قرآن”، از نوع “راه طی شده”، از نوع ” ذره‌ی بی انتها”، از نوع ” عشق و پرستش”. سپهر بزند، طاق ضربی بزند، دوران بسازد، تلنگر بزند، انسان رهنمون کند، شده است؟ نشده است. مرز ما با حوزه های فیکس چیست؟

شارح اند، شارحیم. ناقلند، ناقلیم. هر زمان که در ایران واضعی پیدا شد، سپهری زد. واضع، شارح و ناقل نیست؛ وضع می کند. ایده وضع می کند. نو می آورد. اندیشه وضع می کند. انسان پرورش می دهد. وضع میسر نیست جز با وصل به منشا ایده.

هر آنچه بود بحث ما تمام شد. روز ما هم به پایان رسید. زبان من هم الکن؛ همه غروب می کنند، دم غروب است، طالقانی هم غروب کرد.

همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد

همه شب دیده‌ی من بر فلک استاره شمرد

پنجاه سال خوابش نبرد و شب بیدار ماند و بر فلک استاره شمرد. و در حقیقت استاره هم پرورش داد. غروب کرد اما وقتی غروب کرد در صبح آن روز زمین تهران جوشید. اول بار مثل دوران انقلاب یک شعار خود انگیخته‌ی بی رهبری و همه پذیر سر داده شد: ” پیام طالقانی شهادت است و شورا” تو را غروب نماید ولی شروع بود. فیزیکش نیست ولی مفهومش همین است. وجود دارد، هست.

ما هم راهی نداریم جز بازگشت به کتاب. مردان تغییر در ایران مردانی بودند که با کتاب زیستند. از کتاب منش بیرون آوردند. روش بیرون آوردند وسرود حیات. کتاب، کتاب مرگ نیست. خدا پاسبان گرزبدست سر چهار راه تاریخ مثل بیست و هفت ساله‌ی اخیر نیست. کتاب منشا حیات است.

آستانه‌ی غروبیم. شب در یک قدمی است. شبتان خوش، صبحتان پر شور، پر کار، پر بار، پر شعف. روشنی فردا  از درز در و دیوار‌ها بس هویدا. 

اسکرول به بالا