زهره نجفی
منبع: یادنامه هفتمین سالگرد شهادت
’میتوان حیات خداوند و شناخت الهی را به منزله عشقبازی خدا با خویش بیان کرد. اما اگر این ایده فاقد “جدیت”، “رنج”، “صبر” و “کار امر منفی” باشد، آنگاه خود را به سطح تهذیب معنوی و حتی ابتذال تنزل میدهد. و این ابتذالِ زندگی در خود، درحقیقت نوعی حیات مبتنی بر همسانی ناب و بیدغدغه و وحدت با خویش است. زیرا برای چنین حیاتی، نه در این دیگربودگی و بیگانگی و نه در غلبه بر این بیگانگی، هیچ چیز جدیای وجود ندارد
پدیدار شناسی روح هگل
حتی اگر شخص هگل را یکی از دقایق محافظهکار و دستِراستی تاریخ بدانیم، باید تصدیق کنیم در این عبارت حقیقتی نهفته است. باید اِستاد و فرود آمد بر آستان آن جانهایی که به کلام و واژگانی که تنها “بوی حقیقت” میدهند، ذاتِ حقیقتِ عینی و انضمامی را تزریق کردهاند. به قطع یقین تاریخ و جغرافیاهایی وجود داشتهاند که مختصات بروز و ظهور چنین جانهایی بودهاند. جانهایی که با چنین درک و دریافتی از حقیقت= جوهر= جهان= خداوند نه تنها قلم زده و گفته و نوشتهاند بلکه با این درک و تلقی، زندگی کردهاند، با تکیه بر چنین برداشتی از حقیقت بوده است که مرام و منش و روش اصیلی به پا داشتهاند. با این درک و دریافت که جوهره و بنیان این جهان، عشقبازی خداوند با خود است؛ اما این عشقبازی به حرافی کردن در باب حقیقت محدود نمیشود. عشقورزی حقیقت به خود، از طریق دستی که خاکی میشود، از طریق تنی که در گرسنهترین خاکها آشیانه میکند، به واسطهی جانی که عاشقانه به سمت رگبار میشتابد، تحقق مییابد. حقیقت از طریق دستهایی که به “آنچه هست” راضی نمیشوند و با پوست و گوشت و فعل و دارایی خود، به”آنچه باید باشد” فعلیت و واقعیت میبخشند، به خود عشق میورزد. عشقبازی حقیقت با خود بیشتر از آنچه نیازمند قلم و زبان باشد، دست و فعل و جنم میخواهد. حقیقت در کوچه و پسکوچههای امیرخیز تبریز، در کوههای سیاهکل، در میدان تیر چیتگر و در شیرآباد سیستان خالصانهتر و عاشقانهتر خود را در آغوش میفشارد تا در کلام و وعظهایی که بوی مرگ حقیقت را به مشام میرسانند.
بیشک هدیصابر به پشتوانه الگوها و اسطورههایش یکی از این دقایق تاریخ بود. مردی که باور داشت ” در نهایت این متعهدان هستند که در یک پروژه جمعی با خدا، این جهان را به پیش میبرند، به رغم خیل بیتعهدها و بیمسئولیتها” مردی که باور داشت پسربچه دوازدهساله سرچهارراه به واسطه تعهد و مسئولیتپذیریاش سهمی از این هستی دارد و بر آن بود تا حد توانش به ادای این سهم بپردازد. یقینا من در مقامی نیستم که از آموزهها و منش آقای صابر سخن بگویم. چه بسا بزرگانی که او را بسیار بهتر از من میشناختند و بیواسطه در حضورش آموخته و در معرفی خط مشی و منش او گفتنیهای بسیاری دارند.
اما آنچه در این مجال باعث میشود به خود اجازه دهم درباره آقای صابر چند خطی بنویسم، جایگاه ویژه چنین مردی است که ورای خاطرات و آموزشها برای شاگردان مستقیماش، میرود که در سینهی تاریخ، جاودانه شود. “میل” ویژهای که در ورای این جهان رقصان و پاشان، مرام و منشی را استوار میسازد که هر عصر و نسلی بدان نیازمند است. علیالخصوص نیاز مبرم نسلِ من به چنین درک و دریافتی از حقیقت و متعاقب آن مرام و منشی که با خود به ارمغان میآورد. نسل من که در مقام ثمره و دستپروده مستقیم نظام جمهوری اسلامی و تحت آموزش و هژمونی فرهنگی این حکومت رشد و پرورش یافتهاست. نسلی که هیچگاه روحیه و مرام و منش اسلاف انقلابیاش را از نزدیک درک و لمس نکرده و از بدو تولد تحت سلطه یگانه آموزهی دوران یعنی کسب سود فردی بودهاست؛ خواستِ کسبِ بیشینهی منافع فردی با اختصاص کمترین میزان هزینه، اخلاق فردی، موفقیت فردی، سعادت و رستگاری و فضیلت فردی و در یک کلام پشت پا زدن به هرشکلی از تشکیلات و سازماندهی جهت تحقق خیر جمعی. متعاقبا تحت تأثیر چنین هژمونی فرهنگی غالب و رایجی، صفشکنان و آوانگاردهای چنین نسلی در عرصه سیاست، در رادیکالترین شکل خود، کنش سیاسی و هر شکلی از نقد و مخالفت با ساختار سیاسی را به صورت پیشینی مستلزم هضم و جذب خود در ساختار قدرت تعریف میکنند. چنانچه مرحوم صابر این وضعیت را به تصویر میکشید:
«متاسفانه در دو دهه اخیر، خصوصا در دوران اصلاحات فعالیت سیاسی مترادف شد با لابی و بده بستان. الان نیروهای سیاسی ایران تبدیل شدهاند به کارمندِ سیاسی با تلقی شرکت سهامی از تشکیلات. هیچ دورهای در ایران نبودهاست که جریان موسوم به اپوزسیون در حقظ وضع موجود مشارکت کند. سکوت، سکوت، سکوت، مماشات، مماشات، مماشات، و سازش، سازش، سازش. شخصی که باید شاخصهی عنصر مبارز اجتماعی با پرنسیپهای اخلاقی خاص خودش باشد، تبدیل شده به یک کارمندِ سیاسی بروکراتِ تکنوکرات که در حقیقت سهمش را از شرایط قدرت میطلبد و بخشی از اپوزسیون چه درون حاکمیت و چه بیرون حاکمیت اگر سهمالشراتشان را بدهی، هیچ نخواهند گفت»
هدی صابر در موجودیت چنین وضعیتی پا به میدان گذاشت اما به این موجودیت تن نداد و خود دست اندر کار خلق معنای اصیلی از کنش سیاسی شد. اما کنش سیاسی خود معلول و نتیجه است، معلول جهانبینی و تعریف جایگاه خود در جهان هستی است. آن نوع جهانبینی که ناموس جهان را در تعهد و پایبندی رنجدیدگان، مطرودان و ستمدیدگان تاریخ محقق میبیند و “در کنه تکاپوی خویش برای بهروزی و بهزیستی و آیندهداری روسپیان سیزده ساله، زنان سرپرست خانواده و مردان از فقر شرمنده تلاش میورزد” نوعی کنش سیاسی را با خود به همراه میآورد. و این صورتبندی یقینا متفاوت است با آن نوع جهانبینی که اصالت را به مصرف و زیست تنآسایانه میدهد و متعاقبا شکل دیگری از کنش سیاسی را بدنبال دارد که نمیتواند از تعریف و تحقق خود در قدرت فراتر رود. و نیاز مبرم نسل من دقیقا همین تمایز قایل شدن میان این دو است. برای چنین نسلی- بیالگو، بی پشتوانه، بی مرجعیت- هیچ چیز ضروریتر از بازتعریف و صورتبندی این مفاهیم بنیادین نیست؛ تعیین تکلیف دوباره و چندباره برای تعیین نقش خود در هستی. و دقیقا در این نقطه است که ضرورت استراتژیکِ مطالعه و شناخت الگویی همچون آقای صابر روشن میشود.
در این بستر است که اهمیت ِاصول و روشِ آقای صابر رخ نمایی میکند، یعنی سوار کردن اکت و کنش سیاسی بر آن شکل از ایدئولوژی و جهانبینی که قابل شک و انصراف نباشد. گفتن از آموزهها و شخصیت و مرام و مسلک هدی صابر ابدا نمیتواند به ادای احترام یا زنده نگه داشتن یاد او محدود شود. شخصیتی همچون او نه تنها به ادای احترام و یادواره و بزرگداشت نیازی ندارد بلکه به پشتوانه خلق و آفرینشی که به ثمر رسانده همواره زنده است. مسئله بر سر درک و دریافت این خلق و آفرینش و تلاش برای بازصورت بندی آن است؛ تا از این ایده، الگویی منتج شود. “تاریخ فراتر از روایت، نیازمند درک و دریافت است. درک و دریافت قانون و جوهر و الگو”. و تاریخ زندگی پرمایهی این مرد از قاعده مستثنی نیست. به عبارت روشنتر هدی صابر یک امکان است؛ یک امکان گشوده و رو به آینده. مدل مشارکتی و ایده تقویت جوامع خودبنیان که هدی صابر پایهگذار آن بود، بهترین نمونه کنش سیاسی در روزگار ماست. در شرایطی که کنش سیاسی به جای دادن و تعریف خود در دوگانه موهوم اصلاح طلبی- اصولگرایی تقلیل داده شده است و جایگاه و پایگاه این کنشِ حداقلی، به صورت پیشینی در نهادها و انجمنهای برآمده از دل قدرت محدود شده، و در شرایطی که بدون سازمان و تشکیلات منسجم و سراسری، طبقه فرودست اساسا فاقد هرگونه نماینده در مناسبات قدرت است، مدلی که هدی صابر میآفریند تنها امکان عینی روزگار ما برای تقویت و سازماندهی طبقه فرودست است. مطابق الگوی استخراجی که خود او از تحقق و تحول نقاط عطف تاریخی درک و دریافت مینمود یعنی ابتدا ایده، سپس انسجام با ایده، بعد تئوری، سپس برنامه، منهدسی و در نهایت سازمان، کنش سیاسی آقای صابر هم در همین بستر قابل توضیح است.
درست در امتداد و به مثابه نقطهای از نقطهچین تاریخیای که او در تلاش برای روایت و در وهله بعد استخراج قانون، جوهر و الگو از آن بود، خود او نیز مطابق با الگوی استخراجیاش از فرازها دست به کنش زد و در عصر خویش آن جوهره را محقق ساخت. جوهرهای که راوی فرازها از گذشتهی صد سالهمان پیش چشممان قرار داد تاریخی است که سرشار است از بغض و کینه و رنج و نابرابری و انبوهی از امیدواری ناامیدان. تاریخی که درست در یک لحظه منحصر به فرد، بار امانتش را بر دوش پیکری پولادین میسپارد تا برای یک دقیقه هم که شده گذشتگان را در این روحِ به خودآگاهی رسیده، بار دیگر زنده کند. و درست در حاشیه و متن همین دقایق است که فرازها آفریده میشوند؛ فراز ستارخانها، باقرخانها، کوچکخانها، مصدقها و حنیفنژادها و پویانها. راوی فرازها در بستر همین متن و به مثابه روح به خودآگاهی رسیده پیشینیانش است که فراز نهم را میآفریند؛ فراز نهم فراز صابر است. اما نه یک فراز محقق؛ هدی صابر شرط امکان فراز نهم است، ایده، الگو و تئوری فراز نهم است که ندا میدهد این نسل را به سوی سازماندهی و تشکیلات برای تحقق بالفعل فراز نهم.