هفتمین سالگرد شهادت هدی صابر روز جمعه ۱۸ خرداد بر مزار این فعال ملی ـ مذهبی در قطعهی ۱۰۰ بهشت زهرا برگزار شد. در این مراسم که علیرغم گرمی هوا و روزهدار بودن بسیاری از حاضران با استقبال خوب علاقمندان و فعالان اجتماعی، سیاسی و فکری برپا شد، فیروزه صابر، خواهر شهید صابر با تشکر از حاضران که از راههای دور و نزدیک به مزار هدی صابر آمده بودند، گفت: «تشکر ویژه میکنم از بزرگان جمع که همیشه شرمنده میکنند و شرف و غیرت در وجودشان معنا پیدا میکند؛ آقایان دکتر ملکی، جناب مهندس میثمی، جناب دکتر پیمان، جناب شاکری و آقای قدیانی برای اینکه بزرگ ما هستند و شاید علیرغم شرایط دشوار جسمانی، ما را همیشه شرمنده میکنند. جای خالی آقای شاه حسینی که همیشه هر سال اینجا بودند و وجودشان برکت داشت، حس میشود؛ روحشان شاد باشد.»
فیروزه صابر در ادامه با اشاره به زندانیان و محصوران، از نرگس محمدی، عبدالفتاح سطلانی، روئین عطوفت، رضا آقاخانی و دیگر زندانیان سیاسی که خانوادههای آنها در جمع حضور داشتند، به نیکی یاد کرد. پایان مراسم با قرائت دستهجمعی فاتحه بود.
در این مراسم، آقای حقپناه از اندیشمندان فعال در اصفهان و دوستان نزدیک هدی صابر در سالهای آغازین انقلاب، آقای عماد بهاور، فعال ملیمذهبی و رئیس شاخهی جوانان نهضت آزادی ایران که دورانی با هدی صابر در زندان ۳۵۰ همبند بوده است و آقای هادی صابر ـ برادر بزرگتر هدی صابر ـ به طرح بحث پرداختند که در ادامه چکیدهای از مباحث ارائه میشود.
حقپناه: نغمهی هدی ماندنی است
شاید من کمترین صلاحیت را داشته باشم که بخواهم در مورد هدی در این جمع با این کیفیت صحبت کنم. شاد به دلیل لطف دوستان و قدمت رابطهی من با هدی که به سالهای ۱۳۵۹-۱۳۶۰ برمیگردد، اولویتی را برای من ایجاد کرده باشد. به هر حال:
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
مسلما اگر هدی این قدر مورد توجه در جامعهی ماست به دلیل ویژگیهای خاصی که حین فعالیت اجتماعی و زندگی از خود نشان داد و ثابت کرد میتواند الگو باشد و الگو بود؛ خصوصاً برای نسل جوان و دانشجوی ما. در مورد ویژگیهای هدی بخواهم صحبت کنم، به دلیل اینکه ساعتهای زیادی را با هم فعالیت میکردیم و به اتفاق هم کار می کردیم، خیلی زیاد میشود از صداقت هدی به عنوان پایه اول حرکت اجتماعی صحبت کرد که در هدی نمودار بود. از طرف دیگر، آنچه تلاش میکرد برای بهبود جامعه بود و آنچه نمیدید، خودش بود. از این نظر برای همه ما الگو بود.
روی بازسازی قهرمانان ملی ایران خیلی کار کرد حتی قهرمانانی که پارادایم و زمان آنها از زمان فعلی جدا شده بود و هدی سعی داشت این قهرمانان را در جامعه معرفی کند. خود او هم چنین قهرمانی بود. در دورانی که دوره ضدقهرمان بود، هدی داشت قهرمانان را زنده نگه میداشت و آرمانهایشان را برای نسل جوان تازه نگه می داشت.
در زندگی فردی، عبادتهای خیلی خاصی داشت. دوست داشت نمازش را در فضای باز بخواند که شاید افق بینهایتی را به او نشان میداد. نمازهای هدی واقعا دوست داشتنی بود و برای ما الگو.
از نظر ایمان هم هدی نمونه بود و هیچ وقت این حرف او را فراموش نمیکنم که میگفت اگر مایه بگذاریم و تلاش کنیم، خداوند هم سر پیچهای تکامل کمکهای خاص خودش را خواهد کرد. این نگاه ناشی از یک ایمان قوی بود که به هدی اجازه میداد خلاف مسیری که کل جامعه داشت میرفت، با اطمینان حرکت کند.
ادبیات هدی ادبیات خاصی بود و از مشی جوانمردی نشات میگرفت و روح جوانمردی در سخنش عیان بود. خیلی از رفتارها و صحبتهایی که میکرد ورای مسئله سیاسی بود. او در حوزههای عملی هم گام به گام با توسعه و زندگی مردم عجین بود و برای کارآفرینی همیشه تلاش میکرد.
روی منش و مشی هدی، با اینکه مشی اصلاحطلبی داشت، زبان تند انقلابی داشت و نسبت به انحرافات مثل ابوذر بود که با خشم کامل انحرافات را بیان میکرد و مقابل آن میایستاد و به طبع هزینههایش را هم پرداخت.
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
نغمهی هدی ماندنی است؛ نعمهای است که از عدالت و مردمدوستی و دموکراسی و کارآفرینی و کار و رفاه میگوید و این نغمه همیشه ماندنی است. داغ ننگ و شرم همیشه روی پیشانی کسانی است که نابجا او را دستگیر و اسیر کردند، ولی حتی حق این اسیری و زندانی بودن را هم به جا نیاوردند و در جایی که اسیر و زندانی بود مورد بی مهری و بی توجهی واقع شد و هزینه سنگینی داد و داغی را بر دل ما گذاشت و ننگ و شرم را برای کسانی گذاشت که حتی برای اسیر هم حقوقی که باید رعایت کنند، رعایت نکردند.
به نظر من راه هدی، راهی است که ادامه خواهد یافت. شکی روی این نیست. آرمانها آرمانهایی نیست که از بین برود، حتی اگر خطمشیها، استراتژیها و ایدئولوژیها عوض شود، ولی عدالت و آزادی و توسعه و ایراندوستی و رفاه مردم ایران عوض نمیشود و هدی دنبال این اهداف بود.
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین هم نخواهد ماند
عماد بهاور: صابر و تکوین بستهی بینش ـ منش
خیلی سخت است که در مجالس یادبود بزرگان در مورد افراد صحبت کنم، جسارت نمی کنم؛ ولی وقتی خانم صابر خواستند در این مجلس چند دقیقهای صحبت کنم، احساس کردم که یک دینی به آقای هدی صابر دارم که باید ادا کنم و این دین هم مربوط میشود به همان اعتصاب غذایی که منجر به فوت آقای صابر شد. وقتی که مهندس فوت کردند و آن اتفاق برای هاله خانم افتاد، آقای صابر، آقای دلیرثانی، من و مهندس طاهری را خواستند و چون ملیمذهبیهای بند فقط ما بودیم تشخیص ایشان این بود که اعتصاب را ما باید شروع کنیم. آقای طاهری استدلال قرآنی کردند که اعتصاب غذا جایز نیست و ما روزهی سیاسی میگیریم. اینطور شد که ما روزهی سیاسی گرفتیم و آقای صابر و دلیرثانی اعتصاب غذا کردند، ولی این حسرتش همیشه برای من ماند که چرا آنجا آقای صابر را همراهی نکردم. البته بعد از فوت ایشان به همراهی خیلی دوستان دیگر در بند ۳۵۰ اعتصاب غذا را شروع کردیم که لااقل صدای مظلومیت او را به گوش دیگران برسانیم.
حتما شنیدهاید که وقتی از آقای صابر دعوت کردند که در بند ۳۵۰ به اتاق اصلاحطلبان بروند، قبول نکردند و به علاوه، ایشان سه مرتبه اتاقشان را عوض کردند. کسانی که آقای صابر را میشناسند میدانند ایشان خیلی سختگیر و اصولی بود و مرزبندیهای خیلی محکمی داشت، ولی این مرزبندیها؛ لزوما سیاسی و عقیدتی و ایدئولوژیک نبود، به نظر من مرزبندیهای منشی بود.
در مورد منش آقای صابر خیلی صحبت کردند، منش نه یک رفتار است و نه یک ذات و خصلت. از جنس کنش نیست، قبل از کنش اتفاق میافتد، از جنس مرام است. آنچه آقای صابر میگفت مرام مصدق، مرام تختی و … . اگر بخواهیم تعریفی از منش ارائه دهیم، قضاوت اخلاقی ما در هر موقعیت و هر لحظه پیش از انجام هر کنشی است. این قضاوت بر مبنای بینش ماست. اتفاقا بینش هم خود بر مبنای یک شهود اخلاقی است. وقتی این بینش و منش را کنار هم میگذاریم میبینیم دو چیز مجزا از هم نیستند. همانطور که منش رفتار و کنش نیست، بینش هم عقیده و باور نیست. بستهی بینش و منش بین باورها و اعتقادات از یک طرف و عمل و روش و کنش ما قرار دارد و بین این دو است. هر باوری برای خود یک بسته بینش ـ منش دارد. این بستهی بینش ـ منش که متاثر از باورها و اخلاقیات ماست هر لحظه به ما می گوید چطور عمل کنیم. این برای آقای صابر مهم بود و بر این اساس افراد را میسنجید.
مرزبندی آقای صابر با خیلی از افراد از این جهت بود که فکر میکرد باور و عمل آنها بر هم انطباق ندارد و این بستهی بینش ـ منش برای آنها شکل نگرفته است و بین خروجی عمل و نتیجه عمل با باورها و ایدئولوژی افراد همخوانی وجود ندارد. ممکن است طرف اصلاحطلب باشد و حرف های اصلاحطلب یا مارکسیست باشد و کلی حرفهای ایدئولوژیک بگوید، اما عمل او با این باور و اعتقادش همخوانی ندارد. انتقادهایی که آقای صابر به دانشجو میکرد؛ دانشجو میآید عضو انجمن اسلامی میشود و خود را نوک پیکان تکامل میبیند، اما از آن طرف خروجی عملش لابی و زد و بند است! چرا این دو متفاوت است؟ وقتی افرادی به این صورت بودند، آقای صابر مرزبندی میکرد.
بسته بینش ـ منش چگونه ایجاد میشود؟ آقای صابر روی این چگونگی هم خیلی تاکید داشت. یادم هست یک بیانیهای قرار بود در زندان تهیه شود، آقای صابر حساسیت داشت که چه کسانی قرار است بیانیه را امضا کنند و وقتی فهمید برخی افراد مشخص قرار است امضا کنند، گفت نمیخواهم امضا کنند، چون برخی از این افراد «سیر این بیانیه را طی نکردهاند». این اصطلاح «طی کردن سیر» خیلی برای ایشان مهم بود.
این بستهی بینش ـ منش به صورت آنی یا با مطالعه ایجاد نمیشود؛ یک سیر و فرایندی دارد که باید طی شود. انسان در تعامل با هستی و پروردگار هستی و متن مقدس و مردم و جامعه طی یک فرایندی به آن بینش ـ منش میرسد و میتواند بین اخلاقیات و عمل همخوانی ایجاد کند. این با الگوها و شابلونهایی است که فرد دارد. مثلاً الگوهای آقای صابر در ایجاد منش عبارت بودند از: مصدق، حنیفنژاد، تختی و خود مهندس سحابی. در این سیر یک نوع صیرورت و تحول درون هم هست. رسیدن به این که کوچکترین کنش شما بر اساس این بینش ـ منش باشد. وقتی افرادی را میدید که تضاد باور ـ عمل در آنها هست، نمیتوانست آن را تحمل کند و از آن جمع جدا میشود.
الگوهای آقای صابر برای این بسته بینش ـ منش، یک الگوی ازلی بود که همان حنیفنژاد بود که همهجا به او مراجعه میکرد؛ در تفسیر قرآن در تحلیل روز و … و یک الگوی زنده بود به معنای الگوی ایمانی و اخلاقی که همان مهندس عزت الله سحابی بود. چقدر هم این، نمادین بود که رفتن آقای صابر همراه با الگوی ایمانی و اخلاقی خودش شد؛ گویی بدون آن الگوی ایمانی و اخلاقی ماندن و زندگی در این جهان برای او معنایی ندارد.
هادی صابر: سوغات زندان بیوطنان
بارها و بارها رنج زندان و بیگناه در زندان بودن به عزیزم یاد داده بود که آمدن پاورچین روزها از بیصدایی راهروهای بند و خواب عمیق دم صبح زندانیان را حس کند. اوقات روزانه را نه از ساعت، بلکه از نوای یکنواخت بندها میفهمید. بعدازظهر صدای خرناس و خواب و پچپچها بود که برایش عذابآور بود. عزیزم غروب را با صدای روی پیشانی کوبیدن ها که مثل صدای شلاق در راهروهای بند میپیچید، میشنید و از آن نرمک نرمک بوی شب را حس میکرد.
عزیزم عاقبت در شبی که از غروبش بوی مرگ به مشام میرسید، در گوشهی سلولش تمامقد ایستاده بود و به نقطهای دوردست خیره مانده بود. شاید عزیزم زندگی تلخ گذشتهاش را دوره میکرد. آمد از در آنکه نباید میآمد از در. ناگهان درد هولناک از در سلول داخل آمد. در چشم به هم زدنی چهره عزیزم از درد در هم کشیده شد. درد نگو، حکایت کوبیدن پتک بر سندان جان بود. درد مرگ بر تمام جان و تنش پخش شد و در کف سرد سلول زانو بر زمین زد. دیگر مردان سلول عزیز و سنگ صبورشان را دوره کردند. پریشانی از سر و رویشان میبارید.
هم سلولان عزیزم بر در و دیوار سلول میکوفتند و کمک میطلبیدند، اما کجاست فریادرس؟ عزیزم با خنده همیشگیاش که از آن درد و رنج فریاد میزد، بی اختیار صورت مردانهاش به سمت سقف سلول سرد تاریک چرخید و چشمان مهربانش از درد و غرب زندان لبریز از اشک شد و موج اشک بر چهره مردانهاش غلتید و بر کف سلول چکید. عزیزم بیکس و تنها درد مرگ را حس کرده بود.
او سوغات زندان بیوطنان را خوب میشناخت و بارها تا مرز مرگ رفته بود و دوباره بازگشته بود. درد شدت میگرفت، اما عزیزم دیگر درد را حس نمیکرد و از این پس با عشقش خلوت کرده بود و با خالقش سخن میگفت که پس تلاشهایم چه شد؟ آخر چرا در غربت؟ چرا دور از عزیزانم؟ چرا در غل و زنجیر بیوطنان؟ در اوج کوفتنها و فریادهای هم سلولان ناگهان برقی همانند مهتاب از بیخ چشمان عزیزم نمایان شد و به مرور در چشمانش درخشید. درد و مرگ در مقابل ایمان و پایمردی عزیزم شرمنده شده بود.
شب مرگ در سلول به نیمه رسید و فشار درد به بینهایت. در نهایت درد، در لحظهای مهربانی و خنده همیشگی بر چهره عزیزم نقش بست و در میان گفتگوی عاشقانهاش با سلطان دین و ایمانش آخرین قطره اشک بر چهرهاش غلتید و عزیزم با صلابتی ماندگار بر کف سرد و سخت سلول فرود آمد و تمام. اینچنین بود که عزیزم پلشتیها و زشتیهای روزگارش را به غل و زنجیر بند سپرد و آزاد گشت و روح پاک و چون الماسش به عشق و خالقش پیوست و رفت.