چهار سال گذشت از نبودن «هدی»
در درون هدی چه گذشت که به این تصمیم رسید. برای او نفس اعتراض مهم بود نه نتیجه اش. و این اخلاق «وظیفه گرا» ست و نه اخلاق «نتیجه گرا». و بالاتر از آن؛ اگر در آن لحظه زلزله ای می آمد و کل آدمیان کره زمین را نابود می کرد و تنها او یک نفر زنده می ماند؛ هدی باز همین اعتراض را می کرد. می خواست در درون خودش و با وجدان خودش کنار بیاید؛ هاله را مظلومانه کشتند. من نباید هیچ عکس العملی نشان دهم؟ نه فقط در برابر ظالمان وقاتلان هاله. در برابر جهان و هستی. در برابر خودم و وجدانم. مطمئنم باز هدی اعتصاب می کرد تا لب مرگ . نه صرفا به عنوان اینکه ظلم را اگر مغلوب نمی توان کرد رسوا می توان ساخت که اخلاق «وظیفه» است ولو «نتیجه» ای حداقل در افق دید کوته نگر پراگماتیست های میمینمالیست نداشته باشد. بلکه این بار به خاطر «فضیلت». نفس فضیلت.




تقی رحمانی –
محمد رضایی ـ سخن گفتن دربارهی هدی دشوار است. نه فقط به خاطر احساسی که در نبودن او داریم بلکه بیشتربه خاطر دشواری توضیح بینش، روش و منش او است که با روح زمانهی ما ناسازگار است و حتی در تقابل با آن قرار دارد. روح زمانهی ما، پرورشدهنده آدمهای میانحال و میانمایه است. آدمهایی که همیشه و همهجا در میانه مینشینند و در وسط میایستند و با تئوریزه کردن آن، مصیبتاین میانحالی و میانمایگی را تا مرتبهی فضیلت برمیکشند. و قائلین به آن اجر میبینند و در صدر مینشینند.
میکائیل عظیمی – برخلاف انتظار و و حتی خواست اولیه، تقدیر چنان شد تا از نگاهی کاملاً فردی و شخصی درباره یکی از تأثیرگذارترین دوستان و معلمان خود سخن بگویم. چرخ زمانه آن گونه چرخید و طور به طور شد تا در برابر این پرسش قرار گیرم که چرا دوستی با هدی صابر، افتخار و خاطره پرشکوهی بوده و هست. اما چون قرار بر سنتشکنی است و کنار زدن رویههای مرسوم، این نوشتار به آنچه از آقای صابر نمیپسندیدم و دوست نداشتم، اختصاص دارد؛ به آنچه که نمیخواهم و نمیپسندم. در ادامه نیز تلاش میکنم توضیح دهم که چرا علیرغم این دوستنداشتنها، باز دوستی با وی را مایه افتخار و سربلندی میدانم.
هدی صابر بر نظم تاکید خاصی داشت، رفتارش ویژه بود. مخاطبش باید خیلی مراقب اوضاع ظاهری اش می بود. در اینکه بدقول ها را مورد عتاب قرار دهد هیچ تردیدی به خود راه نمی داد. درنقد مخاطبش رودربایستی نداشت. پایبندی به پرنسیب ها اعتماد به نفس خاصی به او داده بود. ایمانی بزرگ که مخصوص کسانی است که درون و بیرونشان یکی است. کسانی که اگر بر پایبندی به آرمانشان هم تاکید می کنند تا آخر راهش هستند. هدی مرد منش بود، خیلی زود مرزبندی می کرد اما در رفتارش با مخالفانش نیز منشش را رعایت می کرد. مرزبندی های سخت اجازه نمی داد در وظیفه اش نسبت به رسیدگی به خانواده های زندانیان سیاسی کوتاهی کند.

دانشجویان و جریانات دانشجویی یکی از مخاطبان همیشگی هدی صابر بودهاند. او دعوت جمعهای دانشجویی برای بحث و گفتگو را هیچ گاه رد نمیکرد و همواره با استقبال و گشودگی به مواجهه با دانشجویان میپرداخت. در موارد متعددی از نشستهای سیاسی و اردوهای تشکیلاتی انجمنهای اسلامی و دفتر تحکیم وحدت، هدی صابر نیز در عداد سخنرانان و صاحبنظران حاضر در نشست بود. دعوت برای جلسات فکری مستمر نیز مصادیق زیادی دارد؛ از طی مسیر طولانی تهران تا اهواز برای برگزاری کلاس ماهانهی قرآن با جمعی دانشجویی، تا مشارکت در حلقههای مطالعاتی تاریخ و توسعه و قرآنپژوهی دور و نزدیک دیگر در تهران و سایر شهرستانها. گاه نیز هدی صابر، خود دعوتکننده و آغازگر گفتگو با دانشجویان بود.
”من فرزند کوچک انقلاب اسلامی به صحنه آمدم تا حامی مستعضعفین باشم“ این سخنان میرحسین موسوی که به چرایی حضور خود در عرصه انتخابات ۸۸ میپرداخت پژواک آرمانهای بر زمین مانده انقلاب بود که از دهه ۷۰ به بعد به فراموشی سپرده شد. حاکمیت برآمده از انقلاب که کم کم از آرمانهای انقلاب فاصله میگرفت، عدالت اجتماعی به عنوان یک مطالبه عمومی را نیز به فراموشی سپرد تا مستضعفین روزگاری وارثان انقلاب نامیده میشدند به اقشاری بدل شوند که ناچار باید زیر چرخهای توسعه کشور له شوند تا کشور در مسیر توسعه و پیشرفت قرار گیرد.
به نام یگانه حقیقت هستی