غیر از خدا هیچکس نماند
حیات و مرگ از آن دوست
عدل دوست برای او
سبکباری برای او که رفته
آرامش برای تو
شکیبایی برای تو که هستی…
حیات و مرگ از آن دوست
عدل دوست برای او
سبکباری برای او که رفته
آرامش برای تو
شکیبایی برای تو که هستی…
چه جای تعجب؟!
که از خشکیده گلدانی
گل زندگی برشکوفد
کافی است؛
دانهای
قطرهای
روزَنی
نسیمی…
شاید با تو بیهُده بیدلیل باشد سخن گفتن
از این واقعیت که مرد قوام مییابد در مرارت در وارد گود شدن
تو خود تجربه کردهای در سخت سالهای اخیر حنیف من
قُل خوردن، بار آمدن، پخته شدن در کشاکش و درگیر شدن
از تُردی به در آمدن،، با غم کنار نیامدن، به رنج تن نسپردن …
هنو تو چشات عشقه
رو گونه هات اشکه
هنو رو دوشت مَشکه
دنیا برات کشکه…
دست زِِبر است
گونه لطیف است
قلب مخملین است
ذهن ابریشمین است
این هر چهار؛
همواره در مخاطره
در کانون نشانه…
– سه شنبهای است در آستان غروبی نه چندان غمگین
در قلمرو حکومت سکوتی بس سنگین
– ماه پر تلألوِ کامل در پس زمینۀ آبی خوشرنگین
در قاب آسمان اوین به سان نگین
– تصادمی! تقارنی؛ هم شب چارده قَمَرین…
تیر امسال نکرد تابستانی
«چرا» ی اش من ندانم، تو میدانی؟
فارغ از هر علت و بهانه ای
دگرگون بود، داشت غریب حالی، نادیده احوالی…
یکشنبه شبی
در میانه تیرماه پر تاب و تبی
بناگه در گوشم پیچید غرش رعدی
چشمم روش شد از درخش برقی…
به قدر لحظاتی چند، نه افزونتر
دیده بربند با مژگانی شاید تر
یادآر گلفام سحرگاهی در فرخنده بهاری
که سرآمد انتظار و هم حیات جوان اولانی
قفلی چرخید، آهنی نالید، پاشنهای گردید
نگهبان در سکوت محض بند چند اسمی در فضا پاشید
آذری مردی برخاست بیهیچ تردید بیهیچ لرزش …
طبع جهان با همه ظرفیتش دست به کار
گویی همه روئیدنیان با منبع لطف دارند قرار
سه وجب داخل خاک، در ساق نبات، بانگِ برپا، بیدار
نوبهاری در راه، آستانِ بفرما زدنِ اسفندیار
واپسین روزها می گذرد، اِشتابان، بیصبر و قرار…
تو ندانی که پشت پیشانی من نقش گلگونه رخسارت بود؟
آگهی گنبد دوّار سرم سرخوش پژواک پیغامت بود
تو نخوانی که پس مرد مکانم قاب پندارۀ پندارت بود
صاحب خبری دل من شایق دیدارت بود…
از خزان جان و تن به سلامت بدر برده
به زمستان تمنّا و تمکین نکرده
به سیاهْ سرما باج و بَرج نداده، وقعی ننهاده
مرعوب مستانه زوزۀ طوفان نگردیده
در فصولِ خاکستری و سیه، سبزها را نماینده…
به چار عنصر عشق و منش، مشی و روش
میتوان بدیدۀ عناصر یک رباعی نگریست
عناصر سه حرفیِ پُر رازِ پر طنین
که در کنار هم، خود به سان تک مصرعی است
در صنعت بوی کلام آهنگین
ز اتحاد سه مصرع که هم قافیه است…
ساقی سلامت میکند ساقی سلامت میکند
عالَم تو را کرده جواب، او میهمانت میکند
ساقی صلایت میدهد، حتی اگر ندْهی
ساقی ندایت میدهد، از دورها، نزدیکها
از رخوت و افسردگی هم او نهیبت میزند
در کنج حرمانْ خستگی، در فصل تک افتادگی…
در شبی از شبهای تیره بهار پنجاه و چار،
اولبار و تنها بار در قاب تصویر دیدماش
مطوّل لب نزد، اما در همان کوته سخناش،
ساده، بیپیرایه، خوش جوهر، عزمدار یافتمش
در فصل بعد در میانه زمستان،
در پی آزار طولانی جسم و جان،…
در میانه دی ماهی
پر طمأنینه تمام رخ ماهی
در طاق آسمان جا خوش کرده شبانگاهی
به سان نوعروسی در کانون هزار نگاهی
یارِ بیخسّتِ مشمون از سخا
امشبی را گذارده پهنه سما…
در تهِ تابستان جمعه ظهری بود وقت دلتنگی
نه رفت و آمدی نه بازجویی
دو باریکه اشکی و خوشه انگوری
قرآنِِِ بازی و دلآرامِ ترانهای
معجونی، مجموعۀ گونهگون عناصری
هم مستقل و هم به ظاهر ز هم دوری؛…
دانم؛ کُنج باغچهای، کنار تنهای
پیچ پیچک نیلوفری دیدهای
در کودکی شیره شیرین ته بوقش چشیدهای
مشام با عطر ملایمش آشنا کردهای
ندانم؛ به رفتاراش چقدر دیده دوختهای؟…
بر دیوارۀ داخل سلول من آفتاب، عصرگاهان
طلایه می زند
حدوداً حدوداً؛
ده ساعتی زان پس که بر دیوارههای آزاد
زرین بوسهای میزند
آگه آگه!
همواره و همه جا…
منبع: خبرگزاری ایسنا ـ سهشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۲ یادمان ۱۸ تیر در سالن تشریح دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی مشهد برگزار شد. در پی لغو مجوز مراسم یادمان ۱۸ تیر از سوی هیات نظارت بر تشکلهای دانشگاه علوم پزشکی مشهد، جلسه سخنرانی هدی صابر در محل دیگری برگزار شد. به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران، در حالی که حدود ۱۵۰ نفر از نیروهای موسوم به انصار حزبالله در مقابل دانشکده پزشکی مشهد برای جلوگیری از انجام مراسم یادمان ۱۸ تیر جمع شده بودند، هدی صابر در سالن تشریح این دانشکده به تشریح اوضاع منطقه و کشور پرداخت. وی که در جمع اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه مشهد سخن میگفت، حمله به عراق را صرفا برای تسلط بر منابع نفت این کشور …