نشست شصت و دوم: اصلاحات (۱)

هشت فراز، هزار نیاز: نشست شصت و دوم

اصلاحات (۱) :«اهمیت تاریخی دوره اصلاحات» (مهندس عزت‌ا‌لله سحا‌بی) 

«دوم خرداد به مثابه یک جنبش» (دکتر هاشم آقاجری)

سه‌شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

فایل پی‌دی‌اف دریافت فایل pdf نشست جاری

 

سخنان آغازین هدی صابر

با عصر به‌خیر خدمت دوستان، خواهران، برادران و با کسب اجازه از موسپیدان مجلس خصوصا آقای مهندس سحابی. در طول حدود ۱۱۵ سال به فراز هشتم رسیدیم. این­که درآینده چند فراز پیش‌روی فرزندان ما باشد را خودشان می‌دانند، تاریخ می‌داند و پروردگار که در حقیقت ناظر و مشرف بر تاریخ است و سازمانده و پیش‌برنده کل نظام هستی. با برگ زدن هشت فراز، هفت فراز را پشت‌سر گذاشتیم. هفته قبل، از دهه خجسته ۵۰ و انقلاب ۵۷ که حرکت حامل حقیقتی بود عبور کردیم. به سرفصلی می‌رسیم که در جامعه­ی ایران به فراز اصلاحات موسوم شد. برگ هشتم هستیم، ۶۱ جلسه را با هم بوده­ایم و جلسه­ی ۶۲ را طبق سنت همیشه با مهمانان آغاز می‌کنیم.

مطلع بحث را همیشه آقای مهندس سحابی مطرح می‌کنند و اصل بحث را مهمان محترم جلسه که قبلا هفت بار تجربه کردیم، امروز بار هشتم است. آقای مهندس همیشه در جلسه حضور داشته­اند و به برگزارکنندگان و ما دلگرمی داده­اند. خیلی خوب است که نسل­ها به حال خود رها نباشند و بتوانیم یک سیستم نظارتی تعبیه کنیم. همین که در این جلسات آقای مهندس تقریبا همیشه بوده­اند، آقای دکتر ملکی بوده­اند، به تناوب آقای شاه‌حسینی و آقای دکتر پیمان آمده­اند، خیلی خوب بوده است. خوب است که اظهارات نسل ما که در حقیقت فرزندان فکری دوستان محسوب می‌شویم، در حضور خودشان باشد. البته یک عیب دارد که فاصله رعایت نمی‌شود، [چرا که] وقتی دوستان اینجا باشند جای تیپی مثل من این بالا نیست. ولی [وجه] مثبتش هم این است که بالاخره نظارتی صورت می‌گیرد.

مهمان دوم جلسه از نسل بعد از آقای مهندس سحابی، آقای دکتر آقاجری هستند. در دوران اصلاحات بودند و در متن هم بودند. [هم] رشته تحصیلی‌شان را خوب خوانده‌اند و تاریخی هستند و هم عضوی از جریان اصلاح‌طلب. ۱۵ تا ۲۰ دقیقه در خدمت آقای مهندس سحابی هستیم که مطلع را خدمتتان توضیح می‌دهند و بعد به مدت ۷۵ تا ۸۰ دقیقه تریبون در اختیار مهمان اصلی جلسه خواهد بود و اگر فرصتی بود می‌توانیم پرسش و پاسخ را هم با آقای آقاجری داشته باشیم. از آقای مهندس سحابی تقاضا می‌کنیم برای ارئه­ی بحث­شان تشریف بیاورند.

 

اهمیت تاریخی دوره‌ی اصلاحات (مهندس عزت‌الله سحابی)

«رَبَّنا وَفِّقنا لِما تُحِبُّ وَ تَرضی وجَنَّبنا‌ مِمّا‌ لا‌ تُحِب»

با سلام خدمت برادران و خواهران؛ حسب امر، جناب آقای صابر این را به عهده­ی بنده گذاشتند و الا بنده جایگاهی ندارم. زحمات را ایشان می‌کشند و شما با شرکت در این جلسات و حضور جدی و فعالتان، در هر حال بخش دیگری از زحمت این تاریخ‌نگاری را به عهده دارید. ولی همان طوری که گفتند طبق سنت این هشت مورد، بنده هم مقدمه‌ای عرض می‌کنم. همان طوری که گفتند، این فراز هشتم از تاریخ ۱۵۰ ساله­ی ایران است که از جنبش تنباکو شروع شد و مرحله­ی آخرش، جنبش اصلاحات است. بروز و ظهور جنبش اصلاحات در سال ۱۳۷۶ و با کاندیداتوری آقای سید محمد خاتمی به عنوان رییس‌جمهور و رای بی‌سابقه‌ای که ایشان آوردند [بود]. یعنی در واقع رأیی که به ایشان داده شد، مثل یک رفراندم بود، از این [نظر] که مردم نارضایتی خودشان را با این رأی نسبت به آنچه که در تاریخ انقلاب، از ۵۷ تا آن موقع، گذشته بود ابراز کردند. یک تعبیر در آن موقع این بود که با وجود اینکه تمام مقدمات اداری و اجرایی و در و دیوار مملکت بسیج شده­بود تا رقیب ایشان که کاندیدای جناح قدرت‌طلب یا جناح راست بود، [پیروز] بشود و خودشان هم خیلی مطمئن بودند، مع‌ذلک رأیی که به آقای  خاتمی داده شد، درست مثل “نه”ی بزرگی بود که جامعه به آن دستگاه گفت.

بنده در حدودی که فرمودند(۲۰ دقیقه)، در مورد مقدمات این مرحله [سخن می‌گویم]؛ چون هیچ حادثه­ی تاریخی نیست که بدون مقدمات، بدون گذار از مراحلی و پی‌افکنی بعضی از عوامل آن در جهان بشری تحقق پیدا کند. این حادثه هم فقط یک حادثه اتفاقی نبوده و سابقه­ای داشته است. به طوری که مسبوق هستید، جریان انقلاب از سال ۵۷ تا سال ۷۶ دو مرحله یا بلکه سه مرحله را گذراند و به مرحله‌ای رسیده­بود که جامعه در حال انجماد بود. من رئوس این انجماد را عرض می­کنم. انجماد به این معنا که مردم از یک طرف از نظام حاکم، از رفتارهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و از فرهنگ حاکم، نارضایتی دارند ولی دهان‌ها بسته است و حرف نمی‌زنند. یک نوع یخ‌زدگی بر فضای اجتماعی حاکم شده­است، حالا بعضا از ترس است و بعضا هم تحیر، که چه کنند. بالاخره این نظام که انقلابش را با جان و دل پرورانده­بودند، این طور خراب شده و این طور به یاس بدل شده، دلشان نمی‌آید که این نظام را به کل واژگون کنند و نفی‌اش کنند و از یک طرف هم می‌بینند که شرایط موجود قابل تحمل نیست.

بنده از سوابق این حرکت عرض می‌کنم؛ در سال ۱۳۶۸، مرحوم امام خمینی که در واقع بنیانگذار جمهوری اسلامی بودند و می‌توان گفت که انقلاب سال ۵۷ را ایشان رهبری کردند، درگذشتند و متعاقب فوت ایشان، مجلس تجدیدنظر در بازنگری قانون اساسی تشکیل شد. اولا با سرعت جانشینی به عنوان رهبر انقلاب یا ولی‌فقیه برای ایشان تعیین شد و بعد هم در آن مجلسِ بازنگری، تغییرات مهمی در قانون اساسی وارد شد. این تغییرات در ابتدا چون مذاکرات علنی نبود و مرتبا به اطلاع مردم نمی‌رسید[در ابهام بود] ولی بسیار بحث و شایعه از گوشه و کنار شنیده می‌شد تا اینکه بالاخره [تحت عنوان] قانون اساسی جدید اعلام شد. مشاهده شد که در این قانون اساسی جدید، تغییرات خیلی مهم و اساسی داده شده­است. یعنی به­کلی، وجه جمهوریت نظام جمهوری­اسلامی تحت الشعاع وجه اسلامیت و آن هم اسلامیت با تلقی ولایت­مطلقه­فقیه قرار گرفته­است. یک قانون اساسی­ای رقم زده­شد که در واقع با اصل ۱۱۰، اختیارات بی­نهایت و بی‌حد و حساب و بدون پاسخگویی برای یک نفر در نظر گرفته­بود که این تمام اصل و اساس انقلاب را که مردم برضد رژیم شاهنشاهی قیام کرده­بودند، [زیر سوال می‌برد]. مردم می‌دیدند که فقط یک نفر حرف می‌زند و مملکت تک‌صدایی است و در همه­ی کارها او تصمیم می‌گیرد، اجرا می‌کند، دستور می‌دهد، تعقیب می‌کند، دخالت می‌کند و مردم هیچ شمرده می‌شوند. با این اصل ۱۱۰ جدید احساس شد که دو مرتبه آن شرایط ـ منتها این دفعه تحت لوای قانون­ـ دارد عملی می‌شود. لذا یک حالت واخوردگی در مردم [پیدا شد]. در همین دوره تغییر دیگری که در قانون اساسی دادند [این بود که] نخست‌وزیر حذف شد و فقط رییس‌جمهور ماند. انتخابات ریاست جمهوری هم [برگزار] شد و آقای هاشمی­رفسنجانی رییس‌جمهور شد.

در دوره­ی آقای هاشمی رفسنجانی تحولاتی در کشور اتفاق افتاد. [درست است که] زیربنای جامعه تغییر نکرد و قانون اساسی هم حاکم بود و شخص رهبر هم در واقع اختیارات مطلقه و بی­نهایتی داشت و  هر کاری می‌توانست بکند؛ ولکن در دوره آقای هاشمی اتفاقی که افتاد این بود که برای اولین بار در انقلاب یک برنامه پنج‌ساله توسعه­ی اقتصادی­ـ­اجتماعی را تدوین کردند که به «برنامه اول جمهوری اسلامی» معروف شد. این برنامه از جهات مختلفی مورد نقد قرار گرفت. البته آن موقع جامعه نسبت به اصل برنامه چنان واکنشی نشان نداد ولی آنهایی که دیدگاه‌های کارشناسی هم داشتند محتوای این برنامه را دریافتند. محتوا در واقع پاسخی به خواسته­های محافل بین‌المللی بود؛ یعنی صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی. عمده­ی خواست آنها این بود که کشورهای جهان سوم یا جهان جنوب آن روز، برای حل مشکلات اقتصادی‌شان و در واقع دست‌یابی به یک برنامه توسعه واقعی بایستی کارهایی کنند، که این کارها در واقع دیکته شده از طرف محافل خارجی بود. بدون اینکه در آن برنامه علنا و صریحا گفته شده باشد، عملا همان برنامه و دستورات را که شش مورد بود رعایت کردند؛ بازکردن کامل تجارت خارجی، بازگذاشتن مرزها و حمایت نکردن از صنایع و تولیدات داخلی مهم­ترین آنها بود. [دستورات دیگر] هم اینکه روابط اقتصادی به روابط آزاد و بازار آزاد تبدیل شود، پول ملی تنزل کند و حقوق کارمندان و کارکنان فریز شود، ثابت باشد و زیاد تغییر نکند و از این موارد. در آن موقع از دید کارشناسی ملی و تابع منافع ملی، این برنامه برنامه‌ای مخدوش بود، یعنی هم به نفع و به سود منافع ملی کشور نبود و هم اینکه برخلاف اهداف انقلاب سال ۵۷ بود. اهدافی که در مورد آن تاکید بسیار شده­بود و مهم­ترین آن دستیابی به استقلال اقتصادی کامل بود. این برنامه، ایران را کاملا زیر مهمیز اقتصاد مسلط جهانی می‌برد. مع‌ذلک نقدی هم آن موقع صورت گرفت ولی به آن توجه نشد و برنامه اجرا شد.

آمدن آقای هاشمی رفسنجانی در کنار این عیبی که روی برنامه ایشان به عرض رسید، حسنی هم داشت که ایشان مقداری با نظر وسیع‌تر یا گشاده‌نظری بیشتر به مسایل سیاسی جامعه نگاه کرد و اندکی فضای مطبوعاتی، حزبی و فعالیت­های سیاسی آزاد شد. در این دوره که هشت سال طول کشید چند نشریه در ایران پاگرفتند (بنده خودم هم در یک موردش دست داشتم[۱]) و انصافاً مورد حمایت دولت آقای هاشمی در مقابل هجوم متقابل دستگاه‌های امنیتی یا وزارت اطلاعات یا قوه قضائیه قرارگرفتند. حضور این چند نشریه سبب شد که در طی این هشت سال فرهنگ دموکراسی و فرهنگ جامعه مدنی منعکس بشود و مردم با این فرهنگ آشنا شدند؛ مثلا روابط آزاد سیاسی، حقوق مردم، حقوق بشر، این مطالب در این نشریات مطرح شد. البته تاثیری در رفتار دولت و حاکمیت نداشت ولیکن از این جهت که موجب رشد فکری مردم و آشنایی بیشترشان با حقوق خودشان شد، موثر بود.

این بود که در مقطع انتخابات سال ۱۳۷۶ واقعا جامعه ملتهب بود، شرایط امنیتی هم به طوری بود که مردم نمی‌توانستند آزاد فعالیت کنند، انتقاد کنند یا مسایل دولت و حاکمیت را زیر نظر بگیرند. نه قانون اساسی به آنها این اجازه را داده بود و نه در اجرا، دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی و سیاسی و غیره اجازه می‌دادند. از یک طرف بینش مردم باز شده، افق‌های وسیع‌تری را در زندگی اجتماعی خودشان می‌بینند و آرزویش را دارند ولی از یک طرف احساس خفقان می‌کنند. این خفقان در سال­های قبل هم بود ولی وقتی که آگاهی می‌آید، احساس خفقان خیلی بیشتر می‌شود. این بود که در آن موقع حالت التهابی بود. بسیاری از مردم آن روز در این تحیر بودند که با وجود این انحراف­ها و فشارها و عقب‌گردهایی که در طول آن ۱۸ یا ۱۹ سال که تا آن زمان طول کشیده­بود، در انقلاب  اتفاق افتاده آیا بایستی به براندازی نظام بیاندیشند و این خط را دنبال کنند، همان راهی که در سالهای ۵۰ در رژیم سابق در ایران اتفاق افتاد یا اینکه نه، امیدی به اصلاح نظام از درونش هست؟

حرکت آقای خاتمی با طرح شعارهایی مثل «ایران برای همه ایرانیان»، «حقوق مدنی»، «توسعه متوازن و همه‌جانبه» در واقع پاسخی بود به آن خواست­ها و آرمان­های مردم. وقتی «توسعه متوازن» مطرح شد معنایش این بود که در واقع آن نوع توسعه اقتصادی که در دوره آقای هاشمی در هشت سال اتفاق افتاده بود مورد نظر مردم نیست. وقتی آقای خاتمی این را مطرح کرد بسیار از آن استقبال شد. [شعار] «ایران برای همه ایرانیان» در واقع آن بینش انحصارطلبانه‌ای که از اول انقلاب بر حاکمیت ایران حاکم بود، را نفی می‌کرد. [بینشی که] به شدت جامعه را دو دسته می‌کرد؛ دو دسته خودی و بیگانه. لذا این شعارهایی که آقای خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری از نظر برنامه آینده خودش مطرح کرد، بسیار مورد استقبال مردم واقع شد و نتیجه‌اش این شد که انتخابات نتیجه خیلی بی‌سابقه‌ای داد که به هیچ‌وجه مورد انتظار و علاقه جناح راست نبود. به این جهت از همان پایه‌گذاری یعنی شروع حکومت آقای خاتمی، جریان راست ابتدا یکی دو ماهی را دچار سرگردانی و ضربه ناشی از آن انتخابات شده بودند تا اینکه بالاخره فکرهاشان را یکدست کردند و مصمم شدند که به هر قیمت که شده نگذارند که این دولت خاتمی موفق شود. ابتدا نه از طریق خشونت [بلکه] از طریق سنگ‌اندازی‌ها و کارشکنی‌ها و بعد هم اگر لازم شد از طریق خشونت.

این دوران جدید که در واقع در تقسیم‌بندی آقای صابر فراز هشتم است، دورانی است که از یک طرف مردم با حقوق خودشان بیشتر آشنا شدند، توقعات و انتظاراتشان خیلی بیشتر شده و بینش‌ها باز شده [هستند]. دولتی [هم هست] که پاسخی می‌دهد یا لااقل در شعار به این انتظارات مردم پاسخ می‌دهد و تلاش خود و کار خود را انجام می‌دهد. از طرف دیگر جناح مقابلی که مرتبا سنگ‌اندازی می‌کند. به طوری که در سال ۱۳۸۰ که انتخابات مجدد دوره هشتم ریاست جمهوری صورت گرفت، آقای خاتمی گفت که دولت ما هر نُه روز با یک بحران طرف بود. بی‌سابقه بود، کمتر دولتی در جهان شده که در طول عمرش هر نُه روز یک بحران برایش ایجاد کنند،‌ کارشکنی در این مورد بسیار بود.

تا اینکه بالاخره در انتخابات دوره نهم دیگر آقای خاتمی هم که نمی‌توانست انتخاب شود، تمهیدات جدیدی شد که خواهم گفت. به هر صورت این دوره از یک طرف ما شاهد یک نوع پیشرفت­ها و پیروزی‌ها هستیم، از یک طرف هم در مقابلش شکست‌ها و عقب رفتن که منجر به روی کار آمدن دولت نهم [احمدی­نژاد] شد. به هر صورت این دوره هم از این جهت که واجد روشنایی‌ها و وجوه مثبتی بوده قابل مطالعه است و هم شناخت جامعه و آن طبقه­ی حاکمه ایران که چگونه هر نوع اصلاحی ولو اصلاحات بسیار بسیار نرم و بی‌ضرری مثل اصلاحات آقای خاتمی [را بر نمی‌تابد]. در واقع آقای خاتمی نظام را تضمین می‌کرد و اگر موفق می‌شد بقای نظام جمهوری اسلامی تضمین می‌شد. منافع جناح راست هم که در بقای جمهوری اسلامی‌بود، تضمین می‌شد ولی این را هم حاکمیت تحمل نکرد. بالاخره این دوره تفصیلاتی هم دارد که آقای صابر در طول جلسات خواهند گفت و این دیدگاه بنده است. البته بنده نه خیلی تحلیل­گر هستم نه خیلی تاریخ­دان هستم، جناب آقای آقاجری هم استاد تاریخ هستند، هم سابقه بررسی این موضوعات را دارند و خودشان هم مقداری مشمول صدماتی که در این دوره از طرف جناح راست و سنگ‌اندازی‌هایی که می‌شد، بودند. بنابراین به نظر من ایشان خیلی کامل و بهتر می‌توانند این دوره را توصیف و بعد هم تفسیر کنند.

 

دوم خرداد به مثابه یک جنبش (دکتر هاشم آقاجری)

با عرض سلام خدمت خانم‌ها و آقایان. امروز ۱۸ تیر است و یادآور یکی از نقاط عطف در فرازی است که موضوع بحث این دوره­ی نشست­ها است. واقعه‌ای که قطعا اگر نه بزرگ­تر از واقعه­ی ۱۶ آذر ۳۲، ولی حداقل در حد و اندازه آن هست. سرکوب جنبش دانشجویی بود به عنوان یکی از جنبش‌های خُرد در جنبش عمومی دوم خرداد و در ادامه­ی سلسله واکنشهایی که در قبال جنبش مردم ایران در دوم خرداد صورت گرفته­بود و می‌گرفت و پس از آن هم گرفت. یکی از همان بحران­های هر نُه روز یک بار همین است و البته یکی از بزرگ­ترین و مهم­ترین این بحران­ها. حادثه به قدری شوم و تلخ و ننگین بود که همه یک‌صدا آن را محکوم کردند حتی کسانی که به نحوی خودشان جزو کارگردانان و کارگزاران و عوامل ذی‌ربط در این حادثه بودند. البته سرکوب قیام دانشجویی ۱۸ تیر و فجایعی که سال ۷۸ در کوی دانشگاه تهران در چنین روزی اتفاق افتاد، به نوبه­ی خود آثاری نیز بر ادامه­ی حرکت جامعه­ی ما برجاگذاشت.

اجازه بدهید بحث را از اینجا شروع کنم که آیا آنچه در سال ۷۶ اتفاق افتاد، یک انتخابات بود از نوع انتخابات معمولی که در ایران صورت گرفته است و می‌گیرد یا اینکه یک پدیده بود؛ پدیده‌ای که می‌شود آن را ذیل مقوله‌ای به نام جنبش­های اجتماعی طبقه‌بندی کرد؟ ادعای بنده این هست که واقعه­ی دوم خرداد یک جنبش بود؛ یک جنبش اجتماعی و لذا می‌بایست آن را در زمره­ی جنبش­های اجتماعی ایران مورد مطالعه قرار داد. آقای مهندس سحابی بر مقدمات و سوابقی که منجر به آن رخداد شد، مروری داشتند. دوم خرداد و رأیی که آقای خاتمی گرفت در واقع حاصل و بیان مجموعه­ی فرآیندهایی بود که در ایرانِ آن روز جریان داشت. انتخابات دوم خرداد یک فرصت بود، فرصتی که مردم ایران بنابه دلایل و عواملی پیدا کردند و توانستند مطالبات معوق‌مانده­ی خودشان را با آن بیان کنند. شخص آقای خاتمی به عنوان نامزد ریاست جمهوری آن دوره، بیان این مطالبات بود. در واقع خاتمی نه علت جنبش دوم خرداد بلکه نشانه‌ی آن جنبش بود، معلول آن جنبش بود.

این جنبش را چگونه می‌شود تحلیل کرد؟ از منظر مخالفان دوم خرداد، جنبش دوم خرداد یک حادثه­ی گذرا و حتی نوعی توطئه بود. توطئه­ای که در آن سوی مرزها طراحی و تدوین شده برای آنکه نظام جمهوری اسلامی را با همان مدلی که اتحاد جماهیر شوروی را از هم پاشاند، از هم بپاشاند. بسیاری از مخالفان دوم خرداد تحلیل می‌کردند که در این سناریوی توطئه‌آمیز، خاتمی حکم گورباچفی را دارد که شعارهایش یادآور شعارهای پروسترویکا  و گلاسنوست  است. گلاسنوز و پروسترویکایی که دوره­ی موقتی و گذاری است که باید از درون آن یلتسینی  در بیاید و نهایتا طرح فروپاشی نظام جمهوری اسلامی عملی شود. تقریبا بر اساس همین تحلیل تمام تحرکات و اقداماتی که بعد از دوم خرداد علیه آن جنبش صورت گرفت، طراحی و اجرا شد. در میان برخی از طرفداران جنبش، گاهی دوم خرداد به عنوان پدیده‌ای که حاصل عمل چند فرد خاص، بازیگران و کنشگران مشخص مانند شخص خود آقای خاتمی، شخص آقای هاشمی‌رفسنجانی یا برخی از احزاب و گروه‌های سیاسی دست‌اندرکار مانند گروه‌هایی که بعدها به جبهه­دوم­خرداد موسوم شدند، تحلیل می‌شود. به عبارت دیگر تحلیل جنبش دوم خرداد صرفا بر اساس عامل کارگزار انسانی، عامل‌ها و ایجنت¬های  سیاسی و به خصوص کارگزاران و عامل‌های نخبه در رأس هرم سیاسی تحلیل می‌شود.

اما به‌سادگی می‌توان دریافت که پدیده­ی دوم خرداد نه تنها برای مخالفان آن یک پدیده­ی غیرمنتظره بود بلکه حتی برای موافقان آن نیز پدیده­ای غیرمنتظره بود. دوم خرداد یک جنبش طراحی شده و آماده و سازماندهی شده با رهبری مشخص،‌ تشکیلات مشخص، پلات‌فرم و برنامه­ی مشخص و استراتژی و راهبرد عملیاتی مشخص نبود. به همین دلیل هم هست که همه را غافل‌گیر کرد، هم آقای خاتمی و اصلاح‌طلبان را غافل‌گیر کرد و هم جبهه­ی مقابل را. پیش‌بینی آقای خاتمی و اصلاح‌طلبان پیش از انتخابات و برنامه­ی مورد انتظار آنها این بود که وارد این انتخابات بشوند و بتوانند در رقابتی با کاندیدای طرف مقابل که در واقع کاندیدای حاکمیت بود و حاکمیت همه توان و نیروی خودش را بسیج کرده بود برای اینکه آقای ناطق نوری را در راس قوه­ی مجریه قرار بدهد، [وارد شوند]. نهایتاً خاتمی و اصلاح‌طلبان می‌گفتند که ما در این انتخابات شرکت می‌کنیم برای اینکه چند میلیون رای بیاوریم و یک پایگاه نسبی اجتماعی پیدا کنیم تا بتوانیم با تکیه به این پایگاه نسبی اجتماعی به فعالیت­های سیاسی و محدود خودمان ادامه بدهیم. در واقع این انتخابات راهی بود برای بقای یک جناح از دیدگاه خاتمی و اصلاح‌طلبان و نه به عنوان انتخاباتی که قرار است یک تحول ایجاد کند.

غیرمنتظره بودن دوم خرداد عامل بسیار مهمی است که نشان می‌دهد دوم خرداد را نمی‌توان صرفا بر اساس عمل عامل‌ها و ایجنت­های سیاسی تحلیل کرد. در تحلیل هر فرآیند اجتماعی و سیاسی، هر جنبش، به طور کلی دو دیدگاه افراطی  وجود دارد. یک دیدگاه همین دیدگاه اراده‌گرایانه است که منحط‌ترین شکل آن تئوری توطئه است. تئوری توطئه از زمره‌ی چشم‌اندازها و تئوری‌های اراده‌گرایانه و ولنتاریستی  در تحلیل پدیده‌های اجتماعی و تاریخی است. همچنان که در تاریخ معاصر ایران این دیدگاه اراده‌گرا و به خصوص اراده‌گرایی مبتنی بر نظریه­ی توطئه همه­ی تحولات جامعه ایران را از انقلاب مشروطیت گرفته و قبل از آن جنبش تنباکو که در این نشست‌ها مورد بحث قرار گرفته، تا نهضت ملی ایران و بعد انقلاب اسلامی و بالاخره جنبش دوم خرداد را بر اساس آن تئوری تحلیل می‌کنند؛ گویی که مردم ایران، اقشار و طبقات گوناگون این جامعه هیچ نقشی، مثبت یا منفی، در این تحولات نداشته‌اند.

در نقطه مقابل این دسته نظریه‌ها و تئوری‌ها، تئوری‌های ساختارگرا وجود دارد که شدیدترین و افراطی‌ترین شکل نظریه‌های ساختارگرا، نظریه‌ها جبری و دترمینیستی است. در گذشته در دوران پیشامدرن نظریه فاتالیستی  که نوعی نظریه­ی جبرگراست منتهی جبر الهی، نظریه­ی غالب بود. یعنی بسیاری از مردم، مورخان و آدمیان تحولات تاریخی را بر اساس جبر الهی و نوعی تقدیرگرایی مشیتی تحلیل می‌کردند. در دوره جدید نظریه پردازان گوناگون در علوم انسانی از جمله در جامعه­شناسی، در واقع همین جبر را تبدیل به جبر تاریخی،‌ جبر اجتماعی و جبر اقتصادی کردند. مثلا در بخشی از اندیشه‌های مارکس و در سنت مارکسیسم ارتدوکس، مارکسیسم اکونومیک و مارکسیسم ساختارگرا تحولات جامعه با عامل ساختار، با عامل تقدیرها و جبرها و تعین‌های خارج از اراده­ی بازیگران و آدمیان تحلیل می‌شود. گویی که در این تحولات، تصمیم‌گیری‌ها و کنش کنشگران تاثیری ندارد. گویی که گفتمان، ایدئولوژی، فرهنگ، نظام ارزشی، جهان‌بینی، نگرش‌ها و طرزتلقی‌های آدمیان یا تاثیری ندارد یا اگر هم تاثیری دارد، تاثیر ثانوی و تبعی دارد. یعنی فرهنگ،‌ ایدئولوژی، جهان‌بینی و گفتمان نهایتاً خودش تبدیل به یک معلول از ساختار اقتصادی می‌شود. به خصوص در میان متفکران بین‌الملل[انترناسیونال] دوم، نزد کسانی مثل برنشتاین  و کائوتسکی  این دیدگاه را می‌بینید. دیدگاهی که در مقابل اراده‌گرایان و عمل‌گرایانی همچون لنین استدلال می‌کرد که نظام سرمایه‌داری به دلیل تضادهای درونی­اش و در یک حرکت خود به خودی و تدریجی و جبری از بین خواهد رفت. انقلاب پدیده‌ای است که به وجود می‌آید و اتفاق می‌افتد، این ما نیستیم که انقلاب را به وجود می‌آوریم، انقلاب‌ها به وجود آمدنی است نه ساخته شدنی. به همین دلیل است که معتقد بودند هیچ عمل ارادی برای سرنگونی نظام سرمایه‌داری نباید کرد زیرا بی‌فایده است و باید منتظر بود که نظام سرمایه‌داری در یک سیر تاریخی تدریجی خودش از درون بر اثر تضادهای درونی به بن بست برسد و بعد انقلاب به صورت جبری و خود به خودی متولد شود. اختلاف اساسی که بلشویک‌ها و به خصوص لنین با کسانی مثل کائوتسکی و برنشتاین داشتند، روی همین ماجرا بود.

اما واقعیت این است که انقلاب‌ها و جنبش‌های اجتماعی را نه می‌شود یکسره معلول ساختارهای متعین و جبری و خارج از اراده­ی بازیگران تحلیل کرد و نه می‌توان یکسره آنها را محصول اراده و عمل آدمیان تلقی کرد. به گمان من نظریه­ی پاسخگو و مکفی برای تحلیل جنبشهای اجتماعی یک نظریه­ی دیالکتیکی و دو وجهی است. دیالکتیک ساختار و عامل انسانی؛ دیالکتیک شرایط و روندها و فرآیندهای عمومی و کلی که در جامعه و تاریخ جریان دارد با گفتمان، ایدئولوژی، فرهنگ، تولید دیدگاه‌ها و بالاخره تصمیم و عمل انسانی. فکر می‌کنم که دوم خرداد بر بستر این دیالکتیک اتفاق افتاد. نه محصول کار چند گروه مشخص و چند نشریه­ی مشخص بود (تصمیم چند نفر خاص) و نه اینکه یکسره حاصل فرآیند تحولاتی بود که در واقع از حدود ۸-۹ سال پیش (بعد از جنگ) در ایران اتفاق افتاد.

نشانه‌هایی را که بعدها ما به صورت بسیار واضح در سال­­های بعد از ۷۶ در جامعه­ی ایران، قبل از دوم خرداد و قبل از سال ۷۶ اینجا و آنجا در حال بروز و ظهور بود، می­بینیم. شما ببینید یکی از جنبش­های خُردی که بعدها در رودخانه­ی جنبش اجتماعی دوم خرداد به جریان افتاد و تا به امروز هم جریان دارد، جنبش زنان است. جنبش زنان (جنبش برابرخواهی و رفع ستم و نابرابری جنسی) درست است که بعد از دوم خرداد وسیع‌تر، گسترده‌تر و نیرومندتر رشد کرد و تا امروز هم ادامه دارد اما در عین حال نشانه‌های اولیه آن را شما قبل از دوم خرداد می‌بینید؛ نشانه‌هایی که حاکی از فرآیندهایی است که در جامعه­ی ایران در حال شکل‌گیری بود. در انتخابات مجلس پنجم برای نخستین بار شهرهایی را می‌بینید که در آن شهرها زنانی کاندیدا می‌شوند و در انتخابات مجلس می‌توانند روحانیان رقیب خودشان را شکست بدهند، شهرهایی از آذربایجان و حتی قم.

پایان جنگ نقطه‌عطفی است که البته همراه می‌شود با تغییر قانون اساسی، همراه می‌شود با دولت آقای هاشمی­رفسنجانی و هشت سالی که موسوم به دوره­ی سازندگی شد و همراه می‌شود با فروپاشی بلوک شرق.‌ پایان جنگ و تحولات بعد از آن شرایط تازه‌ای را در ایران به وجود می‌آورد. چون فرصت نیست به صورت خیلی گذرا عرض می‌کنم که در هشت سال قبل از دوم خرداد فرآیندهای ساختاری­ای در ایران اتفاق افتاد که شرایط را برای جنبش دوم خرداد فراهم کرد. در این دوره برخلاف دوره جنگ، با تحولات اقتصادی و تعدیل ساختاری، فاصله­ی طبقاتی در ایران افزایش پیدا کرد. در دوره­ی هشت ساله جنگ علل گوناگون [مثل] اقتصاد جنگی، درآمد به شدت پایین نفت، تداوم گفتمان انقلابی‌گری و ساده‌زیستی موجود در سالهای اولیه­ی انقلاب،‌ دولت آقای مهندس موسوی و نوع نگاه او به مساله­ی توزیع باعث شده بود که از نظر توزیع و فاصله­ی طبقاتی و به طور کلی از نظر درآمدهای کشور وضع نسبتاً پایین و نزدیک به هم و متعادلی داشته باشیم. اما هشت ساله­ی دوره­ی آقای رفسنجانی که هم گشایشی در درآمدهای نفتی ایجاد شد و هم طرح تعدیل ساختاری که اسمش را سازندگی گذاشتند، منجر به تشدید مساله­ی حاشیه‌نشینی شد. فاصله­ی طبقاتی، افزایش دهک‌های پایین هرم درآمدی کشور [را پدید آورد]. به خصوص نشانه‌ها و جرقه‌هایی از آن را در همان دوره آقای رفسنجانی در شهرهای مختلف می‌بینیم؛ شورشهای شهری که در همان دوره اتفاق افتاد و البته به شدت سرکوب شد. همچنین در آن دوره، شهرنشینی گسترش پیدا کرد، مهاجرت از روستا به شهر تشدید ‌شد و در واقع پروسه­ی شهرنشینی و شهری شدن در این هشت سال رشد می‌کند. به موازات این، فرآیند سواد [آموزی]، گسترش تحصیلات و از جمله تحصیلات عالی، پدیده­ی دانشگاه آزاد (که به عنوان یک پدیده­ی قابل توجه و مهم باید مورد مطالعه قرار بگیرد)، افزایش قشر دانشجو به عنوان یک نیرویی گسترده در سراسر کشورـ­چه از طریق دانشگاه‌های دولتی، چه از طریق دانشگاه آزاد اتفاق افتاد. فرآیندهای ارتباطی به طور نسبی(هنوز در آن دوره اینترنت و تکنولوژی‌های ارتباطی بسیار پیش رفته‌ای که امروز وجود دارد به ایران راه پیدا نکرده بود) چه در داخل ایران، ارتباطات درون ملی، و چه ارتباطات برون ملی نسبت به دوره­ی جنگ رشد پیدا کرد. خرده جنبش­هایی هم [بودند] که ما بعدها می‌بینیم در جنبش عمومی دوم خرداد حضور پیدا می‌کنند. دوم خرداد یک جنبش عمومی با یک گفتمان فراگیر بود. نقطه ثقل و فصل مشترک موجود در میان خرده گفتمان‌ها و جنبش­های مختلف در جنبش عمومی و گفتمان عمومی دوم خرداد نهایتاً یک هسته­ی مرکزی و سخت بود که دموکراسی‌خواهی بود.

لذا اگر ما جنبش دوم خرداد را اساساً یک جنبش دموکراتیک، یک جنبش دموکراسی‌خواهی با تمام ویژگی‌ها و در واقع پیامدهای آن تلقی کنیم، جنبشی برای دموکراتیزه­کردن­­ ـ­در درجه­ی اول دموکراتیزه کردن ساختار سیاسی­­ـ [بود]. خرده جنبش­های گوناگونی که قبل از دوم خرداد آرام آرام در حال در جامعه ایران شکل‌گیری بود [مثل] خرده جنبش محرومان و حاشیه­نشینان شهری، خرده­جنبش زنان، جنبش­های جوانان، خرده جنبش­های سبک زندگی که در نظامی که می‌خواست یک الگوی استاندارد را آنهم توسل به مکانیسم‌های اجبار‌آمیز حاکم کند، با توسل به پلیس و دستگاه‌های امنیتی و گشت‌های گوناگون در سطح شهر، سبک لباس پوشیدن و آرایش و به طور کلی سبک زندگی را تحمیل کند، [به وجود آمد].

جمعیت جوانانی به خاطر انفجار جمعیتی که در ایران اتفاق افتاده­بود (رشد جمعیت چهار درصدی در ایران از همان سال­های اول انقلاب با توجه به تبلیغاتی که برای افزایش جمعیت و ازدیاد «لا اله الّا الله‌گو» و تدارک لشگر عظیم برای آزادی قدس و شعارهایی از این قبیل داده می‌شد [صورت گرفت.]) در دوم خرداد تقریبا نسبت به سال ۵۷ حدود دو برابر شد. کسانی که نطفه‌شان در سالهای ۶۰ و ۶۱ و ۶۲ بسته شده بود، حالا در سال­های ۷۳ و ۷۴ و ۷۶ به جوانانی ۱۵ساله، ۱۶ساله و ۱۸ساله تبدیل شده بودند و این جوانان دیگر نمی‌توانستند با همان سبک­های زندگی پدران و مادرانشان زندگی کنند. یعنی یک شکاف نسلی هم به وجود آمده­بود که در واقع یک خرده جنبش نسلی را راه انداخته­بود. ‌خرده جنبش­های گوناگونی که در جامعه­ی ایران به صورت کمونی قبل از دوم خرداد وجود داشت که البته حول شکاف­های گوناگون بود؛ شکاف نسلی، شکاف جنسی، شکاف طبقاتی، شکاف فرهنگی، و شکاف قومی، خرده‌جنبش­های هویت‌طلب و ‌خرده‌جنبش­های قومی مخصوصا در مناطق اطراف ایران، در کردستان و در بلوچستان. خیلی معنی دارد که بخش عظیمی از آرایی که به آقای خاتمی داده شد در کردستان، بلوچستان و در مناطق و استان­های حاشیه‌ای ایران بود. یعنی در واقع آن خرده‌جنبش قومی و فرهنگی و هویت‌طلب نیز حول شکاف­های قومیتی در ایران به وجود آمده بود. همه­ی این شکاف­ها و خرده جنبش­ها نهایتاً فصل مشترکی پیدا کردند و به این نتیجه رسیدند که برای رسیدن به مطالبات و خواست خودشان ابتدا باید یک مطالبه­ی عمومی،‌ یک وفاق و اجماع جمعی به وجود بیاید. بر سر چه؟ بر سر دموکراتیزه­کردن ساختار سیاسی.

در جوامعی مثل جامعه­ی ایران همه چیز به سیاست ختم می‌شود. همه­ی راه‌ها به سیاست ختم می‌شود و هنوز آن انفکاک‌ها و افتراق‌های گوناگون در حوزه‌های مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، ‌حوزه­ی خصوصی،‌ حوزه­ی عمومی و دولت به وجود نیامده است. از فردی‌ترین مسایل گرفته تا جمعی‌ترین، از مسایل هنری و فرهنگی گرفته تا مسایل اقتصاد و اجتماعی به سیاست ختم می­شود. لذا مساله­ی اصلی و فصل مشترکی که تا آن فصل مشترک حل نشود راه برای تامین مطالبات دیگر به وجود نمی‌آید، اصلاح ساختار سیاسی است و اصلاح ساختار سیاسی یعنی پروژه دموکراتیزاسیون قدرت. تمام شعارهایی که آقای خاتمی داده­بود شعارهایی مثل «حاکمیت قانون»،‌ «جامعه مدنی»، «آزادی»، «مردم سالاری» و «تسامح و مدارا»، در همین عنوان خلاصه می‌شود. یعنی مخاطب اولی و اصلی‌ تسامح و مدارا، قدرت بود. چون اگر قدرت اهل تسامح و مدارا نباشد و بخواهد در مقابل مطالبات مردم، در مقابل تفاوت­هایی که در جامعه وجود دارد، در مقابل گروه‌های اجتماعی مختلف تبعیض قایل شود، خط بکشد، خودی و غیرخودی کند و بعد در برابر غیرخودی‌ها و در برابر کوچک­ترین تفاوت­ها بزرگ­ترین عکس العمل‌های خشن را نشان بدهد، اینجاست که گفتمان تسامح و مدارا گفتمان کنترل کننده­ی قدرت است. تمام آن شعارها برای این بود که در واقع ساختار سیاسی دموکراتیزه بشود. البته در کنار این فرآیندها، یعنی فرآیند جمعیتی، مهاجرت، شهرنشینی، ارتباطات، سواد و تحصیلات می‌بایستی به موازاتش به تولید گفتمانی هم توجه کرد.

همان­طور که به درستی آقای مهندس سحابی اشاره­کردند، مدل توسعه‌ای که آقای رفسنجانی اتخاذ کرده­بود، یک مدل توسعه­ی آمرانه بود، منتها مدل توسعه­ی آمرانه­ی نزدیک به مدل کره جنوبی، نه مدل آمرانه­ی فاشیستی. به همین دلیل آقای رفسنجانی تا حدودی به برخی از نشریات و به برخی از گروه‌ها اجازه­ی فعالیت می‌داد. اما مشکل اینجاست که آقای رفسنجانی در آن هشت سال تصمیم‌گیرنده­ی نهایی نبود. به‌تدریج از آغاز ریاست جمهوری آقای رفسنجانی تا پایان آن دوره، حاکمیت در درون دچار تحول شده بود. از دوران جنگ تا سال ۶۸ دو جبهه‌گیری اصلی در جناح‌های قدرت ایران به وجود آمده بود: یکی جناح راست، دیگری جناح چپ. جناح چپ در واقع شامل گروه‌های گوناگونی از جمله سازمان­مجاهدین­انقلاب، مجمع روحانیون مبارز و انجمن‌های گوناگون دیگری مثل انجمن­معلمان و گروه‌هایی از این قبیل می‌شدند و در یک طرف [بودند]؛ در جناح راست هم حزب­موتلفه، بخش­هایی از حزب­جمهوری­اسلامی، بازاریان، تجار، جامعه­مدرسین حوزه علمیه­قم و جامعه­روحانیت­مبارز در سمت دیگر بودند. آقای رفسنجانی در آن مقطع در واقع در مجموعه­ی جناح­راست قرار گرفته بود، آقای رفسنجانی و مجموعه­ی جناح راست توانسته بودند از سال ۶۸ به بعد در انتخابات مجلس چهارم جناح چپ را عملا حاشیه­نشین کنند و از صحنه­ی قدرت دور و دست­شان را کوتاه کنند.

اما به تدریج به خصوص در دولت دوم آقای هاشمی رفسنجانی جناح‌بندی دیگری شکل گرفت که در واقع منجر به جداشدن آقای رفسنجانی از جناح راست شد. گروهی که به نام گروه کارگزاران­سازندگی شکل گرفت که آقای رفسنجانی رهبر معنوی آنها بود. این گروه تضاد موجود در جناح راست را [آشکار کرد] که عبارت بود از اینکه راست سنتی تکیه‌اش بر بورژوازی سنتی و بازار سنتی بود [ولی] راست صنعتی و مدرن و بوروکرات و تکنوکرات بود که در واقع حزب کارگزاران سازندگی و کسانی که دور و بر آقای رفسنجانی بودند نماینده آنها بودند. چالش بین این دو گروه مخصوصا در دوره­ی دوم آقای رفسنجانی بالا گرفت و در واقع درگیری میان اینها حتی کار را به جایی رساند که جناح راست سنتی علیه آقای رفسنجانی وارد صحنه شد و دست به افشاگری، تظاهرات و عملیاتی از این قبیل زد.

آقای رفسنجانی برای اینکه یک تعادلی ایجاد کند، در واقع با جناح چپ و نشریات و جریان­های روشنفکری یا جریان‌هایی مثل مجله­ی ایران فردا، نهضت­آزادی و ملی­مذهبی‌ها، به نحوی تلویحی مدارا می‌کرد و سعی می‌کرد که در واقع امکان برای حیات آنها به وجود بیاید. اما مساله اینجاست که در همان دوره ـ­توجه کنید در همان دوره­ـ که آقای رفسنجانی رییس‌جمهور است، ترورها ادامه پیدا می‌کند، قتل‌ها، تهدید روشنفکران و هنرمندان، ماجرای طرح به دره انداختن اتوبوس هنرمندان و برخی از اعضای کانون­نویسندگان، همه در آن دوره اتفاق می‌افتد. علت ماجرا این بود که در واقع آقای رفسنجانی امور امنیتی و اطلاعاتی کشور را در یک تقسیم‌کار واگذار کرده­بود و توجه خودش را اساساً به امور اقتصادی معطوف کرده­بود. یعنی دولت آقای رفسنجانی یک دولت تکنوکرات و بوروکرات بود. آقای رفسنجانی چندین بار آن موقع در مصاحبه‌هایش می‌گفت که دولت من یک دولت سیاسی نیست،‌ وزرای من همه وزرای کاری هستند، من خودم سیاسی هستم و دیگر بس است، احتیاجی به وزیر سیاسی ندارم. در واقع در یک تقسیم کار مسایل امنیتی و اطلاعاتی به دیگر نهادهای قدرت در ساختار سیاسی واگذار شد. لذا آقای رفسنجانی عمده­ی کار و کوشش و تلاش خودش و اطرافیانش مصروف مسایل اقتصادی و تعدیل اقتصادی کرده­بود.

در هر حال ما در قبل از دوم خرداد فضایی ر ا داریم که محافلی در آن شکل می‌گیرد، به خصوص محافلی که یا در نظام هستند یا بر نظام نیستند بلکه منتقدینی هستند که انقلاب­اسلامی را قبول دارند. گروه‌هایی مثل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، نیروهای ملی مذهبی و محافل روشنفکری مذهبی و چند نشریه‌ای که اینها در می‌آورند (نشریه­ی «عصر ما» که مجاهدین­انقلاب­اسلامی منتشر می‌کردند، نشریه «کیان» که یک نشریه­ی روشنفکری بود که در واقع حلقه‌ای از روشنفکران مذهبی آن را منتشر می‌کردند، نشریه «ایران فردا» که نیروهای ملی­مذهبی درمی‌آورند و روزنامه «سلام» که در اواخر دوره آقای رفسنجانی به عرصه آمده بود و به طور مشخص از طرف مجمع روحانیون مبارز منتشر می‌شد) در شکل دادن به یک گفتمان جدید [موثر بودند]؛ گفتمان مشروط و محدود و پاسخگوکردن قدرت، گفتمان حقوق­بشری و دموکراتیک.‌ بحث‌هایی که در آن سال­ها راجع به ولایت­فقیه در آن نشریات صورت می‌گرفت و نقدهایی که بر نظریه ولایت­مطلقه­فقیه به صورت تئوریک انجام می‌شد، همه و همه آن وجه گفتمانی و ایدئولوژیکی فرآیند را می‌ساخت.

در عین حال باید به فرصت­ها هم توجه کنید. یعنی در کنار پروسه‌های عینی و تولید گفتمان و اندیشه‌ای که قبل از دوم خرداد به وجود آمده بود، فرصت­هایی هم شکل گرفت که این فرصت­ها در پدیدار شدن انقلاب­ها و جنبش‌ها بسیار مهم است. شما در خود انقلاب­اسلامی این فرصت­ها را می‌توانید مطالعه کنید، مثلا تضاد شرق و غرب و بحث جیمی‌کراسی  و طرح حقوق­بشری که جیمی­کارتر برای مقابله با بلوک شرق و شوروی مطرح کرده بود، فرصت­هایی که به وجود آورده بود و امام خمینی و رهبری انقلاب اسلامی به موقع و خیلی داهیانه از آن استفاده­کرد. در دوم خرداد هم چنین فرصت­هایی به وجود آمد. یکی از این فرصت­ها تهدیدی بود که ایران با آن مواجه بود. ساختار سیاسی ایران به دلیل ولایت مطلقه‌ای که در رأسش هست عملا به گونه‌ای­است که مسایل اساسی و تعیین کننده تا موافقت و تایید شخص اول کشور یعنی ولی‌فقیه را از بالا نگیرد به جریان نمی‌افتد، مسایلی که مربوط به خود سیستم و حکومت است. آقای خاتمی قبل از اینکه کاندیدا بشوند به حضور رهبر جمهوری­اسلامی رفتند و رهبر جمهوری­اسلامی اجازه دادند، [این کاندیداتوری را] تایید کردند و در واقع از این بابت خیال آقای خاتمی را راحت کردند. یادمان باشد که آقای خاتمی همان کسی بود که چند سال قبل در یک چالش با جناح­های راست و مخالف با آزادی مجبور شده­بود به صورت اعتراضی از وزارت ارشاد استعفا بدهد و کنار برود. عملا آقای خاتمی تا خرداد ۷۶ یک فرد حاشیه­نشین در سیستم بود. درست است که رییس کتابخانه­ملی بود اما کتابخانه­ملی اساساً در عرصه­ی فرهنگی کشور جایی نداشت و برای توده­ی مردم شناخته شده­نبود. در دوم خرداد بجز گروه‌های محدود روشنفکری و خواص نخبه و سیاسی، مردم خاتمی را نمی‌شناختند. لذا وقتی خاتمی آمد تلقی مردم این بود که خاتمی یک عنصر حاشیه‌ای است که آمده در مقابل متن قرار­گرفته، تصوری که مردم از او داشتند تصویر حاشیه در مقابل متن بود. ولی خاتمی با توجه به اینکه می‌خواست در این سیستم کار کند لازم دید که قبل از اینکه اعلام کاندیداتوری کند برود نظر موافق یا حداقل عدم مخالف شخص رهبری را بگیرد و همین کار را هم کرد و شخص رهبری موافقت کرد. چرا؟ علاوه بر اینکه این پیش‌بینی وجود داشت که آقای خاتمی رأی نمی‌آورد. هم مخالفین ایشان و هم موافقین ایشان امید و دورنمایی از اینکه خاتمی بتواند رای بیاورد، نداشتند. خاتمی را کسی نمی‌شناخت و امکان رأی آوردنش ناچیز بود و اساساً به مخیله­ی کسی خطور نمی‌کرد. علاوه بر این عامل، شرایط تهدیدی هم که ایران در آن وضعیت در آن قرار داشت [موثر بود].

ایران در آن شرایط نیازمند بود که از خودش یک تصویر متفاوت به جهانیان ارائه کند. در آستانه­ی دوم خرداد ایران در معرض خطر مستقیم حمله­ی نظامی بود، به دلیل ماجرای انفجارهایی که در کشورهای مختلف به وجود آمده­بود. ماجراهایی که در لبنان (تفنگدارهای آمریکایی) و ترورهای مختلف و انفجارهایی که در عربستان و در آرژانتین صورت گرفته­بود و در دادگاه‌های مختلف کشورهای اروپایی پرونده­ی جمهوری اسلامی مطرح بود و آمریکا را به این نتیجه رسانده بود که باید ایران را مورد حمله قرار دهد. این خطر در درون سیستم جمهوری­اسلامی خیلی جدی تلقی شد، خبرهایی می‌رسید که آمریکایی‌ها موشک‌های خودشان را به طرف ایران هدف‌گیری کرده‌اند. به نظر می­رسید اگر سیستم همچنان به سمت انسداد بیشتر حرکت می‌کرد خطر حمله نظامی به ایران بالا می‌گرفت. از این­رو تصمیم­گیرندگان سیستم جمهوری­اسلامی احساس کردند که لازم است یک چهره­ی تازه، یک چهره­ی دموکراتیک و یک انتخابات آزاد از خود به جهانیان نشان بدهند و آقای خاتمی وارد شد. اما هیچ‌کس پیش‌بینی نمی‌کرد که خاتمی با آن رأی شگفت‌انگیز [انتخاب شود].

دوم خرداد یک جنبش بود، چرا؟ به دلیل اینکه فقط یک انتخابات نبود. قبل از دوم خرداد یک فضای گفتمانی وسیع در جامعه ایجاد شده­بود. اصلاح‌طلبان و تحول‌خواهان بدون اینکه رادیو و تلویزیونی در اختیارشان باشد، بدون اینکه رسانه‌ها و ابزارهای رسمی رسانه‌ای در اختیارشان باشد، از طریق شبکه­ی غیررسمی، ‌از طریق فضای گفتمانی که خود به خود شکل گرفته بود[تبادل اطلاعات می‌کردند]. ببینید! مانند انقلاب­اسلامی که رسانه­ی ارتباطی بین مردم رسانه­ی رسمی نبود، رسانه‌های غیررسمی بود که خود مردم آن را منتقل می‌کردند.‌ رسانه­ی غیرمتمرکز و پراکنده‌ای که هر شهروندی، هر فردی خودش یک عامل تبلیغی بود.

بین مردم شایع شده بود و دهان به دهان می‌گشت که گفته‌اند: «بنویسید خاتمی، ‌بخوانید ناطق نوری». مقاومتی در جامعه شکل گرفته­بود و همان­طور که گفته­شد مردم از این فرصت و از این فضا استفاده­کردند برای اینکه اعتراض­کنند، برای اینکه نه بگویند. نه بگویند به آنچه که تا آن زمان به وجود آمده­بود. دوم خرداد یک جنبش اجتماعی بود که عمدتاً حول یک شبکه­ی سازمان­نیافته در کل کشور و حول یک گفتمان عمومی شکل گرفته­بود، بدون اینکه رهبری مشخصی داشته باشد. حتی بعد از دوم خرداد آقای خاتمی از اینکه بگوید من لیدر یک جنبش هستم، ابا داشت و نمی‌پذیرفت. یک جنبش بدون رهبر، یک جنبش بدون تشکیلات و بدون سازمان. هرچند که گروه‌های رسمی و احزاب سازمان داشتند اما آن احزاب به لحاظ تشکیلاتی و به لحاظ وزن و اندازه، اصلاً در حد و اندازه­ی آن جنبش عظیم و وسیع ملی و دموکراتیک نبودند و لذا نمی‌توانستند آن را سازماندهی­کنند. به همین دلیل هم هست که این جنبش به صورت خودجوش شروع شد و حدود هشت سال هم ادامه پیدا­کرد.

پدیده­ی دوم خرداد ۷۶ یک اتفاق نبود، یک تصادف نبود. چیزی نبود که مردم از سر ناآگاهی و کورکورانه انتخاب کرده باشند، بلکه آگاهانه بود به این دلیل که بارها و بارها تکرار شد و نشان ‌داد که مردم به دنبال افق پیش‌رویی هستند. منطق مضمونی دوم خرداد در انتخابات شوراها، در انتخابات مجلس ششم، در انتخابات دوم ریاست­جمهوری که چهار سال بعد علی‌رغم تمام ناکامی‌ها اتفاق افتاد [تکرار شد]. ریشه‌های اجتماعی این جنبش قوی بود و به نظر من هنوز هم هست. ‌یعنی یک خواست عمیق تاریخی است، خواستی­است که جامعه ایران از مشروطیت تا به امروز به دنبالش هست و هنوز به طور کامل به آن نرسیده، و ریشه‌های عمیقی دارد. به همین دلیل است که علی‌رغم سرکوبی که دو سال بعد در سال ۷۸ در ۱۸ تیر صورت گرفت و آن فاجعه و جنایت ننگین [رخ داد]، علی‌رغم قتل­های ­زنجیره‌ای، علی‌رغم ناکامی‌ها و فشارها، ‌تعطیلی یک‌شبه مطبوعات (یک شب با یک دستور ۸۰ روزنامه و نشریه تعطیل شد)، تهدیدها و اقدامات تخریبی،  چهار سال می‌بینید بعد باز مردم به آقای خاتمی رأی می‌دهند. این حکایت از چه داشت جز اینکه مردم راه خروج از این بن‌بست را در بیان دموکراسی و آزادی می‌دیدند؟

البته خاتمی و واقعه­ی دوم خرداد در چارچوب نظام­جمهوری­اسلامی اتفاق افتاده­بود، یعنی آن گفتمان رسمی، گفتمانی نبود که بخواهد از انقلاب اسلامی عبور کند. مدعای اصلاح‌طلبان و جنبش اصلاح‌طلبی دوم خرداد بازگشت به گفتمان انقلاب اسلامی بود. واقعیت این است که آنچه در سال ۵۷ در این کشور اتفاق افتاد به لحاظ ایدئولوژیک مبتنی بر یک گفتمان دینی و اسلامی بود. منتها کدام اسلام؟ اسلامی که نسل ما و مردم سال ۵۷ با تکیه­ی بر آن انقلاب کردند یک اسلام نوگرا و ترقی‌خواه بود. اسلامی بود که با دموکراسی، آزادی، حقوق بشر، ‌پیشرفت، ترقی و توسعه تضاد نداشت. بلکه برعکس ما معتقد بودیم که این اسلام نوگرا می‌تواند پشتوانه­ی اصلی و مطمئن مطالبات تاریخی مردم باشد.

اما واقعیت این است که ـ­مخصوصا صرف نظر از اعوجاج‌ها و انحراف‌هایی که از سال ۶۰ و ۶۱ به بعد اتفاق افتاد­ـ بعد از جنگ یک اتفاق عجیب دیگر افتاد و جهت‌گیری تولید گفتمان رسمی جمهوری­اسلامی عوض شد. یعنی اگر ایدئولوگ و تئوریسین انقلاب­اسلامی سال ۵۷ دکترشریعتی بود، ایدئولوگ جمهوری­اسلامی سال ۵۸ و ۵۹ مرحوم مطهری بود، چون به نظر من دکترشریعتی ایدئولوگ انقلاب­اسلامی بود و شهیدمطهری ایدئولوگ جمهوری اسلامی. من بین انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی تمایزی قائلم که فعلا فرصت بحث [درباره آن] نیست. ولی به هر حال ایدئولوگ جمهوری­اسلامی آقای مطهری بود، به خصوص با تایید محکم و تقریباً بی‌قید و شرطی که رهبر انقلاب، بنیانگذار جمهوری­اسلامی، بعد از شهادت آقای مطهری از ایشان کرد. اما بعد از جنگ و در دوره­ی دومین رهبر جمهوری­اسلامی یک شیفت گفتمانی در گفتمان رسمی جمهوری­اسلامی اتفاق افتاد که این شیفت گفتمانی را شما به صورت نمادین می‌توانید در جایگزینی آقای مصباح­یزدی به جای آقای مطهری ببینید. یعنی آقای مصباح‌یزدی به تدریج از حاشیه به متن آورده­شد. سیستم جمهوری­اسلامی قبل از دوم خرداد خودش یک شیفت کرده­بود و آن شیفت عبارت از این بود که متن‌های انقلاب­اسلامی را به تدریج به حاشیه می‌راند و حاشیه‌ها را به متن می‌آورد. آقای مصباح­یزدی در انقلاب­اسلامی و حتی در جمهوری اسلامی تا زمان حیات امام­خمینی حاشیه بود، حتی می‌شود گفت که ضد متن بود، چون گفتمان آقای مصباح­یزدی قبل از انقلاب یک گفتمان شبه انجمن حجتیه بود. البته من معتقد نیستم الان گفتمان آقای مصباح­یزدی و احمدی‌نژاد [مطابق با] انجمن حجتیه است؛ به هیچ وجه! اما قبل از انقلاب گفتمان آقای مصباح­یزدی [گفتمان] انجمن حجتیه بود،‌ یعنی معتقد بود که قبل از ظهور امام­زمان، کنش سیاسی برای تشکیل دولت و قدرت مجاز نیست. اما امروز آقای مصباح­یزدی دقیقا عکس این حرف را می‌زند و می‌گوید دین بدون قدرت سیاسی باقی نمی‌ماند. این گفتمان، گفتمان انجمن­حجتیه نیست، بلکه یک گفتمان بنیادگرایانه است. انجمن حجتیه بنیادگرا نبود و نیست. اما به هر حال از سال ۶۸ و ۶۹ به بعد به تدریج آقای مصباح­یزدی با حمایت­هایی که سیستم از او کرد، به عنوان ایدئولوگ و تئوریسین جمهوری­اسلامی به میدان آمد و شروع به تولید گفتمانی کرد که نه تنها در سال ۷۶ برای نسل جدید ایرانی قابل‌قبول نبود، بلکه حتی در سال ۵۶ هم برای نسل ما قابل‌قبول نبود.

یعنی دو حرکت معکوس بود. جامعه­ی ایران، پروسه‌ها و تولید گفتمان‌هایی که در متن آن در جریان بود در یک مسیر حرکت می‌کرد، در حالی که سیستم و گفتمان رسمی حاکم بر سیستم دقیقاً در مسیر دیگری حرکت می‌کرد. لذا هم فاصله­ی گفتمانی و هم فاصله‌های واقعی از نظر حقوق و آزادی‌های مردم، دوم­خرداد را تبدیل به جنبشی کرد که روی گسل و شکاف ملت­ـ­دولت متولد شد. یعنی تمام آن شکاف‌هایی که عرض کردم، شکاف‌های نسلی، قومی،‌ جنسیتی، طبقاتی نهایتاً خودش را به صورت شکاف دولت­ـ­ملت [نشان داد]؛ ملت یک طرف، دولت  و کل سیستم یک طرف دیگر. کاندیدای سیستم آقای ناطق­نوری بود، کاندیدای ملت آقای خاتمی شد. در واقع تقابل ملت و دولت برای آنکه ملت بتواند بر سرنوشت خودش حاکم بشود  و صاحب واقعی کشور بشود. گفتمان دوم­خرداد، گفتمان «ایران­برای­ایرانیان» بود، یعنی چی؟ یعنی برخلاف تفکری که جناح حاکم و مسلط داشت که این کشور فقط متعلق به حزب اللهی‌هاست، فقط متعلق به مومنین است، فقط متعلق به ولایت­فقیه و ذوب­شدگان و مریدان ایشان است،‌ فقط متعلق به یک گروه خاص و روحانیون است، این کشور متعلق به همه است. هر ایرانی به همان اندازه‌ای که رهبر در این کشور حق دارد، حق دارد. این سرزمین ملک مشاع است و مالکش همه­ی ایرانیان هستند. همه­ی ایرانیان، صرف نظر از جنس و مذهب و نژاد و قوم و قبیله و زبان و هر چیزی. این گفتمان یک گفتمان کاملاً ملی و دموکراتیک بود و طبیعتا تمام آن خرده­گفتمان‌ها و خرده­جنبش‌ها احساس می‌کردند که این چتر فراگیری است که می‌توانند زیر این چتر مطالبات بخشی، قشری و گروهی و طبقاتی خودشان را دنبال کنند.

در عین حال اصلاح‌طلبان و خاتمی انتظار داشتند و تصور می‌کردند که می‌توانند این گفتمان را بر اساس گفتمان اصلی انقلاب­اسلامی در سال ۵۷ و همین­طور در چارچوب قانون­اساسی تحقق ببخشند. شعارشان این بود که ما می‌خواهیم بخش‌های مغفول و ظرفیت­های تحقق نیافته­ی قانون­اساسی را به فعلیت در بیاوریم. قانون اساسی یک ظرفیت اسمی دارد و یک ظرفیت فعلی که بین ظرفیت اسمی و ظریفت فعلی فاصله­ی بسیار زیادی هست. در ظرفیت فعلی‌اش آن بخشی که مربوط به حقوق حاکمان است به خوبی تحقق پیدا کرده، اما قانون اساسی از نظر اصلاح‌طلبان یک ظرفیت اسمی بسیار گسترده داشت و دارد که تحقق پیدا نکرده­است. جنبش دوم­خرداد می‌گفت که ما می‌خواهیم برای تحقق بخش حاکمیت ملت، حقوق ملت و آزادی‌های ملت تلاش بکنیم. فکر می‌کردند که می‌توان در چارچوب این قانون­اساسی با مکانیسم‌های درون­سیستمی به مطالبات ملی و دموکراتیک مردم ایران پاسخ گفت. البته برای صاحبان قدرت انحصاری این سخن قابل‌قبول نبود. ‌صاحبان­ قدرت حاضر نیستند به‌سادگی قدرت را تقسیم کنند. ولی به هر حال در مقابل رأی عظیم و شگفت‌انگیز مردم عقب‌نشینی کردند و خاتمی رییس‌جمهور شد.

خاتمی برای اینکه مطالبات مردم را تحقق ببخشد و در همان چارچوب گفتمانی و استراتژیک خودش ظرفیت­های خالی و برزمین­مانده­ی قانون اساسی را تحقق ببخشد، [مشکلاتی داشت.] ظرفیت­هایی که در اصول مختلف قانون­اساسی آمده بود مثل آزادی احزاب و جمعیت‌ها و اجتماعات، آزادی مطبوعات،‌ حاکمیت قانون، استقلال قوه­قضائیه، انصاف و عدالت در رابطه­ی میان حکومت­کنندگان و حکومت­شوندگان، به رسمیت شناختن حقوق فرد به مثابه­ی بشر و حقوق شهروند ـ­هر دو، هم حقوق بشری فرد و هم حقوق مدنی، سیاسی و اجتماعی شهروند. حقوق شهروند به معنی این که هر ایرانی عضو دولت است و حقوق فرد یعنی اینکه هر فردی که در ایران زندگی می‌کند خواه ایرانی و خواه غیرایرانی یک حقوق تخطی­ناپذیر و تجاوزناپذیر دارد که قانون آن را تضمین کرده است. اصلاحات و خاتمی می‌خواستند در چارچوب این قانون اساسی و با مکانیسم‌های درون سیستمی این مطالبات را تامین کنند اما یک مشکل اساسی وجود داشت که من فکر می‌کنم از انقلاب مشروطیت تا امروز این مشکل در ایران وجود دارد، البته قبل از مشروطیت هم به نوع دیگری وجود داشت. قبل از مشروطیت هرچند که نظام‌های سیاسی وجه دموکراتیک پیدا نکرده­بودند و اساساً حاکمان حوزه­ای به کلی جدا از محکومان و رعایا را تشکیل می‌دادند اما قبل از مشروطیت هم یک نوع تضاد و دوگانگی ساختاری در سیستم‌های حکومتی ایران وجود داشت؛ تضاد بین درگاه و دیوان، تضاد بین درگاه یا دربار و نهاد سلطنت و دستگاه شاه با دستگاه صدراعظم یا دستگاه نخست‌وزیر. همان تضادی که مثلا در زمان ناصرالدین­شاه و میرزاتقی­خان امیرکبیر اتفاق افتاد، آن موقع هنوز دموکراسی و انتخابات معنی نداشت اما در خود سیستم سیاسی این تضاد وجود داشت. میرزا تقی‌خان امیرکبیر نماینده­ی عقل و پیشرفت و استقلال کشور و ناصرالدین­شاه نماینده­ی قدرت و بوالهوسی و خودکامگی بود. بعد از مشروطیت این دوگانگی ساختاری به صورت نهادینه در قانون­اساسی وارد شد یعنی دوگانگی ساختاری بین نهاد سلطنت و نهاد مجلس که نهاد نخست‌وزیری و دولت منبعث از مجلس و پارلمان هم جزو آن قرار می‌گیرد. تضاد بین نهاد سلطنت، یک نهاد غیرمنتخب با نهاد مجلس،یک نهاد منتخب. در همان اوایل انقلاب­مشروطیت یعنی بعد از مرگ مظفرالدین­شاه وقتی نوبت به محمدعلی­شاه رسید این تضاد خود را به چه صورتی نشان داد؟ به صورت صف‌آرایی نظامی و به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی­شاه، توسط توپ­های روسی و به فرماندهی لیاخوف روسی. این تضاد در نهضت ملی هم خود را نشان داد. شگفت این است که در این برهه‌های تضاد بین دو وجه و تضاد این دایکاتومی  و دوگانگی ساختاری(نخست‌وزیر منتخب پارلمان و نمایندگان ملت به عنوان نماینده ملت و وجه استقلال، ترقی‌خواهی، آزادی و دموکراسی و نهاد سلطنت، نماینده­ی استبداد و استعمار هر دو) استعمار پشت سلطنت آمده و از نهاد استبداد علیه مردم،‌ علیه پارلمان، ‌علیه مطالبات ملی و دموکراتیک ملت ایران دفاع کرده است. این تضاد ساختاری در قانون­اساسی مشروطیت وجود داشت.

ما در انقلاب­اسلامی فکر می‌کردیم که با گفتمان جمهوری و با نقطه­ی پایان گذاشتن بر نظام سلطنت از این دوگانگی ساختاری رهایی پیدا می‌کنیم اما به نوع دیگری بر اساس نظریه­ی ولایت و نهاد ولایت دوباره گرفتار این تضاد ساختاری شدیم. البته در قانون­اساسی اول تضادهای فرعی­ای وجود داشت که حل شد. مثل تضاد رییس‌جمهور و نخست‌وزیر، تضادی که در دوره آقای بنی‌صدر و شهیدرجایی منجر به کشمکش شد و حتی در دوره­ی نخست‌وزیری مهندس­موسوی و دوران ریاست­جمهوری آقای­خامنه‌ای هم منجر به تنش شد،‌ منتها مدیریت و کنترل شد. شما می‌دانید که در زمانی که مهندس­موسوی نخست‌وزیر بود و امام­خمینی از ایشان دفاع می‌کرد، آقای خامنه‌ای که آن موقع رییس‌جمهور بود با آقای مهندس­موسوی مخالف بود و یک نوع کشمکش پنهان وجود داشت، منتها آقای­خامنه‌ای رعایت امام­خمینی را کرد و تضاد و کشمکش بالا نگرفت، برخلاف دوره­ی بنی‌صدر که این کشمکش بالا گرفت و بالاخره به حذف آقای بنی­صدر منجر شد. به هر حال این تضادهای فرعی موجود در قانون اساسی اول حل شد اما یک تضاد اساسی در قانون اساسی دوم به وجود آمد که این تضاد در دوره­ی اصلاحات خود را نشان داد؛ تضاد بین وجه غیرمنتخب و نهادهای غیرانتخابی ساختار سیاسی و وجه منتخب. از آنجایی که وجهه غیرانتخابی و آن نهادهای غیرمنتخب دست بالا را در سیستم و در مکانیسم‌های تصمیم گیری آن داشت لذا عملاً آن وجه انتخابی به بن‌بست رسید. دولت و مجلس که با اراده­ی مردم و با انتخابات سر کار آمده­بودند می‌خواستند در این سیستم در مجلس، لایحه تصویب کنند و به شورای­نگهبان ببرند و از آنجا دولت این لایحه را اجرا کند و حقوق و مطالبات معوقه­ی مردم را در زمینه‌های مختلف استیفا کند، اما به بن‌بست برخورد می‌کردند. شورای­نگهبان را مردم انتخاب نکرده­بودند و شورای­نگهبان [لوایح را] رد می‌کرد. دستگاه قضایی وارد می­شد که رییس قوه­قضاییه را هم مردم انتخاب نکرده­بودند.

در همان ماه‌های اول برخی از اصلاح‌طلبان به مردم گفتند که مراقب باشید و بدانید که آقای خاتمی خیلی کارها را نمی‌تواند بکند چرا که ابزارش را ندارد. ‌رییس‌جمهوری می‌خواهد در چارچوب قانون­اساسی و ساز و کارهای بوروکراتیک عمل کند اما ابزارش را ندارد. می‌خواهد امنیت اجتماعی را تامین کند اما‌ نیروی پلیس و نیروی­انتظامی در اختیارش نیست. گاهی نیروی­انتظامی و نیروی پلیس توسط مخالفان اصلاحات به خدمت گرفته می‌شد. ماجرای ۱۸تیر توسط چه نیرویی [اجرا شد]؟ تشکیلات موازی، سازمان­های اطلاعاتی موازی و ‌لباس شخصی‌ها. در همین روزها در سال ۷۸ بخشی از نیروی نظامی ‌نامه‌ای به آقای خاتمی نوشتند و تهدید کردند، این­ها همه حاکی از این است که آقای خاتمی شعارهایی می‌داد که با آن ابزارها و اختیاراتی که داشت قابل تحقق نبود. وقتی هم که آن دو لایحه­ی دوقلو را به مجلس برد، ‌لایحه­ی اختیارات رییس‌جمهور [و حذف نظارت استصوابی شورای نگهبان]، دیدیم که باز با همین سد و مانع روبرو بود. در واقع آن بخش غیرمنتخب سیستم، بخش منتخب را متوقف و فلج کرد.

برای بررسی اینکه چرا مطالبات مردم و خواست‌های تاریخی در هشت سال دوره­ی آقای خاتمی تحقق پیدا نکرد و چرا اهداف جنبش اصلاح‌طلبانه و دموکراتیک دوم­خرداد ـ­جنبشی که نه محافظه‌کار بود و نه انقلابی به این معنی که به دنبال براندازی سیستم باشد­ـ محقق نشد[باید به نکاتی توجه کرد]. ‌دوم­خرداد به دنبال براندازی سیستم نبود، بنابراین اگر کسانی انتظار داشتند و تصور می­کردند که آقای خاتمی و اصلاح‌طلبان آمده‌اند که نظام جمهوری اسلامی را براندازند، در اشتباه محض بودند. آنها خودشان می‌گفتند و صریح هم می‌گفتند که ما می‌خواهیم این نظام را اصلاح کنیم. مردم هم واقعا اصلاح نظام را می‌خواستند، ‌یعنی روانشناسی عمومی مردم هم دنبال براندازی نبود. مردم می‌خواستند این سیستم از درون، اصلاح شود و فکر می‌کردند که خاتمی و اصلاح‌طلبان آن نیرویی هستند که این اصلاحات را به پیش می­برند. موتور محرک پروژه­ی ‌اصلاحات یک پروسه بود اما در سطح پروژه با موانع جدی روبرو شد. به‌خصوص که آقای خاتمی و مجموعه­ی جبهه اصلاح‌طلبان و نیروهای دوم خرداد در تکیه به نیروی مردمی برای عقب راندن تهاجمات اقتدارگرایانه­ی ضداصلاح‌طلبانه متزلزل بودند. اشتباهی را که مصدق برای مدت سه­روز کرد، خاتمی و اصلاح­طلبان در مدت هشت­سال مرتکب شدند. به نظر من دکتر مصدق در روزهای آخر نخست‌وزیری‌اش یک اشتباه بزرگ کرد و آن اشتباه بزرگ موجب شد که تاریخ ما به گونه‌ای ورق بخورد که با یک کودتای ننگین ـ­کودتای ۲۸ مرداد­ـ و بعد دولت امثال زاهدی، سرکوب، ساواک، وابستگی و مسایل بعدی روبرو شد. دکتر مصدقی که تا قبل از آن در مقابل دربار و عوامل خودفروخته و وابسته­ی دربار در [جلوی] مجلس بهارستان، می‌ایستاد و می‌گفت اینجا مجلس است و نه آنجا؛ هر جا که مردم هستند، مجلس است و همیشه برای خنثی کردن توطئه‌ها از نیروی مردم کمک می‌گرفت، ‌در روزهای آخر ـ­فاصله بین ۲۵ مرداد و ۲۸ مرداد­ـ تزلزل نشان داد و نخواست برای مقابله با کودتاچیان از نیروی مردم استفاده کند. به همین دلیل است که کودتاچیان خیلی راحت کاخ نخست‌وزیری و رادیو و مراکز دولتی را گرفتند و بر شهر مسلط شدند. اصلاح‌طلبان نمی‌خواستند از نیروی مردم استفاده کنند، می‌ترسیدند از نیروی مردم استفاده کنند. اصلاح‌طلبان و آقای خاتمی مکانیسم‌هاشان یکی انتخابات بود و دوم نهادهای رسمی یعنی مجلس و دولت و وزارتخانه‌ها. هر دو[مکانیسم] هم قابل‌کنترل بود ‌البته تا زمانی که آقای خاتمی بود، حداقل تا قبل از انتخاباتی که برگزار شد و منجر به دولت نهم و مجلس هفتم شد.آن جا معلوم شد که در واقع آن مکانیسم‌ها حتی تضمینی برای انتخابات هم نیست. شما دیدید که به هر حال انتخابات این مجلس و این دولت در زمانی برگزار شد که دولت آقای خاتمی و وزارت کشور آقای خاتمی برگزارکننده­ی انتخابات بود. ولی به هر حال انتخابات مجلس ششم، انتخابات دور اول ریاست جمهوری، انتخابات دور دوم ریاست جمهوری با پیروزی اصلاح‌طلبان تمام شد، اما اصلاح‌طلبانی که عملا نمی‌توانستند هیچ قدم موثری برای تحقق مطالبات مردم بردارند چون آن ابزارها تعیین­کننده نبود. قدرت رسمی در جای دیگر بود؛ زور و قدرت و تصمیم گیری نهایی [در جای دیگر بود].

آقای خاتمی همانطورکه روز اول که می‌خواست بیاید، رفت اجازه گرفت و تایید و موافقت رهبری نظام را گرفت، بعد هم ما دیدیم که در مسایل اساسی، ایشان پایبند به این تحلیف­ها و موافقت‌ها بود و قدرت ـ­قدرت نظامی­ـ در جای دیگری بود. البته در آن مقداری که آقای خاتمی قدرت داشت در سال­های اول [از آن] استفاده کرد و شجاعانه هم استفاده کرد؛ قتل­های زنجیره‌ای را افشا کرد و یا اصلاحات و تغییرات نصفه و نیمه‌ای در وزارتخانه‌های مختلف به وجود آورد. اما نهایتاً بسیاری از شعارها، ناتمام و تحقق‌نیافته باقی ماند. نیروی مقابل هرچه که گذشت از آن شوک حاصل از جنبش دوم­خرداد بیرون آمد، خودش را پیدا کرد و سازماندهی کرد. نهادهای قدرت، در دست جریان اقتدارگرا و بنیادگرا بسیج شد و قدم به قدم جلو آمد. نیروهای روشنفکری و دانشجویی، الیت جنبش دوم خرداد که مطبوعات بودند، ‌روشنفکران و جنبش دانشجویی بودند، سرکوب شد و اصلاح‌طلبان (دولت و مجلس) جز اعتراض لفظی، ‌جز صدور بیانیه، ‌جز اظهار گله و شکوه و نارضایتی کار دیگری نمی‌توانستند کنند. اصلاح‌طلبان نمی‌خواستند از نیروی مردم استفاده کنند. نیروی عظیم مردم که به خصوص در آن مراحل آغازین، اگر به آنها تکیه شده بود و به طور موثر و مستمر ازشان استفاده می‌شد[موثربود]. اصلاح‌طلبان به مردم می‌گفتند که منتظر باشید تا در زمان انتخابات بیایید رای بدهید. اما در فاصله­ی بین دو انتخابات برای اینکه با تهاجم اقتدارگرایانه و ضددموکراتیک نیروی مقابل، مقابله بشود، چه استفاده‌ای  از این نیروی مردم می‌شود کرد؟ برنامه‌ای برای این نداشتند و اراده‌اش را هم نداشتند.

بنابراین هرچند که جنبش دوم خرداد نتایجی در ایران برجای گذاشت اما به اهداف مورد نظرش نرسید. باید اهداف و نتایج را از هم جدا بکنیم. اهدافی که جنبش دوم خرداد داشت، تحقق پیدا نکرد. شاهدش تحولاتی است که بعد در سیستم می‌بینیم و امروز شاهدش هستیم. ولی نتایجی برجای گذاشت [مثل] عمومی کردن فرهنگ دموکراتیک، آشناکردن مردم با حقوق خودشان، زمینه‌‌سازی برای شکل‌گیری ان­جی­او‌ها و حرکت‌های از پایین در جامعه، بازکردن نسبی فضای عمومی و عرصه­ی عمومی. اینها نتایجی بود که به هرحال باقی ماند و تا به امروز هم ادامه دارد اما هدف­های اعلام شده، پاسخگو کردن قدرت، ایران برای ایرانیان، حقوق بشر و دموکراسی [بود]. ضمن اینکه در گفتمان دوم­خرداد و عمل دولت اصلاحات، یک خلا جدی وجود داشت که نیروهای اقتدارگرا از همین خلا جدی استفاده کردند. آن خلا این بود که متاسفانه جنبش دوم­خرداد بر اساس تحلیل تحلیل‌گران جبهه­ی دوم خرداد و اصلاح‌طلبان، صرفا در شعارهایی خلاصه­شد که در درجه­ی اول برای نخبگان و روشنفکران ملموس بود؛ آزادی،‌ دموکراسی، ‌جامعه مدنی. زحمتکشان و فرودستان این جامعه، طبقات حاشیه‌نشین، محرومان در این جامعه که آنها هم به خاتمی رای داده بودند از جامعه مدنی، آزادی و دموکراسی چیزهای دیگری را انتظار داشتند.

من همان موقع با بعضی از دوستان که بحث می‌کردم در این زمینه اختلاف‌نظر داشتیم. آنها می‌گفتند که آقای خاتمی شعار اقتصادی نداده، پس مردم هم از آقای خاتمی انتظار اقتصادی ندارند و من می‌گفتم که درست است که آقای خاتمی شعار اقتصادی نداده ولی به موقعیت و شرایطی که آقای خاتمی آمد و شعارهایش را مطرح کرد، توجه بکنیم. آنچه که گفته می‌شود، یک وجه قضیه است، وجه دیگر قضیه، آنچه که شنیده می‌شود است. باید میان رمزگذاری گوینده و رسانه با رمزگشایی شنونده و مخاطب تفکیک قائل شد. آیا واقعا همه مردمی که به آقای خاتمی رای دادند، از ‌جامعه مدنی و دموکراسی، جامعه مدنی و دموکراسی شنیدند یا بخشهایی از مردم از جامعه مدنی و دموکراسی، نان شنیدند، ‌کار شنیدند، ‌حل معضلات معیشتی و اقتصادی­شان را شنیدند؟ من فکر می‌کنم واقعیت­های جامعه ایران به ما می‌گوید، جامعه‌ همه‌اش تهران نیست، همه‌اش شمال تهران از خیابان انقلاب به بالا نیست. این جامعه‌ای است که لرستان هم دارد، بلوچستان هم دارد، کهکیلویه و مناطق محروم دارد. در همین تهران، مناطق حاشیه­نشین در اسلامشهر و شهرک‌های اطراف هم دارد. برای این بخش از جامعه دموکراسی یعنی نان، جامعه مدنی یعنی کار،‌ یعنی نبود فقر. متاسفانه از این جهت دولت اصلاح‌طلب به نحوی ادامه­ی دولت قبلی بود. یعنی استراتژی توسعه­ی اقتصادی آقای خاتمی تفاوت اساسی و جدی­ای با استراتژی دولت قبل نداشت وگفتمان عدالت طلبی کمرنگ بود. دموکراسی صرفا به صورت محدود و در یک رویکرد لیبرالی به دموکراسی سیاسی محدود می‌شد. در حالی که دموکراسی به معنای حقیقی کلمه دموکراسی است که علاوه بر ابعاد سیاسی، ابعاد اقتصادی و اجتماعی را هم در بربگیرد، فاصله­ی طبقاتی را کم کند،‌ برنامه و استراتژی اقتصادی به گونه‌ای باشد که همه از نعمت دموکراسی برخوردار بشوند، هم روشنفکران و نخبگان، دانشجویان و روزنامه‌نگارن، هم اقشار فرودست، کارگران، زحمت کشان و محرومان. خوب این وجه، وجه خالی بود. ضمن اینکه اقتدارگرایان آن وجه را هم با سرکوب و با بحران‌هایی که آفریدند، عملا نگذاشتند که پیش برود.

از این­رو اگر بخواهم خلاصه کنم، عرض می‌کنم که جنبش دوم­خرداد نشانه­ی وجود شکاف‌های اساسی و عمیق در جامعه­ی ایران است و تا این شکاف‌ها پر نشود و تا این مسایل حل نشود، باید منتظر بود که در شرایط مناسب، در فرصت‌های به‌دست آمده‌ای که ممکن است در آینده دوباره مجددا تکرار بشود، این جنبش‌ها به صورت‌های مختلف خود را نشان بدهد. سرکوب دانشجویان، ‌سرکوب مطبوعات، سرکوب جنبش دوم­خرداد به معنی حل مساله نیست، به معنی پاک کردن صورت مساله است.

جنبش دوم­خرداد از دو سلسله عوامل ضربه خورد؛ از یک طرف، عوامل بیرونی که مربوط می‌شود به جبهه­ی مقابل، به نهادهای غیرانتخابی، ‌به نیروها و قوای اطلاعاتی و امنیتی و قهریه که طرف مقابل در اختیار داشت، سرکوب شدیدی که کرد و بحران­هایی که ایجاد کرد، نهادهای تصمیم گیرنده‌ای که در اختیار داشت و سد راه اصلاحات و تحقق مطالبات مردم بودند. از طرف دیگر ضعف‌های درونی که جبهه­ی اصلاحات داشت. جبهه­ی اصلاحات، رهبری مشخص نداشت، ‌سازمان مشخص نداشت، ‌استراتژی مشخص نداشت. بسیاری از ضعف‌هایی که ما در انقلاب­اسلامی هم شاهدش بودیم. به این دلیل که انقلاب­اسلامی یک انقلاب غیرمنتظره بود، یعنی در سال ۵۷ هیچ کس انتظار نداشت که رژیم شاهنشاهی سرنگون شود، انقلابی فاقد سازمان ـ­سازمان به معنای متعارف کلمه­ـ بود.  البته رهبری داشت، یک رهبری قاطع، ‌قطعا رهبری قاطع و تزلزل‌ناپذیر امام­خمینی در کنار فاکتورهای دیگر در پیروزی انقلاب‌اسلامی، یک فاکتور بسیار مهم بود. جنبش اصلاحی دوم­خرداد متاسفانه فاقد این رهبری قاطع بود ضمن اینکه سازمان لازم را هم نداشت. طرف مقابل رهبری داشت، ‌سازمان و سازماندهی داشت و به خوبی می‌توانست نیروها را متشکل کند و به صحنه بیاورد. به خصوص از بعد از ۱۸ تیر که تکیه­ی نیروی اقتدارگرا و ضد اصلاحات از نهادهای رسمی معمول، وسعت پیدا کرد و نیروهای وسیع‌تری را به میدان آورد. ‌نیروهایی که تجربه­ی سرکوب ۱۸ تیر به آنها آموخت که اگر بخواهند در مقابل جنبش مردمی و وسیع اصلاح‌طلبی و دموکراتیزایسون در ایران بایستند، نمی‌توانند صرفا به نهادهای رسمی تکیه کنند. ‌باید یک نهاد عمومی شبه مردمی هم به وجود آورد یا نهاد مردمی­ای را که وجود دارد به خدمت گرفت و یک نهاد شبه‌نظامی­ـ­شبه‌مردمی برای مقابله با قشرهای مختلف مردم، برای مقابله با دانشجویان، زنان، ‌جوانان و بخش‌های پویا و متحرک جامعه [به­وجودآورد].

وقت من تمام هست اما بحث قطعا تمام نیست و انشا الله در جلساتی که در پیش هست، جناب آقای صابر ادامه خواهند داد و حتما ناگفته‌ها و کمبودها را خواهند گفت و جبران خواهندکرد. والسلام علیکم و رحمه الله.

***

خیلی متشکریم. صد دقیقه یک نفس صحبت کردند و اصول را منتقل کردند. در این دورانی که ده دقیقه کیفی هم نمی­بینیم، خیلی غنیمت بود. خیلی متشکریم. بعد از یک ربع تنفس خدمتتان هستیم و مهمان جلسه در کادر بحثی که ارائه کردند، پاسخگوی شما خواهند بود.

 


پرسش و پاسخ

صابر: خسته نباشید مجدد به آورنده­ی بحث و مستمعین که حوصله به خرج دادند و بحث را گوش کردند [عرض می­کنم]. سی دقیقه فرصت داریم که به طرح پرسش­ها اختصاص بدهیم. پرسش­ها عموما شفاهی است اما دوستی یک پرسش کتبی داده­اند که شاید تمایل داشته­باشند غیرشفاهی مطرح بشود. ایشان عنوان کرده­اند که نگاه غرب (آمریکا) به جریان دوره­ی اصلاحات چگونه بوده­است؟ به نظر می­آید که چه در آن مقطع و چه اکنون نگاه و خواسته­ی غرب از این جنبش مردمی استفاده در فروپاشی نظام و بزرگ­نمایی نیروهای سلطنت­طلب بوده­است.

آقاجری: ببینید آمریکائی­ها به­هرحال مثل هر قدرت دیگری وقتی با یک نظام درگیرند از هر حرکتی که در جهت به چالش کشیدن آن نظام باشد، صرف نظر از ماهیت آن حرکت، استقبال می­کنند. بنابراین اگر می­بینیم در دوره­ی اصلاحات به­نحوی آمریکایی­ها تلویحا و یا گاهی تصریحا از اصلاح­طلبان حمایت می­کنند [به این دلیل است که] آنها تصور می­کردند که جنبش اصلاحات می­تواند جنبشی باشد که نظام جمهوری­اسلامی را دستخوش فروپاشی بکند. همان­طور که مثلا حرکت گورباچف با اتحاد شوروی چنین کاری کرد. اما بحث بین اصلاح­طلبان و اقتدارگرایان بر سر همین مساله بود که ما چگونه می­توانیم کشور را، نظام را و انقلاب را نجات بدهیم. سخن آقای خاتمی و اصلاح­طلبان این بود که راه بقای نظام جمهوری­اسلامی و دفاع از کشور، راه اصلاح­طلبی است. یعنی اینکه با گفتمان­های اقتدارگرا، ساختارهای استبدادی و با نقض حقوق اساسی ملت، نمی­شود از انقلاب و نظام دفاع کرد و برعکس، این گفتمان اقتدارگرا و استبدگرا است که کشور را به خطر می­اندازد. چون اگر بین دولت و ملت فاصله و شکاف بیفتد، در این صورت است که قدرت­های خارجی می­توانند فشار وارد کنند و مصالح و منافع ملی ما را به خطر بیاندازند. واقعیت این است که ما باید این پرسش را از خودمان بکنیم که در چه صورتی یک نظام سیاسی در ایران می­تواند حافظ استقلال کشور و منافع­ملی باشد و در مقابل سلطه­طلبی­ها و زیاده­خواهی­های آمریکا و یا قدرت­های بزرگ بایستد؟ اگر آمریکایی­ها به­طور تاکتیکی از اصلاحات دفاع کردند، آیا این بدان معناست که اصلاحات و دموکراتیزه­کردن سیستم سیاسی به نفع آمریکاست؟ پاسخ من منفی است. نمی­شود به­صرف حمایت­های تاکتیکی یک قدرت از یک جنبش، راجع به ماهیت و سرشت آن جنبش داوری کرد. همین نوع داوری­هابود که ما می­بینیم که در نهضت ملی، تا قبل از اینکه آمریکایی­ها با انگلیسی­ها دست دوستی و اتحاد بدهند و علیه دکترمصدق کودتا کنند، یکی از اتهاماتی که حزب­توده و جریان­های ضد مصدقی به دکترمصدق وارد می­کردند، اتهام آمریکایی بودن بود. چرا؟ به­دلیل اینکه آمریکا در یک مقطعی و به­صورت تاکتیکی و براساس محاسباتی از دولت انگلستان فاصله­ داشت و تلویحاً از دولت دکترمصدق حمایت می­کرد. حمایت آمریکا از یک حرکتی یا مخالفت آمریکا با یک حرکتی به­هیچ­وجه دلیل بر حقانیت یا بطلان آن نیست. درواقع کسی که این­چنین قضاوتی می­کند اصالت را به بیرون می­دهد. اگر آمریکا با حرکتی مخالف بود پس معلوم می­شود آن حرکت حق است و اگر موافق بود معلوم می­شود باطل بود. این منطق به نظر من منطق بسیار خطرناک و نادرستی است زیراکه ممکن است گاه قدرت­های بزرگ به­صورت تاکتیکی برای ردگم­کردن از یک حرکتی حمایت ­کنند. ما باید ببینیم آن جنبش و آن حرکت اهدافش چیست و به دنبال چیست و اگر آن اهداف تحقق پیدا کند چه آثار و نتایجی به­بار خواهد آورد.

در مورد خود انقلاب­اسلامی هم اگر قرار باشد ما با آن روش و منطق داوری کنیم در اصالت آن شک خواهیم کرد. زیرا ما می­دانیم به­هرحال به دلیل تضادی که در دوران جنگ­سرد وجود داشت و به‌دلیل مشکلات و محدودیت­ها­یی که غرب با آن مواجه بود، رژیم شاه نمی­توانست سرکوب حرکت انقلابی ملت ایران را به­صورت کامل و صددرصد عملی کند. ایران کشوری بود در کنار شوروی با مرزهایی طولانی با یکی از دو ابرقدرت آن زمان و آمریکایی­ها برایشان خیلی خطرناک بود، دست به حرکتی بزنند که در ایران شرایطی فراهم شود که انقلاب­ایران به‌سمت شوروی بغلطد و خطر سقوط ایران در دامن کمونیسم و رشد اندیشه­های کمونیستی را باعث شود. به­همین­دلیل است که درواقع می­دانید براساس محاسباتی که غربی­ها داشتند، این فکر را کردند حال­که نمیتوانند صددرصد را که همان نظام سلطتنتی بود حفظ کنند لااقل مثلا شصت هفتاد درصد را داشته­باشند و آن شصت هفتاد درصد، انقلاب­اسلامی و نظامی بود که به دنبال این انقلاب سرکار می­آمد. آنها تصور نمی­کردند که انقلاب­اسلامی که در سال۵۷ به پیروزی رسید و گفتمانی که آیت­الله­خمینی در پاریس آنرا به همه­ی دنیا صادر می­کرد، روزی کارش به دشمنی آنتاگونیستی با آمریکا بکشد، کارش به گروگان­گیری بکشد و مبارزه­ی مردم ایران از یک مبارزه­ی ضد استبدادی به یک مبارزه­ی ضد امپریالیستی­ـ­ضد استبدادی گسترش پیدا کند. اصلاحات را هم به همین ترتیب [باید تحلیل کرد].

به­طور تاکتیکی آمریکایی­ها فکر می­کردند و محاسبه­کرده­بودند که به­هرحال این جنبش ممکن است نظام جمهوری­اسلامی را از هم بپاشاند و یا موجب تضعیف آن بشود، این یک طرف ماجراست؛ طرف دیگر ماجرا این است که آیا اگر واقعا نظام جمهوری­اسلامی بخواهد بماند و رژیم ایران بخواهد استقلال کشور و منافع­ملی را تامین کند باید در سمت و سوی کدام نظریه و کدام پروژه حرکت کند؟ آیا دیدگاه بنیادگرایانه و استبدادی­ای که اکثریت مردم ایران را نامحرم می­داند و آنها را صاحب حق نمی­داند و صرفاً می­خواهد بر یک گروه خاص و  نهادهای رسمی و نیروهای نظامی تکیه کند را انتخاب می­کند یا راه اصلاحات را؟ من فکر می­کنم یک رژیم واقعا دموکراتیک، یک حاکمیتی که ازآن ملت باشد و همه­ی ملت را در تصمیم­گیری­های ملی مشارکت بدهد، خیلی بهتر می­تواند از منافع کشور حمایت کند، خیلی بهتر می­تواند استقلال ایران را حفظ کند و در مقابل زیاده­خواهی­های قدرت­های بزرگ بایستد. تجربه­ی تاریخی نشان داده­است که هرچه رژیم­های سیاسی در ایران، پایگاه داخلی­شان محدودتر بشود برای حفظ خودشان کشور را می­فروشند. چه در دوره­ی قاجاریه، چه در دوره­ی پهلوی این تجربه­ی تاریخی ماست. بعد از انقلاب هم در این سی­سال هرجاکه پایگاه اجتماعی نظام سیاسی قوی­تر بوده، توانسته است جلوی قدرت خارجی بایستد و آنجایی­که ضعیف بوده مجبور شده­است امتیاز بدهد. چرا ایران قطع­نامه­ی ۵۹۸ را در جنگ قبول کرد؟ مگر جز این بود که یکی از عوامل مهم­اش، افت مستمر حمایت مردم و نیروهای داوطلب برای حضور در جبهه­ها بود؟ این عامل خیلی مهمی بود. یعنی به­تدریج هرچه جنگ طولانی­تر شد، تردید در ادامه­ی جنگ افزایش پیدا کرد. قدرت بسیج و فراخوانی نیروها برای حضور در جبهه­ها کم شد. از سال ۶۴ به بعد یکی از مشکلات مهم غیر از مشکلات لجستیکی و نداشتن مهمات و امکانات و ارز لازم برای واردکردن نیازهای نظامی، بحث نیرو بود.در جبهه­ها بسیاری از عملیات­ها به علت اینکه نیروی داوطلب کافی برای انجام عملیات نبود، انجام نمی­شد. صرف­نظراز اینکه ادامه­ی جنگ درست بود یا نبود (این بحث دیگری است)، اگر سران و تصمیم­گیرندگان نظام جمهوری اسلامی برای ادامه­ی جنگ نگرانی داخلی نداشتند، جنگ در سال۶۷، به­پایان نمی­رسید و قطع­نامه­ی ۵۹۸ پذیرفته نمی­شد. این نمونه را به­ این جهت عرض می­کنم که در واقع اگر نظامی پشتوانه­ی مردمی و داخلی داشته باشد می­تواند در برابر فشارهای خارجی مقاومت کند. دیگر در دوره­ای نیستیم که بشود با شعارهای پوپولیستی پشتوانه­ی مردمی ایجاد کرد، مخصوصاً در جامعه­ی ایران زمان ما. زمانی که مطالعات گوناگون و آگاهی­های شهروندی، ارتباطات و بلوغ قشرها و طبقات مختلف مردم، بلوغ قکری و فرهنگی­ای که در نسل جدید ایران در حال به­وجود آمدن است، آگاه شدن به حقوق خودشان، مشارکت­طلبی خودشان و دور شدن از آن رابطه­ی راعی­- ­رعیت در رابطه­ی جامعه و دولت نشان می­دهد که دموکراسی و البته در کنارش عدالت [نیاز واقعی است] و این دو ضامن حفظ استقلال کشور است.

در کشورهایی مثل ایران دموکراسی بدون عدالت جواب نمی­دهد، آزادی هم بدون عدالت و برابری جواب نمی­دهد. کشور توسعه­نیافته، نیازمند توسعه است. توسعه، لازمه­ی حفظ استقلال ایران است و لازمه­ی توسعه نیز آزادی و عدالت است. اینجاست که به­گمان من گفتمان اصلاحات که می­خواست از طریق آزادی و دموکراسی بین ملت و دولت پیوند برقرار کند و حقوق ملت را در چارچوب نظام جمهوری­اسلامی مطالبه کند، راز و رمز بقا و تداوم نظام جمهوری اسلامی بود. متاسفانه جناح مقابل (صاحبان قدرت) یا متوجه این نکته نشدند و یا منافع فردی و گروهی خود را به منافع­ملی و حتی منافع رژیم ترجیح دادند. امروز بعد از سپری کردن آن دوره­ی ۸ساله تردیدی جدی به­وجود آمده­است که آیا نظام جمهوری­اسلامی از درون قابل اصلاح هست یا نیست؟ به میزانی که مردم از اصلاح این نظام ناامید بشوند، آینده­ی این نظام به خطر افتاده­است. به میزانی که بین ملت ایران با نظام جمهوری اسلامی فاصله ایجاد بشود، نظام جمهوری­اسلامی در مقابل قدرت­های بزرگ آسیب­پذیر و ضربه­پذیر می­شود. جنبش اصلاح­طلبی می­خواست آسیب­زدایی بکند ولی متاسفانه نتوانست این پروژه را به انجام برساند. امروز به­گمان من آینده­ی نظام جمهوری­اسلامی به­مراتب بیشتر از هشت­سال دوره­ی اصلاحات موضوع سوال و نگرانی است. یعنی هرچه که مردم از اصلاح ناامیدتر می­شوند نگاه­شان به خارج بیشتر می­شود. در آن هشت­سال، نگاه مردم به خارج نبود ولی هرچه­که مردم ناامیدتر از اصلاح از درون، از اصلاح­طلبان داخلی، از امکان رفرم در این سیستم، نگاه­شان بیشتر متوجه خارج می­شود. نگاه­شان متوجه منجی­ای می­شود که از آن سوی دنیا بیاید و دست آنها را بگیرد و آنها را از این وضع نجات بدهد. بنابراین من فکر می­کنم حتی اگر ما بخواهیم در چارچوب نظام جمهوری­اسلامی هم بیندیشیم، گفتمان اصلاح­طلبی به­واقع تضمین­کننده­ی بقای نظام جمهوری­اسلامی است و گفتمان و حرکت اقتدارطلبی و استبداگرایانه، آینده­ی این نظام را به­خطر می­اندازد. اینکه آیا واقعا آمریکایی­ها دنبال دموکراسی هستند یا نه، به نظر من مشروط است. آمریکایی­ها به دنبال آن نوع دموکراسی­ای هستند که حاصل آن دموکراسی تضمین­کننده­ی منافع آنها باشد. هرجا دموکراسی واقعی، منافع آمریکایی­ها را به خطر بیاندازد، قطعا آمریکایی­ها با آن دموکراسی مخالفند. آمریکا در سیاست خارجی­اش ،اصل اولش حقوق­بشر و دموکراسی نیست. اصل اول و راهنما برای آمریکا در سیاست­خارجی، حفظ منافع­ملی است. حالا اگر در یک منطقه­ای منافع­ملی آمریکا و دموکراتیزاسیون با هم اتطباق داشت، آمریکایی­ها از آن دموکراسی حمایت می­کنند و هرجا انطباق نداشت، حمایت نمی­کنند؛ کما اینکه در گذشته نکردند. هرجاکه حاصل دموکراسی و نتیجه­ی پیروزی یک رقابت دموکراتیک، کسانی بودند که حاضر به تمکین درمقابل آمریکا نبودند، آمریکا با آن دموکراسی مخالفت کرده­است. امروز آمریکا با یک مساله­ی مهم تحت عنوان تروریسم بنیادگرا روبرو است. تروریسم بنیادگرایانه برای منطقه­ی خاورمیانه تاکنون هزینه­های سنگینی به­بار آورده­است و برای آمریکایی­ها منافع سرشاری. در منطقه­ی خاورمیانه اگر امنیت باشد، اگر صلح باشد و اگر دموکراسی باشد نیازی به حضور آمریکا نیست. نیازی به صرف بودجه­های هنگفت نظامی نیست. گاهی سی تا چهل درصد بودجه­ی سالانه­ی کشورها صرف مخارج نظامی و پیمان­های نظامی و امنیتی می­شود. قطعا یک خاورمیانه­ی دموکرات، یک خاورمیانه­ی امن و عاری از تروریسم و زیست درسایه­ی صلح ـ­صلحی که قطعا باید مبتنی بر آزادی، دموکراسی، برابری و عدالت باشد والا در غیراین­ صورت صلحی نخواهد بود­ـ  به نفع منافع همه­ی ملت­های منطقه است و ممکن است به نفع آمریکایی­ها نباشد. خدمتی که القاعده و طالبان و جریان­های تروریستی بنیادگرا، امروز به سرمایه­داری جهانی و آمریکا می­کنند را اگر محاسبه کنیم و حاصلش را در یک طرف قرار دهیم و در طرف دیگر نتایجی را که رژیم­های مردمی و دموکراتیک برای مردم منطقه به­بار می­آورند، آن موقع خواهیم دید که آنچه­ منافع مردم ایران و منافع کل ملت­های منطقه را تامین می­کند، دموکراسی، حقوق­بشر و آزادی است. البته منافع هزارفامیل، منافع الیگارشی­های حاکم بر این کشورها به خطر می­افتد. این خیلی روشن است که اگر در ایران مطبوعات آزاد باشند، احزاب آزاد باشند، آزادی بیان وجود داشته باشد و انتخاب­کنندگان واقعا مردم باشند، مجلس، واقعا مستقل باشد، قوه­ی قضاییه، واقعا مستقل باشد، مافیاها و باندهای ثروت و قدرت در تاریک­خانه­ها شکل نگیرد و رشد نکند، در این صورت است که منافع ملت تامین می­شود و عرصه بر الیگارشی تنگ می­شود. فسادهای سیاسی و فسادهای مالی در این کشورها به شدت مستعد پیوند خوردن با محافل بین­المللی است و در اقتصاد و سیاست با شبکه­های بین­المللی گره­می­خورد. اگر مردم بر سرنوشت خودشان حاکم باشند، اگر نورافکن­های مردمی و دموکراتیک در انتخابات و در عرصه­ی عمومی بتابد، غارت اموال بیت­المال، دزدی­ها، فسادها و سوءاستفاده­ی از قدرت کم می­شود. این است که به گمان من اگر واقعاً مسوولان جمهوری­اسلامی، منافع نظام جمهوری­اسلامی را بر منافع خودشان، خانواده­شان، صنف­شان و گروه­شان ترجیح بدهند، می­دانند که تنها راه بقای این نظام، اصلاحات است. اگر در آن دوره­ی هشت­ساله، نهادهای غیرمنتخب با مردم همراه می­شدند، امروز وضع نظام جمهوری­اسلامی به مراتب بهتر بود. این ضرورت­ها در جامعه­ی ایران هست و باید حل بشود. اگر صاحبان قدرت در ایران به موقع به این ضرورت­ها پاسخ ندهند، این ضرورت­ها بالاخره گریبان­شان را خواهدگرفت.  زمانی ممکن است با مردم همراه بشوند که دیگر دیر شده­است. واقعا محمدرضاشاه پهلوی اگر به­جای سال۵۷، صدای مردم ایران را در سال ۴۷ شنیده­بود، در سال ۵۰ شنیده­بود، سلطنتش امروز ادامه پیدا کرده­بود. منتها این صدا را دیر شنید. زمانی شنید که مردم به خیابان ریخته بودند و به چیزی کمتر از سرنگونی رژیم قانع نبودند. در آن شرایط دیگر همه­ی اصلاح­طلبان، همه­ی نیروهای میانه­رو ایزوله شدند. مردم بختیار را هم دیگر نمی­پذیرفتند. امینی و شایگان را نمی­پذیرفتند. حتی مهندس­بازرگان و سنجابی را هم در چارچوب آن نظام نمی­توانستند بپذیرند. مهندس­بازرگان به­دنبال اصلاح آن سیستم بود. مشی­اش اصلاح­طلبانه و درون سیستمی بود. یعنی در چارچوب قانون­اساسی مشروطیت می­خواست آن نظام را اصلاح کند، شاه باشد اما در چارچوب قانون، مجلس مستقل باشد، مطبوعات و احزاب آزاد باشند. اما شاه و نهاد سلطنت به حق خودش قانع نبود. می­خواست همه­چیز در اختیار خودش باشد. از ارتش، نفت، دستگاه امنیتی، دستگاه قضایی، مجلس، دانشگاه­ها، همه­چیز در اختیار خودش باشد. خب وقتی قانع نبود و صددرصد می­خواست، مردم هم صددرصد در مقابل او قرار گرفتند و او را نفی کردند. اصلاح­طلبان دوره­ی آقای خاتمی، سخن­شان این بود که این ضرورت­ها وجود دارد و نمی­شود روی آن سرپوش گذاشت و باید آنرا به موقع شنید که متاسفانه نشنیدند. آینده­ی نظام جمهوری­اسلامی را با بمب اتم نمی­شود تضمین کرد، با انرژی هسته­ای و سلاح اتمی نمی­توان تضمین کرد. شاید در یک برخورد خارجی بتوان چیزی را پیش برد که در این مورد هم تردید وجود دارد. آیا تبدیل شدن به یک قدرت اتمی و داشتن سلاح اتمی، می­تواند با قدرت­های بزرگ توازن و بالانس برقرار کند؟ نهایتاً سلاح اتمی می­تواند حمایت­های خارجی را از داخل کم کند یا از بین ببرد ولی مگر رژیم شاه و انقلابی که در سال۵۷  منجر به سرنگونی آن رژیم شد را خارجی­ها علیه شاه راه ­انداختند؟ خود آقایان بیشتر از هرکس می­دانند و بیشتر از هرکس مدعی­اند که انقلابی که در سال۵۷ رخ داد علی­رغم خواست همه­ی قدرت­های بزرگ انجام شد. انقلاب را چه کسی به انجام رساند؟ ملت­ایران. این ملت ایران دوباره هم می­تواند دست به یک انقلاب دیگر بزند. وقتی­که از این سیستم ناامید بشود و ببیند که همه­ی حقوق انسانی­اش، همه­ی حقوق شهروندی­اش پایمال می­شود و هیچ امیدی به آینده وجود ندارد و اقتصادش، فرهنگش، خانواده­اش در معرض خطر قرار دارد، آستین­ها را بالا می­زند و آن تجربه را یک­بار دیگر تکرار می­کند. یک زمانی می­گفتند یک نسل دوبار انقلاب نمی­کند، ما در ایران با دگرگونی و تحول نسلی روبرو هستیم. ممکن است نسل ما دوباره انقلاب نکند اما نسل بعد از ما، ممکن است انقلاب خاص خودش را انجام بدهد. نسل بعد از ما و نسل ما و نسل قبل از ما، هر سه در دوم­خرداد به یک نقطه­ی مشترک رسیدند که ما می­خواهیم در چارچوب نظام جمهوری اسلامی و در چارچوب قانون­اساسی حقوق خودمان را استیفا کنیم. آقای خاتمی و اصلاح­طلبان نمی­گفتند ولایت­فقیه نباشد، می­گفتند ولایت­فقیه باشد اما در چارچوب قانون. اگر ولایت­فقیه و طرفداران ولایت­فقیه نپذیرند که ولایت فقیه در چارچوب قانون باشد، ممکن است جامعه­ی ایران در آینده به این نتیجه برسد که اصلا ولایت­فقیه نباید باشد، همانطور که در مورد سلطنت به این نتیجه رسیدند.اگر شاه و طرفداران سلطنت، شاه و نهاد سلطنت را در چارچوب قانون پذیرفته­بودند، اصل نهاد سلطنت حفظ می­شد. اما چون شاه می­خواست فراتر از قانون و برخلاف قانون اساسی عمل کند، ساواک را به جان مردم انداخته­بود، سازمان برنامه و بودجه را به یک ابزار بی­اراده در دست خودش، تبدیل کرده­بود. ارتش، نیروهای پلیس و انتظامی همه را در اختیار خود درآورده­بود، انتخابات مجلس فرمایشی و همه بنا به­دستور اعلی­حضرت بود. می­خواست مطلقه باشد نه مشروطه [در نتیجه] سرنگون شد. اصلاح­طلبان می­خواستند ولایت را مشروطه کنند. ولایت­مطلقه اگر حاضر نشود در چاچوب قانون­اساسی به ولایت مشروطه تبدیل بشود و مردم از اینکه می­شود این نظام ولایتی را اصلاح کرد، نامید بشوند، در آینده ممکن است به این جمع­بندی برسند که تنها راه اصلاح، امحای نهاد ولایت و یگانه کردن سیستم است. ساختار دوگانه در تاریخ ایران اعم از ساختار سلطنتی­ـ­دموکراتیک یا ساختار ولایتی­ـ­ دموکراتیک نشان داده­است که تنش­زا است. در ساختار دوگانه تنش­زا نهایتا آن وجهی که مسلط می­شود و آن وجه دیگر را می­بلعد، وجه بالایی و غیرانتخابی است. اصلاح­طلبان حتی نمی­گفتند این قانون­اساسی را باید به نحوی اصلاح کرد که ولی­فقیه با رأی مستقیم مردم انتخاب بشود. با اینکه می­دانید برخی ازجمله آیت­الله منتظری متاخر این نظر را دارند که ولی­فقیه با رأی مستقیم مردم و آنهم در دوره­ی مشخص مثلا پنج­ساله یا ده­ساله انتخاب بشود و نامحدود نباشد. اصلاح­طلبان و آقای خاتمی حتی اینرا هم نمی­گفتند. می­گفتند همین نظام، همین قانون­اساسی، همین ولایت­فقیه منتهی کل قانون­اساسی اجرا بشود و نه  فقط یک بخش از قاون­اساسی. چرا فقط آن بخشی که مربوط است به حقوق ولایت­فقیه، حقوق شورای­نگهبان و حقوق نهادهای غیرمنتخب اجرا می­شود. [اصلاح­طلبان می­گفتند] بیاییم حقوق نهادهای منتخب، حقوق ملت، حقوق مجلس و اینها را هم در واقع استیفا کنیم.

من فکر می­کنم که راه تحول در ایران راهی است که کم­ترین هزینه را داشته باشد، بدون خشونت و خون­ریزی ، با حفظ تمامیت ارضی و استقلال کشور و اصلاحات تدریجی اما حول آرمان­های اصلی ملت ایران باشد. آرمان­های اصلی ملت ایران در ۱۵۰سال اخیر چه بوده­است؟ ملت ایران، یک کشور توسعه­نیافته در قرن نوزدهم شد که می­خواهد توسعه پیدا کند. می­خواهد از یک کشور عقب­مانده­ی فقیرجهان­سومی یا جنوبی یا پریفرال[۲] و پیرامونی خارج بشود. مردم ایران می­خواهند شهروند باشند نه رعیت. دوران رعیتی به­پایان رسیده­است. ملت ایران می­خواهد بر نظم سیاسی­اش، قانون حاکم باشد‌ نه اراده­ی شخصی صاحبان قدرت. ملت ایران می­خواهد ثروتی که این کشور دارد، عادلانه بین همه­ی اعضای خانواده­ی بزرگ ایرانی تقسیم بشود. ملت ایران می­خواهد در صلح، آرامش و امنیت زندگی کند. ملت ایران، اسلام را هم می­خواهد؛ ملتی است مسلمان. اسلام­، بخشی از هویت­ تاریخی­- فرهنگی­اش است. اما در ۱۵۰سال اخیر نشان داده­است که اسلام را به­گونه­ای می­فهمد که با کرامت انسان تضاد نداشته ­باشد؛ با حقوق مردم و با آزادی مردم تضاد نداشته باشد. با پیشرفت، با عقل، با خرد تضاد نداشته باشد. شما ببینید در طول تاریخ، از زمانی که اسلام وارد این سرزمین شد، اسلامی که مردم ایران به دنبالش رفتند در میان انشعابات، اختلافات و فرقه­بندی­های گوناگون، مرتب بر سر دوراهی­هایی که قرار می­گرفتند، به کدام اسلام گرایش پیدا می­کردند؟ چون قرائت­های گوناگونی از اسلام بوده­است. امروز هم در جامعه­ی ما سه قرائت از اسلام وجود دارد؛ (مخصوصاً قرائت­هایی که با سیاست و حکومت نسبتی دارد) قرائت سنت­گرا، قرائت بنیادگرا و قرائت نوگرا. جامعه­ی امروز ایرانی، قرائت نوگرا از اسلام را می­خواهد و به گمان من اسلام با قرائت نوگرا و ترقی­خواه می­ماند و الا به عنوان یک گفتمان عمومی و اجتماعی، نمی­ماند و تبدیل  به یک مشت مناسک و سنت­های فردی در کنج زوایای مساجد و خانقاه­ها می­شود. بنابراین درواقع گفتمان اصلاح­طلبی نوعی گفتمان اصلاح­طلبی دینی هم بود و در واقع تکیه بر این اصلاح­طلبی هم داشت. تاریخ هشت فرازی که شما در این جلسات داشته‍اید، اصولاً بخشی از آن تاریخ گفتمان­دینی است. تاریخ اصلاح­طلبی در اندیشه­ی دینی از سیدجمال تا امروز است. در اصلاحات دوم­خرداد، پشتوانه­ی تئوریک و بستر نظری این حرکت، اصلاح­طلبی دینی بود. اصلاح‍‌طلبی دینی­ای که ایستگاه بلافصل قبلی­اش دکترشریعتی بود. البته دکترشریعتی را ما امروز باید با شرایط خودمان بازسازی می­کنیم. ازاین­رو گفتمان اصلاح­طلبی نه تنها با بقای نظام جمهوری­اسلامی بلکه با بقای اسلام به عنوان یک دین اجتماعی گره خورده­است و واقعیت این است که سرخوردگی از اصلاحات به نوعی سرخوردگی از دین هم می­تواند به­بار بیاورد؛ کمااینکه می­بینیم در سال­های اخیر جریان­های سکولار و لائیک و حتی جریان­های چپ غیرمذهبی شانس بیشتری برای رشد پیدا کرده­اند. گفتمان­های دینی­ای که کاملا تمام تخم­مرغ­های­شان را در سبد جمهوری‌اسلامی بگذارند با این خطر روبرو هستند. یعنی تمام گفتمان­هایی که دین را به سیاست و قدرت تقلیل بدهند و آنرا در دولت و سیستم سیاسی متجسد و متبلور کنند و این­گونه تبلیغ کنند که بود و نبود نظام جمهوری‌اسلامی، بود و نبود اسلام است[ با خطر حذف شدن از اجتماع روبرو هستند]. البته من چنین فکری و تصوری ندارم چون نظام­های سیاسی می­آیند و می­روند اما ادیان، فرهنگ­ها و مذاهب می­مانند. نهایت اینکه باید با تقلیل اسلام به یک نظام سیاسی مقابله کرد. از تقلیل اسلام در یک صنف (صنف روحانیت) باید جلوگیری کرد. گاهی شنیده­اید که «اگر روحانیت نباشد، اسلام هم نیست». انگار قبل از اینکه اسلام باشد، روحانیت بوده­است. خیر؛ روحانیت قرن­ها نبود اما اسلام بود و روحانیت بعدها به­وجود آمد. برخی هم می­گویند اگر این نظام نباشد، اسلام هم نیست. اما این نظام، تنها سی­سال است در این کشور به­وجود آمده­ اما قبلش اسلام بوده­است. تقلیل دادن اسلام به یک نظام سیاسی، به یک قشر و صنف و حتی به یک فرد، البته این خطر را دارد که با رفتن آن صنف، با رفتن آن نظام و با رفتن آن فرد، آن دین هم برود.

صابر: یک پرسش و سی و پنج دقیق پاسخ، فرصت تمام است. ما به شما و آقای آقاجری خسته نباشید می­گوییم. درحقیقت پاسخی که ایشان دادند تکمله­ی بحثشان بود و بحث­شان را کامل کرد. از ایشان و از همه تشکر می­کنیم.

 

پی‌نوشت

[۱] . نشریه ایران فردا به مدیر مسئولی عزت الله سحابی از سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۹ انتتشار یافت.

[۲] . peripheral

 

اسکرول به بالا