در شرایطی که مدت اندکی از فقدان شهید هدی صابر میگذرد و خانواده و آشنایان و خویشان هنوز از این حادثهی تلخ و دردناک، متاثر و اندوهگین هستند، یادآوری خاطرات گذشته و بازخوانی آنها برای خانم فریده جمشیدی، همسر این اندیشمند و معلم شهید، بسیار دشوار و جانکاه است؛ اما از سوی دیگر اگر این یادنامه پیام و سخن نزدیکترین همراه و همپیمان آقا هدی را در خود نداشت، ناقص و ابتر میبود. به همین دلیل، نزد خانوادهی مقاوم و صبور صابر رفتیم و آنها نیز بزرگوارانه و با حوصله و تحمل پاسخ سوالهای ما را دادند.
-
یادنامه: ضمن عرض تسلیت مجدد و آرزوی صبر، سلامتی و پایداری برای شما به عنوان همسر مقاوم آموزگار شهید هدی صابر و فرزندان برومند و سربلندتان، و با اذعان به اینکه مصاحبه پیرامون زندگی و اندیشه آقای صابر در این شرایط سخت و در فقدان همسر شهیدتان امری دشوار و همراه با مرور خاطرات فراموش نشدنی است، با مبنا قرار دادن این ضرورت که پیام شهادت شهید هدی صابر از زبان و بیان شما که نزدیکترین همراه و هم پیمان ایشان بوده اید، به گوش علاقمندان و شاگردان معلم شهیدمان برسد، این گفتگو را ترتیب دادیم. از اینکه قبول کردید و وقت تان را در اختیارمان گذاشتید تشکر میکنیم. قصد نداریم که با یادآوری خاطرات گذشته موجب آزردگی خاطر شما شویم ولی این خاطرات باید بمانند و بازخوانی شوند. به عنوان نخستین پرسش، با این سوال شروع کنیم که سال ازدواج شما با آقای صابر چه سالی بود؟
خانم جمشیدی: 1358 بود. ما با هم در یک دانشکده درس میخواندیم و در یک کلاس بودیم. یک پروژه درسی مشترک گرفتیم از این طریق با هم آشنا شدیم.
-
یادنامه: آیا فعالیتهای اجتماعی آقای صابر از همان ابتدا زیاد بود؟
خانم جمشیدی:بله ایشان یک فرد مذهبی بودند و از ابتدا هم خیلی فعال بودند.
- یادنامه: در دهه ۶۰ برای ایشان مشکلاتی از قبیل زندانی شدن که پیش نیامد؟
خانم جمشیدی:نخیر.
- یادنامه: فعالیتهای ایشان در دهه ۶۰ بیشتر معطوف به چه چیزهایی بود؟
خانم جمشیدی:چون ما با آقای صابر عقد کرده بودیم، پدر من به آقای صابر تاکید داشتند که هرچه زودتر خانم عقدیتان را به خانه ببرید. چون آن موقع هم ابتدا جنگ بود و خانههایمان از هم دور بود و شرایط نیز سخت بود، آقای صابر مجبور شدند در صداوسیما کار کنند. یعنی ایشان از ۱۹ سالگی وارد صدا و سیما شدند. فکر میکنم در گروه اقتصاد بودند. کارهای ایشان آنجا بیشتر پژوهشی بود و این اواخر هم تهیهکنندگی فیلمهای مستند.
- یادنامه: پس بازنشستگیشان هم از صدا و سیما است؟
خانم جمشیدی:وقتی که در بهمن ماه سال ۷۹ بعد از دستگیری آقای مهندس سحابی برای اولین بار ایشان را دستگیر کردند حقوقشان را قطع کردند و سمت سازمانیشان را گرفتند ما پیگیری کردیم. من نامههای زیادی به صدا و سیما نوشتم وقتی که ایشان آزاد شدند، آقای لاریجانی (رئیس وقت صداوسیما) اجازه دادند ایشان بازنشسته شوند. حقوق چندانی نداشتند، ولی حقوق جاری بود.
- یادنامه: فرمودید که اولین دستگیری ایشان سال ۷۹ بوده است. علت دستگیری ایشان چه بود؟
خانم جمشیدی:فعالیت در جریان ملی مذهبی بود. البته ایشان یک مقاله دو صفحهای در حیات نو در مورد حکومت اقتصادی موتلفه در ایران نوشته بودند که این هم در دستگیری ایشان موثر بود. این مقاله ۶ بهمن چاپ شد، ۹ بهمن برایشان احضاریه آمد و سه چهار روز بعد دستگیرشان کردند. ریختند داخل منزل و همه چیز را هم بردند. افشاری هم دستگیر شده بود. بعد از دو روز هم به بند ۵۹ عشرت آباد منتقلشان کرده بودند و بیش از یک سال طول کشید. برای خانواده خیلی سخت بود؛ چون آن موقع ما با این چیزها آشنایی نداشتیم. بعد ما کمکم با شرایط آشنا شدیم.
- یادنامه: وضعیت آقای صابر در زندان آن موقع چگونه بود؟
خانم جمشیدی:آن وقتها شرایط مثل حالا نبود و بسیار سخت بود. اجازه تماس تلفنی هم بسیار کم و تعداد ملاقاتها بسیار بسیار کم بود. حتی وقتی ۱۹ روز بعد از دستگیریشان مادرم به رحمت خدا رفتند هم به ایشان مرخصی ندادند. فقط همان روز اجازه دادند یک تلفن بزنند. ولی من چیزی در این مورد نگفتم. تمام مدت این بازداشت در انفرادی بودند. با پروژکتور نور به چشمشان انداخته بودند که منجر به تیک چشمشان شده بود. خودشان تعریف میکردند سلولی که در آن بودند حتی امکان دراز کشیدن و خوابیدن را نداشت. فکر میکنم ۱۹ اسفند بود که دستگیریهای افراد دیگر اتفاق افتاد. شایعه کرده بودند که آقای صابر اعتراف کرده و بقیه را لو داده است که بعدها معلوم شد دروغ است.
- یادنامه: چه کسانی این شایعات را مطرح میکردند؟
خانم جمشیدی:در روزنامهها و مجلاتی که مخالف ملیمذهبیها بودند مینوشتند. آن موقع من هم خیلی مصاحبه کردم که در محل کارم مشکلاتی بوجود آمد. ۲۵ اسفند هم به خانه یکی از خواهران آقا هدی ریختند. بر اثر این شرایط یکی از خواهرانشان سکته کرد. عید ۸۰ خانوادههای دستگیر شدگان با هم جمع شدند و ما از تنهایی در آمدیم. آن موقع بعضی از نمایندههای مجلس پیگیری میکردند ولی بعضیهاشان اهمیتی نمیدادند. آقای کروبی رئیس مجلس بود. پسرش حسین آقا خیلی پیگیر کار ما بود. همان روزها برای من هم احضاریه آمد. پس از دریافت احضاریه، رفتم دادگاه انقلاب و ۱۲ – ۱۳ ساعت بازجویی شدم. از طرف آقای کروبی هم آن موقع مرتب با دفتر آقای حداد تماس میگرفتند و پیگیر بودند.
- یادنامه: بالاخره آن مدت زندانی سختیهای بسیاری داشته است. شما چگونه آن شرایط را تحمل میکردید؟
خانم جمشیدی:آن موقع ما در اختیاریه مستاجر بودیم. وقتی به خانهی ما ریختند، خیال کردند ما آنجا را بازسازی کردیم یعنی صحنه آرایی کردیم. چون ظاهر زندگیمان خیلی ساده بود. الان هم که اینجا میبینید، خیلی از این چیزها مثل مبل و اینها را در زمانی که آقای صابر در زندان بوده، من تهیه کردم؛ به طور کلی سادهزیست بودند. آن افرادی که آمده بودند میگفتند خانه آقای صابر کجا است؟! اینقدر مزاحمت ایجاد کردند که مالک بعد از سکونت ۱۳ ساله ما در آنجا از ما خواست که برویم. پسر کوچکم را یک مرتبه ربودند. خلاصه خیلی اذیت شدیم. خصوصا چون من در این زمینه آشنایی نداشتم، منجر به اذیت بیشتر میشد. اما چون خانوادهها زیاد بودند هم ملیمذهبیها و هم نهضتیها شرایط تلطیف میشد. البته خدا کمک میکرد و من هم به خدا توکل میکردم. دو سه هفته بود که آقای صابر را دستگیر کرده بودند که مادرم فوت شد به آقای صابر نگفتم که به ایشان فشار نیاید.
- یادنامه: کی از زندان آزاد شدند؟
خانم جمشیدی:تولد ایشان ۲۴ اسفند بود و اسفند ۸۰ آزاد شدند. چون خانه ما عوض شده بود، یک سری از خود مامورها ایشان را آوردند که با اصرار آقا هدی آمدند داخل و یک چایی خوردند و رفتند.
- یادنامه: دستگیری بعدی ایشان کی بود؟
خانم جمشیدی:خرداد ۸۲ بود و ۷۰۰ روز طول کشید. در این بازداشت آقایان رحمانی و علیجانی و یک سری از دانشجویان هم بودند. که از بعضی از دانشجوها تحت فشار علیه این سه نفر اعترافاتی گرفتند. البته در این دوره بعد از مدتی مرخصی میدادند. هم در زندان اول و هم در دستگیری دوم میگفتند قصد آنها براندازی است.
- یادنامه: در دستگیری دوم هم آقای صابر را مورد آزار و اذیت قرار دادند؟
خانم جمشیدی:تا سه ماه اول که ملاقاتی نداشتیم فقط بعد از یک ماه و نیم یک تماس تلفنی داشتند. اما بعد هم در ملاقاتها چیزی به من نمیگفتند.
- یادنامه: بعد از آزادی خودشان چیزی نگفتند؟
خانم جمشیدی:در سلول های بسیار کوچک و نامناسب او و بقیه را نگهداری میکردند.
- یادنامه: از سال ۸۴ تا ۸۹ یک فاصله ۵ ساله بود که ایشان بازداشت و دستگیری نداشت. آیا در این برهه بازهم فشارها ادامه داشت؟ آیا نظارت و مراقبتی بر ایشان وجود داشت؟
خانم جمشیدی: در این زمینه آقای صابر برای اینکه خانه ملتهب نباشد با من صحبتی نمیکردند، اما من خودم یک چیزهایی را احساس میکردم.
- یادنامه: در مورد جمعبندیهایی که در این دوره داشتند و فعالیتهایی که میخواستند از سر بگیرند شما چه اطلاعی داشتید؟ چون بعد از این که از صدا و سیما بازنشسته شدند مثل اینکه پروژههای دیگری داشتند؛ از جمله همین سالهای اخیر در خانه نواندیش فعالیت میکردند. به نظرتان، بعد از زندان سوم آیا تغییر رویهای داده بودند؟
خانم جمشیدی: اولین دستگیری آقای صابر بخاطر مقالهای بود که در مورد موتلفه نوشته بودند. در این سالها به نتیجه رسیده بود که باید کار آموزشی کرد و هرچند که به دانشجوها علاقه داشت ولی میگفت آنها آمادگی لازم را ندارند و آموزش را سرلوحه کارشان قرار داده بودند. در حسینیه ارشاد کلاس تاریخ و قرآن برگزار کردند یا اردوهایی میبردند. کلا ایشان با جوانها خیلی مانوس بودند. در سال ۸۴ ایشان به خانه پژوهش نواندیش رفتند و سال بعد یک طرح برای بهسازی خرمشهر گرفتند. البته فشارهای زندان بر ایشان به جا مانده بود و ما هم آن را میفهمیدیم و کمی زمان برای برطرف شدن آن طی شد. وقتی ایشان زندان دوم بودند ما یک خانه ۶۰ متری در مجیدیه داشتیم فروختیم و منزل کنونی را خریداری کردیم که البته پولمان کافی نبود ولی سعیمان را کردیم. ایشان خیلی نگران ما بود مثلا وقتی در شمسآباد مستاجر بودیم یک پیرزنی در طبقه اول آن ساختمان بود میگفت که به آقای صابر از سختیهای ما گفته و آقای صابر گریه کرده است. البته ما بهمن ۸۵ به منزل کنونی نقل مکان کردیم و شرایطمان بهتر و زندگی روال عادی پیدا کرد. ایشان یک فرد کاملا مذهبی سنتی اما منعطف بودند. در این سالها تاکید ایشان بر تاریخ و قرآن افزایش یافته بود.
-
یادنامه: آقا هدی سه برهه را در زندان گذراندند و از خانواده دور بودند. به طور کلی آیا برای مواجهه با مشکلاتی که در طی غیبت ایشان با آنها مواجه میشدید، توصیهای هم داشتند؟
خانم جمشیدی: ایشان روی سادهزیستی تاکید بسیاری داشتند و اینکه آدم وابستگی صرف به کسی نداشته باشد را مهم میدانستند. منش مردانگی ایشان چه در ورزش چه در اقتصاد و چه در سیاست بسیار شاخص بود. در این زندان اخیر سرشناسان در درون زندان در طبقه بالای بند ۳۵۰ بودند و مسئولان هم به ایشان توصیه کرده بودند که بروند بالا ولی آقای صابر در طبقه پایین که امکاناتش کمتر بود ماندند. در این طبقه افراد کمتر شناختهشده و اصولا با سن کمتر نگهداری میشدند. شاید اگر ایشان طبقهی بالا بودند، دکتر علائی بالا بودند و این مشکل برای ایشان پیش نمی آمد. یعنی میشود گفت که آقای صابر روی همین سادهزیستی و همراه بودن با جوانها و توده مردم، جانشان را گذاشتند. با اینکه خیلی از روشهای جوانها مورد پسند ایشان نبود ولی با همه مدارا میکردند. در همین زندان اخیر هنگام ملاقاتها آقای صابر میآمدند یک سلام میدادند و بعد میرفتند از بقیه خانوادههای زندانی احوالپرسی میکردند. ما هم که میرفتیم در سالن انتظار همه میآمدند و با ما سلام میکردند بخاطر اینکه بچهها از آقای صابر پیش خانوادههایشان تعریف میکردند. اکنون هم که فوت کردند بیشتر از رفتار ایشان در زندان گفتهاند. برای بچهها یک راهنما بودند. در صورتی که راحت میتوانستند بروند بالا و به پژوهش و کارهای خود بپردازند ولی این کار را نکردند. در زندان هم ایشان کلاسهایی داشتند. اما عید امسال که مرخصی آمده بود دلش خون بود. گاهی در زندان فضای مشاجره وجود داشت و ایشان حکمیت میکردند. این بار در این زندان آخر خیلی به ایشان سخت گذشته بود. هر چه هم که ما به ایشان میگفتیم به طبقهی بالا برود اصلا گوش نمیکردند. میخواستند پایین بمانند چون احساس میکردند بچههای پایین که گمنامند در یک کنجی قرار گرفتهاند و فراموش شدهاند. به ما میگفت که بچههای پایین میگویند همه ژنرالها رفتهاند بالا، تو هم میخواهی بروی بالا؟ و در ادامه میگفت ولی من اینها را تنها نمیگذارم. اکثر جوانانی که در خیابانها دستگیر میشدند بچههای متولد سال هفتاد بودند و سنشان کم بود. اینها در معرض خطر قرار داشتند. هدی خودش را موظف میدانست کنار اینها بماند و از آنها حمایت و مراقبت کند. جوانها در زندان خیلی وضعیت بدی داشتند. مهندس سحابی یک بار که آمده بود به ما میگفت بگویید برود بالا. برای چه پایین مانده؟ ولی هدی آنجا یک سری کلاسهایی مثل اقتصاد و… گذاشته بود. هر کلاسش حدود ۳۰ نفر بود. با آنها خیلی اخت شده بود.
- یادنامه: در ارتباط با این دورههای بازداشت میخواهم آخرین سوال را بپرسم. البته همه این بازداشتها خیلی سخت بودند و شاید نشود گفت کدام از بقیه سختتر بوده ولی به طور کلی در ارزیابی شما از میان این سه برهه بازداشتی که آقاهدی از سر گذراندهاند، کدام یکی هم برای خودشان و هم برای شما سختترین برهه به لحاظ شرایط و محدودیتها بود؟
خانم جمشیدی: همان دوره زندان اول. آقا هدی انتظار نداشت و فکر نمیکرد که دوباره ایشان را بخواهند. ولی آنها هم سخت دنبال هدی بودند و میدیدند که دارد فعالیت میکند. دوره اول از این جهت سخت بود که اولاً پیش از آن هیچ سابقهای نداشتند. آقای صابر را خیلی اذیت کرده بودند. چون بعد از مهندس همه نیزهها معطوف به آقای صابر شده بود. دفعه آخر هم بعد از مرخصی ای که آمده بودند اصلا انتظار نداشتند به این زودی دوباره برگردند. از ۲۵ فروردین به بعد با من تماس میگرفتند مرتب میگفتند به آقای صابر بگویید برگردند.
- یادنامه: در این دوره مرخصی نوروز ۱۳۹۰ که آخرین مرتبهای بود که شما همسرتان را میدیدید و در کنار هم بودید، فضای کلی حاکم بر روحیهی ایشان چژونه بود؟ آیا نسبت به آینده جامعهی ایران خوشبین بودند و فکر میکردند وضعیت جاری تغییر خواهد کرد؟
خانم جمشیدی: آقای صابر نسبت به آینده ایران همیشه خوشبین بودند؛ اما این مرتبه به خاطر فشارهای جنبی که رویشان آمده بود و مشاهدهی اینکه جوانهای کمسن و سال و کمتجربه در زندان هستند،
-
یادنامه: ضمن عرض تسلیت مجدد و آرزوی صبر، سلامتی و پایداری برای شما به عنوان همسر مقاوم آموزگار شهید هدی صابر و فرزندان برومند و سربلندتان، و با اذعان به اینکه مصاحبه پیرامون زندگی و اندیشه آقای صابر در این شرایط سخت و در فقدان همسر شهیدتان امری دشوار و همراه با مرور خاطرات فراموش نشدنی است، با مبنا قرار دادن این ضرورت که پیام شهادت شهید هدی صابر از زبان و بیان شما که نزدیکترین همراه و هم پیمان ایشان بوده اید، به گوش علاقمندان و شاگردان معلم شهیدمان برسد، این گفتگو را ترتیب دادیم. از اینکه قبول کردید و وقت تان را در اختیارمان گذاشتید تشکر میکنیم. قصد نداریم که با یادآوری خاطرات گذشته موجب آزردگی خاطر شما شویم ولی این خاطرات باید بمانند و بازخوانی شوند. به عنوان نخستین پرسش، با این سوال شروع کنیم که سال ازدواج شما با آقای صابر چه سالی بود؟
خانم جمشیدی: ۱۳۵۸ بود. ما با هم در یک دانشکده درس میخواندیم و در یک کلاس بودیم. یک پروژه درسی مشترک گرفتیم از این طریق با هم آشنا شدیم.
- یادنامه: آیا فعالیتهای اجتماعی آقای صابر از همان ابتدا زیاد بود؟
خانم جمشیدی: بله ایشان یک فرد مذهبی بودند و از ابتدا هم خیلی فعال بودند.
- یادنامه: در دهه ۶۰ برای ایشان مشکلاتی از قبیل زندانی شدن که پیش نیامد؟
خانم جمشیدی: نخیر.
- یادنامه: فعالیتهای ایشان در دهه ۶۰ بیشتر معطوف به چه چیزهایی بود؟
خانم جمشیدی: چون ما با آقای صابر عقد کرده بودیم، پدر من به آقای صابر تاکید داشتند که هرچه زودتر خانم عقدیتان را به خانه ببرید. چون آن موقع هم ابتدا جنگ بود و خانههایمان از هم دور بود و شرایط نیز سخت بود، آقای صابر مجبور شدند در صداوسیما کار کنند. یعنی ایشان از ۱۹ سالگی وارد صدا و سیما شدند. فکر میکنم در گروه اقتصاد بودند. کارهای ایشان آنجا بیشتر پژوهشی بود و این اواخر هم تهیهکنندگی فیلمهای مستند.
- یادنامه: پس بازنشستگیشان هم از صدا و سیما است؟
خانم جمشیدی: وقتی که در بهمن ماه سال ۷۹ بعد از دستگیری آقای مهندس سحابی برای اولین بار ایشان را دستگیر کردند حقوقشان را قطع کردند و سمت سازمانیشان را گرفتند ما پیگیری کردیم. من نامههای زیادی به صدا و سیما نوشتم وقتی که ایشان آزاد شدند، آقای لاریجانی (رئیس وقت صداوسیما) اجازه دادند ایشان بازنشسته شوند. حقوق چندانی نداشتند، ولی حقوق جاری بود.
- یادنامه: فرمودید که اولین دستگیری ایشان سال ۷۹ بوده است. علت دستگیری ایشان چه بود؟
خانم جمشیدی: فعالیت در جریان ملی مذهبی بود. البته ایشان یک مقاله دو صفحهای در حیات نو در مورد حکومت اقتصادی موتلفه در ایران نوشته بودند که این هم در دستگیری ایشان موثر بود. این مقاله ۶ بهمن چاپ شد، ۹ بهمن برایشان احضاریه آمد و سه چهار روز بعد دستگیرشان کردند. ریختند داخل منزل و همه چیز را هم بردند. افشاری هم دستگیر شده بود. بعد از دو روز هم به بند ۵۹ عشرت آباد منتقلشان کرده بودند و بیش از یک سال طول کشید. برای خانواده خیلی سخت بود؛ چون آن موقع ما با این چیزها آشنایی نداشتیم. بعد ما کمکم با شرایط آشنا شدیم.
- یادنامه: وضعیت آقای صابر در زندان آن موقع چگونه بود؟
خانم جمشیدی: آن وقتها شرایط مثل حالا نبود و بسیار سخت بود. اجازه تماس تلفنی هم بسیار کم و تعداد ملاقاتها بسیار بسیار کم بود. حتی وقتی ۱۹ روز بعد از دستگیریشان مادرم به رحمت خدا رفتند هم به ایشان مرخصی ندادند. فقط همان روز اجازه دادند یک تلفن بزنند. ولی من چیزی در این مورد نگفتم. تمام مدت این بازداشت در انفرادی بودند. با پروژکتور نور به چشمشان انداخته بودند که منجر به تیک چشمشان شده بود. خودشان تعریف میکردند سلولی که در آن بودند حتی امکان دراز کشیدن و خوابیدن را نداشت. فکر میکنم ۱۹ اسفند بود که دستگیریهای افراد دیگر اتفاق افتاد. شایعه کرده بودند که آقای صابر اعتراف کرده و بقیه را لو داده است که بعدها معلوم شد دروغ است.
- یادنامه: چه کسانی این شایعات را مطرح میکردند؟
خانم جمشیدی: در روزنامهها و مجلاتی که مخالف ملیمذهبیها بودند مینوشتند. آن موقع من هم خیلی مصاحبه کردم که در محل کارم مشکلاتی بوجود آمد. ۲۵ اسفند هم به خانه یکی از خواهران آقا هدی ریختند. بر اثر این شرایط یکی از خواهرانشان سکته کرد. عید ۸۰ خانوادههای دستگیر شدگان با هم جمع شدند و ما از تنهایی در آمدیم. آن موقع بعضی از نمایندههای مجلس پیگیری میکردند ولی بعضیهاشان اهمیتی نمیدادند. آقای کروبی رئیس مجلس بود. پسرش حسین آقا خیلی پیگیر کار ما بود. همان روزها برای من هم احضاریه آمد. پس از دریافت احضاریه، رفتم دادگاه انقلاب و ۱۲ – ۱۳ ساعت بازجویی شدم. از طرف آقای کروبی هم آن موقع مرتب با دفتر آقای حداد تماس میگرفتند و پیگیر بودند.
- یادنامه: بالاخره آن مدت زندانی سختیهای بسیاری داشته است. شما چگونه آن شرایط را تحمل میکردید؟
خانم جمشیدی: آن موقع ما در اختیاریه مستاجر بودیم. وقتی به خانهی ما ریختند، خیال کردند ما آنجا را بازسازی کردیم یعنی صحنه آرایی کردیم. چون ظاهر زندگیمان خیلی ساده بود. الان هم که اینجا میبینید، خیلی از این چیزها مثل مبل و اینها را در زمانی که آقای صابر در زندان بوده، من تهیه کردم؛ به طور کلی سادهزیست بودند. آن افرادی که آمده بودند میگفتند خانه آقای صابر کجا است؟! اینقدر مزاحمت ایجاد کردند که مالک بعد از سکونت ۱۳ ساله ما در آنجا از ما خواست که برویم. پسر کوچکم را یک مرتبه ربودند. خلاصه خیلی اذیت شدیم. خصوصا چون من در این زمینه آشنایی نداشتم، منجر به اذیت بیشتر میشد. اما چون خانوادهها زیاد بودند هم ملیمذهبیها و هم نهضتیها شرایط تلطیف میشد. البته خدا کمک میکرد و من هم به خدا توکل میکردم. دو سه هفته بود که آقای صابر را دستگیر کرده بودند که مادرم فوت شد به آقای صابر نگفتم که به ایشان فشار نیاید.
- یادنامه: کی از زندان آزاد شدند؟
خانم جمشیدی: تولد ایشان ۲۴ اسفند بود و اسفند ۸۰ آزاد شدند. چون خانه ما عوض شده بود، یک سری از خود مامورها ایشان را آوردند که با اصرار آقا هدی آمدند داخل و یک چایی خوردند و رفتند.
- یادنامه: دستگیری بعدی ایشان کی بود؟
خانم جمشیدی: خرداد ۸۲ بود و ۷۰۰ روز طول کشید. در این بازداشت آقایان رحمانی و علیجانی و یک سری از دانشجویان هم بودند. که از بعضی از دانشجوها تحت فشار علیه این سه نفر اعترافاتی گرفتند. البته در این دوره بعد از مدتی مرخصی میدادند. هم در زندان اول و هم در دستگیری دوم میگفتند قصد آنها براندازی است.
- یادنامه: در دستگیری دوم هم آقای صابر را مورد آزار و اذیت قرار دادند؟
خانم جمشیدی: تا سه ماه اول که ملاقاتی نداشتیم فقط بعد از یک ماه و نیم یک تماس تلفنی داشتند. اما بعد هم در ملاقاتها چیزی به من نمیگفتند.
- یادنامه: بعد از آزادی خودشان چیزی نگفتند؟
خانم جمشیدی: در سلول های بسیار کوچک و نامناسب او و بقیه را نگهداری میکردند.
- یادنامه: از سال ۸۴ تا ۸۹ یک فاصله ۵ ساله بود که ایشان بازداشت و دستگیری نداشت. آیا در این برهه بازهم فشارها ادامه داشت؟ آیا نظارت و مراقبتی بر ایشان وجود داشت؟
خانم جمشیدی: در این زمینه آقای صابر برای اینکه خانه ملتهب نباشد با من صحبتی نمیکردند، اما من خودم یک چیزهایی را احساس میکردم.
- یادنامه: در مورد جمعبندیهایی که در این دوره داشتند و فعالیتهایی که میخواستند از سر بگیرند شما چه اطلاعی داشتید؟ چون بعد از این که از صدا و سیما بازنشسته شدند مثل اینکه پروژههای دیگری داشتند؛ از جمله همین سالهای اخیر در خانه نواندیش فعالیت میکردند. به نظرتان، بعد از زندان سوم آیا تغییر رویهای داده بودند؟
خانم جمشیدی: اولین دستگیری آقای صابر بخاطر مقالهای بود که در مورد موتلفه نوشته بودند. در این سالها به نتیجه رسیده بود که باید کار آموزشی کرد و هرچند که به دانشجوها علاقه داشت ولی میگفت آنها آمادگی لازم را ندارند و آموزش را سرلوحه کارشان قرار داده بودند. در حسینیه ارشاد کلاس تاریخ و قرآن برگزار کردند یا اردوهایی میبردند. کلا ایشان با جوانها خیلی مانوس بودند. در سال ۸۴ ایشان به خانه پژوهش نواندیش رفتند و سال بعد یک طرح برای بهسازی خرمشهر گرفتند. البته فشارهای زندان بر ایشان به جا مانده بود و ما هم آن را میفهمیدیم و کمی زمان برای برطرف شدن آن طی شد. وقتی ایشان زندان دوم بودند ما یک خانه ۶۰ متری در مجیدیه داشتیم فروختیم و منزل کنونی را خریداری کردیم که البته پولمان کافی نبود ولی سعیمان را کردیم. ایشان خیلی نگران ما بود مثلا وقتی در شمسآباد مستاجر بودیم یک پیرزنی در طبقه اول آن ساختمان بود میگفت که به آقای صابر از سختیهای ما گفته و آقای صابر گریه کرده است. البته ما بهمن ۸۵ به منزل کنونی نقل مکان کردیم و شرایطمان بهتر و زندگی روال عادی پیدا کرد. ایشان یک فرد کاملا مذهبی سنتی اما منعطف بودند. در این سالها تاکید ایشان بر تاریخ و قرآن افزایش یافته بود.
- یادنامه: آقا هدی سه برهه را در زندان گذراندند و از خانواده دور بودند. به طور کلی آیا برای مواجهه با مشکلاتی که در طی غیبت ایشان با آنها مواجه میشدید، توصیهای هم داشتند؟
خانم جمشیدی: ایشان روی سادهزیستی تاکید بسیاری داشتند و اینکه آدم وابستگی صرف به کسی نداشته باشد را مهم میدانستند. منش مردانگی ایشان چه در ورزش چه در اقتصاد و چه در سیاست بسیار شاخص بود. در این زندان اخیر سرشناسان در درون زندان در طبقه بالای بند ۳۵۰ بودند و مسئولان هم به ایشان توصیه کرده بودند که بروند بالا ولی آقای صابر در طبقه پایین که امکاناتش کمتر بود ماندند. در این طبقه افراد کمتر شناختهشده و اصولا با سن کمتر نگهداری میشدند. شاید اگر ایشان طبقهی بالا بودند، دکتر علائی بالا بودند و این مشکل برای ایشان پیش نمی آمد. یعنی میشود گفت که آقای صابر روی همین سادهزیستی و همراه بودن با جوانها و توده مردم، جانشان را گذاشتند. با اینکه خیلی از روشهای جوانها مورد پسند ایشان نبود ولی با همه مدارا میکردند. در همین زندان اخیر هنگام ملاقاتها آقای صابر میآمدند یک سلام میدادند و بعد میرفتند از بقیه خانوادههای زندانی احوالپرسی میکردند. ما هم که میرفتیم در سالن انتظار همه میآمدند و با ما سلام میکردند بخاطر اینکه بچهها از آقای صابر پیش خانوادههایشان تعریف میکردند. اکنون هم که فوت کردند بیشتر از رفتار ایشان در زندان گفتهاند. برای بچهها یک راهنما بودند. در صورتی که راحت میتوانستند بروند بالا و به پژوهش و کارهای خود بپردازند ولی این کار را نکردند. در زندان هم ایشان کلاسهایی داشتند. اما عید امسال که مرخصی آمده بود دلش خون بود. گاهی در زندان فضای مشاجره وجود داشت و ایشان حکمیت میکردند. این بار در این زندان آخر خیلی به ایشان سخت گذشته بود. هر چه هم که ما به ایشان میگفتیم به طبقهی بالا برود اصلا گوش نمیکردند. میخواستند پایین بمانند چون احساس میکردند بچههای پایین که گمنامند در یک کنجی قرار گرفتهاند و فراموش شدهاند. به ما میگفت که بچههای پایین میگویند همه ژنرالها رفتهاند بالا، تو هم میخواهی بروی بالا؟ و در ادامه میگفت ولی من اینها را تنها نمیگذارم. اکثر جوانانی که در خیابانها دستگیر میشدند بچههای متولد سال هفتاد بودند و سنشان کم بود. اینها در معرض خطر قرار داشتند. هدی خودش را موظف میدانست کنار اینها بماند و از آنها حمایت و مراقبت کند. جوانها در زندان خیلی وضعیت بدی داشتند. مهندس سحابی یک بار که آمده بود به ما میگفت بگویید برود بالا. برای چه پایین مانده؟ ولی هدی آنجا یک سری کلاسهایی مثل اقتصاد و… گذاشته بود. هر کلاسش حدود ۳۰ نفر بود. با آنها خیلی اخت شده بود.
- یادنامه: در ارتباط با این دورههای بازداشت میخواهم آخرین سوال را بپرسم. البته همه این بازداشتها خیلی سخت بودند و شاید نشود گفت کدام از بقیه سختتر بوده ولی به طور کلی در ارزیابی شما از میان این سه برهه بازداشتی که آقاهدی از سر گذراندهاند، کدام یکی هم برای خودشان و هم برای شما سختترین برهه به لحاظ شرایط و محدودیتها بود؟
خانم جمشیدی: همان دوره زندان اول. آقا هدی انتظار نداشت و فکر نمیکرد که دوباره ایشان را بخواهند. ولی آنها هم سخت دنبال هدی بودند و میدیدند که دارد فعالیت میکند. دوره اول از این جهت سخت بود که اولاً پیش از آن هیچ سابقهای نداشتند. آقای صابر را خیلی اذیت کرده بودند. چون بعد از مهندس همه نیزهها معطوف به آقای صابر شده بود. دفعه آخر هم بعد از مرخصی ای که آمده بودند اصلا انتظار نداشتند به این زودی دوباره برگردند. از ۲۵ فروردین به بعد با من تماس میگرفتند مرتب میگفتند به آقای صابر بگویید برگردند.
- یادنامه: در این دوره مرخصی نوروز ۱۳۹۰ که آخرین مرتبهای بود که شما همسرتان را میدیدید و در کنار هم بودید، فضای کلی حاکم بر روحیهی ایشان چژونه بود؟ آیا نسبت به آینده جامعهی ایران خوشبین بودند و فکر میکردند وضعیت جاری تغییر خواهد کرد؟
خانم جمشیدی: آقای صابر نسبت به آینده ایران همیشه خوشبین بودند؛ اما این مرتبه به خاطر فشارهای جنبی که رویشان آمده بود و مشاهدهی اینکه جوانهای کمسن و سال و کمتجربه در زندان هستند، روحیهشان خیلی ترد و شکننده شده بود. ولی به هر حال، همیشه امید داشتند و چشمانداز و آینده خوبی را برای ایران در نظر میگرفتند. وقتی این اتفاق افتاد، خیلی از اطرافیان میپرسیدند آقای صابر وصیتنامهای نداشتند؟ ایشان هیچگاه فکر نمی کردند که فوت کنند. حتی روز پنجشنبهی پیش از شهادت، ایشان رفته بودند و با زبان روزه و آن وضعیت، دویده بودند. اما این یک ماه اخیر، ظرف دنیا برایش تنگ شده بود.
-
یادنامه: شهادت پاکبازانه و عارفانه معلم شهید هدی صابر، از سوی بسیاری از نیروهای آزادیخواه و ملی، به عنوان نقطه عطفی در تحولات کنونی ایران ارزیابی شده است. گرچه این حادثه برای همه تلخ و باورنکردنی است و فقدان ایشان هم ضربه جبرانناپذیری به فضای فکری ایران بود. از منظر شما به عنوان همسر و همراه همیشگی معلم شهید، این شهادت مظلومانه چه تاثیری بر روند جامعه ایران داشته و خواهد داشت و آیا این شهادت برای جامعهی ایران ثمری دارد؟
خانم جمشیدی: من فکر میکنم اگر آقای صابر بودند خیلی بیشتر میشد از ایشان استفاده کرد. چون فکر و ذهن و سازماندهی ایشان به مسائل فکری، فکر نمیکنم جایگزینی داشته باشد. این را نه به لحاظ اینکه آقثای صابر همسر من بودند، میگویم، بلکه به خاطر شناخت تنگاتنگی که از ایشان داشتم، فکر میکنم جای خالی ایشان به سادگی پر نمیشود و اگر بودند، خیلی بیشتر میتوانستند مفید باشند. درست است که آقای صابر فوقالعاده پاک بودند و مثل اکثر جوانهای دیگر که در جبهه و جاهای دیگر شهید شدند، خونشان بدون ثمر نمیماند، اما تحلیل شخصی من این است که آقایز صابر باید برای آینده ایران میماندند و امیدوارم که بچههایی که در کلاسهای ایشان بودند، بتوانند جای خالی ایشان را پر کنند.
ایشان بیرون از زندان که بود، قرآن و کتاب از دستشان زمین گذاشته نمیشد. یک ویژگی خاصی که داشتند به تکنولوژی جدید علاقهای نداشتند. سال ۱۳۸۸ در سالگرد تولدشان در ۲۴ اسفند، برایشان لپتاپ گرفتم. ایشان به زاهدان که میرفتند یا کلاسهایی که داشتند (حجم زیادی کاغذ همراه خود داشتند). من میگفتم هدی ذورهی این شکل کار تمام شده است. یا محل کار من که میآمد، میگفتم اینها را با کامپیوتر ذخیره کن. ولی به هر دلیل یا به خاطر وقتگیری یا اینکه اعتقادی نداشتند، از تکنولوژی جدید استفاده نمیکردند. کتابهایشان را بارها نگاه کردهاند؛ به خصوص کتابهای قرآن و نهج البلاغه را. دست نوشتههایی هم که ما از ایشان داریم، مملو از کارهای ایشان روی واژگان قرآن است. بری جلسات و کلاسهای حسینیه، من فکر میکنم پنج شش روز راجع به آن کار میکردند. شبها مینشستند اینجا کار میکردند. خواب بسیار کمی داشتند و بیشتر مشغول مطالعه و فعالیت بودند. آدم فوقالعادهای بودند. زمان ساعت ایشان همیشه بیست دقیقه جلوتر بود؛ برای اینکه وقتشناس باشند و خلف وعده نکنند. به هر حال متاسفم که فضای فکری ایران ایشان را از دست داد.
ما متنهای بیانیه اعتصاب غذا و نامه به مهندس سحابی را روز دوازدهم دریافت کردیم. بعد از اتفاقی که برای هاله خانم افتاد، وضعیت روحی ما، خیلی نامناسب بود و واقعا کشش نداشتیم. برای همین خارج از شهر رفتیم. وقتی دوازدهم خرداد بازگشتیم، خانم یکی از زندانیان سیاسی تماس گرفت و گفت میتوانی به خانهی ما بیایی؟ من تصور کردم حتما نامه یا نوشتهای دارند. وقتی مراجعه کردم، همسر ایشان به مرخصی آمده بود و متنهای اعتصاب و نامه به مهندس را آورده بود و تازه آن روز ما مطلع شدیم. بعد از این قضیه به اتفاق به منزل آقای شامخی (همسر مرحوم هاله سحابی) رفتیم. زری خانم، همسر مهندس سحابی هم آنجا بودند. وقتی نامهی اعتصاب غذا را دیدند، گفتند دستخط هدی است و رضایت خاطر داشتند از این اقدام. دلخوشی آنها این بود که هدی از زندان بیرون بیاید و جای خالی مهندس و هاله خانم را پر کند.
- یادنامه: ایشان زندان را هم بنبست نمیدانستند و آنجا هم مشغول به کار بودند. به عنوان آخرین سوال میخواستم اگر نکتهی پایانی و آموزنده و قابل توجهی وجود دارد، بفرمایید.
خانم جمشیدی: متشرع بودن، وقتشناسی و نظم از ویژگیهای شاخص ایشان بود. این منظم بودن باعث شد که علیرغم اینکه ایشان زن و بچه داشتند، در پنجاه و دوسالگی اینقدر بتوانند کار کنند. وقتشناسی و نظمشان بوده که باعث شده ایشان این اندازه پیش بروند. اگر برنامههای ایشان را نگاه کنید برای دقیقه به دقیقه زندگیشان برنامه داشتند و این زمانبندی و برنامهریزی نادر است. ایمانشان خیلی قوی و زیاد بود؛ در همهی شرایط به خدا توکل داشتند و امید و چشمانداز خیلی روشنی داشتند. خیلی حیف شد که ایشان رفتند …
- یادنامه: خدا رحمتشان کند، امیدواریم که دیگران بتوانند گامهای کوچکی در راهی که ایشان آغاز کردهاند، بردارند و موثر واقع شوند. از شما هم به خاطر مشارکت در این گفتگو و اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید، سپاسگزاری میکنیم.
خانم جمشیدی: من هم تشکر میکنم.