کنکاشی دربارهی برخی نقدها و مناقشات حول مباحث «بابگشا»
کمال رضوی
بخش مهمی از مباحث باب بگشا که در فاز تبیین[1] مطرح میشد، در ذیل تیتر «داشتهها و کارکردهای او» ارائه شدهاند. در این راستا، نُه داشته و کارکرد خدا مورد بحث قرار گرفت که عبارتند از: خدای طراح ـ مهندس، خدای خالق، دید استراتژیک، نگرش روندی ـ سامان مرحلهای، دید تاریخی ـ تحلیل تاریخی، خدای صاحب ایده، خدای منبع الهام، خدای منشاء عشق و امید، خدای منبع انرژی.
چنانکه ملاحظه میشود، صفات مالوف خدا در الهیات سنتی و مدرسی اسلام نظیر خالقیت در مباحث «باب بگشا» و توسط هدی صابر به عنوان «داشته و کارکرد» معرفی شدهاند؛ هرچند بسیاری از این موارد، نمونهی مشابهی در میان صفات توحیدی الهیات متعارف ندارد (نظیر دید استراتژیک و نگرش روند و سامان مرحلهای و...) و بیشتر مفهومسازیهایی برگرفته از علوم انسانی مدرن (مدیریت، جامعهشناسی و...) است، اما برای کسانی که به مطالعه و تعمق در «باب بگشا» پرداختهاند، مبرهن است که بهلحاظ جوهره و مضمون، بسیاری از آنچه به عنوان داشته و کارکرد خدا مطرح شده، واجد همپوشانی با همان صفات خدا در الهیات رایج است.
اما مناقشه و بدفهمی محتمل در این خصوص این است که مفهوم «کارکرد» در علوم اجتماعی یک مفهوم رایج و جاافتاده است که معادل واژهی لاتین function است؛ به معنای وظیفه یا نقشی که هر یک از اجزای یک سیستم یا ساختار در ارتباط با اجزا و اعیان دیگر درون آن سیستم یا محیط سیستم انجام میدهند. از همین مفهوم کارکرد، مفاهیم دیگری چون کژکارکرد، بیکارکرد، کارکرد آشکار و پنهان، تبیین کارکردی و... در نظریههای مسلط علوم اجتماعی (نظیر کارکردگرایی ساختاری) منشق شده است و بر بار مفهومی آن افزوده است.
تا آنجا که به متفاهم رایج این مفهوم در نظریهی مذکور بازمیگردد، کارکرد یک امر یا پدیدهی اجتماعی، نسبتی با اصالت و حقانیت آن ندارد. بهعبارتی، مهم نیست که آیا یک پدیدهی اجتماعی منطبق با واقع هست یا نه، درست است یا غلط، به مجرد آنکه این پدیده در ارتباط با سایر اجزای نظام اجتماعی واحد کارکرد باشد، کافیست که آن را «کارکردی» و مفید تلقی کرده و به تحلیل و تبیین نقش آن بپردازیم. در واقع، مطابق درک متعارف از نظریهی دورکیم، در مواجهه با ادیان، آموزهها و باورهای دینی ـ فارغ از آنکه آیا حاوی اجزا و گزارههایی مطابق با واقع، اصیل، صحیح و... ـ هستند یا نه، آنچه مهم است اینکه ادیان در جوامع واجد کارکردهایی نظیر ایجاد همبستگی اجتماعی بودهاند و به همین سبب به ایفای نقش پرداختهاند و وجود آنها قابل تبیین است. یک پدیدهی اجتماعی ممکن است به کلی غلط و عاری از واقعیت باشد، اما در عینحال در پیوند و ربط با مجموعهای از پدیدههای دیگر به ایفای کارکرد بپردازد و از این حیث عنصری کارکردی در ایجاد نظم اجتماعی محسوب شود. خرافات و باورهای اسطورهای در جوامع ابتدایی از همین منظر مورد توجه برخی از مردمشناسان بودهاند.
با این وصف، اولین مناقشهی محتمل در کاربست مفهوم «کارکرد» توسط هدی صابر برای توصیف چگونگی ایفای نقش خدا در نسبت با انسان و جهان، خلط مفهومی آن با مفهوم رایج «کارکرد» در علوم اجتماعی و نظریهی کارکردگرایی ساختاری است. اگر کارکرد را به مفهوم اخیر مدنظر قرار دهیم، کارکردهای خدا به معنای آن است که مفهوم خدا در عالم انسانی میتواند واجد چه نقشها و وظایف کارکردی باشد تا به چرخش بهتر امور کمک کرده و سیستم را به سمت تعادل رهنمون سازد و این البته فارغ از آن است که آیا اصالت و حقانیت و صحت برای وجود خدا در هستی قائل باشیم یا نه. بهعبارتی، ممکن است چنین برداشت شود که در چارچوب مفهوم رایج کارکرد در علوم اجتماعی، وقتی از کارکردهای خدا سخن میگوییم، پیشاپیش هرگونه بحث درباب اصالت و صحت وجود خدا را در پرانتز و مسکوت نهادهایم و صرفاً در پی آن هستیم که ببینیم آنچه در بین آدمیان به عنوان خدا شناخته میشود، میتواند چه وظایف و کارکردهای مثبتی را برای انتظامیابی جامعه ایفا کند.
کاملاً بدیهی است که چنین تصوری نه مطابق با بینش و جهتگیری توحیدی هدی صابر است و نه سازگار با جوهره و درونمایهی مباحث «باب بگشا». اما به حکم «اشتراک لفظ دائم رهزن است»، سوءبرداشتهایی از این دست باید توضیح و تبیین شوند. از منظر هدی صابر، خدا، «جان جهان، فعال و ناظر یگانه» است. او نه تنها واجد داشته و کارکردهایی است، بلکه مستمر، در کارِ این جهان است؛ در فعل و انفعالات هستی حضور مستقیم و بلاواسطه دارد و در روندهای انسانها و جوامع بشری حاضر است و پاسخ تقاضاهای انسان پویشگر را فعالانه با سرریز کردن داشتههای خود میدهد.
اما از یک منظر عمومیتر، برخورد کارکردی با یک امر میتواند معادل و مرادف برخورد تاکتیکی، ابزاری و بزنگاهی تلقی شود. چنانکه اتکای به کارکردهای خدا، مرادف با نوعی نگاه ابزاری به خدا برای رفع حوائج و نیازها باشد؛ همانطور که گاه در دینداری متعارف و سنتی نیز خدا بهمثابه منبع رفع حوائج نزدیکدست پنداشته میشود. هدی صابر در «باب بگشا» به تاسی از متن قرآن، به سختی بر این تلقی و مواجهه با خدا نیز میتازد و کسانی که چنین مناسباتی با خدا را تئوریزه کردهاند مورد شماتت قرار میدهد:
«ضرورت رابطهی صافدلانه، مستمر، همهگاهی و استراتژیک با خدا یعنی رابطهای نه تاکتیکی، نه با شیله و پیله، نه از سر هوس، نه سهکنجی و نه موردی. به عبارتی رفاقت مستمر...» (باب بگشا، دفتر اول: نشست سوم).
«سو تیتر بحث ضرورت رابطهی صافدلانه، مستمر، همهگاهی و استراتژیك با خدا است. به این مفهوم که ما اسیر مناسبتی و تاکتیکی برخورد کردنِ اپیدمی و عرفیشدهی موجود با پروردگار نشویم و بتوانیم حفظ حریم با او داشته باشیم» (باب بگشا، دفتر اول: نشست دوازدهم).
«اتفاقی که در این 10، 15 سال افتاده این است که عموم روشنفکرها، خدا را از صحنهی اجتماع بیرون راندهاند. خدایی که مردمی بود و پشت جبههای بود و در صحنه بود را بیرون زدند و خدا در حوزههای خصوصی و کنج صندوقخانهای راندند. خدای دوردست و پرتابل و کوچکمدار. هر وقت سلولی باشد، سهکنجی باشد، ستمی باشد، انفرادیای باشد، زندانی باشد این جریان، رویکردی جدی به خدا دارد» (باب بگشا، دفتر اول: نشست دوم).
«آیا میخواهیم مناسبات استراتژیک و همهگاهی با «او» داشته باشیم یا مناسبات بالضروره و تاکتیکی؟ «او» از ما شناختی دارد. این شناخت را خیلی صریح و روشن در سه آیهی 49 تا 51 فصلت میگوید... الآن ما اگر چیزی از «او» میخواهیم، گشایشهای سطحی است. خدا در کلانترین و کیفیترین مناسبات ما وارد نمیشود اما به طور مثال برای اینکه تیم استقلال یک گل بزند، پای خدا را وسط میکشند. در مبتذلترین و نازل ترین خواستهها انتظار داریم خدا وارد شود و در مشکلات ازدواج و بچه دارشدن دخالت کند، ولی در پروسهی فکر و تولید و توسعه، «او» قدیم است و تکنولوژی جدید را نمیشناسد و اصلاً جایی ندارد!... قبلاً در «سیزده به در» میگفتند «سیزده بدر، سال دگر، خانه شوهر، بچه بغل»؛ یعنی ظرف یکسال همه این اتفاقها بیفتد و انتظار است خدا در همهی این کارها تا سیزده بهدر سال بعد وارد شود! اینکه میگوید «من را فرا خوانید» منظورش خواستههای کوچک و تاکتیکی نیست؛ در آنها هم بالاخره میآید، «او» خسیس نیست، اما خوانش، باید خوانش ابراهیمی باشد....خدا در آیهی 51 سورهی فصلت روانکاوانهتر به درون ما وارد میشود. میگوید «[انسان] مسالهاش هم که حل میشود دستاورد را به حساب خودش میگذارد. وقتی از رنج دور میشود، و گشایش حاصل میشود، از ما روی میگرداند و دوری میجوید». خیلی قشنگ است: «به هنگام شر و بلا، خواهندگیاش عریض و پهن است». یعنی در سهکنج و شرایط بالضروره از ما انتظار چنین برخوردی دارد» (باب بگشا، دفتر دوم: نشست پانزدهم).
اساساً مباحث «باب بگشا» در راستای نفی برخورد ابزاری و تاکتیکی با خدا و لزوم رابطهی مستمر و استراتژیک با خدا بوده است. بنابراین آنگاه که هدی صابر از داشتهها و کارکردهای خدا سخن میگوید، نه کارکردهای روزمره و دمدستی خدا در دینداری رایج و نه کارکرد به مفهوم متعارف آن در نظریههای علوم اجتماعی است. داشتهها و کارکردهای خدا یعنی خدا در سیر رابطه با انسان چگونه انسان خواهنده و فعال را از مواهب و امکانآفرینیهای مستمر خود در هستی بهرهمند میکند و اینکه نوع انسان مدار تغییر از خدا به مثابه خالق و فعال و ناظر ویژهی هستی چه چیز میتواند در پیشبرد زندگی اجتماعی خود به عاریت گیرد.
از دیگر نقدهای تصریحی و تلویحی بر مباحث «باب بگشا» این است که آنچه هدی صابر در قالب یک چارت مشخص به عنوان داشتهها و کارکردهای خدا مطرح کرده است ـ بهویژه مفاهیم و چینش آنها ـ ماخوذ و متاثر از مجموعهای از نظریات جاری در رشتهها و فنون مختلف علوم انسانی و اجتماعی و مهندسی است. به عنوان مثال، تاکید و توجه بر دید استراتژیک، دید و تحلیل تاریخی، مرحلهبندی و دیگر داشتههایی که به خدا نسبت داده شده، مفاهیمی مالوف و رایج در برنامهریزی استراتژیک و مدیریت عمومی است. نتیجه این است که در کار «باب بگشا» ما با یک طرح پیشینی ماخوذ از علوم و فنون مدیریتی مواجه هستیم که میکوشد شواهد و فکتهایی برای مستندسازی، از دل آیات قرآن بیابد و اوصافی را به خدا و سپس نوع انسان خداگونه منتسب کند که بدواً از دل قرآن درنیامده است. مطلق کردن این سخن و رساندن آن به حد نهایی منطقی میتواند مخاطب را به این اتهام دیرپای مدافعان گسست سنت و مدرنیته[2] رهنمون سازد که بهطور کلی جریانهای روشنفکری که به مواجهه با دین پرداختهاند، درصدد بار کردن مفاهیم جدید غربی بر سنت دینی بودهاند و به این واسطه، نه تنها سنت دینی را از معنای خود تهی کردهاند، باعث برپایی گردوغبار و انواع کژفهمیها در درک مفاهیم مذکور در فضای فکری ایران شدهاند.
این سخن هم میتواند واجد رگههایی از واقعیت تلقی شود و هم به شرحی که در ادامه خواهد آمد، در تحلیل مباحث «باب بگشا» مخاطب را به خطا اندازد. اما؛ واقعیت مندرج در این سخن این است که به هر حال عالم اندیشه، نظریهسازی و ایدهپردازی انسانی، عالمی درهمفروفته، تلفیقی، غیرناب و متداخل است. در تمامی نظریات ارائهشده در علوم و معارف دینی و نیز علوم انسانی و طبیعی میتوان ردپای نظریاتی از شاخههای مختلف را که بر اثر تاثیرپذیری و الهامگیری مولف و نظریهپرداز، وارد کار فکری او شدهاند، مشاهده کرد و هیچ نظریهپردازی ـ حتی در لایههای سنتی و مدرسی ـ نمیتوانند مدعی باشند که از ابزارها، نظریهها و مفاهیم ساحتها و افقهای نظریهورزی دیگر استفاده نکرده است. نیاز به یادآوری نیست که تفکر مدرسی حوزوی تا چه اندازه وامدار یونانیات (منطق و فلسفه و کیهانشناسی یونان) است و پارهای از مهمترین ابزارهای فقها (نظیر علم اصول) متاثر و منشق از همین علوم و ابزارهای وارداتی است. همچنانکه در کار تمام نظریهپردازان عصر جدید نیز میتوان نشانههای پررنگی از این تاثیرپذیریها را نشان داد. در واقع، در عالم اندیشه و نظر، خلّص و ناب و محض وجود ندارد و هر اندیشه و نظریهای در عالم انسانی تاحدی رنگبوی تاثیر از دیگری را با خود حمل میکند. از قضا یکی از معیارهای قوت یک نظریه که عموماً ذیل بحث «غنای نظریه» مطرح میشود، توان ورود آن به عرصههای نظری دیگر و ایجاد چفتوبست با آنهاست. برای مثال نظریهی تکاملی داروین بهلحاظ تاثیرگذاری بر شمار گستردهای از نظریات در حوزههای مختلف زیستشناسی، روانشناسی، روانکاوی، جامعهشناسی، اقتصاد و حتی فنون مهندسی، از غنیترین نظریهها تلقی میشود. لذا امتزاج افقهای نظری در عالم اندیشه امری گریزناپذیر و در صورتیکه به درستی صورت گیرد، مایهی غنای تئوریپردازی است.
اما در پذیرش این سخن در کار هدی صابر نباید اغراق هم کرد. بسیاری از آنچه هدی صابر به عنوان داشته و کارکردهای خدا مطرح کرده، رنگ و بوی جدی و مستحکم در قرآن و رویکرد توحیدی دارد. داشتههایی نظیر خالقیت، مسئولیت، الهام، امید و... در متن قرآن موج میزند و صورتبندی و تنظیم این مفاهیم در قالب یک طرح مفهومی، به معنای بار کردن طرحی از پیشتعیینشده بر قرآن نیست.
اما اجازه دهید از منظری دیگر نیز به مناقشهی مذکور بپردازیم. حتی اگر چنین فرض کنیم که هدی صابر طرح مذکور را از مجموعهای از علوم رایج زمانه اخذ و اقتباس کرده و سپس بر قرآن منطبق کرده است، باز هم چنین سخنی نمیتواند در باب خروجی و برونداد کار وی داوری و قضاوتی صورت دهد. برای اینکه این سخن وضوح یابد اجازه دهید به درکهای مختلف از نظریه در علوم انسانی اشارهای گذرا داشته باشیم.
در یک تقسیمبندی کلی، نظریهها را به دو دستهی ابزاری و محتوایی میتوان تقسیم کرد. نیکوس موزلیس به تاسی از آلتوسر چنین تقسیمبندیای از نظریات ارائه کرده است: 1)نظریه بهعنوان مجموعهای از گزارههای محتوایی مرتبط که میکوشد چیز جدیدی راجع به جهان اجتماعی به ما بگوید؛ گزارههایی که میتوانند بهطور مشروط از طریق پژوهش تجربی تایید و رد شوند؛ 2) نظریه به عنوان مجموعهای از ابزارها که زمینه را برای ساختن نظریهی محتوایی تسهیل و مهیا میکنند.
این تقسیمبندی موزلیس ملهم از آلتوسر است. آلتوسر در بحث از کار نظری به عنوان یکی از اقسام کار، سه نوع فعالیت نظری را از هم تمیز میدهد: 1)عمومیات نوع اول شامل بررسی و نقد نظریههای دیگران به عنوان مواد خام نظری؛ 2)عمومیات نوع دوم که بیانگر نظریه به عنوان ابزار است؛ 3)عمومیات نوع سوم که نظریه بهعنوان محصول نهایی کار نظری است.
نظریهی ابزاری، چیزی بیش از یک نظام سلسلهمراتب اندیشههای معنادار که به شیوهای خاص طبقهای از پدیدههای مورد مطالعه را «نقشهبرداری »میکنند، نیست. فارارو با قرار دادن ویتگنشتاین، دیویی و تولمین در زمرهی ابزارگرایان نظری، بر این نکته به عنوان جهتگیری اینان تاکید میکند که نظریهها در بهترین شکل خود، نوعی نقشه هستند و ما نباید نقشه را با قلمرو نقشهبرداری اشتباه بگیریم. نکتهی قابل توجه اینکه در ارزیابی نظریهی ابزاری نیز استفاده از معیارهای صدق و کذب یا انطباق و عدم انطباق با واقعیت، بی معناست؛ اینجا ملاک ارزیابی نظریه، فایدهمندی و به تعبیری «مطلوبیت تنظیمی» آن نظریه است.
در میان کسانی که به بررسی الگوهای مختلف نظریهسازی پرداخته و ساخت و اجزای نظریه را در علوم اجتماعی و انسانی مورد واکاوی و دستهبندی قرار دادهاند، نظریهی ابزاری جزء جداییناپذیر هرگونه کار نظری و تئوریپردازی است. چنانکه چلبی با بررسی الگوهای مختلف ساخت نظریه در کار دانشمندان مختلف ـ جاناتان ترنر، نیکوس موزلیس، فارارو ـ در مدل مختار خود از ساخت نظریه، ابزار تحلیلی را یکی از اجزای جداییناپذیر ساخت نظریه تلقی میکند. ابزارهای تحلیلی از شاخههای مختلف علوم اخذ و در کار نظریهپردازی مورد استفاده قرار میگیرند. بهعنوان مثال، نظریهی گراف، نظریهی شبکه، نظریهی عمومی سیستمها، نظریهی مجموعهها، نظریهی فازی و... شماری از نظریههای رایج هستند که میتوان آنها را از علوم صوری اخذ و در کار نظریهپردازی به کار بست.
اکنون اگر با این تمهید نظری به کار هدی صابر در «باب بگشا» بنگریم، با پذیرش این فرض که وی از پارهای نظریهها و مفاهیم مدیریت عمومی، برنامهریزی استراتژیک و... در بحث خود بهره جسته است (که البته در صورت طرح این فرض به صورت مطلقنگرانه، فرضی است قابل مناقشه)، هیچ خللی بر کار نظریهپردازی وی وارد نمیکند و نمیتواند معیاری برای سنجش صدق و کذب و انطابق محتوای مباحث با واقعیت (متن قرآن و...) باشد. تنها درصورتی میتوان به داوری درستی دربارهی انطباق مذکور دست زد که به خروجی و برونداد کار نظری وی (عمومیات نوع سه آلتوسر، نظریهی محتوایی) بنگریم و آن را مورد ارزیابی و نقد و بررسی قرار دهیم. از اینکه هدی صابر در مقام نظریهپردازی از مفهوم استراتژی و مرحلهبندی و دید تاریخی و.... برای مباحث خود استفاده کرده است، هیچ داوریای درباب برونداد محتوایی کار وی نمیتوان کرد. این داوری مستلزم، نقادی محصول نهایی کار نظری وی است.
از دیگر نقدهایی که هنگام طرح مباحث «باب بگشا» از جانب برخی حاضران مطرح میشد، امکان سوءبرداشت از «خدای طراح ـ مهندس» است. هدی صابر یکی از داشتهها و کارکردهای خدا را توان طراحی ـ مهندسی او تلقی کرده و در راستای آن به طرح بحث و ارائهی شواهد پرداخته بود. اما مسئله این است که مباحث باب بگشا و بازسازی رابطهِ خدا و انسان که در این مباحث مدنظر هدی صابر بود، کاملاً در متن جامعه مینشست و قرار بود که از خلال تحول در مناسبات اجتماعی پی گرفته شده و تحقق و تجلی یابد.
میدانیم که دیدگاهی در حاکمیت مدافع نوعی «مهندسی فرهنگی و اجتماعی» است و این جهتگیری خود را علناً طرح و تئوریزه میکند و در عمل پی میگیرد. از طرف دیگر از سالها پیش اصحاب علوم اجتماعی از عوارض تسری نگاههای مهندسی به مسائل اجتماعی سخن گفتهاند. نگاه مهندسی خطر آن را دارد که به جامعهی بشری نیز نگاهی از جنس ابزار و مصالح و مواد برای ساختن یک ساختمان یا پل داشته باشد نه انسانهای واجد آگاهی، اراده، بازتابندگی و کنشگری بر مبنای این ویژگیها. آنگاه، در نتیجهی چنین رویکرد و نگاهی، برنامهریزیها و سیاستگذاریهایی پیش نهاده شود که به دنبال نوعی مهندسی مکانیکی و بالا به پایین در مناسبات اجتماعی و فرهنگی جامعه باشد و انسان از معنا و واقعیت عینی آن تهی انگاشته شود؛ با انسانها نظیر مواد و مصالح یا ماشینهای قابل تنظیم توسط مهندسان برخورد شود و خلاصه جامعه دچار نوعی تشابهسازی با ماشین و ساختمان و هر موجود بیجان دیگری شود که مهندسان در پی ساختوساز و تعمیر و نگهداری آن هستند.
واقعیت این است که نگاه مهندسمحور به مسائل اجتماعی از سالها پیش در ایران وجود داشته و هنوز نیز امری رایج میان سیاستگذاران و مدیران است. کسانی که میپندارند با طرحهای مکانیکی و ماشینی میتوان به علاج دردها و آسیبها و مسائل اجتماعی پرداخت. این رویکرد به مسائل اجتماعی و فرهنگی، جدا از جهتگیری اقتدارگرایانه، تحمیلی و بالا به پایین، ظرفیتهای وجودی پدیدههای اجتماعی برای مشارکت در تغییر را نیز نادیده میگیرد و ارمغان آن برای جامعهی ایران چیزی جز همین وضعیت آشفته و آسیبزای اجتماعی و فرهنگی نبوده است.
اما تلقی خدا به عنوان مهندس، در کنار منظومهای که هدی صابر از نقش «او» در هستی ترسیم میکرد (فعالِ در کارِ درگیرِ پیگیرِ خستگیناپذیر در پروسهها و پروژههای انسان و جامعه) خطر درغلتیدن به همان دیدگاه مهندسانه به مسائل اجتماعی و فرهنگی را داشت یا لااقل حاوی این سوءبرداشت بود که نقطهی نهایی این رویکرد به خدا نیز در تلاقی با همان دیدگاه رایجی قرار میگیرد که در پی مهندسی اجتماعی و فرهنگی است.
خوشبختانه این نقد، همان زمان در مباحث باب بگشا لااقل از سوی دو نفر از حاضران مطرح شد[3] و هدی صابر نیز در چندین نشست بعدی کوشید که ظرفیت سوءبرداشت مذکور را به حداقل برساند. توضیح هدی صابر این بود که سخن گفتن از توان مهندسی خدا نه ناظر بر تفکر مهندسی اجتماعی ـ فرهنگی رایج، بلکه در یک چشمانداز کلی و حتی ماخوذ از ادبیات رایج ماقبل شکلگیری علوم و فنون مهندسی جدید است؛ چنانکه هدی صابر به شعری از مولوی نیز ارجاع میداد که در آن بر ایفای نقش مهندسانهی خالق تاکید شده بود:
بنگر اندر خانه و کاشانهها
در مهندس بود چون افسانهها
کان فلان خانه که ما دیدیم خَوش
بود موزون صفه و سقف و درش
از مهندس آن عرض و اندیشهها
آلت آورد و درخت از بیشهها
وی سپس در توضیح توان مهندسی خدا با الهام از مولوی میگوید:
«این مهندسی که مولوی میگوید... هنر فراخواندن عناصر است. عناصری که آدم فکر میکند قابلیتی برای ساختوساز دارند. آنها را فرابخواند ـ کاری که خدا با زمین و آسمان کرد ـ مزیتشان را تشخیص دهد، آنها را تركیب كند و از آنها محصولی نو درآورد. این به مفهوم مهندسی است.... هندسه همین است؛ عنصرگزینی و ترکیب» (باب بگشا، دفتر چهارم: نشست سی و نهم).
هدی صابر حداقل در سه نشست دیگر نیز کوشید سوءبرداشت مذکور را با شفاف کردن آنچه از توان مهندسی خدا مدنظر داشت، مرتفع کند:
«خدایی که...اهل طراحی و هندسه است... هندسه به مفهوم خوب دیدن عناصر، تشخیص مزیت عناصر، فراخواندن عناصر که مزیتهایشان را در پروسهی ساختوساز و تغییر، شرکت دهند و نهایتاً ترکیب کردن و فرآوردن عناصر صاحب مزیت. به این اعتبار، خدا مهندس و طراح اول و ازل است»(باب بگشا، دفتر چهارم: نشست چهلم).
« مهندسی نه با تلقی مکانیکی مقطع زدن و اشکال هندسی را ترسیم کردن، بلکه با این توضیح که «او» کاملاً به داشتههای هستی وقوف دارد، خودش ایجادگر بوده، مزیت نسبی و مزیت مطلق همهی عناصر را میداند. مهندسی «او» این مفهوم را دارد که عناصر را فرامیخواند... و میتواند مهندسانه و هنرمندانه و بدون اینکه پِرت داشته باشد، [عناصر را ترکیب کند].... طراح و مهندس است، مزیتها را شناسایی میکند، عناصر را فراخوان میدهد و ترکیب میکند و از ترکیب عناصر دست به خلق و خلق جدید میزند» (باب بگشا، دفتر چهارم: نشست چهلویکم).
«مهندسی [خدا] هم عنوان شد که بیرون از تلقی مهندسی که در ذهنها هست ـ ابعاد و سطح و قطر و مقطع و زبری ـ نه؛ منظور این است که مزیتهای همهی عناصر را تشخیص میدهد و آنها را داوطلبانه فرامیخواند، در پروسهها آنها را به کار میگیرد» (باب بگشا، دفتر چهارم: نشست چهلوچهارم).
در پرانتز باید تصریح کرد که این کوشش برای اقناع و تصحیح تلقی در مخاطب، ویژگی خاص هدی صابر و بیانگر انعطافپذیری و وسعت منظر او در مواجهه با نقدها بود.
از توضیحی که هدی صابر در تمامی نشستهای مذکور داد، در کنار تصریحهای مکرر او که هرچند نوع انسان در تمامی داشتهها و کارکردهای موردبحث میتواند خداگونه شود و داشتههای خدا را برگیرد و به کار بندد، اما فاصلهی روشنی میان داشتههای خدا با آنچه انسان بر اساس امکانآفرینی خدا از داشتههای «او» اخذ و اقتباس میکند، وجود دارد؛ میتوان به روشنی در یافت که مهندسی خدا نیز که عالم مطلق به مزیت عناصر است، با مهندسی نوع انسان با تمام ضعفها و خللها در دانش نسبت به پدیدهها متفاوت خواهد بود.
بهعلاوه مهندسی در اینجا ناظر بر نوعی سازماندهی اجتماعی و تبدیل تفکر و ایدهپردازی ژلهای و بیساخت و بیسازمان، به تفکری و نظریهی منظم، تحققی و سازماندهیشده است. نقدی که مکرراً توسط هدی صابر در مباحث «هشت فراز، هزار نیاز» در تحلیل ناکامیهای فرازهای مبارزاتی نظیر مشروطه مطرح شده بود. از منظر هدی صابر، نظریهپردازان در این جنبشهای اجتماعی نتوانستند ایدههای نوپدید را به شکل سازماندهیشده درآورده و از دل آن دستاوردی تحققی حاصل کنند؛ همچنانکه تاکنون نیز جامعهی ایران با همین فقدان توان سازماندهی افکار و مفاهیم روبروست:
«[در جریان انقلاب مشروطه] مفاهیمی آمد: دولت، ملت، مشروطه، پارلمنت و قانون و قانون اساسی و قانون مادر.... این مفاهیم باید هندسه پیدا کند. ژله را نمیتوان درست لمس کرد، به طور مداوم در میرود. مفهوم مشروطه در ایران در رفت و تا کنون نیز به دست نیامده؛ قدرت تن به مشروطه نداده است. چه قدر ژله شاید ژله در نظر اول مغلوب انسان باشد اما غالب بر انسان است. لطیفهای هست که کسی در یخچال را باز میکند و ژله درون آن میلرزد و... شاید ژله بلرزد و بترسد اما سرانجام این ژله است که انسان را مغلوب میکند! ژله مشروطه همه را مغلوب کرده است تا الان قدرت نمیخواهد مشروطه شود چون ساختار ندارد، هندسه ندارد و تبدیل به دستاورد متعین نمیشود.... در دوره مشروطه و اصلاحات و دوران دیگر ایده و اندیشه کم نبوده ولی اینها مانند همان ژله بوده است. ژله تن نمیدهد مگر اینکه یک مهندس پیدا شود. ژله پودر است و با آب قاطی میشود و شکر هم در خود دارد؛ یک مهندسی که بیاید روی تشک و با ژله درگیر شود وجود نداشت و الان هم وجود ندارد. الان هم بدنه و سر اصلاحات جنبش نویسندگان، سخنرانان بودند. سخنران و نویسنده خوب است، آرمان میسازند و دوران میسازند ولی هندسه را چه کسی بسازد؟ رضاخان با همه اینکه میرپنج میگویند و پالانی میگویند و بیسواد بود؛ اما عزم و روحیه و روان و دو تیم مهندسی داشت که این اتفاق افتاد» (هشت فراز، هزار نیاز، نشست بیست و چهارم: انقلاب مشروطه، جمعبندی فراز مشروطه).
«[در جریان انقلاب مشروطه] کمتر کسی با مهندسی آمد. یک مقدار فقط ملکم خان دست به مهندسی یازید که متاثر از تنظیمات اروپا و تنظیمات عثمانی بود و یک کتابچه تنظیمات تهیه کرد که در آن رهنمودهای کلان تشکیلاتی برای اصلاح ساختار قدرت بود که از آن هم خیلی هندسه در نمیآمد» (همان).
ملاحظه میشود که این رویکرد به بحث مهندس و هندسه و تاکید بر توان مهندسی خدا هیچ نسبتی با آن تغییرات اتوریتر، بالا به پایین، ضربتی و مکانیکی که فرهنگ و اجتماعی را بهمثابه مومی در دست مهندسان حاکمیت تلقی میکند که میتوانند آن را به هر شکلی که میخواهند درآورند و به افکار جهت دهند، ذائقهها را بسازند و مناسبات اجتماعی و انسان و سبک زندگی را آنکادر و یکشکل کنند (استراتژی همانندسازی فرهنگی) ندارد و بحث بر سر نوعی سامان بخشیدن به ایدهها و نظریهها و ارتقای آن از سطح نظری به سطح نهادها و ساختارها و پدیدههای متعین اجتماعی است. بهعنوان مثال، میتوان سالها بر سر اینکه تحزب چیست و ابعاد و پیشنیازها و لوازم آن کدامند، به بحث نشست و کار پژوهشی و نظری انجام داد، اما زمانی که بتوان ایدهی تحزب را بر اساس امکانات و فرصتها و محدودیتهای موجود در جامعهی ایران به یک مدل تحققی عملیاتی بدل کرد، یک گام مهندسانهی روبهجلو برای تعمیق تحزب و تفکر حزبی برداشته شده است. مثالهای متعدد دیگری میتوان ذکر کرد، اما غرض اینکه توان طراحی و مهندسی خدا با آنچه در نظر برخی مخاطبان بحث «باب بگشا» بعدها مورد پافشاری قرار گرفت که گویی به واسطهی طرح این مفهوم، هدی صابر در پی نوعی مهندسی اجتماعی رفتار انسانهاست[4]، کاملاً متفاوت است.
***
نقدها و مناقشات دیگری بر بحث «باب بگشا» طرح شده و قابل بررسی است نظیر کاربست مفهوم «خروج از هستی» توسط هدی صابر و «تذوقی بودن مباحث و فقدان روشمندی» که طرح و بررسی آنها در این مجال نمیگنجد. تردیدی نیست که مدون کردن این نقدها و مناقشات از سوی مشارکتکنندگان در مباحث و مخاطبان دیروز و امروز آنها، میتواند به باروری و غنای بیشتر منظومهی مذکور بینجامد.
با گذشت پنج سال از آغاز انتشار مباحث مذکور، هنوز اهمیت و نقش بنیادین این مباحث در پیریزی گونهای دیگر از الهیات اجتماعی توحیدی در فضای فکری ایران به خوبی نمایانده نشده است. اما گذر زمان نشان خواهد داد که هدی صابر به فراست دریافته بود بدون پیریزی این مبانی نظری مستحکم در رابطهی خدا و انسان در چارچوب تفکر توحیدی، پیشبرد هرگونه کار نظری و پروژهی عملی با فقدانها و خللهای جدی مواجه بوده و خواهد بود.
منابع:
برگرفته از یادنامهی ششمین سالگرد شهادت هدی صابر
[1]. توضیح اینکه باب بگشا دارای سه فاز بود: پیشاتبیین، تبیین و پساتبیین. مباحث حسینیهی ارشاد در میانهی فاز «تبیین» متوقف شد.
[2]. نمیدانم تعبیر مدافعان گسست سنت و مدرنیته تا چه اندازه دقیق است و میتواند منظور را برساند؛ اما برای توضیح باید گفت که این اتهام هم از سوی اهالی سنت که به پس زدن دوران مدرن میپردازند، مطرح میشود و هم از سوی کسانی که از عزیمتگاهی کاملاً متفاوت و در تجلیل از مدرنیته، آن را امری به کلی «دیگر» و نتیجهی یک گسست در اندیشه و جوامع بشری تلقی میکنند. ایندو گرچه در دو اردوگاه متعارض قرار میگیرند، اما در اینکه سنت و مدرنیته دو امر گسسته، بیارتباط و فاقد هرگونه چفتوبست نظری و مفهومی هستند، با همدیگر اشتراک دارند.
[3]. بحث ارائهشده توسط مشارکتکننده در نشست سی ودوم و همچنین بحث مشارکتکنندهی دوم در نشست سیوششم مندرج در دفتر دوم مباحث «باب بگشا».
[4]. به عنوان نمونه بنگرید به بحث مشارکتکنندهی سوم در نشست چهل و پنجم «باب بگشا».