الهه تنکابنی
اگر از بسیاری امروز بپرسی که «انقلابیگری» یعنی چه اگر نگویند بیکله گی حداقل خواهند گفت بیپروایی. بیگدار به آب زدن و ناگهانی تصمیم گرفتن چنان با لفظ «انقلابیگری» عجین شده است که گویی هرگاه فاصلهای بین ذهن تا عمل نباشد، آن عمل انقلابی است. منتفعان از انقلاب از هر جناح سعی دارند که جهت «انقلابیگری» ها را به سمت و سوی موافق خود بکشند و مال باختگان انقلاب هم سعی دارند از آن مدرکی برای تبیین اشتباهات انقلاب بسازند. اما در این میان بر سر نفس «انقلابیگری» و تقارب آن با عمل ناگهانی توافقی هست. این تقریب معانی در ذهنهای افراد مختلف جامعه بیسبب نیست و نشان از روندی دارد که در خوانش ما از انقلاب صورت گرفته است.
چهل سال از انقلاب گذشته است. امروز اکثریت جامعه با انقلاب از راه خواندن کتابهای درسی تاریخ آشنا شده اند، یا خاطرههای نسلی که در انقلاب بین ۲۰-۳۰ سال داشتهاند و یا شعارهای حاکمیت که خود را نمود انقلاب میدانند. چهل سال است که کتابهای درسی انقلاب را از ۱۵ خرداد شروع میکنند و در روز ۲۲ بهمن به اتمام میرسانند. چهل سال است که روایت رسمی همه جا حرف از انقلابیها میزند اما حرفی از تبار فکری آنها نیست. نه از حزب توده و فراز و نشیبهایش و دستهبندیهای درونی اش و انشعاباتش و نسب فکری و تاریخی اش چیزی گفته میشود و نه از فداییان خلق و طریقه همه گیر شدنش و نفوذش در شهرها و روستاها و بعدها سرکوبها و اختلافها و انشعابها و بیانیههای بعد انقلاب و جنگ و گریزها و تبعید نشینی ها. جبهه ملی هم که اساسا بعد از آن عکس غم گرفته مصدق در احمدآباد به فراموشی سپرده شده است تا میرسد به یکباره به تاسیس نهضت آزادی با سه پرچمدارش و دیگر نمیدانیم از دل این نهضت آزادی چه چیزها و چه افرادی سر برآوردند. همه اشاره کتابهای درسی و برنامههای تلوزیونی به مجاهدین خلق هم یک عکس رنگ و رو رفته از دادگاه رضایی است و بعد به یکباره منافقین سنگر گرفته در یک خیابان پرت، انگار قبل و بعد و میانه این دو عکس هیچ اتفاقی نیافتاده است. حتی از روحانیت هم چیز بیشتری ارایه نمیشود جز این که از ۱۵ خرداد هی طلبه هایی اعتراض میکنند و مردم یکباره به دفاع از ایشان بر میخیزند اما این که چه دستهبندیهای فکری بوده است و هواداران با چه مکانیزم و انگیزهای جمع میشدند و در میان هر یک از این سینوسهای اعتراض چه میگذشته است، مجهول است. از سوی دیگر خوانش غیر رسمی تاریخ هم به شخصیت پرستیهای کینه توزانه در برنامههای رادیو و تلوزیونی خارج از کشور محدود شده است.
بطور ناخواسته خوانش غیر رسمی از تاریخ انقلاب و همچنین خوانش جریان حاکم (چه آن خط امام و چه این خط رهبری) دست در دست هم تاریخ انقلاب را محدود به تاریخ وقایع و یا حداکثر افراد کردند. حاکمان برای شریک نشدن سفره انقلاب با دیگری دست به نحیف کردن تاریخ زدند و جریان غیرحاکم در تلاشی برای منزه ارایه دادن نمادهایش. اینگونه در طی قریب به چهل سال خوانش انقلاب با جریانهای فکری و جریانهای دست اندر کار محدود به کتب تخصصی تاریخی شد که در جامعه کم خوان ما یعنی به بایگانی فرستاده شد. در چنین فضایی «انقلابیگری» تنها آخرین حلقه از یک واقعه تاریخی تعبیر شد که الزاما ریشهای در پشت خودش ندارد.
هیچ ملتی به یکباره تصمیم به تظاهراتهای میلیونی نمیگیرد مگر این که سالها جریانهای فکری و سیاسی آنها را با مفاهیمی آشنا کرده باشد که وجدان جمعی افراد را در یک لحظه تاریخی همسو کند. اما تاریخ رسمیترجیح میدهد تظاهراتهای پرشمار انقلاب ۵۷ را تعبیر به حضور مردم غیور کند تا در سهم تک تک جریانات سهیم در انقلاب از دههها قبل از انقلاب را نادیده بگیرد، در مواردی چون جنبش سبز نیز مناسب میبیند تا حضور مردم را واکنشی نسبت به لقب «خس و خاشاک» کند تا بتواند قائله را با برچسبهایی چون فریبخورده و چمدان پول جمع کند. در واقع تاریخ رسمی از تعبیر «انقلابیگری/ بیپروایی» برای هر دو حرکت سود میبرد و تلخ آنجاست که گروهی که الزاما در حاکمیت سهمی ندارند (شامل هردوگروه تحریمی و قائل به صندوق) نیز با خلق دوگانهی «انقلاب-اصلاحات» به این تلقی دامن میزند. در جای دیگر تاریخ رسمی با «انقلابیگری» نشان دادن حرکتهایی چون بالا رفتن از دیوار سفارتخانهها (آمریکا، انگلیس، عربستان) در پی این بر میآید که نه تنها از قضاوت و محکمه بدور بماند بلکه پشتوانههای فکری و سیاسی خود را از گزند مصون بدارد.
اینگونه ما جامعهی کم خوان دست در دست اپوزسیون شخصیت محورمان و پوزسیون مسئولیت گریزمان دادهایم تا بار مفهومی به واژه انقلاب ببخشیم که در جای جای تاریخ بر ضد ما وارد عمل میشود. در چنین فضایی است که خوانش تاریخ انقلاب نه یه تفنن، نه یک تخصص که یک ضرورت است.