آقا هدی:
از الگوی زیست روشنفکرانه
تا الگوی زیست پیامبرانه
یکم. از دین دیانت سخن گفتن و از پیامبر و خصلتهای پیامبری صحبت کردن در زمانههایی که حکومتی به نام دین به پا شده باشد بسیار سخت خواهد بود. چراکه هر صحبتی از دیانت و پیامبری رنگ و بوی قدرت و از آن بالاتر طعم توجیه قدرت مستقر را به خود میگیرد. اما بر مدار دیانت عمل نمودن و با خصلت پیامبرانه زیست کردن در هر زمان و هر زمینی سخت خواهد بود. دیگر فرقی نمیکند زمانه قدرت را بر مبنای مذهب استوار کرده باشد یا مبنای سکولار یا هر چیز دیگر برای توجیهش تراشیده باشد، چراکه «زیست پیامبرانه» الگویی است از یک انسان عاشق دردمند باربردار و به گمانم آقا هدی از این سلک بود.
دوم. از دیرباز تلقی وجود داشته که پیامبران بهویژه پیامبر اسلام و اهلبیت مکرم ایشان را برگزیدگانی میدانند که نه در زمین بلکه در آسمانها و در روز الست برگزیده شدهاند و اصلاً سرشت و خلقت آنها جدا از سایر انسانها بوده است. اما این تلقی نه با اصول علوم طبیعی سازگار است و از همه مهمتر نه با نص صریح قرآن، که پیامبر بارها ابراز کرد «من هم بشری همانند شما هستم» (۱)
اما بااینحال حتی اگر بخواهیم از منظر برون دینی به پیامبران بنگریم، آنها را مصلحان اجتماعی بزرگی مییابیم که دستاوردهای عظیمی در تاریخ تحول و دگرگونی بشر داشتهاند و از این منظر صاحب ویژگیهای متمایزکننده نسبت به سایرین بودهاند. یعنی در عین اینکه بشری بودهاند مثل سایرین و در سرشت و خلقت وجه تمایزی با دیگر انسانها نداشتهاند اما دارای ویژگیهایی بودهاند که آنها را شایستهی مقام رسالت نموده و باعث شده از سطح انسانهای معمولی به تراز «انسانهای مدار تغییر» برکشیده شوند.
بعضی تلقیها اینگونه تداعی میکند که پیامبران، افراد زاهد و عابد و مردمگریز و خلوتگزیدهای هستند که ناگهان به اذن الهی برگزیده میشوند تا سروش وحی و پیام الهی را دریافت و به مردم ابلاغ نمایند. یعنی ایشان انسانهای منفعلی بودهاند که پیش از بعثت و چه پس از آن و هنگام دریافت وحی و ابلاغ رسالت نه فعال، که فعل پذیر و بیاختیار بودهاند. آخر چگونه میشود کسی بخواهد از رخوت و جمود انذار دهد و بر حرکت و صعود دعوت کند، اما خودش اهل انفعال باشد؟ چگونه میشود از نشستن و تن به اکنون سپردن بر حذر داشت و بر رفتن و پی مطلوب گشتن اصرار کرد اما خود را در اعمال و رفتار نه فعال که منفعل بود؟
از تورق کتب تاریخی و سیرهی انبیاء حتی پیش از بعثت چنین برمیآید که ایشان علاوه بر اینکه همانند سایرین درصدد برآوردن نیازها و حوایج مادی و حیاتیشان بودند واجد یک خصلت بنیادین بودند و آن اینکه «برخورد فعالانه با هستی» داشتند و همین خصلت بنیادین بود که پیامبران را واجد ویژگیهایی متمایزکننده میکرد.
پیامبران در مرحلهی اول «مشاهده گری فعال» بودند و به تعبیر قرآنی کر و کور و گنگ بروی آیات هستی نمیافتادند. مشاهده گری فعال باعث میشود انسان به تجربهای زیسته توأم با آگاهی از دردها و رنجهای نوع بشر دست یابد.
سپس از پی این مشاهده گری، «پرسشگر» هستند و با هر آنچه با نظم و وحدانیت این هستی ناسازگار مینماید مسئله پیدا میکنند. چراکه در تدبر در آیات و نشانهها به درکی توحیدی از هستی رسیدهاند.
از دیگر ویژگیهای پیامبران این است که تن به «اصطکاک با پیرامون» میدهند. اصطکاکی که نه از سر طلب سیطره و تفوق بر پیرامون که از سر دغدغه مندی و اصلاح امور است (۲) .
این مشاهده گری فعال و پرسشگری و مسئلهداری، چنان جان پیامبران را برافروخته و دردمند و دغدغه دار میکند که همین محمل آمادهای میشود برای پذیرش وحی و دریافت سروش الهی. درواقع تجربهی وحیانی بیمقدمه نیست و آنچه نازل میشود در پاسخ به پرسشها و در واکنش به نیازها و دغدغههای پیامبران است. چه آنکه تا درخواستی نباشد، جوابی هم نخواهد بود (۳) . و اینچنین پیامبران، در هستی خود را ارتقاء میدهند و نسبت به سایرین و حتی دانشمندان و روشنفکران همعصر خود متمایز میشوند و بدل به پیش برندهای عاشق، مؤمن و باربردار میگردند.
رابطهی پیامبران با مردم نیز رابطهی ویژهای بوده است. نه آنچنان با مردم میآمیختهاند که خود را به تغافل بسپارند و نه آنچنان از ایشان منقطع میگشتند که دچار گفتمانی انتزاعی و بیگانه از زبان قومشان گردند. قرآن یکی از ویژگیهای تمام پیامبران را همزبانی آنها با مردمانشان بیان میکند (۴) .
از مجموع این ویژگیهایی که برای پیامبران برشمردیم میتوان الگویی برای زیستن به دست آورد و آن را «الگوی زیست پیامبرانه» نامید. الگویی که در آن مشاهده گری، دردمندی، دغدغه داری، پرسشگری، مسئلهداری، اصطکاک با پیرامون، همزبانی با مردم و. . . از ویژگیهای عمومی آن است.
سوم. در جامعهی بحرانزدهی ما که دیگر همگان از اپوزیسیون تا دولتمردان، بر بحرانزدگی آن اذعان دارند، آنچه فراوان دیده میشود مسائل حلنشده و بارهای بر زمینمانده است و مردمانی متحیر و کلافه از حجم انبوه نابسامانیها و مشکلات و فشارهایی که بر ایشان تحمیلشده است. و آنچه کمتر دیده میشود مردان پیش برنده و عاشقان باربرداری است که قدری از آلام این مردم بکاهند. ازقضا در این جامعه فراوان روشنفکرانی وجود دارند که فراوانتر، نسخههایی برای علاج دردها پیچیدهاند. اما شاید آنچه بسیاری از روشنفکران ما را از پیش برندگی و حل مسائل و بحرانها بازداشته مربوط به نوع زیست ایشان باشد.
«الگوی زیست روشنفکرانه»ی بسیاری از روشنفکران ما متأسفانه دارای نقایصی است که مانع از پیوند ایشان با مردم شده است. یکی از این نقایص دوری ایشان از دردها و دغدغههای مردم است. برخی از روشنفکران چنان در فضای انتزاعی آکادمیک و کتب ترجمهای نامأنوس با فرهنگ بومی غور میکنند که کمتر آمیختگیای از زندگی ایشان و مردم میتوان یافت. این نیامیختگی روشنفکران و مردم مانع از تجربیات زیستهی مشترک میشود و بهتبع آن زبان روشنفکران، زبانی دورافتاده و بیگانه برای مردم میگردد که ناتوان از برقراری ارتباط است. بهعبارتیدیگر بسیاری از روشنفکران دیگر به «لسان قوم» و مردمشان سخن نمیگویند تا بتوانند تأثیرگذار باشند.
شاید یکی دیگر از نقایص زیست روشنفکرانهی دوران ما، دوری از «خصلت کارگری» باشد. بسیاری از روشنفکران دیگر خود را کارگران فکری نمیدانند که باید با عرق ریختن و جان کندن و مرارت کشیدن به تولید فکر و اندیشه بپردازند. آنهم فکر و اندیشهای که هم پیوند با دردهای مردم باشد و باری از گردهی زخمدیدهی ایشان بردار. بلکه بیشتر خود را در مقام کارفرمایی در اتاق فرمان مییابند که دنبال سیاهی لشگرهایی (مردم) میگردند که فرمان دهند و نظریات رهاییبخششان به اجرا درآید. معلوم است که از روشنفکرانی که نه خصلت کارگری دارند، نهچندان با دردها و رنجها و دغدغههای مردم همدلاند و نه به زبان مردم (لسان قوم) سخن میگویند نباید چندان انتظار گشایش داشت.
چهارم. چهار سال از پرواز پهلوانانهی آقا هدی میگذرد و پس از چهار سال حالا بهتر از قبل درک میکنم که او یک اتفاق نادر روزگار ما بود. اینهمه را از «زیست روشنفکرانه» و «زیست پیامبرانه» گفتم تا به این نکته برسم که آقا هدی از روشنفکران جامعهی ما بود اما به گواهی دوستان و شاگردانش و به استناد آثار و نقطهچینهایی که از خود بجا گذاشته، هیچگاه تن به زیست روشنفکرانه نداد. وی فضای آکادمیک را درک کرده و رشتهی اقتصاد را خوب خوانده بود اما به آن فضا اکتفا نکرده و در آن خیمهی وقوف نزده بود. آقا هدی اهل پژوهش بود و پژوهشهای میدانی زیادی را انجام داده بود. پژوهش در صنعت قطعهسازی کشور در دههی هفتاد، پژوهش در آدابورسوم زورخانه و کشتی پهلوانی از میرزا عبدالله درب اندرونی تا غلامرضا تختی، پژوهش در تاریخچه و فرازوفرودهای جنبش دانشجویی و... اما در پژوهشهایش فقط به متدهای آکادمیک صرف اکتفا نمیکرد. آقا هدی چشم تیزبینی داشت و حتی در روابط عادی روزمره مشاهدهگر فعالی بود. بارها میشد که برشهایی از اتفاقات روزمرهاش را که در نگاه ما بسیار عادی مینمود انتخاب و بر پایهی تحلیلهایش از آنها در کلاسهای درس حسینیه استفاده میکرد. دوستان حاضر در کلاسهای حسینیه یادشان هست. از توصیف مراسم سالگرد تختی و حضور همدورههای تختی که دیگر پیر شده بودند اما هنوز حلقهی ازدواجشان را به دست داشتند، تا شاهد برقراری یک ارتباط دوستی میان دو پسر جوان با یک خانم شوهردار حلقه به دست که ظرف زمانی سوارشدن بر پلهبرقی مترو حقانی اتفاق افتاده بود!! خدایش بیامرزد با چه حرارت و سوز و دردی از آن تعهد و این ابتذال سخن میگفت. دستآخر هم این مثالها را با بحثش پیوند میزد و میگفت خدا اهل قرار، عهد و وفای به عهد است و باید در روابط با خدا و خلق خدا متعهدانه و مسئولانه برخورد کرد.
روشنفکران دینی سالهاست که در کنشی درست و بهحق، برای برخورد با عوامل عقبماندگی به دین پیرایی پرداخته و دست به پیرایش گوهر دین از زوائد تاریخی تحمیلشده به آن زدهاند. اما برخی از همین روشنفکران دینی در سالهای اخیر چنان دچار بحثهای انتزاعی شدهاند که نهتنها از دردهای مردم که از زبان مردم هم دورافتادهاند. در سالهایی که مسئله مهم و دورانی بسیاری از روشنفکران این بود که «آیا منشأ و انشاء قرآن از آنِ خداست یا اینکه انشاء از محمد (ص) است و منشأ از خدا؟ » ، هدی صابر عامدانه از ورود به این بحث کشدار دوری کرد و در عوض با تشریح و تحلیل بحرانها و شکافهای فعالشده در جامعهی ایران، مبادرت به برگزاری کلاسهای آموزشی در تهران و شهرهای مختلف ایران نمود و متد و شیوهای جدید را بکار بست.
آقا هدی در برخوردی فعال با بحرانهای موجود در جامعه و جهت دستیابی به راهکار برای خروج از بحران به مرجع «خدا» و «مردم» و چهار متن «هستی، انسان، تاریخ و قرآن» رجوع کرد. وی قائل به رابطهای «صافدلانه، مستمر، همه گاهی و استراتژیک با خدا» بود و رابطههای کاسبکارانه، موردی و تاکتیکی (رابطهای از نوع همین روابط رایج بین انسانها) را نمیپسندید. همواره تأکید میکرد که باید از «او» در پروژهها، برنامهها خیزشها و حرکتها دعوت کرد و استمداد نمود. سر تیتر کلاسهای باب بگشا نیز ناظر بر همین رویکرد بود: «من رفیقم، رهگشایم، باب بگشا نزد من آ ». یکی از نقدهای جدی آقا هدی به دوران اصلاحات همین بود که چرا در آن حرکت بزرگ از رفیق رهگشا درخواست کمک نشد و چنین بیان میکرد که «در جریان اصلاحات همه دعوت شدند و همه پست گرفتند الا خدا» .
رابطهی آقا هدی با مردم نیز رابطهی ویژهای بود. از رابطهی حرمتگزارانه با بزرگان و پیشکسوتان تا رابطهی پدرانه و مسئولانه با شاگردان، از رابطهی دردمندانه با کارتنخوابهای جنوب تهران تا رابطهی همدلانه و استعلایی با جوانان زاهدان.
کسی بود که کمتر شعار میداد و بیشتر عمل میکرد. ارتباط با اقشار و اقوام مختلف کشور و اصرار به هم فضا شدن با آنها باعث شده بود به درکی صحیح و ملموس از دردها و دغدغههای مردم بهویژه قشر مستضعف جامعه برسد. اینچنین بود که دردها و دغدغههای آقا هدی نه انتزاعی و جدا افتاده از امور واقع که محصول تجربهای زیسته و منطبق با واقعیتهای جامعه باشد. وی در حالی دربارهی توسعهی ایران قلمفرسایی میکرد که با مردم شهرهای توسعهنیافتهای همچون زاهدان همسفره شده بود و زندگی کرده بود. در شرایطی نقدهای کلان اقتصادی مینوشت و دولتمردان را از سوء مدیریتهای اقتصادی و بیانظباطیهای مالی انذار میداد که خود را با مستضعفترین فرد جامعه هم فضا کرده و در کنار یک کارتنخواب شبی را به صبح رسانده بود. این ممیزهها شوخی نیست. نمیدانم چند روشنفکر دوران ما حاضرند اینچنین خود را با محرومان جامعه هم فضا کنند؟ چند روشنفکر حاضرند برای بسط اصلاحات اینچنین بیمزد و منت انرژی صرف کنند و از تبریز تا زاهدان و از تهران تا خوزستان را درنوردند.
آقا هدی ارادهای قوی برای تغییر و اعتمادبهنفسی بالا برای تن ندادن به وضع موجود داشت. بهقدری که گاهی حرکات و رفتارهایش خلاف جریان آب و دن کیشوت وار مینمود. و همین باعث شده بود که دائم با پیرامون اصطکاک داشته باشد. اصطکاکهایش هم فقط مختص حاکمیت نبود و نمونههای زیادی را از اصطکاکش با نیروهای خودی میتوان مثال زد. انتقاد از اصلاحطلبان که چرا اینقدر متکی به قدرتاند و پیشبرد اصلاحات را کاملاً منوط به حضور در قدرت میدانند. . . نامه به علی افشاری، فعال شناسنامهدار دانشجویی پس از خروج از ایران و همکاری با بخش فارسیزبان صدای امریکا که چرا از مدار مبارزهی ملی خارج شده و ظرفیتهایش را واگذار کرده است... . تشرهای پدرانهای که همواره به تحکیم میزد ازجمله نقدهایی که حین سخنرانی در آخرین نشست سراسری دفتر تحکیم وحدت در اردیبهشت سال ۸۸ متوجه شورای مرکزی کرد.... و حتی انتقاد به همکیشان ملی-مذهبی که نباید از مدار تولید دور افتاد و به تولیدات گذشتگان اکتفا کرد.
و آخر. آقا هدی بهسان هر بشر دیگری بری از خطا نبود و نباید به بهانهی شهادت پهلوانانهاش هر نقدی از وی را نکوهش نمود. اما به نظر میرسد در سرجمع نقطهچینهایش، ممیزههایی سنگینی میکرد که وی را تا مرز «انسانهای مدار تغییر» برکشید. و آنقدر وزنهاش را سنگین کرد تا جانش به مقام «اطمینان» رسید و دیگر پروازش ناگزیر نمود... سلام بر او... .
۱. کهف- ۱۱۰ / ابراهیم- ۱۱
۲. غاشیه ۲۲
۳. غافر- ۶۰
۴. ابراهیم- ۴