سلسله نشستهای «باب بگشا»
نشست نخست : آغازگاه
دوشنبه ۱۸ شهریورماه ۱۳۸۷
به نام همراه یاریگر
سلام بر جمع
سلام بر شب
سلام بر ماه
با کسب اجازت از حاضران، به یمن رمضان بحث جدیدی را آغاز می کنیم؛
من رفیقم، ره گشایم، باب بگشا، نزد من آ
نشست اول، آغازگاه است. این آغازگاه، آوایی است در " چهارگاه "؛ چهارگاه مایهای است در موسیقی ایرانی و یک دستمایه انسانی. دستمایههای انسانی، در هم ذاتی و هم پیوندی اند با عناصر هستی. موسیقیای انسان نیز نه دور از موسیقیای هستی است. هستی مشحون است از صوت، آوا، نوا، مضراب و نغمه. موسیقی ملل و اقوام مشابهت دارد با یکی از مضرابها، نغمهها و ملودیهای هستی؛
نغمههای سرخپوستان، سامبای برزیلیان، ساکسیفون سیاهان، سی تار هندیان، کوبههای آفریقائیان، طبل و شیپور ساکسون ها، رود و چنگ ایرانیان و لالائیهای خودانگیخته مادران جهان.
هر قومی، هر تیرهای و حتی هر محلی با دستگاه خود، هم نغمه هویتی خویش را ساز می کند و پرچمی آهنگین بالا می برد و هم در سمفونی عظیم و سراسری هستی مشارکت می جوید. موسیقایی هم حاوی فراز، هم فرود. هم پرسش، هم یقین. هم نجوا، هم آوا. هم غم، هم شعف و هم شکایت و هم بشارت. سه گاه و چهارگاه و شور و افشارهای ما نیز هم هویتی است، هم مشارکتی.
آغازیدن مجموعه مباحث " باب بگشا"، در بستریست از چهارگاه. "گاه" در ادبیات ما حرف تشخیصی است چند وجهی؛ زمانی، مکانی، مرحله ای، موعدی و..
چهارگاه آغاز بحث ما حاویِ
چادر شب این بستر که کنار زنیم، چهارگاه بر ملاء می شود:
♦ اکنون شب است ( زمان گاه )
♦ اینجا حسینیه است ( منزل گاه )
♦ ماهِ رمضان است ( موعد گاه )
♦ و ما جمعیم ( انسان گاه )
شب؛ حامل هم سکوت، هم آرامش، هم طمانینه گرچه در تاریکی، گرچه در غیاب خورشید رشید.
شب؛ امکانی برای خلوت، برای تمرکز، برای مرور، برای تمهید و برای استقبال از فردای استراتژیک.
شب؛ گاهِ پخت و پز اندیشه هاست. گاهِ لعاب دادن ایده هاست بر سه فتیلههای آرام شعله آبی ساز.
کریستالهای درخشان ذهن در شب حول یک نقطه مرکزی، یک جرقه، یک ایده، یک بشارت بسته می شوند.
عشقها در شبانگاه عمق می یابند؛ هم عشقهای آرمانی. هم قرارهای ستارگانی، هم اعلامِ مهرهای پاکِ پشت بامی و هم نگاه امید دار مادر بر تارک کودک در آرامی.
مرور خود، انتقاد از خود، در شب با فاصله از تاول و التهاب روز امکان می یابد. نجواها عموما شبانگاهی است. راه کارها در شب نقطه چین می زنند، استراتژیها در شب قوام پیدا می کنند و میثاقها در شب گره می خورند.
شب اطراق گاه و درمان کاه انسانِ شوریده، مشوش و دونده روزگاهان است؛
شب روحها واصل شود، مقصودها حاصل شود
چون روز، روشن دل شود هر کو ز شب آگاه شد
چه کنم؟ چه کنم؟های شبانه، خود غنیمتی است برای ره یافت؛
چون بیامد شام و وقت تار شد
انجم پنهان شده بر کار شد
ستاره پنهان شده، دینامیسم نهفته انسان است که در شب میدان می یابد. شب کارکردهای خاص خود را داراست. شب نیروهای خود را بیرون می ریزد. تراشههای نور، شباهنگاهان می رقصند.
زین روست که گرداننده شب و روز، زنده داشتن شب را به صاحبان ایده و حاملان دغدغه، توصیه می کند.
اما، گاه مکان؛ اینجا حسینیه است. منزلگاه شور، شر، مهر، آرمان و آموزش. هم حاوی دینامیسم تاریخی حسین و هم توصیف و تفسیرهای تحول سازِ آستان و آغاز دهه پنجاه. منزلگاه آوای نای و نی شریعتی
و گاهِ موعد؛ رمضان. ماه کیف نه کمّ. ماهی برتر از هزار ماه به اعتبار کیفیت. کیفی که معطوف است به؛
محمدِ صاحبِ خبر از دیرباز اهل دل، اهل خلوت و اهل تحنف بوده است. ایامی از سال از شهر بیرون می زده و به همراه جمعی همانند خود تحنف اختیار می کرده است؛ خلوتی، نجوائی، حالی و احوالی. خود سیری طی کرده و از گذشتههای دور به امانت داری شهره بوده و با پیرامونش ممیزههای ویژه داشته است. این محمد در تابه تقاضا قرار داشت و نیاز و تقاضاهای درون خود را به مدیر هستی اعلام می کرد.
مرحله وحی هم دوران ویژهای است. انسان از نظر ذهنی و سیری که تا آن زمان طی کرده است به مرحلهای رسیده که می تواند صاحب و حامل کتاب آخر باشد و پس از آن نیازی به کتابی دیگر نداشته باشد. لذا انسان هم به مانند پیامبر به کیفیتی رسیده است. مهم آن که محل میزبان وحی نیز ظرفیتی داشته و انسان هایی را در خود جای می داده که پیام نو را در مرحله نو درک کردند و خود، سرنخ و سرفصل تحولاتی شدند.
اما عرضه کیفی؛ کیفیترین عرضه خدا در مقابل تقاضای کیفی. کتاب آخر همان پرینت آخر است؛
آخرین گفتنی از
آمیخته با مهندسی و آوا. کتاب آخر" اثری " است کمک کار انسان رونده، انسان راه. کتاب آخر، هندبوک بشر در مسیر است. بدین روی ماهی که در آن به سر می بریم و هشتمین شبش را پشت سر می نهیم، به قول مولوی:
ماهی است که در گردش لاغر نشود هرگز
ماهی تمام رخ، نه نیم قرص، نه ربع قرص، نه هلال و نه محو و بینیاز به استهلال. همیشه مرئی.
" شب است و ماه می رقصد "، تمثیلی است دوگانه از " شب " و " ماه "ی که توصیف شد.
در شبهای قدر این ماه، توصیه می شود که سوره دخان خوانده شود. دخان نیز خود صاحب موسیقیاست مشابه موسیقیای موجود در هستی. دخان پنجاه و نه آیه دارد که چهل و پنج مورد آن با حرف نون و چهارده موردش با حرف میم تمام می شود. کاملاً آهنگین با حروف پایانی که هر دو حامل آرامش اند. آیات این سوره، مقطع و بریده بریده است و ارزش نت شدن دارد. نتی که خود از نتهای هستی است. همچنانکه از آیات خدا، نت آهنگی ترسیم می شود، از نقطه چین حرکت انسانها نیز نت آهنگ می توان رقم زد؛
در دیدار فینال جام جهانی فوتبال ۱۹۷۰ در مکزیک، برزیلیها با ایتالیا هماورد داشتند و چهار بر یک برنده بیرون آمدند. سراسر بازی حاکی از شعف برزیلی بود؛ همه شاداب، سرحال و با عضلات رقصان. نیمی از تیم هم سیاه بود. یک موزیسین اروپایی پس از این دیدار، حرکت برزیلیها بر چمن سبز را بر کاغذ نت ترسیم کرد. پاسها کوتاه، بریده و بیشتر تک ضرب به همراه حرکتهای انفجاری. نتی که از مجموعه این حرکات حاصل شد، همان رقص سامبای برزیلی بود. حرکات فردی و جمعی انسانها نیز اگر به قاعده باشد، همخوان با موسیقیای هستی است. ترانه ما چیست؟
از "شب"، "حسینیه" و " رمضان" سه گاه و سه مضراب بیرون می آید. در موسیقی ایرانی هم سه گاه داریم و هم سه مضراب. سه گاه مایه است و سه مضراب آوائی است که هم از سه ساز بر می تراود و هم از سه زه یک ساز زهی. سه گاه آهنگین و ترانه خیز است. در موسیقی ایرانی بدیعی و تجویدی سه گاه نوازان چیره دست در ویولون محسوب می شوند. اما چهارگاه؛ چهارگاه بسیار آهنگین تر است. استاد متخصص چهارگاه پرویز یاحقی است. ویولون یاحقی با هر ویولونی تفاوت داشت. یاحقی از کودکی سیر خاص خود را داشت. انبیاء نیز از کودکی سیر خاص خود را داشتند همچون ابراهیم. تصور غالب آن است که انسانهای گزیده تاریخ، اولیاء و انبیاء هستند. بله هستند در مدار خودشان. در میان انسانهای خرد و متوسط نیز گزیده هائی وجود دارند. شاید تصور شود که یاحقی مطرب بود. نه او یک انسان بود که حرفش را با سازش می زد. پرویز یاحقی یک دائی داشت بنام حسین یاحقی. حسین یاحقی از اساتید آموزگار ویولون در ایران بود. منزلی داشت و بالاخانهای که شاگردانش در آن آموزش می دیدند. یکی از روزها که تعداد شاگردان زیاد بود، حسین یاحقی تعدادی را به بالاخانه نزد پرویز یاحقی یازده ساله فرستاد. به شاگردان برخورد، اما یاحقی یازده ساله توان آموزش داشت و پنجه استادی. او هم آموزش گرفته بود و هم توان آموزش داشت. ابراهیم نیز هم خود از هستی آموخته بود و هم نزد خدا آموزش دیده بود. آوای ساز یاحقی در حقیقت، جهان را طربناک تر در ذهن جلوه می دهد. چهارگاه ایرانی با ساز یاحقی، تِم دیگری می گیرد. آن چنان که در بین قاریان قرآن هم عبدالباسط در سطح دیگری است.مرحوم منشاوی هم استاد است اما محزون می خواند. حزن آوای منشاوی بیشتر در مجالس ترحیم قابل استفاده است. اما عبدالباسط با فراز و فرودهای قرآن، آوا سر می دهد، همچون آوای فراز و فرودهای هستی.
نوع یاحقی و نوع عبدالباسط، تلنگرزنهای هستی اند.
حال "ما" نیز در کنار سه گاهِ شب، منزل و ماه، "گاه چهارم" محسوب می شویم. ما نیز در کاریم. در جامعه ما، "ما" سرکوب شده است و تجزیه شده به انسانهای خرد و ریز که هر یک برای خود پروژههای فردی تعریف کرده اند. آن قدر تفرد هست که جایی برای "ما" باقی نمی ماند. اما همچنانکه شب، دینامیک است، ماه کیفی است و حسینیه نیز منزلگاه، ما هم هستیم. شاید ما نوعا فراموش کرده ایم که عضوی از تاریخ و هستی هستیم. یک نظام قدر قدرتی آمده که شاید در تصور به جای مدیر هستی نشسته است و جائی برای "ما" باقی نگذاشته. اما ما هم نماینده انسانهائی از نوع خودمان هستیم. انسانهائی با قد و وزن متوسط، نه متکی به نظام و نه متکی به رانت. اما متکی به "هستی" هستیم. همچنانکه عبدالباسط و یاحقی نیز در مدارهای خود، متکی به هستی اند.
اگر "ما" نیز به شب، به ماه و به منزلگاه ضمیمه شویم، برای خودمان کسی هستیم. ماه رمضان برکت دارد، جمع هم برکت دارد. برکت جمع در این است که می توان دغدغهها و ایدهها را به یکدیگر منتقل کرد. همچون همین بحث امشب. این بحث اکسیری نیست که به مس بزنیم، طلا شود. در این حسینیه این فرصت بدست آمده تا طرح دغدغه کنیم، در کار یکدیگر درآئیم. اگر در کار یکدیگر درآئیم، می توانیم محصولی درست کنیم در حد توانمان. برکت جمع در این است که شنواست، بیناست، پویاست، نقاد است و مشاور. "باب بگشا"، دغدغهای است، ایده ایست مطرح شده در میان جمع. در میان ما به همراه شب، منزلگاه و ماه یا چهارگاه. "ما" که در این سالها افتان و خیزانهای خاص خودمان را داشته ایم در ماراتن آرمان و معیشت. مائی که بحرانهای خاص خود را نیز داریم؛ در خصوص هستی، خدا، نبوت، مذهب، مناسبات زن و مرد و...ما پر سوال، پر تشکیک و پر ابهامیم، اما همه وجود ما پرسش و تردید و تشکیک نیست. انسان اولیه که از غار بیرون زد و تا اکنون، کرات را نیز تسخیر کرده است، حرکتِ از معلوم به مجهول داشته است. در غار برای او معلوم بود که "خود"ی وجود دارد، هم نوعی وجود دارد، غار تاریک است، نوری از دهانه غار پیداست. با این معلومات از غار بیرون می زند و طبیعت را تسخیر می کند. حال ما در عین حمل بحرانها، هم رونده ایم، هم آهنگ داریم و هم رقصنده. در شبانگاه و در این منزلگاه و در این موعدگاه، ما نیز حرکتی داریم. از کجا؟ از طرح پرسش ها، تشکیکها و چند و چون ها؛
طرح زمینه آبی که در مقابلتان قرار دارد، توسط یکی از اعضای همین جمع امشب نقش بسته است. این طرح به نوعی گویای وضعیت امروز ماست. انسانی است که بر بودنش استاده است، ذهنی دارد بحرانی، از یک سویش پرسش و تشکیک خارج می شود و یک سویش نیز باز است و جستجوگر. ورودی ذهن باز است. همچنانکه در طبیعت، روزنهها باز است، روزن ذهن ما نیز باز است برغم سعی در مسدود کردن ورودیها در سی سال اخیر. این انسان در این طرح، هم دست دارد و هم ندارد. دستش جمع است. در اندام انسان، دست نمودار جهت است. انسان این طرح بحران جهت دارد.او در حال رفتن هم نیست، ایستاده است، فیکس است. اما به هر روی، ذهن او آماده پذیرش است. پرسشها و تشکیک هائی که در بالای طرح از ذهن او خارج می شود، بحرانهای اوست؛
در همین طرح، خدا با انسان بحران زده وارد گفتگو می شود؛
از ترجمان گرافیکی موضوع که در طرح نمایان است عبور کنیم، بروشوری را که در اختیارتان است، برگ می زنیم. این بروشور چند پرده دارد. پرده اول پرسش هاست:
پرسشها از جنس حیرانی است. انسان پرسشگر این دوران، تمثیل مصراع مولوی است:
ناامیدانی که از ایامها بفسرده اند
کمتر دورهای بوده است که جامعه ما اینچنین در خود فرو رود؛ امکان تنفس، ترقص و وجد، کم داشته باشد. در چنین وضعیتی این پرسش در ذهن ایجاد می شود که آیا ما در کوچه دوسر بن بست هستی گیر افتاده ایم؟ راه فراری برای ما وجود ندارد؟ ره یافتی برایمان نیست؟ از دیگر سو این سوال مطرح است که آیا مدیر هستی، میدان مدیریتش تمام هستی را پوشش می دهد یا بخشی را؟ آیا از هر منطقهای که بپسندد برای اهالی آنها امکان می آفریند؟ آیا فقط برای مو بلوندها و قد بلندها و چشم آبیها امکان آفرینی می کند؟ آیا فقط آنها طبیعت را تسخیر می کنند؟ آیا خدا در کنار آنها به نژاد زرد هم که تند و تیز، منظم و تشکیلاتی و فرمانبر است میدان می دهد و بقیه ابنای بشر، کور و کچلهای هستی اند و خدا به آنها اعتنائی ندارد؟ شاید این طور به نظر برسد که نظام مدیریتی خدا، طبقاتی است و او همانند نظامی که ما در آن می زیئیم، انسانها را مدرج می کند.
اما پرسش کیفی دیگری نیز وجود دارد؛ ما هم عضو قابل اعتنائی از اعضای هستی محسوب می شویم؟ "عضو هستی" یکی از کلید واژههای بحث ماست. عموماً تصور بر آن است که اعضای هستی، تنها انسانهای سترگ، خوش قد و قامتان، شاخص ها، ایدئولوگها و رهبران فکریسیاسی اند. حال آن که مادری هم که چند فرزند دانشگاهی تربیت می کند، عضو هستی است. خانم خرم آبادی- یک مادر دهه پنجاهی- که چند فرزند دغدغه دار و آرمان دار تقدیم جامعه می کند هم عضو هستی است. یک مربی نیز عضو هستی است. همچون هانس وایس وایلر، مربی آلمانی دهههای ۷۰-۱۹۶۰ تیم مونشن گلادباخ آلمان که روش بازی سنتی را جمع کرد و با نبوغ خود سیستم جدیدی برای ورزش جمعی فوتبال، عرضه کرد و یا استفان کواکس مجاری، مربی هم عصر وایلر که از تعدادی جوان هلندی با معدل سنی بیست و دو سال، تیم آژاکس آمستردام را در آغاز دهه ۷۰ بوجود آورد که تیم اول اروپا شد و همان تیم، اسکلت تیم هلند در جام جهانی ۱۹۷۴ قرار گرفت. تیم نارنجی پوشی که طوفان راه انداخت. کواکس در این دوران، فوتبال کلاسیک را برانداخت و همه بازیکنان را در تمام سطح ۱۱۰ در ۹۰ متر زمین به حرکت درآورد. حال آنکه تا قبل از آن، بازیکنان به مانند رباطها در زمین به طور خطی حرکت می کردند. هلندیها در سال ۱۹۷۴ با حرکت همگانی در زمین، به "طوفان لاله ها" موسوم شدند که همگان را به وجد می آوردند. یک موزیسین هم عضو هستی است؛ در سی سال گذشته سه نسل موزیسین در یونان چهره ظاهر کردند. ابتدا تئودوراکیس که به همراه یک خواننده یونانی در زمان کودتای سرهنگان در یونان، در نقاط مختلف جهان کنسرت برپا کرد و سرهنگان کودتاچی را افشا کرد. بعد از او، ونجلیز آمد. او با موسیقی آرام بخش خویش، در قطعهای بنام "اقیانوسی"، اصوات آهنگین اعماق اقیانوس را در چهارچوب یکی از افسانههای یونانی، به موسیقی کشاند و بالاخره پس از وی یانی بر صحنه آمد. اینها همه عضو هستی اند. از مادر و مربی و موزیسین گرفته تا گاندی و ماندلا و چگوارا و مائو. حال این سوال امروز برای ما پیش آمده است که ما کجای هستی قرار داریم؟ ما چه نقشی در فعالیت هستی داریم. شش پرسشی که در پرده اول بروشور مطرح است، مجموعاً حاکی از دلزدگی ما از وضعیت مان است و ترجمان این بیت مشهور؛
رَستم از این بیت و غزل،ای شه و سلطان غزل
مفتعلن، مفتعلن، مفتعلن کشت مرا
گوئی که در این سالها از چرخه هستی، پس افتاده ایم. ایرانی، پیش از این در چرخه هستی فعال بوده است. در این سی سال نیز هرجا که امیدی و شعفی دورانی حاصل شده است، ایرانی جلوهای در هستی داشته است. در همین سالهای نزدیک که جامعه ایران به دوران جدیدی از حیات خود وارد شد، فیلم مولف ایرانی به بازارهای جهانی رفت. آوای شجریان و ناظری به جهان راه پیدا کرد. آقای لطفی که اخیراً به ایران بازگشته، در بیست سال گذشته، دویست کنسرت در جهان برپا کرده است. والیبال و بسکتبال ما نیز جائی برای خود دست و پا کرد. به هر روی هر زمانی روزنی پیدا شده ما نیز عضوی از اعضای فعال هستی بوده ایم. اما در مجموع در این سی سال، رابطه ما با بازارهای اصلی جهان قطع شد. در پی این پرسش ها، تشکیک هائی چند نیز مطرح اند؛
در اوج دوران تلقی علمی در اروپا که انسان اروپائی از قرون تاریک میانی - ده قرن وسطی – عبور کرده، رنسانس از سر گذرانده و انقلاب صنعتی را تجربه کرده بود، خدا به سطح "ساعت ساز لاهوتی" تقلیل پیدا کرد. به این مفهوم که خدا، مهندس اولیه هستی بوده و جهان ساعت گونه را ساخته و کوک کرده و دیگر کنار نشسته است و نقش معمار بازنشسته هستی را دارد و حال که انسان، عقل پیچیدهای پیدا کرده است، جهان را پیش می برد. اروپائیها در سیر خود از قرون وسطی تا عصر جدید به تلقی ساعت ساز لاهوتی رسیدند. آنها در این سیر مرارتی دیدند، خاک دوران خوردند، به مشاهده طبیعت نشستند. دو برادر فرانسوی در کنکاش خود شش هزار گیاه را شناسائی کردند و برای هر یک شناسنامهای تشکیل دادند، اروپائیها به برگ و ساقهها برش زدند، در سالن تشریح، نسوج بدن انسان را شکافتند و به نوعی در طبیعت تصرف کردند، در فیزیک پیش رفتند و...به یک غرور دورانی رسیدند و خدا را به مرخصی فرستادند. اما در ایران ما که این سیرها طی نشده است. معدود افرادی همچون مرحوم دهخدا بوده اند که چهل سال عمر بر سر لغتنامه گذاشتند. در ایران به آن مفهوم مشاهده گر هستی، تیغ زن بر کاس و برگ، برش زن به نسوج و مغز و قلب و سیر کننده در کهکشانها نداشته ایم، اما حال، روشنفکری ما خدا را دویست سال پس از آلمان ها، ساعت ساز لاهوتی می پندارد. خدا اکنون در تلقی ما، کوچک مدار است، مبسوط الید نیست و امکان فعالیت وسیع ندارد. بخشی از روشنفکری مذهبی ایران نیز خدا را بیرون از مناسبات میان انسانها می پندارد. در نوع تلقی عملی جمهوری اسلامی نیز خدا در مناسبات حضور ندارد. در مجموع خدائی که پیش از این، بیمحدودیت در همه حوزهها امکان ورود داشت، حال نه امکان و نه حوصله فعال شدن در مسائل ما را ندارد و در این تصور، فقط نقش ترمز را در عالم ایفا می کند و نقش یک پلیس را؛ این تلقی در بخشی از جامعه ماست.
اکنون پس از "پرسش ها" و "تشکیک ها" به چند و چونها می رسیم؛
تلقی رواقی یعنی دیدگاهی که روی قرون وسطی و پیش از آن نیز سایه افکنده بود، بدین مضمون که تقدیر انسان از قبل رقم خورده است و او به جهان آمده تا نقش از پیش تعیین شدهاش را ایفا کند. اکنون نیز این انگاره در طیف هائی از جامعه وجود دارد.
حال آرام آرام از پرسش و تشکیک و چند و چون به سرفصل ایجاب می رسیم؛
... و گه گاه نیز که به دوردستها، به دیگران و به خود میاندیشیم، پرتقاضا و پرآرزو با خود زمزمه میکنیم:
آیا ما واقعاً خویشاوند او هستیم یا نه؟ امکانی برای باز کردن سفره دل و چادر شب پهناور ذهن نزد او وجود دارد؟ آیا می توان با او گفت و گو کرد؟ همچون ابراهیم با او وارد دیالوگ شدن و از در رفاقت در آمد. و مانند موسی می توان طرف گفت و گوی او قرار گرفت؟ آیا خدا "در کار من در خواهد آمد" ؟ در پروژههای من مشارکت خواهد کرد؟ دست گرمش به ما خواهد خورد و ما را بعد از این تلو تلو خوردنها به طمانینهای خواهد رساند؟ آیا "فرایم خوانید" او ما به ازائی دارد و تحققی است؟
اکنون به این نقطه می رسیم که ما، در زیست روزمره خود، در عمری که طی می کنیم، با دعوتها و بفرماهای متعددی مواجهیم. ایران ما هم اساساً کشور بفرما زدن هاست. شاید این قدر که در ایران بفرما زده می شود، در جای دیگر یافت نشود. در دوران کودکی ما تصنیفی بود که: "بفرما زدی منم جا زدم، به تندی کلاهم رو بالا زدم". ویژگی ایرانی این است که تا به او بفرما می زنند، کلاه بالا می زند. ما بخشی از بفرماها را با اکراه، بعضی را با رودربایستی و تعدادی را با شوق پذیرا می شویم. مواقعی نیز نه می گوئیم. " فرایم خوانید"، دعوت مستمر و بیزمان خدا از ماست. در این هفتهای یک شب که بحث "باب بگشا" در حسینیه برپاست، مشترکاً پاسخ به دعوت "او"، امکان گفت و گو با "او" و یافتن الگوئی برای معاشرت با "او" را بررسی کنیم و میان خود به بحث بگذاریم. هر تلقی که از خدا داشته باشیم به هر روی "او" یک مدار از ما بالاتر است. انسانها یک "او" ثابتی در ذهن و دل دارند. "او" دعوتی کرده است و "دق الباب" را پیشنهاد می دهد.
بحث پاسخ به دعوت "او" را پس از بحث آغازین امشب با چه "سهش" و با چه "روش" به پیش بریم؟
سهش به مفهوم سعی و دینامیسم و میل به ارتقاء. سرو سهی که می گویند و در ذهن ما بس خوش قد و بالاست، به این معنی نیست که خدا نوک آن را گرفته و بالا کشیده است. خودش هم میل به بالائی داشته است، هم چنانکه انبیاء هم خود میل ویژه به ارتقاء داشتند. سرو سهی هم مانند صنوبرِ صبور و بلند است که در مقابل طوفانها آرام، صبور و سربلند است؛
برای قد کشیدن در هوایت همیشه چون صنوبرها صبورم
لذا ما نیز خود باید در مسیر این بررسی، سعی ورزیم. روش بررسی این است که با
در نهایت "بحران شناسی" کنیم. پس از کنکاش در شناخت بحران اکنونی خود، بر راه خروج از بحران درنگ و تدقیق کنیم. نوع انسان برای خروج از بحران روشها و الگوهای چندی ارائه کرده است. مستقل از مدلهای بشری، "او" نیز مدلی عرضه کرده است. مدل "او" را به طور مکفی بر خواهیم رسید. به امید آن که بتوانیم بحث را پس از چند نشست، تا حد امکان به طور مشترک پیش ببریم با این زمان بندی که ۷۵-۷۰ دقیقه بحث و ۵۰-۴۰ دقیقه مشارکت جمعی در بحث.
وب سایتی هم طراحی شده است با مشخصات
[1] www.dar-e-firoozeii.com
که از "دق الباب" اخذ شده است. فیروزه ای، رنگ گنبدها و محرابها و رنگی اصلی در هستی است. از طریق وب سایت پذیرای نقد، نظر، پرسش و مشارکتهای تان هستیم.
با سپاس از بذل توجه تان
خوش نماز، خوش روزه. خدا نگهدار.
[۱] سایت اولیهی در فیروزهای از سال ۱۳۹۱ با عنوان www.hodasaber.com بر روی اینترنت قابل دسترسی است.