هشت فراز، هزار نیاز: نشست پنجاهم
اهمیت مبارزات ۵۰-۴۰ (مهندس عزت الله سحابی) ـ بحث مادر: چرایی مبارزات ۵۰-۴۰ (دکتر محمد محمدی گرگانی)
سهشنبه ۲۱ اسفند ۸۶
سخنان مقدماتی هدی صابر
با عصر به خير، بحث امروز را آغاز ميکنيم. جلسه پنجاهم است، خدمت شما فراز ۴۲-۳۹ را در ۷ جلسه پشت سر گذاشتيم و به فراز جديد وارد شديم. فراز جديد دهه ۴۰ و ۵۰ است که مستقل از انقلاب به دليل اهميتي که داشت، جایی براي آن باز کرديم. فرازی تمام شده و فراز جديد آغاز ميشود، آقاي مهندس[سحابی] بحث مطلَع را دارند و مهماني به جلسه دعوت شده که بحث آغازين فراز را داشته باشد. امروز هم همان سيکل گذشته تکرار ميشود با اين توضيح که خود آقاي مهندس بيش از ۵۰ سال حاضر بودهاند، [حافظه ایشان] دوردستها، به مشروطه و تنباکو و جنگل، قد نميکشد، اما از نهضت ملي به بعد در دالانها و کوچهپسکوچهها حرکت کردهاند و مهم است که هر بحث [با] نکات تجربي [فرد] بزرگتري آغاز شود. ضمن اين که آقاي مهندس در عموم جلسات حاضر بودهاند و نقش استاد راهنما را داشتهاند؛ بالاخره ماهم بايد طبيعتا خود را زير ذره بين قرار بدهيم.امروز در کنار آقاي مهندس، آقاي دکتر محمد محمديگرگاني که از فعالان کيفي دهه ۴۰ و ۵۰ هستند [صحبت میکنند]. همينطور که آقاي مهندس ميثمي در اول فراز ۴۲-۳۹ دوران خودشان و سيري را که خودشان در جريان مواج و فوارهاي ۴۲-۳۹ طي کرده بودند، بسيار تجربي توضيح دادند، امروز آقاي دکتر محمدي هم تجارب خودشان را با تم يک بحث نظري خدمتتان عرضه خواهند کرد. من در حضور بزرگترها سخن کوتاه ميکنم و از آقاي مهندس سحابي تقاضا ميکنم بحثشان را ارائه بدهند.
مهندس سحابی: اهمیت مبارزات ۵۰-۴۰
«رَبَّنا وَفِّقْنا لِما تُحِبُّ وَتَرْضى و جَنَّبنا عَن ما لاتُحِب »جنبش ديگري که کمتر صدا داشت ولي در آن دوران خيلي مهم و موثر بود، جنبش سوسياليسم با چهره انساني بود که در کشور چکسلواکي با رهبري آلكساندر دوبچک که خودش از اعضاي حزب کمونيست بود، [به راه افتاد]. چکسلواکي هم جزو کشورهاي بلوک شرق بود، يعني زير پردهی هدايت و رهبري دولت شوروي سابق بود. [دوبچك] نکتهاي را مطرح کرد، که سوسياليسم ميتواند در جامعه حاکم بشود و مردم را هم جذب کند و لزومي به خشونتي که در انقلاب شوروي و انقلاب روسيه شد يا بعد در بعضي کشورهاي ديگر صورت گرفت، نيست. دوبچک سرانجام از طرف قدرت حاکم يعني حزب کمونيست چکسلواکي مردود اعلام شد، طرد شد و از صحنه قدرت خارج شد و او را به عنوان تبعيد يا غيره، به عنوان سفير به يک کشور خارجي فرستادند. اين نشان ميدهد در اين دوران در عين حال که مارکسيسم و کمونيسم از لحاظ جنبشهاي مسلحانه و رهبري و غيره درخششي پيدا کرده است، واکنشهايي هم عليه مارکسيسم دارد شروع ميشود. واکنش دوبچک عليه فلسفه يا مکتب مارکسيسم نبود، ولي نتيجه آن برداشتي که از انقلاب سوسياليستيـکمونيستي توسط مارکسيست در جهان مطرح شد، خشونتهايي بود که در انقلاب شوروي و بهخصوص تحت رهبري دوران سياه استاليني که ديگر از مارکسيست هم خيلي فاصله گرفت، صورت گرفت. حالا اين عمل دوبچک نشان ميدهد در عين حال که مارکسيسم در دنياي آن روز و در جمع کشورهاي تحتستم يا کشورهاي به قول اقتصادانان در حال توسعه، اعتبار و آبروي زيادي پيدا کرده بود، دارد نقصها و ضعفهايش هم رو ميشود و بروز ميکند و اولين نقدها از درون خود جنبش سوسياليستي عليه مارکسيسم درآمد.
در مقابل اين حرکاتي که در کشورهاي در حال توسعه يا مخالف جهان سرمايهداري اتفاق افتاد، در جهان سرمايهداري هم [حرکاتی صورت گرفت]. مخصوصا [به] درازا کشيدن نبرد ويتنام، رهبران کشورهاي سرمايهداري مخصوصا امريکا را به فکر واداشت که رفتار و سياستهاي خودشان را قدري تعديل کنند. کميسيون سهجانبهاي با ابتکار و رهبري ديويد راكفلر در آمريکا آغاز بهكار كرد كه نقش موثري در حوادث و جريانات ۲۰ سال بعد از آن داشت. از جمله کارهايي که [اين كميسيون] کرد، طرح مساله حقوق بشر بود.
توضیح هدی صابر پیرامون بخش دوم نشست
مهمان محترم جلسه امروز ما آقاي دکتر محمد محمديگرگاني هستند كه با توجه به سير تجربي که خودشان دارند، اين بحث را توضيح خواهند داد. ايشان متولد ۱۳۲۲ در شهر گرگان، ورودي به دانشکده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران، ورودي سالهاي ۴۵ و ۴۶ به سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي و جداشده از همان سازمان در سال ۵۶ هستند. بعد از انقلاب فرهنگي در دانشکدهی اقتصاد و بعدا حقوق و مديريت دانشگاه علامه طباطبايي به تدريس اشتغال داشتند و در دههی ۷۰ تحصيلاتشان را در انگلستان تکميل کردند و تعميق کردند و با دست پرِ علمي به ايران بازگشتند. ويژگي ايشان اين است که در دوراني که کمتر کسي در حوزه هاي علميِ خودش تبحر و تعمق ميکند، ايشان اين کار را کردند و در دانشکدهی حقوقِ علامه از اساتيد موثر هستند و در بنيانگذاري کرسي حقوق بشر در دانشکدهی حقوق علامه، نقش ويژهاي ايفا کردند. ايشان ميتوانند شاهد مناسب و صادقي براي دوران موردنظرِ جلسه امروز باشند. آقاي دکتر محمدي ترجيح ميدهند از وقتي بين ۶۰ تا ۷۰ دقيقه براي طرح بحث استفاده بکنند و ۳۰ دقيقه هم پاسخگوي پرسشهايي خواهند بود که دوستان حاضر در جمع خواهند داشت
دکتر محمد محمدی گرگانی: چرایی مبارزات ۵۰-۴۰
ضمن عرضِ سلام خدمت شما حضار محترم، من سعي خواهم کرد بحثي را که از نظر خودم بسيار بسيار سنگين و مشکل است، در ظرف ظرفيت و ذهن خودم برايتان توضيح بدهم. واقعيت اين است که اين نوع بحثها بهشدت پيچيده است و به قول خود مرحوم حنيفنژاد که موسس سازمان مجاهدين بود، اين بحثها، بحث مادر است، يعني يک گوشهی بحث به فلسفه بر ميگردد، يک گوشهاش به جامعهشناسي، يک گوشهاش به تاريخ و يک گوشهاش به علوم سياسي ميخورد، يعني بحث بسيار پيچيده است. به همين خاطر هم من خيلي مايل هستم که جايگاه خودم را در آن دوره به عنوان جواني که در سال ۴۶ يا ۴۷ که وارد سازمان شدم و ۲۴ ساله بودم، [مشخص كنم]؛ عرض کنم که من جزو موسسين سازمان نبودم بلکه بعدا يعني [در سال] ۴۶ عضو شدم و مسايلي داشتم که حالا خدمتتان عرض ميکنم.
اما بهطور طبيعي همانطوري که حالا اشاره فرمودند، بحث يک مباني نظري دارد که [اگر] من مباني نظري را خيلي خلاصه خدمتتان عرض کنم، قادر خواهيم بود، آن را ارزيابي کنيم. به عبارت ديگر اگر براي عمل اجتماعي ملاکي براي ارزيابي نباشد، ما نميتوانيم با مخاطب به توافق برسيم؛ مثلا اگر انتخابات مجلس هشتم به معني موفقيت يک حزب باشد و هرکس که توانست وارد انتخابات بشود، دليل بشودکه استراتژياش درست بوده، خوب ميشود گفت استراتژي چه كسي درست و استراتژي چه كسي غلط است. بنابراين چشم اندازها، نگرشها و ملاکهاي ما اول مهم است. من گاه اين طوري تفسير عرض ميکنم که معمولا درِ اتاق عمل جراحي را ميبندد و پزشکان ميگويند که هيچکسي وارد نشود، بعد هرکس در جاي خودش قرار ميگيرد، با دقت تمام بايد يک يک مسايل را [پيش ببرند] مثلا ميخواهند پوست را پاره کنند و پنس بگذارند و جدا کنند و مرحله بعد مثلا ميخواهند روده را پاره کنند و جدا کنند تا قادر باشند با يک تمرکز فوقالعاده دست به يک بخش حساس بدن بزنند. ادعاي بنده اين است که اين بحثها، صدها بار پيچيدهتر از يک عمل جراحي قلب است و واقعا پيچيده است. واقعا پارامترها و ملاکهايي که در اندازهگيريهايش دخالت ميکند، بسيار زياد است. خوب به همين خاطر من عرض کردم اجازه ميخواهم بحثم را در چند قسمت عرض کنم؛ قسمت اول مقدماتي دارم كه آن مقدمات را خدمتتان ميگويم. در قسمت دوم وارد استراتژي و خطمشي دهه۴۰ تا ۵۰ ميشوم و در قسمت سوم سعي ميکنم نقدهايي که در آن زمان و الان هست را برايتان توضيح بدهم و نتيجهگيري کنم.
اما از بحث اول، مقدمه؛ اول همانطوري که آقاي صابر فرمودند چون من به اصطلاح حقوق بشري هستم، يک توضيحي در مورد فرمايشات مهندس دارم. جناب مهندس يک تعبيري فرمودند که حقوق بشر حلالزاده نيست، منظور ايشان همين است که الان فرمودند، يعني حقوق بشري که ابزار بازيهاي سياسي قرار ميگيرد وگرنه بهتر از من ميدانند که حقوق بشر در جنگ دوم جهاني در سازمان ملل مطرح شد و اين شعارها [توسط] بسياري از متفکرين درجه يک دنيا از بعد از انقلاب کبير فرانسه مطرح شد و بعد به ترتيب يک اعلاميه شد.
عرضم به حضورتان که جناب مهندس سحابي که بسيار مسلط هستند و حافظهی بسيار خوبي هم دارند، زمينهها و نمونههاي سازمان [مجاهدين] را ذکر كردند. ما در هر بحثي اجبارا بايد وارد آن زمان بشويم و شرايط تاريخ آن زمان را در نظر بگيريم. يک عده عواملي را که در آن زمان مطرح بود آقاي مهندس فرمودند، اما من قبل از اينکه آن عوامل را عرض کنم، ميخواهم بگويم که طبيعت بحث ما چيست؛ سه محورِ عمدهی كارِ سازمان از هم تفکيک شده بود، يکي بحثهاي مربوط به جهانبيني و [بحثهاي] تئوريک بود كه آن موقع ميگفتند ايدئولوژي به معناي نظري؛ ايدئولوژي امروز معنايش بيشتر يک نوع تعصب و وابستگي است، اما آن موقع ايدئولوژي به معناي نظري بود. پس تئوري و جهانبيني بود، شناخت بود، اقتصاد بود، بحث تئوريِ تشکيلات بود و تحليل تاريخ بود. اينها هرکدام يک بحث مستقل بود و کار بسيار سنگيني هم رويش بود که حالا موضوع بحث من نيست. بخش دومِ کار سازمان، بحثهاي مربوط به استراتژي بود، استراتژي يعني چه؟ يعني خطمشي، يعني اين که يک تشکيلات چه راهحل مبارزاتي را بايد انتخاب بکند. بخش سوم، بخش مربوط به تشکيلات و کادرها و مسايل کادرها بود که آن هم بحث بسيار مفصلي است. ما الان وارد بحث اول نميشويم. يعني اينكه نظريات سازمان در مورد مسايل فکري [مثل] سازمان، جهانبيني، اقتصاد، تئوري تشکيلات و... چه بود، اينها بحث الان ما نيست. بحث سوم هم که بحث تشکيلات و مسايل تشکيلات بود را باز بحث نميکنيم. من متناسب با آنچه از آقاي صابر شنيدم و امروز هم احساس کردم همين مساله هست، وارد تئوري، يا استراتژي و خطمشي سازمان در دهه ۴۰ و ۵۰ ميشوم. اما اجازه ميخواهم اول خودِ خطمشي و ماهيت نظرياش را عرض کنم.
من مدعي هستم يکي از فاجعههاي ما از آن زمان و قبل از آن، همين مساله و بياعتنايي به آن است؛ ما وقتي ميگوييم خطمشي، منظور ما برنامهريزي و راهحلهاي درازمدتي است که هر حزب، تشکيلات و جامعه يا دولتي براي خودش تدوين ميکند. اولين موضوع اين است که اينها حوزهی کاملا کارشناسي، تخصصي و نظري [است]، بحث ايمان، اعتقاد، قطعيت و مقدس بودن نيست. يعني ما وقتي به فرض ميگوييم رابطه با آمريکا را داشته باشيم يا نه، به اتحاديه اروپا بپيونديم يا نه، در مورد صلح خاورميانه چه موضعي بگيريم، اينها بحثهاي نظري است، موضوع ايمان نيست. اينها مسايل امور جامعه است. امور جامعه بحثهاي مشورتي است، کارشناسي است، نقدپذير است و مقدس هم نیست. وقتي ميگوييم اصول، حوزه ايمان است؛ ايمان به خدا، ايمان به قيامت، ايمان به قرآن، اينجا حوزه اصول است. اما امور جامعه، مسايل نظري هستند و فاجعه جوامع آن جايي پيش آمده است که امور جامعه را وارد حوزه اصول کرده است و ايمان به آن آوردهاند. اين که الان برنامهی اقتصاديمان چه باشد، اين که ما الان در خطمشي يک حزب چه راهحلي اتخاذ کنيم، اينها مسايل نظري است و امروز ممکن است بگوييد [با آن] موافقم، فردا بگوييد اشتباه کردم، غلط بود. ما الان در ايران هنوز هم که هنوز است سر مساله جنگ اگر کسي نظر مخالف داشته باشد [... ]. جناب مهندس ما در خدمتشان بوديم، مجلس اول بعد از فتح فاو، بعد از فتح خرمشهر با ايشان رفتيم با آقاي هاشمي [رفسنجانی] صحبت کرديم كه بابا نظر ديگری هم هست، چه بهتر کار را تمام بکنيد، اقدامِ ديگر نکنيد، بعد ما متهم شديم که شما با چيزهايي مخالفت ميکنيد که گويي جزو مقدسات است. البته همانجا آقاي هاشمي به ما گفت بعضي از دوستان ما در شوراي عالي دفاع هم نظرشان همين است. اين که الان بجنگيم، صلح کنيم، مذاکره کنيم، با قطعنامه چه کار كنيم و... يک بحث نظريِ کارشناسي است و اصلا حوزهی مذهب و ايمان نيست. هرگونه تعصب در اينگونه مسايل چه فجايعي که در طول تاريخ نيافريده است. لذا صادقترين رهبران سياسي، شما حضرت علي رانگاه کنيد، حضرت علي از آن طرف ميگويد هر سوالي داريد از من بکنيد، سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی، اما وقتي ميخواهد جلوی طلحه و زبير موضع بگيرد، ميگويد آن قدر فکر کردم، آنقدر فکر کردم از خواب شب افتادم، چه کار کنم با طلحه و زبير؟ يعني علي که ميگويد هرچه ميخواهيد از من بپرسيد، وقتي ميخواهد جلوي دو نفر از رهبران جامعه خودش قرار بگيرد که از محبوبيت هم برخوردارند، ميگويد از خواب شب افتادم وَقَدْ قَلَّبْتُ هذَا الْأَمْرَ بَطْنَهُ وَظَهْرَهُ حَتَّي مَنَعَنِي النَّوْمَ ، من با اينها چهکار کنم؟ ديگر نميآيد مساله را ايماني کند و بگويد ايمان دارم و حتما هم همين است. پس اين يک نکته حساس و مهم است.
من وقتي اين حرفها را ميزنم با تمام ذرات وجودم لحظه به لحظه اين حرفها را به خاطر ميآورم و مسايلي که پيش آمد و الان ميبينم و فکر ميکنم که واقعا بخشي از مساله در حوزه بحث نظري و فکري ماست. ما در آنجا مشکل داريم. مرحوم حنيفنژاد يک حرفي را خيلي تکرار ميکرد كه جناب صابر اشاره کردند و من يک به يک خدمتتان توضيح خواهم داد. ميگفت يکي از بزرگترين مشکلات در کار سياست اين است که سياست را ساده گرفتهايم. ما مبارزه را سطحي و ساده کردهايم. قضيه را جدي نگرفتيم و همين هم موجب ميشود که نتوانيم، تازه اگر همه را هم جدي بگيريم، باز هم معلوم نيست که بتوانيم به آنچه که درستترين است برسيم. اين قدر داستان ظريف و پيچيده است. نکته اولم اين بود که ما طبيعت بحثمان چه بحثي است.
يکي از ايرادهايي که وجود داشت، الان هم هست، [اين است که] من شاهد هستم در مطبوعات از طرف افراد بسيار صاحبنظر و گاه متفکر موردنظر ما از منظر نظري سرِ اين چيزها سوتفاهم هست:
اول، تصور شده است که انقلابيون ميخواستند انقلاب کنند، عدهاي را ترور کنند و خودشان سر کار بيايند. لاجرم اصطلاح غلطي جا افتاده ميگويند عملِ انقلابي! عمل انقلابي يعني عملي که عدهاي ميخواهند بدون محاسبه شرايط تاريخي، يک حرکت بيتناسب با شرايط را انجام بدهند؛ اصلا اينجور نبود، اصلا قرار نبود عدهاي بيايند، عدهاي را ترور کنند و خودشان به قدرت برسند. اصلا همچنين حرفي نبود. همهی حرف آن موقع اين بود که ما عمرمان حداکثرشش ماه يا هشت ماه است (عمر يک چريک شهري حداکثر شش ماه است، خيلي زياد بشود هشت ماه) ما از بين ميرويم و نميمانيم. قرار نبود اينهايي که آمدند مبارزهی مسلحانه را شروع کردند، خودشان به قدرت برسند. يک نکته عرض کنم، ناگزيريد بهطورجدي توجه کنيد که من هر بحثي را که ميگويم بايد بگويم کدام زمان و کدام تاريخ، من که عرض ميکنم قرار نبود [به قدرت برسند]، دارم تا قبل از سال ۵۱ را ميگويم. بعد از سال ۵۳ که سازمان، [لایهی] رو و رهبريِ سازمان آمدند و داستان مارکسيسمشدنشان را مطرح کردند و ترورها ادامه پيدا کرد، بايد آن داستان را جدا کرد. من به عنوان کسي که سال ۴۷-۴۶ عضو سازمان شدم و تعليمات سازمان راديدم، اينجا به شما عرض ميکنم، ما صدها ساعت بحثهاي نظري کرديم، صدها ساعت! جوري گفته ميشود که عدهاي يک کُلت گذاشتند توي جيبشان و يک نارنجک هم گذاشتند بغلشان، يک قرص هم گذاشتند زير زبانشان و به تعبير جناب صابر افتادند به ترقهبازي؛ اصلا اينطور نبود. احمد رضايي ميآمد خانهی ما، از ساعت هشت صبح تا ۱۰ شب، يکسر بحث ميکرديم. شعار آن زمان اين بود ۸۰ درصد کار تئوريک، ۲۰ درصد کار نظامي، نظامي هم نه ترور؛ نظامي يعني اين که من بروم جودو ياد بگيرم، تيراندازي ياد بگيرم، ورزيده باشم، بتوانم عمل مناسب نظامي را در شرايط خودش انجام بدهم. اصلا به اين معنا نبود. به همين خاطر دوستاني که اصطلاح انقلابي را در برابر اصطلاح اصلاحي به کار ميبرند، اگر منظورشان از انقلابي، تئوري سازمان مجاهدين و چريکهاي فدايي خلق است، بسيار اشتباه ميکنند. شعار چه بود؟ جنبش مسلحانه درازمدت تودهاي. يعني ما چه کار ميکنيم؟ نميگذارند حرف بزنيم، نميگذارند صدايمان به کسي برسد، ما ميآييم صدايمان را ميگذاريم سرِ يک گلوله و به قول مرحوم احمد رضايي تبليغ مسلحانه ميکنيم. هدف چيست؟ مردم برخيزند! انقلاب را که انقلابيون نميکنند، انقلاب را مردم ميکنند. کودتا را کودتاچيها ميکنند. اگر قرار بود که بشود ۱۰۰ نفر، ۲۰۰ نفر، ۴۰۰ نفر بيايند انقلاب کنند که هر ۴۰۰ نفري ميتوانستند بيايند انقلاب کنند. همه ميتوانستند گروه تشکيل بدهند و انقلاب کنند. اين تصور که جنبش مسلحانه آمده بود که قدرت سياسي را بگيرد و خودش همه چيز را تغيير بدهد، کاملا غلط است. بنده تا قبل از ۵۱ در جريان روابط و گفتهها و بحثهاي مفصل سازمان بودهام. تمام بحثها را هم گرفتهام، جزو کادرهايي بودم که بچهها به شوخي به من ميگفتند «ممد ايدئولوژي»، يعني کسي که به بحث نظري بيشتر تکيه ميکند. بنابراين اصلا چنين حرفي نبود ، چنين قراري نبود، سادهانديشي و سطحينگري نبود که کسي فکر کند، ما ميرويم قدرت را ميگيريم. خدا بيامرزد حنيفنژاد را هميشه ميگفت [جمال عبدال]ناصر براي چه نشسته اين قدر غصه ميخورد، خان آمده قدرت را از بالا گرفته، دلش خون است که چرا مردم توي کابارههاي قاهره بيدرد از مسايل فلسطين هستند، معلوم است. سال ۴۹ چند نفر پيشنهاد کردند به مرحوم حنيف که ما ميتوانيم شاه را ترور کنيم، گفتند توي خيابان شاهرضاي آن موقع ـحالا اسمش انقلاب استـ ما ميتوانيم شاه را بزنيم، حنيف گفت خوب حالا شاه را زديد، يکي ديگر ميآيد شاه ميشود، مگر مشکل ما اين است که شاه برود؟ شاه رفت، اگر شما هدف را که تحول مردم و انقلاب از قاعدهی جامعه و تغيير جامعه بگيريد، آن موقع معلوم ميشود که اصلا اين حرفها نبوده است. اين که عدهاي آمدهاند، عدهاي را ترور کنند و خودشان هم به قدرت برسند [تصور غلطی است.]
نکته دوم که گفته ميشود و من ديدهام که اخيرا دوباره سوسن شريعتي، دختر آقاي مرحوم شريعتي در مصاحبهای به اين حرف استناد کردند که تلقي اين است که يک عدهاي معتقد به کار فرهنگي صرف بودند و يک عده هم معتقد به کار نظامي صرف بودند. سازمان ميخواسته فقط کار نظامي صرف بکند، اين هم باز سوتفاهم است؛ شعور موجود در ذهن دوستان در آن موقع اين نبود. سازمان سه نوع کادر داشت؛کادر اول عضو، عضوها هم دو دسته بودند؛ به نام کادرِ همهجانبه؛کادري که همه تعليمات جهانبيني و بحث نظري ببيند، کار عملي نظامي و سياسي داشته باشد و آدم نظامي باشد. هدف تشکيلات اين بود که يک کادر، همهجانبه بشود، حنيف کادر همه جانبه تلقي ميشد. يک عده هم بودند که ويژگيهايشان اقتضا نميکرد که تا حدي بيشتر کار کنند، مثلا بيشتر عنصر سياسي بودند يا بيشتر عنصر نظامي بودند، نه اينکه آن تعليمات را نبيند، ولي هدف سازمان در درجه اول کادرهاي همهجانبه بود. دو، سمپات؛ سمپات کساني بودند که فرصت و امکان کار نداشتند، فردي معلم بود، بازاري بود، بقال بود، راننده بود، وقت نميکرد، سازمان براي اينها تعليمات ويژه ميگذاشت، تعليماتي که نه به گستردگي آن کادرهاي همهجانبه باشد، نه اينکه اينها بيخبر باشند. سوم هم قطبها بودند، يعني چهرههاي مهم زمان مثل مرحوم بازرگان، مرحوم طالقاني که براي اينها وقتهاي ويژه ميگذاشتند. تعبير مرحوم حنيف هم اين بود ميگفت ما هزار ساعت وقت براي طالقاني ميگذاريم ، طالقاني يک دقيقه حرف ميزند [ضرب] در ساعت ما ميشود هزار برابر. پس ما براي چهرههايي که ميتوانيم داشته باشيم، وقت ميگذاريم.
بعضي از دوستان شايد آن خاطراتي که من از مرحوم طالقاني گفتم را خواندهاند؛ طالقاني در زندان ۱۰ بار براي من تکرار کرد آقاي محمدي اي کاش حنيف رابطهاش را با من قطع نميکرد. من حالا اين را به شما عرض ميکنم، بارها عرض کردم، دوره اول خدمت آقاي مهندس مجلس بوديم از پشت تريبون مجلس اين حرف را دوباره خواندم و حالا هم به همه ميگويم ايکاش رابطهمان را با نيروها، تواناييها و صلاحيتهايي که در جامعه وجود دارد، قطع نکنيم، اين ضربه، ضربهی تعيينکنندهاي است و کسي هم نميتواند به اين سادگي اينها را جبران کند.
خوب گفتند که يک عده کار سياسي صرف ميکردند، نه اينطور نبود،؛سازمان هدفش کار فرهنگي هم بود، همانطوري که اشاره فرمودند دليلش دهها و صدها ساعت بحثهاي نظري است و بعد اينها را تبديل به جزوه کردن و ... . ما با مرحوم محمد رضايي پيش همين آقاي مهدوي کني ميرفتيم، آقاي مهدوي کني آن موقع پيشنماز مسجد ايرانشهرِ ميدان فردوسي بودند و آدم مبارز ، باصداقت و کارکن و فعال. ميرفتيم و ساعتها با او حرف ميزديم، بعد ميآمديم ساعتها حرف ميزديم که فردا چه بگوييم و چه نگوييم تا فردا آقاي مهدوي کني روي منبر براي بقيه بگويد. اين نبود که به اين فکر نباشيم که کار فکري و تئوريک بايد کرد. من يادم هست که در همين حسينيه ارشاد ـخدا بيامرزد همه را، کار خطرناکي بود که ما با کلت و نارنجک به اينجا بياييمـ آمديم اينجا پيش مرحوم شريعتي، شريعتي در همين محل داشت چايي ميخورد، احمد گفت که دکتر تو چه کار داري ميکني؟ آن موقع اين حسينيه خيلي جلوه ميکرد، اين مبلها بعد از چهل سال مانده، اين لوستر آن موقع حسينيه براي خيليها نشانه يک حرکت سرمايهداري بود. شريعتي هي پک زد به سيگارش و گفت احمد من ميدانم که دارم چهکار ميکنم. ولي خيلي وقت ميخواهد که بحث کنيم، اگر جنبشهاي مسلحانه نبودند و آن مبارزات نبود،آيا اجازه ميدادند شريعتي هم اينجا باشد؟ هميشه يک حرکتهاي تندتر وجود دارد که موجب فضا باز کردن براي حرکتهاي نرمتر ميشود. من اينها را ميگذارم براي وقت ديگري که بتوانيم با هم صحبت کنيم.
پس نکته بعد اين است که اين تصور که يک گروهي آمده و فقط ميخواهد عمل نظامي کند و فقط ميخواهد سريع بيايد ترور کند، [اشتباه است]. شما ميدانيد تا قبل از سال ۵۱-۵۰ که بچهها دستگير شوند، اصلا عمل تروري نبود. فقط ربودن شهرام، پسر اشرف پهلوي بود که تازه آن هم در زندان مرحوم حنيف از خودش نقد کرد که ما اشتباه کرديم. اينطور نبود که بيايند فقط عمل نظامي کنند و ترور بکنند و بگويند ترور ميکنيم و خودمان ميآييم قدرت را به دست ميگيريم.
نکته بعد سر همين بحث بود که من در فرصتي که دارم اشاره خواهم کرد. تصورم اين است که سه شعار را ظرف اين صد سال و پنجاه سال شاهديم؛يک عدهاي آمدند و گفتند اسلام را نجات بدهيم تا مسلمانان نجات پيدا کنند و اينها آمدند گفتند تنها راه اين است که کار تئوريک کنيم و تا موقعي که کار تئوريک قوي نکردهايم، وارد عمل سياسي نشويم. بعضيها دستهبندي ميکنند که مرحوم اقبال يا مرحوم شريعتي و مرحوم طالقاني جزو اين گروه هستند، من فکر نميکنم، به جهت اينکه هم اقبال در عمل اجتماعي فعال بوده و مبارزه کرده و هم طالقاني به شدت در عمل اجتماعياش فعال بود. پس اينکه ميگوييم کسي بحث فرهنگي را رجحان ميدهد با اينکه کسي بگويد فقط کار تئوريک کنيم تا بعد تحول بهوجود بيايد، يک حرف ديگر است.
دستهی دوم ذکر ميکنند، کساني بودند که گفتهاند مسلمين را نجات دهيم تا اسلام نجات يابد، يعني بياييم اول مبارزه کنيم تا مردم از بدبختي نجات پيدا کنند. شعاري که بعد از سال ۳۲ که آقاي مهندس بيشتر از من مسلط هستند، حزب توده مطرح کرد. آن هم تحول جامعه بود که جامعه به يک جامعهی صنعتي تحول پيدا کند و کار سياسي نکنیم. (شعاري که آقاي هاشمي صريحا دفاع کرد و گفت ما به جاي کار سياسي، عمراني عمل کنيم تا جامعه پيش برود و به لحاظ فرهنگي هم پيش ميرود.) من مدعي هستم که سازمان مجاهدين در دورهی خودش شعور اين بحث را داشت که کار فرهنگي مستقل از کار سياسي نيست و کار سياسي مستقل از کار فرهنگي نيست. اينکه چقدر اين ظرفيت ميکشيده، يک بحث ديگر است اما به اين توجه داشتيم و دهها صدها ساعت روي اينها بحث ميکرديم.
حالا من به سر تئوري تشکيلات برگردم و درباره تشکيلات [سخن بگويم] و دليل اينکه در دهه ۴۰ جنبش مسلحانه مطرح شد را خدمتتان عرض کنم. اول نکته من اين است که آقاي مهندس اشاره فرمودند، من محاسبهاي کردم، در دههی ۴۰ تا ۵۰ نزديک به ۲۰ جنبش مسلحانه در دنيا بود و برايتان چندتايي را که موفق شدند، ميخوانم: چين ۱۹۴۹، مصر ۱۹۵۲، اندونزي ۱۹۴۹، ويتنام ۱۹۵۶ که ۱۹۷۵ پيروز شد، کوبا ۱۹۶۰، الجزاير ۱۹۶۲، غنا ۱۹۵۱، عراق ۱۹۵۸، ليبي ۱۹۶۷ و شيلي ۱۹۷۰. تازه اينها آن موادري هستند که موفق شدند. لذا در دورهاي که ما زندگي ميکرديم، جنبش مسلحانه عرف پذيرفتهشدهی زمانه بود، يعني اخلاق و فرهنگي بود که مبارزان زمان ميگفتند تنها راه اين است و جنبشهايي مثل جنبش جنگل که يکي از مردميترين جنبشهاي تاريخ صدساله ما هستند هم پشت ذهن ما بود. مرحوم حنيف هميشه اشارهاي داشت و ميگفت چريکهاي فدايي ميروند جنگل با زمينه ذهنياي که در ذهن مردم جنگل يک قداستي دارد و مردم از ميرزا کوچکخان خاطراتي دارند که دوست دارند [مواجه میشوند]. من رفته بودم ماسوله، ميخواستم جوراب پشمي بخرم براي کوه، پيرزني بود، يک جوراب پشمي ساقکوتاه داشت، گفتم ساقبلند داري؟ گفت ساقبلند يعني چه؟ گفتم يعني همينکه ساقش تا بالاي زانو بيايد؟ گفت يعني جوراب مجاهد ميخواهي؟ در ذهن او جورابي که از ساق پا بالاتر بيايد، يعني مجاهد، يعني جورابِ ميرزاکوچکخان. اينقدر عمومي بود. ما در دهه ۴۰ و ۵۰ اينقدر امکانات داشتيم، همانطور که آقاي مهندس اشاره فرمودند، از نظر امکانات مالي، ماشين، خانه و زندگي هيچ مشکلي نداشتيم. احمد [رضايي] صبح با شورلت، ظهر با تاکسيبار و عصر با پيکان ميآمد و با هم قرار ميگذاشتيم. از نظر امکانات بهقدري موردحمايت بوديم که خودمان گاه اشکمان درميآمد، اينقدر مردم از ما حمايت ميکنند.
من نميخواهم خاطرات بگويم، کوتاهنمونهاي عرض ميکنم؛ در پايين مولوي خانهاي بود که من و احمد با هم ميرفتيم. يک روز رفتيم و ديديم در استکان چايي تکه کاغذي افتاده، به احمد گفتم صاحبخانه بيچاره احتمالا يادش رفته، گفت مگر ميشود، آخر تکه کاغذ در چايي؟ گفتم ديگر خوب نيست به رويش بياوريم، برويم عيب ندارد. خواستيم بياييم بيرون احمد طاقت نياورد و به صاحبخانه گفت حاجخانم ببخشيد اين کاغذها كه توي چايي، مال چه بود؟ گفت مادر جان دعا نوشتم، به دعا فوت کردم و گذاشتم توي استکان چايي شما که براي شما اتفاقي نيفتد. وقتي من کليد خانه را بهش دادم و گفتم مادر اين کليد خانه، اگر ما را بگيرند ما را شکنجه ميکنند و ما همهچيز را ميگوييم، کليد را از ما بگير، هر وقت خواستيم در ميزنيم، گفت محال است از تو بگيرم، اول من فدا شوم، بعد شما فدا شويد؛ هرجا ما ميرفتيم امتياز و امکانات ما فوقالعاده بود. تمام روحانيوني که شما الان ميشناسيد که قبل از انقلاب به صورتي مبازره ميکردند و شهرت پيدا کردند، در رابطه با سازمان بود. از آقاي مهدوي کني که عرض کردم، مرحوم طالقاني بگيريد تا ربانيشيرازي که نمونهاش را به شما عرض خواهم کرد. تمام اينها و هرکسي مبارزه ميکرد، آروزيش شده بود. جوان ۲۵ ساله جلو ميايستاد و پيرمرد و روحاني پشت سر او نماز ميخواند. اينقدر تشکيلات عموميت، قدرت و نفوذ پيدا کرده بود. اين است که الان من وقتي حرف ميزنم، هماش ميگويم که چه شد. از اينها بگذريم.
اولين بحثي که عرض کردم، جنبش مسلحانه [عرف] زمانه بود. سوال اصلي ما چه بود؟ [اينکه] مساله اصلي ما چيست؟ خوب از اول انقلاب تا حالا هم اين شعار هست، يک عده گفتند مساله اصلي ما ارتجاع است، ملاها و آخوندها هستند، يک عده گفتند، مساله اصلي ما امپرياليسمِ آمريکا و سرمايهداريِ حاکم است. يک عده گفتند مساله اصلي ما عقبماندگي فرهنگي است. يک عده شعار اصلي را مساله ليبراليسم کردند. قبل از انقلاب هم تمام اينها مطرح بود. يکي از سختترين کارهايي که ما بايد ميکرديم، پاسخ به اين سوال بود که مساله اصلي چيست؟ کدام مساله است که اگر با آن برخورد کنيم، قادريم بقيه مسايل را جواب بدهيم؟ اول بحث قرآني بود. چرا پيامبر در زمان خودش با عرقفروشها برخورد نکرد؟ با بيحجابها برخورد نکرد؟ چرا در خيابان نيفتاد تا با کساني که مزاحم ديگران بودند، درگير شود؟ شعار پيامبر ... [چه بود؟]. موسي چرا اين کار را نکرد؟ موسي چرا در زمان خودش طرف فرعون رفت؟ چرا نرفت هزار خردهکاري ديگر را بکند؟ بعد روي اين بحث ميشد. بحث نظري اول قرآن بود. بعد از قرآن، بحث تحليل سياسي شرايط بود. سازمان تحليلش اين بود که مساله اصلي زمانه ما امپرياليسم است، بودن و نبودن شاه تعيينکننده نيست. شاه برود، ديگري ميآيد، پس درگيري ما با شاه نيست. رفتن شاه هم چیزی را حل نميکند. لذا به عنوان کسي که سال اول انقلاب يادم است، در خانهام خوابيده بودم، دخترم آمد و گفت بابا! انقلاب شد. گفتم انقلاب شد؟ مگر ميشود انقلاب شود؟ گفتم نگو بابا جان که انقلاب شده؛آن هدفي که جنبش مسلحانه قبل از انقلاب داشت يک مبارزهی درازمدت تودهاي بود که تحولي در جامعه به وجود بياورد نه اينکه يک نظامي برود و قدرتي کنار برود، اصلا چنين چيزي نبود، يعني باور و ذهنيت ما و آگاهي و شناختي که داشتيم اصلا اين چيزها نبود. تعجب ميکردم و ميگفتم چرا ميگوييد انقلاب.
خوب پس اول جنبشهاي مسلحانه شعارش چه شد؟ [...] يک عده ميگفتند مشکل ما فحشا و فساد است، سينماها و روزنامههاي ما خراب و بد است، برويم روزنامهی خوب درست کنيم، برويم فيلم خوب درست کنيم. ما [درباره] همهی اينها بحث ميکرديم و گفتيم اينها خردهکاري است، فايدهاي ندارد، دو تا روزنامه ميآورد، آنقدر خراب ميکند، که ديگر اصلا نتيجهاي ندارد. به همين خاطر هم به اين چيزها معتقد نبوديم و ميگفتيم اينها راهحل و روش درستي نيست.
خوب اگر مساله اصلي امپرياليسم شد، آن بحث نظري عمده پيش ميآيد، راه مبارزه با اين امپرياليسم چيست؟ خوب بعد آمدند و گفتند سرمايهداري وابسته در ايران، ابزار امپرياليسم است. سرمايهدارياي که ميخواهد در ايران بيايد و مناسبات سرمايهداري را در ايران حاکم کند. به همين خاطر هم چريکهاي فدايي رفتند رييس کارخانه جهان را زدند. البته سازمان ديگر آن سازماني که من دارم دربارهاش حرف ميزنم نيست، آنهايي که بعدا رفتند هافکينز و ترنر را ترور کردند. اينها ديگر بحث ديگري است و من وارد اين قسمت نميشوم و داستانش کاملا متفاوت است.
من يادم نميرود که يک روز در زندان قصر، من، رجوي و موسي خياباني ـ فارغ از بحث استراتژيک ميگويم ميگويم [خدا] رحمت کند، چون موسي خيلي آدم باصداقت، درست و پاکي بود و از نظر اخلاقي خيلي قابلاتکا بود و [بر اساس] تجربه سالها که با او بودم، راحت ميشد به او اعتماد کرد و راست ميگفت و درونش هم خيلي با اعتقاد بودـ در زندان نشسته بوديم، خبر دادند که رضا رضايي را گرفتند. رضايي جزو کادرهاي اول سازمان بود که بيرون مانده بود. موسي داشت بلند بلند گريه ميکرد. سوالي که مطرح شد اين بود که آيا ميارزيد که به قيمت ترور نيکطبع يا کسي که آن موقع ترور شده بود، رضا از بين برود؟ خوب ما آنجا نشسته بوديم و گفتيم نه نميارزيد، اما ظاهرا ديگر در بيرون کار از دست زندان بيرون رفته بود. چون مدتي کادرهاي زندان ادارهکننده مسايل بيرون بودند ولي بعد از مدتي کادرهاي بيرون راه خودشان را رفتند و به همين خاطر زندان ديگر رابطهاش قطع شد و آنها کار خودشان را کردند و ديگر به کادرهاي زندان توجهي نکردند.
من چون ميدانم فرصت کم است و بحث بسيار دراز و سنگين است و بهخصوص ميخواهم بخشي از واقعيتهاي يک دوره تاريخي خاص را بگويم، يک يک سوالات محتمل را مطرح ميکنم و با توجه به تجربه و شناختي که دارم، دورهاي که بوديم را خدمتتان توضيح ميدهم:
سوال اول؛آيا کسب قدرت سياسي هدف جنبش مسلحانه بود؟ من پاسخم اين است که کسب قدرت سياسي راهحل تحول در جامعه تلقي نميشد. لذا کسب قدرت به عنوان يک برنامهی درازمدت [بود]؛ ما آن موقع ميگفتيم ۱۵ تا ۲۰ سال طول ميکشد كه مردم بيايند و به قدرت برسند، نه ما که به اصطلاح جنبش چريکي مسلحانه هستيم. مردم بيايند و با صلاحيتهايشان، استعدادهاشان، تواناييهايشان به قدرت برسند نه ما. اين يک سوال بود.
سوال دوم؛آيا تئوري تشکيلات ـهمانطوري که آقاي مهندس اشارهاي فرمودندـ و تئوري اقتصاد و جهانبيني سازمان متاثر از مارکسيسم بود؟ و آيا اين دليل سقوط سازمان ـاز نظر من انحرافـ شد؟ من اينجا مقداري تامل ميکنم، عرضم اين است که در حوزهی اقتصاد، سياست، فرهنگ، ما نظري حرف ميزنيم، همانگونه که اسيدسولفوريک غربي نداريم، اسيد سولفوريک شرقي نداريم و س۲ه۴ اسلامي نداريم، اقتصاد، سياست، محيطزيست و پزشکي [غربي و شرقي هم نداريم]؛ اينها علم هستند، علم آگاهي نسبي به ما ميدهد. بله امروز هم در دنيا صدها حزب درجه يک هستند، دهها حزب درجه يک سوسياليست هستند. سوسياليسم در بحث امور جامعه است در اصول که نيست. يعني چه؟ يعني يک فرد ميتواند مسلمان باشد و سوسياليست هم باشد، يک فرد ميتواند مسلمان باشد، ليبرال باشد، يک فرد ميتواند مسلمان باشد، به تئوري دولت متمرکز يا دولت فدرال اعتقاد داشته باشد. تئوريهاي سياسي روش هستند، ارزش نيستند. درست است؟ لذا به روژه گارودي گفتند تو چقدر زود تغيير ميکني، يک روز مسيحي بودي، بعد رفتي مسلمان شدي، بعد سوسياليست شدي، گفت ببين الان هم من يک مسيحي مسلمان سوسياليست هستم، با هم تعارض ندارد. پس مسلمان ميتواند در روش طرفدار يک مناسباتي باشد و بگويد دولت متمرکز، دولت آزاد، دولت فدرال، دولت دموکرات، اينها روش است، اينها ارزش نيست، متناسب با زمان هم تغيير پيدا ميکند. الان دنياي ما دنيايي است که بهشدت دوران گفتگو و معادلات را بر اساس حداقل ضرر تنظيم کردن، بر اساس توازن منافع تنظيم کردن است. اين روش است، اينکه علت ضربه خوردن سازمان از کجا است، برميگردد به بحث اول که من درباره آن بهطور مفصل صحبت کردم، کار زيادي و وقت زيادي ميخواهد، اشکالاتي وجود دارد که الان بحث ما نيست. ولي من ميخوام عرض کنم مشکل بحث ما اين قسمت نيست، اينها روش است، شما ميتوانيد ديروز سوسياليست [بوده] باشيد و امروز ليبرال باشيد و فردا طرفدار دولت فدرال. اين تعارضي با مباني نظري ما ندارد. آن مباني نظري يک بحث ديگر است، آن بحث ها، بحثهاي اعتقادي است، يک بحث ديگر است.
نکتهی بعد در اينکه آيا سازمان در جنبش مسلحانه موفق شد يا شکست خورد؟ در خطمشي ملاک موفقيت چيست؟ ملاک موفقيت در خطمشي موفقيت و پيروزي است، اگر کسي گفت من يک برنامهی هشتساله گذاشتهام براي اينکه تورم، بيکاري، محيطزيست و ... را به اين حد برسانم، اگر نتوانست ميگوييم شکست خورده، چون در برنامه [و] خطمشي ديگر نيتم خالص بود و براي خدا کار کردم [معنايي ندارد، اينها]، سر جاي خودش محترم [است]. من وقتي ميخواهم ارزيابي کنم كه آيا جنبش مسلحانه موفق شد يا نه، عرض ميکنم نه! جنبش مسلحانه شکست خورد، سال ۵۱ شکست خورد. اين را ميگويم براي اينکه امروز متوجه بشويم، بقايايي که مانده بودند ميگفتند ما شکست خورديم. همان حرفي که جناب مهندس از مرحوم مصدق زد. جنبش مسلحانه شکست خورد. آيا ممکن بود اين مساله منجر بشود که حوادث ۵۴ پيش نيايد؟ حوادثي که هنوز که هنوز است ـايشان [(مهندس سحابي)] اشاره فرمودندـ آثارش را داريم ميبينيم. اين سوال در ذهن من ميچرخد. قتلهاي زنجيرهاي استالين را ما هم داريم، هم استالين قتلهاي زنجيرهاي دارد، هم صدام، هم هيتلر و هم سازمان بعد از ۵۰ داشت، چرا؟ چطور ممکن است که کسي مانند بهرام آرام که بعد قدرت را به دست گرفت [...]،(بهرامي که چريک بود، واقعا چريک بود، ما وقتي با اين بيرون مي رفتيم کلت را ميانداخت روي هوا ، روي دستش ميگرفت، من نميتوانستم ازش بگيرم، رو هوا روغن نباتي شاهپسند آن موقع را [ميزد]، از جيبش کلت درميآورد و ميزد. در خانه با هم تمرين ميکرديم، کلت را جلوي من ميگرفت ، ميگفتم ازش بگيرم، نميتوانستم. اين قدر ورزيده و چريک بود) چطور ممکن است کسي در جيبش کلت باشد و زير زبانش قرص سيانور باشد، نارنجک توي جيبش باشد ودر مغز همرزم و همسطح خودش مثل مجيد شريف واقفي گلوله خالي بکند. چطور ميشود؟ مشکل كجاست؟ مساله چيست؟ صمديهلباف چه؟ محمد يقيني چه؟ اينها چرا ترور شدند؟ براي کي؟ براي چي؟ چطور ممکن است استالين از ۵۳ عضو حزب کمونيست از مرکزيت حزب ۵۱ نفر را ترور کند و خودش هم در تشيع جنازه آنها شرکت کند؟ ببينيد گزارش اخيري را که يک استاد انگليسي نوشته است، تمام نامههاي آقاي گورکي را جمعآوري کرده است و گزارشش اين است که گورکي را هم استالين به وسيلهی رئيس اطلاعاتش که داروساز بوده [كشته]، در دورهی بيماري بهش دارو خورانده و او را کشته. حتي گورکي! چرا چنين چيزي ميشود؟ من اينجا يک جواب مي دهم، ميخواهم جمعبندي كنم؛ هر گروهي، هرجرياني و هر حزبي که فکر کند خودش پيشاهنگ، عاملِ نجاتِ بشريت، نجات دين، نجات خاک و نجات اسلام است، با خود فاجعه دارد، به هر نام باشد، به نام خاک، خون، دين، حزب، به هر نام باشد! همانقدر که ما به اين توهم رسيديم که اگر ما باشيم همه چيز هست، فاجعه درست ميشود که شد! من وقتي اينها را به شما ميگويم با حالي ميگويم که شايد شما فقط آن حال من را در گفتارم متوجه شويد، ولي تمام سلولهاي وجودم ميلرزد. ميشود بهرام بيايد و مغزمجيد را تکه تکه کند و بزند؟ چرا؟ مساله کجا است، چرا؟ چرا حنيف سال ۵۰ من [اين كار را] نکرد؟ سال ۵۰ به ما خبر دادند که يکي از بچهها [كه جزو] کادرهاي بالا بود بريده است. احمد آمد گفت بيا محمدجان برويم خانه، رفتيم خانهاش، ديديم گريه ميکند، گفتيم چه شده؟ گفت سازمان رفت، تشکيلات رفت، همه چيز رفت، عقب افتاديم، بدبخت شديم. بلند بلند گريه ميکرد. احمد خيلي باهاش حرف زد، آمديم بيرون، حرف ما اين بود که اين را اگر بگيرند، سه چهارم تشکيلات لو رفته است، خيلي بد ميشد. بعد از مدتي يکي از بچهها رفته بود به مرحوم حنيف گفته بود که محمدآقا اين آدم را اگر بگيرند، سازمان رفته، نظرت چيست ترورش کنيم؟ نگاه کنيد حادثه سال ۵۴، اواخر سال ۴۹ [هم] مطرح ميشود، حنيف گفت ـاين جمله حنيف بعدا در تمام بچهها آمدـ يعني در ميان ما کسي هست که برادرش را ترور کند؟ ما چنين آدمي هم در ميان خودمان داريم؟ چرا حادثهاي که آن موقع ـيعني تقريبا در پاييز ۵۰ـ اتفاق نيفتاد، سال ۵۳ و ۵۴ اتفاق افتاد؟ اشکال در کجا بود؟ من نظرم اين است که محور شکلي اينجاست. خدا به پيغمبر هم فرياد ميزد پيامبر تو هدايت نميکني، کارت را بکن و برو! آفرين به انبيا که بهشت دنيا وعده ندادند، چون قرن بيستم نشان داد که همهی کساني که ميخواستند در دنيا بهشت درست کنند، جهنم درست کردند. انبيا نگفتند که ما ميآييم نجاتتان ميدهيم، گفتند ما ميآييم، اگر همهتان بياييد و درست عمل کنيد، تحول پيدا ميکنيد. خيلي بايد هوشيار بود!
من چند محور ديگر را عرض ميکنم و ميروم. خدمتتان عرض کردم که از نظر من استراتژي شکست خورد، سال ۵۱ جنبش مسلحانه شکست خورد، زيرا اگر ملاک پيروزي را به جاي نيت خالص، پاکي افراد، آمادگيشان براي جانفشاني بگيريم، بايد بگوييم که هدف يک مبارزه درازمدت تودهاي بود [اما اعضاي سازمان] آمدند اين رابطه را با توده قطع کردند، اين شعار که چريک مثل ماهي در آب است، تمام رابطههاي ما با محيط را قطع کردند، ضربه زدند و فضايي درست کردند که موفق نبود. اما آيا هيچ آثاري نداشت؟ چرا آثار بسيار زيادي داشت که آن بحث ديگري است که بايد در جاي ديگري مطرح کرد.
نکته بعد، عرض کردم اخيرا ديدهام بعضي جاها، بعضي مطبوعات [كه] در باره آن شرايط نوشتهاند، نقلقول کردهاند، من چند تا از اين نقل قولها را ميخوانم به عنوان مقايسه، تا بگويم که چه فرقي ميکرد. البته اين نمونهاي که عرض ميکنم، تنها نمونه نيست؛ من ميبينم که بسياري از آقايان دارند حرف ميزنند و مطبوعات مي نويسند و مصاحبه ميکنند اما با کمال تاسف اين طرف قضيه به دليل موقعيتي که پس از سال ۵۳ و ۵۴ پيدا شد و آقاي مهندس اشاره کرد و بعد از انقلاب پيدا شد، نتوانست واقعيتهايي را که [بهطور] نسبي وجود داشت، بگويد. به همين خاطر هم گاه بسياري از حرفها عجولانه گفته ميشود. من نميخواهم اسم کسي را در اينجا ببرم، اما ميبينم عدهاي [طوري] لگد ميکنند و با سرعت ميروند که گويي عدهاي از بچهها ترقهبازي راه انداخته بودند که ترور کنند و بکشند و همه چيز را حل کنند و توهم داشتند. از جمله حرفها اين بود که نقل کردند که مرحوم شريعتي، به مرحوم حنيف گفته است که من با شيوه شما مخالف هستم و حنيف هم توضيح داده است که کار علني و تبليغ علني محکوم به اين است که يک محفل روشنفکرانه ذهني و سرگرمکننده ايجاد بشود و اين کار با اين مخاطبهاي مغشوش و با آگاهيهاي بينظم و بيبرنامه به هيچجايي نميرسد. اين را از قول مرحوم حنيف نقل کردهاند و تحليلي که روي اين گذاشتهاند اين بودکه بنابراين آنها به عمل سازماني، عمل تشکيلاتي و کار درونتشکيلاتي معتقد بودهاند؛ اين حرف درست است؛ يکي از کساني که تئوري تشکيلات را در دهه ۴۰ پيشتازي و مطرح کرد مرحوم حنيف بود، اما از اين [موضوع]، اين نتيجه را گرفتن که دوستان به کار فرهنگي اعتقاد نداشتند، غلط است. دليلش همين که عرض کردم که ما در سراسر ايران کار فرهنگي بسيار گسترده ميکرديم و به جاي اينکه سخنراني عمومي باشد، رابطه هاي خصوصي و کار بسيار گسترده بود.
نکته بعد اين است که در نقد [سازمان] گفتهاند چون زمينهسازي فرهنگي نکردند، جايگاه مردم را نديدند و به همين خاطر ضربه خوردند. اين را هم عرض ميکنم که جايگاه مردم حداقل به لحاظ تئوريک، فهم شده بود. منتهي نحوهاي که مطرح بود، نحوهی تشکيلاتي بود که عرض کردم. گفتهاند در ديدگاه پيشگام انقلابي، قهرمان خود چريک است، در حالي که در يک ديدگاه فرهنگي، قهرمان ملت است، اين درست به عکس است. يعني اساسا (قبل از ۵۰) در تعليمات درست عکس بود؛ احمد وقتي از خانهی آن زن بيرون آمديم، بلند بلند گريه ميکرد، راه ميرفت و گريه ميکرد. ميگفت محمد ما جواب اين [زن] را چه بدهيم، من قهرمانم يا او؟ من بايد تقديس بشوم يا او؟ من بايد جواب او را بدهم، من از اين مسئوليت ميترسم! هي ميگفت محمد من از اين مسئوليت ميترسم! اين قدر اعتقاد [داشت]. اينجور نبود که افرادي فکر کنند که ما قهرمان صحنه هستيم و مردم بيايند جلوي ما و به ما احترام بکنند و ما مردم را به سمت انقلاب ببريم. اصلا اينجور نبود. يکي از بچهها توي بازجوييها خيلي ضعف نشان داد (اسمش را نميبرم) مرحوم احمد هميشه از قول حنيف ميگفت که فلاني در دانشکده فني، کلتش جلوي دخترها هي بيرون ميافتد، يعني ميخواهد نشان بدهد که من چريک هستم. يکي از بزرگترين کارهايي که سازمان پيشتازياش را کرد و من مدعي هستم که کار بسيار ارزنده و خوبي بود و واقعا اثر کرد و واقعا روي ما تاثير ميگذاشت، اين بود که ما با خودمان دم به دم برخورد ميکرديم. يک کادري آمد و گفت من ميخواهم با حنيف باشم (باز هم چون درست نيست، اسم نميبرم) گفتم چرا ميخواهي با حنيف باشي؟ [چرا]برايت مهم است؟ به اين فکر کن كه تو اگر ميخواهي چيز ياد بگيري، هرکسي ميتواند به تو ياد بدهد، چرا ميخواهي با حنيف باشي؟ در ذهنيت خودت نوعي غرور و بالانشيني نميبيني؟ ما سر اين بحثها صدها جلسه ميگذاشتيم. بنابراين توجه به تحولِ دروني و تغييرِ دروني تجربهاي بود که ما ياد گرفته بوديم. احمد رضايي وقتي جلوي طالقاني مينشست، بيرون ميگفت که محمد اينکه طالقاني، همين جوري طالقاني نشده، ۶۰ سال آزمايش پس داده است. احترام به طالقاني فرصتطلبي نبود، اعتقاد بود. حنيف هر وقت اسم مطهري ميآمد ـباورتان نميشود، اين حرفها با بعد اصلا تطابق نداردـ ميگفت ما چيز بلد نيستيم، ما يک قدم برداشتيم و چيزي نميدانيم. قطعا آقاي مهندس اين فرمايشي که تشبيه فرمودند به داستان بابک خرمدين، منظورشان کادرهاي اوليه سازمان نبود. کادرهاي اوليه سازمان اهل نماز، اهل دعا و اهل نماز شب بودند. محمد قرآن را دستش ميگرفت، اصلا ورق نميزد، قرآن را باز ميکرد سورهی نوح ميآمد، سورهی طاها ميآمد، اين قدر با قرآن آشنا بود. به قول طالقاني همهاش ميگفت، يک خطبه نهجالبلاغه براي يک نفر ميخواند، امروز [آن فرد] اينطرفی بود، آنطرفیاش ميکرد. کادرهاي اوليه اينطوري نبودند. علي باکري، وقتي آدم کنارش مينشست، احساس ميکرد [...] .
امروز در نقد خواهم گفت، من اينها را مرتبط به نقد نميدانم، من در سال ۵۶ به دليل اينکه ايراد به تئوري سازمان داشتم و ايراد به تئوري تشکيلات، ايراد به رهبريِ آن موقعِ سازمان داشتم، از سازمان جدا شدم . ولي [اين موضوع] غير از اين است که بياييم بگوييم افراد کار نکردند، صلاحيت نداشتند. خيلي زحمت کشيدند. نمونهاش ربانيشيرازي است که بعد از انقلاب عضو شوراي نگهبان شد و يک روحاني بود که آن موقع ۷۰ سالش بود، کاملا پير بود، تمام ريشهايش سفيد بود، اما ريشِ سفيد اصلا دليل بر پيري نيست، اين رباني شيرازي در زندان ميآمد ـمن مسوولش بودمـ [...]، اينها جانمي دادند. مطهري سال ۵۱ آمد ملاقات آقاي محيالدين انواري، به آقاي انواري گفت، آقاي انواري تو بغل اين بچههايي؟ [انواری]گفت آري، اينها ابوذرهاي ما هستند، اينها مقدادهاي ما هستند، قدرشان را بدان! انواري آمد توي بند و گفت آقاي محمدي، مطهري به من اينطوري گفته است. همه اين آقايان تحتتاثير بودند. اينها ميخواستند نماز بخوانند يک جوان ۲۷-۲۶ساله جلو ميايستاد و پيرمردها پشتش ميايستادند. اینقدر کار فرهنگي شده بود!
بايدجواب بدهيم چه شد؟ چرا با رفتن کادر رهبري مثل مرحوم حنيف، داستان به چنين فاجعهاي رسيد؟ همينجا ميخواهم بگويم، حنيف رفت دادگاه، پيغام فرستادند به زندان که اگر حنيف دفاع ايدئولوژيک بکند، اعدام است، اگر نکند اعدام نميشود، چه کار بکند؟ چه توهمي بود که گفتند هر روزِتاريخ حنيف ميسازد؟ اين جور نبود، نه هر روزِ تاریخ شريعتي ميسازد، نه طالقاني! اين به اين معنا نيست که حنيف را بگيريم و [بگوييم] هرچه ميگويد درست. من هميشه اين را ميگويم چگونه ميشود نه شخصيتپرست شد و نه خودپرست؟ من چگونه با اين ريش سفيدم به يک جوان بگويم عزيز من نروي خودت همه چيز را خودت از صفر شروع کني؟ گناه کردي، اگر گذشته را تکرار کني! اين عين خودپرستي است. نه آن جور که يک کسي را بگيري و بگويي هرچي گفتي حق است و نه اينکه هر چه من بگويم درست است. آيا ميشود اين دو تا را با هم جمع کرد؟ من مدعيام که امروز دنيا با اين تجربه دارد عمل ميکند. چند دوره است که آقاي فرگوسن، مربي منچسريونايتدِ انگلستان است؟ صلاحيت داري،کار کن! مگر شرکت بوئينگ ميآيد همينطوري تجربههاي گذشتهاش را دور بريزد؟ کار ميکند، جمع و استفاده ميکند.
من وقت خودم را تمام شده ميدانم ، اصرارم اين بود که جناب صابر براي سوالات شما وقت بگذارند. چون من نميدانم سوالاتتان چيست و متاسفانه با هم رابطه هم نداريم. من چيزي ندارم که بگويم، صلاحيتي ندارم. اما در اين سطحي که موضوع صحبت ماست، من ميخواهم چند محور از جمعبندي عرض کنم؛ محور اولم را هم عرض کردم ، عرض من اين بود که مشيت خدا اين است که هيچکس سرنوشتساز نباشد، مشيت خدا اين است که هيچکس تاريخساز نباشد. مشيت خدا اين است که هرکس خودش سرنوشت خودش را بسازد، هر جريان و هر فکري و هر انديشهاي که بيايد و بگويد من ميخواهم سر نوشت بسازم، تاريخ بسازم، به هر نامي که بوده است، در تاريخ فاجعه درست کرده است،. ما در اين دنيا به اندازهی خودمان نقشي داريم، بقيهاش توهم است!
[محور دوم اينكه] چگونه ميتوانيم هم از شخصيتمان استفاده كنيم و هم شخصيتپرست نشويم، خودپرست نشويم؟ چگونه ميتوانيم از تجربههاي بزرگاني [استفاده كنيم] كه برايشان مساله اين نيست که شما استفاده بکنيد یا نه؟ آقاي مهندس سحابي که اينجا نشسته است، احتياج ندارد به اين حرفها، چه احتياجي دارد؟ من بيست و چند سال است که خدمتشان ارادت دارم، براي ايشان مهم نيست که کسي به ایشان بگويد یا نگويد، اما براي جامعه مهم هست يا نه؟ ما چگونه ميتوانيم از تجربيات استفاده كنيم و جمعِ صلاحيتها و ابتکارهاي فردي را با تجربياتي که در تاريخ داريم، كنيم؟
[محور] سوم؛ فضاي بسته، جو تشکيلات بسته توليد ميکند. تشکيلات بسته، تعصب درست ميکند، توهم ميسازد. بنابر اين هر کار بکنيم اين را بايد ببينيم که جامعه احتياج به روابطِ باز و گسترده دارد و کار جمعي بسيار پيچيده است. بنابر اين فقط در روابط و مناسبات بسيار باز و کارشناسي ميشود به راهحلهاي نسبي رسيد.
مساله چهارم، من اصرار دارم بر اين جمله زيباي حضرت علي که ميوه را در زمانه خودش بچينيد. از زمانه نبايد جلو افتاد، عجله در کار اجتماعي فاجعه درست کرده است. چهطور ميشود متناسب با زمانه رفت، عجولانه نرفت؟ چگونه ميشود عمل اجتماعي هم داشت، ولي قيمماب تودههاي مردم نشد، آيا ميشود؟ ما ميتوانيم براي مردم کار کنيم و احساس قيوميت برايشان نکنيم، جمع كردن اين دو را با هم، ممکن است؟ من در ذهنم بزرگاني مانند طالقاني هستند، بزرگاني که تا اخر عمرش جلويِ من جوان مينشست و گوش ميکرد. نميشنيد، گوش ميکرد! بعد ميگفت آفرين، به به. مي شود از نظر ذهنی جوان بود و به باورهاي گذشته اسير نشد؟ ميشود انديشيد و راه تازه پيدا کرد و متعصب به گذشتهها نشد؟ نه اين که گذشته را نفي کنيم، [بلكه] تختهخيزي براي تحول ما براي بعد باشد.
نکته بعد اين که عرض کردم خدمتتان، اسلامتبلوري، خَلقتبلوري و ملتتبلوري، فاجعه درست کرده است، اين هم يک محور.
محور بعد هم به نظر من ميآيد که تحول قطعي است، تنوع واقعي و جدي است. ما نميتوانيم جلوي تنوعِ انديشه و فکر را بگيريم. جامعه تحولانديش است، تحول پيدا ميکند و پيش ميرود. ميتوانيم همراه با تحولات باشيم و جمعبندي و نتيجهگيريمان متناسب با زمانه باشد، ما ميتوانيم فرزند زمانه باشيم و فرزانه هم باشيم؟ يا نه زماني فرزند زمانه هستيم که فرصتطلب و قدرتطلب باشيم؟ ميشود فرزند زمانه بود و فرزانه هم بود؟
آخرين نکتهی من اين است که يک ادعا دارم و ادعاي من هم اين است که دست آخر اطلاعات و معلوماتِ ما تصميم نميگيرد، شخصيت ما تصميم ميگيرد؛ تفاوت بين صدام و ماندلا اين نيست که ماندلا از صدام باسوادتر است، گاندي و هيتلر فرقشان اين نيست که گاندي باسوادتر از هيتلر است، فرقش اين است که گاندي انسان است و در تمام موضعگيريهايش محاسبه اين را ميکند. لذا براي من خيلي مهم است که بها بدهيم به اين وجه قضيه که انسان اگر در درونش متحول بشود، ميتواند انتخابهاي سالمتر و بهتري بکند.