در نگاه دیگران» شاخه:بینش، روش و منش
پرینت
بازدید: 330

 محمد حیدرزاده

«منش» در اخلاق به خلق‌وخو، دیدگاه‌ها، انگیزه‌ها، خصائل و عادات رفتاری فرد دلالت دارد که در بین دو رویکرد کلی اخلاقی مشتمل بر اخلاق فضیلت‌محور و اخلاق مبتنی بر کردار (عمل)، در کانون مباحث اخلاق فضیلت‌محور جای می‌گیرد. رویکردی اخلاقی که بیشتر مربوط به دوره‌های باستانی و یا کهن محسوب می‌شود که با فرارسیدن عصر نوین بشری یا آغاز مدرنیته جای خود را به رویکرد دوم و نظریه‌های جدیدتر اخلاقی می‌سپارد و اگرچه در طی چند سده‌ گذشته تا میانه‌های قرن بیستم ، با قد برافراشتن رویکردهای مدرن اخلاقی ( از جمله قانون‌ پرستی، فایده‌ نگر ، طبیعت‌گرایی و غیره) بادی بر پرچم فضیلت‌گرایی نمی‌وزید اما رفته رفته با توجه به منازعات بی‌پایان در رویکردهای اخلاقی مزبور، بار دیگر نگاه‌ها بسوی اخلاق فضیلت‌محور دوخته شد.

در رویکرد مبتنی بر کردار، بیشتر توجهات بر این امر است که یک عمل از نظر اخلاقی چرا درست یا نادرست است و اینکه آیا بر طبق یک قانون اخلاقی رخ داده است یا خیر، و یا اینکه آیا توانسته است اصولی یگانه یا متکثر را لحاظ کند؟ در این رویکرد منش، سیرت شخص و یا مسائلی از این دست در کانون توجه قرار نمی‌گیرد بلکه بیشتر بدنبال آن است که بتواند رایی صادر کند مبنی بر اینکه این یا آن عمل از حیث اخلاقی درست یا نادرست است و عموما نیز معیار تشخیص این درستی را یا از قانونی برگرفته از عقل، یا مطابقت با طبیعت و یا اصولی از پیش مفروض، اخذ می‌کند. اما در اخلاق فضیلت‌محور علاوه بر اعمال، اشخاص هم محل داوری قرار می‌گیرند. در رویکرد کردار محور تنها به این بسنده می‌شود که «عمل درست را انجام بده» اما در رویکرد فضیلت محور، تمرکز بر این است که «شخص خوبی باش.» در رویکرد اخیر به این موضوع اندیشیده می‌شود که چگونه کسی نیک می‌شود؟ بنابراین اندیشیدن به این پرسش رو به سوی اشخاصی می‌کند که امروزه از آن‌ها به‌عنوان کهن‌الگو/سرنمون (archetype) یاد می‌شود. به عبارتی فهمیدن اینکه چگونه زیستن، زیستنی فضیلت‌مند است بیشتر از آنکه از پی تاملی بر حصول قوانین اخلاقی باشد، تاملی بر زیستن سرنمون اخلاقی است. بنابراین اینجا کشف قانونی بنیادی یا اصولی اساسی که فضیلت‌مندی بر آن ابتنا گردد، محل اعتنا نیست. ما با کسانی سروکار داریم که عموما (و نه مطلقا) خیر را بدرستی تشخیص می‌دهند. اما تشخیص خیر و عمل به آن، آنچنان که ارسطو می‌گوید می‌تواند با «آموزش و کوشش» بدست آید. در واقع هر که از تربیتی نیک برخوردار باشد می‌تواند انسانی فضیلت‌مند شود.[۱]

اشاره فوق من باب تفاوت رویکرد‌های اخلاقی در واقع مقدمه‌ای کوتاه است برای فهم چیزی که هدا صابر در زندگی عملی‌اش در جستجوی آن بود و شاید به یک معنا می‌توان گفت دغدغه محورین زندگی کوتاهش بود، آنچه او از آن با عنوان «منش گمگشته» یاد می‌کند. عبارت مزبور دلالت بر غیبت انسان‌های فضیلت‌مندی است که گویی در عصر صابر اثری از آن‌ها دیگر یافت نمی‌شود و یا اگر باشد انگشت شمارند. نگاهی به بخشی از آثار بجامانده از او گواه این مدعاست که مهمترین نگرانی او غیبت افرادی است که بر نهج نیکی و نیکان می‌پویند. آثاری همچون «سه هم پیمان عشق»، ویژه نامه تختی در مجله چشم‌انداز ایران، مستند «مصدق از نگاهی دیگر»، و کتابی تحت عنوان «میراث پهلوانی» که ابراهیم مختاری با همکاری هدا صابر به طبع رساند. او در همه آثار فوق منش شخصیت محوری آثارش را به تصویر کشیده اما در این میان کتاب میراث پهلوانی که به نظر پیش از آثار دیگر به طبع رسیده است، نوع نگاه صابر به منش مورد ستایشش را نشان می‌دهد. صابر با توجه به دلبستگی عمیقش به ایران و فرهنگ ایران‌زمین، منش مورد جستجویش پرورش‌یافته در فرهنگ ایران بود. او منشی را می‌کاوید که پیش از این در تاریخ و حماسه‌های ما ریشه داشته است. در واقع او با اطلاع از کهن‌الگوها یا سرنمون‌های فرهنگی جامعه، چیزی را می‌جوید که با تعابیری که بالاتر در تمایز رویکردهای اخلافی عنوان شد، انسان فضیلت‌مند یا انسان نیک است. در واقع آنچه در تاریخ ادب و اخلاق عملی ایران زمین ریشه دارد و منشا قضاوت‌های اخلاقی ما درباره اشخاص است همان رویکردی است که بالاتر خاطرنشان شد که در فلسفه غرب از آن با عنوان اخلاق فضیلت‌محور یاد می‌شود و بر قضاوت اشخاص ابتنا دارد. اما آن کانتکست فرهنگی ایران‌زمین که قضاوت‌های اخلاقی در آن رقم می‌خورد، زمینه‌ای تحت عنوان «پهلوانی» است که آنچنان که در کتاب میراث پهلوانی آمده است ما را با سه نوع سرنمون پهلوانی روبه‌رو می‌کند. رستم دستان به عنوان کهن‌الگوی حماسی، پوریای ولی به‌عنوان سرنمون تاریخی و تختی به‌عنوان سرنمون معاصر[۲].

بنابراین چنان که مشاهده می‌کنیم در فرهنگ اخلاقی ایران ما با اشخاص سروکار داریم و فضیلت‌مندی این اشخاص نه پس از کشف قاعده و قوانین بلکه از مجرای فرهنگ و سنت موجود و بجامانده است که آن‌ها را به archetype تبدیل می‌کند. رستم دستان در حماسه‌های ما در کنار پادشاه، پاسدار ایران‌زمین است. برای رستم حفظ ایران و راستی آن بر هر چیزی اولویت دارد، چه شاه دادگر باشد چه شاه بیدادگر، پهلوان باید از او در برابر دشمنان ایران حمایت کند، هرچند نحوه‌ی همکاری او با پادشاهان بنا بر دادگری آن‌ها متفاوت است.

وقتی رستم در نوجوانی بدنبال اسب دلخواه خود برمی‌آید و رخش را انتخاب می‌کند، چوپان در پاسخ به رستم برای قیمت رخش چنین می‌گوید: «چنین داد پاسخ که گر رستمی/ برو راست کن روی ایران زمی(ن)* مر این را بر و بوم ایران بهاست/ بدین بر تو خواهی جهان کرد راست». پاسخ از دهان یک چوپان برآمده است و نه یک پادشاه یا اعیان و اشراف و یا حتی پهلوانی دیگر. چوپان می‌گوید پهلوانی تو و ارزش این اسب در گرو «راست» کردن کار ایران‌زمین است. پهلوان حماسه وظیفه‌اش سامان دادن کل سرزمین است. در کانتکست پهلوانی حماسی، پهلوان شکست‌ناپذیر است، چرا که شکست او شکست ایران است، نابودی سرزمین و فرهنگ و هنر است. بر همین اساس هم هست که رستم در پیرانه سری به هر لطایف الحیلی هم که باشد هم سهراب جوان تنومند فرزند خویش را به خاک برمی‌آورد و هم اسفندیار رویین تن نماینده‌ی شاه بیدادگر را از هستی ساقط می‌کند. جالب توجه است که در حماسه ملی ما، این شاه نیست که شکستش همان شکست ایران باشد بلکه این رستم به مثابه پهلون سرزمین ایران است که شکستش مصادف با شکست ایران می‌شود. اگرچه او نباید پشت ایران را برخاک ببیند اما این امر از مجرای داد و خرد می‌گذرد. در واقع دفاع از وطن از مجرای ستم نیست که از مجرای داد و خرد است، اما او داد را چگونه برمی‌آورد؟ بوضوح در گفتگوهایش با دادگر و دادار خویش، گفتگوهایی که چونان تامل پهلوان‌اند در دوراهه‌های اخلاقی، نوعی تامل در دیلما (dilemma). او چون پهلوان است و از تربیتی نیک برخوردار گشته است، «عموما» عمل خیر را تشخیص می‌دهد. در واقع این پهلوان است که عمل نیک را نیز می‌شناساند. پهلوان حماسی در عین حال طالب قدرت حکومت نیز نیست چرا که اگر بخواهد و می‌خواست می‌توانست به همراه فرزند قدر قدرتش، تخت کیانی را بدست آورد. اما نشستن بر تخت شاهی بر عهده‌ی او نیست، بلکه او نگاهبان ایران‌زمین و فرهنگ و هنرش است تا آن را از سلطه‌ی جادویی و کژی و ناراستی برهاند در عین حال واجد قدرت هم است و می‌تواند بر شاه نهیب بزند یا مخالفت بکند و صاحب نفوذ است.

اما در سرنمون تاریخی، پهلوان دچار نوعی گسست می‌شود، او دیگر دوشادوش پادشاه از وطن دفاع نمی‌کند. به عبارتی پادشاه دیگر به پهلوان نیازمند نیست بلکه بواسطه سیستم متمرکز نظامی‌اش از مرزهای سرزمینی دفاع می‌کند. در واقع پهلوان تاریخی برخلاف پهلوان حماسی که امیر مناطقی از ایران است و می‌تواند بر شاه بیدادگر بشورد، پهلوانی منفرد در میان مردم است، او دیگر حافظ ایران زمین به طور کلی نیست بلکه حافظ مردم ستمدیده و نیازمند است تا آنجا که از توانش برآید. همچنان که پوریای‌ولی بعنوان پهلوان تاریخی در اوج پهلوانی و نیرومندی‌اش پشت بر زمین می‌ساید تا حاجت مادر هندی را برآورده کند. ما با یک تحول شگرف در اخلاق پهلوانی روبرو می‌شویم، پهلوان بنا نیست که تحت هر شرایطی پیروز میدان نبرد باشد، بلکه امر مهمتری را دریافته‌است و آن هم گذشت و جوانمردی است از جهت رسیدن «دیگری» به خواسته‌اش. بنابراین اخلاق پهلوانی از پیروزی بیرونی تحت هر شرایطی، به پیروزی درونی گذر می‌کند. پهلوان باید بتواند بر امیال درونی‌اش مسلط شود، شکست امیال درونی، پیروزی پهلوان است و نه بر خاک زدن رقیب بیرونی، از این جهت ما با قسمی گذار عرفانی هم روبرو هستیم، تحولی از حماسه به تاریخ و از تاریخ به عرفان. پوریای‌ولی پس از عصر حماسه که نقش پهلوان حماسی به سر آمده است، نقش اجتماعی پهلوان را به او برمی‌گرداند و پهلوان را از نبردهای صرف فیریکی می‌رهاند. او باید واجد جوانمردی و فتوت شود، حامی مردمان عادی پیرامونش. اخلاق پهلونی پس از پوریای‌ولی اگرچه واجد نیروی اجتماعی پهلوان حماسی نیست اما نقشی اجتماعی می‌یابد و آنچنان که ابراهیم مختاری می‌گوید گذر از «پهلوان میدان تنگ کشتی به پهلوان میدان گشوده‌ی زندگی اجتماعی.»

 در میان همه پهلوانان سه دوره تاریخی گفته شده، تنها تختی است که پس از رستم دستان، ایرانیان از او به جهان‌پهلوان یاد می‌کنند. تختی که پهلوان دوره معاصر است با قهرمانی در المپیک ملبورن ۱۹۵۶م (۱۳۳۵ خورشیدی) خود را برمی‌کشد. او با بالاتر قرار گرفتن از نمایندگان شوروی و آمریکا، در ذهن ایرانیان انتقام اشغال ایران در سال‌ ۱۳۲۰ و کودتای ۱۳۳۲ را می‌گیرد بویژه که تختی به جبهه ملی ایران نیز گرایش داشت. او سه سال پی در پی هم نفر اول مسابقات پهلوانی پایتخت می‌شود.

روایات بسیاری از کمک کردن تختی به اطرافیانش وجود دارد، که به نحوی یادآور سنتی است که از پوریای ولی برجای مانده اما برجسته‌ترین کاری که تختی می‌کند و در سطحی ملی کمکی اجتماعی را بر می‌انگیزاند، گلریزانی (سنتی در منش پهلوانی) است که برای زلزله بوئین زهرا بجا می‌آورد. تختی در دو روز نزدیک به ۲۰ هزارتومان (مبلغی هنگفت در عصر خود) و دو کامیون خوراک و پوشاک جمع‌آوری می‌کند که علیرغم فشار حکومت برای دریافت کمک‌های مردمی، تختی خود مسئول رساندن کمک‌ها به زلزله‌ردگان می‌شود. تختی هم در عرصه رقابت‌های ورزشی غروری ملی را برمی‌انگیزاند و هم در نقش اجتماعی‌اش قادر است شهری را به حرکت وادارد و چه بسا می‌توانست کشور را با خود همراه کند. پهلوان معاصر (تختی) هم از نقش فردی و محدود پهلوان تاریخی(پوریای‌ولی) فراتر می‌رود و هم با جایگیری‌های سیاسی‌اش و مقابله‌اش با حکومت در نقش پهلوانی که حامی مردم است و می‌خواهد که امور مملکت رو به سامان رود، به نحوی یادآور پهلوان حماسی (رستم دستان) است. تختی پهلوان صرف نیست و پیروزی خود را در زمین مسابقات جستجو نمی‌کند بلکه همچون رستم دستان ایران را راست و آباد و روبه سامان می‌خواهد، پیروزی او با پیروزی مردم‌اش گره می‌خورد هرچند همچون پهلوان حماسی نمی‌تواند خود لشگر بیاراید و به این امر اهتمام ورزد، اما لشگر او قلب‌های مردمی بود که به تصرف او در آمده بود اما پیروزی اجتماعی واقعی مع‌الاسف به چیزی بیشتر از این‌ها نیازمند بود.

در سطور بالا سه سرنمون اخلاقی مورد بررسی قرار گرفت که هرکدام از آن‌ها با توجه به دوره حیات خود نوعی از منش پهلوانی را تصویر کرده‌اند. هر کدام از این اشخاص در میانه بحران‌های اخلاقی و اجتماعی، عملی را برگزیده‌اند که تنها انسان فضیلت‌مند است که می‌تواند آن عمل را تشخیص دهد و بجای آورد. در واقع هر کدام از آن‌ها در زندگی عملی خود نشان می‌دهند که چگونه می‌شود نیک بود و بر اساس آنچه در روان جمعی مردم از آن به فضیلت یاد می‌شود، عمل کرد. هدی صابر معتقد بود که این دست انسان‌ها کمیاب شده‌اند و جامعه بیش از هر زمان دیگری به آن‌ها نیازمند است. کسی که بتواند چنان بزرگمنش باشد که هم حافظ مردم باشد هم حافظ وطن در معنای عام آن باشد تا کارها رو به راستی و سامان رود. از این رو صابر تلاش کرد تا خود نیز بر مرام پهلوانی زندگی کند، از او نیز روایات فراوانی برجای مانده که چگونه بر دوست و دشمن محبت کرد و در چارگوشه‌ی ایران در اندیشه برداشتن بارهای بر زمین مانده‌ی بسیار بود و یا آنکه در حد وُسعش در مناطقی حاشیه‌ای به کارآفرینی مشغول شود.

نتیجه بحث فوق این نیست که رستم دستان یا تختی باشیم، که به نظر امری ناممکن است اما این‌ها بر ما نشان داده‌اند که به چه نحو زیستن می‌تواند رو به سوی خیر داشته باشد. صابر نیز رستم یا تختی نبود اما سعی کرد بر سلک آن‌ها راه پیماید چونان که امروز شاید بیراه نباشد اگر از او به «پهلوان» صابر یاد کنیم.

 

پی نوشت

[۱]- برگرفته از کتاب مبانی فلسفه اخلاق ترجمه مسعود علیا، ۱۳۸۵

[۲] - بحث مربوط به پهلوانی برگرفته از کتاب میراث پهلونی نوشته ابراهیم مختاری، هدی صابر، ۱۳۸۱

 

  •  منبع: کانال تلگرامی ایران فردا
مسیر جاری:   صفحه اصلی در نگاه دیگرانبینش، روش و منش
| + -
استفاده از مطالب سایت با ذکر ماخذ مجاز می‌باشد