فرشته جمشیدی
منبع: وبسایت جرس ـ ۲۷ خرداد ۱۳۹۰
چو فرزندت مرا خواند شهید راه آزادى
چه خواهى گفتن اش فردا که زندانبان من بودى؟
تو زندانبان من بودى و من زندانى ات اما
اگر نیکو بیندیشى، تو هم زندان من بودى
لاف زنان و پندارپروران فریادهاى پاک و زلال هدى صابر را که گوهر هدایت را بسى عظیم تر و فراخ تر و وسیع تر از آنچه مى پنداشتیم و مى پنداشتند معنا کرده بود، نشنیدند. نظاره گر دردهاى شکوهمندش شدند و نواختندش تا صدایش موزون تر و رساتر به گوش جان همدردان و هم بندان و هم رزمان اش برسد و قلب تاریخ را بلرزاند. مى خواستند شاهد شکستن صلابت دل به دریا افکنده اى باشند که دست از عمل و ادب و عقیده اش بر نمى دارد و راه را تا به غایت اش مى رود و همگون با آنان نمى شود. تماشاگران پیشانى پاک و نجیبى شدند که فروتنانه به خاک افتاد و به عرش رفت.
آنان ماندند و لکه ى ننگ دیگرى بر دامن و خال سیاهى بر چهره و مظلمهاى دیگر بر دوش. ستاره اى دیگر از آسمان این دشت مشوش و این خاک بلاخیز را به زمین کشیدند و ”فروغ گوهرى دیگر از گنج خانه ى دل مان“ را به گمان خویش به خاموشى و تاریکى کشاندند تا مگر ”گنج مقصود خود را در ویرانه هاى مغفولى بیابند“.
دریغا و دردا و حاشا از آنان که غافلانه خود را مستغنى مى دانند و همواره خالى دستان شان را با انبوهى از تجربیات خام پر مى کنند و فاتحان قله هاى پست اند. پشتوانه هاى رهروان راه آزادى و آزادگى را باور نمى دارند و سرنوشت اجتناب ناپذیرى را براى خود رقم مى زنند.
گوئیا باور نمى دارند روز داورى
کاین همه قلب و دغل در کار داور مى کنند
*عضو شورای فعالان ملی-مذهبی و عضو شورای مادران صلح