سوار قطار زاهدان شدم بلیط نداشتم و در این ۵-۲۴ زمان سفر در رستوران قطار نشسته بودم، از لحظه‌ای که تصمیم سفر زاهدان گرفته شد، ذهنم درگیر صابر و مرور خاطرات با او شد. قطار مرا از میدان راه آهن به سیستان و بلوچستان می برد اما از همان لحظه ی آغازین حرکت خیالم به زاهدان رسید. درباره پروژه او مطالبی خوانده و شنیده بودم و این خواندن‌ها و شنیده‌ها مرا بر بال خیال می نشاند تا همت و تکاپوی استاد را تخیل و تصور کنم. مسیر بس طولانی امکان مطالعه را در رستوران قطار برایم مهیا می نمود البته پنجره نیز امکان توجه به چشم انداز ایران را.

مشغول خواندن کتاب ”پرومته در زنجیر“ از جاوادانه اشیل شدم، که به انسان آتش و آگهی بخشید نور و گرما، و انسان  نیز با آگهی و روشنایی و حرارت دست به آفرینش و رشد زد، اما او تبعیدی در زنجیر زئوس شد ودر کوهستانی دور دست و در غربت سرنوشتی باسنتزی از حماسه و تراژدی پیدا کرد.

چه،آن جان سختی و ایمان و آگاهی بخشی پرومته برایم   یادآور صابری که نقش ایمان خود بر جان و جهان می زد.

قطار سرزمین را در می نوردید از دریاچه که نمک تا کوه‌های چوپال کرمان و از کویر لوت  تا کوههای عریان زاهدان.

از طریق دوستی توانستم یکی از شورایاران محلات بلوچ که با هدی صابر همکار ی می کرد را بیابم که پس از یک گپ و گفتی خود را معرفی کرد از تبار بزرگ بلوچ بود و اهل سنت، فعال اجتماعی و همکار هدی صابر در پروژه ی کارآفرینی در سکونت گاههای غیر رسمی زاهدان، با خونگرمی فراوان ما را همراهی کرد.

سوار بر موتورش شدم همان موتوری که صابر را به مناطق مختلف می برد. با او به گپ و گفتی پرداختیم آنچنان از صابر صحبت می کرد که احساس می کردم درباره ی او غلوو اغراق می کند، اما او خود دیده بود داستان زیست مرد عاشق پیشه را.

 از ایمان، اخلاق و خداپرستی عمیق صابر سخن گفت از نحوه ی ارتباط بسیار صمیمی، از سخت گیری و انضباط کاری و برنامه‌ریزی حرفه‌ای از جوانمردی و مهربانی و دانش او گفت و گفت.

گفت که با چه حوصله و عشقی کار را پیش می برد، گفت که چگونه دغدغه داشت زنان در تبعیض و معلولان محذوف را جذب ثبت نام در کلاس‌ها کند، این شورایار محل افزود که نزدیک به ۴۰ نفر از کار آموزان از معلولان بوده اند. او از صابر سخن گفت از مرد کلاسور به دستی که کوچه به کوچه‌های محلات فقیر نشین زاهدان را در نوردیده بود.

اکنون نوبت آن رسیده بود که به همان سکونتگاه‌های غیر رسمی هشت‌گانه‌ای رویم که صابر با حجم انبوهی از عشق و برنامه برای توانمندی سازی آنها اقدام عاشقانه نموده بود، یاد فیلم ”میهن پرست“ افتادم.

 در تلقی او به تعبیری از حنیف نژاد: ”تمام خلق فامیل مایند“ بود. به شیرآباد رفتیم، کارخانه نمک، کریم آباد و پشت گاراژ و پشت فرودگاه و... باور کردنی نبود، روستاهای زیاد و حاشیه ی شهرهای زیادی را گشته بودم از کوره دهاتهای محروم و فقیر لرستان گرفته تا ملاشیه و زرگان و کوت عبدالله در اهواز، اما هرگز جایی را چنین ندیده بودم مرکز یک استان بود زاهدان.

 گرچه مرکز شهر زاهدان را بهتر و توسعه یافته تر از تصویر قبلی‌ام یافتم، اما بحث سیاه نمایی نیست آنجا..... فقر و رخوت، بیکاری، فضای غیر بهداشتی خیابانهای آن که شبیه زباله دان بود و در نهایت در چهره ی مردمانش می توان تاریخی از نداری و گرفتاری و بیماری رنج تاریخ رادید، فقر چهره‌ها را مچاله کرده بود و روحیه‌ها را افسرده، چهره‌های معصوم کودکان دوان دوانش، دوان دوان کوهستان  کوهستان آههای سنگین و دریادریا اشکهای روان را بر قلب و چشم روانه می کرد.

یاد ”الیور پسر بچه‌ی یتیم“ چارلز دیکنز می افتادم، یاد بینوایان هوگو، یاد زمین دارانی که در ”خوشه‌های خشم“ جان اشتاین بک، بانکها زمینها را به جای باز پرداخت وام گرفته بودند و مردم به بیکاری کشیده شده بودند و بعد فقر و آوارگی و حاشیه نشینی، به یاد سرنوشت تلخ و دردناک ”ژوائو“ افتادم در ”انسانها و خرچنگهای“ خوزه دوکاسترو، اوکه به امید تغییر سرنوشت در انقلاب مشارکت جست، اما خوراک خرچنگها شد، خرچنگهایی که قوت و غذای اصلی خانواده‌اش بودند.

کویر لوت به روایت و شنیده‌ای بی‌آبی‌ترین منطقه ی جهان است، با قطار از آنجا که می گذشتم یاد گزاره‌ای از شریعتی افتادم در سخنرانی جانسوز ”آری اینچنین بود برادر“: ”که از نقطه‌ای و خاکی برخاسته‌ام کویر، جایی که آبادی نیست، جایی که سعادت و رفاه  و برخورداری خشکیست و فقر و سختی زندگی و از طرفی وابسته به طبقه‌ای هستم و نژادی که خون هیچ شریفی از آنهایی که شرافتشان به طلا، زر و زور وابسته است، خوشبختانه نیست“. اما برادر من با چشمهان خویش وحشتناکی فقر و نداری و بختک شوم بیکاری و بی‌سامانی و ناامنی را در زندگانی آنها دیدم، آنچه دیدم برادر استیصال بود استیصال.

اما این  کدامین جان شیدای عاشق پیشه است که از خود خروج می کند؟ به دوستی گفته بود که روشنفکران فقط می گویند طبقه ی متوسط، پس فقرا؟ گفته بود که دغدغه ی فقر دارد. بلی او هدی صابر بود، معلمی بس  فرهیخته، جوانمردی آستین بالا و پاشنه ورکشیده، پهلوانی کارشناس، مجاهد راه خدا و خلق به تغییری از خودش ” عضو فعال هستی“.

صابر در یکی از راکد‌ترین ادوار تاریخ معاصر به محلات فقیرنشین زاهدان، حیات و جنبش و شور زندگی را ارمغان برد، آموزش مهارتهای زندگی برای ۹۰۰ نفر در سکونتگاههای غیر رسمی کاری بس بزرگ بود، آن دوست گرامی و شواریار یکی محلات که ما را همراهی می کرد آنچنان از کاشتن نهال سبز زندگی توسط صابر سخن می گفت و آنچنان  از نج عظیم نبودن او سخن می گفت که برای اولین بار در طی ۳ سال گذشته از مرگ او برای لحظه‌ای به این نتیجه رسیدم، کاش او زنده می ماند، زیرا همیشه براین باور بودم که هول غربت دردناکی در این دنیا رنجش می داد و به تعبیر یکی از همبندانش هدی وقتی که از دردها سخن می گفت احساس می کردی که از زنده بودنش زجر می کشد.

بعد از دیدار از مناطق هشتگانه، به دیدن چند کار آموز صاحب شغل شده رفتیم تا تحقق آرمان و عشق صابر را از نزدیک ببینم، به آرایشگاه یکی از این جوانان رفتیم، بس نجیب بود و متشخص، شرف و درستی از سر و رویش می بارید (صابر، والله شهر بی‌تو مرا حبس می شود) هم صاحب شغل شده بود و هم با درآمد اندکش ازدواج کرده بود و در آستانه ی تولد بچه‌اش بود، صابر با کارش به او تشخیص و کرامت واقعی انسانی، مهارت، شغل، رشد و چشم انداز امید در زندگی بخشیده بود یا خیاط خانه ی یک جوان معلول (کرولال) که خود اکنون کار آفرید شده است و مشغول تولید لباسهای محلی لوچی می باشد، صابر دست آنها را گرفته بود وآنها  را از پشت خط تکامل به سرخط تحول، تکامل و رشد آورده بود (می توان شرحهای دقیق و آماری پروژه ی کار آفرینی هدی صابر را درنشریه ی چشم انداز ایران شماره ۶۸ و یا نشریات و سایت‌های دیگری خواند).

اما خالی از لطف نیست بدانیم که صابر چه تلقی از سیاست و کار اجتماعی داشت که اینچنین  به طور جدی و اصولی چنین کاری را در جامعه مدنی پی گرفت. با توجه به شناختی که از صابر وجود دارد، صابر کاری را مثمر ثمر می دانست که مبنای معرفت شناختی و استراتژیک روشن و مشخص داشته باشد. به نظر می رسد مبنای معرفت شناختی او همان روایت او از تلقی خدا  ازانسان، پروژه ی آدمیت و انسان ایثارگر عامل تغییر می باشد که به طور مفصل در سلسله درس گفتارهای ”باب بگشا“ بدان پرداخته است تا ”انسان فعال هستی“ از دل آن مفاهیم سرزند. مبنای استراتژیک او نیز به درس گفتار جمع بندی کلان هشت فراز مبارزاتی تاریخ معاصر ایران در سلسله درس گفتارهای را هشت فراز هزار نیاز بر می گردد که براین باور بود که فعالیت مطلوب، مشارکت در فعالیتی روندی است که هم زمان با این فعالیت روندی، درعرصه‌های گوناگون حیات اجتماعی، تحول واقعی و عینی در زندگی مردم اتفاق بیفتد، بدین معنا که فعالان آنچنان سازمان یابند که بتوانند در هنگام فعالیت در عرصه ی عمومی لختی الام و رنجهای عینی و روز مره مردم بکاهند. از این رو یک انسان فعال هستی با حضور روندی خود باری از بارهای بی‌شمار زمین مانده این ملک را بر گرده می کشد. این نگاه استراتژیک به باور نگارنده، برگرفته از این جمله ”صمد بهرنگی“ بود که صابر اینچنین آنرا نقل می کرد که : ”من نمی خواهم به مانند خورشید همه جا را روشن کنم، من می خواهم به مانند کرم شب تابی، پیرامون خودم را روشن کنم“، شاید بتوان این نگرش استراتژی کرم شب تابی و استراتژی خرد را در این کار هدی صابر ردیابی نمود، استراتژی که با گسترش کرم‌های شب تاب، ۹۰۰ نفرهای دیگری رو به سامان می روند و همه جای ایران روشن  شود.

از زوایاو منظرهای دیگر نیز می توان به طرح کارآفرینی زاهدان به مدیریت هدی صابر نگریست و آثار آنرا بررسی نمود و گسترش این مدل را کارا دانست، از آنرو که صابر فردی ملی بود می توان از زاویه ی شکاف قومی و مذهبی و کاهش این شکاف در جامعه بلوچ اهل تسنن، از زاویه ی راهکاری برای کاستن از شکاف فقیر و غنی، شکاف دولت- ملت، و احساس تشخیص زنان و کاهش تبعیض جنسیتی و هم چنین از زاویه ی رشد کرامت انسانی از طریق در مسیر رشد و تشخص قرار دادن زندگانی ۹۰۰ نفر نه در پرتو شعارهای رسانه‌ای درون پوک روشنفکری.

اما بخوانیم از زبان او از آرزوها، انگیزه‌ها و چشم اندازهایش در آخرین نوشته و وصیت نامه اش: ”مادر کنه تکاپوی خویش برای به روزی و به زیستی و آینده‌داری

  • روسپیان ۱۳ ساله
  • زنان سرپرست خانوار
  • مردان از فقر شرمنده

و برای خیل بیکاران زیر چرخه ی ارابه ی خشن اقتصاد

و برای راخت خیالی و آسوده زیستی پیروان همه مذاهب و قومیت ها

و  ورای آن برای آتیه داری ملی و جایگاه رفیع ایران آرش – مصدق در جهان تلاش می ورزیم؛ تلاشی در حد یک انسان متوسط با کاستی‌های خاص خود.

به عنوان زاده ایران

متعلق به جریان فکری هم ملی – هم مذهبی

فرزند انقلاب ۵۷

در قبال آینده، بس خوشبین و قندیل بس شفاف آب چکان از شیروانی بزرگ ایران را نه تخیلی که حقیقی نظاره می کنم و سرو صورت به چکان چکان آن می سپارم. ”

به امید رشد استراتژی کرم شب تاب تابی و تحقق آرزوی صابر جان شیفته

 برگرفته از صفحه فیس‌بوک ابوطالب آدینه‌وند

 

مسیر جاری:   صفحه اصلی بینش و اندیشهطرح‌های اجتماعیطرح توسعه مهارت‌ها و کارآفرینی زاهدان
| + -
استفاده از مطالب سایت با ذکر ماخذ مجاز می‌باشد