گزارش پیش رو، حاصل یک مطالعهی میدانی توسط شهید هدی صابر به همراه سه تن دیگر از همراهانش میباشد که در سال ۱۳۷۸ در شهر مسجد سلیمان صورت گرفته است. در جمعبندی این گزارش آمده: «مسجد سليمان بدون نفت مىتواند آينه ايران فرداى تهى ز نفت به حساب آيد. موقعيت كنونى منطقه بدون نفت تلنگرى است به ذهن همه ايرانخواهان و مردم دوستان. هم آيند مسجد سليمان بدون نفت، بىمتولى است. همچنانكه اقتصاد ايران نيز بىمتولى است. مسجد سليمان در پايان مسير و ايران بزرگ در ميانه نزديك به انتهاى مسير. ايران بزرگ اميد افزونترى براى گريز از لمس "وضعيت مسجد سليمانى" دارد. در همين حال اهالى شهر از ياد رفته مسجد سليمان ضمن شكوه غمگنانه از "نامردى تاريخ" انتظار "احيا" دارند. هم آنان ايدههاى خود را به قصد برون رفت از وضع موجود و احياى مجدد مطرح مىكنند.»
مسجد سليمان امروز، ايران فرداى بدون نفت
سهيل خوزى، جواد رحيمپور، هدى صابر، ميكاييل عظيمى
منبع: ماهنامه ایران فردا، شماره ۵۵، تیر ۱۳۷۸
به نام خدا
طول جادهاى كه مركز خوزستان را به مسجد سليمان متصل مىكند تنها ۹۰ كيلومتر است و براى رسيدن به مقصد نياز چندانى به مصرف "انتظار" نيست. از اهواز كه بيرون مىزنيم در همان ابتدا در دوسوى مسير از نخلهاى يكدست، متين و صبور سان مىبينيم. خوشههاى تازه رسته خرما كه در ميان شاخ و برگهاى سر به زير حراست مىشوند آخرين روزهاى فروردين را به شوق رسيدن به آفتاب پرلهيب ميانه مرداد سپرى مىكنند. آفتابِ فصل "خرماپزان" خوزستان اگر كوچك و بزرگ را به زير سقف و خنكا مىراند، در عوض به دانه خرماى از سبزى به زردى گراييده، سخاوتمند چنان حرارتى مىبارد كه با رنگ قهوهاى سوختهاش، "رسيدن"ش را به همگان اعلام مىكند. در ابتداى مسير، شوق بوسه آفتاب اَمرداد آتى و شور "محصول" شدن خرما ذهن را به خود جلب مىكند، تا در انتهاى مسير چه منظره و مضمونى را نظاره كنيم و دريابيم؟
برخى شهر و آباديها در بدو ورود تنها با منظره به پيشواز مىآيند، بعضى هم با منظره و هم با عطر و بو و معدودى نيز هم با منظره، هم با عطر و بو و هم با روح. پيشوازى كامل، گاه شگفتانگيز و گاه غمبار.
شهر و آباديهاى درهم تنيده شده شمال ميهن با سبزى جنگل و شاليزار، عطر برنج و چاى و بوى دريا، صفحات مركزى با فراخى كوير و بوى خاك، شمالغرب با كوههاى نوكتيز و خشونت ذاتى طبيعت، شيرازِ حافظ با سبزى و عطر بهار نارنج و بوى خاطرهانگيز ياس رازقى و روحى آرام و "خونين" شهر با نخلهاى سربريده و اعدامى، بوى برتراويده سنتى كاروان و روحى مغموم از مسافر گرد راه بر تن استقبال مىكنند. قبل از رسيدن به انتهاى جاده و به آستانه شهر سليمان در انديشه اينم كه با كدام منظره رخ به رخ مىشويم و چه عطر و روحى ما را مشحون مىكند؟
از آخرين پيچ مسير كه عبور مىكنيم تيرآهنهاى زنگزده ساختمانهاى رها شده ارتش در ديدگانمان فرو مىرود، بوى تند گاز مشاممان را پر مىكند و روحى افسرده در كنج دلمان منزل مىگزيند. پيشوازى تلخ با زهرخندى تاريخى. منظره و بو و روح چنان نمايان مىكنند كه در آستانه دروازه شهرى متروك و غمدار قرار داريم. پيش از آنكه از دروازه عبور كنيم و مشاهدات و شنيدههاىمان را از وضع موجود و ساكنان محكوم را با شما در ميان نهيم، از دروازه تاريخى شهر عبور مىكنيم تا با پشت سر نهادن دوران قبل از نفت، رونق پس از نفت، رو به پايان رفتن منابع نفت به دوران "بدون نفت" قدم مىگذاريم؛
سرنخ تاريخى مردمانى كه اينك در "بنبست" خوزستان به سر مىبرند آنچنان كه خود در تشريح اصل و نسبشان مىگويند به ماجراى ضحاك پسر مروس مىرسد كه به درخواست مردم پارس، جمشيد چهارمين پادشاه اساطيرى سرزمين پارس را سرنگون و بر جايش نشست. ضحاك در آغاز بسان پدرش معقول و با فضيلت بود اما با اغواى شيطان پدرش را كشت و تاجش را تصاحب كرد. تا آنگاه كه شيطان از او تمنا كرد تا اجازه دهد شانههايش را ببوسد و چشم بر آنها نهد. موافقت ضحاك با بوسه شيطان همان و روييدن دو مار بزرگ سياه از دو شانهاش همان. وقتى طبيب چنين تجويز كرد كه مارها با مغز انسان تغذيه مىشوند، هر روز دو جوان براى تغذيه مارها كشته مىشدند. تا آنكه پس از مدتى نوكران ضحاك مغز گوسفند را جانشين مغز انسان كردند و اجازه دادند كه انسانهايى كه به قصد قربانى كردن به قصر آورده مىشدند، به كوهها فرار كنند مشروط بر آنكه تدبير آنها را برملا نكنند. سپس نزديكان نيز به آنها مىپيوستند و براى ادامه حيات به تپهها مىرفتند و خود را "بختيار" - آدمهاى خوشبخت - مىخواندند.
جدا از اين روايت كه سينه به سينه به بختيارهاى كنونى رسيده است در متون كلاسيك تاريخى نيز چنين به ثبت رسيده است كه در فاصله زمانى ميانه قرن نهم تا ابتداى قرن هفتم پيش از ميلاد، قومى آريا نژاد موسوم به "پارسوا" از دامنههاى شمال غربى زاگرس به جلگه خوزستان سرازير شدند و پس از آشنايى با كشاورزى در نواحى كوهپايهاى جلگه شهرى بنا كردند به نام "پارسوماش". پارسو ماش يا مسجد سليمان نخستين شهر آريايىها محسوب مىشود. ايل كه بخش عمدهاى از ناحيه كوهستانى جنوب ايران را در اختيار دارد به تقريب در فاصله طول جغرافيايى ۴۰ و ۴۸ و ۵۰ قرار گرفته و از جنوب با دشت خوزستان و از شمال با چهارمحال بختيارى همسايه است. "هفت لنگ"ىها و "چهار لنگ"ىها دو نيمه ايل بىآنكه بدانند در زير شهر محل استقرار نياكانشان چه منبع ثروتى نهفته است بنا به عادت ديرينه در حد فاصل انديكا، مسجد سليمان، شوشتر، ايده، شهركرد و بروجن )ايل راه هفت لنگ( و ميان دزفول، ايذه، داران، اليگودرز و بروجرد )ايل راه چهارلنگ( رفت و آمد نموده و ييلاق و قشلاق اختيار مىكردند. برخوردارى از هواى هميشه مطبوع، تمتع از طبيعت براى معشيت، دست و پنجه نرم كردن با خشونت كوه و تلاطم رود در مسير ييلاق و قشلاق، سكوت محض شب و عشق و ازدواج درون طايفهاى همه زندگى "بختيار"ى را پر مىكرد. تا پيش از واپسين سالهاى سده سيزدهم هجرى شمسى آرامش ديرينه و نظم سنتى حيات بختيارى برقرار بود، اما ابتدا رفت و آمد اغيار چشم آبى و مو زرد و سپس برخاستن سر و صداى بيل و كلنگ و تيشه و مته حفارى، دلآرامى و خلوتش را در هم ريخت.
"فوران تاريخساز"
گرچه در سال ۱۲۳۴ تلاش "لوفتس" زمينشناس انگليسى براى كشف نفت در ايران به جايى نرسيد، در سال ۱۲۶۳ از واگذارى امتياز نفت در ولايت فارس به شركت هاتز محصولى عايد نشد و در سال ۱۲۶۹ از حفر چاه ۲۷۰ مترى در دالكى و چاه ۲۵۰ مترى در قشم توسط شركت انگليسى "معادن ايران" مايع سياهى بيرون نزد اما همه تلاشهاى نافرجام مانع از آن نبود تا در سال ۱۸۹۲) ۱۳۷۱) "ژان دومورگان" فرانسوى در كتاب "گزارش ساليانه معادن" ادعا نكند كه در حوالى قصر شيرين و در مجاورت مرز ايران و عراق منابع نفت وجود دارد. ۸ سال پس از انتشار مقاله مورگان، يك ارمنى ايرانى به نام "كتابچى خان" كه متصدى اداره گمرك ايران بود مقاله مزبور را مطالعه كرد و چون در سفر به مناطق غرب ايران از آثار نفت در سطح زمين مطلع شده بود از وجود منابع نفت در منطقه به نوعى اطمينان حاصل كرد. تا آنكه كتابچىخان در سفر به پاريس با "سر هانرى دراموند وولف" وزير مختار انگلستان در فرانسه ديدار و درباره نفت ايران به گفتگو پرداخت. آنگاه كه وزير مختار كتابچى را با "ويليام ناكس دارسى" آشنا كرد، ترغيب كتابچى براى كشف نفت ايران در دارسى مؤثر افتاد. اين روند به اعطاى امتياز × از سوى مظفرالدينشاه به دارسى انجاميد. امتيازنامهاى كه در ۷ خرداد ۱۲۸۰ به امضاى "ماريوت" منشى دارسى به نمايندگى از او رسيد. زمانى كه در تير ۱۲۸۰ فرمان آزادى عمل دارسى توسط شاه قجر صادر شد، زمينه براى عمليات كشف نفت در غرب سرزمين ما مهيا گشت. مدت كوتاهى پس از تأسيس شركت اكتشاف و استخراج نفت با سرمايه ۶۰۰ هزار پوندى دارسى در ارديبهشت ۱۲۸۲، نخستين چاه در چيا سرخ قصر شيرين به وسيله "رينولدز" مهندس حفار دارسى حفر و در عمق ۵۱۰ مترى به نفت رسيد. پس از آن از چاه دوم چياسرخ نيز نفت بيرون زد. اما نفت چياسرخ نه فراوان بود و نه اقتصادى. در شرايطى كه سرمايه اوليه دارسى به ته رسيده بود بنا به توصيه دولت انگلستان و به كمك شركت نفت برمه، "سنديكاى نفت" به رياست دارسى تأسيس شد تا سرمايه مورد نياز براى ادامه عمليات اكتشاف در ايران را تأمين كند. هنگامى كه رينولدز دو منطقه شاردين و ماماتين در نزديكى رامهرمز و نفتون مسجد سليمان را هدف مرحله جديد حفارى قرار داد، حمل و نقل وسايل حفارى با ۶۰۰۰ قاطر از اهواز به نفتون صورت گرفت. پس از انجام همه مقدمات از سوم بهمن ۱۲۸۶ حفر چاه در نفتون آغاز شد. در نفتون هم زمين سخت بود و كار را طاقتفرسا مىساخت و هم سرمايه رو به كاهش بود. كندى پيشرفت كار و نقصان سرمايه، مديران شركت نفت برمه را بر آن داشت تا در فروردين ۱۲۸۷ به صراحت به دارسى اعلام كنند كه سرمايهاى باقى نمانده و چنانچه وى نيمى از وجوه مورد نياز شركت را نپردازد كار در ۱۰ ارديبهشت متوقف خواهد شد. پس از آنكه دارسى وقعى به نامه ننهاد، مديران در ۲۴ ارديبهشت طى نامهاى به رينولدز دستور دادند تا كار را تعطيل كند. رينولدز بىخبر از اين روند عمليات حفارى را پى گرفت تا آنكه در ساعت ۴ بامداد ۵ خرداد ۱۲۸۷ از عمق ۳۶۰ مترى چاه شماره ۱ مسجد سليمان نفت فوران كرد. سه هفته بعد نامه شركت به رينولدز رسيد. تأخير پست چنين رقم زد كه تعطيل عمليات به جشن مشترك دارسى - رينولدز بدل شود. دارسى كه هيچگاه به ايران قدم نگذاشته بود.
صبح روز كشف نفت در سرزمين بختيارىها، ستوان "ويلسن" فرمانده نگهبانان كمپ رينولدز در گزارش رمزى اين حادثه به لندن چنين نوشت:
"به جمله سوم آيه ۱۵ مزمور ۱۰۴ كتاب مقدس مراجعه كنيد"
در انجيل جمله مورد نظر آن بود:
"باشد تا او از دل زمين نفت بيرون آورد تا شاد گردد"
"نان خور كمپانى"
خواندن پشت پيشانى "كربلايى اللَّه داد مهوش" مرد بختيارى مستخدم رينولدز زمانى كه اولين كلنگ را براى حفر چاه شماره ۱ بر زمين مىزد امروز پس از ۹۲ سال برايمان ميسر نيست. غيرت بختيارى تا قبل از آن اجازه نمىداد تا او نان خود را از دست ديگرى دريافت كند. نان در طيبعت بود. اللَّه داد نخستين كلنگ را بر زمين زد، ديگر بختيارىها براى "ديگ استيم" - ديگ بخار - رينولدز روغن محلى تهيه كردند و در پى تشكيل "شركت نفت ايران و انگليس" و آغاز ساخت پالايشگاه آبادان خيل بختيارىها در پروژه خط لوله مسجد سليمان به آبادان به كار گرفته شدند. پس از استقرار اداره مركزى شركت در مسجد سليمان و جارى شدن اقتصاد نفت از چاههاى زير پاى بختيارىها به آبادان و سپس به نفتكشها، جوانان و مردان بختيارى در نازلترين مراتب به استخدام شركت درآمدند. پسران امروزِ پدران ديروز كه خود گرد سپيد بر موى و روى دارند چنين نقل مىكنند:
"ايل كه كوچ مىكرد زمستان در اينجا قشلاق داشت. در زمستان استخدام فرنگيها مىشدن. نزديكاى بهار ول مىكردن و دوباره مىرفتن ييلاق. بعد شركت به بختياريها يك سرى مزايا داد، حقوق داد. يك تعدادى موندگار شدن. موندگارها دست تنگ بودن و نياز داشتن. اول ننگ بود و مىگفتن فلانى داره نون كمپانى رو مىخوره. به اصطلاح مىگفتن "رَشَندى" است. رشن يعنى همون كلمه "رتین" به معنى "جيره". رشندى يعنى فلانى جيرهخوار كمپانيه. اول ننگ بود اما به تدريج براى خارجى كار كردن و كنار همون چاه ساكن شدن".
همچنانكه شامه بختيارى به بوى گاز خو گرفت، خوردن نان شركت در كنار نان طبيعت نيز عادى شد. انگليسيها قبل از به كار گرفتن مردان بومى، دو سال قبل از جشن فوران نفت از چاه شماره ۱ به رئيس ايل نان قرض داده بودند. در سال ۱۲۸۵ در پى ديدار كنسول انگلستان در اصفهان با سردار اسد بختيارى، گارد بختيارى جهت محافظت از اتباع انگلستان تشكيل شده و در ازاى آن "شركت نفت بختيارى" تأسيس و ۳% از سهام آن به سران بختيارى واگذار گرديد.
اما "نان كمپانى" براى بختيارى در مقابل خوان گسترده خوان يغماى شركت نفت و انگليس كه قريب به نيم قرن پهن بود، نيم لقمهاى بيش نبود. تنها چاه شماره اف ۷ مسجد سليمان در فاصله زمانى ميان نوامبر ۱۲۹۰) ۱۹۱۱) تا آوريل ۱۳۰۵) ۱۹۲۶) كه نفت آن تمام شد نزديك به ۷ ميليون تن نفت به انگليسيها داد. شير اين چاه را از مسجد سليمان حمل و در برابر در ورودى ساختمان مركزى شركت نفت انگليس "بريتانيك هاوس" در انگلستان نصب كردند. بر روى پلاكت شير چاه اين عبارت نوشته شده است:
"كسانى كه از منافع ناشى از حجم عظيم توليد اين چاه اطلاع دارند لازم است هنگام عبور از مقابل آن كلاه خود را به پاس احترام از سر بردارند."
"شهر يعنى شركت"
پارسو ماش نخستين شهر آريايى قلمداد مىشود و مسجد سليمان پس از كشف نفت نيز اولين شركت شهرِ سده اخير تاريخ حيات اقتصادى ما. به دنبال كسب اطمينان از اقتصادى بودن نفت مسجد سليمان و حفارى زنجيرهاى حلقه چاههاى متعدد در منطقه، استقرار "واسكان" در محل ضرورت يافت. گرچه امضاى سال ۱۲۸۰ مظفر الدينشاه، انگليسيها را مالك نفت زيرزمين ساخته بود اما حس تملك انگليسى بر زمين تفتان مسجد سليمان و سپس بر كل جنوب نيز سايه افكند. ضرورت اسكان و حس تملك بر زمين از آنجا كه شركت نفت انگليس هر گونه ساخت و ساز را نيز ممنوع ساخته بود، لذا ساماندهى شهرى اولين منطقه نفت خيز خاورميانه به طور كامل توسط انگليسيها انجام گرفت.
ديدگاه ذاتاً طبقاتى انگليسيهاى صاحب سرمايه و تكنولوژى در كنار دورانديشىهاى امنيتى و سياست جداسازى لايههاى پرسنلى موجب شد تا بخشهاى مسكونى شهر كاملاً طبقاتى طراحى شود. تفكيك ميان مناطق مسكونى مديران و كاركنان انگليسى، مستخدمان هندى و پاكستانى، كاركنان ايرانى و كارگران ايرانى از همان فلسفه طراحى نشأت مىگرفت. جالب آنكه منطقه مسكونى كاركنان اسكاتلندى شركت كه "اسكاچ" خوانده مىشدند نيز از منطقه مسكونى مديران و كاركنان انگليسى جدا بود. اما غيرانسانىترين و ظالمانهترين بخش سياست اسكان شهرى به طراحى مسكن "قفس" گونه كارگران ايرانى ارتباط مىيافت. سپيد مويان ۷۰ تا ۸۵ ساله كه در سالهاى جوانى و دوران آغاز ازدواج خود را در چهارديوارىهاى قفس مانند با خون دل و حسرت فضا سپرى كردهاند، صادقترين راويان و ترسيم گران شرايط زيست آن روزگارند:
غفور فدايى متولد ۱۲۹۵، استخدام ۱۳۰۷ در شركت:
"من با مادر و سه خواهرم كه تحت تكفل من بودن تو يك خونه ۱۰ فوتى زندگى مىكرديم. هفت هشت سال بعد از استخدام به من ۱۰ فوتى دادن. نه دستشويى داشت، نه حمام و نه آشپزخانه. همه چيز مشترك بود. تقريباً ده، دوازده سال تو ۱۰ فوتى بوديم. وقتى در سال ۱۳۱۴ ازدواج كردم به ما يك ۲۰ فوتى دادن. تو ۲۰ فوتى بل همسر، مادر و خواهرام زندگى مىكرديم."
حيات ... متولد ۱۳۰۸، استخدام ۱۳۲۴:
"بعد از چند سال به من يك خانه دادن. از خانههاى موقتى كه بعد از ناحيه بيبيان براى كارگرها ساخته بودن. اون منطقه لين آبادانيها شهرت داشت. سقف خانهها خيلى پايين بود يعنى وقتى آدم مىرفت داخل حتماً بايستى سرش رو پايين بياره. خانهها ۸ فوتى بودن. آلونك بود نه خانه. ۱۲ تا آلونك بود، ۲ لوله عمومى آب داشت، ۲ تا بخارى عمومى كه غذا طبخ مىكردن. ۱۲ خانوار بوديم، هر خانوار در حدود ۱۰-۱۵ نفر. نه حمامى، نه دستشويى فقط يك توالت عمومى.
ما چهار برادر بوديم، سه خواهر و پدر و مادر. ۹ نفر ۵ سال تو ۸ فوتى زندگى مىكرديم. تو همون خانه ازدواج كردم، بعد به دليل كمبود جا خانه ۸ فوتى رو به پدر و مادر و بچهها واگذار كردم و رفتم."
حفيظاللَّه ... متولد ۱۳۰۷، استخدام ۱۳۲۹:
"اون زمان همه چيز امتيازى بود، واگذارى خانه هم بر حسب امتياز بود. انگليسيها يخ هم كه مىخواستن بدن امتيازى بود، مىگفتن آقا امتيازش نمىرسه بهش يخ ندين.
به هر حال به من هم يك ۱۰ فوتى رسيد. ۱۰ فوتى مىدونى يعنى چى؟ هر سه فوت يك متره مگه نه. ۱۰ فوت مىشه سه متر. ما به چى رضايت مىداديم.
آب كه تو خانه نداشتيم. يك شير آب مىزدن وسط دو رديف ۱۰ فوتى. بهش مىگفتن "بمبو" همه حمله مىكردن سر اين يك شير آب. دعوا مىشد، كار به ژاندامرى مىكشيد.
تو ۱۰ فوتى يك چاله مىكنديم، روى چاله × )ورقه فلزى( مىگذاشتيم، نفت مىريختيم و زيرش آتش روشن مىكرديم و زمستون دورش مىنشستيم.
با عرض معذرت تو همون توالت، حمام هم مىكرديم. ببين ما به چه دردى گرفتار بوديم. حمام هم نداشتيم، تو توالت يك × مىگذاشتن و حمام مىكردن. انگليسيها اجازه خانه ساختن هم نمىدادن. مىگفتن نفت اينجا يك روزى تمام مىشه لازم نيست خانه بسازيد. اگر هم كه خانه مىساختيم با بولدوزر خراب مىكردن."
على نوچيان متولد ۱۳۰۹، استخدام ۱۳۲۴:
"۱۰ فوتى ۲۰ فوتىها بدون آب و برق و گاز بود. چون در مسجد سليمان گاز بود وسط هر ۲ رديف يك لوله گاز كشيده بودن كه به يك اجاق بزرگى وصل بود. همه زنها قابلمهها رو مىگذاشتن رو اجاق عمومى. طبخ غذا تو خانه نبود. خانهها برق نداشتن و شب با چراغ نفتى سر مىكردن."
همزمان با حيات مادون انسانى كارگران در ۱۰ فوتى، ۲۰ فوتىهاى همچون فقس و استفاده اشتراكى از امكاناتى چون توالت، حمام و اجاق، رئيس انگليسى منطقه در منزل شماره ۱ يا "شاه نشين" سكنى داشت، ديگر مديران انگليسى به ترتيب عنوان و مقام در منازل شماره ۲ به بعد و كارمندان ايرانى نيز در منازل مستقل كارمندى:
على ... متولد ۱۳۱۵:
"خانههاى كارمندى هم بر اساس موقعيت كارمند واگذار مىشه. در شركت دو گروه كارمند وجود داشت كارمندان جومین. همهچيز بر اساس گرید )رتبه( بود. خانههاى ۳ اتاق خوابه مال كارمندان هیچ گرید )رتبه بالا( و كمتر مال دون گرید )رتبه پايين( بود.
خانهاى كه ما الان در آن زندگى مىكنيم آن زمان متعلق به آقاى محمد على ... از رؤساى ايرانى منطقه مسجد سليمان بود. باور كنين آرزو داشتم داخل حياط چمن اين خانه را ببينم و داخل خانه را تماشا كنم."
جدا از منازل، امكانات رفاهى - تفريحى نيز كاملاً طبقاتى تقسيم و تخصيص داده شد:
"باشگاهها تماماً جدا بود، باشگاه كارگرى، باشگاه كارمندى جزء، باشگاه كارمندى ارشد، باشگاه هنديها، باشگاه انگليسيها.
... حتى يخ هم مال همه نبود. يخ مختص كارمندان انگليسى بود به اضافه كارمندان عالىرتبه ايرانى"
تا سالهاى پايانى جنگ اول تأسيسات آب، نيروگاه برق و تلمبه خانه بنا نهاده شد. همچنان كه يك بيمارستان كاملاً مجهز كه در كل مناطق نفتى خوزستان مركزيت داشت نيز احداث شده بود. مجموعه تأسيسات و امكانات آموزشى نيز در اختيار شركت بود:
على ... متولد ۱۳۰۹:
"حدود سال ۱۳۲۰ بود. من كلاس ششم ابتدايى بودم. مدرسه ما در چشمه على بود. يك روز گفتن مستر "هاكر" مىخواهد بيايد بازديد. هاكر رئيس قسمت آموزش شركت بود. مستر هاكر موقعيتش طورى بود كه اگر به رئيس مدرسه مىگفتن وزير فرهنگ مىخواهد بيايد، برايش آنقدر مهم نبود كه هاكر بود. چون در مسجد سليمان و همه مناطق نفت خيز خوزستان تمام مدارس از ساختمانهاى شركت نفت بود و دولت چيزى نداشت بسازه. شركت خودش دبستان مىساخت، دبيرستان مىساخت، يا اينكه يك ساختمان قديمى رو مىداد براى مدرسه.
ميز و نيمكت و تخته سياه و تمام وسايل توى كلاسها رو هم شركت تأمين مىكرد، بنابراين رئيس آموزش و پرورش شهر رو هم رئيس اداره آموزش شركت نفت تعيين مىكرد."
ساماندهى بازار نيز توسط شركت صورت گرفت:
"ببين وقتى چاه شماره ۱ به نفت رسيد هم امكانات شهر، تمام نظم و قوانين شهر دست شركت بود. حتى بازار ما. همين بازارى كه الان داريم و به بازار قديم معروفه. در بازار براى كسبه مغازه درست مىكردن، نرخ اجناس رو هم انگليسيها تعيين مىكردن"
سيطره شركت بر تماميت شهر آنچنان بود كه در كار كفن و دفن مردگان نيز دخالت مىكرد و قبرستان را نيز طبقاتى سامان مىداد:
"همونطور كه مدرسه بچههاى كارگران از مدرسه كارمندان جدا بود، قبرستان هم جدا بود. من يادمه كه باغ گلستان نفتون كه محل قبرهاى مسلمين بود، كارگرها رو در باغ دفن نمىكردن و مىبايستى از يك كارمند نامه و يادداشتى داشته باشن تا دفن شن. يعنى وابسته و خويش و قوم يك كارمند باشن."
پس از انعقاد قرارداد ۱۹۳۳/۱۳۱۲ در زمان اقتدار رضاخان ميان دولت وقت و شركت نفت، شهر مسجد سليمان گسترش يافت. اداراتى چون اداره ماليه و بخشدارى در اين دوران شكل گرفت. تا قبل از ملى شدن صنعت نفت و خلع يد از انگليسيها، به رغم ايجاد ادارات دولتى چند، تماميت شهر در اختيار و كنترل شركت بود. تلقى بومى ميانسالان و جوانان كنونى مسجد سليمان شنيدنى است:
"اصلاً شهر يعنى شركت. شهر به خاطر نفت ايجاد شد. اگه نفت نبود، شهرى نبود. شركت به خاطر نفت و شهر به خاطر شركت به وجود اومد. همه امكانات و تأسيسات ايجاد شده هم به خاطر رفاه خود انگليسيها بود."
"صاحب"
عبداللَّه ...:
"انگليسيها با ما مثل برده رفتار مىكردن، يعنى مىگفتن برو بايد مىرفتى. اصلاً ارباب بودن. خودشون رو "صاحب" حساب مىكردن. صاحب كلمه صحيحى نبود ... ما به مرد انگليسى مىگفتيم "صاحباً و به زنهاشون مىگفتيم "نيم صاحب"
خودت مىدونى تو خوزستان ۵۲ درجه گرما و شايد هم بيشتره. ما باهاشون كار مىكرديم. كار با اونها شكنجهآور بود. به ايرانى اردنگى هم مىزدن. خيلى راحت. درست مثل صاحب برخورد مىكردن. صاحب اختيار بودن. انگليسيها پشت ماشين استيشن يا وانت جايى بود كه سگشون رو ميذاشتن. يك روز يك انگليسى، كارگرى رو مىخواست ببره سر چاه. بارون گرفت. سگش رو آورد پهلوى خودش نشوند و كارگر رو فرستاد پشت ماشين زير بارون. برخوردشون با كارگر ايرانى اين بود."
... بئروندى
"به ما مىگفتن "پولى" يعنى "عمله". صدا مىكردن؛ "پولى، پولى بيا".
على ...:
"اگه خطايى از يك كارگر ايرانى مىديدن مثل حيوان باهاش رفتار مىكردن. كسى هم نمىتوانست چيزى بگه، صاحب نونش رو مىبريد. بختيارى رو با لگد مىزدن و پرت مىكردن ... كارگرها موقع استخدام هيچگونه قراردادى نداشتن. اون موقع اصلاً قانون كارى نبود سال ۱۳۲۶) ۱۹۴۷) در اثر فشار حزب توده كه آمدن اعتصاب راه انداختن، ساعت كار در هفته از ۴۸ ساعت رسيد به ۴۴/۵ ساعت.
حيات ...
"اولين حقوقم موقع استخدام در سال ۱۳۲۴، روزى ۶ ريال بود. بعد كه خانوادهام رو آوردم، حقوقم شد روزى ۴۴ ريال. ۴ ريال هم معادل ۱۰ درصد حقوق، حق نوبت كارى مىدادن. زندگى نمىگذشت ولى مجبور بوديم بگذرونيم. يك پيراهن چهار پنج سال تنمون بود. اينقدر پيراهن رو وصله مىزديم كه معلوم نبود پارچه اصلى كدوم رنگ بوده"
سلطانعلى ناصرى:
"از سال ۱۳۱۲ يا ۱۳۱۳ تعداد چاههاى حفر شده در مسجد سليمان زياد شد و منطقه نفت خيز گسترش پيدا كرد. كارگران حفارى به هيچ وجه براى رفت و آمد از ماشين استفاده نمىكردن. مجبور بودن اگر محل زندگيشون ۲۰ كيلومتر هم با چاه فاصله داشته باشه اين مسافت را پياده برن و بيان. در سال ۱۳۲۱ كارگران خسته شدن و تصميم گرفتن از شركت بخوان سرويس بگذاره. من ياد دارم كه كارگرها اومدن خانه عموى من كه يكى از حفارهاى خيلى برجسته اون زمان بود و گفتن ما مىخواهيم سركار نريم تا شركت ماشين بده. اون موقع مسئله اعتصاب و اينها اصلاً مطرح نبود و كسى از اعتصاب خبر نداشت. به هر حال در خانه عموى من قسم ياد كردن كه سر كار نرنم. از فردا حدود ۹۰ ۸۰ نفر بودن كه سر كار نرفتن. شركت هم از حربه فشار و ندادن جيره غذايى و حقوق استفاده كرد و اعلام كرد كه شما ماداميكه سر كار نياييد نه جيره مىگيريد و نه حقوق.
اون موقع جنگ هم بود و خوار و بار نبود، كارگران هم زندگيشون بند جيره و حقوق بود حدود ۲۰ روز استقامت كردن ولى نتونستن با گرسنگى زن و بچه بسازن، تك تك برگشتون سر كار ... عمو رو به عنوان اينكه محرك بوده اخراج كردن."
"مال خود شدن نفت و اخراج صاحب"
بر سر سفره دل بىرياى جوانان قديم بختيارى كه سه ربع قرنى را سپرى كردهاند مىنشينيم در ذهنمان چنين پرسشى مطرح مىشود كه در شرايط سيطره كامل "صاحب" در سالهاى قبل از ملى شدن نفت بر جنوب ميهن ما، اساساً در تصورشان مىگنجيد كه موجى برخيزد و نفت را ملى كند و به "صاحبيت" بيگانه پايان دهد؟ پرسشى را با خودشان در ميان مىگذاريم:
حيات ...: "ما از سال ۲۷ يك چيزهايى شنيديم. اين روزنامهها رو گاهى مىخونديم. مجله تهران مصور بود، يك روزنامه اخبار روز بود. گاهى سردبيران چيزهايى مىنوشتن، البته نه پشت سر هم."
حفيظاللَّه ...: "يك واژههايى مىگفتن كه اصلاً ما تعجب مىكرديم. مىگفتن نفت داره ملى مىشه، خيلى تعجب مىكرديم ولى خوشمان مىاومد و به غيرت مىاومديم. اين واژه براى ما خيلى مهم بود كه مىگفتن آقاى دكتر مصدق مىخواد نفت رو ملى كنه ... اصلاً اين مسائل براى فرهنگ ما يك مقدار زياد بود. اون زمان وقتى كه اخبار مىاومد خوب راديو كم بود. اگه اطلاع داشته باشى يك راديو كه كار مىكرد هزار نفر مىرفتيم جمع مىشديم دورش. خيلى تعجب مىكرديم كه حرف از ملى شدن و "مال خود شدن" نفت مىزنن."
... نوچيان: "چند سال قبل از اينكه نفت ملى بشه روزنامههاى بعضى از احزاب كه به مسجد سليمان مىاومد روزنامه شاهد كه بقايى منتشر مىكرد، روزنامه جبهه آزادى مال حزب ايران بود و روزنامه باختر امروز مرحوم فاطمى. از طريق مقالات و اخبار روزنامهها با مسائل آشنا شديم.
حزب ايران هم بعد از سال ۲۶ در مسجد سليمان فعاليت مىكرد كه فردى به نام منصور شجاعى فرد بختيارى از فعالين حزب ايران در اينجا بود. در اينجا ميتينگ هم گذاشتن كه من هم رفتم.
چند ماه بعد از حزب ايرانيها، تودهاىها هم اومدن ... به اين ترتيب از مسائل باخبر مىشديم."
موقع خلع يد فضاى مسجد سليمان چطور بود؟
... عباسى: "يادمه يك روزى يكى از انگليسيها به نام "گاليور" كه رئيس انبارها بود به من گفت: عباسى حسين آمد. گفتم: حسين كيه؟ گفت: اِه نمىدونى؟ مكى. گفتم: حسين مكى؟ گفت: آره. گفتمها بله. گاليور گفت: مكى آمده آبادان ايستاده پهلوى كشتىها و گفته "سر و ته بكنين." حالا ما هم بايد بريم. حالا ما بريم شما چه كار مىكنين؟ گفتم: قبلاً چه كار مىكرديم؟ قبل از اينكه شما بيايين؟ شخم مىزنيم روش، زراعت مىكنيم. از نفت كه بهتره.
گفت ما مىريم ولى برمىگرديم.
... رضوى: "در آبادان "مرگ بر انگليس، مرگ بر انگليس" بلند شده بود ولى هنوز به ما نرسيده بود. يك انگليسى بود در پالايشگاه "بيبيان" به نام "مك آرون"، به من گفت در آبادان دارن همچى حرفى مىزنن. من براش مثالى زدم. گفتم: تو ميدونى كه يك دانه روى دريا هستى و مىروىو ولى ما يك × هستيم. به شن و سنگريزههاى ته دريا مىگن ×. ما × هستيم، اينجا مىمانيم، تو مىروى. مك آرون زد تو سرم و گفت: ئسا ایز نوت حعیا اين سر نيست ئسا ایز امپتی طین اين قوطى خاليه. ... وقتى فهميدن بايد برن و دارن بيرونشون مىكنن، خشنتر شده بودن."
... : "... خيلى عصبانى بودن. يكى از انگليسيها سگى داشت. بهش گفتم تو كه دارى مىرى، سگ را بده من. گفت: من سگ رو مىكشم ولى به شماها نمىدم. اين كار را هم كرد. جداً اين كار را هم كرد. سگه را كشت و به ما ندادش. باورشون نمىشد كه بيرونشون كنن، خيلى عصبى بودن."
... : "ديگه نفت مىخواست مال خود بشه. صاحب اخراج بشه."
"بچه مكىهاى روز خوشخاطره"
از روز ورود هيئت خلع يد به مسجد سليمان چى ياد دارين؟
حفيظ اللَّه ...: "من تو hastel بودم، انگليسيها هم بودن. گفتن حسين مكى با هواپيما آمده فرودگاه. من هنوز عروسى نكرده بودم، زن نگرفته بودم. دوچرخه سوار شدم اين همه راه رو تا فرودگاه پا زدم. به عشق و علاقه ملى شدن صنعت نفت. رسيدم فرودگاه، استقبال فراوانى از آن آقا شد. مردم آنقدر آمده بودن كه حد نداشت. گاو مىكشتن، گوسفند مىكشتن. يك مادرى بچهاش را تو راه خواباند كه سرش رو جلو مكى ببرد. اسم بچه جمشيه بود.
فاميلش چى بود؟
نمىدونم. جلوش رو گرفتن كه سرش رو نبره. بعد اسم بچه شد "جچه مكى"، "جمشيه مكى".
... نوچيان: "يك آقاى افشار نامى بود، افشار صاحب اختيارى. يك ماشين كروكى سرخ رنگ خوشگلى داشت ماشين رو گذاشت در اختيار آقاى مكى. بعد آقاى مكى با چند نفر ديگه سوار شدن. خود افشارى هم راننده بود. آمدن همين جا، جلوى باشگاه ايران. پاى راهى كه مىره نمره هشت. همونجا يك نفر بود به اسم كريم، كارگر بود، رفت پسرش رو آورد سر ببره جلوى مكى. يعنى قربونى كنه، هيجان مردم اينقدر زياد بود. البته اون موقع مكى "سرباز فداكار وطن" بود و خيلى معروفيت داشت، خيلى دوستش داشتن اما بعد از چشمها افتاد".
... ظاهرى: "روز خوش خاطرهاى بود. اونسال در بهار، مسجد سليمان رو ملخ زده بود. مرحوم بازرگان همين جا جلو تعميرگاه مركزى شركت نفت براى كاركنان صحبت مىكرد. مىگفت: درسته كه ملخ اومده و حاصل شما رو از بين برده، اما مطمئن باشين كه دولت به فكر شماس".
حيات ...: "هيئت خلع يد اومد تو فرودگاه. مكى بود، به اصطلاح سرپرست اون هيئت بود، مرحوم مهندس بازرگان بود، مهندس حسيبى بود ... مردم طورى ازشون استقبال كردن كه يكى مىخواست سر بچه رو جلو مكى ببره. مكى نگذاشت. بچه اسمش شد "پسر مكى". الان پسره بازنشستهاس، نمىدونم تو مسجد سليمون هست يا نه."
غفور فدايى: "مردم خيلى خوشحال بودن. نفت ملى شده "مال خودمونه". من اينجا خودم يك كارگر داشتم، اسمش حيات بود. پسرش رو گذاشت جلو ماشين كه سر ببره."
رضوى : استقبال عجيب بود. طورى شد كه در فرودگاه يك آقايى به نام رحيمى پسرش رو گذاشت زمين كه سرش را جلو هيئت ببره. رحيمى كارگر اداره ترابرى شركت نفت بود."
مردم چرا اينطور مىكردن؟
رضوى: "مردم ديدن دارن آزاد مىشن، از زير سلطه انگليس دارن نجات پيدا مىكنن."
"صنعت نخوابيد"
خوب انگليسيها كه اخراج شدن و اداره تأسيسات به دست ايران افتاد، در مسجد سليمان چه طور بود؟
... ناصرى: "مىدونى كه مردم مسجد سليمان اولين مردم ايران بودن كه به صنعت نفت دست پيدا كردن و با صنعت كار كردن. در نتيجه برخورد با خارجى و كلاسهاى شبانه و درس خوندن، هم انگليسى ياد گرفتن و هم تو آموزشگاه كار فنى ياد گرفتن. اون موقع يك عده هندى و پاكستانى بالاى دست ايرانيها مىگذاشتن و به كارگر ايرانى اجازه نشو و نما نمىدادن. اما وقتى كارگران ايرانى بعد از خلع يد جانشين هندىها و پاكستانىها شدن بر كار مسلط شدن. مهندسين هم همينطور.
با رفتن انگليسيها تصور بر اين بود كه صنعت نفت خواهد خوابيد. در حاليكه اين طور نبود و "صنعت نخوابيد". ايرانيها تمام كارها را به نحو احسن انجام مىدادن. من خودم شاهد بودم. وقتى بعد از كودتا خارجيها برگشتن، رئيس قبلى انگليسى كارخانه برق وقتى براى بازديد اومد و در كارخانه گشتى زد، گفت:
"خداى من باور نمىكردم ايرانيها بتوانند كارخانه رو اينطور نگه دارن. بايد اعتراف كنم كه شما ايرانيها كارخانه را بهتر از ما ضبط و نگهدارى كردين. در آبادان هم همينطور بود. در آبادان دستگاههايى بود كه نيمه كاره رها شده بودن ولى به وسيله مهندسين آبادان راهاندازى شد. از جمله مهندس لطيف رمضاننيا كه رئيس پالايشگاه آبادان شد )الان در آمريكاست(. اگر قدرتهاى بزرگ اجازه مىدادن دولت ايران و كاركنان شركت نفت مسلماً قادر بودن كه به دنيا نفت صادر كنن، كما اينكه كشتى هم اومد و نفت برد ولى دولت انگلستان با اقتدارى كه داشت نگذاشت ايران صادرات كند.
ما شخصى داشتيم به نام مهندس بلالى رئيس مناطق نفت خيز بود. اين شخص آنقدر به كارش تسلط داشت كه وقتى خارجيها برگشتن به او گفتن به عنوان معاون بمان. بلالى گفت:
"من به عنوان معاون زير دست كسى كار نمىكنم. من به عنوان رئيس اينجا كار كردم، به عنوان نماينده دولتم كار كردم. حالا ديگر حاضر نيستم. چون نفت ما ملى بود. من براى دولتم صادقانه كار كردم. همه دستگاهها هم سالمن. ولى حاضر نيستم زير دست يك امريكايى يا انگليسى كار كنم."
... رفعتى: "اينجا محلى است به نام "گدار لندر". پمپهاى آب مسجد سليمان در گدار لندر بود. انگليسيها نمىگذاشتن كسى اونجا بره. اصلاً راه ماشين نبود. از زير اون تپه جاده داشت. وقتى نفت ملى شد همين آقاى مهندس افخمى گفت: آقا ما كه بيكاريم. تا اين جاده رو انگليسىهاى پدرسوخته نكشيدهان بگذار ما بكشيم. يك كمپ راه انداختن و رفتن اين جاده را مفت كشيدن.
تمام قطعات يدكى رو مىساخت، روز تا شب فعال بود. تو ملى شدن مهندسها همه فعال بودن، مهندس همايونفر، مهندس بهارلو در حفارى و ..."
حفيظاللَّه: "نخير صنعت نخوابيد... ما كه آموزشگاه فنى بوديم به ما گفتن: آقا كاردستى درست كنين. قفل مغزى درست كردن، گونيا درست كردن كه خيلى دقيق بود. همه لوازمات رو درست مىكرديم. ولى بعد متأسفانه هفت خواهران يا هفت برادران چى مىگن؟ دخالت كردن و آمريكاييها وارد شدن.
اينجا من يادمه در تعميرگاه يك منقلى درست كرده بودم. همه فعال بودن".
... ظاهرى: "اينجا مهندسين فعال بودن، آقاى مهندس سلجوقى بود، آقاى مهندس مصدقى بود. نقشه همين پل "لالى" را اين دو تا مهندس ايرانى جوان كشيدن. آقاى مهندس جهانبانى بود كه كارخانه برق "انبل" را درست كرد. "آقاى مهندس همايونفر هم كه رئيس كل منطقه بود".
رضوى: "همه فعال بودن. نگذاشتن ديگه، نفت كه ملى شد بىوجدانها نگذاشتن يك قطره نفت فروش بره. ولى با اين دو سال بىنفتى و نفروختن نفت، نه يك ريال كبريت گرون شد و نه يك ريال حقوق از كسى كسر شد ... به كسى هم كارى نداشتن، كسى هم اعدام معدام نكردن."
"كودتا شد، دل ما خون شد"
كودتا كه شد حال و احوال مسجد سليمانىها چه بود؟
... نوچيان: "به من زنگ زدن كه ساعت ۲ بعد از ظهر راديو اعلام كرده كه مصدق سقوط كرده. آه از نهاد ما برخاست. نمىدونستيم چه جورى؟ فورى اومدم خانه. تو همسايهها ديدم بعضى از اون بادنجان دور قاب چينهاى نون به نرخ روز خور، ريختن بيرون و شادى مىكنن، هل و كل و پايكوبى مىكنن. بر خلاف اونا، تو دل ما خون بود. مثل اينكه عزا گرفته بوديم. مثل اينكه واقعاً يك اتفاق خيلى ناگوارى افتاده، يك كس خيلى عزيزى رو از دست داده باشيم."
حيات ... : "خوب مىخواستى چى بشه؟ اون موقع به قول يارو گفتنى، "كارد در مقابل گوشت بود" مردم ناراحت بودن ولى عكس العملى كه نتونستن نشون بدن. قدرت دست اونها بود. زور دست اونها بود."
... رضوى: "كودتا شد. ولى خوب مردم ديگه آگاه شده بودن. تن به روابط قبلى نمىدادن، تن به نوكرى نمىدادن."
"... روزنامه كه مىرسيد و وقايع دادگاه مصدق رو مىنوشت، مردم سر دكه روزنامهفروشيها مىريختن رو سر همديگه كه ببينن نتيجه محاكمه چى شد."
"هفت برادر نفتى"
وقتى مدتى بعد از كودتا قرارداد كنسرسيوم بسته شد، جدا از انگليسيها، آمريكاييها هم برگشتن، وضع اداره صنعت در اين منطقه به چه شكل بود؟
... رضوى: "بعد از كودتا، هفت برادران قرارداد كنسرسيوم رو بستن و نفت رو باز به دست گرفتن.
هفت خواهران صحيحه، نه هفت برادران.
... رضوى: "نه ما مىگيم هفت برادران. تو كتابى هم كه من خوندم نوشته هفت برادران. (در مسجد سليمان اصرار بر آن است تا از اصطلاح هفت برادر نفتى به جاى هفت خواهر نفتى استفاده شود.) وقتى خارجيها برگشتن، تو اگرينشنال، تو قراردادشان توافق كرده بودن كه مدير ارشد آمريكايى باشه و معاونش انگليسى. در سطح همه واحدها معاون فنى انگليس بود ولى مدير امريكايى. رئيس كل اين منطقه "لينك آمريكايى" بود.
حفيظاللَّه ...: "پس از قرارداد كنسرسيوم، عمليات رو به دو بخش تقسيم كردن: l× and nonl× يعنى عمليات صنعتى و غيرصنعتى يا فنى و غيرفنى. عمليات صنعتى در اختيار خودشون بود و از ايرانيها در غيرصنعتى استفاده مىكردن. ... به هر حال اومدن و باز بر نفت ما سوار شدن."
على ...: "به هر صورت خارجيها برگشتن و در سكوتى سنگين نفت رو بردن".
"ناحيه مرده"
پس از وقفهاى نه چندان طولانى، كنسرسيوم توليد مجدد و صادرات دوباره نفت ايران را از سر گرفت. در اين ميانه مسجد سليمان نيز در دوران رونق جديد صاحب مقام و منزلت بود. چاههاى نفت سرشار و پرتعداد منطقه در كنار پيشينه و وزن تاريخى آن، كماكان مسجد سليمان را در مركز مناطق نفت خيز قرار مىداد. در سالهاى باقيمانده، از دهه ۳۰ و در تمامى سالهاى دهه ۴۰ جريان خروج نفت از نخستين منطقه نفت خيز همچنان ادامه داشت. در سالهاى نخست دهه ۵۰ در جشن تاريخى افزايش بهاى نفت نيز منطقه هنوز منزلت داشت تا آنكه
... ناصرى: "بعد از افزايش قيمت نفت دولت مىخواست ميزان توليد نفت رو به سطح ۶ ميليون بشكه در روز برسونه. از طرفى ميزان نفت در مسجد سليمان هم رو به كاهش گذاشته بود. مسجد سليمان مثل آغاجارى و گچساران چاههاى پربارى نداشت. خارجى هم كه به فكر توسعه مسجد سليمان نبود. از نظر اقتصادى وقتى چاهى روزى ۱۰۰ هزار بشكه نفت بده و چاه ديگرى روزى ۴۰ هزار بشكه، اونها نمىرن سراغ چاه روزى ۴۰ هزار بشكه. در همين حال كنسرسيوم مىخواست هزينههاى خودش رو بياره پايين. در نتيجه همه اينها مركزيت مناطق نفتخيز رو از مسجد سليمان برن به اهواز. اهواز به بقيه مناطق نفتخيز مثل گچساران، آغا جارى و ... نزديكتر بود."
... رفعتى: "قبلاً مسجد سليمان حالت ستادى داشت و مركز ادارى همه مناطق نفت خيز بود. از اينجا با هواپيما و هلىكوپتر به همه مناطق سركشى مىكردن. اما در دهه ۵۰، سالهاى اول دهه ۵۰ مركزيت رو بردن به اهواز و اينجا رو از حيات و زندگى انداختن.
اون موقع انگليسيها به مسجد سليمان مىگفتن "deal area ناحيه مرده"، مىگفتن دیل اری چون نفتش در مقايسه با آغاجارى و گچساران در حد پايينى بود مىگفتن ناحيه مرده. بعد از اون ديگه اهميتى براش قائل نشدن."
... نوچيان: "كنسرسيوم برنامهاى داشت براى كاهش هزينههاى nonl×. لذا پس از كاهش ميزان نفت منطقه، مىخواستن مسجد سليمان رو از اهميت قبلى بندازن. مركزيت به اهواز منتقل شد. قبلاً لالى رو هم تعطيل كرده بودن. چرا كه محل اقامت كاركنان، كارگزينى، حراست، تعميرات و ... خرج داشت. مسجد سليمان رو به جاى اينكه تعطيل كنن از اهميت انداختن، چون هنوز هم نفت داشت.
من خودم اون موقع نايب رئيس انجمن شهر بودم. آقاى سالور استاندار خوزستان آمد اينجا در جلسه انجمن شهر هم شركت كرد. من به سالور گفتم از بودجه هنگفتى كه براى استان تخصيص دادن. مقدارى رو هم به مسجد سليمان اختصاص بدين، مسجد سليمان در حقيقت مادرِ شهرهاى نفتى ايرانه. به هر حال اون موقع منطقه تعطيل نشد، از اهميت افتاد."
"انقلاب و جنگ"
۲۰ سال از انقلاب مىگذره، سال ۵۷ يك بار ديگه خارجيها مجبور شدن منطقه رو ترك كنن. اوضاع و احوال چطور بود؟
حيات ...: "امريكاييها ده بيست روز جلوتر از انقلاب جمهورى اسلامى بىسر و صدا رفتن. اينجا هم مثل بقيه مناطق نفتخيز صنعت به طور كامل تو دست ايرانيها بود. مهندسين و كارگران تأسيسات رو سر پا نگهداشتن. ايرانىِ ايرانى".
... رضوى: "ما سه تا انقلاب داشتيم: انقلاب ملى شدن نفت، انقلاب خلع يد و انقلاب عليه شاه. بعد از انقلاب سوم همه خارجيها رفتن و صنعت دست خودمون بود."
حفيظاللَّه: بحمداللَّه انقلاب شد، خارجى رفت، تأسيسات در اختيار ايرانى قرار گرفت. اما جنگ شد. در جنگ مسجد سليمان ۳۰-۴۰ تا موشك خورد. خانوادههاى زيادى از بين رفتن. تو تموم بمبارانها و موشكبارانها اينجا بوديم و نزديم بيرون. ما تمام كاركنان صنعت نفت، هم در انقلاب سهيم هستيم و هم در جنگ. شهيد هم زياد دادهايم. تو جنگ بيرون نزديم، الان هم بيرون نزدهايم."
"عبور از دروازه شهر"
به هنگام گذر از مقابل نخلستانهاى دوسوى ابتداى مسير اهواز - مسجد سليمان در اين انديشه بودم كه در پايان مسير چگونه شهر و چگونه حال و هوايى در انتظار ماست. در دهانه شهر با اسكلتهاى زنگزده ساختمانهاى بى× مواجه شديم، بوى تند گاز را استشمام كرديم و روحى مغموم در ذهن و دلمان نفوذ كرد. پيش از انتقال ديدهها و شنيدههايمان در گستره شهر، از دروازه تاريخى آن به درون رفتيم و از منظر كهن سالان و با روايت آنان تحولات و طور به طور شدن اولين شهر نفت خيز خاورميانه را از رونق تا ركود نظاره كرديم. كهن سالانى كه با ۸۰ سال سن و ۵۰ سال پيشينه حضور در صنعت نفت منطقه يگانه منابع تاريخى شفاهى يك سده اخير مسجد سليمان قلمداد مىشوند. شايد براى ما و هر فرد و گروه جستجوگر ديگر دستيابى به اين منبع "حافظه تاريخى" در سفرى ديگر ميسر نباشد. گفتگوى تايخى با كهن سالان صاحب حافظه تاريخى را كه از رونق آغاز و به ركود انجاميد، وا مىگذاريم و به سطح شهر به اين منزل و آن منزل و به آن صنعت و اين معبر قدم مىنهيم. ديدگانمان براى ديدن و گوشمان براى شنيدن هر آنچه كه كهن سالان، ميان سالان و جوانان از وضعيت كنونى شهر به زبان مىآورند:
"شهر از ياد رفته"
... رفعتى: "ته موندهاى از نفت هنوز باقيه. چندتا چاه هست كه روزى هزار بشكه و دوهزار بشكه نفت مىدن. مجموعاً ۳۰ هزار بشكه نفت از چاههاى سرباز استخراج مىشه. اگه بخواهيم مجموع توليد روزانه مسجد سليمان را مثلاً با "چاه قهرمان" در آغاجارى كه روزى ۱۲۰ هزار بشكه نفت مىده مقايسه كنيم، خوب درمىيابيم كه نفت اينجا چيز قابل توجهى نيست."
... رضوى: "تو دنبال چى مىگردى؟ چاهها پلمپ شدن، انسانها هم پلمپ شدن. ما همه پلمپ شديم، حتى مرديمان هم پلمپ شده. نفتى تو كار نيست. حياتى هم تو كار نيست".
... ناصرى: "قبلاً با مناطقى مثل نفت سفيد، لالى و هفتگل هم همينطور رفتار كردن. وقتى نفت اين مناطق تموم شد بتدريج تخليه و به حال خود رها شدن و به مخروبه تبديل شدن. مسجد سليمان ما هم همينطور."
ابراهيم ...: "مسجد سليمان نفتش دنيا رو آباد كرده، حالا خودش هيچى نداره، فراموشش كردن."
على ...: "شهرى كه انگليس را كرد بريتانياى كبير، بايد وضعش اينطورى باشه؟"
... عباسى: "واللَّه خيلى متأسفم كه مسجد سليمان دارد به بوته فراموشى سپرده مىشه. بعد از اين همه كار و زحمت و درآمدى كه براى كشور داشته."
... ظاهرى: "شهرى كه روزى چند ده هزار بشكه نفت مىداده، شهرى كه داراى بزرگترين پالايشگاه مدرن خاورميانه بوده، شهرى كه يك روزى مركز توليد نفت ايران بوده، چطورى مىشه فقير؟ فقيرش كرديم. الان مىگن محرومترين شهر ايرانه.
ما پير شديم، كسى كه پير مىشه آيا بايستى هيچكس اصلاً به فكرش نباشه؟ شهر پير و فرسوده شده ولى نهالهايى كه درش هست چى؟
... رفعتى: "شركت نفت طرح ريزش داره، تعداد پرسنل بسيار كم شده. چون نفت مسجد سليمان رو به اتمام رفته، بودجه قبلى را به مسجد سليمان نمىدن. نگرش مديران با توجه به توليد نفت هر منطقهاس. هر منطقهاى كه نفت زيادتر توليد مىكنه خوب ارزشش هم بيشتره. ما چون نفتمون در سطح محدوديه، امكاناتمون هم در سطح محدوديه."
على ...: "شهر ما فراموش شدهاس، امكانات نيست. غيربومىها كه از شهر ميرن هيچ، بومىها هم از شهر دارن مىرن. به اهواز مىرن، به اصفهان مىرن، به شاهين شهر مىرن. بهانهاى براى موندن وجود نداره."
عبداللَّه: "بله! شهر ما بود كه بريتانيا رو كبير كرد. ۵۰ سال نفت ما رو انگليس برد، ۲۰ سال هم با آمريكا بود. اين حكومت هم مثل اينكه با مردم اينجا دشمن پدر كشته است. نه يك تأسيساتى، نه يك كارخونهاى. همه بيكار و بدبخت. حكومت مثل اينكه با اينجا مخالفه. اصلاً به اندازه ايذه هم به مسجدسليمان نرسيد. ... اين شد زندگى؟ من به استقبال مرگ مىرم. اگه بدونم كه دفترى باز شده براى اسمنويسى براى مردن، مىگم منو زودتر بكشن. قبلاً با همه كمبودهامون باز يك زندگى داشتيم، به همديگه هم مىرسيديم، خيلى هم پاك بوديم، حالا بد نيستيم، اما ...
"شهر بىمتولى"
از بهمن ماه ۱۲۸۶ كه نخستين كلنگ براى حفر چاه شماره ۱ به زمين زده شده تا هنگامى كه عمليات حفارى در مسجد سليمان جريان داشته است مجموعاً ۳۳۰ حلقه چاه حفر شده است كه بر اساس آمار رسمى ۲۷۲ چاه حفر شده "اسمارى" )كوهى در مسجد سليمان كه در زير آن مخازن نفت و گاز وجود دارد( و بقيه يا بصورت متروك، تعليقى يا چاه تكميل شده در سازند طبقه گچساران رها شده است. آمار رسمى همچنين نشان مىدهد كه ميدان نفتى مسجد سليمان داراى منبع نفتى به ميزان ممستب ۶۵۸۰ بوده است كه بيش از ۹۷ درصد آن توليد شده است. در اين رابطه ارتفاع ستون نفت از ۲۴۵۰ به كمتر از ۲۰۰ فوت كاهش پيدا كرده است. ميدان هم اينك داراى ۱۴ چاه نفت توليدى، ۶ چاه گاز توليدى، ۵ چاه گاز توليدى ژوراسيك، ۱۶ چاه مشاهدهاى و ۴ چاه تزريقى است و بقيه چاهها متروكه شدهاند. چاههاى متعدد پلمپ شده در اين سوى و آن سوى مسجد سليمان تصاوير گوياى به شماره افتادن نفس ميدان نفتى منطقه است. شركت نفت چند سالى است كه حساب شهر را "مسدود" كرده است. "شهر شركت" در چنين شرايطى بىمتولى است، گويى كسى مسئوليتى در قبال شهر بدون نفت ندارد. مسجد سليمانىهايى كه كمتر موى سياهى در سر و صورتشان به چشم مىخورد و حدود هشت دهه در موطن خويش به سر بردهاند بر اين اعتقادند كه از حدود دو دهه قبل كه نفت منطقه رو به كاهش گذارده است، تاريخ به شهرشان "چپ چپ نگاه كرده" و در سالهاى اخير نيز تاريخ به ديده دشمن پدركشته به شهر و همشهريانشان مىنگرد. خرد و كلان "مسجد سليمونى" شهرشان را همچون انار "آبلمبو" شدهاى مىپندارند كه اينك "تفاله"اى از آن بيش باقى نمانده است:
"نفتشو مكيدهان، تفالهاش رو باقى گذاشتهان. به ما به چشم تفاله نگاه مىكنن."
ما وضعيت كنونى "شهر بدون نفت" و "از چشم افتاده" را از زبان اهالى افسرده با شما در ميان مىگذاريم. يافتههاى ديدارى و شنيدارى ما با ادبيات غمگنانه هم آنان بهتر قابل انتقال است، منهاى لهجه "مسجد سليمونى":
"ايمنى شهر"
يك مهندس بازنشسته: "در مسجد سليمان كسى مسئوليت تسهيلات رفاهى مانند گاز و آب رو به عهده نمىگيره. شركت نفت مدعيه كه شهر رو واگذار كرده و شهردارى هم توان سرويسدهى نداره، مردم هم بايد بسوزن و بسازن. تأسيسات موجود در مسجد سليمان تأسيسات بجا مونده از شركت نفته كه از نقطه نظر ايمنى زير صفر قرار داره. نشت گازترش در سراسر مسجد سليمان جريان داره."
"آب"
كارمند بازنشسته نفت: "در مسجد سليمان چشمههاى آب شيرين كه تكافوى مصرف شهر رو بكنه وجود نداشت. از اين رو در زمان انگليسىها تلمبه خانه روى رودخانه كارون رو در محلى به نام "گدار لندر" كه ۱۸ كيلومتر با مسجد سليمان فاصله داره نصب كردن. اين تلمبه خانه آب را به ارتفاع ۴۰۰۰ متر پمپاژ و به مخازن فولادى مىريخت و آب رو به تأسيسات و منازل مىرسوند. الآن لولههاى آب چه در زيرزمين و چه روى زمين فرسوده شده و مقدار متنابهى آب هدر ميره. الان آب جيره بنديه ... در بعضى نقاط هم اصلاً آب نيست. زيرا خانههايى كه روى تپهها ساخته شده، فشار آب بهشون نمىرسه."
كارمند شاغل شركت نفت: "هر ۴۸ ساعت يكبار آب به منازل مىرسه. ببين پمپاژ آب شهر براى جمعيت ۳۰ هزار نفرى بود نه براى جمعيت ۲۰۰ هزار نفرى الان. اون موقع ۳ وعده آب داشتيم: صبح، ظهر و عصر. آب با فشار زياد منبع روى پشت بام رو پر مىكرد، حالا آب بالا نمىره كه به منبع برسه. جدا از كمبود، آب از نظر بهداشتى هم مشكل داره. آب مسجد سليمان قبلاً بوسيله شركت كنترل مىشد، پركلرين مىزدن و آب ضد عفونى مىشد. الان فكر نمىكنم اينطور باشه. آقا من خودم تو آب زالو ديدم. با عرض معذرت تو آب دستشويى زالو ديدم. يعنى اينكه به آب پمپ شده كلر نزدن."
"گاز"
مهندس نفت: "مردم مسجد سليمان روى منبع گاز نشستهان ولى در بعضى جاها فشار گاز براى گازرسانى كافى نيست. اين رو هم بايد گفت وقتى مىگيم گاز، منظور گاز تصفيه شده نيست. گاز مسجد سليمان گاز ترش و نيم ترشه كه از سر چاه به خط توزيع وارد و به منزل فرستاده مىشه."
"بهداشت و درمان"
كارگر حفار بازنشسته: "انگليسىها بزرگترين و مجهزترين بيمارستان كل جنوب رو تو اينجا ساخته بودن. حتى از اهواز و آبادان هم بيمار به اينجا مىاومد. ولى الان مريض معمولى رو هم جواب مىكنه."
كارگر خدماتى بازنشسته: "قديم هيچ مشكلى نبود. بيمارستان شركت مجهزترين بيمارستان بود. الان سطح خيلى پايينه. به بيمارستان هم محل نمىگذارن."
تكنسين بازنشسته: "الان اگه كسى رو عقرب بزنه بايد بره اهواز. زن زائو بايد بره اهواز".
راننده تاكسى: "وضع شهر خراب خرابه. بيمارستانش هم خرابه. زن من الان دو ماهه مريضه نه درمونش مىكنن نه دوا هست كه بدن."
كارمند ادارى شركت نفت: "شهر ما فاقد هر چيزيه كه نشان از تمدن داره. چه جورى بگم ما از تمدن هم فاصله گرفتيم. بهداشتمون در حد هيچه. بيمارستان كنونى بسيار ضعيف و سطح پايينه. اگر پايى بشكنه بايد بره اهواز، دستى بشكنه، چشمى صدمه ببينه بايد بره اهواز. زائو بايد بره اهواز. خانم همكارم اخيراً بايد فارغ مىشد، در حال زايمان بود، بردنش بيمارستان شهره، بيهوشى نداشت. بالاجبار بردنش اهواز. فكرش را بكن زن زائو رو بيمارستان نپذيره."
"امكانات تفريحى"
كارمند ادارى بازنشسته: "تو شهر مسجد سليمان فقط يك خيابون داريم، خيابون آزادى. چيز ديگهاى نيست. همه جمع مىشن همونجا، راه كه ميرى يا مواد مىفروشن يا قمار مىزنن يا دعوى مىكنن. دل جوونا به چى خوش باشه؟ نه پاركى، نه باشگاه درست و حسابى، نه سينما، نه كتابخونه ....
كارمند شركت نفت: "من خودم سه تا بچه دارم. هيچ امكانى براشون نيست. تفريحات ما فقط منحصر به باشگاه مركزى شركت نفته كه اون هم براى بچهها چيز ويژهاى نداره. استخر هم كه با مشكل آب مواجهه.
حالا همين امكانات حداقل رو هم بچه غير شركتى ندارن. تو نفتون كه محله كارگر نشينه در يكى دو سال اخير يك استخر راهاندازى كردن. بچههاى بومى اطراف و بچه غيرشركتى ميان و با يك حسرت و التماسى نگاه مىكنن. خوب از در ورودى هم اجازه ندارن برن تو."
جوان مسافركش: "شهر ما يه قبرستون بزرگه. هيچ امكان تفريحى و گذرون فراغتى هم نيست. اينجا جوون هم از اول جوونى مرده به حساب مياد."
جوان دانشجو: "بزرگترين امكان تفريحى شهر ما يه محوطه ۵۰۰ مترى دم بازاره كه بهش مىگن "شهر". همه تو همون يك كوپه جمع مىشن. كار ديگهاى ميشه كرد؟"
دانشآموز سوم راهنمايى: "بچهها همهاش دنبال ولگردىان. امكاناتى نيست. يك پارك مخروبه. مثلاً شما يك روز بيا اينجا، ساعت ۵ زنگ دخترها مىخوره. تمام پسرهاى مىريزن رو سر دخترها. دختر بازى تفريحه."
"كار، كار، كار"
كارگر خدماتى بازنشسته شركت نفت: "شما اگه الان برى تو بازار، دست بزنى رو دوش يك پيرمرد، بهش بگى آقا حالت چطوره؟ مىگه: آقا ولمون كن حالى نمونده. سه چهارتا دختر و پسر بزرگ، ديپلم، فوق ديپلم و زير ديپلم. همشون منتظر شندر غاز بازنشستگى منن. اگه برى جلوتر باز دست بزنى رو دوش يك جوون، بگى حالت چطوره؟ يك چشمش رو تاب ميده و ميگه: حالى واسه ما مونده؟ كار نيست، عروسى نمىتونم بكنم. پدر و مادر پيرم تو خانه نشستن ببينن من كارى، بنايى چيزى گيرم مياد."
كارگر فنى بازنشسته شركت نفت: "جوونها همه بيكارن، خانوادهها يه لقمه نون دارن مىخورن. جوونها همه روز خوابن، شب هم راديويى، تلويزيونى، ويدئويى چيزى. اين داستان جوونهايى كه خانواده دارن. اونهايى هم كه ندارن سيگار فروشى و هر چى از دستشون بربياد."
راننده تاكسى: "يك جوون دارم دو ساله ازدواج كرده، بيكار تو خونهاس. يكى ديگه هم دارم، برادرشه. او هم بيكار تو خونهاس.
از كجا نون مىخورن؟
نونشون رو من مىدم.
مگه از تاكسى چقدر درميارى كه نون اونها رو هم مىدى؟
روزى ۱۶۰۰ ۱۵۰۰ تومن.
از صبح چه مىكنن؟
هيچى مىخوابن. كجا كار كنن؟ هزارتا نامه و فرم پر كردن.
كارگر حفار بازنشسته: "دو جوون بيكار تو خونه دارم. از حقوق بازنشستگى من مىخورن."
كارمند شاغل شركت نفت: "الان در نزديكى مسجد سليمان كرهاىها دارن سد شهيد عباسپور رو درست مىكنن. نيروى كار رو از بيرون تأمين مىكنن، پايينترين و خطرناكترين مشاغل رو هم به مسجد سليمانىها مىدن. كاركنان خدماتى رو از اهواز و حتى از شوشتر مىگيرن. بچههاى مسجد سليمان رو هم اگه به كار بگيرن، ۸۹ روزه به كار مىگيرن تا براشون حق بيمه نپردازن."
دانشجوى دانشگاه آزاد اهواز ساكن مسجد سليمان: "اينجا شهرى است كه حالت بنبست داره. كار نيست. فقط شركت نفته كه كارش رو به تعطيلى است. در سد شهيد عباسپور هم از نيروى بومى كمتر استفاده مىكنن مگر براى كارهاى پيش پا افتاده و عملگى.
بچههايى كه واقعاً دنبال كارن و نيازمند كار، اگه سالم باشن، معمولاً اينجا تاب نميارن، ميزنن بيرون و مهاجرت مىكنن. هر جا هر كارى دستشون برسه انجام ميدن. بيشتر بچهها براى پيدا كردن كار ميرن اهواز."
يك جوان مسافركش: "ديپلمه هستم، كار ندارم. به اداره كاريابى رفتم، دو بار رفتم، فرم هم پر كردم ولى ۶ ماهه هيچ جوابى نيومده. تو سد هم به ما كار نميدن. از خارج از شهر نيرو جذب مىكنن. من با اين ماشين كار مىكنم، ماشين مال خودم نيست. روزى ۱۵۰۰ ۱۰۰۰ تومن سهم منه بقيه سهم صاحب ماشين."
يك پزشك جوان بيمارستان شهر: "خودكشى تو جوونها زياد شده، بيكارن، به پوچى مىرسن. خودكشى مىكنن.
با چى خودكشى مىكنن؟
بيشتر با سوزن، تزريق مىكنن، تموم ميشه. با تيغ هم خودكشى مىكنن."
يك دبير علوم انسانى: "بچهها اميدى به آينده ندارن، مأيوس."
"فقر و بيكارى، مادر فساد"
دانشجوى دانشگاه آزاد اهواز ساكن مسجد سليمان: "بچههايى كه مهاجرت نمىكنن و مىمونن تو يك مسير طبيعى به فساد كشيده مىشن. مثلاً من خودم دانشجو هستم، سه روز تو اهواز درس مىخونم، سه چهار روزى هم كه كلاس ندارم اينجام. از صبح همينجور تو خونه مىنشينم تا شب. روز بعد هم همينطور، روز سوم هم همينطور تا برم اهواز.
بچهها هم بيكارن و هم فقيرن. من جوونهاى زيادى سراغ دارم، اكثراً با شخصيت و خونواده دار و درس خونده. ديپلمهان چند بار رفتن دنبال كار، پيدا نشده. بعد به ذهنشون ميرسه همه خلاف مىكنن، پس چرا ما نكنيم. هم خلاف مىكنن و هم از راه خلاف نون مىخورن."
كارمند شاغل شركت: "بچهها بيكارن، عاصى ميشن، فاسد ميشن. چند روز پيش در خونه باز بوده اومدن وسايل آشپزخونه رو بردن. اين سرقت از سر بيكارى و بدبختيه."
يكى از مسئولان ندامتگاه شهر: "از حدود ... نفرى كه در زندانن حدود ۲۵ تا ۳۰ درصد جوونن. هم مواد، هم چاقو، هم سرقت. وضع اينطوريه كه اگه الان بگن فلانى سرقت كرده، ديگه بدم نمياد. تا حالا بدم مىاومد. قرآن بدش مياد، پيغمبر بدش مياد، ائمه بدش مياد، من يكى الان بدم نمياد.
چرا؟
چرا؟ براى اينكه مردم بيچارن، براى اينكه بنده زن و بچه دارم، دلم ميخواد غذا بخورن، بپوشن، شاد باشن. مردم همه بايد اينطور باشن نه ما تنها. مردم بايد نان بخورن. انسان بالاخره كار و زندگى مىخواد."
كارگر حفار بازنشسته: "ببين محيط مسجد سليمون كوچيكه، خيلى كوچيكه. يك چشمى ميشه سر و تهش رو نگاه كرد. اگه كسى تو تلخاب بخوره زمين همه مىفهمن. توجه فرمودى؟ فساد هميشه تو طبقات بالا بود، الان همه گير شده.
تو بازار واسه يك مانتو، يك كفش، يك جوراب خودفروشى مىكنن."
كارمند خدماتى بازنشسته: "خوره فساد افتاده تو بچهها و جوونها. همهاش مال بيكارى و فقر و بىنونى و بدبختيه."
راننده تاكسى: "بلانسبت شما زنه با هفتتا بچه تن مىفروشه. مىفهمى. گشنهس. بچههاش گشنن. با چشمم تو اين تاكسى از صبح تا شوم مىبينم. هيچ وقت اينطور نبود. نون نيس، كار نيس."
"عفريته و قربانيانش"
همزمان با اضطراب و دلشوره كهن سالان و ميانسالان در قبال سرنوشت نوادگان و فرزندان و طرح هزار باره اينكه:
"فساد به سطح مدارس رسيده"
"در مدارس "فيلم فضايى" و مجله رد و بدل مىشه"
"در كوچه پسكوچهها بچههاى ۱۰-۱۲ ساله يواشكى سيگار مىكشن"
"سيگار لاى لب و انگشت بچهها رفته"
عفريته اعتياد در شهر بىمتولى از نوجوانان و جوانان قربانى مىگيرد. كامجويى عجوزه از نوخاستگان معصوم، شكم گرسنه و بدون امكان و فاقد كار، همچون "تف تاريخ" به شهر از ياد رفته است. خاطرهاى تلخ و گزنده از سفر به ديار متروكه در گذر از ميان بازار سنتى كه اجناسى براى "سد جوع" در آن يافت مىشود، در عبور از منطقهاى كه به "شهر" معروف است و در تردد در "نمره يك" جوان چهره تكيده و چشم گود رفته مكرر مىبينيم. اما آنها به رغم "رخوت" از "چشمان خيره" گريزانند، خلاصه از چشم كنجكاو غريبه. زينرو امكان گفتگو نه با ضبط صوت، نه با كاغذ و قلم و نه دست خالى مهيا نيست. امكانى فراهم مىآيد تا با دو جوان تازه نوزده ساله شدهاى كه چهار پنج سال از آغاز اعتياد و مشاركتشان در پخش مواد مىگذارد، در مكانى دنج گفتگو مىكنيم. اعتماد آنها استفاده از ضبط صوت را نيز ميسر مىسازد:
بعد اينها امكانات رفاهى خواب و اينها در اختيارشان هست؟
آره بهترين غذا، بهترين جاى خواب، همه چى در اختيارشان است، ماشين براى رفت و برگشتنشان آنوقت ما كه بچه همين جاييم بايد با سرويس ساعت چهار صبح بلند شويم با سرويس برويم سر كار باز هم از آنور ساعت ۷ ۶ بياييم كه اصلاً استراحت، چيزى نداريم، يا تو راهيم يا سركاريم، زياد ش ما يك ۵ ساعت يا ۶ ساعت استراحت داشته باشيم.
سلام حالت خوبه؟ متولد چندى؟
۱۳۵۹
او اول هم تو مسجد سليمان بودى؟
آره.
تا كلاس چندم درس خوندى؟
تا اول دبيرستان
چرا نرفتى ادامه بدهى؟
ديگر مشكلات نگذاشت.
چه مشكلاتى؟
ديگر وضعيت خانوادهمان طورى بود، مشكل بيكارى، سه تا برادر بوديم، يكىشان خوب زن گرفته بود، يكىشان هم خدمت بود فقط ما بوديم داخل خانه، پدرمان هم خوب بازنشسته بود بازنشسته شهردارى ماهى ۲۰ تومن، ۳۰ تومن مىگرفت، نمىرسد به خانه.
يعنى تو به خاطر نانآورى ترك تحصيل كردى؟
آره ديگه.
بعد از ترك تحصيل چى كار كردى؟
كار آزاد، يك ماه اينور، يكماه اونور.
كار آزاد مثلاً چى؟
هر كارى كه گيرمان مىآمد.
خوب مثلاً؟
يك مدت در مخابرات كار كردم، كار بنايى، كار آسفالت، از اين جور كارها.
الان چى مىكنى؟
الان هم در حال حاضر واللَّه دفترچه مىخواهيم بگيريم برويم خدمت.
تو متولد چه سالى هستى؟
من هم متولد ۱۳۵۹.
تا چندم خوندى؟
ما هم تا سوم راهنمايى.
تو چرا درس رو رها كردى؟
واللَّه ما همان كلاس دوم راهنمايى بوديم كه پدرمان فوت كرد. بعدش تا سوم خوانديم ديگه. حقيقتش كسى نبود خرجيمان را بدهد.
بچه بزرگى؟
نه، دومىام.
چند نفريد؟
ما الان سهتا برادريم، سه تا خواهر.
آنوقت تو نانآور شدى؟
من و برادر بزرگم، آره.
تو اين مدت كه ترك تحصيل كردى چى كار مىكردى؟
من تو اين مدت واللَّه ۶ ماه نگهبانى كار كردم، همان قسمت پيمانكارى سر دكلها.
روزمزد؟
نه ماهيانه، سر همان دكلهاى نفت كار مىكرديم، بعدش هم يك مدت آمديم مخابرات كار كرديم. يك چند ماهى يك اكيپى بودند از اهواز آمده بودند براى همين مخابرات جديد كه خط را درست كنند، يك مدت هم با همانها كار كرديم. بعدش هم الان ديگه مشمول شديم بايد برويم خدمت. واللَّه هر جا هم كه رفتيم براى كار مىگويند كارت پايان خدمت مىخواهند يا كارت معافى. همين را به ما گفتند.
الان متوسط ماهى چند درمىآورى؟
اگر سركار باشم؟ زيادش ماهى ۳۰ تومن.
سركار نباشى چقدر درمىآورى؟
هيچى
كار ديگهاى نمىكنى؟
نه.
بچههاى هم سن تو وضعشان چه جوريه؟
واللَّه آنها هم اكثريتشان همينطور كه ما هستيم آنها هم همينجور.
آنها چى كار مىكنند؟ وقتشان را چه جورى مىگذرانند؟
از صبح بلند مىشوند مىروند داخل خيابانها، خيابان درست و حسابى هم كه نداره، اگر دو بار رفتند از بالاى شهر رفتند تا پايينش مىبينى گيرن ميدن بهت. مأموران داخل شهر گير مىدن.
چرا گير مىدهند؟
براى چى مىروى بالا ميايى پايين، يك نمونهاش دختربازى، يك نمونهاش خلاف، ترياك.
خلاف ترياك چه جوريه؟
مواد مىفروشند، قاچاق مىكنند، واللَّه اين بيكارى تمام جوانهاى مسجد سليمان را به همه راهى كشانده.
تا حالا شده چيزى بفروشى؟
نه ما تا آنجا كه توانستيم جلوى خودمان را گرفتيم.
اگر نتوانى جلوى خودت را بگيرى چكار مىكنى؟
واللَّه نتوانم جلوى خودم را بگيرم به همه راهى كشيده مىشوم.
تا حالا شده آلوده مواد بشى؟
نه ولى سيگار مىكشم الان نزديك يك سال دوسال است كه افتادم به سيگار.
فقط سيگار؟
وجداناً آره.
ببين ما نه مأموريم، اسمت را هم كه نگفتى، راحتتر حرف بزن.
نه سيگار كه مىكشم.
مثلاً شهر كه ميرى هيچ پيشنهاد شده كه اين بسته رو بگير ببر فلان جا؟
نه مثلاً چه بستهاى؟
مثلاً مواد.
مواد نه، ولى خوب ديديم همه مىفروشند، الان همه اينجا مىفروشند، تمام محلههاى مسجد سليمان.
كجا مثلاً؟
طرف مثلاً زن و بچه داره. داره از اين كار نون مىخوره. بيكار. كارى نيست انجام بده، از اين راه داره نون زن و بچهاش را درمىآورد. خودش هم افتاده داخلش، خودش هم معتاد شده، روزانه بايد مصرف كند.
اين باندها محلىاند؟
آره هر محلهاى مىبينى ۲تا. ۳تا. ۴تا. ۵تا داره.
كدوم محلهها؟
همين محله بلند، سىبرج، بىبيان، نمره يك، باشگاه، همهجا.
كجا بيشتره؟
بازارچه چشمه على.
به تو هم تا حالا پيشنهاد شده؟
ما هم انجام دادهايم. نمىگوييم انجام ندادهايم.
انجام دادهايد؟
آره.
چند بار؟
دايم، ۵-۶ بار، ۷-۸ بار.
چه طورى؟ مثلاً دفعه اول پيشنهاد چى بود؟
دفعه اول به قول معروف داخل جمع نشستيم و آوردند و تعارف كردند و ما هم هوس كرديم گرفتيم.
تو خونه؟
نه بيرون، با بچهها رفته بوديم بيرون.
خوب جنسش را كى مىآورد؟
ديگه بچهها با همديگر پول مىگذاشتن روى هم جنساش را تهيه مىكردند.
چنده؟
ديگه بستگى داره چقدر باشه.
مرغوبيتش چنده؟
۲ تومن.
اولى دو تومن؟
نه اولى ۵ تومن، ۶ تومن، بالاتره، ۷ تومن، ۸ تومن، تيغى ۲ تومن.
خوب اولين بار كه اين كار را كردى كجا بود؟
حدود سه چهار سال پيش، از همان موقع كه ترك تحصيل كردم.
هر چند وقت يكبار تكرار مىشد؟
مدتى ماهى ده روزى، بيست روزى، دو هفتهاى.
حالا چى؟
الان هم انجام مىديم.
الان چند روز يكدفعهاس؟
الان همانجورى، دو هفتهاى، ده روز، بيست روز.
پولش را كجا مىآورى؟
ديگه ما اينجا يك تاب بخوريم روزى صد تومن نمىآيد داخل جيبمان؟ هفتهاى پانصد تومن نمىآيد داخل جيبمان؟ هزار تومن نمىآيد داخل جيبمان؟
خوب مواد گرونه كه با هفتهاى هزار تومن كه تأمين نمىشود. چند وقت يكدفعه مصرف مىكنى؟
اولش خوب مال يكماه، دوماه، × يكدانه كه بگيرى مال يك ماه، دوماه است، اون يارو ربع داره، نيمه داره، تيغ داره، بستگى داره، مثلاً طرف مصرفش چقدر باشه؟
تو باهاشون همكارى هم مىكنى؟
با كى مثلاً؟
با همينها كه بهت مواد مىدهند كار هم مىكنى؟
نه، اون آقا مىفروشد و ما هم بقول آنها مصرف مىكنيم ديگه مثل ميوه، ما پولى مىدهيم.
خوب اگر براشون كار كنى درآمدت بالاست چرا نمىروى؟
ديگر پولش بركت نداره.
مگر تا حالا نانش را خوردهاى؟
نه، آنهايى كه خوردهاند ديدهايم پس دادند.
اگه مجبور شى پخش مىكنى؟
اگه نتونم جلو خودمو نگه دارم، مىكنم.
تو چى؟)جوان ديگر(
ما هم واللَّه تا آنجا كه توانستهايم جلوى خودمان را گرفتهايم. تا الان ...
چقدر جلوى خودت را گرفتى؟
واللَّه تا جايى كه طرفش نرويم.
خوب تو دفعه اول كى رفتى طرفش؟
دفعه اول كه يادمه استفاده كردم يك دو سه روز بود مريض بودم. انداخته بودمان داخل خانه همين آنفولانزا گرفتم بودم. اصلاً نمىتوانستم تكون بخورم. بعد يكروز، اصلاً طورى بود نمىتونستم نگاه كنم به يكى آنقدر گيج بودم، همان مريضى انداخته بودم. بعد يك روز يكى از فاميلهايمان آمد خانهمان گفت مىدانم دوايت چيه، آمد از اين داد به ما، كشيدم.
كشيدى؟
بله.
خانواده چى گفتند؟
خانواده كسى نبود. اون موقع فقط يك چندتا بچه كوچيكها بودند.
چه كسى مواد آورد؟
يك فاميل داشتيم نشسته بود تعارف كرد به ما كه بايد بكشى.
كسى خانه نبود؟
نه خانه نبود كسى، رفته بودند عروسى بعد اين هم آمده بود نشسته بود همانجا، مىخواست يك كم ديرتر برود، اول بكشد و بعد برود سرحال باشد. يك طور ما را مجبور كرد ما هم يك دو پك زديم.
با خودش بساط آورده بود؟
بساطش چى بود مگه؟ يك سيم بود و يك سوزن بود و يك كاغذ. همين لول درست كرده بود.
كى آلوده بيرون شدى؟
نه ديگه آلوده نشدم.
فقط دو دفعه كشيدى؟
آره، فكر مىكنم دو سه دفعه باشد.
خوب بيشتر فكر كن يادت بيايد؟
نه تا آنجايى كه يادمه همينه، نه همان كه گفتم، اگه باشه مىگويم ولى دو ساله كه دارم سيگار مىكشم جلوى خانوادهام هم مىكشم.
خوب تو كار پخش هم تا حالا رفتهاى؟
نه اصلاً
بهت پيشنهاد شده؟
پيشنهاد كه نه، چون يك چيزى هست كه آدم را از همه لحاظ خوار مىكند، واقعاً همين سيگار را هم وجداناً كه مىبينند دست ما مىگويند اين پشت لبش سياه شده.
تا حالا دستگير شدى؟
دستگير مثلاً سر مواد؟ نه.
سر چيزهاى ديگه چى؟
همين توى خيابون گرفتهاندم. مثلاً سر همين مدرسه دخترها هى تاب خورديم.
حالا بگيرنت چى كار مىكنى؟
از خودم كه شك ندارم
مثلاً دو ماه بگيرنت. نتونى بكشى چى كار مىكنى؟
آنقدر هم خراب نيستيم كه ديگه. ما وجدناً رنگ رويمان همينطور است هر كى مىبيندمان مىگويد.
خراب شدى چى كار مىكنى؟
خراب هم كه شدم ديگه بايد برويم همانجا كه عرب نى انداخت.
فكر مىكردى اگر كار داشتى اينجور نمىشد؟
وجداناً اگر كار بود هيچوقت اصلاً طرف اين سيگار كشيدن هم نمىرفتيم، مىگويم فقط مشكل ما بيكارى است.
حالا بعد از خدمت مىخواهيد چى كار كنيد؟
فعلاً كه خيلىها قول دادهاند گفتند برو خدمت فقط كارت نشان بده سركارى
اون سال كه ترك تحصيل كردى، كلاس اول بودى چند نفر تو كلاستون بودند؟
سى و خوردهاى بودند.
چندتايشان ادامه تحصيل ندادند؟
نصفشان فكر كنم ادامه ندادند.
مثلاً چندتا؟ چه تعدادى؟
شايد نزديك ۱۰-۱۲ تا بيشتر، ۱۵-۱۶ تايشان ترك تحصيل كردهاند، آره، بقيهشان را نمىدانم.
آنها چه كار مىكنند؟
آنها هم همينطور مثل خودمان تو خيابان يا بيكار.
چندتايشان طرف اعتياد رفتهاند؟
از پنجاه درصدشان فكر كنم كلاً مسجد سليمان همين جوريه. از صد نفرش هشتاد نفرش معتادن. اگر اين بيكارى ادامه پيدا بكنه، پيشنهاد پخش بدن چى كار مىكنى؟
هيچى همه كار انجام ميدهيم، واللَّه تا آنجايى كه بتوانيم جلوى خودمان را مىگيريم ديگه، بايد خرجمان را دربياوريم. حالا ديگه از هر راهى كه باشه ديگه برايمان فرقى نمىكند.
تا حالا چند بار پخش كردى؟
تا حالا هيچى.
×، براى كسى به آدرسى مواد نبردى؟ فكر كن يادت مياد.
بقول يارو براى اين رفيق، اون رفيق گرفتيم ولى اينكه بگيرم و بفروشم و فلان و اين حرفها نبود.
اين وسط به تو چى رسيد؟
هيچى. ما گرفتيم مثلاً براى رفقا، پيش آنها نشستيم باهاشون چند پكى زديم.
پس پخش كردى؟
خوب آره.
كجا اين كار را مىكنى؟
مثلاً حالا داخل سركوهى، داخل خانهاى خالى باشد.
الان خانوادهات هم مىدانند؟
شايد هم بدانند.
باهات برخوردى نكردهاند؟
مثلاً چى كار كنند؟
حالا هيچىات نگفتهاند؟
گفتم خوب ديگه فايده نداره، آدم اگر كارى را انجام ندهد انجام نمىدهد اگر بخواهد كارى انجام بدهد هزارى كه بزنند پس سرش هم انجام مىده. فرقى برايش نمىكند.
تو چى در خانه برخوردى با تو نكرده؟
در رابطه با اين مسائل؟ واللَّه قيافهام را تا مىبينند باهام همين سيگار هم كه تو خانه مىكشم در مىآيند هزارتا بد و بيراه بهم مىگويند.
كى مىگه؟ مادرت؟
آره. در مىآيد مىگويد حتماً تو موادى هستى. در مىآيد مىگويد تو براى چى جلوى مردم سيگار مىكشى كه همه مثلاً دربيايند بگويند پسر فلانى سيگار كشيده حتماً پشت بندش هم يك چيز ديگه كشيده. مردم مسجد سليمان عقلشون به چشمشونه.
من كه مسجد سليمانى نيستم. خوب حالا اين بچههايى كه تو پخشاند هم سن شمان، درآمدشون ماهى چنده؟
خيلى
مثلاً؟
الان در حال حاضر نان داخل خلافِ. داخل اين مواد فروشى، خيلى برايشان درمىآيد.
مثلاً؟
مثلاً آنقدر كه بگيرند مثلاً ۱۰ هزار تومن. مثلاً ۵۰ گرم، ۱۰۰ گرم مىگيرند، ۵۰ تومن، ۱۰۰ تومن مىفروشنش. ۲۰۰ تومن، ۳۰۰ تومن، تيكه تيكهاش م كنند كه تيكه فروشىاش بكنند.
ماهى چقدر درمىآورند؟
ماهانه اگر مشترى داشته باشند، رد بكنند خيلى درمىآورند بالاى ۳۰۰-۴۰۰ تومن در مىآورند.
درآمدشان را چى كار مىكنند؟
ديگه واللَّه بستگى داره در چه راهى خرجش كنند.
تو از سر و وضعشان متوجه مىشى درآمد دارند؟
نه
مثلاً چى؟ خانه مىخرن؟ ماشين مىخرن؟ لباس مىخرن؟
درآمدشان را به هر راهى كه بخواهند مصرفش كنند، آخرش ضربهاش را مىخورند، مىگويم بعضىها خلاف بهشان مىآيد ولى بعضىها هم بهشان نمىآيد.
خوب نون تو خلاف چرا تو نمىروى دنبال اون نون؟ )خطاب به جوان ديگر(
مىگويم اگر روزى هم شد شايد ما هم برويم داخل كار
الان شده شاخ و دم نداره كه. تا حالا چند بار اين كار رو كردى؟
مىگويم كارى انجام ندادم ولى خوب در حال حاضر طورى هست كه وضعيتم كه ديگر آنقدر هم بقول يارو به آنجا نرسيدهام. مىتونم انجام بدم ولى خوب لزومى نداره.
اگه بدونى تو يكساله زندگيت از اينرو به اونرو مىشود حاضرى يكسال اين كار را بكنى. بارت رو ببندى، حاضرى؟
يكسال؟ كه وضعمان خوب بشود بعد ديگه از اين كارها نكنيم؟
يكسال كه چيزى نيست. چه عيبى داره؟
واللَّه تا آنجايى كه اين همه ديدم كسى به هيچ جايى نرسيده چه فايده داره كه ما هم اين كار را انجام بدهيم كه ما هم ضربهاش را بخوريم. چهارتا برادر بود همين بالا مواد مىفروختند. يكىشان را گرفتنش، ۲ سال؟ رفته بود به بالا × خوابيده بود. از زندان آزاد شد باز رفته بود اصفهان و باز مواد حمل كرده بود باز هم خوابيد زندان.
اونهايى كه ازشون مواد مىخريد خودشون هم معتادن؟
بعضىهايشان نه معتاد نيستند. فقط ترياك مىفروشند خودشان حشيش مىكشند.
نيروى انتظامى كارشون نداره؟
نيروى انتظامى هم مىگيره. چه فايده چندتا را مىخواهد بگيرد. ديگه همه زرنگ شدهاند. داخل خلاف مىكنند. ولى جنس را داخل خانه نمىگذارند. اگر بخواهد بگيرد بايد همه را بگيرد. شب به شب مىرود يك مقدار برمىدارد مىآورد.
گفتگو با دو قربانى عفريته، هم شوقانگيز بود و هم رعبانگيز و حزن انگيز. شوق به خاطر پربار شدن و پرملات شدن گزارش و رعب و حزن از وضعيت كاملاً عريان آن دو و سرنوشت پيشارويشان. وضعيت مسجد سليمان نيز به همان عريانى احوال دو قربانى بىحريم و بىآينده است.
از دروازه تاريخى مسجد سليمان عبور كرديم و سير تحول آن را در مدت زمانى نزديك به يك سده دريافتيم. از دروازه شهر نيز به درون ره برديم. در اين سفر مشاهده ته چاههاى هنوز فعال منطقه از نفس افتاده امكان نداشت، اما رؤيت عمق زخم تاريخى شهر و پير و برنايش ميسر شد. در انتهاى سير تاريخى و سفر مشاهداتى به يك تمثيل و تشابه برخورديم:
سكوت طبيعت مسجد سليمان با آغاز عمليات اكتشاف و حفارى شكست، منطقه با جهيدن و جارى شدن نفت رونق گرفت، در سالهاى طلايى از امكانات ويژه بهرهمند شد، از ملى شدن نفت و اخراج "صاحب" بس دلشاد شد و با كرامت و كار در دوران كوتاه نهضت ملى به اعتماد به نفس تاريخى دست يافت، از كودتا فسرده شد، در انقلاب همه چيز را از آن خود ديد، پيش از خروج خارجىها "ناحيه مرده" نام گرفت، با كاهش ميزان نفت موجود در ميدان از ديده افتاد و شركت را به عنوان "متولى" ديرينه از دست داد، هم اينك نيز بىنفت و بىمتولى احساس "غبن" مىكند و خود را تفاله مىبيند. وضعيت سامان شهرى، آب، گاز، بهداشت، كار و ... نشانگر انطباق احساسات و واقعيتهاست.
جدا از اين الگوى منطقهاى، در مدار كلان نيز ايرانِ بس پهناورتر از سرزمين بختياريها، با نفت سالهاى ۱۲۹۰ به بعد از منبع تازه درآمد برخوردار شد، در دهه ۱۳۲۰ با مساعى مصدق نسبت به غارت ثروت ملى آگاه شد، در آستانه الحاق دهه ۲۰ به دهه ۳۰ به جشن ملى شدن نفت رسيد و در بهار ۳۰ با خلع يد از شركت انگليسى صاحب كل صنعت شد. در دوران زمامدارى مصدق اعتماد به نفس تاريخى يافت، با كودتا به غم نشست و از زمان جارى شدن دوباره نفت تا فروپاشى نظام شاهنشاهى به مصرف ناشى از دلار نفت آلوده شد، با انقلاب به آرمان "اقتصاد بدون نفت" برگرفته از الگوى مصدق انس گرفت و زان پس تا كنون وعده و وعيد آن را شنيده است. مسجد سليمان بدون نفت مىتواند آينه ايران فرداى تهى ز نفت به حساب آيد. موقعيت كنونى منطقه بدون نفت تلنگرى است به ذهن همه ايرانخواهان و مردم دوستان. هم آيند مسجد سليمان بدون نفت، بىمتولى است. همچنانكه اقتصاد ايران نيز بىمتولى است. مسجد سليمان در پايان مسير و ايران بزرگ در ميانه نزديك به انتهاى مسير. ايران بزرگ اميد افزونترى براى گريز از لمس "وضعيت مسجد سليمانى" دارد. در همين حال اهالى شهر از ياد رفته مسجد سليمان ضمن شكوه غمگنانه از "نامردى تاريخ" انتظار "احيا" دارند. هم آنان ايدههاى خود را به قصد برون رفت از وضع موجود و احياى مجدد مطرح مىكنند. امكان "احيا" مسجد سليمان را به شماره آينده وامىگذاريم. اما توجه به تمثيل و مشابهت تاريخى و خطر هم سرنوشتى مسجد سليمان و ايران را به همين شماره و عرق و احساس ملى خواننده.