سلسله نشستهای «باب بگشا»
نشست سی و دوم: تبیین: دید تاریخی، تحلیل تاریخی (2)[1]
به نام همراه یاریگر
من رفیقم، رهگشایم، باب بگشا، نزد من آ
ضرورت رابطهی صافدلانه، مستمر، همهگاهی و استراتژیک با خدا
با سلام و وقت بهخیرخدمت دوستان. وقفهی یک ماههای بود به دلیل تعطیلات سنتی مردادماه هر سال حسینیه که [اکنون] بعد از تعطیلات حضورتان هستیم. سال قبل درست اولین دوشنبهی ماه رمضان بود که بحث را شروع کردیم، الان هم اولین سه شنبهی ماه رمضان است انشاءالله بتوانیم بحثها را ادامه دهیم. در ایران، وقفه همیشه معضل است. در سه چهار ماه گذشته هم با وقفههای خودخواسته و خودناخواسته مواجه بودیم اما به هر حال معتقدیم که وقفهها موقت است و روندها پایدار. انشاءالله بتوانیم روندی را که از سال گذشته شروع کردیم به سرانجامی برسانیم؛ فارغ از کمیت جلسه و اتفاقات پیرامونمان. نه به این مفهوم که با اتفاقات پیرامون، پیوند نداشته یا در قبالشان هم مسئولیت نداریم ولی از آن طرف هم در ایران تا به حال هرچه به وجود آمده در تندبادها از بین رفته است. از طرف دیگر مسئولیت ایجاب میکند در دورانی که هیچ چیز نیست و اجازه نمیدهند هیچ چیزی شکل بگیرد و انسانها را از موضع برتر از خدا له میکنند، خرد میکنند و هر شب پای تلویزیون میآورند و اعتراف میگیرند و به قربانگاه میبرند، ما در این شرایط، حداقل بتوانیم محفل خودمان را حفظ کنیم و با آن مسئولانه برخورد کنیم.[2]همه خوشنماز و خوشروزه در آستانهی افطار بحث را تمام میکنیم و افطاری با هم باز میکنیم و بعد از آن یکی از دوستان جوان، بحثی را آماده کردهاند که خدمتشان هستیم.
«من رفیقم، ره گشایم، باب بگشا، نزد من آ». نشست سی و دوم است. عنوان بحث «تبیین ما؛ داشتهها و کاردکردهای او» است. این داشته و کارکردی که روی آن متمرکز هستیم، «دید تاریخی و تحلیل تاریخی» است. باب بگشا با زیرتیتر یا سوتیتر «ضرورت رابطهی صافدلانه، مستمر، همگانی و استرتژیک با خدا».
رخدادهای اخیر هم ضرباهنگ جدی به ذهن ما وارد کرد که این رابطه میباید ضروریتر از قبل برقرار شود و چنانچه این رابطه با مبدأ هستی و مبدأ خودمان برقرار نشود، حرکت، حرکت پرتوان، پایدار و با فرجام جدی و همهگیری نخواهد بود. اگر از فاصلهی دو رمضان که حدود سی بحث را با هم گذراندیم، و از این سی بحث سه جلسه را به میهمانان اختصاص دادیم[3]، بخواهیم آنچه را که از ابتدا تا این جا پیش آمدیم سریع مرور کنیم، [به نموداری توجه میکنیم که] دوستان زحمت کشیده و برای مجموعه بحثها تهیه کردهاند.
یک سال، یک نگاه سنت انسان درونکاویçبحرانیابیç خلاء «او»، خلاء عضویت çخروج از وضعیت çاسباب خروج توصیه «او» متد «او»
پیشاتبیین:وداع با یک تلقی ـ سلام بر یک دیدگاه: هستنده؛ فعال هستی؛ درمدارتغییر؛ اثرگذار
متد ما تبیین حرکت در میان دو مبنا: «ما» و «او»
«ما» و متنها؛ کلیدها رویآور مستمر روینشان روش؛ پروژه غیرتاکتیکی کمککار مشارکت با «او» پرنیاز پرداشته
طراحی ـ مهندسی خلق ـ خلق جدید دید استراتژیک مرحلهبند دید تاریخی ـ تحلیل تاریخی
پساتبیین: چگونگی و دستاوردهای رابطه با «او»
|
از سال گذشته درونکاوی و بحرانیابی کردیم که خودمان مبدع آن بودیم. درونکاوی و بحرانیابیای نبود که از مجرای بازجویی از موضع خدا صورت بگیرد. افراد را به تلویزیون بیاورند و آنان را مقدمتاً جلوی خانوادهشان، [بعد] جلوی خودشان و جلوی پروردگارشان، به نفع استقرار یک نظامی که به هر وسیلهای بخواهد ادامهی حیات بدهد، له کنند. درونکاوی ما خودانگیخته بود. به بازجویی تن نداده بودیم. بحران خودمان را شناختیم. بحران خودمان خلاء رابطه با «او» و رابطه با خود بود که این خلاء، خللی هم در عضویت ما در هستی ایجاد میکرد.
نمیتوانستیم بهعنوان یک عضو هستی، فعالانه تلاش کنیم و در مدار تغییر گام بگذاریم. در ادامه به ضرورت خروج از وضعیت رسیدیم که به اسبابی احتیاج داشت که آن اسباب؛ یک؛ میراث انسانهای ماقبل ما بود که سنت انسان بود برای خروج از بحران و بنبستشکنی. دوم یا مهمترین عنصر؛ توصیهی «او» بود و سه؛ متد ما.
ما با استعانت از سنت انسان از آدم که پروژهای را آغاز کرده بود تا ما که در مدار خودمان میتوانیم ادامهدهندهی آن پروژه باشیم، به اضافهی توصیههای «او» و به اضافهی تلاشی که خودمان کردیم به متدی دست پیدا کردیم که این متد مُطبق بود و سه سطح داشت؛ پیشاتبیین، تبیین و پساتبیین.
در پیشاتبیین باید تکلیف خودمان را با یک تلقی سنتی و آخرتگرا و به دور از مدار تغییر روشن میکردیم و به یک دیدگاه جدید، سلام عرض میکردیم. آن سلام بر یک دیدگاه، دیدگاهی بود که ما هستندهی این هستی هستیم و به تبع آن، در این هستی مجوز ذاتی و ژنتیک فعالیت از گذشته داریم، خواهیم داشت و اکنون هم داریم. با این مجوز فعالیت در هستی، در مدار تغییر، سیر میکنیم و در سطح و حد خودمان، اثرگذار هستیم. حقوق ذاتیای که خدا از ابتدای خلقت انسان به آدم و زوجش اهدا کرد، با ما هست و با انسانهای قبل از ما هم بوده است.
حرکت در میان دو مبنا: «ما» و «او»
«ما» و متنها کلیدها رویآور مستمر روینشان روش؛ پروژه غیرتاکتیکی کمککار مشارکت با او پرنیاز پرداشته
طراحی ـ مهندسی خلق ـ خلقجدید دید استراتژیک مرحلهبند دیدتاریخی ـ تحلیل تاریخی
|
بعد از این تعیین تکلیف، به مدار تبیین آمدیم. با توصیهای که «او» به ما کرد در دورانهای بحران و بنبست بین دو مبنا حرکت کنیم؛ مبنای بسیط: «او» و مبنای خرد: «ما». بین «او» و خودمان در حرکت و تلاطم باشیم، با این تبصره که ما رویآور مستمر هستیم نه تاکتیکی، مناسبتی و بزنگاهی و غیر از این رویآوری، پرنیاز هم هستیم. اگر ما این چنین باشیم، «او» هم متناسب با رویآوری ما، «روینشان»، «کمککار» و «پرداشته» خواهد بود؛ داشتههایی که در ذهن ما مفروض است و ذهن ما خود را به منابع بیرون از خود مجهز کرده است.
چهار منبع را در نظر گرفتیم؛ منبع بسیط که هستی است: کتاب آفرینش. منبع دوم، تاریخ است که محصول کار انسانهاست. منبع سوم، کتاب آخر است که محصول «او» هست. منبع چهارم هم خودمان هستیم. از این چهار منبع ما ویژگیهایی را برای خدا و کارکردهایی را برای «او» درمی آوریم. ما از سر «نیاز» و «او» از سر «داشته». داشتههایی را که تا به حال بررسی کردیم، [اول] این است که خدا طراح ـ مهندس است. داشتهی بعدی، توان خلق؛ خلق شگرف و خلق جدید و مستمر بود. وجه بعدی، دید استراتژیک که در یازده جلسه که به آن اختصاص دادیم، سیر موسی را بهعنوان پروژهی مشترک استراتژیک «او» و انسانی چون موسی بررسی کردیم. داشتهی بعدی این است که «او» اهل مرحلهبندی است؛ یک مرحله را با حوصله آغاز میکند، مقومها را فراهم میکند. مقومها که بار بدهد و مرحله به پایان برسد، با استعانت به داشتههای مرحلهی قبلی، به مرحلهی بعدی وارد میشود. این درسهای اوست. و نهایتاً دید تاریخی و تحلیل تاریخی. در ادامهی بحث، خانههای داشتههای «او» را پر و تکمیل خواهیم کرد که کندوی بسیار بسیار پر و چندضلعیای است که ما چندین چندضلعی آن را پشت سر گذاشته و به «خدای صاحب دید تاریخی و تحلیل تاریخی» رسیدهایم. با توجه به اینکه یک ماه وقفه افتاد و امکان دارد از ذهنمان تا حدودی فاصله گرفته باشد، در حد ده دقیقه بحث جلسهی گذشته را مرور میکنیم.
«من رفیقم، ره گشایم، باب بگشا، نزد من آ». ترجمان این گزارهی همیشگی در بحث امروز ما جلوهای دیگر از داشتههای «او» میشود؛ مفهومش این است که من بر تاریخ، مشرف هستم و با اتکاء به این اشراف، مجهزتان میکنم، منظر به شما میبخشم و به شما دیدگاه میدهم.
اگر اعتقاد داشته باشیم که «او» در همهی عالم منتشر است و این انتشارش با جلوهها، کارکردها، تواناییها و داناییهای متعدد است، یکی از این جلوههای «او» دید تاریخی و تحلیل تاریخی است. مابهازای «من رفیقم، ره گشایم، باب بگشا نزد من آ» در این بحث، این است که «او» به ما توصیه میکند، اگر که پروژهای دارید، من شما را تجهیز تاریخی میکنم. پروژه از تو، تجهیز تاریخی از من. اگر ایدهای در ذهن میپرورانی، توجیه تاریخیات حول ایده از جانب من است. لذا دید تاریخی و تحلیل تاریخی، جلوهایست از رهنماییها و رهنمونیهای «او» که مجرد از پروژهها و پروسههای ما خوشمعنا نیست و فیکس است. اگر ما استارتی بزنیم «او» میتواند، داشتههایش را در پروژه و پروسهی ما سرریز کند.
به تبیین خودمان برمی گردیم. تبیین خودمان این بود که جایگاه تاریخ در چینش «او» در کتاب آخر، چیست؟
ترتیب دادهها در کتاب آخر، ترتیب انزال آن است؛ پژوهشگرانی پیش از ما زحمت کشیدند و کار ما را ساده کردند و ما پا روی شانهی آنها میگذاریم، این طور مسائل پژوهشیشان را تدوین کردند که اولین آیات، آیاتی است که هستیشناسانه است و با هستی و آفرینش ماقبل انسان آغاز میکند. دستهی بعدی یا گروه بعدی آیات، روی رستاخیز و فرجام جهان متمرکز میشوند. دستهی سوم، سفرهی تاریخ را پهن میکنند و دستهی چهارم، گروه-آیات یا گروه-نشانههایی هستند که به انسان میپردازند. اگر ما بپذیریم که خدا مهندس است، مهندسی «او» تنها در آفرینش هستی و انسان نیست. توان مهندسی را در هر گزارهای را که خلق کرده یا خلق جدید کرده مشاهده میکنیم:
مهندسی محتوا در چینش «او» در کتاب آخر این است که اول درکی از هستی میدهد و ضرورت هستندگی فعال ما را بیان میکند و فهمی از دینامیسم جهان و دینامیسم خود ما به ما منتقل میکند. به طور خلاصه، [تمرکز] این گروه از آیات که گروه اول آیات منتشره و منتزله هستند، بر این است که ما، جنس هستی و خودمان را درک میکنیم و میتوانیم سهم خودمان را از هستی در این فعل و انفعالات، درک کنیم.
وجه بعدی، مجموعه آیاتی است که انسان را با «فرجام»، آشنا میکند. گروه دوم از آیات میخواهد به ما درکی را از اثربخشی و آزمون انسان صاحب اثر منتقل کند؛ انسانی که در این جهان، زمین، میدان بازی اوست. در این زمین، انسان، آغازگر و پایانبخش هم هست. میخواهد ما را به کیفی بودن یا چگونگی فرجام یا آخر پروژه توجه بدهد ـ چه پروژههای خودمان و چه پروژهی اصلی که «او» هدایت میکند و ما هم جزء آن هستیم.
سطح سوم چینش «او» در مهندسی محتوا در کتاب آخر، درک دینامیسم تاریخ است. قبلاً دینامیسم هستی را به ما منتقل کرده، بعد دینامیسم پایان جهان را که بر اساس توصیف «او»، پویاترین روز تاریخ است. همهی موجودات در تکاپو هستند و میروند که جایگاه جدید خود را پیدا کنند. دینامیسم سوم هم دینامیسم تاریخ است؛ تاریخی که محصول انسان جاندار و حسدار و مهردار و سیال است و برای تغییر آمده و به این دلیل، این تاریخ هم داستان جاندار تغییر است و ما را به حافظه و دیدگاه تاریخی مجهز میکند.
چهارم یا سرگل آخر یا مدار آخر چینش این است که ما از خودمان هم درکی داشته باشیم؛ درک عاملیت خودمان؛ ما آمدهایم در این جهان که عامل تغییر باشیم و فهمی از پیشبرندگی پروژهی خود و دیگران داشته باشیم. این مهندسی محتوا در کتاب آخر است. حال، وزن تاریخ در محتواپردازیهای «او» در کتاب آخر، وزن وزینی است:
رخدادهای تاریخی |
چهرههای تاریخی |
اجتماعات تاریخی |
عنوان تاریخی |
روم |
یونس |
آلعمران |
قصص |
فتح |
هود |
کهف |
عصر |
|
یوسف |
طه |
|
|
ابراهیم |
یاسین |
|
|
مریم |
قریش |
|
|
لقمان |
|
|
|
سباء |
|
|
|
محمد |
|
|
|
نوح |
|
|
در پردازش میبینیم که در کتاب آخر، عنوانهای تاریخی، سرفصلاند. مثل سورهی قصص و یا سورهی عصر؛ ذات عنوان، تاریخی است. قصص گزارههای تاریخی را روایت میکند و عصر هم فشردهی تاریخی است. جدا از عنوانهای تاریخی، در چینش محتوایی کتاب آخر که عنوانبندیهایش با انسان بوده، اجتماعات تاریخی را هم تبدیل به سرفصل میکند؛ آلعمران، اصحاب کهف، طه، یاسین، قریش که همه عنوان گروهی از آیات میشوند که اصطلاحاً به آنها «سوره» اطلاق میشود. چهرههای تاریخی هم در عنوان بندی کتاب آخر، [در موارد] متعدد، جایگاه دارند؛ یونس و هود و یوسف و ابراهیم و مریم و لقمان و ملکهی سباء و محمد و نوح؛ یعنی کسانی که صاحبان تقاضا بودند صاحبان تقاضا آغازگران، اثرگذاران، پیامداران و عوامل تغییر تاریخ هستند. این مهم است که اگر از عنوانهای تاریخی دو بار استفاده شده، از اجتماعات تاریخی، پنج بار و از رخدادهای تاریخی که روم و فتح بودهاند دو بار، ولی فهرست طویلی از انسانهای تاریخساز را در عنوانبندی کتاب آخر مشاهده میکنیم. [انسانهایی که] صاحبان تقاضا، آغازگران و اثرگذاران و پیامداران بودند.
وزانت مهمتر وزن تاریخ در محتواپردازیهای او، در لوحهای فلسفهدار و حکمتدار تاریخی است که موضوع این جلسه خواهد بود؛ اعراف، هود، طه، انبیاء، مؤمنون و شعراء؛ عموماً هم سورههای تفصیلی و پرنشانهی کتاب آخر هستند.
اگر قدری در روششناسی تجهیز تاریخی «او» دقت کنیم که چطور «او» با کتاب آخر، انسانهای صاحبپروژه و قرارگرفته در ابتدای پروسه را تجهیز میکند، روششناسیای که ما میتوانیم بنا به فهم خودمان استخراج کنیم این است که «او» ابتدای همهی این سورههای تاریخی یا گزارههای تاریخی در سورههای دیگر، یک خبررسانی کیفی میکند و تلنگری وارد میکند که این اتفاق در فلان دوره رخ داد. سپس سیر رخداد آن اتفاق کیفی را نقطهچین میزند. بعد از نقطهچین زدن سیر و سمت آن را ترسیم میکند و نهایتاً فرجام آن را نشان میدهد. با حوصله، اول تا آخر یک رخداد تاریخی را با دید استراتژیک، ایدئولوژیک و با جانمایهی تاریخی، برای ما بیان میکند.
هنر این بیان این است که بعد از خبررسانی کیفی، نقطهچینزنی رخداد، ترسیم سمت و مشخص کردن فرجام آن روند، آموزشهایش را هم بیرون میآورد، با حوصلهی خاص خودش مرتب میکند، مقابل دیدگان ما قرار میدهد و مهمتر اینکه از این آموزشها، قاعده و قانون خارج میکند. سپس روش مواجههی ما با تاریخ پیش روی را مقابل ذهن ما قرار میدهد.
پس بهطور خلاصه، روششناسی خدا در بیان گزارهها و تجهیز تاریخی که در کتاب آخر متوجه ما میکند، این است که نقطهعطف را پررنگ میکند، سرفصل را رقم میزند، سیر و جهتگیری آن را نشان میدهد، انتهای آن را مقابل دیدگان و بصیرت ما قرار میدهد و نهایتاً از آن، آموزش، قاعده و قانون، استخراج میکند. بهعبارتی، زمانی که میگوید، پروژه از شما، تجهیز از من، آغاز پروسه از شما، مجهز کردن از من، از این منظر کاری که «او» با گزارههای تاریخی با ما میکند این است که ذهنمان را صاحب جهاز میکند. جهاز ذهنمان با «او»؛ ما ذهن را فعال میکنیم، جل و جهازش با «او»ست، چراغان و آذینبندی ذهنمان برای طراحی پروژه از طریق تجهیز تاریخی با «او» بوده، هست و خواهد بود.
کارکرد روششناسی تجهیز «او» چیست؟ این هست که مقدمتاً ما را تبدیل به یک انسان نظرافکن میکند. ما را در مقابله و مواجهه با تاریخ از سطح اول که سطح مشاهدهی صوری، روایتپردازی و داستانسرایی است، خارج میکند و صاحب نظر و اندیشهورز میکند و قدرت نظرافکنی به ما میدهد. ما را در سیر بهجامانده از پیشینیان دقیق میکند و نهایتاً با گذشتگان همفضا میکند و زیست روندی ما را با گذشتگان، رقم میزند.
اگر بپذیریم که انسان متصل است، [این اتصال] هم به پیشینیان خود، به آدم ابوالبشر، اولین انسانی که خدا او را صاحب پروژه کرده است و هم با خود مبداء. اگر این دو نقطهی اتصال را بپذیریم، خواهیم پذیرفت یا حداقل در ذهن تلقیف[4] خواهیم کرد که «او» سیر آدم را برای ما گزارش میکند تا ما درک کنیم که پروژهی آدم ادامه دارد و ما هم متصل به آدم هستیم و بعد از آدم حرکت خواهیم کرد. «او» در کتاب آخر و در گزارههای تاریخی آن، یک دید جامع و کامل را با مدلهای متعدد نصیب ما میکند. از این افراد تاریخی که نام بردیم و نام آنها در عنوانبندی کتاب آخر آمده، برخی مدلها فردی است، استارتر و صاحب پروژه فرد بوده است. برخی زوجی است، مثل پروژهی مشترک موسی و هارون برادرش. در برخی هسته، استارتر است و برخی جمع و جماعت، استارتر آن شدهاند. وجه دیگر این است که متعدد مدل آمده است و متعدد هم تجربه. بخشی از این تجارب، کامیاب بوده، برخی نافرجام، برخی ناتمام، در برخی، صاحب پروژه برای تمام کردن و پایانبخشی آن، خیز مجدد برداشته است. اگر بپذیریم که سرشت، سرنوشت و اثربخشی انسان، با آدم اول، مشترک است و پروژهی آدم اول که پروژهی تغییر در این جهان بوده، به ما هم رسیده است؛ خدا میخواهد ما از طریق این تجهیز تاریخیاش ـ به قول حضرت علی در خطبهای که هفتهی پیش، فرازهایی از آن بیان شد ـ ما با تاریخ درتنیده شویم و برای پروژهها و پروسههای امروزین خودمان مجهز شویم.
خلاصه میخواهد به ما بگوید وقتی صاحب این دید تاریخی شدی و مجهز شدی، بزی، بفهم، بجزم، بکوش، بِکِش و به پیش ببر و بهعبارتی میخواهد به ما بگوید، بار تاریخ، روی زمین نماند. شما هم میتوانید بارداران و حمالان این بار تاریخی باشید. بار را با حوصله حمل کنید. سقطجنین نکنید، سزارین نکنید، سنگ به شکم نکوبید که بار در مرحلهی جنینیاش نابود شود. با حوصله بار را حمل کنید. این تجویز خدا در تکبیت مولوی در یک قطعهی بلند میآید:
خوش سفریست این سفر بِکَش، بکش، قافله را
قافلهای اهل بِکَشبِکَش و کش آمدن و به آخر رسیدن نخواهد بود مگر اینکه بتواند این حوصلهی تاریخی را از دل تجویزهای تاریخی این کتاب استخراج و به خود، تزریق کند. به سراغ بحث امروز میآییم؛ قرار بود شش لوح از یک متن و در صورت امکان، هر جلسه دو ـ سه لوح از آن را مورد بررسی قرار بدهیم. این جلسه چون سوره و لوح فلسفهدار و حکمتدار مورد نظرمان بسیار مبسوط و تفصیلی است، یکی را مورد اجرا میگذاریم انشاءالله از جلسات بعد خود دوستان هم فعال شوند.
آن شش لوح، اعراف، هود، طه، انبیاء، مؤمنون و شعراء بود. هر شش لوح صدادار هستند، عناوین طنیندار و پرپژواکی دارند به خصوص طه و انبیاء که درست وسط قرآن قرار گرفتهاند. هر قرآنی با هر خطی را که باز کنید، چهار سوره در وسطاند که دو سوره از آن چهار سوره، طه و انبیاء هستند که میان قرآن، مغز کاهو، ابریشم درپیله و نهایتاً جان گزارش خدا است که مقابل روی ما قرار گرفتهاند.
لوح اول، اعراف است که برگرفتهی مفهومی از «عرف» است. عرف در فرهنگ عرب، یال اسب و تاج خروس، معنا میشود و معنای دیگر آن، مکان و جایی را به آن اطلاق میکنند که مرتفع است؛ میان بهشت و دوزخ. وجهی از اعراف این است که گزارههای تاریخی را برای ما شناسایی کند؛ عرف و شناسه است. وجه دیگر، مکان افرادی را که هنوز به سرانجام پروژهشان نرسیدهاند، نه این طرف هستند و نه آن طرف، مشخص میکند. این به لحاظ مفهومی از عرف گرفته شده است. مثل یال اسب؛ اسبی که میدود و در کورس است، شاخصترین عضوش ـ به قول شاعر که میگوید، اسیر باد است و «باد دیوانه یال بلند اسب تمنا را آشفته کرد خواهد»[5] ـ آن یالی است که در باد، تکانه میخورد. یال معرف اسب است و تاج هم معرف خروس. حال ببینیم معرف این 206 آیهای که اجمالاً آن را بررسی میکنیم چیست؟
این سوره از سورههای تفصیلی و از معدود سورههای قرآن است که بیش از 200 نشانه (206 نشانه) را در خود جای میدهد؛ همراه با 3321 کلمه و 14310 حرف. عموماً این شش لوح حکمتدار و فلسفهدار تاریخی از تفصیلیترین سورههای کتاب آخر هستند. جدا از تفصیل، این سوره آهنگین است که اکثر حروف آخر کلمهی آخر این 206 نشانه با «نون» تمام میشود که حرف اصلی و حرف آرامش است و حرفی است که از آن ریتم و حرکت بیرون میآید و نه سکون. در این سوره، یک ترجیعبند هم گنجانده شده که ترجمان فارسی آن این است که «ای جماعت با خدا رابطهی ویژهای برقرار کنید که جز "او" الهی برای شما نیست».
این 206 نشانه که در سوره اعراف گنجانده شده سه مضمون را در خود جای میدهد؛ گروهی از نشانهها روایی هستند، گروهی تجربی هستند و گروهی، آموزشی. روایت محوری این سوره، روایت موسی و فرعون است که از نشانههای 103 تا 168 را دربرمیگیرد. روایتهای دیگر هم هست که جلوتر خواهیم دید، اما مطولترین روایت در اعراف مانند طه، روایت موسی و فرعون است. موضوعات آن، خلقت، خلقت انسان، هدایت، پیام، ضرورت پیام، مردم (ناس)، ملاء (مهتران)، علل عدم تمکین مهتران، فرصتها، گذشتها، فرجامها، اجلها و توصیهها است. مهندسی این سوره به این ترتیب است که در آغاز، اولین نشانه، تردید را مطرح میکند اما آخرین نشانه که پایان لوح است، دعوت به یقین میکند که مقابل تردید است. رابطهی مستمر با «او»، یاد، سپاس و خضوع را مورد تأکید قرار میدهد.
این سوره را مثل سورههای دیگر، میتوان با این دید نگاه کرد که آیا هندسه دارد یا نه؟ آیا محتوا دارد یا نه؟ آیا مسئلهای را حل میکند یا نه؟ هندسه دارد و محتوایش را بررسی خواهیم کرد و آخرالامر میتوانیم بررسی کنیم که مسئلهای از مسائل روز ما را روبهحل میبرد یا نه. اگر بپذیریم که کل اعراف، یک باکس محتوایی است، با تحلیلی که روی 206 نشانهی آن صورت میدهیم، به فایلهای متعدد قابل تمیز و تشخیص مجهز میشویم. اگر محتوا تجزیه شود، از درون آن پنج گزاره بیرون میآید: تأکیدها، تصریحها، توصیهها، روایتها و تجویزها.
سرفصلهای لوح اول، تأکیدهای آن است. تأکیدها را بهعنوان آجرهای آغازین، گنجانده است. آیات یک تا نه در سورهی اعراف، تأکیدهاست. اگر تأکیدها را به فارسی روان برگردانیم، تأکید اول این است که کتاب، فروفرستادهی اعتمادآفرینی است. اگر دچار تردید، بحران و حیرانی هستید، ضرری ندارد اگر به این کتاب، اعتماد اولیه و نسبی کنید. منبع ذکری است برای مبناداران و مبناگیران. تأکید دوم، پیروی کردن از آن چه فرو فرستاده شده و برقرار کردن پیوند با «او» و نه پیوند با غیر است. تأکید سوم این است که «او» تصریح میکند، قطعاً هم از مخاطبان و هم از صاحبان پیامهایی که دورهبهدوره ارسال شدند، آخرالامر در آن فرجام موعود پرسشهای جدی به عمل خواهد آمد که با این گزاره چه کردید؟ چهطور به کار بستید؟ روش مواجههتان با این گزارهها چه بوده؟ آنچه به نظر میرسد در این است که آخر کار پرسشهایی از این دست از پیامآوران و مخاطبان پیام صورت خواهد گرفت. تأکید چهارم این است که «او» بر عملکردها ـ چه فردی و چه اجتماعی ـ آگاه است و بر همهی روندهای تاریخی حضور و اشراف دارد. و نهایتاً در آخرین تأکید مندرج در 9 آیهی اول سورهی اعراف بر وزن مخصوص عمل و ارتباط عمل با فرجام انسان تأکید میکند؛ هم فرجام خود وپروژهاش و هم فرجام پایانی و غائی. در نهایت، اعراف در مسئولیت و رسالت تجهیز ما به گزارههای تاریخی، لایهی اول تجهیز را لایهی «تأکید» قرار میدهد. خدا این طور با ما صحبت میکند که اگر ادامهی آدم، هستی و اگر میخواهی در حد فهم و توان خودت پروژهی آدم را ادامه بدهی، اگر میخواهی فعال هستی بشوی یا هستی، اگر تقاضا داری، پروژهای تعریف کردی، اهل مدار تغییر هم هستی، نیک توجه کن به این تأکیدها.
سرفصل دوم، تصریحات است. جنس آیات 34 و 36 تا 41، و 42 تا 46، جنس تصریح است؛ لایهی دوم از تجهیز. تصریحاتش این است که قطعاً این گزارهها رخ خواهد داد و گریزی نیست. تصریح اول آن،«وَ لِكلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ» است یعنی تصریح میکند قطعاً هر مجموعهی انسانی در پایان فرآیند حیات خود، سرآمد معینی خواهد داشت و در آیهی 34 تصریح میکند که این حتماً رخ خواهد داد و گریزی از آن نیست.
در پنج آیهی 36 تا 41، تصریح دیگری دارد؛ از مجموع این آیات برمیآید که فرجام تکذیبکنندگان پیامهایی که حقانیت تاریخی با خودشان حمل میکردند، فرجام خوشی نیست. پنج آیهی 42 تا 46، میخواهد بیان کند که پذیرایان پیامها یعنی کسانی که با این پیامها برخورد جدی کردهاند، آن را شوخی نگرفتهاند، اعتنا کردند، روی پیامها عمل کردهاند، کار آموزشی کرده و درپروژههایشان آن را به کار بستهاند، طبیعتاً نیکفرجام و خوشفرجام و خوشمآب خواهند شد. این لایهی دوم از تجهیز تاریخی در تصریحات بود.
سرفصل سوم، توصیهها است که با یک دید تحقیقی در 206 آیه، پراکنده است اما چند توصیه است که توصیههای کلیدی هستند که در آیات 26 تا 32، که یک گزاره است؛ آیهی 35 و آیهی 55 و 56 مجتمع شدهاند.
مهم این است که توصیههایی که در آیهی 26 تا 32 انباشته شده، بعد از روایت خلقت انسان و انحراف و اعوجاج و اغوای آدم است. بعد از این که این گزاره را مطرح میکند، به انسانها ـ فرزندان آدم ـ یک توصیهی کلیدی میکند؛ میگوید زیست متعادل پیشه کنید؛ مشمول این نوسان و اعوجاجی که پدر اول و سرسلسلهی شما طی کرد، نشوید. شما با عنایت به این روایت تاریخی که من برایتان کردم زیست متعادل پیشه کنید، زیستی که همپیوند با مبدا هستی باشد. آیهی 35، ادامهی آن است که خطاب عام بر فرزندان آدم میکند، که پیامها از رسولانی همچون خودتان را ـ که تفاوت ویژهای با شما ندارند، فقط تقاضا داشتند و ما مبتنی با آن تقاضا، آنها را صاحب پیام کردیم ـ بپذیرید، نه پذیرش پادگانی، [بلکه] به آن فکر کنید. درآرامپز ذهنتان بیندازید. مدتی با آن همآغوش و همبستر ذهنی شوید. اشکالی ندارد، شاید پذیرش پیام از رسولانی همچون خود، رعایت حریم «او» و نهایتاً عملکرد شایان در این جهان چیزی به شما بدهد. این جهان با همهی امکاناتش در اختیار شماست. سعی کنید ردپای قابل تقلید و اقتباسی از خودتان به جا بگذارید.
توصیهی آیهی 55 در ادامهی توصیههای قبلی، خوانش خدا با فروتنی و آرامی است؛ خدا را با فروتنی و آرامی در خلوتتان، در پروژههایتان، در طراحیهایتان، در ایدهپردازیهایتان بخوانید و از تجاوز، پرهیز کنید. درطول سوره خواهیم دید که یکی از چیزهایی که خدا از آن نفرت دارد، که در سورهی اعراف و بعد طه، آن را پررنگتر کرده، نفرت از تجاوز است. یعنی فردی یا جمعی، از حدود خود بیرون بزنند و حدود دیگران را مخدوش کنند. حد شما، منطقهی هاشورخورده با حدود دیگران دارد. به حدود دیگران تجاوز نکنید و از حد خودتان حداکثر استفاده را کنید.
توصیهی آخر، توصیهی مهمتری است که آیهی 56 است که متمم 55 است: «در زمین، پس از اصلاح، فساد برپا نکنید». جانمایهی اعراف این است که من شرایط حرکت اصلاحی را فراهم کردم، هر جا انحرافی بوده، من با یک پژواک و پیام جدید و پیامدار جدید، سعی کردم با آن انحراف معیاری که در فطرت شما و در روند تاریخ رخ داده، برخورد اصلاحی پیشه کنم. اگر اصلاحی صورت گرفت، لوح اصلاحشده را ملکوک و خطخطی نکنید. لذا توصیهی آخر این است که در زمین پس از اصلاح فساد بر پا نکنید.
به سراغ روایتها میرویم که بیشتر جانمایهها از روایتها بیرون میآید.
روایتها هفتگانه هستند. روایت اول در سورهی اعراف، خلقت آدم، بعد اغواء و بعد هبوط، چند آیه را به خود اختصاص داده است. روایات بعدی، نوح، هود، صالح، لوط، شعیب و موسی هستند. به لحاظ پژوهشی فارغ از این که ما این کتاب را در باور خودمان بپذیریم یا نه، ارزش پژوهشی جدی دارد. ارزش پژوهشیاش این است که در چینش هندسی آن، هفت مدل را پیش روی ما میگذارد. متعدد موضوع، متعدد زاویهانحراف، متعدد مدل، متعدد پروژه، موجود است که انشاءالله ضمن کار خواهیم دید.
روایت اول، روایت خلقت است؛ خلقت آدم و زوجش، پدیدار شدن شیطان، عدم تمکین و نهایتاً اغواء. چون این روایت را ما در گذشته چند بار مرور کردهایم، شاید [توصیف کل روایت] از حوصله جمع خارج باشد، تنها به بیان سرفصلها بسنده میکنیم: مفصلهای آفرینش آدم، واکنش ابلیس، فرصت اغواء به ابلیس دادن از طرف خدا، اغواء شدن آدم و حوا در جنت، بخششخواهی آنها بعد از این که متنبه میشوند، هبوطشان و آخر هم این گزاره با این تمام میشود که زمین، تمام و کمال در اختیار انسان است برای اینکه آدم، استارتر پروژه باشد و آدمیان پس از آدم، بتوانند ادامهدهندهی پروژهی تغییر و گذر دمبهدم از وضع موجود به وضع مطلوب باشند. این روایت که 14 تا 15 آیه [را در بر میگیرد]، ضرباهنگها و گرههای خاص خود را دارد. از خلقت آدم شروع میکند و تا میدان مانور آدم در روی زمین میرسد و زمین ـ اینطور که ما از ادبیات خدا درک و استنباط میکنیم ـ محل اجرای پروژهی آدم و آدمیان بعد از او است و ما مخاطب این روایتها هستیم.
اما روایتهای بعدی، روایت مواجههی قوم نوح، لوط، هود، صالح و شعیب است با پیامداران قوم خودشان که این افراد باشند.
از آن جایی که این مجموعه آیات در آیات 59 تا 93 سورهی اعراف انباشته شده و این پنج روایت حدوداً چهل و چند آیه را به خود اختصاص میدهد، ادبیات ادبیات واحدی است. بدین نحو که اگر روایت این پیامداران را با اقوامشان در یک آبمیوهگیری بریزیم، عصارهای که بیرون میآید، عصارهی پنجعنصره است. وجه مشترک این پنج روایت این است که ابتدا پیام پرپژواکی میآید، که پس از ساطع شدن پیام پرپژواک، مقدمتاً مهتران قوم، واکنش نشان میدهند. صاحبان رسالت کار توضیحیشان را وانمینهند و به عکسالعمل دچار نمیشوند. در مرحلهی بعد صاحبان پیام ضرباهنگ فطری به مخاطبان، وارد میکنند. برخی از مخاطبان مشمول مثبت جذب ضرباهنگ فطری میشوند و بخشی هم ازجمله مهتران نمیشوند. و سطح پنجم، خدا سرنوشت تکذیبکنندگان و ناپذیرایان پیام را توضیح میدهد. در آجرچین اول که عنصر اول از عناصر پنجگانهی فشردهی این پنج داستان است، پیام پرپژواک است و این ترجیعبند جابهجا تکرار میشود. نوح، هود، صالح، لوط و شعیب همه عیناً این گزاره را مطرح میکنند. در انشای خدا هیچ چیز در بیان اولیهی این پنج صاحب پیام، ظاهراً تغییر نکرده و همه عیناً این را گفتهاند: «ای جماعت مردمان، با "او" پیوند خورید و "او" را عبادت کنید. نیست برایتان الهی جز او». طبیعتاً در جامعهی خودمان در مواردی استماع پیام نوح را تجریه کردهایم؛ پیام نوح پرپژواک و پرتشعشع میشود. ترکشهای محتوایی زیادی پیدا میکند و متناسب با تعداد تشعشع و ترکشها، تلقی و تحلیل روی آن سوار میشود. مقدمتاً مهتران، واکنش نشان میدهند.
ویژگی مهتران این است که لایهی شکلبستهی قومند؛ هم طبقهی ممتازند، هم ایدئولوگها، هم استراتژها و قشر اول یا مشاور اول محور دورهی خودشان هم هستند. اینها به این دلیل که حافظان وضع موجودند، زودتر از بقیه واکنش نشان میدهند و سعی میکنند اجازهی فکر کردن از دیگران را سلب کنند که این فکر به اندیشهها نفوذ پیدا نکند، در آرامپزها نیفتد و میخواهند پاسخ آخر را اول بدهند.
پنج نوع برخورد با این پنج صاحب پیام درمیآید: تو گمراهی، تو بیخردی، دروغزنی، کافریم بر ایمان تو و هرآینه بیرونت کنیم. مهتران قوم، پنج گونه برخورد اما با جانمایهی مشترک از خود نشان میدهند. همه، پیام و صاحبپیام را پس میزنند، برخورد آنتاگونیستی پیشه میکنند و خصلت فکری ارتجاعی از خود بروز میدهند. صاحبپیام از پا نمینشیند و هر پنج نفر این را مطرح میکنند که «من بیانگر پیام پروردگارم هستم، ناصحم بر شما و از خدا چیزی میدانم که شما نمیدانید». بعد از اینکه رسالت خود را بهطور شفاف تصریح میکنند، یک ضرباهنگ فطری به مخاطبان خود ازجمله مهتران وارد میکنند: «آیا به شگفت آمدید که بیامدتان یادی از پروردگارتان توسط مردی از درون خودتان که توجهتان دهد تا حریم پیشه کنید و مورد رحمت قرار بگیرید». برخورد عاطفی و فطری میکنند. میگویند این مایهی تعجب نیست، ما هم یکی از خود شماییم. مردی از درون قوم خود شما هستیم که بنا به علل مختلف صاحب پیام شدیم و آمدیم که پیام را به شما منتقل کنیم. آخرالامر، مهتران و بخشی از جامعهی مخاطب، تکذیب میکند و ناپذیرا است و خدا هم با آنها به اعتبار روششان و به اعتبار آنتاگونیسمی که پیش گرفته و عکسالعمل ارتجاعی که بروز دادهاند، برخورد میکند و از طرف دیگر، به پیامدار و گروندگانش امکان میبخشد و ناجی آنها میشود.
روایت بعدی، روایت موسی است که آیات 103 تا 168 را دربرمیگیرد. بیشترین فراوانی آیات از روایات، روی موسی و فرعون است که قبلاً بحثش را کردیم و فقط سرتیترهایش را مرور میکنیم و از آن میگذریم.
این چند ده آیه از برانگیختن موسی شروع میشود و تا تقابل سحر و اعجاز میآید، سپس ریزش در طیف ساحران فرعون، عذاب آلفرعون، اسکان قوم موسی در دوازده شعبه و نهایتاً فرجام و معاد و سرنوشت هر طیف و تیره از طیف و تیرههای دوازدهگانهی قوم موسی است که این چند ده آیه از تقاضادار شدن موسی شروع میشود و تا فرجام شعبههای قوم او ادامه مییابد.
دو آیه هست که توضیح میدهد، فلسفهی خوانش این روایات چیست؟ چرا خدا این روایتها را برای محمد و برای انسانهای بعد از محمد روایت میکند. آیات 101 و 102 سورهی اعراف:«تِلْكَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَیكَ مِنْ أَنبَائهَا وَ لَقَدْ جَاءَتهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَینَاتِ فَمَا كَانُواْ لِیؤْمِنُواْ بِمَا كَذَّبُواْ مِن قَبْلُ كَذَالِكَ یطْبَعُ اللَّهُ عَلىَ قُلُوبِ الْكَفِرِینَ»؛ «این شهرهایی است که برخی از خبرها [و گزارشهای] آن را بر تو روایت میکنیم و بهراستی پیامآورانشان، دلایل روشن عرضه کردند. اما آنان نمیخواستند آنچه را که پیش از این تکذیب کرده بودند، مبنا بگیرند. این گونه خدا بر دلهای حقپوشان مهر میزند».
آیهی 102: «وَ مَا وَجَدْنَا لِأَكثرَهِم مِّنْ عَهْدٍ وَ إِن وَجَدْنَا أَكْثرَهُمْ لَفَاسِقِین»؛ «و در بیشتر آنان (مخاطبان پیام)، عهد پایدار نیافتیم و اکثر آنان را نافرمان یافتیم».
در این دو آیه خدا میخواهد چهار گزاره را مطرح کند؛ یکی اینکه احاطه بر گذشتگان، ضرورت دارد. دوم؛ عرضهی پیام در مراحل مختلف خیلی روشن و مستند بوده، با حوصله و با زمان مکفی عرضه شده است. سوم، مهتران و بخشی از ناسِ مخاطب پیام، پیامهای دورانساز و تحولآفرین را پس زدهاند. آخرالامر، خدایی ـ که میگوید ما پیدا نکردیم در اکثر مخاطبان پیام، صاحبان عهد و صاحبان امر را ـ تصریح میکند که باربران در روند تاریخ، محدودند. بار تاریخ را ـ اینطور که ما از این دو آیه درک میکنیم ـ همیشه اقلیتها حمل کردند؛ اقلیتهایی که حامل حداکثری بودند و یک سفرهی حداکثری را به روی مخاطبان، پهن کردند.
سابق در بازار تهران و حتی بازار تجریش، حمالهایی بودند. این حمالها کوله داشتند یا سبدی حمل میکردند. فردی بود که زبانش هم لکنت داشت و خودش به سبد میگفت «سبت» و همه به او «سبتی» میگفتند. در بازار شمیران تا سال 58 ـ 59، از مجموعهی حمالها تنها همین یک حمال باقی مانده بود که هر کس ـ بهخصوص خانمها ـ بار سنگین داشت، او با جثهی نحیفش بارها را تا سر [خیابان] شریعتی فعلی و سر [خیابان] شمرون قدیم حمل میکرد.
اینطور که ما از این دو آیه میفهمیم، حاملان مثل همین «سبتی» بودند. انسانهای محیرالعقولی نبودند، اما با پیام، برخورد وحدتبخشی کردند. جان پیام را گرفتند، تا آخر پیش بردند و همه را منتفع کردند. این دو آیه بر احاطه بر گذشتگان و ضرورت آن، تصریح میکند که عرضهی پیامها روشن بوده است. پیامها را مهتران (کریستال شکلبستهی اقوام و مخاطبان اصلی)، پس زدند و تأکید کرده که بار تاریخ را اقلیتها حمل میکنند و حاملان اصلی، آنها هستند.
به آخرین سرفصل (تجویزها و رهنمودها) میرسیم که دو سطح است. سطح اول، عطف توجه مستمر به کتاب و خوانش همهگاهی پروردگار است. آیات 204 و 205 که در آخر سورهی اعراف جای گرفتهاند: «و صبح و شام به فروتنی و آهستگی و خشیت، پروردگارت را در درون خود بخوان، مستمر». این طور که ما از آیات میفهمیم، این خوانش شامل طرح مسئله هم میشود. خوانش برخلاف تلقی سنتی فقط تسبیح گفتن و ورد خواندن نیست. این است که با «او» در این تکلمها طرح مسئله و طرح پرسش میکنیم، طرح تشکیک میکنیم، بحران و نیاز خودمان را مطرح میکنیم و سر آخر هم دعا میکنیم. «دعا» به مفهوم این که ما استارت را میزنیم و از «او» میخواهیم که به ما ملحق شود. در اعراف شاید بیشتر از هر سورهی دیگری بر خوانش تأکید شده: بخوانید، بخوانید، بخوانید! منظور وردخوانی و مؤانست با اوراد نیست؛ منظور این است که دمبهدم طرح مسئله، طرح پرسش، طرح تشکیک، طرح کلافگی و طرح بحران کنید؛ ایده مطرح کنید؛ من مجهزتان میکنم و اگر مرا فرا بخوانید، با شما برخورد فعال پیشه خواهم کرد.
اما جانمایهی اعراف چیست؟ هشت جوهر را میتوان از اعراف بیرون کشید.
اگر با همین مدل با همان پنج سوره هم برخورد کنیم، از جمعبندی آن میتوانیم درک کنیم که منظور خدا از تجهیز به حافظهی تاریخی چیست و چهطور میخواهد ما را مجهز کند و با چه جانمایههایی میخواهد به ما جهاز تاریخی ببخشد. اولین جانمایهی اعراف، اشراف «او»ست. دوم ارسال پیامهای نوبهنو است. سوم مبنا گرفتن «او» یا ایمان است. چهارم، تحلیل مهتران است بهعنوان سد دوران؛ پنجم، اصلاح، جوهر تحولات؛ ششم، اصل جانشینی و وراثت؛ هفتم، کتاب نه بهعنوان برگ زدن و خواندن، کتاب بهعنوان یک موضع و نهایتاً خدا.
جانمایهی اعراف با خدا شروع میشود، با خدا هم پایان مییابد. عصارهی اولی که از اعراف میتوان بیرون کشید، تأکید بر اشراف «او» بر روند تاریخ و حضور درتنیدهی «او» در سیرها و روندهایی که انسانها رقم میزنند است. «ما كُنَّا غائِبینَ» که در بحث تاریخ و بحث استراتژی آمد، از اعراف گرفته شده بود. یعنی از بالا و از وسط و از پایین، منتشر است و چون منتشر است بر روندهای تاریخی که انسانها رقم زدهاند، مشرف است و از روندها غائب نبوده است.
تأکید یا جوهرهی دوم، آنطور که از اعراف درک میکنیم این است که ارسال پیامها، نوبهنو برای رفع انحرافهای دورانی از طریق مردی از درون و همچون خود صورت گرفته است. یعنی قومی عمل کرده و در جریان عمل خود به یک سرفصل انحرافی رسیده، انحراف در او پایدار و تبدیل به یک خصلت اجتماعی شده ـ که آن خصلت اجتماعی در یک دوران کمفروشی و تقلب و دستکاری ترازو است و در دوران دیگر، انحراف جنسی و همجنسبازی؛ در دورههای مختلف این انحراف صورت میگیرد. بهعنوان جانمایهی دوم از اعراف درک میکنیم که هر زمان انحرافی در جامعهی بشری پدید آمده، پیام نویی برای رفع آن انحراف دورانی، از طریق مردی صالح از درون آن قوم و همچون مردمان آن جماعت، شکل گرفته است.
جانمایهی بعدی، مبنا گرفتن «او»ست؛ یعنی حال که شما روندهایی را ترسیم میکنید که آن روندها در برآیند خود، تاریخ را تشکیل میدهد و حال که پیامها نوبهنو در اختیار شما قرار میگیرد، با پیامها برخورد فعال کنید و منشاء پیام را که «او» هست، مبنا بگیرید. با این مبنا دربیامیزید، مبنا را تجربه کرده و آن را به پروسهها و پروژههای خود، فرا بخوانید.
جوهر دیگر این است که در اعراف و دیگر سورهها، خدا برخورد تند و حذفی با مهتران دارد ـ طبقهی ممتازی که حق اندیشیدن را از قوم سلب کردند و در انحصار خود قرار دادهاند؛ تعیینکنندهی سرنوشت قوم هستند و آنها هستند که تعیین میکنند چه گزارههای فکری به جامعهی آنها وارد شود، رسوب کند یا نکند و «ولایتفقیه» شرکآلود قوم خود هستند. یا رهبر شکلگرفتهی کریستالکپکزدهی قوم خود هستند که فقط میخواهد موجودیت را حفظ کند.هر پیام نو، هر ایدهی نو، هر گزارهی نو و هر طرحدراندازی نو را پس میزند و میخواهد با آن برخورد سرکوبگرانه داشته باشد. خدا با مهتران، برخورد جدیای دارد. این مهتران، کسانی هستند که اصلاً نمیتوانند جلوی خود را نگه دارند. هر آینه که پیام، طرح، ساماندهی و سازماندهی نویی به جامعه برسد، اول از همه و مقدم بر همه، آنها موضع میگیرند. موضعشان هم موضع سلبی، نفیای و آنتاگونیستی است که ارتجاع خود را هم میخواهند به کل جامعه ترشح کنند. چون آنها مرتجعاند، میخواهند بر سنت پدران بایستند و در را بر همان پاشنهی پیشین بچرخانند؛ هیچکس هم اجازه ندارد از آن سنت عبور کند و از آن چارچوب و پاشنهی در پدران، پا بیرون بگذارد و سرنوشت خود را خودش رقم بزند. خدا با مجموع اینها برخورد تندی دارد و ردیف اول حذفیها هم آنها بودند.
وجه بعدی «اصلاح» است. از کل اعراف میتوانیم این طور بفهمیم که جوهر تحولات، اصلاح است؛ «وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها». یعنی ما بعد از انحراف، برای اینکه جامعه به ژن اصلاحی و فطری خودش برگردد، همهی امکانات را فراهم میکنیم. انحراف را که تشخیص دادیم نبی و صاحبخبری میآوریم از جنس خودتان که بیگانه از شما نیست. هیچ نبیای از بیرون قوم خود بر قومی نازل نشده و مشکل ارتباطگیری، زبان و فرهنگ مشترک نداشته،از درون خودشان بوده تا بتواند راحتتر با خودشان ارتباط برقرار کند. ما این فرد را آماده کردیم، او را مجهز کردیم و پیام نویی به او دادیم تا او به شما انتقال دهد و این پیام، پرپژواک و قابل مهندسی شدن هم هست وصرفاً یک گزارهی روشنفکری بیهندسهی بیسازماندهی بیاستراتژی بیبرنامهی بیسر نیست. سر و برنامه و هدف دارد. اینطور نیست که بگویند ما پیامی را میآوریم و این با خود جامعه است که چه بخشی از آن را بگیرد و چه بخشی را نگیرد.
خدا با پیامی که ساطع میکند، مسئولانه برخورد میکند. استراتژیاش را دارد، صاحبخبر و صاحب پیام را دارد، تودهی اولیه را دارد، حلقه و هستهی اولیه را هم میآورد و استراتژی را هم پیش رویشان میگذارد. باکس و جامهدان، پر و پیمان است و تُنُک و کچل نیست. این خیلی مهم است. این تمیز استراتژی خدا با استراتژیهای انسانی است که در نوع خودشان با مشکلات مواجه میشوند و جامعهی هدف خود را نوعاً با مشکلات مواجه میکنند.
اینجا عنوان میکند که همه زمینهها و همه بسترها برای «لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها» فراهم است. ما زمینههای اصلاح را فراهم میآوریم ،اما بعد از اصلاح، سعی نکنید که روند اصلاحی، مخدوش شود. این جوهره در طه هست، در پنج لوح بعدی هم هست که انشاءالله فرصت بررسی فراهم شود.
جوهر بعدی دو اصل جانشینی و وراثت است که مکمل هم هستند. آیات 69، 74، 128، 129 و 137 که آیات جانشینی و وراثت هستند. هر دو هم، جنس و مایهی تاریخی دارند. در آیهی 69 زمانی که خدا میگوید«وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْینِنا وَ وَحْینا» عنوان میکند تشکیلات خود را درست کن و دیگر معطل تشکیلات بزرگ نباش. این پیام استراتژیک مهمی است. از این جماعت آشفته و متلوّن که 900 سال ـ حال ما کمیّت سال را نمیدانیم و به سند اعتماد میکنیم ـ صرف آنها کردی، دیگر چیزی در نمیآید. زوجزوجها و جفتجفتهایی را که ممکن است انسان هم نباشند، ولی میتوانند در کنار تو باشند و بهنوعی پیام تو را گرفتهاند، سوار کشتی کن و برو. «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْینِنا وَ وَحْینا» یعنی تشکیلات زوجی را تحت نظر ما [درست کن]،این خیلی مهم است. تشکیلات و استراتژی اگر تحت نظارت مبداء باشد، [به فرجام میرسد]. ما آخوندی یا دروندینی بحث نمیکنیم، درون هستی بحث میکنیم؛ تشکیلاتی که «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ» آنها که زیر نظر خدا یا وحی باشند، حال این فرد چه انبیاء باشد، چه گاندی و چه ماندلا،آن تشکیلات و آن استراتژی تضمینشده است و به فرجام میرسد. در طوفان و گردباد، گم نمیشود و بالاخره راه خود را پیدا میکند. به نوح میگوید «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْینِنا وَ وَحْینا» تشکیلات خود را با همین اقلیت، شکل بده و به اکثریت دلخوش نکن. هر چقدر زور کنی، همسر و پسر بزرگت با تو همراه نمیشوند. به آنهایی نگاه کن که پیام تو را گرفتهاند. ممکن است آنها که پیام تو را گرفتهاند، ماکیان یا بره و بزغاله باشند، ممکن هم هست که زوجهای انسانی باشند. اینهایی که پیام تو را گرفتهاند، سوار تشکیلاتت بکن و زیر نظر ما و با وحی ما تشکیلاتت را بساز و راه بینداز.
زمانی که اثری از آثار قوم نوح پس از طوفان نمیماند، [خدا] به قوم بعدی که صاحبپیام دارند (هود) و برایشان پیام میآید، [خطاب] به هود میگوید، بگو: شما جانشین قوم نوح هستید. یعنی اتفاقاتی افتاده و فعل و انفعالات تاریخی انجام شده که قوم قبلی شما مردود شده، الان شما برای پیشبرد پروژهی آدم اول، فرصت تاریخی دارید؛ اصلاح کنید، از وضع موجود به وضع مطلوب بروید، تغییری، تکوینی، تحولی [صورت دهید]، فرصتی برای شما هست که بتوانید یک عروسی تاریخی راه بیندازید.
آیهی 74 مهم است. هر قومی که میرود و قوم بعدی میآید این تصریح [در موردش] هست. در آیهی 74 به قوم صالح که جانشین قوم هود هستند میگوید یادتان باشد شما جانشین قوم عاد هستید؛ یعنی قومی بر خصلتهای ارتجاعی پدران خود ایستاد و نخواست عادات ژنتیک اجتماعی خود را ترک کند، پیام را پس زد، مشمول تصفیهی دورانی شد و الان شما جای آن قوم آمدید. زمین فراخ است. تجربهی تاریخی اقوامِ از ردهخارجشدهی قبل از خودتان هم هست، پیامآور هم که آمده، خودتان هم که میتوانید با پیام جدید خودتان را نو کنید، پس منتظر چه هستید؟ به نوح گفت«وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ»، به اینها هم به زبانی میگوید «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ» و به ما هم به زبانی میگوید «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ». اینجا خانم قدس و خانم احمدزاده [قندهاری] آمدند، اینها هر کدام، «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ»ی هستند «بِأَعْینِنا وَ وَحْینا». حال وحی اینها با وحی موسی و نوح فرق دارد. هر کدام از ما مشمول وحی خودمان میشویم. دورهبهدوره به همه میگوید، که شما جانشینید اما مهمتر از جانشینی، وراثت را هم مطرح میکند.
در آیهی 128، خدا موسی را واسط قرار میدهد برای این که پیام پر پژواکی را ساطع کند: «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یورِثُهَا مَن یشَاءُ مِنْ عِبَادِه»؛ ارض متعلق به اوست ولی وراثت و بخشایش میراثی آن به انسان میرسد. همان چیزی که اول به آدم گفته بود با یک ادبیات دیگر [به موسی میگوید]. [به آدم گفته بود] هبوط کردی و این اشکالی ندارد، از یک سطح برتر به یک سطح نازلتری تنزل کردی. ولی این سطح هم سطح پیش پا افتاده نیست! یک زمین است با همهی امکاناتش، [تو] بشری، قدرت غوغا داری، قدرت طوفان مثبت داری، قدرت جابهجایی اندیشه داری، قدرت تحول و دگرگونی داری.
اینجا هم با ادبیات جدید به موسی میگوید: «یادآور». [این نکته مهم است که] ادبیات جدید میشود و خدا دیگر آن ادبیاتی را که با آدم مطرح کرده بود، با آدمیان جدید مطرح نمیکند. اینجا بحث وراثت را مطرح میکند. این زمین متعلق به همه است و میتواند مورد بهره برداری کیفی شما قرار بگیرد. در آیهی 129 ، موسی پس از رخبهرخ غایی با فرعون، به قومش میگوید: «پروردگار، دشمنانتان را هلاک کرد و شما را در زمین جانشین آنها ساخت (یا سازد)». یعنی یک جانشینی کیفی مطرح است.
آخرالامر در آیهی 137 هم واگذاری و میراثِ بخشی از مشرق و مغرب زمین به قومی که به ضعف، کشانده شده بودند [مطرح میشود]. یعنی یکی از جانمایههای اعراف این است که این زمین میدان بازی و مانور آدم بود که استارت آن را زد. از آدم به بعد، میدان مانور شما برای هر ساختوساز فکری، فرهنگی، فیزیکال و... است.
اما من فکر میکنم ـ در کنار مسئلهی اصلاح و اصل جانشینی وراثت ـ هسته، «کتاب» است. کتاب نه بهعنوان یک مجموعهی خواندنی و نه بهعنوان یک مکتوبی که مجتمع شده است؛ کتاب بهعنوان موضع. آیات 144، 145 و 170 از سورهی اعراف. هر سه هم در روایت موسی است.
144: «یا موسی تو را با رسالت و کلام خود بر مردم برگزیدم و فرآوریدم. آنچه را که به تو دادم از محتوا، نیک بگیر و از شاکران و به کاربندان باش».
145: «ما برای او (یعنی موسی) در الواح، از هر گزاره، مکتوب کردیم («مِن كُلِّ شىَء» همه ترجمه میکنند «هر چیز». این «هر چیز» چیست؟ بالاخره یک گزارهی فکری است. گزارههایی است که انسان را به اندیشه وامیدارد یا پرسشهای اندیشهورزانهی انسان را پاسخ میدهد و صرفاً «چیز» نیست) که پند و جانمایه باشد و بیان هر گزاره، فصل به فصل(تفصیلی). ای موسی این گزاره ـ آنچه را به تو دادهایم ـ را به جهد و به نیرو بگیر و به قوم خود امر کن تا کیفیترین گزارهها را فرا گیرند».
آیهی 170 هم که پایان جمعبندی گزارهی روایی موسی است تأکید میکند بر«یمَسِّكُونَ بِالْكِتَاب» و کسانی که بر کتاب تمسک کردند. از این واژه «یمَسِّكُونَ» [یعنی] کسانی که کتاب را مستمسک گرفتهاند، آن را محکم گرفتهاند و از اینکه به موسی میگوید کتاب را محکم بگیر و قبلاً هم به یحیی گفته بود؛ «یا یحْیى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّة»[6] ، درک میکنیم که کتاب، فراتر از مجموعهی مکتوبات است. کتاب؛ مبنا، سکو و پایه است. ما هم [باید] برخوردمان را با قرآن فعالتر کنیم. طی اتفاقاتی که اخیراً افتاد، ما بیشتر به ضرورت مبنا گرفتن ـ هم مبنا گرفتن «او»، هم خودمان و هم یک مرجع که هر کتابی میتواند باشد ـ پی میبریم. اما کتابی که پر و پیمانتر از همه است، میتواند کتاب آخر باشد که سرجمع همهی تجارب و مدلها و گزارهها و الگوها بوده و هست. از «یمَسِّكُونَ بِالْكِتَاب» و اینکه به موسی میگوید الواح را محکم بگیر و به این جماعت یعنی مخاطبانت محکم منتشر کن، درک میکنیم که این کتاب فراتر از مکتوبی است که حاوی برگها باشد؛ موضعی است برای تعریف و تدوین پروژه و پیش بردن پروسه. صرفاً خواندنی نیست. مبناگرفتنی است و به کار بستنی.
آخر هم با خدا تمام میشود. اعراف بهعنوان یکی از جانمایهها، با اشراف خدا بر تاریخ شروع شد و با خدا هم تمام شد. آیهی 196 «إِنَّ وَلِّىَ اللَّهُ الَّذِى نَزَّلَ الْكِتَابَ وَ هُوَ یتَوَلىَّ الصَّالِحِین» خیلی انباشته از معنا است. خدا ولی مجموعهی کسانی است که کتاب را مبنا قرار داده و تنزیل را باور داشتهاند و«هُوَ یتَوَلىَّ الصَّالِحِین» یعنی متولی و ولایتدار بر کسانی است که میخواهند پروژههای شایستهکاران را پیش ببرند. این ولایت، ولایت کیفی است. ولایت در لغت عرب آن چیزی نیست که در این سی سال به خورد ما دادهاند. ولایت یعنی دوستی ممزوجشده و بیشیلهپیله. این دوستی بیشیلهپیله را فقط و فقط خدا میتواند با انسان برقرار کند نه کس دیگری. هر تئوریای در این حوزه شرکآلود و باطل است؛ [ازجمله] آنچه در این سی سال به خورد ما دادهاند. [خدا] در آخر اعراف دو بار «ولی» را به کار برده است. وقتی که همهچیز را توضیح داده، سیر تاریخ و سیر انبیاء و مسئولیت تاریخی انسانها را توضیح داده، گفته که تاریخ کار اقلیتی است، حمالهای کف بازار تاریخ را پیش بردهاند نه روشنفکران مغز حلزونیکردهی شعارده و آروغ ایدئولوژیکزن! همهی اینها را مطرح میکند و بعد میگوید هر کس که میخواهد باربری کند، این کتاب هست، پیام هست، من هم هستم. من متولی شما هستم. متولیای که اینجا آمده، متولی ولایت فقیهی نیست. متولی مهتران که خدا روی آنها شمشیر کیفی کشیده نیست. متولی به معنای این که اگر این جانمایهها را گرفتید و خواستید پروژهی آدم را به لحاظ تاریخی پیش ببرید، خودتان را آدم میدانید [من هم متولی شما هستم] ـ ما آدمیت خودمان را از یاد بردیم، از یادمان بردهاند. آدم خیلی اسم معناداری است. آدم اول، بهرغم هبوط، آدم بوده، خطایی کرده، اغواشده اما آدم بوده، به این کرهی ارض آمده تا پروژه اجرا کند. اگر خودتان را ادامهی آدم میبینید، اگر باربر کف بازار هستید، اگر آن «سبتی» هستید، اگر میخواهید حل مسئله کنید نه صرفاً روشنفکری، اگر میخواهید پروژهها و پروسههای به کپک فساد رسیده را اصلاح کنید، این کتاب، این نبی، این هم من! من به این اعتبار که شما میخواهید اصلاحگر روند تحولات و حوادث باشید و انسانها و جوامع را به فطرت آغازین خود بازگردانید و انحرافمعیارها را رفع کنید، متولی این پروژه خواهم شد. متولی به این مفهوم که اشراف بر تاریخ دارم، نبی میفرستم، پیام پرپژواک دورهبهدوره میفرستم. اگر شما استارت بزنید من «ولی» شما هستم. «ولی» در زبان عربی به مفهوم رفاقت ممزوجشده و از سرحد تعارف گذشته است. این ولی قابلپذیرش است. یک ولی هم بیشتر نیست؛ ولیای که پروژه تعریف میکند، پیام میدهد، انسان را تجهیز میکند و اگر ما هم پروژه تعریف کنیم، «او» دوست ممزوجشدهی متولی ما خواهد بود.
متأسفانه اتفاقاتی که افتاد مثل همهی اتفاقات قبلی، انباشتههای جمع را هم دچار تزلزل کرد. اینجا جمع تشکیل شده و ما مجاز نیستیم که با هر اتفاقی که بیرون رخ میدهد بضاعتهای خود را [محدود کنیم. همانطور] که قرآن میگوید؛ مانند زن سالخوردهای نباشید که رشتهها را پنبه میکند. دلیلی ندارد به خاطر این اتفاقاتی که افتاده ما پروژههای خرد خودمان را زمین بگذاریم. [سعی کنیم] دوباره همان سه ـ چهار گروه را داشته باشیم. اگر دوستان جمعی، امکان تجمع دوباره را دارند، طه یا هر کدام از سورهها؛ مؤمنون، شعراء، انبیاء وحتی اعراف را که امروز یک بحث مختصری روی آن صورت گرفت، بیاورند و چه فردی چه جمعی بحث کنند، بگذارید بحث صورت بگیرد. اگر غوغایی در بحث شود، پس از آن میشود غوغای مثبت اجتماعی ایجاد کرد. بدون ملات و مبنای تئوریک، نمیشود جابهجایی از وضع موجود به وضع مطلوب کرد. چند بار این باید ثابت شود؟ بدون فرآوری جدید و ملات نو که روی آن پژواک باشد و سازماندهی جدیدی سوار شود، امکان پیشروی جدی نیست. شاید امکان پیشروی حسی باشد، ولی امکان پیشروی جدی نیست. اگر ملات فراهم شود، هیچ جریانی قادر به جلو گرفتن نیست. با آوردن و مچاله کردن پیر و خرد و کلان [به هدفشان نمیرسند]. شما نمیتوانی دانشجو را مچاله کنی، سحابی هشتادساله را مچاله کنی، ملکی را هم مچاله کنی، حجاریان قبلاً مچالهشده را هم مچاله کنی، دانشجوی 23-22 ساله که آمده ستاد و موج سبز راه انداخته را هم مچاله کنی! اگرملات باشد، هیچ کسی قدرت مچاله کردن ندارد. ما نباید اغوای قدرت شویم. مگر قدرت مستقر، توانست محتوا و ملات موسی را پخشوپلا کند؟ مگر شد؟ باید ملات فراهم شود. همان سیکل طبیعی که خودتان پیشنهاد دادید که جمعهایی شکل بگیرد. کجاست؟ بالاخره ما در قبال چیزی که ایجاد کردیم، مسئولیم. آن هم در کشوری که هزار بار استارت ایجاد زده میشود، هزار بار هم بومغلتون و بولدوزر از روی آن رد میشود. ما زیر این دست و پاها باید یافتههای خود را محفوظ بداریم. شاید رسالت بزرگ ما در دورانی که خیلی نمیتوانیم عمل جدی داشته باشیم، حفظ همین کتبها و همین بحثهای دستوپا شکسته است. دستاورد ما این است که بتوانیم همین را حفظ کنیم. بنابراین جلسهی بعد به سنت گذشته، متکلم وحده نباشد. بچهها یا جمعی یا فردی بحثشان را بیاورند. بگذارید طه و اعراف و شعراء را خوب هم بزنیم و لعاب آن را بیرون بکشیم که انشاءالله ملات شود. من پر حرفی کردم، عذر میخواهم انشاءالله از جلسات بعد تعداد بحثها بیشتر شود.
آوردههای مشارکتکنندگان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم. سلام عرض میکنم خدمت دوستان عزیز، تشکر میکنم از آقای صابر به خاطر این فرصتی که فراهم آوردند. من چون ذهنم خیلی منسجم نبود سعی کردم آنچیزی که میخواهم بگویم را بهصورت مکتوب دربیاورم. تعدادی هم تکثیر کردم، دوستان زحمت میکشند توزیع میکنند. بحث من مربوط به «نگرش روندی و سامان مرحلهای» است که فکر میکنم دو جلسه پیش آقای صابر طرح کردند.[7] چند نکتهای به ذهنم رسید که اینجا مطرح کنم و از روی متن میخوانم. خوشحال میشوم دوستان هم در بحث مشارکت کنند تا اینکه بتوانیم به یک نقطه مشخصی برسیم.
طرح نکاتی در ارتباط با بحث «نگرش روندی، سامان مرحلهای»
الف. سیر پیامبران در قرآن: پرورش نگرش روندی
در بحث آقای صابر بهطور مفصل و در محورهای متنوع (خلقت جهان و انسان، پیامرسانی، مواجهه با فرهنگ جاری، مواجهه با حوزههای خرد و ...) به موضوع نگرش روندی پرداخته شد؛ در بحث پیش رو با طرح یک مقدمهی کوتاه قصد دارم به طرح یک نکته پیرامون «رویکرد گامبهگام و تدریجی در ایجاد تغییرات اجتماعی» بپردازم.
یکی از محورهای اصلی آیات قرآن، تشریح سیر پیامبران است. سؤالی که اینجا مطرح است از این قرار است که اختصاص این حجم از آیات قرآن به تشریح و گاه تکرار سیر پیامبران، با چه هدفی صورت گرفته است؟ آیا هدف سرگرمی مخاطبان و ارائهی اساطیر عامهپسند برای گرد آوردن مردم در حول خود هدف بوده است؟ مسلماً چنین نبوده و قرآن بارها این اتهام را که داستانهای قرآن اساطیر اولین است، رد میکند نه فقط از این جهت که بر وجه حقیقی بودن سیر پیامبران تأکید نماید، که علاوه بر آن این مسئله را یادآوری کند که قرآن کتاب اسطورهها نیست، بلکه کتاب هدایت و راهنمای عمل است. به نظر میرسد یکی از دلایل تخصیص حجم وسیعی از آموزههای قرآنی به سیر پیامبران، آموزش مواجهه با واقعیتهای سخت اجتماعی به پیامبر بوده است. پروژهی پیامبر در جامعهی قبیلهای جزیرهالعرب، رشد و تعالی فرهنگ و ساختار اجتماعی در پرتو آموزههای خداوند است. این پروژه، پروژهای درازمدت و نیازمند حرکت گامبهگام و تدریجی است. از این جهت، بازخوانی تجربهی اجتماعی پیامبران و مصلحان اجتماعی پیشین، در راستای آموزش روش تدریجی رشد و تعالی فرهنگ و ساختار اجتماعی جاری جامعه است. بنابراین نفس تکرار و تأکید بر سیر پیامبران، تأکیدی تلویحی بر لزوم پرورش بینش و روش تدریجی و روندی و مرحلهمند است. اکنون با این مقدمه به بحث اصلی (رویکرد گامبهگام و تدریجی در ایجاد تغییرات اجتماعی) میپردازم.
ب. رویکرد گامبهگام و تدریجی در ایجاد تغییرات اجتماعی
1. تغییرات اجتماعی در هر جامعهای برای آنکه بتواند پایا و مؤثر باشد، باید به گونهای تدریجی، مرحلهمند و گامبهگام صورت پذیرد. همچنانکه واقعیتها و ساختارهای اجتماعی در طول زمان و به تدریج ایجاد شده، تثبیت میگردند و رشد و تطور مییابند، برای تغییر این واقعیتها و ساختارها نیز باید فرآیندی به همان اندازه زمانبر طی شود. راه برخورد با واقعیتهای اجتماعی هیچ میانبری ندارد؛ هرگونه میانبر نهایتاً به دور باطل میانجامد. مصلحان اجتماعی که درصدد ایجاد تغییرات اجتماعی هستند باید به این مرحلهمندی و تدریج تن دهند؛ در غیر این صورت واقعیت اجتماعی به گونهای انعطافناپذیر و سخت در مقابل آنها ظاهر شده و در برابر هرگونه تغییری مقاومت میکند.
2. رسالت پیامبران در جوامع متضمن نوعی عمل اصلاحی بوده است؛ اصلاح در مناسبات ناعادلانه و غیراخلاقی جامعه؛ مبارزه با برخورد ظالمانه با متهمان (پیام دورانی هود)، مواجهه با کمفروشی (پیام دورانی شعیب)، ترک تفکر سنگوارهای و بتپرستی (پیام دورانی ابراهیم)، مقابله با مانعآفرینی در روند طبیعی تولیدمثل در جامعه (پیام دورانی لوط)، رفع بهرهکشی و تفرقهافکنی حاکمیت در بین مردم (پیام دورانی موسی) و ... همگی مستلزم تلاش تدریجی پیامبران برای اصلاح واقعیتهایی است که خود به طور تدریجی شکل گرفته و در قالب ارزشها و باورهای افراد جامعه رسوخ یافتهاند.
3. پیامبر(ص) در مواجهه با برخی سنتها و باورهای جاهلی جامعهی خود، گاه دست به کار برخورد انقلابی و بنیانافکن میشد؛ چنانکه از مقاومت نیروهای ارتجاعی در برابر تغییرات و سختی و رسوخناپذیری تفکر سنگوارهای قومش به تنگ میآمد. در قرآن در موارد چندی، این تذکر خداوند به پیامبر(ص) که باید به قانونمندی تغییرات اجتماعی تن داده و از تلاش برای تغییر یکشبهی مناسبات حاکم دست کشیده شود، انعکاس یافته است. از آن جمله آیهی ششم سورهی کهف است:
« فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلىَ ءَاثَارِهِمْ إِن لَّمْ یؤْمِنُواْ بِهَاذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا»
«شاید اگر به این سخن ایمان نیاورند تو جان خود را از اندوه در پیگیرى [كار]شان تباه كنى»
ذکر آیات متعدد در تشریح روند کاری پیامبران پیش از محمد(ص) در قرآن نیز نه از باب قصهگویی و نقالی برای سرگرمی مخاطبان پیامبر که دارای کارکرد ویژه برای رویکرد پیامبر(ص) و مسلمین در اصلاح جامعه بوده است؛ برای مثال در آغاز سورهی طه بار دیگر این مسئله به پیامبر گوشزد میشود که باید در فرآیند تغییر در وضعیت موجود، از اقدام فراتر از توان اجتماعی خود و جامعه دست بکشد:
«طه * مَا أَنزَلْنَا عَلَیكَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَى »
«طه* قرآن را بر تو نازل نكردیم تا به رنج افتى »
آنگاه، از پی این تذکر است که با تشریح تفصیلی رویکرد موسی در مواجهه با نظم حاکم در جامعهاش، خداوند به پیامبر(ص) میآموزد که برای ایجاد تغییر، باید صبر و حوصلهی بیشتری به کار گرفته و روند تدریجی در پیش بگیرد ـ همچنان که موسی در مواجهه با نظام فرعونی و قوم بنیاسرائیل صبر و خویشتنداری در پیش گرفت.
4. روش قرآن در برخورد با واقعیتهایی نظیر بردهداری، مردسالاری و تبعیض شدید علیه زنان، کودکان و یتیمان و تجارت شراب نیز مبتنی بر همین برخورد تدریجی و گامبهگام است. چنانکه آیتالله طالقانی و مهندس میثمی گفتهاند، حرمت شراب در قرآن به دلیل رسوخ مناسبات تجاری نافع در بین جمع کثیری از قبایل عرب و دشوار بودن تغییر بلافصل این مناسبات، مشمول روندی تدریجی (طی سه مرحله) بوده است، که در آن، ابتدا این انگاره مطرح میشود که «شراب دارای منافع و مضراتی است، اما مضرات آن به مراتب بیشتر است» (بقره:219)؛ در این مرحله سخنی از حرمت شراب وجود ندارد. در گام دوم و به فاصلهی چند سال، این حکم جاری میشود که «در حال مستی نباید وارد مسجد شد و به جمع نمازگزاران پیوست» (نساء:43) و در نهایت در مرحلهی آخر است که حکم تحریم شراب نازل میشود: «اى كسانى كه ایمان آوردهاید شراب و قمار و بتها و تیرهاى قرعه پلیدند [و] از عمل شیطانند پس از آنها دورى گزینید؛ باشد كه رستگار شوید» (مائده:90)
همچنین است بحث رویکرد قرآن به نظام بردهداری و مردسالاری حاکم در جامعهی عرب که در هر دو موضوع در جهت کاهش گامبهگام تبعیضها و جایگزینی مناسبات عادلانهتر بوده است.[8]
5. رویکرد اصلاحی در هر جامعهای متضمن توجه به توان اجتماعی افراد و نیروهای اجتماعی و باور به حرکت گامبهگام و تدریجی در کنار ارائهی الگوی جایگزین و واقعگرایانه برای اصلاح مناسبات است. این تلقی اصلاحطلبان در جنبش دوم خرداد (طی دوران هشتسالهی اصلاحات) که در استراتژی فتح گامبهگام نهادهای حاکمیت و گزارههایی نظیر «به دریا ریختن اقتدارگرایان» و الگوهایی نظیر «جمهوریخواهی» تجلی یافت، نتیجهی عدم توجه به همین توان اجتماعی و سختی و انعطافناپذیری واقعیتهای اجتماعی در برابر تغییرات یکشبه بود. جریان راست در ایران، هم در ساختارهای حکومتی، هم در نهادهای اقتصادی و هم در سطح اجتماعی ریشه دوانده و دارای سازماندهی و شبکهی گستردهای از ارتباطات است؛ بر هم زدن این ساختارها و مناسبات، حداقل به اندازهی دوران شکلگیریشان (بیستوپنجسال پس از سالهای آغازین انقلاب) نیاز به زمان و کار و پیگیری مداوم دارد.
6. جنبشهای اجتماعی نظیر حرکتهای دانشجویان و جنبش زنان، همیشه در معرض این خطای مشابه هستند که بدون توجه به واقعیات سخت اجتماعی، دست به کار برخورد انقلابگونه و حذفی با نهادها و مناسباتی شوند که در طول زمان شکل گرفته و رسوخ یافتهاند. برخورد رادیکال با این نهادها و مناسبات، به واکنش رادیکال از جانب گروههای منفعتی میانجامد که با تغییر و تحول، منافع آنها در معرض خطر قرار میگیرد. نتیجهی چنین برخوردی، اتحاد نیروهای ارتجاعی و حافظ وضعیت موجود برای نابود کردن تمام تلاشها و دستاوردهای تحولخواهان است. تلاشهایی نظیر محدود کردن گسترهی نفوذ نهادهای رهبری در دانشگاهها یا شعارهایی نظیر انتقال تشکل شبهنظامی بسیج به بیرون دانشگاه، طرح رفراندوم برای تغییر قانون اساسی و ... همگی نمونههایی از اقدامات جریانهای دانشجویی در دوران اصلاحات بود که بدون توجه به اصل ذکرشده صورت گرفته و جز اتحاد نیروهای ارتجاعی برای سرکوب جریانهای دانشجویی و همچنین فرصتسوزی و هدر دادن پتانسیلها، هیچ دستاورد دیگری نصیب دانشجویان نکرد.
***
این نکتهای بود که به ذهنم میرسید که با توجه به نگرش روندی وسامان مرحلهای در رابطه با تغییرات اجتماعی میشود در قرآن پیگیری کرد.
یک نکته دیگری هم در رابطه با بحث آقای صابر پیش آمد که من حس کردم ممکن است به تدریج اگر این بحث مطرح نشود، منجر به سوءبرداشت شود. اجازه دهید با این مقدمه شروع کنم: در دانش مهندسی امروز، زمانبندی پروژهها مسئله اساسی و مهمی است. یکی از گامهای اولیهای که در هر پروژه مهندسی انجام میگیرد، بحث زمانبندی و مرحلهبندی است. یعنی خواه یک پروژه فیزیکی باشد مثل ساختن یک ساختمان و یا ایجاد یک پل و تاسیس یک تونل و یا یک سیستم نرمافزاری یا هر چیز دیگر، یکی از گامهای اولیه که در پروژه باید انجام گیرد، این است که فازبندی شود. یعنی مشخص شود دقیقاً این پروژه چند فاز دارد، هر کدام از این فازها چه زمانی نیاز دارد، چقدر زمان میبرد، در پایان هر فاز پروژه باید چند درصد پیشرفت فیزیکی داشته باشد. در کشورهای دیگر هم عموماً برنامه زمانبندی رعایت میشود یعنی بهفرض اگر میگویند دوساله میخواهیم این پروژه را به پایان برسانیم، این اتفاق میافتد. در ایران هم مسئلهی زمانبندی کم و بیش وجود دارد. در هر صورت نکتهای که میخواهم بگویم این است که در نگرش مهندسیشده این زمانبندی و مرحلهبندی وجود دارد و اتفاقاً خیلی هم مهم است. وقتی ما داشتیم از داشتههای خدا صحبت میکردیم و عنوان «طراح ـ مهندس» را به کار بردیم، یکی از داشتههای خدا «طراح ـ مهندس» بودن است و باز جلوتر هم که آمدیم بحث مرحلهبندی و زمانبندی که هست، ممکن است به تدریج این تلقی پیش بیاید که آن چیزی که ما داریم راجع به آن صحبت میکنیم ـ که یک پروژهی اجتماعی هست ـ از جنس پروژههای مهندسی است. یعنی یک زمانبندی انجام میشود؛ کاملاً طبق زمانبندی کارها پیش میرود و به هدف میرسد و تمام میشود و پروژه به سرانجام میرسد. من میخواهم روی این مورد مقداری بحث کنم. این بخش از بحث را هم مکتوب کردهام و از روی مکتوب میخوانم:
پ. مرحلهمندی ملازم طرح انعطافناپذیر یا پیشگویانه نیست
آیا ما در یک حرکت اجتماعی، طرح پیشینی ایجاد میکنیم که واجد یکایک مراحل پیشرو است و مشخص میکند که بعد از هر مرحله، روند کار بایستی به چه صورت رقم بخورد؟ بهعبارت دیگر آیا تأکید بر سامان مرحلهای به گونهای که در بحث آقای صابر طرح شد به معنای آن نیست که ما پیش از آغاز حرکت، نقشهی راه را در اختیار داریم؛ در این نقشهی راه مشخص کردهایم که آغاز و پایان هر مرحله چیست؛ ورودی و خروجیهای هر مرحله چیست؛ اهداف خُرد هر مرحله کدامند؛ و در نهایت این مراحل چگونه به یکدیگر پیوند میخورند و یک طرح واحد و منسجم را شکل میدهند؟
برای مثال در بحث از آفرینش هستی به سیر خلقت زمین در قالب طرح پیشین زیر پرداخته شد:
خلق زمین (دو هنگام) ß جعل کوهها بر فراز آن ß برکتپاشی در زمین ßتقدیر قوت زمین (چهار هنگام) ß پردازش آسمان ß فراخوانش آسمان و زمین ß آفرینش آسمانهای هفتطبق (دو هنگام) ß چراغان آسمان دنیا ß حفظ آن
به طور مشابه در مورد پیامرسانی انبیاء طرح کلی زیر ارائه شد:
در مورد خدا، طبیعتاً با باور به اینکه علم خدا مطلق است و مشمول مرور زمان یا سیر آزمونوخطا نمیشود، این سخن که طرحی پیشین برای خلقت هستی یا انسان به شکل بیکموکاست به کار بسته شده، پذیرفتنی مینماید یا حداقل موضوع بحث ما نیست. اما هنگامیکه سخن از پروژهی مشترک خدا و انسان است؛ پروژهای که یک سوی آنها خدا با ظرفیت و امکان نامحدود و سوی دیگر آن انسان، با دانش و توان محدود است، آیا میتوان مرحلهمند بودن را به همان معنا که در مورد آفرینش هستی و انسان به کار برده میشود، فهمید؟ به نظر میرسد که در پروژهی مشترک انسان و خدا، تعیین طرحی پیشین با مراحل مشخص و با تعیین شرایطی که به تغییر از یک مرحلهبهمرحلهی دیگر میانجامد، بهطور مطلق امکانپذیر نیست.
واقعیت تاریخی و سیر انبیاء نیز از این تصور پشتیبانی میکند که سیر مرحلهبهمرحلهی انبیاء سیری از پیش تعیین شده نبوده است؛
نخست اینکه بعثت پیامبران اغلب در شرایطی غیرمنتظره و پیشبینیناشده رخ داده است؛ موسی(ع) هنگامی که در جستجوی آتش برای گرم کردن خود و خانوادهاش بود، مخاطب وحی قرار میگیرد و محمد(ص) نیز پس از مراتب متعددی که برای خلوتگزینی به غار حراء میرفت مورد خطاب وحی قرار گرفته است. بنابراین نخستین گام پروژهی مشترک انسان و خدا، ممکن است غیرقابل انتظار و پیشبینیناشده باشد. این مسئله به معنای فقدان جستجوگری و اعلام نیاز برای هدایت نیست؛ اما در عین حال گویای این واقعیت است که دعوت انبیاء در گام نخست خود که تعریف پروژه مشترک با خداست، واجد هیچ طرح پیشینی نیست.
آیا اینکه مسلمانان مجبور میشوند که برای حفظ خود به حبشه مهاجرت کنند یا تصمیم پیامبر (ص) برای هجرت به مدینه گامی ازپیشتعیینشده در سیر محمد(ص) بوده است؟ آیا تصمیم مسلمانان برای جهاد با مشرکان مرحلهای از پیش تعیین شده در دعوت محمد (ص) بود؟ به طور مشابه خروج ابراهیم از زادگاه خود و هجرت آیا بر مبنای طرحی پیشین و ازپیشتعیینشده بوده است؟ آیا تصمیم موسی و بنیاسرائیل برای سکونت در مصر بخشی از مراحل طرح پیشین موسی برای پروژهی مشترک خود با خدا بود؟ در تمام این موارد پاسخ منفی است. بسیاری از رویدادهایی که طی حرکت اجتماعی پیامبران و مصلحان اجتماعی رخ میدهد، اصولاً پیشبینیناپذیر است و این اصل ناشی از این سنت خداست که :
« ِ إِنَّ اللَّهَ لا یغَیرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یغَیرُوا ما بِأَنْفُسِهِم »
انسان هستیای دائماً در حال تغییر است؛ اینکه شرایط ایجاب میکند اکنون تغییر مرحله صورت گیرد، متأثر از مجموعهی متعددی از عوامل است که بدون وصول به آن شرایط، تغییر مرحله و حتی محتوای مرحلهی بعد بهطورکامل مشخص نیست.
با این وصف معنای نگرش روندی و سامان مرحلهای در پروژهی مشترک انسان و خدا چیست؟ اگر نتوان مراحل پروژه را از پیش تعیین کرد و مشخص نمود چه زمان باید تغییر مرحله صورت پذیرد، مرحلهمندی در پروژهی مشترک انسان و خدا چه معنایی میتواند داشته باشد؟ به نظر میرسد این مرحلهمندی به معنای این باشد که:
اولاً انسان تحولخواه این مسئله را بپذیرد که بدون طی تدریجی و گامبهگام کار نمیتواند به یکباره به هدف یا چشمانداز ترسیمشده دست یابد. بنابراین انگارهی «زود و زور» را رها کند و به مشی تدریجی ایمان بیاورد. همچنان که ابراهیم(ع)، موسی(ع) یا محمد(ص) در اندیشهی آن نبودند که یکروزه و یکماهه و یکساله تغییری در پیرامون خود ایجاد نمایند.
ثانیاً مرحلهمندی به منزلهی آن است که انسان باید در سیر خود دائماً به بازبینی و جمعبندی گامهای گذشته و ترسیم وضعیتهای ممکن و احتمالی آینده بپردازد و با رصد کردن شرایط آماده باشد که در صورت وصول به شرایط خاص، مرحلهی جدید را آغاز کند.
تعیین اینکه چه زمانی باید از یک مرحله وارد مرحلهی دیگر شد و محتوای مرحلهی بعدی باید به چه صورتی باشد، چنانکه اشاره شد به عوامل متعدد درونی و بیرونی وابسته است. با این حال به پیروی از نگرش مرحلهمند میتوان طرحی کلی و انعطافپذیر از شرایط احتمالی ممکن و گزینههای پیش رو، از پیش درانداخت که با پیشبینی وصول شرایط معین، تغییر از یک مرحلهبهمرحله جدید و خطوط کلی مسیر آینده را ترسیم نماید.
بنابراین وقتی از نگرش روندی و سامان مرحلهای در پروژه مشترک انسان و خدا سخن میگوییم، منظور این نیست که از ابتدا مراحل دقیق کار را بهطور جزئی ترسیم نمودهایم. در واقع مرحلهمندی در پروژهی مشترک انسان و خدا به معنای زمانبندی پروژه از نوع مرسوم آن نیست.
هدی صابر: توضیح اضافهای هم دارید بر متنی که نوشتید؟
مشارکتکننده: فقط نکتهای که الان یادم افتاد این است که یکی از شاخههای علمی جدید آیندهپژوهی یا آیندهنگری (F t re St dy) است. منظور از این شاخهی علمی این است که تلاش شود با یک سری ابزارها و روشهای مشخص، خط سیر آینده ترسیم شود؛ مشخص کنیم که تغییرات اجتماعی ـ مثلاً طلاق ـ در جامعهی ایرانی در بیست سال آینده به چه صورت میخواهد پیش برود؟ و با توجه به این پیشبینی که انجام میشود، برنامهریزی و خطمشی اجتماعی مشخص شود. این آیندهپژوهی اولاً یک علم کاملاً احتمالی است مثل تمام علوم دیگر؛ علم مطلق و یقینی و ازپیشتعیینشدهای نیست. ثانیاً صرفاً سعی میکند گزینهها و احتمالات پیش رو را ترسیم نماید و بگوید در صورت وقوع هر کدام از این گزینهها، چه ابزارها و راهکارهایی در اختیار ما هست. یعنی اصلاً فرض مفروضش این نیست که ما میتوانیم بگوییم خط سیرمان دقیقاً چه چیزی است و بر این اساس مرحلهبندی کنیم. بعد گزینههای پیش رو را که ممکن است در آینده رخ دهد پیشبینی میکند و بر این مبنا راهکارهای ممکن را تسری میدهد.
هدی صابر: خیلی متشکر. خیلی بحث خوبی بود. به این مفهوم که موضوع، ساختار و سازمان داشت؛ موضع هم داشت، بحثهای اینجا را هم نقد کرد. این میتواند مدلی قرار بگیرد برای بحثهای جمعی که پیش میآید یا بحثهای فردی. بحث، کارشده بود، مستندات داشت، برای هر کدام از گزارهها مستنداتی فراهم کرده بود. بحث خیلی شستهرفته و ضمناً نقادانهای بود. نقدی را که ایشان روی بحثهای گذشته کرد و شبهاتی که ایشان گفت، فکر میکنم انشاءالله بتواند آرامآرام زدوده شود.
افطاری خیلی سادهای فراهم شده. تشکر میکنیم از دوستانی که هم نان و پنیرش را فراهم کردند و هم آش را. حدود ده ـ دوازده دقیقه تا اذان هست. ده ـ دوازده دقیقه را با هم هستیم. بعد از اذان، افطار صورت میگیرد و راهی منزل میشویم. انشاءالله هفته دیگر هم ساعت یک ربع به شش حضور به هم میرسانیم، شش بحث شروع میشود تا یک ربع به هشت. دو هفته دیگر ظاهراً یکی از شبهای قدر است؛ جمع با هم تصمیم میگیریم که جلسه باشد یا به هفته بعدی موکول شود. خیلی متشکر از همه.
[1]. تاریخ برگزاری این نشست، سهشنبه سوم شهریورماه 1388 است.
[2]. اشاره شهید صابر به حوادث بعد از انتخابات ریاستجمهوری سال 1388 و از جمله دادگاههای نمایشی است.
[3]. سخنرانی دکتر محمدی گرگانی در نشست چهاردهم(دفتر اول «باب بگشا»)؛ سخنرانی بنیانگذار موسسهی «محک» در نشست بیست و ششم(دفتر دوم «باب بگشا») و سخنرانی بنیانگذار «خانهی مادر و کودک» در نشست سیام (دفتر سوم «باب بگشا»).
[4]. فروخورانیدن
[5]. احمد شاملو: «از زره جامه تان اگر بشکوفید/ باد دیوانه/ یال بلند اسب تمنا را/ آشفته کرد خواهد».
[6] . آیه 12 سوره مریم
[7]. این بحث توسط شهید صابر در نشستهای 28 و 29 که در همین دفتر (تبیین ـ 2) مندرج است، مطرح شده است.
[8]. دکتر کدیور در مقالهای با عنوان «بردهداری در اسلام» در ماهنامهی آفتاب، با بررسی تاریخی رویکرد قرآن به بحث بردهداری، این روند تدریجی را نشان دادهاند.