سلسله نشستهای «باب بگشا»
نشست بیست و هشتم: تبیین: نگرش روندی، سامان مرحلهای (۱)[۱]
به نام همراه یاریگر
من رفیقم، رهگشایم، باب بگشا، نزد من آ
ضرورت رابطهی صافدلانه، مستمر، همهگاهی و استراتژیک با خدا
بسماللّه الرحمن الرحیم. با عصر بخیر خدمت دوستان و با اجازه همه و بزرگترهای جمع بحث را آغاز می کنیم.
«من رفیقم، رهگشایم، باب بگشا، نزد من آ»، تیتری است که حدوداً هفت ـ هشت ماه است گرد آن جمع شدهایم. انشاءالله کشش داشته باشد که هم درونمان را به میدان آورد و هم بتوانیم از بیرون به یک پروژهی فردی یا جمعی وصل شویم.
در نشست بیست و هشتم و ذیل تیتر جلسات قبل «تبیین ما، داشته ها و کارکردهای او» هستیم. بعد از بیان بحث خدای خالق و خلاق، از خدای طراح و مهندس و خدای استراتژ نیز عبور کردیم و به بحث امروز رسیدیم که تکملهی نقطهچین بحثهای گذشته است. خدایی که افق دارد و استراتژی طراحی میکند و همانگونه که قبلاً نیز بررسی کردیم خالق، طراح و مهندس است، با همین خصلتها روندش را به طور مرحلهای سامان میدهد. این جلسه و جلسهی بعد را بر روی این ویژگی خدا میایستیم. انشاءالله با مدد از خدای منتشر که انحصارطلب نیست و ویژگیهایش را بین همه ـ از جمله ما ـ توزیع کرده، بتوانیم شمائی از این ویژگیها را حمل کنیم.
سه شنبه ۵ خرداد ۸۸ است، خرداد هم از دیرباز در ایران ماه حس و حال بوده و حامل رد پای بزرگانی است که ما به آنها مدیون هستیم. ما رد پا و جایگاه آنها را نداریم؛ به قول دوستان قدیم آنها انسانهایی بودند که کفش بزرگپا داشتند و ردپایشان مانده، ما هم با لیلیهای خودمان ببینیم به کجا میرسیم.
سو تیتر باب بگشا، «ضرورت رابطه صاف دلانه ،مستمر، همهگاهی و استراتژیک با خدا» است؛ رابطهای که مدتهاست از آن دور افتادهایم. انشاءالله آرامآرام و پا آهسته و نرمنرم بتوانیم به آستانهی این رابطه نزدیک شویم و دستاوردهایش را تجربه نماییم؛ البته عجلهای هم نداریم. دوستان قبلاً تذکر داده بودند که مدتزمانی که به مرور بحثهای گذشته اختصاص داده میشود، زیاد وملال آور است؛ نقطه نظرشان درست بود، ما سعی میکنیم در حد دو ـ سه دقیقه و با چهار ـ پنج لوح از گذشته نقبی به بحث امروزمان بزنیم.
از خودمان شروع کردیم؛ دریافتیم که رابطهمان با هستی و با مبنای هستی که «او»ست، بحرانی است؛ مثل ورزشکاری که هر چقدر هم آمادگی عضلانی داشته باشد، اما اگر آمادگی روحی نداشته باشد، روح و روانش بر عضله تاثیر میگذارد و اجازه نمیدهد که اندامش آزاد شود، ما نیز تقریباً در همین موقعیت قرار داریم. همهی ما، تکتک ما و جمع ما از ظرفیتهای نسبی متناسب با مزیت خودمان برخوردار است، اما به هرعلت این ظرفیتها در حوزههای فکر و اندیشه و مدنیت و سیاست و تشکیلات آزاد نمیشود؛ لذا، چون رابطه مختل است، هرچند که ما نیز به عنوان یک فعال هستی خلق شدهایم و به هستی آمدهایم تا تاثیر و تأثری بگذاریم و بگیریم و ردپایی به جا گذاریم، در مدار تغییر گام بزنیم و وضع موجود را به سهم خودمان رو به وضع مطلوب ببریم، ولی به هر حال در موقعیت انفعال یا شبهانفعال قرار داریم. اما بنا نیست که در این وضعیت بمانیم و اتراق کنیم، بلکه باید از این وضعیت خارج شویم!
لذا، در سیر مباحث به ضرورت خروج از بحران رسیدیم، که البته برونرفت از انفعال و این خروج نیاز به متدی داشت. قدری روی متد تأنی کردیم و چهار ـ پنج جلسه متدی که او برای خروج از بحران با توصیههایش بعد از شکست همه جانبهی اُحد پیشنهاد داد، را بررسی کردیم. شکستی که شکست ایدئولوژیک، تشکیلاتی و نیز روحی ـ روانی بود. توصیههای او به بازماندگان و شوکزدگان از شکست الگو بود. با توجه به اینکه اینها توصیههای اوست و او بیش از ما خودمان را می شناسد، الگوی او این ارزش و اهمیت را داشت که قدری بر آن درنگ کنیم. اما او یک منبع اصلی است، انسانهای پیش از ما و انسانهای هم عصر ما یک منبع هستند و خودمان نیز یک منبع کوچک هستیم.
از سرجمع توصیه و رهنمونی او و اخذ تجربه از پیشینیان و همعصران و به کار انداختن ظرفیتهای خودمان به یک متدی برای خروج از بحران رسیدیم که سهسطحی بود. سطح مقدماتی آن پیشاتبیین، سطح مبسوط بعدی تبیین است ـ که هماینک در آن قرار داریم ـ و سطح پساتبیین که انشاءالله پس از تبیین به آن برسیم. یک الگو را نیز بررسی کردیم تا ببینیم آیا امکان نزدیکی با او ممکن هست؟ میشود با او رابطه برقرار کرد؟ میشود با او گفتگو کرد؟ میشود با او راحت و شفاف و حتی از موضع مجادله بحث، صحبت و طرح مسئله کرد و نهایتاً به یک رهگشایی رسید؟ چهار ـ پنج جلسه روی الگوی ابراهیم توقف کردیم؛ درک کردیم که الگوی ابراهیم شدنی است و هرچند یک الگوی دوران ماقبل مدرن است، ولی میتوانیم با دستکاری مهندسی شده و نه تحریف آن، انشاءالله آن را به یک الگوی امروزی و دورانی تبدیل کنیم.
در پیشاتبیین به این نتیجه رسیدیم که به هستی آمدهایم تا فعال باشیم، پروژههایی با او اجرا کنیم و از سرجمع پروژههای کوچک ما و پروژهی بزرگ خود او ما نیز میتوانیم در فعل و انفعالات هستی که این گوشهاش در ایران به ما رسیده فعال شویم.
در تبیین به کلیدها و مضامین خوشجوهری برخورد کردیم. کلید اول یا مضمون پر رنگ و خوشجوهر اول رابطهی دوسویه است؛ یعنی، او تمایل ندارد با کسی که با او برخورد فعال نمی کند فعالانه و کیفی برخورد کند. ما در روابط با یکدیگر تجربه کردهایم به نسبتی که ما با کسی فعالیم او نیز با ما فعال است، در رابطهی ما با او نیز چنین است؛ او انتظار دارد که با توجه به ظرفیتها و مزیتهایی که در وجود ما به ودیعه نهاده، ما هم با او فعالانه برخورد کنیم. از فعال برخورد کردن ما، با فعال برخورد کردن کیفیِ او با ما، طبیعتاً سنگ چخماق خوشجرقهای ایجاد میشود که سنگ کوچک آن ما هستیم و سنگ بزرگش که معادل کل هستی است، «او».
گزارهی دوم این بود که «او» ما را توجه میدهد و آدرس کاملاً مشخص و شفافی را به ما نشان میدهد و نه آدرس پیچ درپیچ، که شما برای برخورد فعال در همین مرحلهی تبیین دو نشانه و کلید دارید؛ یکی خودتان هستید و دیگری کرانهها، آفاق و انفس؛ آفاق معطوف به پیرامون ما و انفس معطوف به درون ما است.
برای اینکه به یک تبیین واقع بینانه و کمتر ذهنی دسترسی پیدا کنیم، چهار منبع پیش رویمان را که مستقل از ذهنیت ما در واقعیت موجود حضور دارند، برگزیدیم. اول کتاب بزرگ هستی و آفرینش، دوم تاریخ که محصول انسانها است، سومی خودمان هستیم که خودمان را میتوانیم برگ بزنیم و چهارم هم کتاب آخر است که میتواند یک منبع پژوهشی تلقی بشود.
نکته یا کلید بعدی این است که ما و او میتوانیم پروژهی مشترک تعریف کنیم؛ پروژهی مشترک تعریف کردن فقط مختص انسانهای استخواندرشت همچون محمد، ابراهیم، موسی و عیسی نیست. ما هم در حد خودمان میتوانیم با او پروژههایی هموزن و هممقدار خودمان تعریف کنیم و پیش ببریم.
نکته و کلید بعدی این است که او سرشار از داشتههاست؛ الان ما در حال بررسی داشتهها و تواناییها و داناییهای او هستیم. اینکه خلاق و اهل خلق جدید است، طراح و مهندس است، دید استراتژیک و افق دارد و امروز بررسی میکنیم که او مرحلهبند است و ما هم سرشار از نیاز هستیم.
تبیین را که ادامه دادیم و نقطهچین زدیم؛ در محور اول ویژگی طراحی و هندسهپردازی او را بررسی کردیم؛ در پلهی دوم خدای خالق را مورد تدقیق قرار دادیم و در پلهی سوم خدای استراتژ را که حدوداً ۱۰ جلسه روی آن توقف کردیم. در این جلسه انشاءالله نگرش روندی و سامان مرحلهای را بررسی می کنیم.
اگر از مخرج مشترک بحثهای قبلیمان بپذیریم که او طراح، خالق، مهندس، افقدار و صاحب پروژهی کل هستی است و ما هم در حد خُرد خودمان پروژهدار جزء هستیم، آنگاه میتوانیم پروژهی جزء پیش ببریم و بهرهمند ازویژگیهای خدای منتشر باشیم. البته ما همهی این ویژگیها را داریم بدون اینکه بهطور جدی روی آن فکر کرده، یا به کار انداخته و یا روی آن تمرین کرده باشیم.
در جلسهی قبل روی یک تأکید ویژهی او در تحلیلی که از ابراهیم و اسحاق و یعقوب کرد ایستادیم. او دو ویژگی برای انسانهایی از گونهی ابراهیم و اسحاق و یعقوب که میتوانند مابهازاء روز هم داشته باشند بیان میکند. کما اینکه در محل زندگی ما، و در نزدیکدست ما هم یافت میشوند؛ این دو ویژگی را آنان نیز دارند، یکی واژهی «اولی الایدی و الابصار»[۲] (سورهی ص آیهی ۴۵) است؛ یعنی، کسانی که هم صاحب بصیرتاند و هم بازوی پرقدرت برای پیشبرندگی دارند. ویژگی روشنفکری خاص، با اینکه انسانی فقط دالانهای ذهنی خودش را پیچیده کند و بتواند با بیان فراتر از سطح معمول، یافتههایش را به جامعه، از موضع آموزگاری و معلمی و از ارتفاع منتقل کند، بیان نمیشود، بلکه روی گونهای که بصیرت و دید استراتژیک و نافذ و توان طراحی دارد و خودش نیز پشتوانهی آن طراحی است، تاکید می شود. روشنفکر نمیتواند طراحی کند و بعد سیاهی لشکرش دانشجو و طبقهی کارگر باشند، [بلکه] خودش پشتوانهی تشکیلاتی و سازمانی و پیشبرندهی ایدههایی است که طراحی کرده است.
***
حال با توجه به این بحثهای پیشینی، امروز روی ویژگی نگرش روندی و سامان مرحلهای خدا میایستیم که امر غریبی نیست. در این جلسه میبینیم که بشر نیز با تجربهی خودش و هدایت عام و خاصی که «او» کرده، در ادبیات توسعه، در ادبیات تشکیلات و سازماندهی مدیریت در نیمقرن اخیر به یک پلان عمومی و به یک چشمانداز و افق رسیده است. ۳۰-۲۰ ساله گذشته این مضامین در کشور ما بسیار به بازی گرفته شد؛ مثلاً، برنامهی ۱۴۰۰ و چشمانداز ۲۰ ساله، ولی اینها در حد حرف و بازی روشنفکری حاکمیتی باقی ماند. ولی بقیهی ابناء بشر در کشورهایی که سیر پیشرفت را طی می کنند، سیرشان، همان سیر خداست، یک پلان عمومی و چشمانداز درازمدت و ذیل آن برنامهی متوسط؛ در کادر برنامهی متوسط، طرح ریزی و ذیل طرح، پروژههای متعدد تعریف میشود. بشر با این بدایت توانسته به سرفصل و برجستگیای از پیشرفت برسد؛ لذا، این سیر هم سیر خداست. امروز میبینیم که خدا بیرون از این کادر نیست، منتها آغازگر خداست و بشر نیز تحت هدایت و نظارت او در سیر خودش به این تجربه دست پیدا کرده است. بحث را با این مقدمه آغاز میکنیم، در ادامهی بحث تبیین هستیم، تبیینی در حد خودمان، در حد قد و قواره و ظرفیتهای فکری که خاص خودمان است، نه بیشتر و نه کمتر. بحث کنونی «خدای با نگرش روندی و سامان مرحلهای» است.
او در کتاب آخر، چند کلید واژه برای این بحث بیان میکند. کلید واژهها عبارتند از: «فَـ»، «ثُمّ» و «یَوم». «فَـ» که متعدد تکرار میشود؛ یعنی، بعد، پسِ آن. هر چیزی یک پسی دارد. «ثُمّ»: سپس، در پی آن، با عبور از آن مرحله. «یوم» در ادبیات ترجمه سنتی قرآن «روز» معنی میشود و معادل روز خودمان گرفته میشود، ولی روز منظور نظر «او» با این فهم همخوان نیست، گاه منظور نظر او مدتزمان معین است. روزِ کاری او با روزِ کاری ما فرق دارد؛ لذا، «یوم» در لفظ به مفهوم یک روز ۲۴-ساعتی ما تلقی نمیشود. این کلیدواژهای است که از کتاب او به دست میآید. یک کلیدواژه هم هست که از کتاب و جامعهی ما به دست میآید. واژهای که اسم آن «مرحله» است.
مرحله در قرآن خیلی به کار برده نشده و بعید می دانم ریشه ی خالص عربی داشته باشد. اما مرحله باز معرب شده و از «رحل» میآید. «رَحَلَ» یعنی، اسباب اقامت افکند، در یک منزلگاهی منزل گزید، سفرهای پهن کرد. سفرهای پهن شد؛ یعنی، یک برش و قطعه است، تکهای از یک فرایند و بخش بخش از پیدایش تا فرجام است.
با این کلید واژههایی که سه تای آنها درکتاب او آمده و یکی هم در ادبیات خودمان که معرب شده و «مرحله» نام دارد، به استقبال بحث میرویم. اگر براساس بحثهای ده جلسهی قبل بپذیریم که خدا دید درازمدت، افق و طرحهای درازدامنه دارد و برای وصول به هدف نهایی برنامهریزی می کند و پیشنیاز در نظرمیگیرد، میتوان این سوال را مطرح کرد که خدایی که دید درازمدت دارد و روندها را رقم میزند و فرآوری میکند، آیا کُترهای عمل می کند، یا مرحلهبهمرحله و قدم به قدم و به قول بنّاهای قدیم آجر به آجر و بند به بند جلو میرود؟ برای اینکه ببینیم آیا خدا نیز معمار پرحوصلهای است که آجر روی آجر میگذارد، بندکشی می کند، شاقول می گذارد - ضمن اینکه او با این ابزارها سرو کار ندارد و ما در ذهنمان ترسیم میکنیم ـ بررسی کنیم که آیا در مدارهای مختلف این تکنیک را پیشه کرده و به کار گرفته است یا نه؟ هفت محور طراحی شده است.
آیا در آفرینش هستی و در مدار خلقت انسان، خدا مرحلهبندی را به کار گرفته است یا نه؟ در مدار بعد از خلقت انسان، خیل انبیائی هستند که میگویند بعضی از آنها اولیالعزم هستند و بعضیها قشر دو و کادر دو محسوب میشوند و بعضیها را ما اساساً نمیشناسیم.
آیا بیفلسفه، بیمرحله، بیپیشنیاز و بدون ارتباط با همدیگر و پیامهای دورانی ماقبل خودشان آمدند، یا به لحاظ مرحلهای ارتباطی [میانشان] برقرار بوده است؟
وجه بعدی یا مدار بعدی این است که تدقیقی در کتاب آخر میکنیم .آیا این کتاب آخر در این ۲۳ سال مرحلهبهمرحله آمده است؟ در ابتدا پیام چطور ساطع شده است؟ آیا در میانهی ۲۳ سال پیامها طولانیتر و کیفیتر شده است؟ و در مراحل آخر که هم پیغمبر آمادگی ذاتی برای این ارتباط پیدا کرده و هم جامعه به نقل پیام توسط پیامبر به خودش عادت کرده، (با توجه به این تحولات) آیا خدا نیز تغییری در روش فرو فرستی داده است یا نه؟
وجه بعدی پروژهی دین است؛ یعنی، آیا دین آخری را که فرو فرستاده در سیر خودش اکمال و اتمامی مد نظر داشته است یا نه؟ و نهایتاً در کادر اجرای پروژهی آخر یا دین آخر، تکنیکهای مواجههی خدا با فرهنگ جاری جزیرةالعرب چه بوده است؟ تحکمی و بخشنامهای بوده و یگان پیاده و موتوریزه فرستاده تا همه چیز را همسان کند؟ یا نه، با حوصله، با طمأنینه و مرحلهبهمرحله عمل کرده است؟ آخرین مدار هم جزئی است و به محرمات بر میگردد، روش برخوردش با محرمات چه بوده است؟ مرحلهای بوده یا دفعتاً [صورت گرفته است]؟ لذا در بحثی که امروز و جلسهی بعد پیش گرفتیم و پیش میبریم، بررسی میکنیم که آیا این استادکاری که استادکاریاش را در طراحی استراتژیک دیدیم، در مرحلهبندی نیز همان استاد کاری را با همان مینیاتوریسم و تدقیق ایفا میکند یا نه؟
در محور اول خلق کل و آفرینش هستی است. خلق کل به چه ترتیبی بوده است؟ محور دوم خلق سوژه است که ما هستیم. آیا در خلقت ما مرحلهبندی رعایت شده است یا نه؟ وجه سوم در خلق ایده است. آیا در پیام رسانی دورانی، ایدههای دورانی که [«او»] ساطع میکرده مرحله و ظرفیت مرحله در آن رعایت و مرئی شده است یا نه؟ وجه بعدی خلق اندیشه است. در کتاب، در متن مرجع یا کتاب آخر، در محتوا مرحلهبندی صورت گرفته است یا نه؟ وجه بعدی خلق پروژه است؛ یعنی، در پروژهی مذهبی آخر که اسلام بوده، آیا اکمال، اتمام و نقطه فرجام مراحل ماقبل خودش هست یا نه؟ و نهایتاً در برخورد با فرهنگ جاری در آن دوران خاص ،[آیا مراحلی طی شده است؟]
لذا با این روش از کلان به خرد و از عالیترین سطح به نزدیکترین و نزدیکدستترین سطوح میآییم. آیا مرحلهبندی در کار بوده است یا نبوده؟ مدار اول که کلانترین مدار؛ یعنی، خلق کل و آفرینش هستی است را بررسی میکنیم.
دو گزاره و یک نشانه داریم. با همان روش خودمان [بررسی میکنیم]. کتاب متعلق به همه است، ما هم در این همه قرار داریم و تفسیر، ویژهی هیچ صنف و لباس خاصی نیست، ما نیز در حد فهم خودمان نه بیشتر و نه کمتر و با این تصریح که این بحثها همه پیشنویس و بهانهای است برای فکر کردن ـ و حرف اول و حرف آخر نیست ـ انشاءالله سعی کنیم که قد و قوارهی خودمان را بشناسیم. ما نیز با ویژگیهای خودمان میتوانیم در کادر بحث خودمان تکهگزینی و نشانهگزینی کنیم.
این تکهگزینیها و نشانهگزینیها چه بهتر که از طریق المعجم[۳] نباشد. المعجم کار را راحت می کند؛ یعنی، راحتالحلقوم است. شما میخواهید یک موضوع خاص را بررسی نمایید، [به صورت] الفبایی جستجو میکنید؛ مثلاً، میخواهید «خلق» را بررسی کنید؛ ممکن است حدود هفتصد ـ هشتصد آیه روی خلق باشد، از آن هفتصد ـ هشتصد آیه، یک سرندی میکنید و آخر سر به بیست ـ سی آیهی کیفی آن میرسید؛ این روش پژوهش نیست. روش پژوهش این است که کتاب را بالا و پایین کنید، آیه و گزاره را سر جا و با شأن انتشار و با میدان مغناطیسی مرتبط با آیات پیشینی و پسینی خودش بررسی کنید. در اینجا سعی شده است این روش دوم را پیشه کنیم تا ببینیم چقدر میتوانیم در پردهبرداری از مفاهیم عمیقی که در کتاب آخر وجود دارد، توفیق پیدا کنیم.
دو گزارهی کلیدی یافت شد، آیات ۱۲-۹ سورهی فصلت (۴ آیه) و ۳۳-۳۰ سورهی انبیاء (۴ آیه) و یک تک آیه در سوره نمل است.
اصل متن را داریم. در جایی که لازم است اصل متن خوانده میشود و در جایی هم که لازم نیست ـ مثل اینجا ـ سعی میکنیم که عصارهگیری کنیم. در آیات ۱۲-۹ فصلت این مضامین طراحی شده است. قبل از اینکه به متن آیه بپردازیم [به یک واژه دقت میکنیم]، یکی از ویژگیهای خدا حکیم بودنش است. اگر بخواهیم که واژه را به استخدام بحث خودمان در بیاوریم، «حکیم» به این مفهوم است که در اعمال و در گزارههایی که از او ساطع شده یک حکمتی مندرج و در گزارهها و نشانههای کتاب هم حکمتی گنجانده شده است. این سلسله آیات، چه گزارهها و چه تکنشانههای آخر آیات، میخواهد این را به ما منتقل کند که روندها را دریابید و مراحل مهندسی شده در آن را مورد دقت قرار دهید. همادبیات با [حافظ] شویم :
گفت آن جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
یعنی، از آن روزی که داشت گنبد مینا را طراحی می کرد، قرار بود که این حکمت خلقت و آفرینش کل را هم به بشر منتقل کند.
خدا می خواهد در این چهار آیه برای ما توضیح بدهد که چه اتفاقات ویژهای در خلق زمین در دو هنگام و البته در دو یوم خاص خودش ـ که ما نمیدانیم کمیت و مقدارش چقدر است ـ افتاده است. خلق زمین در دو هنگام صورت گرفته، جعل کوهها برفراز آن مرحلهی بعد است. در مرحلهی بعد «بارک فیها» رخ داده است. طبق واژههای کلیدی متن، در مرحله سوم برکتپاشی و قوتپاشی در زمین صورت گرفته و سیلوهای خوراک برای ابناء بشر تعبیه شده است. در مرحلهی چهارم قوت زمین اندازهگیری شده است.
زمین که کارش تمام میشود [نوبت] پردازش آسمان است. یکی از همان کلیدواژهها، «ثمّ» است که در اینجا به کار میرود. [ابتدا] پردازش آسمان و سپس فراخوانش آسمان و زمین [صورت میگیرد]. مرحلهی فراخوان و بعد آفرینش آسمانهای هفت گانه در دو هنگام، و پس از آن چراغان آسمان دنیا و حفظ آن است. در این گزاره که چهار آیه را تشکیل میدهد خدا برای ما سیر خلق از فرش تا عرش را با مراحل خاص خودش توضیح میدهد.
اینگونه درمییابیم که این آیات نیز به همان کلیدواژههای «ف»، «ثم» و«جعل» (و با ادبیات خودمان مرحله) مجهز شده است. در این چهار آیه یک گزارهی کیفی برای توصیف [وجود دارد] و روایتی از خلق کل برای آفرینش هستی، سیر خلق از فرش تا عرش، از زمین تا آسمان و مفروضاتش و چراغان و کهکشانهای فوقانیاش توضیح داده شده است و از کلیدهایی استفاده شده که دال بر رقم خوردن مرحله است. «فَ»؛ یعنی، پسِ مرحله، مرحلهای بوده، بعد از این مرحله هم مرحلهایست و هر مرحله هم فلسفهی خاص خودش را دارد و به آن میزان که از آیات درمییابیم و در جمعبندی نهایی با آن کار داریم، مرحله، مدت زمان و محل اقامتی است که اتفاقات ویژهای باید در آن صورت گرفته و مقومهایی باید فراهم شده باشد. اگرمقومها در آن مرحله سامان یافته باشد این امکان وجود دارد که از این مرحله به مرحلهی بعد نقل مکان بشود و اثاثکشی صورت بگیرد. آیات ۳۳-۳۰ سورهی انبیاء نیز کیفی است.
ما کمتر روی این آیات دقت کردهایم. در گزارهی اول سیر خلق از زمین تا آسمان با مراحل خاص خودش را توضیح داد، در اینجا روایتی را بیان میکند که سیر ربط آسمانها و زمین از پیوند اولیه تا تفکیک و تعبیهی مدار و منظومه است.
آنقدر که ما از این آیات میفهمیم، این چهار آیه این را مطلب را توضیح میدهد که ابتدا آسمانها و زمین پیوستگی داشتند، درهمتنیده و همپیوند بودند و نسوجی را با هم تشکیل داده بودند. در مرحلهی بعد جداسازی و تفکیک صورت میگیرد و در مرحلهی بعد از جداسازی، آنگونه که در آیات مصرح است، زندگی شکل میگیرد. زندگی هر شیء از قطرهی آب تحقق پیدا میکند. مرحلهی بعد جعل کوههای آرامشبخش است، کوههایی که اضطراب زمین را در چرخش وضعی و انتقالی میگیرند و آرام کنندهی زمین و اضطرابگیر هستند. بعد از این مرحله، جعل یا قرار دادن سقف مفروض آسمان است و در ادامه، شب و روز و مه و خورشید و مدارهای شناوری و منظومهی معروف میباشد.
این گزاره با پرسش یا تشکیکی شروع میشود: آیا رؤیت نکردند، ندیدند، بر سیر عنایت نکردند؟ مراحل را درنیافتند؟ بعد از این تشکیک، توضیح ایجابی را مرحلهبهمرحله بیان میکند؛ ابتدا زمین و آسمان در هم تنیده، بعد تفکیک، بعد حیات، بعد کوه، بعد سایر اطلاعاتی که او برای اندیشهورزی به ما منتقل میکند. آیهی۶۰ سورهی نمل از یک منظر و زاویهی دیگر این موضوع را تصریح می کند.
این آیه سیر خلق را بیان میکند: آفرینش آسمانها و زمین، بارش از آسمان، باروری ابرها و رویش باغات روحبخش بهجتانگیز. این سیر را به عنوان روایت سوم توضیح میدهد. این مجموعه سیرها عموماً پرسشی است و ما را به تفکر دعوت میکند و بر اندیشهی ما تلنگر میزند و سیری برای کشف حقیقت، برای کشف روندها و موارد مندرج در روندها است.
تا به اینجا میتوانیم درک کنیم که آفرینش در خلال یک روند مرحلهدار گاهبار صورت گرفته است؛ به این مفهوم که، آفرینش سیری داشته، در درون سیر مرحلههایی تعبیه شده و مرحلهبهمرحله بزنگاههایی تحقق یافته است. بزنگاه؛ یعنی، «گاه»ی، که زنگش صدا میکند؛ مثل، ناقوس، زنگ زورخانه و آرشهی وسط یک پیانو؛ آن «گاه» اگر به صدا در بیاید زمان عبور از یک مرحله و ورود به مرحلهی دیگر است، یا سیرهای مفصلدار و خطوط ممتد با گویهای جدا شده را برای ما ترسیم میکند و در حقیقت این مجموعه نشانهها و گزارهها ما را به چرایی عبور از یک مرحله و ورود به مرحلهی دیگر و اینکه چه اتفاقاتی افتاده است رجوع میدهد. بعد از این آفرینش در هستی سراغ خودمان میآییم، مرحلهی دوم یا مدار دوم، خلقت انسان است.
ما سه گزاره و شش نشانه داریم. سعی شده در این گزینشها از آیاتی که مشابه و همپوشان هستند، صرفنظر و از آنها عبور شود؛ لذا، گزارهها و نشانههای بدیع و بدون تکرار را بیان میکنیم.
یک نکته در توضیح دو روند، توجه ما را به خودش جلب میکند. خدا اهل گزارش دادن است و کتاب آخر [حاوی] گزارشهای متعدد است، خدا کسی نیست که عملی کرده و گزارش آن را ارائه نکرده باشد، خدا اهل پنهانکاری نیست، خدا اهل دور زدن انسانهایی که میتوانند فکر کنند و ذهنشان با مکانیسمی طراحی شده که نیاز به داده دارد، نیست. خدا انسان را نه تنها از داده دادن محروم نکرده بلکه رگباری از دادهها را بر ذهنش باریده است. حجم رگباری که در خصوص روایت خلق کل هست، کمتر از حجم دادههایی است که در خصوص روایت خلق خودمان هست. او تشخیص داده که ما باید از روند خلق خودمان بیشتر سر دربیاوریم، بیشتر روی سوژه که خودمان هستیم تأکید داشته باشیم و متوجه شویم که از چه دالانهایی در هستی عبور کردهایم تا به این وضع موجودمان رسیدهایم؛ لذا، روند خلقت انسان با هفت ـ هشت روایت بدون مشابهت یا با حداقل مشابهت، جزئیتر و دقیقتر از سیر آفرینش کل یا خلق هستی آمده است. تکآیهای هست که نشاندهندهی همین سیر و مرحلهای است که ما دنبال آن هستیم.
این آیه از سورهی نوح بر خلق طور به طور تصریح میکند. اطوار یا طور به طور دال بر حد و حالت چیزی است. در ادبیات عام خودمان نیز میگویند طرف اهل ادا و اطوار است، یا قدیم هنگامی که میخواستند یک عروسی را که تازه به یک خانواده آمده تحقیر کنند، میگفتند عروس اطواری؛ یعنی، دائماً طور به طور میشود، یک وقت جدی و وقت دیگر شوخ است، یک وقت بد اخم است و وقت دیگر تحویل میگیرد و... ؛ کلاً می گفتند طور به طور میشود. اینجا خدا هم از همین ادبیاتی که در ذهن ماست و در فرهنگ عرب نیز بوده بهره گرفته: «وَ قَدْ خَلَقَكمُ أَطْوَارًا»؛ در طی یک روند آفرینشی، شما طور به طور شدید و مرحلهبهمرحله تطور پیدا کردید و حد و حالتهای گوناگونی پیدا کردید. این سرمشق یا گزارهی اصلی را باز میکند و ذیل این گزاره و سرمشق اصلی، روایت به روایت از منازل مختلف، سیر و مراحل مندرج در سیر را توضیح میدهد.
۱۸۹ اعراف آیهی بسیار بسیار کلیدی است، مشابه اتفاقی که در هستی افتاده، برای انسان هم رخ می دهد.
این مشابهت، مشابهت کیفی است. این آیه توضیح میدهد که در ابتدا خلق از نفسی یگانه و موجودی به نام بشر بود، در مرحلهی بعد خدا زوجآفرینی میکند. یعنی، همانطور که در گزارهی قبلی بیان گردید که آسمانها و زمین یگانه بودند و بعد عمل تفکیک صورت گرفت، اینجا هم بیان میشود که ابتدا نفس یگانه بود، البته نه ما میدانیم مکانیسم آن چیست و نه میتوانیم سردربیاوریم و نه مسئلهی ماست؛ ما اگر اسیر تشریح بشویم، از تبیین باز میمانیم. متدولوژیِ بخشی از جامعهی روشنفکری ما که روی مذهب و علم آمدند، متدولوژی تشریح بود. تشریح فقط سراغ چند و چون میرود، ولی تبیین سراغ کُنه و جوهر میرود. ذهن ما از چسب کنه و جوهر میتواند شکل بگیرد و آرایش پیدا کند، ولی اگر سراغ تشریح برویم، کل جهان برای ما سالن تشریح میشود، می خواهیم همه چیز را تیغ بزنیم، همه چیز را برش بزنیم، نسوج را تحلیل کنیم [و در نهایت] به درک و دریافت مبیّنانهای از هستی نائل نمیشویم؛ لذا، بهتر این است که خیلی روی تشریح نایستیم و نخواهیم از مکانیسمها سر دربیاوریم، [چون] اگر نتوانیم از مکانیسمی سر دربیاوریم به نوعی هراس و خودکمبینی و تشویشی مبتلا میشویم که از کنه، اصل و جوهر باز میمانیم. لذا روش خدا هم روش تبیینی است، گزارهها را توضیح میدهد، ولی مکانیسمها را خیلی توضیح نمیدهد؛ [در مورد] مکانیسمهایی که خیلی پیچیده است، مثل روح که اصلاً قابل اثبات نیست، به پیغمبر میگوید که اگر [دربارهی] روح از تو سوال کردند بگو مکانیسم آن را او میداند و شما میتوانید با تبیین آن سروکله بزنید.
اینجا هم بیان میشود که خلق از نفس یگانه شکل میگیرد، ما نمیدانیم مکانیسم نفس یگانه چیست، بشر چه طوری بوده، اندامش، اعضایش، جوارحش، روحش و روانش [چه مکانیسمی دارند] کما اینکه نمیدانیم آن در تنیدگی آسمان و زمین چگونه بوده است. آمورفها چگونه با هم در آمیخته شده بودند و بعد چطور از هم جدا شده شدهاند. اینجا هم به اعتبار ویژگی صداقت و امانتداری «او» در روایت میپذیریم که خلق از نفس یگانه بوده است. این گونه برای ما توضیح میدهد تا بتوانیم روی آن فکر کنیم، ضمناً چند و چون نمائیم و راحت نپذیریم. خلق از نفس یگانه صورت میگیرد و بعد زوجآفرینی انجام میشود، زیبا بیان میکند و تصریح میشود «تزویج تسکینبخش»؛ یعنی، هر دو طرف برای هم مُسکنی هستند؛ از تزوّج تسکینبخششان ابتدا بار سبک و خفیفی حاصل میشود، و در ادامه، حامل بار تبدیل به جرّاثقال میشود. لغت (اثقلت) هم آمده است؛ یعنی، مونثی که بار سبکی را ابتدا با خودش حمل میکرده، به کسی تبدیل می شود که بار سنگین را با خودش حمل میکند. بسیار زیبا تمام میشود؛ زوجی که ابتدا از یک نفس واحد بودند، به هم میرسند، و آرامش مییابند، همدیگر را [از لحاظ] جسمی، روحی، روانی و عاطفی تجربه میکنند، از خدا میخواهند که این بار را تبدیل به یک محصول مشترک و تضمینشده، فرزندی صالح، بکند و خدا هم این کار را میکند و نهایتاً به محصولدار شدن میرسند.
آیهی ۱۸۹ سورهی اعراف، ذیل آیهی ۱۴ سورهی نوح که به طور کلی میگوید آفرینش شما روند طور به طور شدن داشت، یکی از این طور به طور شدنها را که حامل و حاوی مرحله است، توضیح میدهد: نفس یگانه، زوجآفرینی، سبکباری، سنگینباری و نهایتاً محصولدار شدن. اینجا مکرر از «فَ» استفاده شده، حد فاصل(فَ)؛ یعنی، مرحلهای بوده، به پایان رسیده و مرحلهی دیگری آغاز شده است. آیهی ۳ سورهی تغابن روایت دیگری را تصریح میکند:
این روایتها هر کدام از منظری است و هر کدام دریچهای را روی ذهن ما باز میکند. در این روایت خدا از بیرون به درون انسان میآید. بیان گزارهها روشی دارد، گترهای، تصادفی و باری به هر جهت نیست. اول روایت تفکیک را توضیح میدهد، از نفس واحد به مذکر و مونث و سیری که در آیات قبلی ترسیم شد. اینجا فعل و انفعالات درونی را توضیح میدهد و تصریح میکند که سیر صورتگری درونی روی شما انجام گرفت، از تصویرگری و صورتبخشی اولیه تا نیکوصورتی پایانی که شما شکل و شمایلی پیدا و به این جهان ورود کردید. گزارهی بعدی آیهی ۵ سوره حج است. این آیه از آیات کاملاً تبیینی و کلیدی است.
سورهی حج از جمله سورههایی است که در دورهی تبیینیات آمده، طول آیات آن نسبتاً طولانی و تعداد کلمات و حروفی که به کار گرفته شده پر و افزون است و نشاندهندهی این است که مخاطبان کتاب آخر به مرحلهای از درک و دریافت رسیدهاند که میتوانند وارد مرحلهی تبیین شوند. انشاءالله جلسهی آینده بحث میشود که آیات اولیه کوتاه، مقطّع، سمبلیک و صریح است، خدا در ابتدای انزال به تبیین وارد نمیشود، ولی اینجا در حج که میانهی ارسال کتاب و پیام آخر است، به تبیین پا میگذارد. در این مرحلهی تبیین، خدا دو سیر را کامل، ریز، شفاف، سینماتیک، سناریویی و امانتدارانه برای ما توضیح میدهد.
در سیر اول بیان میشود که روایت آفرینش از ابتدا تا فرجام با ماهیت بیولوژیک آفرینشتان از خاک بوده، سپس از نطفه، سپس از علقه و سپس از مضغه تا به خلقت کامل میرسد. در این سیری که توضیح میدهد، یک مرتبه خلقت کامل یا «مخلقه» را به کار میبرد و مرتبهی دیگر «غیر مخلقه» به معنای خلقت ناقص. در این سیر ابتدا ترابی بوده، بعد نطفه، بعد علقه (خون خشکیده) و سپس مضغهای (تکه گوشت جویده) میشود، خلقت ناقصی و بعد خلقت کاملی صورت میپذیرد.
در سیر دوم از منظر دیگری روایت را به ما منتقل می کند؛ جنین، طفل، رشد، پیری و مرگ بیان میشود. آیه نیز اینگونه شروع میشود: «آیا نسبت به روز موعود و رستاخیز تردیدی دارید؟» [و در مقام پاسخ بر میآید که] اگر تردیدی [نسبت] به فرجام دارید، به این روند نیک دقت کنید؛ اگر این روند فلسفهدار و مرحلهدار است، پس پایان نیز هم حاوی فلسفه و هم حاوی مرحله است.
آنگونه که ما از این آیات درک میکنیم در روایت دوم میخواهد این را توضیح بدهد که جنین، طفل، رشد، پیری، مرگ [یک سیر فلسفهدار است.] کار توضیحی خدا برای ما کاملاً عقلانی و کاملاً مهندسیشده است. از نطفه تا مضغه، از آن خون خشکیده تا آن گوشت اولیهی جویده، اندکمدتی زمان میبرد؛ ازمضغه تا طفل؛ یعنی، مرحلهی جنینی نه ماه است که کوتاهمدت است. از نو ورودی به بلوغ؛ یعنی، از طفل تا سن رشد و بلوغ ۱۵-۱۰ سال است که میانمدت است. از بلوغ تا فرتوتی مرحلهی آنتروپیک است؛ یعنی، بالاخره از بلوغ تا پیری نیمقرن طول می کشد که درازمدت است. لذا از نطفه تا مضغه خیلی خیلی تندآهنگ و اندکمدتی است، کوتاه کوتاه، از کوتاه هم کوتاهتر میباشد. از مضغه تا طفل کوتاهزمان است، نه ماه، مرحله قدری طولانیتر میشود، از لحظه یا زمان کوتاه به نه ماه میرسد. از طفل و طفولیت به بلوغ ۱۵-۱۰ سال و میانمدت میشود. زمان آرامآرام مبسوط میَشود، مرحلهبهمرحله از بلوغ تا فرتوتی حدوداً و متوسط نیمقرن طول میکشد. نیمقرن فرصت اثرگذاری ماست، فرصت اجرای پروژههاست، فرصت گام زدن در مسیر تغییر است؛ لذا، این فرصت خیلی مبسوط است؛ خدا زمان را بسیط کرده و انبساط داده است. هندسه و مهندسی خدا که قبلاً آن را تحسین کردیم [در اینجا کاملاً مشهود است] ـ نه تحسین از موضع مغلوب در مقابل غالب، نه به خاطر اینکه خداست و ما از او هراس داریم و بزرگ است، از این موضع نیست ـ موضع تحسین موضع درک و دریافت آن چیزی است که او رقم زده؛ لذا، از خلاقیت و هندسهی او تحسین بیرون میآید، تحسین این روند این است که هر مرحله نسبت به مرحلهی قبل زمان وسیعتر و بسیطتر شدهای دارد؛ بسیطتر شدن زمان بیش از همه به نفع ما رقم خورده است، در حد فاصل عنفوان که تیز و فرز هستیم تا فرتوتی که ۵۰ سال است، زمان مکفی است برای اینکه ما بتوانیم با «او» پروژه اجرا کنیم، پیشبرنده باشیم و همین بحثهایی که این بیست ـ سی جلسه پیش گرفتیم را تحققی کنیم.
بعد از این سه تکآیه یا نشانه به سه گزاره میرسیم که نخستین آن، آیات ۱۶-۱۲ سورهی مومنون است.
این روایت باز یک روایت کاملاً بیولوژیک است. خلق از گِل خالص (سلاله) است، سپس از نطفه به علقه میرسد، از علقه به مضغه و در ادامه [واژهی] استخوان (عظام) آمده، سپس استخوان پوشش گوشتی (لحم) پیدا میکند تا مرحلهی آخر که آفرینش است. در این چهار آیه به لحاظ ادبی پنج «ثم» و پنج «فَـ» به کار رفته است؛ یعنی، مثل فیلمی که میخواهد پنج دهه را سریع روایت کند؛ از یک دهه به دههی بعد بسیار سریع پیش میرود تا به پلان آخر برسد، این سپس ها و «فَـ»ها و «ثمّ»ها مرحلهبهمرحله تکرار شدهاند. اما این مجموعه آیات یک اتفاق کیفی را در درون خودش نهفته دارد. آخرش خیلی مهم است. خلق تبدیل به انشاء میشود. این، جان توصیف است. تا کنون فقط صحبت از خلق بوده [ولی] اینجا به انشاء میرسد، «ثُم أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا ءَاخَرَ» یعنی، مرحلهبهمرحله پیش میآید تا اینکه انسان از مرحلهی خلق به مرحلهی شکل گرفتن میرسد. خدا در اینجا انشاء میکند، بین آن سه آیهی اول با دو آیهی بعدی که مجموعاً یک روند را از ابتدا تا فرجام توضیح میدهد، یک سکتهی ادبی میاندازد « فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخْالِقِینَ». خدا بر خودش به عنوان خالق مهندس و بدیع درود میفرستد. مضمون این آیه خجستگی بر برترین آفرینندگان است. خدا واژهی «تبارک» را از ادبیات عرب در خصوص شتر قرض میگیرد؛ ریشهاش «برک» است؛ یعنی، سینهی شتر، خیلی زیبا است. شتر که میخواهد بنشیند و بعد هم بخوابد سینهاش را به مدت زیادی روی زمین میگذارد، سینهی شتر ذخیرهگاه، انباشتگاه و سیلویش است. خدا «فتبارک» را به کار میبرد که اشاره به سینهی شتر نیز دارد؛ یعنی، یک مرحلهای مستقر میشود که بشر از روند خلق به مرحلهی کیفیت انشاء میرسد. آنگاه که انشاء صورت میگیرد، بشر که سیر خلق را طی کرده است، تبدیل به صحیفهای مثل سینهی شتر میشود، که در آن صحیفه خدا انشاء او را مینویسد. این بشری که ما هستیم، هم محصول خلق و هم محصول انشاء خدا هستیم. بعد از اینکه این سکتهی ادبی را میاندازد، سیر را ادامه میدهد و [بیان میکند که] سیر انسان یک سیر آنتروپیک است و بعد میمیرد و باز برمیخیزد. این سیر را از یک زاویهی دیگری روایت میکند، بحث را یک مقدار تندتر مطرح میکنم که به آخرش برسم. در این آیات توضیح داده شد که از گل خالص میرسد به نطفه و... و نهایتاً میگوید خلق تبدیل به انشاء میشود و خدا برخودش درود میفرستد و نهایتاً مرگ و سپس برانگیختگی است. گزارهی بعدی آیات ۹-۷ سورهی سجده میباشد:
[خدا در این آیات] بر آفرینشگر نیکو بودن خودش تصریح میکند و میگوید که نیکآفریدگار است، خلق انسان از گِل، سپس [ادامهی نسل] از آبی بیارزش، سپس آرائیدن، سپس از روح خود دمیدن و اعضای کلیدی را جمع کردن. یک مرحلهی دیگر از روابط بیولوژیک از منظر دیگری است که باز همان عمل تقویم و عمل تصفیه صورت میگیرد که در آیات آخر خواهیم دید. این روایت، [وجه] ممیزهای که با روایتهای دیگر دارد [این است که] روی اعضای کیفی میایستد، اعضای کیفی انسان «شنیداری»، «دیداری» و «حس وتپشی» اوست؛ یعنی، گوش و بصیرت و قلب، ارکان انسان مقوم است. به آخر بحث نزدیک میشویم. آیهی ۴۰ سورهی روم آیهی زیبایی است:
در این آیه از مکانیسمها بیرون میآید و به زندگی واقعی وارد میشود؛ آفرینش، روزیرسانی، مرگ و برانگیختگی مطرح میشود. در آیهی۵۰ سورهی طه دور روایت عوض میشود:
خدا تصریح میکند که حیات را اعطا کردیم و بعد از حیات، هدایت میآید. روی یک گزارهی کیفی میآید، مرحله را به یک مرحلهی کیفیتر میبرد. آخرین گزاره، سورهی اعلی است:
این سوره به عبارتی عالیترین روایت از روند و مراحل است. ۱۹ آیه را در برمیگیرد، جزء سورههای اولیه و آیات آن خیلی مُقطع و سمبلیک است، کاملاً آهنگین است، همهی آیات با «یاء» تمام میشود و این «یاء»های ۱۹ گانه یک نت آهنگینی را به «اعلی» میبخشد. «اعلی» حاوی حداقل چهار سیر مرحلهدار است، سیر اول عبارت است از آفرینش، هماهنگی، آرایش، اندازهگیریِ بهمقدار و رهنمونی؛ سیر دوم شامل خروج گیاه و خشک و سیاه شدن همان گیاه است، سیر سوم نیز خواننده کردن پیامبر آخر، آسانسازیِ بعد از خواننده شدن و یادآوریِ مترتب بر خواننده کردن و آسانسازی را در برمیگیرد و سیر آخر هم مرحلهی حیات و مرحلهی فرجامین است.
«سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلىَ(۱) الَّذِى خَلَقَ فَسَوَّى(۲)وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى(۳)» خدا یک سیر را در این سه آیه توضیح میدهد به این مفهوم که اسم، سمبل است. اسمی که کل داشتهها را در خودش جای داده، از نظر او شایان تسبیح است. تسبیح به مفهوم جنبش درونی سمتدار است. در ادامه توضیح میدهد که کسی که اسم اعلی است و شایستهی تسبیح است و انسان باید جنبش درونی به سمت او داشته باشد، این مراحل را رقم زده؛ خلق کرده، بعد آرایش داده، بعد تقدیر و سپس هدایت کرده است. خلقی که اینجا آمده عمیقتر از مفاهیم قبلی است، روند مرکب و شکلیافتهای از صورتها و محتواهای متعدد است، استارت آغازین زده میشود، ذرات بنیادین گزینش میشوند، مادهی مستعد تطور و تحول با هم درآمیخته میشوند و [تبدیل به] انسان میَشود. [بدین گونه] سیر خلقت انسان را توضیح میدهد. بعد تصفیه صورت میگیرد، هارمونی اجزاء، تنظیم مرتبت، بالانس و ترکیب میشود و آرایش و تقویم مییابد ـ که قبلاً صحبتش را کردهایم ـ وزنکشی هر عنصر دستاندرکار خلقت متناسب با مزیت و کشش خودش و نهایتاً هدایت و رهنمونی صورت میگیرد.
سپس میگوید: «وَ الَّذِى أَخْرَجَ المْرْعَى(۴)فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى(۵)». در ترجمههای سنتی این را بیشتر به گیاه ربط دادهاند، ولی اگر بپذیریم که خدا هم در تفهیم و روایت منطقی دارد و نیز از انواع و گونههای متعدد ادبی، سبکها و صنعتها در کتاب آخر بهره برده است، آنگاه با این فروض مفروض میتوانیم این آیات را به همان روند چهار مرحلهای اول متصل کنیم؛ اول، خلقی هست و آراییدنی هست و تقدیر و اندازهگیری بهمقداری و هدایتی صورت میگیرد. «وَ الَّذِى أَخْرَجَ المْرْعَى» دال بر شکوفایی است؛ یعنی، همهی این اتفاقها افتاده تا سرانجام جوانهای سبز شود، غنچهای بزند و بهاری بیاید و به قول آقای طالقانی تکاملی صورت گیرد و انسان نو به نو شود، و سپس « فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى»؛ یعنی، همان گیاه شکفته، بردمیده، عطرناک و مشعشع سیر خود را طبق قانون هستی و طبق قانون درونی خودش طی میکند و به مرحلهی آنتروپیک میرسد و بعد هم حذف موقت از طبیعت صورت میگیرد. این را که برای حضرت محمد روایت میکند، خودش مرحله است و پیشنیاز دارد. از هستی شروع میکند، به انسان میرسد تا روی نقطهی حضرت محمد [میایستد و] تصریح میکند: «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى»؛ یعنی، به زودی خوانندهات می کنیم. بسیار مهم است. «به زودی خوانندهات میکنیم» که نشاندهندهی این است که مرحلهی ساطع شدن پیام دورانی هم عوض شده است. بزرگترینهای قبل از محمد، پیامبر آخر، [یعنی] ابراهیم و موسی در مرحله رویت بودند، ولی محمد در مرحلهی خوانندگی قرار میگیرد. قبلاً با هم مرور کردیم: «وَ كَذلِكَ نُری إِبْراهیمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»؛ یعنی، تاروپود آسمانها و زمین را به رویت ابراهیم رسانیدیم، ابراهیم در مرحلهی رویت بود و در مرحلهی قرائت نبود، موسی هم همین طور است. موسی ابتدا آتش و بعد دست سپید خودش را مشاهده کرد، سپس عصایش را که تبدیل به اژدها یا عصای دینامیک شد مشاهده نمود؛ آن زمان جامعه و بشر در مرحلهی مشاهده بود. مرحلهی مشاهده در سرریز کتاب آخر تمام شده و به مرحلهی قرائت رسیده است، محمدی که اصلاً قاری و خواننده نبوده، سواد نداشته و از نظر خدا امّی بوده است؛ در این مرحله تصریح بر این دارد که «گاهِ» قرائت کیفی فرا میرسد، آن قرائت کیفی در تو رسوب خواهد کرد و تو را خواننده میکنیم، این خودش یک سیر است و اگر این نوع خوانندگی استمرار پیدا کند، خوانندگیای است که فراموشکاری در ذاتش نیست؛ [خدا تاکید میکند که] چنان خوانندهات میکنیم و چنان آموزههای رسوبیافتهای را به تو منتقل میکنیم که به مرحلهی فراموشی دچار نشوی.
به حضرت محمد میگوید بعد از اینکه قاری، خواننده و اهل کتاب شدی «وَ نُیسِّرُكَ لِلْیسْرَى»؛ یعنی، تو را بر طریقه و مسیر آسان، میسر میسازیم. زین پس حرکت تو به اعتبار مرحلهی پیشین که مرحلهی قرائت بوده و استمرار نیز دارد و دیگر از ذهنت پاک نمیشود و لوح ذهنت محفوظ است، کار بر تو آسان میشود و در این مرحله «فَذَكِّرْ إِن نَّفَعَتِ الذِّكْرَى» بیان میشود؛ یعنی، قدر بدان، بعد از مرحلهی خواننده شدن و مرحلهی آسانسازی، مرحلهی «یاد» است. بقیهی سوره هم باز به نوعی مراحل کوتاه را با همان روش دیزالو[۴] رقم می زند تا به آخر میرسد که دیگر از حوزهی بحث ما خارج است. به قدر فهم خودمان از سیر آفرینش به درکی رسیدیم:
اینقدر که ما تا این جای بحث آموزش از آفرینش، چه آفرینش کل و چه آفرینش انسان، فهمیدیم این بود که یک دیزالو هنرریزانه، ماهرانه و مهندسانه است و مرحله در مرحله را رقم میزند؛ از یگانگی تا زوجیت و محصول مشترک، نفس واحد، زوجی (مذکری، مونثی) تسکین جسمی و روحی و روانی و عواطفی که به وجود می آید، سبکباری، سنگینباری و محصول مشترک.
روایت بعدی از خاک تا مرگ، روایت بعدی از مرگ تا رستاخیز، روایت بعدی از آفرینش تا رهنمونی، آخرین روایت هم که کیفی است و به زندگی روز ما نیز میخورد: از خوانندگی تا بهکارگیری است. فقط محمد نیست که خواننده میشود، فقط محمد نیست که خوانشش فراموش نمیشود، ما هم میتوانیم کیفیخوان شویم! کیفیخوان هستی و کتاب آفرینش، کیفیخوان کتاب تاریخ، کیفیخوان کتاب آخر و کیفیخوان کتاب خودمان. اگر کیفیخوانی کنیم، ما نیز مثل محمد هستیم، البته در حد و اندازه خودمان. ظرفیتها و تقاضاهای محمد بیشتر از ما بود و ما هم به حد خودمان [ظرفیت و تقاضا داریم].
در آخر از این روندها و مرحلههای درون آن میخواهد نتیجه بگیرد که ما هم میتوانیم خواننده شویم و خوبخوانی کنیم؛ اکنون خوبخوانی در جامعهی ما صورت نمیگیرد و حداکثر تورق است؛ انتظار از کتاب، انتظار تفأل به فال حافظ است؛ [در حالی که] با این سرعت و با این تعجیل و با این تورق چیزی حاصل نمیشود. اگر این کتابها با دست ما اخت شود، اثر انگشت ما و خیسی عرق کف دست ما با کتابها کاملاً مماس شود و اثر انگشت ما روی کتاب بماند، میتوانیم بگوییم که به نوعی خوانندهی کیفی شدهایم. اگر ما هم خوانندهی کیفی شویم، راه همچنان که بر محمد آسان شد، بر ما هم آسان میشود؛ به این مفهوم که، ما هم میتوانیم از خوانندگی، به ربط با عینیت پیرامون خودمان، از خانه و محل و محل تحصیل و جامعهی بزرگ، برسیم. ما هم میتوانیم رسوبات ناشی از خوانندگی را به کار بگیریم و در نهایت مرحلهبهمرحله پروژه تعریف کنیم و در خود پروژه هم به کمک او هندسه به کار ببریم و مرحله تعبیه کنیم تا به سر فصل مقصود برسیم.
انشاءالله جلسهی آینده بحث دقیقتر و جدیتر از بحث امروز میشود و چند گزاره بررسی خواهد شد. این جلسه روی آفرینش کل و روی آفرینش خودمان درنگ کردیم، جلسهی بعد ببینیم که اصلاً به چه مناسبت دورانهای پیام رسانی یکبهیک از پی هم میآیند، آیا فلسفه و مرحلهبندی دارند یا نه؟ بعد به خود کتاب آخر میرسیم؛ آیا کتاب آخر متناسب با ظرفیت آغازین حضرت محمد و متناسب با ظرفیت محل و عقل بشر قطرهچکانی بوده یا از اول خدا پارچ را روی سر و کلهی ملت ریخته است؟ این را میتوانیم با استفاده از حقایق مندرج در کتاب و هندسهی خاصش بررسی کنیم. به نظر من این خیلی راهگشا است. یک راهگشای تکنیکی و روشی برای خودمان هم میشود. الان خیلیها میگویند ما اصلاً با این کتاب نمیتوانیم رابطه برقرار کنیم، کتاب نمیتواند با ما رابطه برقرار کند، کتاب، کتاب خشونت است، کتاب، کتاب دوران ماقبل مدرن است و با امروز ما هیچ ربطی نمیتواند برقرار کند؛ ببینیم مشکل از کتاب است یا مشکل از روش ماست. انشاءالله میتوانیم این را از بحث جلسه آینده بفهمیم؛ بعد به بحث اکمال و اتمام برسیم و آخر سر بتوانیم در جلسهی آینده بحث خدای مرحلهبند را به اتمام برسانیم، با این توضیح که در نهایت خروجی این بحث این است که خود ما هم بتوانیم خلاق، طراح، مهندس، استراتژ، افقدار و مرحلهبند شویم، البته نه مثل «او» بلکه با کمک «او» و با تأسی به ویژگی «او» که در ما هم هست، اینگونه شویم.
قسمت دوم جلسه، بحث جمعی است که چهار ـ پنج نفر از دوستان ارائه میدهند و یکی دو ماه روی آن کار کردهاند. از همه تقاضا داریم که در بحث دوستان جوان که جمعی ارائه میدهند و ما هم نه در ترکیبشان و نه در بحثشان دخل و تصرفی نداشتیم، شرکت کنند. انشاءالله جلسه آرام آرام به دستاوردهای خودش برسد. دستاورد فقط متکلم وحده بودن یک نفر نیست. اگر بتوانیم به دستاورد نائل شویم و بچهها بحث بیاورند و این بحث اول را هم نقد کنند و خودشان هم ایجابی بر آن بگذارند، ما هم آرامآرام به سمت خوبخوانی و آسانسازی میرویم و سیری که خدا برای محمد ترسیم کرد [را ما نیز در حد خودمان خواهیم داشت و] ما هم کمتر از او نخواهیم بود.
***
بسم الله الرحمن الرحیم. بعد از مقدمهی کوتاهی سراغ اصل مطلب میروم. بعد از جلسهای که پیشنهاد کارِ گروهی مطرح شد، ما هم تصمیم گرفتیم در این کار سهیم شویم. این تصمیم دلایل مختلفی داشت، ولی مهمترین دلیلش این بود که میخواستیم بحثها برای ما درونی شود. فارغ از کیفیت جلسه به دنبال این بودیم که از نفس این بستر، بهره مطلوب را ببریم. از زمانی که اعلام شد، ما تقریباً هر هفته یک جلسه داشتیم. در جلسات ابتدایی بحثهای زیادی شد در این باره که چه بحث و موضوعی را پیش بگیرم که اولاً به زبان مشترکی بین خودمان چهار نفر برسیم و در مرحلهی بعد با سیر جلسات هم همخوانی داشته باشد تا مفید واقع شود. بحثهای زیادی شد از جمله بررسی جلسات باب بگشا. موضوعات زیاد و مختلفی مطرح شد تا رسیدیم به موضوع «خلق جدید و خلق مداوم». بعد از طرح این موضوع، همهی دوستان موافقت خودشان را اعلام کردند. قرار شد روی این بحث کار کنیم. توافق بر سر این موضوع هم علل مختلفی داشت که مهمترین آنها این بود که این موضوع نسبت تنگاتنگی دارد با رابطهی مستمر با خدا. خلق جدید و خلق مداوم یعنی رابطهی مستمر با خدا داشتن. این موضوع هم با روند جلسات هماهنگ بود و هم با درون ما همخوانی دارد.
این موضوع پیگیری شد و بحثها صورت گرفت. احساس میکردیم اگر این بحث باز شود هم چیستی بحران مشخص میشود و هم راه خروج از بحران. بحثهای زیادی شد، تقسیم کار شد، هر کدام از دوستان متناسب با علاقهای که داشتند بحث هایی را آماده کردند؛ اعم از مباحث عرفانی، شعر و ادبیات، ادبیات قرآن. بحثها صرفاً دینی هم نبود. در خلق جدید موضوعات خلاقیت در مدیریت، در روانشناسی و زمینههای دیگر مطرح است. هر کسی گوشهای از کار را گرفت. سعی کردیم هر بحثی که آماده میشود، در جلساتمان که هر هفته برقرار بود، ارائه شود، چکشخوری شود، نقدها وارد و نقصها برطرف شود، اصلاح شود و طی چند جلسه این کار تکرار شود. مثلاً در یکی از جلسات بحث شد که آیا اصلاً به انسان هم میتوان صفت خالق بودن را نسبت داد یا خیر؟ خالق بودن برای انسان معنادار است یا خیر؟ دو جا در قرآن «احسنُالخالقین» مطرح میشود. از همین جا به این نتیجه رسیدیم که اطلاق صفت خالقیت به غیر خدا هم پذیرفتنی است، ولی خدا «احسنالخالقین» است. یا خلقت را در جایی به حضرت عیسی نسبت میدهد. البته خلقت خالقینی غیر از خدا زیر نظر خود خدا انجام میشود.
از دیگر مباحثی که ذیل این موضوع مطرح شد این بود که آیا این خلق جدید را میتوان به همه نسبت داد؟ چون اکثر جاهایی که خلق جدید مطرح است، توأم است با قیامت، اما سیر آیات، به خصوص در سورهی غافر، میگوید مردم از خلق جدید در اشتباهاند، چون اگر سیر طبیعت را نگاه کنید خلق جدید را در سیر طبیعت میبینید و لامحاله به قیامت میرسید. دوستان این موضوعات را بررسی کردند، میخواستند با هم بحث کنند، ولی بحثها زیاد است و وقت کوتاه است. بحث آقای دردکشان بیشتر درونقرآنی است، بحث آقای اکبرزاده از دیدگاه فلسفه اسلامی و اقبال است و بحث سرکار خانم یامینی هم از دیدگاه شعر و عرفان موضوع را مورد بررسی قرار دادند ولی خب چون همهی ادیبان مورد بررسی نظیر مولوی، ابنعربی و اقبال وامدار قرآن هستند، بحثها ذیل قرآن مطرح میشود. انشاءالله که دوستان هم با نظرات خودشان ما را یاری کنند.
بسمالله الرحمن الرحیم. در ابتدا روشی را که برای این کار استفاده کردهام، خدمت دوستان میگویم، بعد چارچوب کلی و در آخر وارد خود بحث میشوم.
بنده ابتدا چهار سورهای را که فکر میکردم موضوع خلق در آیات آن خیلی دخیل و معنادار است چندین مرتبه بررسی کردم؛ سورههای مومنون، غافر، نحل، الرحمن. چارچوب بحث من از همین چهار سوره اخذ شده است. در این سور با کلید واژههایی نظیر خلق، جعل، انشاء، فَطَر، زَرَع سعی کردم چارچوب حاصل از آن چهار سوره را دستهبندی کنم. لغات را ریشه یابی کردم و نهایتاً به تک تک آیاتی پرداختم که بحث خلق را مطرح کردهاند.
چارچوب از این قرار است که من چهار بخش برای بحث در نظر گرفتهام:
البته دو بخش آخر به صورت تلفیقی ارائه میشود.
بخش اول، شناخت ابعاد خلق و خلق جدید است. از دقت در واژه خلق میتوان دو ویژگی را از خود این واژه پیدا کرد:
همان طور که مطرح شد بحث هدفمندی آیات متعددی دارد؛ من هشت آیه را به دلیل اهمیتش جدا کردم؛ از جمله آیهی ۲۷ سوره صاد: «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَآءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً»[۹]. در آیهی دیگری تعبیر عبث و آیهی دیگری تعبیر بازیچه دارد.
با آن دو ویژگی بیان شده از واژهی «خلق» به ضمیمهی توضیح دادهشده به این نتیجه میرسیم که خلق لامحاله خلق جدید را هم با خود به همراه دارد. اینجا سوال این است که آیا خدا برای خلق جدید و خلق مدام ارادهای هم دارد؟ آیات متعددی در این باره هست. آیه ۲۹ سورهی رحمان میگوید: «کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» [۱۰] یعنی کاری که امروز میکند، کاری نیست که دیروز میکرد و کاری هم که فردا میکند، قطعا با کار امروزش متفاوت است. آیهی ۱ سورهی فاطر میگوید: «یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یَشَاءُ».[۱۱] در آیهی ۱۷سورهی مومنون میگوید: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِینَ».[۱۲] قسمت اول آیه خیلی زیباترست، میگوید ما در آسمان برو و بیایی برای خلق راه انداختهایم و خلق اصلاً تعطیلبردار نیست. بنده در قرآن هشت مورد پیدا کردم که صریحاً از خلق جدید میگوید. البته در بعضی موارد، خلق جدید به معنای قیامت گرفته شده است که در نگاه اول این معنا با بحث ما زاویه دارد، ولی همان معناست. برای نمونه آیهی ۱۹ سورهی ابراهیم است که میگوید «أَلَمْتر أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ»[۱۳]. صراحت آیات این است که پشت خلقهای جدید اراده خدا هست، ولی سوال این است که نسبت این خلقهای جدید با خلق اولیه چیست؟ اصلاً ارتباطی میانشان هست یا بیارتباطند؟ گسستی میانشان هست یا در دل خلق اولیه به وجود آمدهاند؟ در خلق اولیه بستری برای این خلقهای جدید هست یا به کلی با هم بیارتباطند؟ در مرحلهی بعد این سوالات مطرح میشود که آیا انسان توان همراهی با این خلقهای جدید را دارد؟ کشش خلقهای جدید را دارد یا خیر؟
از جمله واژههای کلیدی که با آن میتوان این موضوع را در قرآن رصد کرد، عبارت است از «جعل» به معنی قراردادن. در کتابهای لغت «جعل» واژهای دانسته شده است که معمولاً در تالی وجود و ربط به موجود به کار برده میشود. در آیات هم ۳۴۶ بار این واژه و مشتقاتش به کار رفته است. البته من همهی آنها را نگاه نکردهام، اما از همان بررسی معدودی که انجام دادم به این نتیجه رسیدم که معمولاً بعد از واژهی خلق به کار میرود. این تقارن این معنی را در ذهن آدم تداعی میکند که «جعل» بستری است برای خلق جدید. آیات ۱۲-۱۳-۱۴ سورهی مومنون خیلی صریح و شفاف همین را میگوید: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ(۱۲) ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ(۱۳) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ(۱۴)»[۱۴]. قرار دادن انسان بعد از خلق در مکانی استوار، امکان رشد و طوربهطور شدن را برایش فراهم میکند.
بحث دیگر بحث زوجیت است که برای نمونه در آیهی ۳ سورهی لیل مطرح شده است: «وَمَا خَلَقَ الذَّکَرَ وَالأنْثَى».[۱۵] در زوجیت و زوج آفریدن، امکان خلق جدید وجود دارد. از دل این زوجیت، توسعهی خلق بیرون میآید. بنابراین زوجیت بستری است برای خلق جدید.
از دیگر مباحثی که دوستان ما در جلسات قبل و بحث «خدای طراح ـ مهندس» اشاره داشتند هنر حیاتبخشی آب بود. این مطلب را در آیات مختلف میتوان دید؛ از جمله آیهی ۴۵ سورهی نور «وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مَاءٍ»[۱۶] و آیهی ۳۰ سورهی انبیاء «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ».[۱۷] میگوید هر موجود زندهای را از آب آفریدیم. بر این مطلب در قرآن اصرار و تاکید عجیبی است. بعد از اشاره به هر عذاب و هر خلقی میفرماید که آب را از آسمان نازل کردیم تا حیاتی به طبیعت و موجودات ببخشد.
بخش دیگری که از توجه به آنها میتوان به بحث خلق جدید متفطن شد افعال مضارع در مورد توانمند کردن انسان در قرآن است که مویدی هستند بر بحث خلق جدید. از جمله مویدات قوی این بحث آیهی ۳۰ سورهی فاطر است که میفرماید «هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ».[۱۸] در این آیه رزق دادن خدا به بندگانش با فعل مضارع آمده است که یعنی دائماً به بندگان رزق میرساند. از رصد رزق در قرآن به این نتیجه میرسیم که این کلمه به معانی مختلفی در قرآن مطرح شده است از جمله علم، نبوت، طعام و... دایرهی بسیط و وسیعی دارد.
نهایتاً اینکه به نظر بنده میرسد اولاً خدا ارادهای برای خلق جدید دارد؛ ثانیاً امکان همراهی و بستر مناسبی هم فراهم است. اما دو وجه از خلق جدید به نظر مهمتر میآید که آنها را جداگانه بررسی میکنم. بنده به چند دلیل «ارسال رسل» را هم خلق میدانم، خلق پیام، خلق ایده. دلیل اول این است که دو صفت گفته شده در خلق، در ارسال رسل هم هست که عبارت بودند از هدفمندی و زمانمندی و اندازهگیری. دستکم بیست آیه دربارهی همین موضوع دیده شده است. دلیل دیگر تنوعها، تفاوتها و تغییراتی است که در طبیعت بین همهی موجودات اعم از انسان و غیرانسان مشهود است. همین تفاوت و تنوع و تغییر هم به نظر من خلق جدید است.
در اینجا میخواهم موضوع خلق پیام و ایده را بازتر کنم. خیلی جاها قرآن اصرار دارد بر اینکه بر ما واجب است که مردم را هدایت کنیم؛ از جمله در آیهی ۱۲ سورهی لیل «إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَى»[۱۹]. و همانطور که آقای صابر اشاره کردند آیهی ۳ سورهی اعلی میگوید: «وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى»[۲۰]. برای اینکه فقط به کاری که خودم کردهام، بسنده نشود، شما را ارجاع میدهم به کتاب «آفرینش و رستاخیز» که شینا ماکینو، شاگرد ایزوتسو، آن را نوشته است. نویسنده در آن کتاب، همانطور که اینجا مطرح شد، رسالت انبیاء را نوعی خلق تلقی کرده است و میگوید نمیشود احساس کنیم اینها بعد از اینکه اول بار به وجود آمدند، از خدا فاصله میگیرند. بعد از اینکه به وجود آمدند، به قرار و قاعدهای، خودبنیاد به حیاتشان ادامه نمیدهند. بعد از اینکه یک بار خلق شدند، خدا آنها را به طرز فعالی در امتداد خلق هدایت میکند. چون وقت بنده رو به اتمام است بیشتر از این روی این موضوع مانور نمیدهم. ولی در اذهانمان بماند قرآن خودش یک پروژه است و دقیقاً مصداق خلق و خلق جدید است. چون برای هر قومی یک پیام ارسال شده است، آن هم به خاطر تفاوت اقوام با یکدیگر. فضا و شرایط و مناسبات و تضادهای متفاوت اقوام، طبیعتاً پیامهای جدید و متفاوت را میطلبد (علیرغم مشترکات پیامها). این موضوع دقت زیادی میطلبد.
بحث بعدی بحث تفاوتها و تنوعهاست. آیاتی داریم که صراحتاً به این تفاوت اشاره دارد از جمله آیهی ۱۲ سورهی فاطر که میفرماید «وَمَا یسْتَوِی الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِن کلٍّ تَأْکلُونَ لَحْمًا طَرِیا وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلْیةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْک فِیهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ».[۲۱] با همهی تفاوتهایی که بین دو آب میگوید، ولی یک سازگاری با پیکره هستی دارند. از این آیه به حضور جدی خدا در طبیعت و خلق تکتک عناصر پلی میزنند. آیاتی هست که میگوید از آبی که از آسمان فرستادیم گیاهان گوناگون و متفاوت و متنوعی خلق کردیم. دربارهی انسان هم میگوید ما شما را به زبانها و رنگهای مختلف خلق کردیم.[۲۲] با بررسی این آیات به نظر میرسد آن گستردگی ابعاد خلقت و اینکه خدا همه چیز را به خودش نسبت میدهد، حتی آن چیزی را که انسان خودش مستقیم ساخته است، بیدلیل نیست، تعارف نیست، شوخی نیست، یک مکانیسمی دارد. با حساسیتی که خدا به پروژهی خلق دارد، وقتی میگوید «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»[۲۳] جایی است که خدا دیگر به وجد آمده است. در آیهی ۳ سورهی تغابن است که میفرماید «وَصَوَّرَکمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکمْ».[۲۴] در مجموع آیات خداوند میفرماید سستی و خلل در کارش نبوده است، همیشه خلق کرده است. برای اینکه بتواند خلق مدام داشته باشد، تشکیلاتی راه انداخته است: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ».[۲۵]
بخش دوم بحث من دربارهی تاثیر این دیدگاه در منش آدمی است. من بر این تصور هستم که این دیدگاه به انسان درکی میدهد از جمله اینکه که اساساً هستی دارد مسیر خودش را با صلابت طی میکند. یک جسارت توام با حریمگذاری، یک شعف توام با شرم و حیا به انسان میبخشد. چون در این نگاه تکتک این خلایق مقدساند. به نوعی، هیچچیز مقدس نیست و به نوعی همه چیز مقدس است چون عنایت خدا پشت همهی آنهاست. در کنار این، با لحاظ آموزهی هدفمندی، هر خلقی برای این است که پیامی به ما منتقل کند. وقتی من یک سیاهپوست میبینم، فارغ از اینکه به حقوقش تن بدهم یا ندم، خود حضور او، یک پیام برای من دارد، من باید آن پیام را دریافت کنم، با آن زندگی کنم، بدون فهم آن پیام، درک من از هستی ناقص است. وقتی نگاه ما به جهان اینطور باشد، دیگر با هیچ خلق، پدیده، اتفاق و مخلوقی تفننی نگاه نمیکنیم. دیگر نمیشود گذرا و از سر سیری از کنار جهان گذشت. این موضوعات جای کار بسیار دارد، ولی چون پنج دقیقه بیشتر فرصت ندارم، سراغ دو موضوع بعد میروم.
بخش سوم صحبت من دربارهی انتظار خدا در راستای خلقت است. آیههای پاسخدهنده به این سوال بسیارند. آیههای دال بر خداترسی، ایمان داشتن به خدا، شرک نورزیدن، جدی گرفتن خدا و زندگی و خلقت. اینها مسائلی است که در زندگی بخشی از دینداران جامعه موج میزند. در امتداد توجه به این صفات سوالاتی از این قبیل برای انسان مطرح میشود که مثلاً آدمی که میترسد مگر میتواند خلاق هم باشد؟ خالق هم باشد؟ چنین آدمی را چه به صحبت از این مسائل؟ در این باره آیات بسیاری هم داریم؛ از جمله آیهی ۲۱ سوره بقره که میفرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ»[۲۶] که به مردم میگوید عبد خدا باشید؛ یا آیهی ۵۷ تا ۵۹ مومنون که میگوید: «إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ(۵۷) وَالَّذِینَ هُمْ بِآیَاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ(۵۸) وَالَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ(۵۹)».[۲۷] اینها انتظاراتی است که از انسان مطرح است. اما در کنار این انتظارات صریح که در آیات مطرح شده است، پارادوکسیاینجاست که این انتظار صریح مطرح میشود که تو باید جانشین من باشی؛ آنچه در آیهی ۳۰ سورهی بقره مطرح شده است «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً»[۲۸]؛ و بعد در آیهی ۶۱ سوره هود میفرماید آباد کردن زمین با تو است ای انسان (وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا)[۲۹]؛ و میفرماید تغییر احوال قوم نیز با توست (إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ).[۳۰] این هم به تمام معنا نیاز به خلاقیت دارد. چهار کاری که از ما خواسته شده که خلیفه خدا باشیم، زمین را آباد کنیم، تغییر احوال قوم داشته باشیم و در کار خیر سبقت بگیریم، لازمهی همهی اینها خلاقیت است. اگر برای انجام اینها تنها یک صفت نیاز باشد، همان خلاقیت است.
حال باید از پل ارتباطی میان اینها با بندگی کردن بپرسیم. میان بندگی کردن و ترسیدن و شرک نورزیدن و این توانمندیها چه ارتباطی است؟ این توانمندیها چطور از دل آن صفات بیرون میآید؟ چه فهمی از انسان در کار است و انسانشناسی پشت اینها چیست؟ این انسانشناسی چه گرهی از ذهن انسان و زندگی انسان را باز میکند و چنین هنری به انسان میدهد و چنین کاری از او طلب میکند؟
برای اندکی جا افتادن بحث، میرویم سراغ این موضوع که در همین پارادایم دینی و قرآنی چه چیزهایی برای انسان خلاقیتزا هستند؛ یا از چه راههایی انسان میتواند خود را به خالقیت خدا پیوند بزند و کسب خالقیت کند؟ ما دنبال جاهایی هستیم که حضور خدا بیشتر است و بیشتر دست دراز میکند. در آیاتی که به ایمان و عمل صالح و جهاد و صبر میپردازد، چیزی که به چشم میخورد این است که گویی در همهی اینها عنایت ویژهای از خدا موج میزند. سورهی نصر دستورالعمل برای انسان صادر میکند. سورهی عنکبوت برطرفکنندهی ضعفهاست؛ توصیه به پیامبران است که با عمل صالح برای ادامهی پیامبری، برای خودشان ایجاد توان کنند. آزمایش انسان در آن سوره به انجام اعمال صالحتر است. در آیات دیگری خیلی جدیتر برخورد میکند. میفرماید «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»[۳۱] در «لنهدینهم سبلنا» است که خلقت با فاعلیت خدا ارتباط و پیوند مستقیم برقرار میکند. همین طور در آیهی «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا»[۳۲] و «إِنَّمَا یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ»[۳۳]. به نظر من این آیات کلیدیترین آیههاست برای اینکه بفهمیم چطور میشود با فاعلیت خدا پیوند خورد. این آیات حداقل این انتظار ما را برآورده میکند که نشان میدهد چطور میشود وارد وادی خلاقیت شد. باید امکان ورود به این وادی را برای خودمان فراهم کنیم.
آیهای است که به سنگین بودن کفهی ترازوی اعمال برخی افراد اشاره میکند. در این آیات برای انسان خالقیت در نظر گرفته شده است. در آیهی ۱۱۰ سورهی مائده و در سورهی صافات به خالقیت حضرت عیسی (علیه السلام) اشاره شده است. اساساً خدا به خلق تشبیه میکند و میگوید: «أَفَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ أَفَلا تَذَکَّرُونَ».[۳۴]
آنچه گفته شد گرچه خیلی سریع، گذرا، مجمل و بعضاً مبهم بود، ولی آنچه بعد از درگیری با این بحث در ذهنم خودم شکل گرفت، فکر میکنم خلاقیت و خالقیت که به مدد خدا در وجود انسان شکل میگیرد، بتواند بر تمام وجوه زندگی آدم تاثیر میگذارد. زندگی ما باید پر از خلاقیت باشد. اینها شعار نیست. انسان که با بحث درگیر شود، میتواند به آن برسد. خلاقیت انسان باید تا جایی پیش رود که آدمی حتی خالق نوع مرگ و چگونگی رجعت خودش باشد. خلاقیت میتواند مبنای شیوهی پایانبخشی به زندگی دنیا باشد و خلاقیت حتی در این موقعیتها هم باید نفوذ کند. شهادت، خلاقیت در انتخابگری نوع مرگ است، حتی آن جایی که انسان احساس میکند بیشترین انفعال را دارد.
بهنام خدا. با سلام و سپاس از جمع، آقای صابر و دوستان عزیزی که به ما فرصت این پژوهش و مطالعه کوتاه را دادند، من از این بابت احساس خیلی خوبی داشتم. همانطور که گفته شد قرار بود بنده متکفل قسمت فلسفه شوم. همانطور که میدانید دستکم در اصطلاحی که ما برای پژوهش انتخاب کردیم، مباحث فلسفه، کلام و عرفان با یکدیگر همپوشانی بالایی دارند. اگر دقت کنیم تمام مفاهیم حول و حوش تکامل و تغییر و دینامیسم در فلسفه هم مطرح بوده است. از فلسفهی باستان و هراکلیتوس گرفته که میگفت در یک رودخانه نمیتوان دو بار شنا کرد تا فلسفهای که امروز معروف به فلسفهی پویشی وایتهد که از مکاتب فلسفی معاصر است، همه به این مباحث اشاره دارند و در پی این تغییر و دینامیسم و نو به نو شدن هستند. بین عرفای خودمان هم این بحث با عبارت «لا تکرر فی تجلی» مطرح و مشهور است. جایگاه خود آیات قرآن که در فلسفهی اسلامی و فیلسوفان مسلمان جایگاه دترمینیسم را با یک دینامیسمی به هم زده است. حتی میتوانیم از مارکس یاد کنیم که گفت فیلسوفان تاکنون تفسیر کردهاند و ما از الان به بعد باید جهان را تغییر دهیم. اگر داستان نوگرایی و نوخواهی را که به نوعی در وجود انسان است، کنار بگذاریم، سراغ فلسفهی اسلامی میرویم که در آن بهخصوص نظریهی ملاصدارا را داریم که نظریهی حرکت جوهری را به عنوان نظریهای بنیادی و جوهری مطرح میکند که طبق آن حرکت در گوهر، ذات و جوهر موجودات است و نه در اعراض. نکتهی مهم در این نظریه، امتداد شخصیت، اتصال و جریان است؛ مثلاً میگوید این سیب همان دانه است، انسان همان جنین است که روزی در رحم مادر آویخته بود، ولی اینها هر کدام امتداد وجودی دارد. لازمهی فهم این نظریه این است که بدانیم ملاصدرا اصالت وجودی است. قسمتهای پیچیدهی نظریهی او را کنار گذاشتیم و بیشتر بر بخشهایی از آن تمرکز کردیم که پیامی برای بحث ما دارد؛ گرچه معرفت را نمیشود دور زد! وقتی بحثی، معرفتی را میطلبد باید وارد وادی آن معرفت هم شد.
به هر حال اگر به عرفان نظری برگردیم میبینیم که مرحوم دهخدا ذیل واژهی خلق جدید از «کشّاف اصطلاحات فنون» که یکی از فرهنگ اصطلاحات عرفاست مینویسد «خلق جدید در اصطلاح صوفیان، عبارت است از اتصال امداد وجود از نفس حق در ممکنات». فهم چنین چیزی نزد عرفان میطلبد که از پیش مفاهیم ممکنالوجود و قائمالوجود بالذات را بدانیم و اتصال گفتهشده را فهم کنیم. البته چیزی که عرفان به فلسفه اضافه میکند این است این اتصال را الاهی و از ناحیه حق میداند و میگوید امداد وجود متصل است که ادامهی فیض هستی را برای ممکنالوجودها مهیا میکند. در همین جاست که ما «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»[۳۵] و در خدا چرت و نوم وجود ندارد و خستگی راه ندارد[۳۶] را درک میکنیم و به خلق جدید میرسیم که گاهی هم با تعبیر خلق مدام اظهار شده است. خلق جدید واقعاً مفهومی جدی است و رسالهی دکترایی پیرامون همین موضوع هم در حال دفاع است. در این موضوع کتابی کار شده است با عنوان «اظهار در خلق مدام»[۳۷] که توصیه میشود دوستان آن را ببینند. از تمام مباحث موجود فقط به چند مبحث پرداخته شد از جمله هستیشناسی پویشی وایتهد به روایت ایان باربور در کتاب علم و دین. علت انتخاب این بحث این است که میخواهم به اقبال برسم. علامه اقبال لاهوری بسیار از استادش وایتهد تاثیر گرفته است. وایتهد میگوید اگر در هستیشناسی چهار عنصر را شناسایی کنیم، یکی از آنها تفوق زمان است. تفوق زمان میگوید جهان امری سیال است از صیرورت حوادث. وایتهد در مقابل تصوری که از عهد ارسطو در فلسفه غلبه یافته بود به مخالفت برخاست. تصور رایج این بود که هر موجودی یک جوهر تغییرناپذیر و چند عرض متغیر دارد، یا محملی است حافظ کیفیات تغییرپذیر. وایتهد مولفههای اصلی واقعیت را به صورت حوادث متحول درهمتنیده توصیف میکند، نه جوهرهای راکد مکتفی به ذات. از اصطلاحات فلسفی میگذریم. این نکات را از این بخش به خاطر بسپارید تا برویم سراغ بخش بعدی:
حال اگر به اقبال برسیم؛ همینجا از آقای امیر رضایی هم تشکر میکنم که از شرح ایشان هم استفاده میکنم که با ایشان بحث اقبالشناسی داشتیم و کتاب «احیای فکری دینی در اسلام» با ایشان مرور شد. در کتاب احیای فکر دینی اقبال سراغ نظریات او در این موضوع رفتم. مقالهای از این کتاب یک سخنرانی است از او که از فلسفه به قرآن و از کلام به فلسفه و علم جدید میرود و از همهی آنها استفاده میکند. اقبال بر آن است که جهان یک فعل است، یک کنش است. پرسش «از کِی؟» بیمعناست. گذشته در حال تنیده است و جهان بر پایهی طرحی از پیشتعیینشده نیست و خداوند دارد این را بر پایهی یک عشق اشراقی پیش میبرد و میگوید فقط علم کافی نیست و اندیشه در کنار اشراق برای فهم لازم است. در حکمت متعالیه و در عرفان نظری، کمال را در مرتبهی لازمان قائلاند. مولانا در این باره شعری دارد که ذیل حدیثی از پیامبر سروده است؛ پیامبر زیدبن مالک را میبیند و میگوید:
گفت پیغامبر صباحی زید را
کیف اصبحت ای رفیق دیر ما[۴۴]
گفت عبداً موقنا باز اوش گفت
کو نشان از باغ ایمان گر شکفت[۴۵]
گفت حیران بودهام من روزها
شب نخفتستم ز آه و سوزها
جمله خلقان را بدیدم یکبه یک ...
تا میرسد به این جمله:
تا بدیدم جملهی ملت یکیاست
صد هزاران سال و یک ساعت یکیاست
هست ازل را و ابد را اتحاد
عقل را ره نبود بدان سو افتقاد
این بگویم یا فرو بندم نفس
لب گزیدش مصطفی یعنی که بس
در این شعر میگوید این انسان است که میتواند بر فراز زمان و تاریخ بایستد و بر زمان غلبه کند؛ به قول هایدگر که گفته بود انسان حیوانی است که تاریخ دارد. اقبال با بحث تقدیر و نقد زمان تسلسلی شروع میکند و مفهوم دوام را در واقعیت زمان پیجویی میکند و میگوید «اگر زمان واقعیت دارد و تنها تکرام "آن"های یکنواخت نیست که تجربهی خودآگاهانه را به صورت فریبی درمیآورد، آن وقت هر لحظه در زندگی واقعیت اصالت دارد و سبب تولد چیزی میشود که مطلقاً جدید و غیرقابل پیشبینی است. قرآن میگوید "او هر روز در کاری است". در زمان واقعی وجود داشتن به معنی در قید زمان تسلسلی نیست، بلکه به معنی آفریدن آن از لحظهای به لحظه دیگر و در این آفرینش آزادی مطلق و ابداع داشتن است. در واقع هر فعالیت خلاقی، فعالیت آزاد است». و همینجاست که میگوید آفرینش متقابل با تکرار است. تکرار از خصوصیات عمل ماشینی است. امروزه میگویند اتوماسیون روح خلاقانه را محدود کرده است. کجاست آن کوزهگری که موقع ساخت کوزه روحش را در آن میریخت تا اینکه امروز دستگاهی بسازیم که همه را بر اساس یک قالب میسازد. ادامه میدهد که «به همین جهت است که فعالیت خلاق حیات با تعبیر ماشینیگری[۴۶] قابل توضیح نمیشود». ادامه میدهد که «جهان یک شئ نیست، بلکه فعل است، یک کنش است که اراده و حرکت دارد و اگر چنین نبینیم دیگر آزاد و خلاق نخواهد بود». در باب هدفداری میگوید «اگر هدفداری به معنای صورت بستن نقشهای بود برای رسیدن به هدفی که از پیش معینشده البته آن وقت زمان غیرواقعی میشد، جهان به صورت تجدید پیدایش یک طرح ابدی یا ساختمان از پیش موجود در میآمد که حوادث فردی از پیش در جاهای خود قرار گرفته و همان گونه که بودهاند، منتظر آن ماندهاند که نوبت آنها برسد و جاروی تاریخ آنها را بروبد. همه چیز از پیش در جایی از ابدیت معین شده است، ترتیب زمانی حوادث چیزی بیش از تقلیدی از یک قالب ابدی نیست». و بعد این نگاه را نقد میکند و میگوید «این یک ماتریالیست و مادیگری پوشیده و در پرده است که در آن تقدیر یا سرنوشت آمده و جای دترمینیسم را گرفته است... در این جا هیچ محلی برای آزادی انسان و حتی آزادی الاهی باقی نمیماند. جهانی که به صورت فرایندی به آن نگاه کند که هدفی از پیش تعیین شده را صورت تحقق ببخشد، دیگر جهانی از عوامل اخلاقی، آزاد و مسئول نخواهد بود. صحنهای است که بر آن عروسکهایی با فشاری که از پشت به آنها وارد میشود حرکت میکنند». در اینجا حتی با برگسون که هر دو (اقبال و برگسون) هم بر شریعتی بسیار موثر بودهاند، مرزبندی پیدا میکند.
پایههای اندیشهاش در این عبارت که نقد زمان است، بسیار آشکارتر است: «فرایندی زمانی را نمیتوان به صورت خطی تصور کرد که از پیش رسم شده باشد؛ بلکه خطی است در حال کشیده شدن». این است بیان اقبال دربارهی جهان. به قول شرحی که آقای رضایی گفت، طبیعت، هستی، خدا و جهان، غنچهای در حال باز شدن است. البته هر تصوری از خدا بیاوریم باید بگوییم «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ» یا «سبحانالله». اقبال در ادامه میگوید «و فعلیتی است از امکانهای گسترده، تنها بدان معنی هدفدار است که خصوصیت انتخابی دارد و با نگاهداری و تکمیل فعالانهی گذشته در زمان حال نوعی تکامل پیدا میکند... در نظر من هیچ چیز نسبت به طرز نگرش قرآنی بیگانهتر از این فکر نیست که جهان صورت عملی نقشهای باشد که از پیش تصور شده باشد؛ بلکه جهان بنا بر قرآن قابل افزایش است، جهانی در حال نمو است و چون در حال نمو است، کامل نیست، بسته نیست، محصولی از پیش کامل شدهای نیست که اعصاری پیش از دست سازندهاش خارج شده و اکنون همچون تودهی مردهای از ماده در مکان افتاده باشد و زمان هیچ کاری در آن نکند و بنابراین هیچ نباشد... امید من آن است که اکنون در وضعی باشیم که بتوانیم معنی این آیه را فهم کنیم که "اوست آنکه شب و روز را در پی یکدیگر قرار داد برای کسانی که بخواهند به یاد دارند یا سپاس گذارند"». بعد صحبت از دوام محض میکند و واژهای که خودش تحت عنوان selfness یا «خودی» قرار میدهد و میگوید ما در مکان محض و زمان محض وحدت داریم، نه کثرت؛ به همان معنی که در شعر مولانا بود. در جای دیگری میگوید طبیعت هم رفتار خدا و جزئی از اوست: «در بیان تصویر قرآن طبیعت عادت خدا یا سنت الله است». این در بینش ماست که آن را محدود میبینیم. ولی بهخاطر اینکه این طبیعت ارتباطی سازمانی با خودیِ خلاق یعنی خداوند دارد قابل افزایش است، در نتیجه طبیعت بسته نیست و حد قطعی برای گسترشش وجود ندارد و تا بینهایت میتواند گسترش پیدا کند. بنابراین «طبیعت را باید همچون موجودی زنده و سازوارهای پیوسته در حال نمو فهم کرد که نمو آن حدود خارجی نهایی ندارد.» در جایی شعری از گوته میآورد که میگوید:
آخرین نکتهای که از او میگویم این است که میگوید «مکان و زمان تعبیرهایی است که اندیشه از فعالیت خلاق منِ مطلق ـ خداوند ـ میکند. زمان و مکان امکانات خدا هستند که به صورت جزئی به شکل زمان و مکان ریاضی تحقق پیدا میکنند. در ماورای او و جز از فعالیت خلاق او زمان و مکانی نیست که او را نسبت به منهای دیگر جدا و بسته نشان دهد. بنابراین منِ مطلق نهایی نه به معنی بیپایان مکانی نامحدود است و نه به معنی مکانمند بودند انسان». بنابراین میگوید هستی تمامشده نیست، در حال بسط و انبساط است و حتی خدا هم در عین کمال، کاملتر میشود. اقبال جهان را فعل خداوند میداند که گذشته و آینده در آن راه ندارد و آفرینش حادثهی خاصی نبوده که قبل و بعد داشته باشد. به طبیعت هم نمیشود به عنوان یک واقعیت مستقل نگاه کرد که در حالت مقابله با خدا ایستاده است.
دامنهی بحث از نقطهنظر فلسفی و عرفان نظری خیلی گستردهتر است. بنده خیلی مختصر عرض کردم. انشاءالله توضیحات آتی پیام را کامل میکند. خلاصه اینکه قرآن برای فیلسوفان مسلمان هم پیامی را دامن زد که در اوجش در ملاصدرا به حرکت جوهری رسید. پیامی که میگوید با نگاه به طبیعت میفهمیم که این جهان دائماً در حال نو شدن است و به همین ترتیب انسان هم میتواند این پیام را با خودش حمل کند؛ اگر قبول داشته باشیم که انسان در حد و سطح خودش میتواند متصف شود به صفتهای الاهی که یکی از آنها خلاقیت است.
زین کهنه خدایی که تو را هست دلم خست
هر روز مرا تازه خدای دگری هست
همانطور که دوستان گفتند بنا بر این است که من پژوهشم را دربارهی خلق جدید از رویکرد عرفان و ادبیات بازگو کنم. قاعدهای معروف نزد عرفاست که میگوید «لاتکرار فی التجلی». ابنعربی از قول ابوطالب مکی میگوید «لایتجلی الحق فی صورة واحدة مرتین و لا فی صورة لاثنین». بدین معنا که «هرگز در یک آینه به یک صورت، دو بار روی ننماید و در دو آینه به یک صورت پیدایی نیاید». «لاتجلی الحق سبحانه فی صورة واحدة لشخص واحد مرتین» یعنی «حق تعالی برای دو بار در صورت واحدی برای یک فرد تجلی ننموده، چرا که وجود او بینهایت است و احوال فرد نیز متغیر و نیز برای دو فرد هم به یک صورت واحد ظهور نمییابد؛ برای هرکس بهحسب استعداد و عین ثابت او تجلی مینماید». صدرالدین قونوی نیز در مفتاحالغیب به این قاعده اشاره دارد و میگوید «آنچه از جانب حقتعالی برای عارف سالک در هر لحظه جلوهگر میشود، امری بدیع و نوظهور بوده و تنوع تجلیات و انوار به نحوی است که به هیچ وجه فیض و تجلی تکراری مشاهده نمیشود. و اقتضای فیاض و جواد علیالاطلاق و غنی محض بودن حق تعالی نیز همین است که به مفاد آیه "کل یوم هو فی شان" و "وَ لا تَزِیدهُ كَثرَةُ العَطَاءِ إِلا جُودَاً وَ كَرَماً" یعنی هر لحظه فیضی جدید و اثر و برکتی نوین در قالب تجلیات ذاتی و اعمالی و افعالی به عارف برسد».
با صدهزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
در کتاب «اظهار در خلق مدام» نوشتهی خانم نرگس قنبری از قول شبستری آمده است که بیثباتی و دگرگونی لحظهای هستههای ممکن را بدیهی میداند و دربارهی تقلب به معنای دگرگونی جوهرها و تبدل یعنی تبدیل و دگرگونی تعینات و پدیدهها میگوید: «هر تعینی نسبت با وجود و عدم دارد (یعنی به دنیا میآید و از دنیا میرود، زندگی و مرگ دارد) زیرا هستیهای ممکنات، اعتباری است. بدین جهت تعینات به مقتضای ذات خود به سوی عدم که مرکز فطری آنهاست، پیوسته در حرکتاند و سرعت سیر و تجدد وجودی آنها در هر لحظه به حدی است که اکثر اهل عالم که محبوس در قید زمان و مکان هستند، از دریافت آن غافلند (یعنی اگر مشاهده جدیای نداشته باشند، ممکن است اصلاً متوجه این تغییرات نشوند) و در نظر آنان وجود متجدد مانند قطرهی باران و نقطهگردان به صورت نقطهی ثابت مینماید. به عقیدهی شبستری چون هستیهای ممکن عَرَض است و به حکم "العرض لایبقی زماناً" هیچ تعینی در دو آن به یک حال باقی نمیماند، بنابراین تجدد امثال تعینات در هر لحظه بدیهی است».
هر زمان نیست میگردد جهان
هم در آن دم هست گردد بیگمان
هست عالم دائماً در سیر و حبس
نیست خالی یک نفس از خلع و لبس
هیچ کس را آگهی زین حال نیست
غیر آن کز قیدها کلی بری است
در او چیزی دو ساعت مینپاید
در آن لحظه که میمیرد بزاید
فصل نهایی این کتاب به خالقیت انسان پرداخته است. از جمله به تحلیل عبارت «خلق الله تعالی آدم علی صورته» که آورده است «جهان او آفریدن این خوبتر ساخت/ یقین با ایزد انباز است آدم» و اشاره دارد به اینکه صفات خداوندگاری در وجود انسان هم نهادینه شده است: «صورت انسان مظهر اسم اعظمالله و صورت الوهیت است و هرچه در حسبت الوهیت از اسماء حسنی است همه در وجود انسان ظهور یافته است. الله روح حقیقت باطنی اوست و دلیل اینکه انسان جامع جمیع حقایق الاهی است و به اعتبار مظهریت اسماء الاهی قابلیت پذیرش استعدادهایی را که به ارادهی الاهی در وجود او به ودیعه نهاده شده است، دارد. و استحقاق خلیفةاللهی در کره ارض را به جهت آموختن اسماء حسنی و کسب معلمی فرشتگان کسب کرده است. از این رو توانست متخلق به اخلاق الاهی گردد. و در نتیجه افعال الاهی نظیر خلاقیت و خالقیت به او تفویض گردیده».
این جنبه از خالقیت از دو جنبهی انسان عادی و انسان کامل چون پیامبران مورد بررسی قرار گرفته. دربارهی انسان عادی زن را مثال میزند که چه به لحاظ جسمانیت و فیزیکش که قابلیت باروری و تولید مثل و به وجود آوردن همنوع خودش را دارد و هم از این بعد که این توانایی ایجاد مهر و محبت را در عرصهی زندگی بین همسر و فرزندانش را دارد، مثال میزند. در مورد انسان کامل هم میگوید: «انسانهای برگزیده جان جهان هستند. همانطور که لاهیجی میگوید: تو مغز عالمی زان در میانی/ بدان خود را که تو جان جهانی. انسان کامل کسی است که از خودِ خود که سبب تقید او میشود، رها گردد و از تعین و تشخص خود درگذرد و به بقای بعد از فنا برسد. انسان کامل آینهی تمامنمای صفات و اسماء الاهی است و متخلق به اخلاق الاهی است؛ زیرا افعالی از او سر میزند که از افراد عادی امکان پذیر نیست و این تواناییها بر انسانهای برگزیده معجزه نام دارد».
در عرصهی شعر میدانید که ایران کانون شعرای بزرگی است که آثار زیادی در این زمینهها دارند، ولی من به علت ضیق وقتی که داشتم بیشتر به منبع محمدتقی جعفری رجوع کردم و قسمتهایی از کتاب او را انتخاب کردم که به اشعاری از مولانا در ارتباط با بحث ما و همچنین به شعر کوچکی دربارهی خود مولانا اشاره داشت. محمدتقی جعفری میگوید:
«به ندرت اتفاق میافتد کسی در سنین بالاتر از میانسالی بتواند به نگاهی خاص، نوگرایی و نوبینی برسد و این پدیدهی روانی شگفتانگیز خاصی است که با گام گذاشتن به مافوق زیروبم و روبنای هستی و زمان و گسیخته شدن از جاذبیت سرسخت ماده و جلوههای مادی بوده که مولانا گاهگاهی در خودش احساس میکرده. او مبنای وجود آدمی را بر اصل تجدد و تحول استمراری هستی قرار داده و میگوید: "هر نفس نو میشود دنیا و ما/ بیخبر از نو شدن اندر بقا/ عمر همچون جوی نو نو میرسد/ مستمری مینماید در جسد". با ملاحظهی این ابیات، این تجدد و حرکتهای نوظهور دائمی هم جنبهی درونذاتی دارد و هم جنبهی برونذاتی؛ اما این تجدد و تحول مستمر چیزی است که معمولاً انسانها از آن بیخبر و ناآگاه هستند. از این رو توصیه میکند: "ای برادر عقل یک دم با خود آر/ دمبهدم در تو خزانست و بهار". در اصل به فنای آفرینش و فیضی الاهی بر جهان هستیِ ریزش و تجدد مستمر است. "در وجود آدمی جان و روان/ میرسد از غیب چون آب روان/ هر زمان از غیب نو نو میرسد/ و ز جهان تن برون شو میرسد".»
محمد تقی جعفری اشاره میکند که کهنگی در ذات هستی نیست، بلکه در ذهن ما اتفاق میافتد؛ چون انسان درشتبین است و چیزهای ظریف، ریز و خیلی آرام را به سختی میتواند ببیند یا به طور جدی مشاهده نمیکند. ما نیز معمولاً مشاهدهگرهای خوبی نیستیم، چند نفر ما مانند ابراهیم آفتاب و مهتاب را میبیند؟ ادامه میدهد که از این رو مولانا میگوید «جانفشا ای آفتاب معنوی/ مر جهان کنه را بنمای نو». پس در واقع کهنگی و ثباتی که در عالم هستی میبینیم به خاطر نوع نگاه ماست. مولانا میگوید «این زمین و آسمانهای ثمین/ هست عکس مدرکات عالمی/ باده از ما مست شد نی ما از او/ قالب از ما هست شد نی ما از او» در جایی اشاره میکنند حتی اگر این تغییرات را در عالم هستی نبینیم، خدا اشاره دارد به اینکه در ورای این هستی دنیای دیگری است که آنجا نو است و نوظهور «أَفَعَیِینَا بِالْخَلْقِ الأوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ».[۴۷] مولانا در این باره میگوید:
چیست نشانی آنک هست جهانی دگر
نو شدن حالها رفتن این کهنههاست
روز نو و شام نو باغ نو و دام نو
هر نفس اندیشه نو نوخوشی و نوغناست
نو ز کجا میرسد کهنه کجا میرود
گر نه ورای نظر عالم بیمنتهاست
عالم چون آب جوست بسته نماید ولیک
میرود و میرسد نو نو این از کجاست
این ابیات میگویند نوظهورهای در عرصهی هستی از کجا میآیند و موجودی هم که میمیرد کجا میرود؟ پس در واقع عالم بیمنتهایی ورای همهی اینها هست. سپس محمدتقی جعفری اشاره میکند که علت نوبینی و نوگرایی مولانا و آدمهایی از این دست، «گسیختگی آنی وی از طبیعت بوده که یکی از موثرترین عوامل او بود از مشاهدات عینی. آن همه تشبیهات و مثالهای نو و مبتکرانه را استخراج میکرد. در حالیکه مغز انسان در حالات طبیعی با دو بار دیدن رویدادهای طبیعی خسته میشود و در بارهای سوم و چهارم بیشتر به نظرشان کهنه و فرسوده میآید». در جایی اشاره میکند که برای معنای نو، فرهنگ نو، باید الفاظ نو و قالب نو هم ایجاد کنیم: «نیست مثل آن مثال است این سخن/ قاصر است از معنای نو حرف کهن».
در جای دیگری اشاره میکند که «انسان روحاً نوجوست. همواره در جستجوی موضوع تازهای است تا حس نوگرایی خود را اشباع کند اما باید مراقب بود که در این راه به بیراهه نرود و سعی و تلاش خود را هدر ندهد؛ بشود مصداق این فرموده خداوند که «إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى»[۴۸]، کوششهای بیمحاسبهی شما پراکنده میشود و خنثی میَود و به هدر میرود؛ و هوی و هوسها و جوش و خروشهای حیوانی و تنوعطلبیهای سطح پایین و بیحاصل، آسیاب متحرک روح انسان را اشغال خواهد کرد». امروزه پدیدهای که بسیار رایج است و مصداق این سخن است، مُدگرایی است که پی خواستهی نوجویی درونیمان به این امور ظاهری و سطح پایین رضایت میدهیم و به نوگراییمان عمق نمیبخشیم و این متاسفانه انسان را به جایی که باید نمیرساند. در این مسئلهی گذار از هوی و هوس برای رسیدن به خلاقیت حتی در کتابهای مربوط به خلاقیت در حوزهی تجارت و بازاریابی و کتاب اوشو نگاه کردم، دیدم اشاره شده، پس اشاره به این نکته اختصاص به انسانهای مذهبی ندارد. مولانا درباره این موضوع میگوید:
تازه کن ایمان نی از گفت زبان
ای هوا را تازه کرده در نهان
تا هوا تازهست ایمان تازه نیست
کین هوا جز قفل آن دروازه نیست
با تغییر و تکامل یافتن اندیشه و فکر انسان، روح انسان هم بزرگتر میشود و هر اندازه فکر و روح انسان بزرگتر شود، ایمان او فربهتر میشود.
هر نظرم که بگذرد جلوهی رویش از نظر
بار دگر نکوترش بینم از آن چه دیدهام
و به قول حافظ:
بیا تا گل برافشانیم و میدر ساغراندازیم
فلک را سخت بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
خیلی ممنونم.
مشارکنندهی اول: خیلی ممنون که وقتتان را به ما دادید. امیدواریم بحث مفید واقع شده باشد و از نظراتتان ما را بیبهره نگذارید.
[۱]. تاریخ برگزاری این نشست، سهشنبه ۵ خردادماه ۱۳۸۸ است.
[۲]. وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ أُوْلِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ : و بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه نيرومند و ديدهور بودند به يادآور.
[۳]. «معجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم» عنوان کتابی است که آیات قرآن را بر اساس ریشههای کلمات مرتب کرده است. با استفاده از این معجم، میتوان با دانستن ریشه یک واژه، آدرس آن (شماره سوره و آیه) را در قرآن پیدا کرد. همچنین کنار هم قرار گرفتن آیات حاوی کلمات با ریشه مشترک سبب میشود که بتوان به عنوان مثال تمام آیات که در آنها مشتقات کلمه «خلق» به کار رفته را مشاهده کرد.
[۴]. درآمیزی یا دیزالو (Dissolve) فنی است در تدوین و در اتصال دو نما (سینما) از فیلم به کار میرود. در این فن تصویر «الف» تدریجاً محو میشود و تصویر «ب» جای آن را میگیرد. از دیزالو برای نشان دادن گذر زمان استفاده میشود (دانشنامه ویکی).
[۵]. آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريدهايم و اينكه شما به سوى ما بازگردانيده نمىشويد؟
[۶]. و هر چیزی را آفریده و بدان گونه که درخور آن بوده اندازه گیری کرده است.
[۷]. به راستی خدا برای هر چیزی اندازه ای مقرّر کرده است.
[۸]. و هر چیزی نزد او اندازهای دارد.
[۹]. و آسمان و زمين و آنچه را كه ميان اين دو است به باطل نيافريديم.
[۱۰]. هر زمان او در كارى است.
[۱۱]. در آفرينش هر چه بخواهد مىافزايد.
[۱۲]. و به راستى [ما] بالاى سر شما هفت راه [آسمانى] آفريديم و از [كار] آفرينش غافل نبودهايم.
[۱۳]. آيا در نيافتهاى كه خدا آسمانها و زمين را به حق آفريده اگر بخواهد شما را مىبرد و خلق تازهاى مى آورد.
[۱۴]. و به يقين انسان را از عصارهاى از گل آفريديم(۱۲) سپس او را [به صورت] نطفهاى در جايگاهى استوار قرار داديم(۱۳) آنگاه نطفه را به صورت علقه درآورديم پس آن علقه را [به صورت] مضغه گردانيديم و آنگاه مضغه را استخوانهايى ساختيم بعد استخوانها را با گوشتى پوشانيديم آنگاه [جنين را در] آفرينشى ديگر پديد آورديم آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است(۱۴).
[۱۵]. و [سوگند به] آنكه نر و ماده را آفريد.
[۱۶]. و خداست كه هر جنبندهاى را [ابتدا] از آبى آفريد.
[۱۷]. و هر چيز زندهاى را از آب پديد آورديم.
[۱۸]. آيا غير از خدا آفريدگارى است كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد.
[۱۹]. همانا هدايت بر ماست.
[۲۰]. و آنكه اندازهگيرى كرد و راه نمود.
[۲۱]. و دو دريا يكسان نيستند: اين يك، شيرينِ تشنگىزدا [و] نوشيدنش گواراست و آن يك، شورِ تلخمزه است و از هر يك گوشتى تازه مىخوريد و زيورى كه آن را بر خود مىپوشيد بيرون مىآوريد و كشتى را در آن، موجشكاف مىبينى تا از فضلِ او [روزى خود را] جستجو كنيد، و اميد كه سپاس بگزاريد.
[۲۲]. آیهی ۲۲ سورهی روم: وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِلْعَالِمِینَ (و از نشانههاى [قدرت] او آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف زبانهاى شما و رنگهاى شماست قطعا در اين [امر نيز] براى دانشوران نشانههايى است).
[۲۳]. آیه ۱۴ سوره مومنون: آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است.
[۲۴]. و شما را صورتگرى كرد و صورتهايتان را نيكو آراست.
[۲۵]. آیه ۱۷ سوره مومنون: و به راستى [ما] بالاى سر شما هفت راه [آسمانى] آفريديم.
[۲۶]. اى مردم پروردگارتان را كه شما را... آفريده است پرستش كنيد.
[۲۷]. در حقيقت كسانى كه از بيم پروردگارشان هراسانند۷۵- و كسانى كه به نشانههاى پروردگارشان ايمان مىآورند-۵۸- و آنان كه به پروردگارشان شرك نمىآورند-۵۹-.
[۲۸]. من در زمين جانشينى خواهم گماشت من در زمين جانشينى خواهم گماشت.
[۲۹]. و آبادى آن را به شما واگذاشت. (ترجمه آیت الله مکارم)/ در آن شما را استقرار داد (ترجمه فولادوند)
[۳۰]. سوره رعد، آیه ۱۱: در حقيقت خدا حال قومى را تغيير نمى دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند.
[۳۱]. سوره عنکبوت، آیه ۶۹: و كسانى كه در راه ما كوشيدهاند به يقين راههاى خود را بر آنان مىنماييم و در حقيقتخدا با نيكوكاران است.
[۳۲]. سوره نساء، آیه ۹۵: جاهدان را بر خانهنشينان به پاداشى بزرگ برترى بخشيده است.
[۳۳]. سوره زمر، آیه ۱۰: بىترديد شكيبايان پاداش خود را بىحساب [و] به تمام خواهند يافت.
[۳۴]. سوره نحل، آیه ۱۷: پس آيا كسى كه مى آفريند چون كسى است كه نمى آفريند آيا پند نمى گيريد.
[۳۵]. سوره رحمان، آیه ۲۹: هر زمان او در كارى است.
[۳۶]. بقره، ۲۵۵: لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ (نه خوابى سبك او را فرو مىگيرد و نه خوابى گران).
[۳۷]. نوشته ی نرگس قنبری، انتشارات بصیرت.
[۳۸]. پر قسم ترین سوره قرآن که در آن ۱۱ قسم آمده است.
[۳۹]. و از آسمان آبى فرود آورد و بدان از ميوهها رزقى براى شما بيرون آورد.
[۴۰]. آيا شما آن را [بىيارى ما] زراعت مىكنيد يا ماييم كه زراعت مىكنيم.
[۴۱]. برخلاف اگزیستانسیالیستها.
[۴۲]. در اندیشهی قائلان به خدای ساعتساز، خدا بیرون از هستی بود، گویی هستی را کوک کرده و کناری نشسته و دیگر ارتباطی با آن ندارد؛ اما در تلقی پویشی، خداوند هر لحظه در حال صیرورت و حرکت با هستی است و منظور از اینکه فلسفه پویشی میگوید خداوند اسّواساس ابتکار است یعنی خداوند مرتباً در حال نوآوری و ابتکار در متن هستی است. به قول اقبال اصلاً آفرینش و خلاقیت متقابل با ایستایی است.
[۴۳]. خداوند امکانات تازهای پیش میآورد و چون تعدد این امکانات زیاد است، بدیلهای فراوان وجود خواهد داشت و این اندیشه با همان آموزهی «لاتکرر فی التجلی» تکمیل می شود.
[۴۴]. کیف اصبحت ای صحابی باوفا
[۴۵]. به او میگوید عقل و فهوم این دیار، از اندیشهورزیات ثمری بیاور.
[۴۶]. ترجمه مرحوم احمد آرام است، احتمالاً این واژه را در برابر مکانیسم گذاشته است.
[۴۷]. سوره ق، آیه ۱۵: مگر از آفرينش نخستين [خود] به تنگ آمديم [نه] بلكه آنها از خلق جديد در شبههاند.
[۴۸]. سوره لیل، آیه ۴: كه همانا تلاش شما پراكنده است.