سلسله نشستهای «باب بگشا»
نشست بیست و هفتم: تبیین: داشتهها و کارکردهای او: دید استراتژیک (۹)
سهشنبه ۲۹ اردیبهشتماه ۱۳۸۸
به نام همراه یاریگر
من رفیقم، رهگشایم، باب بگشا، نزد من آ
ضرورت رابطهی صافدلانه، مستمر، همهگاهی و استراتژیک با خدا
نشست بیست و هفتم هست. جلسهی قبل با دعوت از مهمان سپری شد و دوستان سیر موسسهی محک را از زبان بنیانگذارش شنیدند. امروز بر میگردیم به بحث خودمان، كه داشتهها و كاركردهای «او» هست، و کارکرد یا داشتهی سوم که دید استراتژیك خدا یا خدای استراتژیك میباشد. خیلی سریع از گذشته به حال برسیم و روی بحث امروز را كه آخرین بخش خدای استراتژیك است، قدری درنگ كنیم:
از ابتدا تا نیمهی راه كه سیزده جلسه به طول انجامید، به طور خیلی خلاصه سیری را طی كردیم از درون خودمان به بیرون كه یک نوع واكاوی است. در این واكاوی دریافتیم كه با مبداء هستی غیر مرتبطیم؛ با خود هستی هم رابطهی فعالی نداریم؛ لذا سعی كردیم نقبی بزنیم به رهایی از وضعیت. برای رهایی از وضعیت غیر از تغییر و اراده، طبیعتاً متدی هم لازم است. متد رهاییبخش منجر به عبور از وضع موجود میشود و آرامآرام رسیدن به وضع مطلوب و یا نسبتاً مطلوب. سعی كردیم متدی را طراحی كنیم؛ متد سهسطحی بود كه قبلاً به كرات دربارهی آن صحبت كردیم. در ادامه، طی پنج جلسه بررسی متد صورت گرفت كه آیا این متد، الگوی مابهازایی هم دارد یا نه؟ مابهازای الگو را درك كردیم كه رابطهی ابراهیم با خدا بود. آن متد هم سه سطح داشت. پیشاتبیین، تبیین و پساتبیین.
تبیین توصیهی خداست یعنی در شرایط بحران، بین خودتان و من حركت كنید. هم خودتان كه مبنای كوچك هستید، هم من كه مبنای بسیط و همهجایی در هستی هستم؛ شما هم وضعیتتان را بیان كنید تا بتوانیم با هم رابطهای برقرار كنیم.
در تبیین، به ربط دوسویه رسیدیم. ما سمت راست، «او» سمت چپ. ضمن اینكه «او» همه جا هست، ما ضعفهای خاص خودمان را داریم، «او» در مقابلش انسجام حداكثری دارد. ما در پی نقطهی اتكاء هستیم، «او» قابل اتكاست. ما با تقاضاهای خودمان به «او» رویكرد داریم و «او» در مقابل این تقاضاها با ارائههای خاص خودش پاسخگوست. ما با نیازهایمان كه در مسیر «او» پیش میگیریم و «او» با قاعدههایش در همان مسیر میتواند كمكحال ما تلقی شود. در ادامهی تبیین، ما خودمان را با چهار متن مرتبط دانستیم:
[نخست] متن بزرگ هستی [است]. [دوم] متن تاریخ كه محصول كار انسانها هست و ما هم میتوانیم در آن دخل و تصرفی داشته باشیم. متن سوم، خود ما هستیم و متن چهارم هم كتاب آخر هست كه «او» به عنوان تجربهی تاریخی بشر از ابتدا تا سر فصل پیام آخر برای ما و دیگران به جا گذاشته است.
پلهی دوم تبیین، «ما و كلیدها» بود و «او» دو كلید به ما معرفی كرد: یكی انفس، خودمان و دیگری هم آفاق، كرانهها و دوردستها و نزدیكدستهای هستی.
پلهی سوم، «ما و روش» بود؛ روشی كه ما با منبع آخر یعنی كتاب «او» پیشه كردیم و [مبتنی بر این بود که] ما مستقل از رویكردهای سنتی، كتاب را تورق كنیم و در آن وارد شویم، طلسم ورود به كتاب را بشكنیم، آیه انتخاب كنیم، گزاره انتخاب كنیم و تحلیلشان كنیم؛ به قول بوكسورها، ناكدانشان كنیم. بوكسورها را ناكدان میكنند، که ممكن است دیگر بلند نشوند، ولی ما میتوانیم [آیات و گزارهها را به گونهای تجزیه و] ناکدان كنیم كه این خردهها را به هم وصل كنیم و در بحث از اتصال آن خردهها كمك بگیریم.
[پلهی چهارم] «ما و پروژه» است. در بین جلسات مطرح كردیم که پلهی چهارم تبیین این است كه از زمانی كه آدم هبوط كرد و خدا زمین را به او سپرد، بنا بود و بنا هست و از این به بعد هم ـ آن گونه كه ما با عقل متوسطمان درك میكنیم ـ بنا خواهد بود كه «او» كه این امكان را برای آدم فراهم كرده، [برای ما نیز شرایطی پدید آورد] تا ما بتوانیم پروژههای مشترك اجرا كنیم. هفتهی پیش، شاهد شكلگیری و روند رشد دودههای یكی از این پروژهها بودیم كه بانوی «محك» توضیح داد.
نهایتاً، پلهی آخر تبیین رابطهی كیفی و جدی ما و «او»ست. در «ما و او» سعی كردیم به این نقطه برسیم كه آیا «او» به عنوان نقطه اتكاء هست یا نه؟ آیا ما، «او» را به عنوان نقطه اتكاء انتخاب كردهایم؟ آیا ما در این انتخاب پایدار هستیم؟ مستمر هستیم یا میخواهیم با «او» تاكتیكی و مناسبتی برخورد كنیم؟
در وجه دیگر تبیین سراغ داشتههای او رفتیم. «او» به چه مناسبتی نقطه اتكای این هستی است و به چه مناسبت ما میتوانیم با «او» رابطهی درازمدت و افقدار تعریف كنیم؟ آمدیم سراغ داشتههای «او» و كاركردهای «او»:
[یک] جلسه روی «خدای طراح ـ مهندس» درنگ و تامل کردیم و یک جلسه هم روی خدای خالق. هشت جلسهی اخیر را به خدایی كه هم صاحب افق و هم دید استراتژیك است، اختصاص دادیم. از منظر باب بگشا، اگر ما هم بخواهیم كار استراتژیك كنیم، نظر «او» این هست كه در هر حوزهای كه میخواهید وارد شوید میتوانید دقالباب كنید و من این ویژگیها را دارم: افقدارم، دور اندیشم، طراحم، اهل فرآوری هستم و صبورم.
اگر مسیر درازمدتی انتخاب كردید، میتوانید با ویژگیهای من ارتباط برقرار كنید. پس از این مقدمات پرسیدیم كه آیا این افقدار بودن خدا در مدلی هم تعین پیدا كرده یا نه؟ برای اینكه تعین و تحقق این مدل را بررسی كنیم، سراغ چند گزاره و متعدد نشانه آمدیم.
سه گزاره بود، یكی سورهی طه بود كه میانهی كیفی و گوهرین كتاب تعریف شد؛ دیگری، سورهی اعراف بود و در نهایت، سورهی شعراء كه همپوشانیهای جدی با همدیگر دارند. هر سه روایت مستقیم خدا از تحولاتی كه در زمان موسی و فرعون در مصر رخ داد، هستند. محور بحثمان را روی سورهی طه، آیات ۹ تا ۸۱ كه ۷۲ آیه را در بر میگیرد، قرار دادیم. اگر این آیات را كه قابل تقسیم به شانزده مرحله است، با همپوشانیهای شعراء و اعراف و بقیهی آیات پراكندهی مربوط به روایت موسی و فرعون كه در كتاب مندرج هست، كنار هم بگذاریم، میتوانیم استراتژی شانزده مرحلهای خدا را در مواجهه با فرعون تفسیر كنیم:
مرحلهی اول طراحی بود. مرحلهی دوم گزینش و فرآوری مجری بود كه موسای متقاضی انتخاب شد. مرحلهی سوم كارسپاری به موسی بود. مرحلهی چهارم مجهز كردن موسی به عنوان مجری بود. مرحلهی پنجم توجیه او خصوصاً در بزنگاه اقدام بود. مرحلهی ششم توجه ویژهی خدا به خواستههای مجری و تعیین آنها و مرحلهی هفتم تعیین مخاطب این استراتژی بود. هشتمین مرحله به ادامهی تجهیز اختصاص داشت که شامل مجهز كردن به یاد و متن و روش میشد. مرحلهی بعد، تجهیز روحی و روانی موسی و هارون بود. مرحلهی دهم تصریح این نکته بود که پروژه، مشترك است و خدا دلادل و درتنیده با مجری پروژه ـ موسی ـ حركت میكند و در سیر و مراحل سیر حضور دارد.
مرحلهی یازدهم، اقدام و مرحلهی دوازدهم، تبیین، تلنگر و تبلور دعوت موسی در مواجهه با فرعون بود. مرحلهی سیزدهم، آوردگاه اندیشه و عمل دو طرف ـ موسی و فرعون ـ بود. آرامآرام به مراحل پایانی رسیدیم؛ مرحلهی چهاردهم بیمزدایی و ترغیب اعتلایی موسی توسط خدا بود. مرحلهی پانزدهم افشانی و پاشانی توحید در انتهای پروژه بود. و نهایتاً مرحلهی شانزدهم اتفاقی كه میباید بیفتد افتاد؛ یعنی بنا بود كه در اقدام نهایی، فرعون به عنوان موجودی كه خودش را مرتفع كرده است و ادعای ارتفاع و برتری در كل مناسبات با انسانها میكند، آرامآرام با روشهای خاص خود، حذف شود و قوم بنیاسرائیل بتوانند در مقابل حذف این ارتفاع، به طور مشاع ارتقاء پیدا كنند. مجموعاً در جلسهی قبل این پرسش مطرح بود كه از دل این بحثها و شانزده مرحله چه چیز بیرون میآید؟ آن شانزده مرحله را می توانیم در شش مدار كیفی خلاصه و فشرده كنیم:
خدا در روایتی كه برای حضرت محمّد در ۷۲ آیهی سورهی طه كرد، با این روش جلو آمد: چشماندازی را از مصر آن زمان مطرح كرد و بعد از چشمانداز، هدفگذاریهایی را صورت داد. برای نیل به آن هدف، جهاز، فاز، عنصر پیشتاز و اندیشه و عمل سببساز، پیشنیازهایی لازم بودند. به بیان دیگر، این طور مطرح شد كه در مدار اول، خدا نقش رسام را به عهده گرفت؛ یعنی ترسیم كننده بود. در مرحلهی دوم نقش طراح را عهدهدار شد. در مرحلهی سوم كه كار تمهید را انجام میداد، در نقش تجهیزكننده ظاهر شد. در مرحله یا مدار بعدی كه فاز یا مرحلهبندی بود، او نقش مهندس را ایفا كرد. در مرحلهی ماقبل آخر، فرآوریكنندهی موسی در سیر خودش بود. نهایتاً در مرحلهی پایانی هم مبناسازی تئوریك را پیشه كرد و جوهر كیفی به پروژهی مورد نظر تزریق كرد. در این تقسیم پلكانی كه شش مدار را به خود اختصاص میدهد عقل و تدبیر و درایت و احاطهی خدا بر كل پروژه و پروسه كاملاً مشهود و سرریز است:
از عصارهكشی از سورههای طه و اعراف و شعراء و دیگر گزارهها و نشانهها، اگر بخواهیم با ادبیات امروزی سخن بگوییم، به این درک میرسیم که خدا برای پیروزی استراتژیاش، ابتدا دست به تحلیل زد؛ سپس ایده و هدفش را مطرح كرد. برای ایده كه از دل تحلیل در میآمد، دست به طراحی زد و ما با این بخش، بیشتر كشاكش داریم. در آن طراحی، به طور جدی به مشاركت انسانی فكر كرد و بعد از مشاركت انسانی، پیشنیازها و ملزومات، سپس اجرا، بعد مقصود و محصول [را مدنظر قرار داد]. بدین ترتیب، ما شاهد یک قاعدهی كاملاً منطقی از ابتدا تا انتهای كار هستیم.
[خدا] در قدم اول برای حضرت محمّد روایت كرد كه آیا روایت موسی را شنیدهای؟ آنجا دست به تحلیل زد و وضعیت را شناسایی كرد. تحلیل به معنی گشودن مساله، حل گشایشگرانه و شرح گشاینده است. در قدم اول تار و پود شرایط مصر را كاملاً باز كرد. در مرحلهی دوم در مواجهه با وضعیت تحلیلشده، ایدهپردازی كرد. در مرحلهی سوم، ترسیم عملیاتی ایده را به عهده گرفت.
در مرحلهی چهارم برای اینكه این پروژه پیش برود، [خدا] جای ویژهای را برای مشاركت انسان در نظر گرفت كه همهی بحث ما همین است. برای پیشبرد این كار خدا به مشاركت انسان و نیروی انسانی كار فكر كرد. شاید در بادی امر به ذهن برسد كه خدا سرشار از ظرفیتها و تواناییها و داشتهها و.... است؛ چه نیازی به پیشبرد پروژهی مشاركتی با انسان دارد و چه نیازی دارد که در طراحی خودش جایی برای عرض اندام انسان با همهی مسائل و ظرفیتهایی كه دارد با خودش حمل میكند، در نظر بگیرد؟ بحث امروز ما این است؛ باز كردن این دو پلهی تقریباً میانی: مشاركت انسان و نیروی انسان در اجرای پروژهای كه خدا طراحی كرده است.
این قدر كه ما از روایت خدا درك می كنیم و در قبل هم توضیح داده شد، اجرای پروژهی مشترك از سرفصل آدم اتفاق افتاد ـ كه جلوتر مستندات آن را خواهیم دید. از آدم تا این سیری كه ما جلو آمدیم ، به ابراهیم و بعد به موسی رسیدیم و سپس این بحثهای جدید مطرح شد، [اجرای پروژهی مشترک انسان با خدا ادامه یافت]:
جوهر این پروژه، توحید است؛ به این مفهوم كه بناست در كشاكش اجرای این پروژهها، جهان به وحدتی برسد. انسان هم در این جهان به وحدت هستی و وحدت با «او» و وحدت با خودش برسد. یعنی دریافت دیگری كه میشود از سیر روایت خدا و بحثهایی كه قبلاً داشتیم به آن نایل شویم، وحدت با هستی، وحدت با «او»، وحدت با خود آحاد انسان است.
وجه دوم، جانمایه است. جانمایهی پروژه با استناد به آیهی ۱۸۶ سورهی بقره قبلاً طرح شد [که رشد است]:
آیه تصریح میكند كه من در دسترسم، شنوا هستم. آمادهام، اهل ایجابم و آمادگی برای ایجاب دارم. از آن طرف در ادامهی تاكید ما بر رابطهی دوسویهی انسان با «او»، «او» هم انتظار دارد كه انسان نیز با «او» ایجابی برخورد كند، «او» را بنیادی و مبنایی فرض كند و مبنا بگیرد تا انسان بتواند در پیشبرد پروژههایش راه رشد را طی كند.
وجه بعدی و دریافت سوم از مجموعه بحثهایی كه تا به حال داشتیم ـ چه خدای صاحب دید استراتژیك، چه خدای خالق، طراح و مهندس و چه بحثهای ما قبل آن كه بحث ابراهیم بود، این است كه جدا از اینكه روح، جانمایه و سمت پروژه چیست، مسیر آن هم پراهمیت است. این قدر که ما درك میكنیم، مسیر پروژه، اصلاح ممتد، در پرتو توحید، در مواجهه با تضادها میباشد. در سورهی هود كه از سورههای [حامل] فلسفهی تاریخ است و سمت و سیر و روح تاریخ در آن مندرج و مستتر است، آیهی ۸۸ كلیدی است:
این از زبان شعیب جاری میشود و شعیب پروژهی خودش را این طور توضیح میدهد. قبلاً در سیر موسی با شعیب برخورد داشتیم؛ اهل بصیرت و پرحوصله است؛ در هشت یا ده سالی كه موسی با او زندگی كرده، موسای عجول و پرشتاب و آسیمهسر را آرام میكند ـ موسی با شعیب قراردادی داشت برای هشت یا ده سال و با دختر شعیب هم ازدواج كرد. شعیب از انسانهای مورد تاكید خدا از منظر صبوری، درایت، تعقل و كنار آمدن با طبیعت است. شعیب این چهار ویژگی را دارد و این ویژگیها از ویژگیهای استراتژیك و از ویژگیهایی است كه به كار هر کسی از ما كه بخواهیم پروژهای را تعریف كنیم و تا انتها پیش ببریم، میآید.
اکنون او در ادامهی انبیای قبل از خودش در سورهی هود [پروژهی مشترک خود و خدا را توضیح میدهد]. سورهی هود، در واقع سورهای است كه در آن، خدا تریبون را به دست برگزیدگانش داده است؛ البته خودش هم در توضیح تاریخ دخالت میکند، اما مرحله به مرحله و مِفصل به مِفصل كه دوران عوض می شود و پیام جدید میآید، او تریبون را به دست پیامآوران داده است. اینجا تریبون یا میكروفن كه دست شعیب میرسد، او خودش را خیلی صریح و شفاف توضیح میدهد و میگوید من در پروژهای كه پیش گرفتم اراده یا خواستی ندارم مگر اصلاح ـ اصلاح مسیر و روند ـ و در این مسیر توفیقی نخواهم یافت مگر از منشاء او. یعنی تمام حرفهایی که به صورت گذرا و با زبان الکن [میتوانیم] بزنیم، او در این گزاره مطرح كرده است. من افق دارم، دیدی دارم، دیدگاهی دارم و پروژهای را بر این دیدگاه سوار كردهام و خطم نیز خط مشی اصلاح است، نه خط آنارشیسم، خود به خودی، احتمال و تصادف!
در فطرت بشر همعصر با شعیب زاویهی انحرافی پیدا شده و جامعهی شعیب انحراف معیاری از روح اصلی هستی پیدا كرده است. شعیب در ادامهی پیامآوران قبلی آمده تا پیام توحید را تكرار كند و پروژهای را اجرا كند برای اصلاح روندی كه به هر علت معوج شده و زاویهی انحراف پیدا كرده است. شعیب در این گزاره، ربط خودش را با «او» توضیح میدهد. تصریح میكند من امكان ظفرنمونی نخواهم داشت، استراتژی من پیروز نخواهد شد، مگر از منشاء او، مگر اینكه توانسته باشم یا بتوانم با او رابطهی كیفی و درازمدتی تعریف كنم. فراز آخر این گزاره تصریح میكند كه من به او اعتماد ویژه كردم و نهایتاً من و پروژه و همهی عوامل به سوی او برمیگردیم. لذا این آیه تصریح دارد كه مسیر پروژه[ی انسان و خدا]، اصلاح ممتد، در پرتو توحید و نهایتاً در مواجهه با تضادهاست. اکنون به اصل بحث میرسیم؛ اینجای بحث است كه میتواند با بحث هفتهی گذشتهای كه مهمان مطرح كرد[۱] پیوند بخورد:
از دیدگاه «او»، انسان صاحبِ نظر، منظردار و باربردار است و نیز این مسیر ممتدی است كه در سیر خودش به شعیب رسیده و بعد به دیگران و به افراد متوسط و یا كمتر از متوسطی مثل ما میرسد. او كه انسان را در این مسیر ممتد، نظردار و منظردار و باربردار تعریف میكند، خودش انتخابگر و فرآورندهی انسانهایی از این گونه است.
از نظر خدا، انسان صاحب نظر است و این طور نیست که خود خدا صاحب نظر اول و آخر عالم و هستی باشد. در بحثهای قبلی دیدیم كه ابراهیم با خدا مجادله میكند؛ خدا در این كتاب [قرآن] دیدگاه تمام نافیان [و منکران] خودش را نیز آورده، نافیان خدا هم صاحبنظرند. ابراهیم، هم اهل مجادله و هم صاحبنظر است؛ همه صاحبنظرند. انسان صاحبنظر، دیددار، اندیشهدار، نظردار، منظردار یعنی افقدار، طراحیدار، چشماندازدار و نهایتاً باربردار این مسیر ممتد نقطهچینی است كه از آدم شروع شده و فعلاً انتهایی ندارد. او با این شناختی كه از انسان دارد و با این ویژگیهای كیفی که برای انسان قائل است، خودش هم آوردهای دارد. اگر انسان نظر میآورد. منظر میآورد و پشتش را خم میكند و بار برمیدارد، او هم آوردهاش این است كه انسان اینگونه را انتخاب میكند، گزینش میکند و سیر فرآوری را روی او اجرا میكند و من تصور میكنم تمام بحثهای خود ما و مهمانهایی كه برای سخنرانی دعوت کرده و میکنیم، نهایتاً همگی مظهر این سه آیه هستند:
این سه آیه، آیات ۴۵ تا ۴۷ سورهی ص هستند. آیات، آیات مُقطّع و كوتاهی هستند. همهی آنها به «ر» ختم شدهاند. قبلاً صحبت كردیم، «ر» حرف كشدار است و نیز سیر تاریخ را با خودش دارد. «ر» حرف استراتژیک است، یعنی كشدار است و از یک جا شروع میشود، شكمی دارد كه آن شكم مراحل حركت را در خودش جای داده است و در آخر به یك نقطهای هم منتهی میشود. حرف آرامش هم هست، یعنی كار استراتژیک نهایتاً به یک آرامشی هم میرسد؛ آرامشی كه هفتهی پیش در صحبت مهمان دیدیم؛ از بحران شروع كرده بود و از شوریدن علیه خدا و ناتوانی و غرولند به هستی و مبدا هستی تا به یك آرامشی رسیده بود و نهایتاً رفتن در شكم پروژه، شكمی كه تا الآن بیست سال است که كش آمده است. این آیاتی كه با «ر» تمام میشود، مقطع و آهنگین است. البته بیشتر از اینكه ما بخواهیم به شکل و فرماسیونش بپردازیم، جوهرش از اهمیت ویژهای برخوردار است. این جوهر، اگر ما اهل احیای خود و محیط پیرامونمان باشیم [راهگشاست]. هر مشكلی هم كه داشته باشیم، میتوانیم به سر فصل احیا برسیم و روند احیای خود و محیط پیرامونمان را در حد توان طی كنیم.
خدا این سه نفر را كه معرفی میكند، [در آیات] قبل و بعد هم انسانهایی را معرفی میكند؛ اگر دوستان خواستند به سورهی ص مراجعه كنند؛ قبل و بعد [این سه آیه] هم همین بحث است؛ ولی جانمایهی این بحث كه ویژگی انسان چیست، اینجا مطرح میشود. دو ویژگی برای این سه نفر مطرح میكند. این سه، همین عناصر استراتژیك را دارند. ابراهیم صبور است و حدود ۱۱۸ سال در این جهان بوده است. این گونه كه تاریخ نشان میدهد، از هشت یا نه سالگی دونده بوده است. یك انسانی آمده حدود یك قرن دویده است. این خیلی مهم است! دوی ماراتن حدوداً دو ساعت و اندی است؛ بعد از ماراتن همه آب میآورند و نواری پاره میشود و مدالی به گردن آویخته میشود! ولی ابراهیم بدون تشویق و بدون وحدت همگانی با پیرامون، این مسیر پایانناپذیر را طی میكند تا اینكه در آخر ارتباطش با هستی [جهان فعلی] قطع میشود. ابراهیم این ویژگی را داشته، اسحاق هم همین طور، و یعقوب مظهر صبر، صبر مبشّر، صبر توام با امید بوده است. خدا اینها را «عبادنا» [میخواند]: انسانهایی كه با ما رابطهی نرمی برقرار كردند. یک مسیر سخت و سنگلاخی را بین خودشان و ما اینقدر آمدند و رفتند كه این رابطه نرم نرم شده است. به حضرت محمّد میگوید از اینها یاد كنید. خود حضرت محمّد هم انسان كوچكی نبوده او هم در كشاكش پیشبرد پروژهای استراتژیك قرار داشته و تنفس میكرده است. در میانههای این پیشبرد، خدا از ابراهیم یاد میكند و به حضرت محمّد توضیح میدهد كه از اینها یاد كن. وقتی «و اذكر» میآید به این مفهوم است كه فقط یاد نیست، سمت، توان، ظرفیت و ویژگیشان را هم در پس پیشانی ترسیم كنیم. این سه نفر جملگی، صبور و بردبار، اهل مرارت و اهل پیشبرد بودند. دو ویژگی داشتند: دستان پر قدرتی داشتند، دست و بازوی كارایی داشتند؛ و [دوم] اهل بصیرت بودند. این ویژگی انسانهای پیش برنده و پروژهتعریفكن است.
در آیهی ۴۶ در ادامهی توضیحی كه برای محمّد(ص) میدهد، میگوید ما اینها را كامل صیقل دادیم، صاف و شفاف و خالصشان كردیم، اضافاتشان را گرفتیم و خالص كردنی خالصكردنی! به وجهی كاملاً كیفی خلوصشان دادیم. علتش را توضیح میدهد: «ذِكْرَى الدَّارِ»؛ چون آنها خودشان اهل فرجاماندیشی بودند، به منزل آخر فكر میكردند.
تمام بحث استراتژی هم منزل آخر است. ما همهمان، خودمان، نیروها، پیرامون، حاكمیتمان، در محلهمان، در دانشگاه، هر جا كه بودیم از استارت و آغاز كردن چیزی كم ندیدیم. خودمان هم در این پروسهها حضور داشتیم، ولی تفاوت این سه پیامبر كه خدا در این كتاب آخر برجسته و پررنگشان میكند این است كه آنها از ابتدا به منزل آخر فكر میكردند. كار استراتژیك همین است. بالاخره باید مجموعه امكانات خود را به گونهای تنظیم كنیم كه به منزل آخر برسیم. بعد آیهی سوم هم كه با آن، گزاره تمام میشود، تصریح میكند تمام این سه نفر و احتمالاً دیگرانی كه قبلاً در موردشان صحبت كردند، نزد ما سیر فرآوری را طی كردند؛ اینها «الْمُصْطَفَینَ الْأَخْیارِ» بودند؛ از طرف ما مصطفا بودند، اصطفی شدند، منتخب شدند، گزینش شدند و ما سیر فرآوری را روی آنها طی كردیم تا كاملاً از جنس نیكان شدند.
این سه آیه كه اسم این سه عنصر را هم میبرد و با آن فرماسیون در كتاب گنجانده شده، بیان حال همهی انسانها از جمله ما میتواند باشد. اینجا تصریح این است كه خود [برگزیدگان] دو ویژگی داشتند، یكی اینکه اندامشان را به كار میانداختند، نمیخواستند روشنفكری كنند. در اینجا مرز بین خدا و روشنفكران محض مشخص میشود. روشنفكر محض دائم میخواند و بحث میكند و ذهن را پیچیده میكند. بالاخره از این دالانهای پیچ در پیچ و حلزونی ذهن یك چیزی باید بیرون بیاید و یك خروجی باید داشته باشد! همهی اینها خروجی داشتند. [دوم و] در كنار آن، اهل بصیرت و افق بودند، دید داشتند و پروژه تعریف میكردند، خودشان هم كارگر پروژهی خودشان بودند، رابطهی استخدامی با كسی تعریف نكردند. الآن مشكل جامعهی روشنفكری ما این است كه ممكن است بتواند پروژههایی تعریف كند، ولی كارگر آن پروژه كیست؟ پیشبرنده و باربردارش كیست؟ به اصطلاح بازار، كولهپشتی گردن چه كسی میافتد؟ معلوم نیست! لذا پروژه پیش نمیرود.
این سه نفر، دو ویژگی را همزمان داشتند. خدا [در آیات مذکور] اول بصیرت را نیاورده است؛ اول این آمده كه اهل پیشبرندگی هستند، دستی دارند، بازویی دارند، و در نهایت این دست و بازو، پشت یك كار استراتژیک قرار میگیرد. این تقدم و تاخر هم به همین ترتیب است. اول ید قدرتمندشان است، بعد دیدشان است. یعنی اینها اگر بصیرت هم نداشتند، میتوانستند در پروژهی دیگری كه یك عقل بابصیرت دیگری طراحی كرده، پیشبرنده باشند و این برخلاف موجوداتی است كه ما پیرامون خودمان میبینیم که پیشبرندگی [در میان خصایص آنها] وجود ندارد. خدا روی این دو ویژگی تاكید میكند كه اهل پیشبرندگیاند، ید توانمندی دارند و این ید یك اهرم پیشبرنده است. و [دوم] اهل بصیرتاند، جلوتر را میبینند و ما به اعتبار ویژگی خودشان، خالصشان میكنیم؛ خودشان یك خلوصی دارند و ما گردونه را خالصتر میكنیم و به دلیل فرجاماندیشی خودشان، آرامآرام تبدیل به یك الماس بیرگه میشوند. فرجاماندیشی هم این نیست كه آدم فقط بنشیند و آخرت را ترسیم كند و فقط منزل آخر را ببیند! مهم این است كه در مهندسی پیشبرندگی به منزل آخر فكر شود؛ در ذیل پروسه به منزل آخر فكر شود. در نهایت آنها تحت فرآوری قرار میگیرند. در ادامهی بحث، این اهمیت دارد كه از نظر خدا پروژهای كه با آدم شروع شده پایانناپذیر است:
انسانها از آدم تا اکنون، نظیر بحث جلسهی گذشته خودمان كه دوستی آمد و سیر خودش را تعریف كرد، حامل چوب امدادی هستند. یك آیه از آیات كلیدی، آیهی۳۳ از آلعمران است: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى ءَادَمَ وَ نُوحًا وَ ءَالَ إِبْرَاهِيمَ وَ ءَالَ عِمْرَانَ عَلىَ الْعَالَمِينَ». خدا تاكید میكند [آغاز] این پروژهی اصطفا [از آدم بوده است]؛ بیتردید خدا این برگزیدن و گزینش و فرآوری را از آدم شروع كرده، سپس به نوح رسیده، به ابراهیم و آل او و كل سلسلهاش میرسد و در ادامه به عمران و آل او میرسد که از موسی شروع میشود و الی آخر. به گفتهی خدا، این سیر از آدم شروع شده است. این روند ترسیمشدهی پروژهای كه جانش توحید و جوهرهاش اصلاح است، از آدم شروع شده، فصل به فصل جلو آمده و با این تحلیل خدا، تا امروز هم پیش آمده؛ پروژهای از آغاز تا حال است. یك سری پیشبرندههای با نام و نشان هستند كه خدا توضیح میدهد؛ برخی هم بینام و نشاناند. همهی اینها از آدم تا الآن، بسته به سطح و مرتبهشان، این سیر را طی كردند. [هرچند] ممكن است در دورانی كه ما داریم به سر میبریم، در عرصههایی چوب امدادی زمین افتاده باشد و كسی اراده یا مزیتش را نداشته باشد که چوب امدادی را بردارد، [اما] بالاخره این چوب از آدم تا به حال جلو آمده است. خیلی مهم است که این چوب امدادی بر زمین نمانده است.
«او» كه تاریخ را این گونه تحلیل میكند و انسان پیشبرندهی تاریخ را توصیف میكند و برای انسان پیش برندهای كه هم ویژگی جلوبرندگی دارد و هم اهل بصیرت است، مایه میگذارد، انتظاری ایفای نقش از ما دارد. اگر پیشفرض ذهن ما این باشد كه این كتاب فقط خطاب به پیامبر آخر نیست، [میتوانیم از کتاب بهرهی بیشتری ببریم]؛ پیامبر آخر، [پیام را] دریافته و ناقل امین تمام دریافتهایش هم بوده، انشای خدا را كامل به ما منتقل كرده، اما ما و همهی انسانهای همعصر او هم مخاطبیم، گیرندهایم، میتوانیم همان طور كه خود محمّد(ص) از كتاب برداشت میكرد، الهام میگرفت، ما هم در سطح خودمان برداشت كنیم و الهام بگیریم.
این اندازه كه ما میفهمیم، پژواك همهی این آیات ـ سه آیهی سورهی ص و آیهی ۳۳ آلعمران ـ و پژواك صدای خدا از آن زمان تا به حال كه به ما برسد، تصریح میكند شما هم صاحب دیدگاهاید، صاحب دست و قدرتاید و صاحب پروژهاید. یعنی شما هم مثل آن سه نفر كه نام برده شد [هستید]؛ فقط ابراهیم، اسحاق و یعقوب نیستند كه نظر دارند، منظر دارند، افق دارند! شما هم صاحب دیدگاهاید، صاحب دست و قدرتاید، صاحب پروژهاید. شما هم ویژگیها و داشتههایی دارید؛ این طور نیست كه داشتهها فقط از آن خدا باشد؛ ما هم داشتههایی داریم. درست است كه داشتههایمان را از او گرفتیم، ولی ما هم بالاخره سهمی داریم، داشتهای داریم، داشتهی ما دیدگاه ماست [و دست و قدرت و پروژهی ماست]. الآن تصور میكنیم دیدگاه نداریم یا كم داریم، تصور میكنیم، توهم داریم كه حیرانیم. اگر روی بحث متمركز شویم، در حد توان، ظرفیت، تمركز و تعمق خودمان به دیدگاهی نائل خواهیم آمد. و طبیعتاً ما هم مثل ابراهیم و اسحاق و یعقوب دست و یدی داریم، پیش برندهایم و نهایتاً میتوانیم با اتكاء به دیدگاهمان و با دست و قدرتمان پروژهای تعریف كنیم.
حال، «او» میگوید اگر پروژهایی تعریف كردید، همچنان كه من به سیر آنها [ابراهیم، اسحاق و یعقوب] وارد شدم، به سیر شما هم وارد میشوم؛ بصیرتی كه آنجا آمده و بصیرتی كه ما ترجمه كردیم، به زبان امروزی [مرادف با] «صاحب دیدگاه بودن» است. در لغت، به دیدی كه نافذ است، یعنی تا حد امكان نفوذ دارد، لیزری عمل میكند، روی سطح متمركز نمیشود، [بصیرت میگویند]. دید نافذ پربرد و افقدار را بصیرت میگویند؛ نه یك گذر است، نه یك لحظه. ما هم میتوانیم امروز با دو ابزار بصیرت و غیرت، پروژهای تعریف كنیم و پیش ببریم. این «و اذكر» كه در ابتدای سه آیهی سورهی ص به حضرت محمّد میگوید، را ما هم میتوانیم برای خودمان ذكر كنیم. میتوانیم «و اذكر» را امروزی كنیم.
بحث هفتهی گذشته[۲]، شاید بشود گفت از بحثهای قبل كیفیتر بود؛ چون عینیتر بود، سیری طی شده بود، دو دهه سیر را پشت خودش داشت. سیر از بیامكانی محض به امكان قابل توجهی منجر شده بود. فردی كه استارت پروژه را زده بود و تا الآن با پیرامون خودش پیش آمده، ابتدای كار مثل همهی ما بوده، بحران و تشویش و درگیری با خدا و دعوای روزانه و شبانه، در خواب و بیداری، مشكلات خود را سر خدا خالی كردن تا خودش میآید به یك طمانینهای میرسد و به پیرامونش كمك میكند. امكانات پیرامونی پخش و پراکنده است؛ پیرامون ما هم امكانات پخش شده است. شاید ما چشم مجهزی نداریم. این پیوند میخورد، یك گوشهای را میگیرد و جلو میآید. تمام بحث آیات همین است كه شما هم صاحب ویژگی آن سه نفر هستید و می توانید در امروزهروز پروژهای را تعریف كنید.
ما هم برای خودمان نفر و پیشبرنده هستیم. نفر هم به انسان میگویند و هم به شتر. شتر از نوع شتری كه مولوی توصیف میکند، بین غیر انسانها ویژگیهایی دارد كه بعضاً مثل خود انسان است. مولوی دو قطعه در دفتر دوم مثنوی [در توضیح ویژگیهای شتر] دارد. در دفتر دوم یك مناظرهی مبسوط است بین اشتر و استر (الاغ). الاغ مشكلات خاص خودش را با شتر مطرح میكند و میگوید من اصلاً یك موجود نزدیكبینی هستم. نمیتوانم مسیر طولانی طی كنم. دم به دم زمین میخورم، زانو و سر بینیام همیشه زخمی است؛ ولی تو اصلاً این طور نیستی! تو ویژگیهای خاص خودت را داری. شتر به او خیلی كیفی توضیح میدهد و میگوید چند تفاوت كیفی بین من و تو هست. من افقدارم و قامت بلندی دارم. خدا به من یك ارتفاعی داده؛ نه ارتفاع از نوع فرعون، یك امكانی به من داده كه من میدان دیدی داشته باشم. تو دائم پایین را نگاه میكنی، چشمت درشت است و زیبا، ولی اهل بصیرت نیستی، نگاه لیزری نداری ـ به تعبیر خود خدا كه برای ابراهیم و اسحاق و یعقوب به كار میبرد. شتر این توضیح را میدهد، میگوید من ویژگیهایی دارم؛ اولاً افقدارم، قامتم بلند است، دید عالی دارم، خودم هم عالی هستم. این واژگان را مولوی در این دیالوگ به كار میبرد و این را عنوان می كند كه من مسیری را میخواهم طی كنم از بالای بلندی میآیم به سطوح تحتانی؛ از اول تا آخر میدانم مسیر چیست؟ پستی و بلندی و حفرهها را میبینم؛ لذا میتوانم ایفای نقش درازمدت كنم. پس شتر هم ویژگیهایی دارد از نوع انسان؛ پیشبرنده و اهل مسیرهای درازمدت است.
این اهانت نیست كه شتر را با ابراهیم یا اسحاق یا یعقوب یا با انسانهایی از نوع خودمان مقایسه كنیم و همپوشانیها را درآوریم. خیلی از حیوانات این طور نیستند، شتر كوهانی دارد؛ در بالای كوهان جهاز دیگران و جهاز خودش را قرار میدهد، حفرهای از چربی دارد، در مقابل تشنگی بسیار مقاوم است، لذا پیش برندهی قافله هم هست، یك جرسی هم دارد. در ایران خودمان، از بچگی وقتی صدای شتر را میشنیدیم، میدانستیم شب عید است. كودی آورده برای بنفشهی زمستانی؛ لذا [حامل] ویژگیهای خود انسان است. شتر هم قافله میبرد؛ به قول مولوی «خوش سفری است این سفر، قافله را بكش بكش». هم شتر قافله را میكشد، هم ابراهیم این قافله را میكشد و هم این خانمی كه هفتهی پیش اینجا نشسته بود قافله را میكشد؛ پس چرا ما نتوانیم قافله را بكشیم؟
لذا از نظر خدا ما نفریم؛ انسان مثل شتر مهم است، هم نفر است، هم نفربر است. شتر هم نفر است و هم نفربر است، ابراهیم هم نفر بود و هم نفربر. موسی هم یك یدككش پشت خودش انداخت، كل قومش را كشید. مولوی هم جانها را خوب درك كرده؛ این دو قطعه و دیالوگ و مناظرهی شتر و استر، هم نشاندهندهی درك متفاوت این دو است، هم نشاندهندهی درك توحید است و هم نشاندهندهی نقشی كه شتر در هستی و طبیعت به عهده دارد. آرامآرام به پایان بحث نزدیك میشویم، تبیینی كه ما میتوانیم از دیدگاه او بكنیم، [این بود که گفته شد]. ما سخنگوی خدا نیستیم ـ «او» به اندازهی كافی خودش اقتدار دارد، نه تحت ظلم است، نه كمبود تریبون دارد؛ ولی ما میتوانیم از دیدگاه او این را بفهمیم:
ما این طور میتوانیم بفهمیم كه تقاضاهای ما به دست او ارتقاء پیدا میكند و ایدههای او به تقاضاهای ما وصل میشود. از این همه بحثهایی كه كردیم شاید بشود این طور جمعبندی كرد كه دستاوردها و پروژههای این بخش از هستی كه زمین در اختیار انسان، در اختیار ما و آدم از اول تا زمان ما قرار داده شده، از تلاقیها و اتصالها و تجمیعهای ایدههای ما و ایدههای او، ظرفیتهای ما و ظرفیتهای او، داشتههای ما و داشتههای او، پیش میرود. تجربهی خود انسان در كار جمعی این گونه بوده؛ با دیگران تلاقی پیدا میكند و در این تلاقیها همیابیهایی صورت میگیرد؛ از همیابیها، ظرفیتها تكمیل میشود و تكمیل ظرفیت تحقق پیدا میكند؛ همه همدیگر را همپوشانی میكنند و در نهایت به دستاوردی میرسند. این قاعده، قاعدهی غریبی نیست. خدا توضیح میدهد این قاعده را با خود من هم میتوانید پیاده كنید؛ «فرایم خوانید، فرایم خوانید» به همین مضمون است؛ یعنی همچنان كه خودتان همدیگر را پیدا میكنید، ایدههایتان با هم تلاقی پیدا میكند، ظرفیتهایتان با هم تكمیل میشود، با من هم میتوانید این كار را بكنید.
در سیر موسی دیدیم، موسی یك دغدغه و تقاضای اولیه داشت. دغدغه و تقاضای اولیهی موسی با ویژگیهای خاص خود، پخته نشده و قوام نیامده بود، اشكالات جدی در آن وجود داشت؛ ولی چون خودش از اصالت برخوردار بود و خدا هم ظرفیت او را تشخیص داد، تحلیل خدا كه در ۷۲ آیه [در سورهی طه] با حضرت محمّد مطرح شد، با ظرفیت موسی پیوند خورد. از تلاقی تحلیل خدا و چشمانداز و طراحی استراتژیكش با طراحیهای حداقلی موسی و ظرفیتها و همهی قوت و ضعفهایش، پروژهی برخورد با فرعون و پروژهی وارد كردن مصر به یك دوران جدید اجرا شد.
اینجا همین را میخواهد بگوید. اگر شما تقاضایی داشته باشید، آن تقاضا توسط من ارتقاء پیدا خواهد كرد. موسایی كه در مواجههی آخر با فرعون و مدارش پیروز شد، آن موسای چند دههی قبل نبود. موسی قد كشیده بود. توسط خدا بالا آمده و ارتقاء پیدا كرده بود؛ آن ایدهی خام و ناپخته و مشكلدار اولیهاش به یك ایدهای تبدیل شد كه توانست تمام قوم بنیاسرائیل را همنوا و همراه كند و یك پروژهی جمعی اجرا كند. اینجا خدا تصریح میكند كه اگر فتیلهای روشن كنیم كه نشاندهندهی لهیب تقاضاهایمان باشد، و اگر خودتان هم كیفیتی بروز دهید، من میتوانم آن فتیله را بالا بكشم، روشن نگاهش دارم، شعاع نورش را افزایش دهم. اگر قبول داریم خدا مشحون از ایده است، اگر ما هم ایدههایی داشته باشیم و همپوشانی با ایدهی خدا باشد، ما به ایدهی او وصل میشویم. تقاضای ما به ایدهی او وصل میشود كه هفتهی پیش هم خانم توضیح داد. ایدهی اولیهی خانم قدس چنانکه توضیح دادند، این بود كه در اول به دنبال حل مسالهی فرزند خودش بود؛ ولی در كشاكش حل مساله، فرزندان مشابه به فرزند خودش هم برایش اهمیت پیدا كرد. حل مسالهی همه كودكان سرطانی مسالهی خدا هم هست. مساله نه به معنای مشكل! بالاخره او هم میخواهد آرامآرام مسالهی اینها حل شود. وقتی چهار یا پنج خانم پیدا میشوند و پروه تعریف میكنند، طبیعتاً او با ایدهی اولیهی اینها برخورد ارتقایی و تعالیبخش میكند. آنها به جایی میرسند كه قبلاً در ذهن خود، فكرش را نمیكردند. این اتصال یعنی تلاقی تقاضای ما با ایدهی او، مثل سنگ چخماق كیفی هست كه حتماً از داخل آن پروژه تعریف میشود و پیش برده میشود و به محصول میرسد.
خدا خودش را در آیهی ۵ سورهی سجده تعریف کرد و خودش را مدبر سقف تا کف تعریف کرد؛ از سقف تا كف منتشر میشود و همه جا هست. حال ما مدبر از سقف تا دور و بر خودمان هستیم، این توان را كه داریم. ویژگی او این است كه زندهای است كه همه جا منتشر است، اگر ما ضمن پروژههای اصلی او پروژههای خرد و كوچك تعریف كنیم، مكانیسم جهان این است كه در دست و پای او نمیرویم! نه او ما را حذف میكند، نه او میدان را كامل در انحصار خودش میخواهد، نه ما در حوزههای او تداخلی ایجاد میكنیم. موسی یك جملهی معروف دارد كه یك بار هم در قرآن بیشتر نیامده «وَ أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّه» (غافر: ۴۴) یعنی من امر خودم را كه الآن با مشكل ویژه با آن مواجه شدم به خدا وا می گذارم. ما دائم فكر میكنیم مقام ارشد به مقام كهتر یا كوچكتر تفویض میكند! از نظام سلطنتی ۲۵۰۰ ساله و نظام ولایت مطلقه در ناخودآگاه ما به این رسیدیم كه تفویض از یك مقام بالا به مقام كوچك میشود. كیفیت رابطهی خدا با موسی این است که موسی به خدا تفویض میكند. حال كه انسان میتواند به خدا تفویض كند، خدا به طریق اولی اهل واگذاری است، او مدبر از سقف تا كف است، ما هم در این از سقف تا كفی كه او رقم زده، مدبر دور تا دور خودمان هستیم.
این هستی كه ما میشناسیم ـ از كل كتاب هستی و از كتاب تاریخ بشر و این كتاب آخر كه تعریف كرده و گزارههای بحث امروز ـ [بیانگر] این است كه پروژههای كلان که در مدار خود خرد خرد پیش میرود، و مقاطعهکار جدی داشتهاند، بساز ـ بفروش و تاجر نیستند، و با هدایت خودمان میخواهند در این هستی نقشی به عهده بگیرند و ما هم در واقع حلقههای كوچكی هستیم در مدار بسیار گسترده كه اهل پیشبرندگی هستیم. قبلاً در مراحل شانزدهگانهای كه خدا با موسی در مواجهه با فرعون تعریف كرد، جایی كه دائم موسی و بعد موسی و هارون به عنوان زوج سازماندهنده و پیشبرنده با انواع مشكلات و هراسهای درونی مواجه بودند، در این سطح ما باید درك كنیم، فهم كنیم ـ به قول مولوی «فهم كنیم مساله را» ـ که این پروژه مشترك است و آن را با هم پیش میبریم.
حال او پر مشغله است اما پوششدهنده است، پروژههای كوچكی هم كه ما تعریف میكنیم می تواند پوشش دهد، وجه دیگر اینكه آن اندازه كه ما از رابطهی او با موسی و او با ابراهیم درك میكنیم و او با همه، او مصحح پیش برندگان است، خود پیش برندگان هم مصحح خودشان هستند یعنی ما هم می توانیم مصحح خودمان باشیم، او هم مصحح ماست. از تصحیح او و خود تصحیحی ما یك تضمین نسبی برای پیشبرد پروژهی مشترك پیدا می شود. بحث را اگر بخواهیم جمع كنیم، از موسی و ابراهیم و درشتاستخوانهای تاریخ كه عبور كنیم و برسیم به همین كوچكهای خودمان، هم قد و هم وزن و ابعاد خودمان:
آن اندازه كه از این آیات میفهمیم، اگر بتوانیم فهمكنندهی مبنا باشیم ـ بتوانیم او را مبنای تئوریک و واقعی هستی بفهمیم و این مبنا را فهم کنیم ـ در مدار دوم، تحلیلگر شرایط باشیم ـ ضمن آنکه توهم نداریم، محدودیتهای خاص خودمان را داریم، میتوانیم ایدهپرداز باشیم ـ آنگاه، طبیعتاً وحی هم برای ما كاركرد خاص خودش را دارد؛ نه با مكانیسمی كه به محمّد(ص) یا موسی(ع) یا نوح(ع) منتقل شد، با مكانیسم خاص خود. ما هم میتوانیم الهام بگیریم؛ برای پیشبرد با همهی ضعفهای خودمان قابل تجهیزیم. بخشی از تجهیزمان را او انجام میدهد، بخشی را خودمان انجام میدهیم، ما مُقدِم خواهیم بود و در نهایت محصل و تحصیلكننده:
در توصیفی كه خدا از ابراهیم میكند با آن سیر یك قرنیاش، و توصیفی که از یعقوب میكند با آن صبرش، و وصفی که از اسحاق میكند با ویژگیهای خاص خودش، اگر بحث را امروزی كنیم، [این را درک میکنیم که] آنها زمان را به پروژهی خودشان تزریق كردند. ابراهیم اول كار كه موسس و بنیانگذار توحید نشد. به پروژهاش زمان تزریق كرد، حوصلهی تاریخی داشت، عمل بزنگاهی انجام داد و در نهایت امید ذاتی داشت كه از ابتدا به انتها راه ببرد. آخرین فراز بحث متكی به این تك آیه است:
این از جمله آیاتی است كه خدا به حضرت محمّد میگوید «بگو». جاهایی كه به حضرت محمّد میگوید «بگو»، تاكید ویژه دارد و تصریح [بر امری] میخواهد بكند: «بگو این مسیر من است». اگر این «من» عطف به مسیر خدا باشد یا عطف به مسیر محمّد(ص)، زیاد فرقی نمیكند؛ به هر حال «مسیر» است. اینجا این مهم است كه خدا به محمّد نمیگوید بگو این مقام من است، این جایگاه من است، این محل استقرار و اتراقگاه و منزلگاه من است. میگوید بگو این «مسیر» من است! یعنی سیری را كه طی میكنم، سیری است كه میتواند به فراخوانی پیوست شود، به عمل جمعی منجر شود و بر بصیرت و چشمانداز استوار باشد كه همه، عناصر استراتژیك هستند. حال این آیه همپوشان با این مصرع مولوی که «گر راه رُوی راه برت بنماید (یا بگشاید)» است؛ یعنی خدا اهل راه است و انسان هم ـ چنانکه هم از كتاب در میآید و هم از نظر خدا در میآید و هم از نظر مولوی ـ اهل راه است، این دو «اهل راه»، طبیعتاً با هم میتوانند به پروژهی مشترك برسند. بحث تمام میشود:
همچنان كه او در طراحیاش، در اندیشهی سهم و نقش و جایگاه برای ماست، ما هم در طراحیهای خرد خودمان، میتوانیم در اندیشهی ربط و ارتباط پیدا كردن با داشتههای او باشیم. او در همهی طراحیهایش [برای نوع انسان نقش قائل است]؛ در طراحی تاسیس توحید، نقش ویژهای را برای ابراهیم در نظر گرفت؛ در طراحی ایجاد مصر نوین، جای ویژهای را برای موسی در نظر گرفت. پس خدا، اهل در نظر گرفتن جایگاه برای انسانِ صاحب نظر، صاحب قدرت و پیشبرنده است. لذا ما با «او» در مسیر استراتژیك در طراحی پروژه و در پیشبرد آن میتوانیم مشاركت جدی و كیفی داشته باشیم. كل این نه جلسه وقت دوستان گرفته شد تا این گفته داده شود كه «او» كه اهل طراحی كلان است و پروژههای عظیم و نه خرد، در کلان قضیه، جایی برای انسان در نظر گرفته است؛ هیچ كدام از پروژههایی كه در كتاب توضیح داده را صرفاً خود خدا پیش نبرده؛ نه با قوم لوط، نه با قوم شعیب، نه با قریش و قوم حضرت محمّد، نه در تاسیس توحید، نه در حذف مرحله مرحله و تدریجی [ارتفاع] فرعون توسط موسی و قوم او. در تمام طراحیهای کلان، جایی برای انسان در نظر گرفته است. اگر درك كنیم که «او» مقسم است و متناسب با وزن انسانها به آنها جایگاه داده، ما هم طبعاً در طراحیمان متناسب با وزن «او»، میتوانیم جای ویژهای برای «او» در نظر بگیریم. اگر این اتفاق بیفتد بنا بر نظر «او»، پروژه، در یك مسیر درازمدت، تضمینی برای پیشبرد و رسیدن به مقصد پیدا میكند.
اگر بخواهیم از جلسهی گذشته ساده نگذریم، پیشنهاد این است كه نیمهی دوم جلسه را به ارزیابی بحثی كه توسط خانم قدس در جلسهی گذشته مطرح شد و سوال از اینکه این امر چقدر شدنی و چقدر قابل تكرار است، اختصاص دهیم.
هدی صابر: جلسهی گذشته تجربهای مطرح شد. میتوان گفت آن تجربه، بحث امروز و عینی سلسله مباحثی بود كه تا الآن پیش آمده است. اگر بشود و حسینیه [ارشاد] هم توافق كند، هر ماه یكی از این تجربهها را به جمع منتقل كنیم. با توجه به اینكه در آینده هم این انتقال صورت خواهد گرفت، هر كدام از دوستان اگر جمعبندی روی تجربهی جلسهی قبل یا نكته و نظری در روش و محتوا دارند، ما در خدمتشان هستیم.
مشارکتکنندهی اول: با سلام به همهی دوستان. من یك توضیحی دربارهی بحث هفتهی پیش ـ سخنرانی خانم قدس ـ و [متعاقب آن،] دو سوال داشتم. بحثی كه آقای صابر همیشه مطرح میكنند و یكی از جملاتی كه در صحبتشان آمده، این است كه «خدا امكانساز است». این جمله كم توضیح داده شده و برای من سوال بوده كه منظور آقای صابر دقیقاً چه بوده است؟ خانم قدس در صحبتهاشان گفتند که [تاسیس محک، به صورت] «اتفاقی» پیش آمده و این یک تناقضی با صحبتهای آقای صابر داشت. شاید مباحثی كه آقای صابر طرح میكردند را ما در چند مورد در صحبتهای خانم قدس دیدیم؛ اینکه خدا امكانساز است، برنامهریز است و ما هم باید مهندسی كنیم. ولی من بحث استدلالی خودم را میخواستم مطرح كنم و از زاویهی خودم این مساله را توضیح دهم تا نقد و بررسی شود، شاید بچهها بهتر بتوانند این مساله را باز كنند.
من خدا را در حكم جملهی «لا اله الا الله» میبینم. به نظر من خدا یك آزادی محض است، یعنی هیچ بتی نیست و یك خدا هست و آن خدا در واقع بیان آزادی است، قدرت نیست، یك ساختاری كه انسان در چارچوبش اسیر شود نیست، یك فضای بازی را در اختیار انسان قرار میدهد كه رشد كند. وقتی ما خدا را به این صورت تعریف میكنیم ـ یعنی به عنوان آزادی محضی كه انسان بخواهد در آن ریسك كند ـ [آنگاه، انسان] میتواند رشد كند و توانمندیهایش بیشتر شود. اینجا هست که خلاقیت به وجود میآید. خلاقیت تعریف دارد كه چیزی علاوه بر آن چیزی هست كه دارای ساختاری است؛ ساختار سیاسی یا اجتماعی یا هر چیزی كه انسان خودش را تعریف كرده. اگر چیز دیگری بخواهد به وجود آید، در نظر گرفتن خدا به صورت فوق، فضا را برای ابتکار و خلاقیت به وجود میآورد. و از اینجا من نتیجه میگیرم آن خدا، ابتکار و توانمندی را آزاد میكند، یك امكانی را میسازد؛ پس خدا میتواند امكانساز باشد. من جملهای را كه آقای صابر مطرح کرده، این طور میفهمم. بودن در راه و درست ماندن در راه، ما را به سوی آن توانمندی رهنمون میكند و به سوی به وجود آمدن ابتكار و خلاقیتی كه خودمان را اسیر چارچوبها نكنیم. این به نظر من ربط حرف آقای صابر با خانم قدس بود.
اما، دو سوال داشتم. یكی بحث نخبهگرایی كه امروز مطرح كردید و نقد کردید. [نخبهگرایی] یكی از نظریاتی است در تمام فلسفههای روز هست؛ چه در ماركسیسم به عنوان حزب پیشرو و چه در لیبرالیسم به عنوان روشنفكر و نخبه. اصطلاحی را آقای صابر به كار میبرند به عنوان «عنصر پیشتاز». تفاوت این عنصر پیشتاز با آن نخبهها چیست؟ منظور ایشان را میفهمم؛ میگویند عنصر پیشتاز عنصری است كه جامعه را پیش میبرد؛ یعنی جامعه بر سر همان جایی که هست، میایستد؟
[سوال دوم دربارهی،] یكی از اشكالاتی است كه در صحبت آقای صابر وقتی میخواستند ارتفاع گرفتن را توضیح بدهند، پیش آمد. آقای صابر مثالی كه زدند [ارتفاع گرفتن] «شتر» بود که با ارتفاع گرفتن فرعون یكی در آمد و اینجا یكی از مسائلی كه باید بیشتر روی آن كار شود، تعریف كردن دایرهی لغات است. هر فرهنگی برای خودش دایره لغات خاصی دارد. مثلاً قدرت یك لغتی است ما از آن مفهوم بدی را درك میكنیم. برژینسکی و تمام كسانی كه دارند فلسفهی قدرت را در جهان توضیح میدهند، از این واژه استفاده میكنند. وقتی میگوییم خدا قدرتمند است، در ذهن به طور ناخودآگاه به شکل خاصی متبادر میشود. شاید بشود معادل قدرت، توانمندی را استفاده كرد كه خدا توانمند است، انسان توانمند است. این توان با قدرت فرق دارد و قدرت و زور نیست كه [در عرف رایج جامعهی ایران] نامشروع است، [بلکه توانمندی خدا و انسان] مشروع است. اگر روی اینها كار شود، شاید بحث مهندسی شود.
هدی صابر: دربارهی بخش اول كه گفتید [برخی سخنان خانم قدس با مباحث اینجا سازگار نیست، توضیح این که] با خانم قدس قبلاً صحبت شد و [چنانکه در صحبتهای ایشان آمد] ایشان ۲۰ سال را به سه دوره تقسیم میكنند؛ [که متشکل از دو] دورهی دوساله و باقی هم روند اخیرشان بوده است. دورهی اول دورهای بوده كه چهار یا پنج نفر مادر بودهاند که [با تاسی] به الگوی یک نگو آلمانی که در آنجا فعال بوده، به مركز درمان كودكان سرطانی میرفتند و كار توضیحی می كردند، میزان دارو و وضعیت بچهها در زمان شیمیدرمانی و خواب و خوراكشان را پیگیری میکردند. اینها با همان الگو میآیند دو سال در ایران كار میكنند، به مراكز درمان كودكان سرطانی میروند. هر پنج مادر هم خودشان كودك سرطانی داشتند، به این میرسند كه در ایران، كار توضیحی صرف جواب نمیدهد. آنجا [در آلمان] پایههای دیگری هم در كنار كار توضیحی هست، تامین اجتماعی جدی است. NGOهایی هستند که در حوزههای دیگر فعال میشوند. اما اینجا به دلیل اینكه نه آن پایه وجود دارد و نه NGOهایی كه حوزههای دیگر را پوشش میدهند، موجود است، [مادران ایرانی] به این نتیجه میرسند كه ما در كنار یك كار توضیحی، باید یك چیزهای عینی را به عنوان خدمترسانی در اختیار این بچهها و خانوادهشان قرار بدهیم.
آن دو سال اول جا و مكان نداشتند، بعد از دو سال به این نتیجه میرسند كه ما توان یك كار توضیحی پیدا كردیم، اما لازم است با یك امكانات حداقلی پیوند بخوریم و در كنار آن كار تغذیه به بچهها و عروسك و اسباببازی و... پیش ببریم. اتفاقاً هندسه در همین بود. حالا به هر علت ایشان [خانم قدس] در مقابل جمع تواضع كرد یا خیلی تمایل نداشتند سیر را ریز توضیح دهد [وارد بحث هندسه نشدند]. اول میروند با مهندس خلیلی صحبت میكنند. مهندس خلیلی، بانی بوتان است و خودش و خانوادش در این NGOها و كارهای خیرات و مبرعاتی فعالند. یك مدت در زیر زمین آنها بودند، بعد از آن مدتی به چیذر میروند. هنوز خانهی چیذرشان را دارند؛ آنجا هم دو سال یك زیرزمین اجارهای داشتند؛ صبح تا ظهر وقت میگذاشتند مثلاً عروسك میخریدند، برای عروسك لباس میدوختند یا در حد چند لقمه این چهار، پنج نفر میتوانستند برای بچهها كمكتغذیه فراهم كنند.
بعد از دو سال جمعبندیشان این بود كه این تجربهی دو سال اول و دو سال دوم كه با هم پیوند خورده، ما از یك سطحی از مقبولیت در بین خانوادهی بچههای سرطانی كه فرودست و مستمندند، برخوردار شدیم؛ چون از هویت برخوردار شده بودند با شهرداری وارد مذاكره میشوند. در این سیر، هم عقل، هم هندسه، هم جمعبندی مرحلهی قبل نهفته است. خیلی كار عقلانی بود. مرحلهی بعد كه با شهرداری گفتگو میكنند یك ساختمان سهطبقه از شهرداری گرفته بودند كه آن را هم دارند. آنجا آمدند كار استقرار و اسکانی كردند؛ یعنی خانوادههایی كه میآمدند آنجا دورهی شیمی درمانی كه از پانزده روز تا چند ماه به طول میانجامید، [را بگذرانند]، به تناسب آنجا مستقر میشدند كه توضیح دادند، آژانس هم در آنجا بود. آنها را میبرد به مراكز درمانی و شب آنجا میماندند. آن وقت آرامآرام اجتماعیتر شدند و پزشكی سال ۱۳۷۲ از آلمان آمد. آن پزشك آن زمان یك میلیارد تومان به اینها كمك كرد. یك میلیارد خیلی مبلغ قابل توجهی نسبت به الآن بود. بنیهی اول این ساختمان محک با آن یك میلیارد تومان فراهم شد. بعد آقایی كه خانمش فرانسوی بود کمک کرد و بعد آرامآرام پیوند اجتماعیشان جدیتر شد و با NGOهای دیگر پیوند خوردند؛ هویت نسبی منطقهای و یا بینالمللی پیدا كردند. اساسنامهشان را برای NGOهای مادر در اروپا فرستادند. اروپاییها با ایشان برخورد فعال كردند. یك مقدار كمكهای ارزی و خرد برایشان آمد. آرامآرام امكان فراهم شد و به اینجا رسیدند. اینكه در آن هم مهندسی بود و هم جنگیدن بود و هم درایت بود و هم مدیریت. الآن هم مدیریت آنجا جدی است. آن وقت بدون هیچ امكانی كار را شروع كردند، الآن با این امكان مواجه هستند. به نسبتی كه خودشان جدیتر برخورد كردند، امكانات خدایی كه گفت به كار آمد. ایشان این ریزهكاریها را زیاد توضیح ندادند.
مشارکتکنندهی اول: اینکه میفرمایید در ضرب المثل هم داریم «از تو حرکت، از خدا برکت». این در فرهنگ ما آمده است. اما چیزی که شما گفتید خدا امکانآفرین هست به نظرم کمی مقطّع بود. باید کمی بیشتر توضیح داده شود. چرا که وقتی ما خدا را به معنای آزادی در نظر بگیریم و بتوان خلاقیت به کار برد، مسلم است که امری طبیعی است؛ اما اگر خدا را به معنای زور و «باید و نباید» خارج از قاعده در نظر بگیریم، [نتیجهی دیگری حاصل میشود].
هدی صابر: وقتی میگوییم خدا در پروژه میآید، همین است که به عینه دیدیم در پروژه آمده است. وقتی [کسانی نظیر] آقای فروهر هم بیایند و توضیح بدهند، [ملاحظه میکنیم که اینها با هم] مشابهتهایی جدی دارند. مثلاً تقریباً همهشان ـ چه سنتیها و چه [مردمنهادهایی] که نیمهمدرن و نیمهسنتی هستند ـ با یک بیامکانی محض شروع کردند. با ادبیات خودشان این طور توضیح میدهند که خدا موظف است و اگر ما استارتی بزنیم، خدا لامحاله وارد میشود. یک ایمان جدی از این گونه دارند که خدا نگذاشته است ایمانشان در این کار مخدوش شود. مثلاً آقای فروهر[۴] ـ اگر اینجا موافقت کنند و بیایند ـ با ادبیات ما صحبت نمیکند و مذهبی هم نیست، ولی خدای خاص خودش را دارد. او میگوید نمیشود پروژهی اجتماعی را بدون مشارکت عموم پیش برد. برای خود اینها به لحاظ تئوریک و در تجربهی عملی و عینی مقداری فرمولیزه شده است و همهشان با ادبیات خودشان این را میگویند. لذا برایشان خیلی عینی و قطعی است که «او» در پروژه خواهد آمد. انشاءالله بیایند و آن تجربه را توضیح دهند. دو نکتهی دیگری که گفتید را اجازه بدهید بعداً دربارهاش گفتگو شود و وقت الآن به جلسهی قبل اختصاص پیدا کند.
***
مشارکتکنندهی دوم: سلام، من امکان داشتم و یک بار دیگر بحث خانم قدس را گوش کردم. چهار محور به ذهنم رسید. اول اینکه ایشان در شروع سخنشان، نکتهای گفتند که من خیلی خوشحالم که اینجا اکثر حاضران جوان هستند. بعد یک جملهای گفتند که «من همیشه خیلی دغدغه دارم که این حرکت بقایی داشته باشد». در جامعهی امروز، در پروژهها انسانهایی هستند در منیتهای خودشان هستند و به طور کلی ما خیلی دغدغهی بقا داریم. من روی این جمله که فکر کردم. واقعیت همین طور است مخصوصاً در ۲۰ سال اخیر که رویای اسلام آمده و به زعم ما، همهی ایسمها هم شکست خوردهاند و همه میگویند وضع بد است، ولی چارهای نیست! این چارهای نیست، چارهای نیست، [وارد] ادبیات ما هم شده، در ادبیات جهان هم هست. اینطور میگویند که «همین است که هست». روزی پنجاه هزار نفر از فقر میمیرند، میگویند میدانیم بد است، ولی همین است دیگر! رشد اقتصادی و توسعه اگر بخواهد انجام شود طبیعتاً پنجاه هزار نفر روزانه باید از فقر بمیرند. آفریقا این است، آسیا این است، بالاخره باید کشورهای جهان سوم بپذیرند و درک کنند و چیزی نگویند! این صحبتهایی که میشود، تاکیداتی است که به نظر میرسد بعد از شکست مارکسیسم در فضای جهانی مطرح شد. واقعیت این است که همین خانم قدس تاکیدی که کردند ـ و آن انگیزه بخش است ـ گفتند که ما خارج از اینکه آنها این حرفها را میزنند، بیاعتنا به آن حرفهایی که آنها میزنند که واقعیت جهان این است، انسانها اینها هستند، هزینهها زیاد است و بعضیها میمیرند و فقط بعضیها زنده میمانند و...، [عمل کردیم]. خانم قدس و دوستانش مناسبات دون این دنیا را نپذیرفتند و تن به واقعیت ندادند یعنی سدی در مقابل آن ساختند. به نظر میرسد این برایش خیلی مهم است، این جمله جملهی قشنگی بود که «ما باید بمانیم». حالا که آنها یک سد ساختهاند، ایشان ساخته و چند نفر دیگر دغدغهاش را دارند، بعد از ایشان هم باید باقی بماند. به نظرم نگاه عمیقی به فضای مناسبات جهان حتی مناسبات در ایران بود.
دوم اینکه قضیهی نیکی بود که مطرح کردند و گفتند من قبلاً فکر میکردم آدم خیلی خیری هستم و مثلاً کفشهایم که برایم قابل استفاده نبود، به فرد نیازمندی میدادم و فکر میکردم خیلی خیر هستم. اما بعداً من فهمیدم که اتفاقا نیکی چیزی نیست که پیرامون من تعریف میشود. خیلی جمله قشنگی بود! یعنی چیزهایی که برای من خوب هستند، خوبی هست و من به سویش حرکت میکنم. به همین خاطر دید او نسبت به آدمها تغییر کرد. آدمها را خیلی وسیع دید، چون آنها را نیک دید. اول این اتفاق افتاد که آن خانم از گلستان آمدند و مادرهایی که در بحث از آنها گفته شد. من این طور جمعبندی کردم به نظر میرسد ایشان به این جمعبندی رسیدند که انسان به میزانی که به دیگران میاندیشد، زندگی میکند. یک جای جالبی داشتند که در بحث خودشان سوال مطرح شد محک را استثناء میکردند، وقتی از محک صحبت می کرد، شعف خاصی داشت؛ حس کاملاً به دیگران فکر کردن، کاملاً وقف دیگران شدن چقدر شعف داشت. اینکه «زندگی واقعاً شعف است» در حرف ایشان برای من خیلی ملموس شد؛ مخصوصاً جایی که لبخند میزدند و از محک میگفتند. یک سوالی مطرح شد که کسی گفت زندگی شخصیتان را شرح بده، ولی پاسخ ایشان این بود که محک یک چیز دیگر است. این احساس را کرده بودم که به واقع زندگی را این طور میشود تعریف کرد. به ما گفتند در زندگی، بُعد فردی را پیش ببر، در گوشهای به دیگران هم فکر کن! به واقع ایشان ترجمان یک کلمه بود که «انسان به آن اندازه که به دیگران فکر میکند زندگی میکند».
دو نکتهای که آقای صابر داشتند در بحث خودمان به نظرم خیلی جدید بود و اگر جا بیفتد خیلی خوب است که یکی از آنها، حس حیات است. جلسهی سوم بود در شعر آقای رضایی که گفته بود «صحبت از رفتن و رفتنها نیست، صحبت از ماندن هم نیست، صحبت آن است که خاکستر تو تخم رزمآوری دیگر باشد». درگیر این تضادهایی که حالا حتی اگر حرکت مسلحانه هم باشند، نیستیم. ما فقط به کاشتن و کاشتن، به زندگی و حیات و دغدغهی او فکر میکنیم و اینچنین حس حیات، حس بودن را انسان درک میکرد. از جلسه که بیرون آمدیم من شاید با دوازده نفر حرف میزدم، بقیه هم فکر میکنم دربارهاش حرف زدند، همه همین را میگفتند. چقدر خوب بود، چقدر منسجم بود، چقدر حیات داشت، چقدر میخندیدیم! اینها را اگر تئوریزه کنیم، یعنی بگوییم بحث اخلاقی میکرد، چقدر عارف بود و واقعاً آدم احساس میکرد هست. به قول آقای صابر که میگویند «ما هم هستیم»؛ من خودم واقعاً این را درک کردم.
حال من هم به این تفاوتی که من در بحث آقای صابر و ایشان درک کردم ـ دوستمان قبلاً اشاره کرد ـ اشاره میکنم؛ چون چند نفر دیگر هم این را گفتند؛ اینکه آقای صابر دو سه دفعه تاکید کردند و میخواستند ایشان را ببرند به سمت الگو و برنامهریزی و ایشان دائماً مقابله کرد. مشخص بود الآن تردید داشت. من نظرم این است که خانم قدس داشتن الگو و برنامهریزی کلان که آقای صابر مطرح میکنند، را نفی کرد و این به معنی بیبرنامه بودن نیست؛ قرار نیست کسی وقتی آنچه که آقای صابر به عنوان طراحی استراتژیک میگویند، قبول نداشته باشد، بدین معنی باشد که بخواهد تصادفی و شانسی کار را پیش ببرد. به این معنی است که ما اساساً موقعیتها را نمیتوانیم پیشبینی کنیم؛ به این معناست که ما دقیقاً نمیدانیم بعدها چه اتفاقاتی پیرامون ما میافتد؟ ولی ما یک سری اصول را میتوانیم داشته باشیم و دو اصل که خانم قدس سه بار تاکید کردند، من فقط مینویسم، من باید به اصولی که می دانم پایبند باشم، درست است. ایشان یک دغدغهای داشت، در مشاهدهای که کرد تلنگری خورد و بعد امکانات فراهم شد. این طبیعت حرکت است. ولی به نظر من، ایشان خودش را این طور توضیح داد که برعکس نظر آقای صابر است و خانم قدس خارج از روند به قضیه نگاه میکردند. ایشان در آن جلسه از دل روند خودشان نگاه کردند. حالا اگر از بیرون نگاه کند، انسان میتواند پرسشهایی مطرح کند. طبیعی هم هست. هر انسانی این داستان را تحلیل کند میگوید [مراحل] ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷ [طی شده است]. ولی واقعیت این است و خانم قدس هم که توضیح دادند، این طور نبوده است.
ایشان گفتند بسیار طبیعی است که آدم جمعبندی کند. کدام انسان خوب و اهل کاری بوده است که جمعبندی نکند، اهل مشورت نباشد، اهل ایده گرفتن از دیگران نباشد؟ ولی این مهم است که ایشان تاکید میکردند ما افقی نداشتیم؛ فقط میدانستیم که باید مقید باشیم که چیزی را که انجام میدهیم درست است. ما میدانستیم یک چیزهایی نباید انجام بدهیم و تا الآن در محک انجام ندادیم. شفافیت مالی و اصول اخلاقی که کار اقتصادی داشتیم و اصول انسانی که خودمان داشتیم، مثال اینکه کودک نباید تحقیر شود. اگر قرار است حتی پروژه زمین بماند، ولی از اصول نباید کوتاه آمد.
این روندی که آقای صابر میگویند هم درست است که از بیرون نگاه کنیم. در این آیهی قرآن هم که تصریح شده: «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ» (عنکبوت: ۶۹) حکایت همین آدمهاست. انسان اگر تلاش کند و دغدغهی دیگران را داشته باشد، واقعاً حس کند قرار است زندگی کند، به همان معنایی که گفته شد، خواه ناخواه خدا برایش راه را باز میکند. این راه باز کردن را من حتی عوض شدن موقعیت و اضافه شدن امکانات میدانم. به نظرم نقطه افتراقی که با بحث آقای صابر داشت اینکه نیازی نیست ما حتماً الگوهای مشابه انتزاعی درست کنیم برای حرکتهایی که حس میکنیم حس حیات و حس بودن در آن است. ما میتوانیم الگوها را بگیریم، همه را بسط دهیم. همانطور که قرآن این کار را کرده! ولی با این کار، تنوع انسانها را از بین نبریم؛ چون هر انسانی بالاخره با متد و روش خودش میتواند پیش رود. نکتهی بعد اینکه خودکمبینشان نکنیم. انسان حس نکند حالا که میخواهد وارد شود، قطعاً باید [امام] حسین شود، موسی شود! نه؛ به این شکل نیست. آقای صابر چنین انگیزهای ندارند، اما نظر من این هست که خواه ناخواه این اتفاق و این برداشت از بحث آقای صابر صورت میگیرد.
هدی صابر: شما فکر میکنید انتقال این تجربه از نوع جلسهی پیش چقدر به پیشبرد بحثهای خودمان میتواند کمک کند؟
مشارکتکنندهی دوم: من بعد از جلسه به برخی دوستانم گفتم که تازه فهمیدیم آقای صابر چه میگوید؛ مثلاً همین حرفی که میگویند خدا هست و امکانآفرین است. مخصوصاً برای ما که دانشگاه بودیم، برگزار کردن یک برنامه برایمان خیلی دشوار و بزرگ میشد! برای من جالب است که [فعالان عرصهی اجتماعی] بیایند و گفتوگو کنند، تجاربشان را بگویند. همین الگویی که جلسهی قبل بود، اولین اتفاقی که میافتد درک همین چیزی است که شما میگویید غیرممکن نیست. یعنی این تیپ آدمها [نمونهی عینی] همین هستند. در قرآن به نظرم همین را میخواهد بگوید. ابراهیم یا موسی از یک راهی که خیلی هم سخت نیست رفتند. یکی از دوستان میگفت بد بودن خیلی سخت است! یعنی انجام ندادن این کارها خیلی ظلم و خیلی خیانت است! علاوه بر این، همانطور كه شما گفتید [این نوع جلسات] میتواند برای كار اجتماعی موثر باشد. در ایران اگر كسی بخواهد كار اجتماعی كند، چه موانعی دارد؟ درست است اینجا این بحث مطرح نیست، ولی به نظرم حداقل خانم قدس نشان دادند در ایران فقط كار توضیحی به انجام نمیرسد؛ چون اینجا امکانات زیر صفر است و هر کار اجتماعی ای، به یك چفت و بست اجتماعی و اقتصادی نیز نیاز دارد.
هدی صابر: در دعوتهای دیگر فكر میكنید چه ظرایفی باید رعایت شود؟
مشارکتکنندهی دوم: به نظرم این میهمانان دو مرتبه حاضر شوند. یك بار كامل بحث خودشان باشد تا اصلاً ببینیم از چه دریچهای میخواهند وارد بحث شوند؟ فرض كنند تعدادی جلویشان نشستند و می خواهند برایشان در مورد کارشان صحبت کنند. مثلاً همین خانم قدس. اگر اجازه داده می شد که خیلی ساده بحث خودشان را بگویند، عالی بود. [مرتبهی دوم دیالوگ باشد و نسبت بحث آنها با بحث ما مشخص شود].
هدی صابر: شیوهی پیشنهادی شما چیست؟ خانم قدس گفتند من سخنرانی نمیكنم و پرسش و پاسخ شود. شما می گویید از اول خودشان هر طور خواستند [طرح بحث کنند، اما ممکن است مثل خانم قدس حاضر به آغاز بحث نباشند و مایل باشند به صورت دیالوگ و پرسش و پاسخ پیش برود].
مشارکتکنندهی دوم: شما خودتان گفتید جایی آدم حس میكرد درونش حرف میزند! هر چه خودش باشد و در قالب [از پیش تعیینشدهای] نرود، درون خودش برود، بیشتر میفهمیم قضیه چیست و كجای كار را فهمیده است؟ یعنی چیزی كه دوستان گفتند آن قضیهی امكان دادن خداست. یك دفعه چون مقابل یك پرسش قرار گرفته میخواست پرسش را جواب دهد که آیا خدا امكان را میآورد؛ ولی نتوانست با آن ادبیات ارتباط برقرار كند و به آن صورت گفت. ولی اگر خودش توضیح میداد، اصلاً همین چیزی كه شما گفتید قبل و بعد را توضیح میداد، برای خودش طبیعی بود. من نظرم وقتی [طرح بحث سخنران] در قالب خودش باشد درونیاتش بهتر معلوم میشود. البته ممكن است بعضی حرفهایشان هم به بحث ما مرتبط نباشد. متشكرم.
***
مشارکتکنندهی سوم: در مورد صحبتی كه هفتهی پیش شد، جلسهی اول هم من صحبت كردم هنوز هم روی موضع خود هستم. گفتم با توجه به اینكه ما ۳۰ سال از انقلاب را گذراندیم، ما یک الگوی استبدادی در برنامههایمان هست، یك «من» داریم كه نمیگذارد طرحهای نو را باور كنیم. البته اینجا آقای صابر استثناء هستند. اگر خاطرتان باشد، الآن بچهها با هم كار میكنند، ولی روشی كه الآن من دارم این است كه اول ما بپذیریم آیا افرادی كه مریض هستند، واقعاً مریضاند؟ به اعتقاد من ۹۰ درصدشان مریض نیستند. به اعتقاد من ۹۰ درصد افرادی كه تلاش میكنند، تلاش صادقانهای هم میكنند با بچهها كار میكنند، اینها خودشان مریضی دارند. اگر اینها در جهتی قرار نگیرند كه میخواهند سالم بشوند، نمیتوانند به بچههای «محك» كمك كنند و متاسفانه این را نمیپذیرند. این یك روش جدیدی است كه مطرح شده و من دارم روی آن كار میكنم. من خیلی روی این مصر هستم كه به نظر من آیات قرآن شفادهنده است. در حوزههای مختلف همهی كسانی كه كمك میكنند بچههای محك هستند؛ اما متاسفانه خانم و عزیزانی كه دارند كار میكنند این را نمیپذیرند. این یك مشكلی است كه نه فقط در این موسسه، بلکه در موسسههای دیگر هم هست.
هدی صابر: شما در چه حوزهای با بچههای «محك» همكاری دارید؟
مشارکتکنندهی سوم: در شفا دادنشان! منتها برای شفا دادن روش من اصلاً دوا و دارو نیست. روشهای دیگر است كه به آن رسیدم.
هدی صابر: اینها می گذارند شما ارتباط برقرار كنید؟
مشارکتکنندهی سوم: نه متاسفانه. یعنی اصلاً به هیچ عنوان باور ندارند! مشكلی كه داریم این است، مگر افراد آن قدر مستضعف و مستاصل باشند و به همه جا گفته باشند یك نفر بیاید بگوید چنین فردی را هم پیدا كردهایم بپذیرند. چون بعضی برنامههایم نو است، خیلی جاها [با عملیاتی شدن آنها مخالفت میکنند].
هدی صابر: شما الآن آنجا [موسسهی محک] ورود دارید؟
مشارکتکنندهی سوم: بله دارم. نمونههایی آنجا پیدا كردم و جای دیگر هم پیدا كردم، به آنها گفتم روش من این است. من دارم با آنها كار میكنم ولی من خیلی مصر هستم برای اینكه بگویم كه الآن تصوری كه ما از بیماری داریم و مطرح میشود با همانی كه واقعاً بیماری هست فرق دارد. تئوریهای مختلف هست، یك تئوری هست كه طب امروز ما می گوید، یك تئوری هست طب غرب، یك تئوری طب ابنسینا میگوید، یك تئوری هست كه یك عده ممكن است به آن برسند از جمله من که دارم آن را مطرح میكنم و سه سال هم هست كه كار میكنم. یك مشكلی كه من دارم با افرادی كه در موسسات خیریه كار میكنند، سر «من»محوری بوده است. درست است كه ما كار خیر میكنیم، ولی میتوانیم بپذیریم كس دیگری بخواهد كار خیر كند و با اندیشهی تازهای باشد! متاسفانه ما این میدان را نمیدهیم. من از شما خیلی ممنونم، یعنی یكی از میدانهایی كه اجازه میدهند بدون اینكه بگویند طرز تفكر من این است، بیایند ببینند چه كاری دارد انجام میدهد، اینجاست.
هدی صابر: شما فكر میكنید الآن اگر بخواهیم دعوتهایی از این نوع داشته باشیم، روش برخوردمان باید چه باشد؟ از چه زاویهای باید وارد شویم تا تجاربشان را آن طور كه بچهها میخواهند، به شکل روان در اختیار بگذارند؟
مشارکتکنندهی سوم: به نظر من یك فرصتی بگذارید مثلاً نیم ساعت، برای اینكه اگر میخواهند صحبت كنند و طرح بحث کنند؛ فكر میكنم یك راهی است برای اینكه بدانیم چه كار دارند میكنند. سپس بحث و پرسش دیگران مطرح شود. پرسش باعث میشود هم آن فردی كه اینجا آمده و با فرض اینكه صادق است، راههای مختلفی را مطرح كند و در کنار آن هم دیدگاههای جدیدی ممكن است برای او مطرح شود. یك راه تازهای برای او باز شود.
یك مسالهی دیگر كه در صحبت شما و خانمها و آقایان در مورد ابراهیم و موسی و پیامبران است به نظرم، دو مساله نادیده گرفته میشود. امیدوارم روی آن فكر بكنید. یكی اینكه جبههی مقابل ابراهیم شخص نمرود است، و برای موسی نیز فرعون است. اگر من به شما بگویم شما نمرودید یا شما فرعون هستید شاید به شما بر بخورد. ولی چرا ما عنایت به اینها نمیكنیم؟ به اعتقاد من اینها آدمهای بدی نیستند! بد و خوب برای اینها قائل نمیشوم. به اعتقاد من فرعون آدم اندیشمندی است. ولی چرا ما این كار را نمیكنیم؟ درست است پیامبران انسانهای ویژه و خوبی هستند ـ هر چند من به خوب و بد برای اینها قائل نیستم ـ ولی چرا ما نمرود و فرعون را فراموش میكنیم؟ اگر بخواهیم روی آنها هم مكث كنیم چه اشكالی دارد؟ به اعتقاد من آنها هم آیاتی از خدا هستند. آنها هم مراحلی از وجود را دارند. اگر به آنها هم عنایت كنیم شاید مشخص شود كه ما الآن جزء نمرودیم، فرعونیم، ما با موسی فاصله داریم. به اعتقاد من اگر بین موسی و فرعون بخواهیم انتخابی کنیم، من هیچ كدام را نمیپسندم. من دنبال محمّد(ص) هستم و به آن رسیدم. پس این ترتیب را ما باید در نظر بگیریم، ولی در نظر نمی گیریم. مطلبی كه زیاد در نظر نمیگیریم حذف است. من اعتقادی ندارم كه جایی كه به موسی مسئولیت داده میشود [برای حذف ناگهانی فرعون]. ما حذف فرعون را به صورت ذره ذره داریم. من به این رسیدم كه موسی در یك خلقت جدید قرار گرفت كه فرعون و پیروان فرعون توانایی آن خلق جدید را نداشتند. اعتقادی ندارم در حوزهی قرآن تقسیمبندی كنیم که یك فرد خوب و مثبت است و دیگری منفی است! ما در الكتریسیته میتوانیم بگوییم فاز و نول، به خاطر اینكه بتوانیم تعریفی كنیم بگوییم این فاز و نول است. ولی در معرفت انسانی و در وجود انسانها من به این نرسیدم. یعنی احساس میكنم اگر یك جایی بخواهیم بگوییم بد، یعنی خدا یك جایی كم آورده است! چون تعریفی از خدا دارم که خدا كم نمیآورد. خدا همیشه میآید، همیشه خلق میكند. ولی یكجا عقرب خلق میكند، یكجا مار، یكجا موش، یكجا فرعون، یكجا موسی! احساس می كنم اگر به قرآن و به جامعهی خودمان این طور نگاه كنیم، بیشتر بتوانیم از آن بهره بگیریم. آن وقت اگر خیلی از معضلات جامعهای كه داریم میبینیم، به نظر ما «بد» نمیآید. در بطنش سعی میكنیم تصحیحاش كنیم، نه از این موضع كه من خوبم تو بیچارهای. از این موضع كه تو هم خوب هستی، ولی یك سری مشكلات و مسائل اجازه نداده این خوبیهای تو مطرح شود و به من اجازه داده مطرح شود. ولی ما با هم دستگیری میكنیم تو بالاتر میآیی و یك سری گل و لای كنار میرود، مشخص میشود تو مروارید هستی كه زیر لجنها قایم شده بودی! من احساس میكنم خیلی از كارهای خیری كه داریم انجام میدهیم به خاطر این دیدی است كه ما داریم. و به دنبال همین دید میگوییم من بهترم، فكر من بهتر است، اجازهی ابراز دیدگاه جدید را نمیدهیم.
هدی صابر: خیلی متشكرم، شبتان به خیر
[۱]. اشارهی شهید صابر به سخنرانی بانی موسسهی محک (خانم قدس) است که در نشست بیست و ششم «باب بگشا» صورت گرفته است.
[۲]. اشارهی شهید صابر، مجدداً به نشست بیست و ششم (سخنرانی بانی موسسهی محک) است.
[۳]. «قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ» (یوسف: ۱۰۸).
[۴]. منظور، آقای فروهر تشویقی، موسس انجمن معتادان گمنام میباشد.