شاخه:آرشیو نوشتاری «باب بگشا»
پرینت
بازدید: 2497

سلسله نشست‌های «باب بگشا»

نشست هفدهم: تبیین: داشته‌ها و كاركردهای او: خدای خالق

سه‌شنبه ۸ بهمن‌ماه ۱۳۸۷

  فایل پی‌دی‌اف دریافت فایل pdf نشست جاری

به نام همراه یاریگر

من رفیقم، ره‌گشایم، باب بگشا، نزد من آ

ضرورت رابطه‌ی صاف‌دلانه، مستمر، همه‌گاهی و استراتژیک با خدا

 

شانزده نشست را پشت سر گذاشتیم. سیزده نشست اول که متصل و مسلسل بود را با این خلاصه‌جوهر پشت سر گذاشتیم که موقعیت خودمان را بررسی کردیم؛ هم فرد خودمان را، هم پیرامون، هم نحله‌ی فکری و هم جامعه‌ی کل را.

 

  • سیزده نشست، یك فصل؛
  • از موقعیت به خروج
  • از خروج به متد
  • از متد به نمونه
  • از نمونه به الگو
  • از الگو به آستان

 

از موقعیت این موضوع کلیدی را در آوردیم که در بحران به سر می‌بریم. رابطه‌ی ما با «او» و با هستی بحرانی است. از هستی و ضرورت خروج از بحران رسیدیم به ضرورت دستیابی به متدی برای برون‌رفت. از متد به نمونه رسیدیم، نمونه‌ی انسانی ساده، شفاف و غیرپیچیده که نمونه‌ی ابراهیم بود. از نمونه آمدیم بر روی الگوی ابراهیم متمرکز شدیم. الگوی رابطه‌ی دوسویه و دوجانبه و دلادل با خدا؛ نهایتاً، از الگو رسیدیم به آستانه‌ی «باب بگشا»، که فصل دوم از آستانه شروع می‌شد. در آستانه در ابتدا باید با «او» و خودمان دو تعیین تکلیف بکنیم:

 

  • در آستان در، با دو پیش فرض:
  • «او» نقطه اتكاء
  • «ما» غیرتاكتیكی، غیرمناسبتی

 

آیا «او» نقطه ‌اتکاء هست یا نه؟ آیا ما می‌پذیریم که نقطه‌ اتکاء هست یا نه؟ می‌تواند به ما مدد دورانی و تاریخی و درونی بکند یا نه؟ تعیین تکلیف دوم هم با خودمان است که آیا ما با «او» می‌خواهیم تاکتیکی و مناسبتی برخورد کنیم یا صاف‌دلانه و استراتژیک؟ در کادر این دو تعیین تکلیف به یکسری فروض رسیدیم:

 

  • فروض استراتژیك؛
  • مبناگیری
  • نزدیك دستی
  • مناسبات دو سویه
  • بهره‌گیری ـ به‌كاربندی
  • ذكر منشاء
  • رابطه رفاقتی
  • فراخوانی
  • رهنمونی استراتژیك
  • دل خوشی «سرمایه»ای

 

این فرض‌ها نه مناسبتی است، نه تاکتیکی و نه سه‌کنجی است، فروضی است درازمدت و افق‌دار. اول اینکه «او» را مبنا بگیریم. «او» دست‌گیره‌ی هستی است. دوم، «او» نزدیک‌دست و منتشر است. دوردست نیست. سوم، مناسبات ما با «او» دو سویه است. «او» به کسی که با «او» رابطه‌ی یک‌سویه برقرار کند تضمینی نمی‌دهد و انتظار دارد از فرصت‌هایی که در اختیار ما قرار می‌دهد استفاده کنیم، بهره‌گیری کنیم، فرصت‌سوزی نکنیم. آدرس و منشاء امکانات و فرصت‌ها را هم ذکر کنیم. رابطه‌ی ما با «او» یک رابطه‌ی صاف، شفاف و بدون شیله و پیله باشد، و در روندها و پروژه‌ها و پروسه‌ها «او» را فرا بخوانیم؛ از دعاها و خواسته‌های خرد و ریز، به نفع این که «او» در روندهای درازمدت فعال شود، صرف‌نظر کنیم. نهایتاً به ما در روندهای استراتژیک‌مان راه می‌نماید؛ و اگر این اتفاقات بیفتد این زنجیره یک «دلخوشی سرمایه‌ای» برای ما تلقی می‌شود. نکته‌ی دیگر در همان آستانه‌ی در، تدقیق این هست که ما در پی «او» برای چه هستیم؟

 

  • ما در پی؛
  • جایگاه «او»؛                        كاركرد «او»؛          
  • در نهاد                               آرامِ درون  
  • در مسیر                            رفیقِ راه
  • در پروژه                           شریك پروژه

 

جایگاه و کارکرد «او» را چه فرض می‌کنیم؟ جایگاه «او» را مقدمتاً در درون خودمان طلب می‌کنیم. اگر درون‌مان، مثل وضعیت کنونی، خالی و تهی باشد، بدون شیرازه و ملات باشد، در بیرون از خودمان اتفاقی نمی‌افتد. ما مقدمتاً «او» را برای خود و برای درون طلب می‌کنیم و بعد در بیرون خودمان و در مسیری که طی می‌کنیم و در پروژه‌هایی که می‌خواهیم به پیش ببریم. پس بدین ترتیب کارکرد او، دل‌آرامی، رفیق راهی و شریک پروژه‌ای [بودن] است.

بحثی را که امروز خدمت‌تان هستیم، ادامه‌ی داشته‌ها و کارکردهای اوست. داشته‌ و کارکرد اول که هفته‌ی پیش بحث شد، «خدای طراح ـ مهندس» بود. یعنی مقدمتاً دیدیم که توان طراحی «او» چیست؟ اهل هندسه هست یا نیست؟ بدیع است یا مرتب خودش را تکرار می‌کند؟ امروز می‌آییم روی خدای خالق بحث می‌کنیم:

 

  • بحث پیشاروی؛
  • داشته‌های او، كاركردهای او
  • خدای خالق

 

بحث داشته‌ها و کارکردها به این مناسبت است که ما بنا شده است از خودمان بیرون بزنیم و از دوران بحران به دوران روشن‌تر و امید بخش‌تر و شورانگیزتر پا بگذاریم. لذا ضرورت دارد که ببینیم «او»یی که ما می‌خواهیم به آن اتکاء کنیم، مایه‌ها و دستمایه‌هایش چیست؟ و ربط مایه‌های «او» با ما چیست؟ بعد از این هم که خدای طراح و مهندس را پشت سر گذاشتیم، امروز می‌رسیم به خدای خالق. جلسه‌ی قبل عنوان شد که از این به بعد، متنی را که وسط می‌گذاریم که چهارسویه است:

 

  • چهار متن؛ یك روش
  • چهار متن؛
  • هستی؛  تاریخ؛   ما؛  كتاب

 

موضوع ما مبتنی بر چهار متن و یک روش است. متن اول هستی است. بزرگترین متن، متن ‌بزرگ آفرینش؛ بعد تاریخ که آن هم پهناور و عریض و طویل است. متن سوم خودمان هستیم، به عنوان جزء و مبنای جزء؛ متن آخر هم متن مکتوب است. اگر سه متن اول مکتوب نیستند و برگ زدنش از طریق لمس به دست نمی‌آید، ولی کتاب آخر ضمن این که محتوا دارد و گزارش هستی و تاریخ و خودمان را منتشر کرده، قابل برگ زدن و لمس کردن است. می‌شود آن را دست گرفت، لمس کرد و روی آن کار کرد. رابطه‌ی «او» ‌که به نظر ما می‌تواند نقطه اتکاء باشد‌ با این چهار متن چیست؟

 

  • «او» و متون؛
  • «او»
  • هستان، حیان، جاودان
  • نظردار، اشراف‌دار، سنت‌دار، با راه‌كار
  • آفریدگار، پروردگار، آموزگار، كمك‌كار
  • منشاء، مولف

 

«او» خودش هستی محض است، پس رابطه‌ای که با متن هستی برقرار می‌کند، رابطه‌ی هستان است. خودش هست، هستی هم وجودش را از «او» گرفته، حیّان است، حاضر است. قائم و برپاست، نشسته نیست. اهل خیز و تمَوُّج و نهایتاً پایدار و جاودانه است.

متن دوم که متن تاریخ است، در اختیار  ما و نوع بشر است. بشر آن را به پیش برده. پیشینیان ما آن را به پیش بردند و تا به اینجا رساندند. در هر سطحی که قرار داریم از این به بعد نوبت ماست که ایفاگر نقش تاریخ باشیم. لذا رابطه‌ای که «او» با متن تاریخ برقرار می‌کند، رابطه‌ی نظارت است. بر آنچه می‌گذرد، کاملاً ناظر است، مشرف است  و در دالان‌های پیچ‌درپیچ تاریخ سنت‌هایی دارد. اگر ما آن سنت‌ها را بشناسیم و با آنها ارتباط برقرار کنیم، «او» صاحب راهکار هم هست و می‌تواند راهکار را به ما نشان دهد.  

ربطش با متن سوم که «ما» هستیم، این است که آفریدگار ماست، مربی و معلم ماست و نهایتاً کمک‌کار است.

ربطش با کتاب چهارم [قرآن] هم این است که کتاب چهارم یا کتاب آخر انشاء اوست، و «او» مولف است. خودش دو کلید را معرفی کرده که در همه‌ی بحث‌های از این به بعد ما، کارایی خواهد داشت:

 

  • دو سر پل؛
  • دو كلید همه جا كارآ:
  • طبیعت نشانه
  • خود نشانه

 

کلید اول این است که طبیعت برای اتصال نشانه است و کلید دوم این‌که خود شما هم نشانه هستید. دو آیه‌ی دوقلو در سوره‌ی ذاریات‌ آیات ۲۰ و ۲۱‌ بود: «و در زمین نشانه‌هایی است برای به یقین‌رسیدگان. و نیز در درون شما! آیا به دیده‌ی بصیرت و دقت نمی‌نگرید؟»

آیه‌ی ۵۳ سوره‌ی فصلت هم یک آیه بیشتر نیست، اما از دو عنصر باردار است. یکی به آفاق اشاره می‌کند و یکی به انفس. آنجا هم همان مضمونی را که در آیات ۲۰ و ۲۱ ذاریات مطرح شده، با بیانی دیگر تکرار می‌کند: «به طبیعت نگاه کنید و از ما نشانه بگیرید و به درون خودتان متوسل شوید و نشانه از ما بگیرید».  یعنی هم اصالت هستی و هم اصالت خودتان؛ در آیه‌ی ۵۳ فصلت، آفاق و انفس را به کار می‌برد. یعنی به کرانه‌ها بنگرید و به بیرون از خودتان نگاه کنید و به خودتان هم نگاه کنید. به درون خودتان هم ـ که در حد خودتان متنی هستید ـ بنگرید. با این دو کلید آرام آرم به بحث جدید وارد می‌شویم. یک روش را پیش می‌گیریم:

 

  • یك روش؛ برگیری از سه متن
  • برگ‌زنی، گزاره و نشانه گزینی، دریافت و توشه‌گیری از یك متن

 

از سه متن اول که با دست نمی‌توان آنها را برگ زد‌ و با ذهن و دل سر و کار دارند، هستی و تاریخ و خودمان‌ برگیری می‌کنیم و از متن چهارم که مکتوب است و کتابت در موردش صورت گرفته، برگ می‌زنیم، تدقیق می‌کنیم، گزاره و نشانه برمی‌گیریم، به درک و دریافت و نهایتاً استخراج می‌رسیم. اگر بخواهیم در مورد خدای خالق و خلق که ویژگی دوم اوست، به عنوان یک هستنده از متن هستی برگیری کنیم:

 

  • برگیری از متن هستی؛
  • درك هستنده‌گی:
  • كتاب آفرینش
  • پدیده‌ها
  • خلق بی‌پایان
  • خلاقیت
  • حس تجدیدشوندگی
  • توان شگرف درگیری‌ همزمان
  • پاسخ به نیازهای «همه»گان

 

«او» هستی است، هستی محض است و ما هم تا وقتی در قید حیات هستیم، هستیم. در هستی اعلام وجود می‌کنیم. ما درک کردیم که کتاب آفرینشی وجود دارد. خود ما در کتاب آفرینش پا گذاشتیم. در کوچه و پس کوچه‌هایش قدم زدیم، در این قدم زدن و درک و دریافت، با پدیده‌های پیرامون خودمان از انسان و نبات و حیوان و تابشگر و...آشنا شدیم. با پدیده‌ها خویشاوند شدیم. درک کردیم که خلق خدا بی‌پایان است، تمامی ندارد، موقت نیست، سیکلی نیست، درازمدت است و در این کتاب پرآفرینش مبتنی بر خلق مدام و بی‌پایان خلاقیتی نهفته است. یک موجود خلاق اعمال اراده کرده است. حس می‌کنیم که خلق بخشی از طبیعتِ مرتباً در حال تجدید است. اگر به ذهن بیاوریم که میلیاردها میلیارد انسان قبل از ما زندگی کردند و از این کره‌ی خاک، [مایحتاج خود را] برگرفتند، بعید به نظر می‌رسد که اگر منابع تجدیدشونده وجود نداشته باشند، تا الآن دیگر به ما چیزی می‌رسید. طبیعی است که یک تجدیدشوندگی هم در این پروسه‌ی خلق وجود دارد. درک می‌کنیم، همچنان که خدا با ما فعال برخورد می‌کند، به نسبتی که ما با «او» برخورد می‌کنیم، با تک‌تک ما، با همه‌ی انسان‌ها و اقلیم‌ها و با همه‌ی حیوانات و با همه‌ی جمادت، و... [او رابطه‌ای دارد]. رابطه‌ی «او» با جمادات را ما نمی‌دانیم که چیست؟ ولی در درون همه‌ی آنها هم یک فهم و شعوری وجود دارد. با این همه پدیده در آن واحد درگیر می‌شود، و ما پی می‌بریم که توان درگیری شگرفی دارد و می‌تواند از عهده‌ بر بیاید و در نهایت پاسخگو به نیازهای همگان است. هم ما، هم هم‌نوعان ما و هم سایر موجودات. متن تاریخ را که وارد شویم، بخشی از آن را با هر سن و سالی که داریم، خودمان تجربه می‌کنیم. بخشی از آن را خواندیم و حداقل به گوش‌مان رسیده است:

 

  • برگیری از متن تاریخ؛
  • خلق نخستین
  • عصر، عصرها
  • تمدن‌های كنار آب
  • دوران‌های اقتصادی
  • مانوفاكتور؛ من با دست می‌سازم
  • صنع انسان؛ روئیدن دودكش‌ها
  • افزار «نَرم»
  • «خلقِ» خلق‌ها
  • «خلقِ» ایرانی

 

در تاریخ هم می‌بینیم که انسان همچون «او»، یک خلق نخستین داشته است. انسان اولیه هم از کمون بیرون آمده، طبیعت را تسخیر کرده،آرام‌آرام انسان هم اهل خلق شده است. ممکن است که انسان همچون «او»، چیزی را به‌وجود نیاورده باشد، اما موجودات را فرآوری کرده و از [ماده‌ی اولیه‌ی] موجوداتی که «او» در اختیار ما گذاشته است، سیر خلق و آفرینش را طی کرده است.

وجه دوم این است که، از زمان انسان‌های نخستین و اولیه تا الآن، عصرهای متعددی گذشته است. عصر مفرغ[۱]، عصر آهن، عصر فولاد و الآن که عصر تکنولوژی است. این عصرها مبتنی بر خلق انسان‌هاست. «او» در این خلق دخالت مستقیم ندارد. البته نه این که اصلاً دخالت ندارد! این عصرها را انسان‌ها در تاریخ رقم زدند، عصرها را با خلق و ابداع و نوآوری خودشان به وجود آوردند. از همان ابتدا که انسان سیالیت آب را درک کرد، یعنی درک کرد که یک موجود هم حیات‌بخش و هم حیات‌دار است، یک‌جا و ایستا نیست، می‌رود تا به جایی برسد، در کنار آب منزل گزید. هر جا که آبی بود، تمدنی برپا شد، و بعد از تمدن، ساخت‌وساز و فرهنگ و سَبک و سیاقی به‌وجود آمد.

جلوتر که می‌آییم به دوران‌های اقتصادی می‌رسیم. دوران اولیه، شبانی، فلاحت، صناعت  اولیه و دوران صنعت نوین. در میانه به یک اتفاق ویژه برخورد می‌کنیم. حوالی رنسانس چند اتفاق ‌افتاد. رنسانس در پس پیشانی و در درون قفسه‌ی سینه بود. تلقی‌ها و جهان‌بینی‌ها عوض شد، نگرش به جهان  عوض شد و انسان در وسط تاریخ قرار گرفت. اما در کنار این‌ها، اتفاق‌های بس مهمی هم افتاد. اتفاق این بود که انسان‌های اروپانشین که در حال گریز از دوران سیاه و ده قرن وسطی بودند، آرام‌آرام همزمان با این که از قید کلیسا و مذهب غیرخلاق و نیروهای ضدتاریخی رها می‌شدند، آرام‌آرم از قیدوبندهای غیرتاریخی نیروهای اقتصادی هم رها می‌شدند: مانوفاکتورها در سرفصل گذار از اقتصاد فلاحتی و مبتنی بر فئودالیسم اروپای غربی و مرکزی به دوران صنعتی  شدن رفتند. آنجا انسان‌های معدودی پیدا شدند که به ساخت‌وساز روی آوردند. بیل جدید و خیش و گاوآهن ساختند و با فلز دست و پنجه نرم کردند. شیارهای دست‌شان از سختی و زمختی فلز، زمخت شد. شعاری را مطرح کردند که به آن عینیت هم بخشیدند. مانوفاکتور کارگاه‌های خانگی در خفا بود. چون اقتصاد مسلط بر زمین اجازه نمی‌داد که گذاری صورت بگیرد. اما بالاخره انسان در دورانی که نمی‌شود شفاف بود، اهل اختفا و استتار است. در اقتصاد هم این رویه پیش گرفته شد. کارگاه‌های خانگی راه افتاد و اقلیتی دست به کار شدند. شعاری مطرح کردند که «من با دست می‌سازم». «من که با دست می‌سازم» یعنی اهل خلق و فن و چیرگی هستم. من هم می‌خواهم در ساخت و ساز طبیعت و هستی مشارکتی داشته باشم. این اتفاق ویژه‌ای بود.

مانوفاکتورها در سیر تکامل خود بعد از مدت زمانی در حدود یک قرن به دوران صنع انسان رسیدند و دیگر فقط درخت نبود که از زمین می‌رویید. تنها زرع نبود که به عنوان محصول کلنجار رفتن انسان با زمین، از زمین بروید. دودکش‌ها و کارخانه‌ها روییدند. بین موج اول و موج دوم انقلاب صنعتی، اسب بخار آمد. اسب بخار نشان‌دهنده‌ی تکامل انسان دست‌ساز به صنعتگر بود. جلوتر که می‌آییم، دودکش‌ها در مدار کیفی‌تری روییدند و صنعت نو به نو شد و به صنعت امروزین رسید. بعد از آن انسان در سیر تاریخی خودش به مرحله‌ی نرم‌افزار وارد شد. از سخت‌افزار عبور کرد، و نرم‌افزار را آورد.

این سیری بود که از انسان نخستین طی شد تا به اصطلاح به دوران امروزین راه برد. اما در کنار این خلق کلاسیک، خلق‌ها هم خلق کردند. یعنی خلق‌هایی که از ستم رها شدند و امکانات خلق و امکانات تولیدی را به کف آوردند و آنها هم به چرخه‌ی خلق پیوستند. چینی‌ها، هندی‌ها، مالزیایی‌ها  و... که ان‌شاءالله به ایران ما هم برسد. اما یک خلق ایرانی هم ما داریم که انتهای بحث خواهیم دید. این‌طور نبود که پیشینیان ما در ساخت‌وساز هستی مشارکت نداشته باشند، آنها هم مشارکت داشتند و به سهم خودشان مشارکت کردند. می‌رسیم به خودمان:

 

  • برگیری از متن خود؛
  • لِگوهای گِلین
  • ذهنِ همسایه خیال و خلق
  • دست فنی
  • محصولات ذهن و دست
  • مشاركت در روندها
  • میل بی‌پایان به خلق
  • سهمی از «او»

 

اگر از هستی درکی داریم، از تاریخ دریافتی داریم، از خودمان هم طبیعتاً درک و دریافتی جدی داریم. خودمان هم از وقتی که خودمان را شناختیم اهل گِل‌بازی بودیم. لگوی اولیه‌ی ما در بچگی گل بود: متشکل از آب و خاک. از همان اول در سنین زیر پنج سال ما هم درک و دریافتی داشتیم که می‌توانیم با دست و با ذهن بسازیم. با همان گل‌بازی اولیه لگوی ساخت و ساز خودمان شروع کردیم. آرام‌آرام ذهن‌مان پیچیده‌تر شد. پرخانه‌تر شد، در و پنجره پیدا کرد. ذهن‌مان همسایه‌ی خیال و خلق شد. یعنی از همان دوران که با گل چیزی می‌ساختیم، ذهن‌مان یک منزل شمالی و جنوبی داشت. یک طرف خیال‌هایی بود که در سر داشتیم و طرف دیگر خلق است. ما از دوران نوباوگی، محصول همسایگی با ذهن خیال‌پرداز و خالق خودمان بودیم. آرام‌آرام در نوجوانی حس کردیم که دست فنی هم داریم. جامعه‌ی ایران در دهه‌های گذشته جامعه‌ای بود که بچه‌ها را آرام‌آرام از خانواده به محل و از محل به سمت راسته‌بازارها هدایت می‌کرد. پسرها آچار به‌دست، اره‌به‌دست می‌آموختند که دست‌شان فنی است. دخترها هم با لمس منجوق، سنجاق و... حس می‌کردند که در کشاکش فنون می‌توانند جست‌وخیزی داشته باشند. دست فنی هم ذهن را فنی می‌کند. الآن کمتر این‌طور است. در جوانی عموماً به محصولات ذهن و دست می‌رسیدند. بچه‌ها در تابستان فرفره‌ای درست می‌کردند، طبقی داشتند، آرام آرام همه حس می‌کردند که محصولات ذهن و دستی هم دارند. الآن اگر به خانه‌ی افرد پنجاه سال به بالا برویم، هرکس محصولی از کاردستی‌های خودش را دارد. گلدوزی، کشتی، کتابخانه‌ای درست کرده، محصولی وجود داشته است. این محصولات از دورانی است که از شاگرداستادی به استاد فن بودن می‌رسیدند. در سیر هم همه‌ی ما حس می‌کنیم که در «روند»هایی بوده‌ایم و عمر به بیهودگی نگذشته است. همه‌ی ما در روندهایی مشارکت کردیم. هرکدام در سطحی از پیرامون خودمان مشارکت داریم؛‌ میل بی‌پایان به خلق داریم. دم به دم در ذهن‌مان خیالی، طرحی و پازلی چیده می‌شود. به هم می‌خورد، دوباره چیده می‌شود، به مهندسی مجدد می‌رسد. این میل بی‌پایان به خلق، نشان‌دهنده‌ی این است که ما هنوز در قید حیات هستیم. در این هستی به سر می‌بریم و می‌توانیم در روندهای ساخت‌وساز مشارکت داشته باشیم. آخرالامر ما سهمی از او داریم. «او» خودش را منتشر کرده و ما هم سهمی از وجود منتشر «او» داریم. بخشی از وجود منتشر «او» توان خلقِ اوست.

می‌رسیم به کتاب آخر؛ دفعه‌ی پیش بحث کردیم که هر بحثی که بخواهد از ذهن بگذرد و جنبه‌ی تحققی بگیرد، لامحاله باید به یک یا چند متن متکی باشد. صرفاً نمی‌شود که ذهن را وسط گذاشت و از روی ذهن بافت. بالاخره بافته‌ها و یافته‌های ما باید متکی و مرجوع به متن‌های متعدد و قابل وثوق باشد. یک متن، متن هستی است که آن را حس می‌کنیم. یک متن، متن تاریخ است، یک متن، خود ما هستیم که بیش از همه به آن مشرف هستیم. یک متن هم کتاب آخر است. مواجهه‌ی ما با متن آخر مواجهه‌ی پژوهشی است:

 

  • برگ‌زنی، گزاره و نشانه‌گزینی، دریافت و توشه‌گیری از یك متن؛
  • روش:
  • تدقیق
  • انتخاب گزاره و نشانه
  • میدان موضوعی گزاره و نشانه
  • شأن انتشار
  • بارگیری از واژه
  • تحلیل + منابع كمك متن
  • دریافت

 

کتاب آخر را برگ می‌زنیم فراز یا گزاره‌ یا تک‌آیه‌ای از آن می‌گیریم. بسته به نیاز ما، «او» [در متن قرآن] ملات در اختیار ما قرار داده است. بسته به خود ما هست که با ذهن هندسی و با دقت و با تدقیق به آن رجوع کنیم یا نه؟

وجه بعدی این است که ما صاحب درک و دریافتی هستیم. درک و دریافت از کتاب منحصر به طبقه‌ی خاص و فن برگرفته از طبقه‌ی خاصی نیست. ما هم برای خودمان کسی هستیم. در حد قد و وزن خودمان درک و دریافت داریم و می‌توانیم از متن به تحلیل برسیم. روشی که در مواجهه با این متن آخر اتخاذ کردیم، تدقیق است. تدقیق به این مفهوم که آن را برگ بزنیم و با آن همراهی کنیم. همچنان که خود ما یک موجود زنده هستیم، اگر کسی از راه برسد در پرسش اول از ما اطلاعات و روش و رویه‌ای بپرسد، دلیلی ندارد که به او بدهیم. با او حس بیگانگی می‌کنیم، به نسبتی که در نشست و برخاست و قدم زدن، مفاهمه صورت بگیرد، تبادل هم راحت‌تر صورت می‌گیرد. این کتاب هم از آنجایی که انشاء و تالیف «او»ست و «او» حی و حاضر است، این ویژگی را دارد که می‌تواند با فرد رابطه برقرار کرده و فرد هم با «او» رابطه برقرار کند. اگر ما بخواهیم پژوهش کلاسیک بکنیم، خیلی راحت به سراغ معجم‌المفهرس[۲] می‌رویم. مثلاً اگر بخواهیم بر روی خلق کار کنیم، برویم همه‌ی آیات خلق [آیاتی که در آن یکی از مشتقات «خلق» آمده] را برگیریم. [قرآن] با ما این گونه رابطه برقرار نمی‌کند. «او» انتظار دارد که ما با «او» محترمانه رابطه برقرار کنیم و به سمتش برویم، «او» هم به سمت ما بیاید.

آن دورانی که ورزش می‌کردیم، تابستان بعد از فوتبال و زمین خاکی خیلی آب می‌خوردیم. یک دفعه یکی از دوستان به ما گفت: «یکی از معلم‌ها به ما گفته است موقع تشنگی، وقتی جرعه‌جرعه آب می‌خورید، به این «فکر کنید» که این آب عطش شما را می‌خواباند، با همان یک لیوان هم از شما رفع عطش می‌شود، لازم نیست سه پارچ آب بخورید». این حرف خیلی حرف کیفی‌ای بود. این حرف نشان‌دهنده‌ی این است که تک‌تک اعضای بدن ما ذی‌شعور هستند. الآن علم جدیدی در ورزش پیدا شده که به بیومکانیک معروف است. بیومکانیک نشان داده که اگر ورزشکاری ضمن دویدن به فعل و انفعالات عضلانی‌اش فکر کند، عضله با او بهتر همراهی می‌کند. اگر تک‌تک اعضا و جوارح ما فکر کنند که ما به آنها بها می‌دهیم، برای آنها شأنی قائلیم، با آنها ارتباط برقرار می‌کنیم و حس‌شان را ملحوظ می‌کنیم، آن‌ها هم با ما می‌آیند. این کتاب هم به همین ترتیب است. کتاب‌هایی که انشای «او» نیستند هم به نظرم همین وضعیت را دارند، چون پشت سر آن‌ها هم یک فکر و اندیشه‌ی قابل حلول وجود دارد. اینکه اگر ما بخواهیم با هر کتابی مثل فال حافظ رابطه برقرار کنیم، چیزی به ما نمی‌دهد. اگر بخواهیم مجموعه آیاتی را به طور تصادفی انتخاب کنیم، او هم با ما تصادفی برخورد می‌کند. اگر بخواهیم از معجم چند آیه را انتخاب کنیم و درون آن نرویم و کل کتاب را مورد آشنایی قرار ندهیم، او هم با ما راه نمی‌آید. پس یک روش تدقیق است.

در دل آن تدقیق، انتخاب آیات و تکه آیات است. میدان مغناطیسی آیات را بررسی کردن و شأن نزول آیات را درآوردن است. واژه‌ها را پیاده کردن و بارشان را گرفتن و تخلیه معنا کردن از واژگان است که به ارتباط جدی‌تر کمک می‌کند. سپس، ارتباط با متن برقرار کردن و نهایتاً تحلیل یافته‌های‌مان از کتاب و منابع کمک‌متن است. منابع کمک‌متن هم هر چیزی می‌تواند باشد. متون مذهبی، متون غیرمذهبی، تاریخ، خودمان و... تا نهایتاً از درهم ریختن اینها بتوانیم به یک یافته جوهری برسیم. حال ببینیم که خلق در کتاب آخر به چه شکلی است؟

 

  • كتاب درتنیده به خلق؛
  • پخشانی موضوع در متن
  • پاشانی حداكثری «خلق» و مشتقات

 

خلق موضوعی است که حداکثر فراوانی و پخشانی را دارد. هیچ موضوعی را نمی‌بینیم که در کل کتاب پخشان باشد. تقریباً می‌توان عنوان کرد که هیچ واژه‌ای مثل خلق در کتاب پخشان و پاشان نیست. قبل از اینکه گزاره‌گزینی و نشانه‌گزینی بکنیم دو آیه‌ی کلیدی است: اول آیه‌ی ۲۴ سوره‌ی حشر و دوم آیه‌ی ۹۲ الرحمن:

 

  • دو كلید نشانه؛
  • ۲۴ حشر ← او؛ خالق، نوپرداز، صورتگر
  • ۲۹ رحمن ← هركه در آسمان‌ها و زمین است از او خواهنده است، او هر روز ]در كل زمان[ در كاری است

 

در آیه‌ی ۲۴ سوره‌ی حشر[۳] بر سه ویژگی تصریح می‌کند که «او خالق، نوپرداز و صورتگر است». آیه‌ی ۲۹ سوره‌ی الرحمن[۴]، کلید جدی‌تری است، تصریح می‌کند که: «هر آنچه در آسمان‌ها و زمین وجود دارد، از «او» خواهنده است. «او» هر روز در کاری است». دو واژه به کار رفته است: یکی «شأن» و دیگری «یسأله‌». یعنی «او» متعدد پرسش‌گر و خواهان دارد. هرکس در این هستی است از «او» پرسنده، سوال‌کننده، خواهنده، مطالبه‌گر و طلب‌کننده است. «او» هم در کل زمان، در کار و شأنی است. در اقتصاد اصطلاحی به نام اشتغال کامل داریم. ینی وقتی منابع به وضعیت حداکثری خودشان برسند، منابع انسانی و سرمایه‌ای ظرفیت تولیدی و... در یک وضعیت حداکثری قرار بگیرند، آن وقت اشتغال کامل داریم. «او» هم در اشتغال کامل است. آیه‌ی ۲۹ سوره‌ی الرحمن می‌خواهد بگوید که هم تقاضاها از «او» تقاضاهای حداکثری است و «او» در هر لحظه در فعل و کنش و جهشی است: «كلَّ یوْمٍ هُوَ فىِ شَأْنٍ». خیلی گویا است. یعنی در هر روز و شب و کل زمان «او» به کاری اشتغال دارد و به این اعتبار، هستی کارگاه تمام‌عیار و تعطیل‌ناپذیر اوست. با این دو کلید سراغ گزاره‌ها می‌رویم.

ویژگی «او» در این کتاب این است که گزارش‌دهنده است. گزارش‌دهندگی‌اش حاکی از این است که چند ویژگی دارد: اداری نیست، مختصر و مفید نیست، مبسوط است و پرحوصله است و چون یک عنصر آموزشی است برای مخاطبش وقت می‌گذارد. تلگرافی و اس‌ام‌اسی با کسی برخورد نمی‌کند. توضیح می‌دهد، پای تخته می‌ایستد و تا آنجا که بخواهد مخاطب را مجاب می‌کند. در هستی و تاریخ گزارش می‌دهد، سیر انبیاء را هم گزارش می‌دهد، سیر انسان را گزارش می‌دهد، روی خلق هم دو بار گزارش‌دهی کرده است. دو گزاره است که گزارشی هستند؛ گزاره‌ی اول، آیات ۳ تا ۱۸ سوره‌ی نحل است:

 

  • گزاره‌های گزارشی: ۱۸-۳ نحل:
  • خلق آسمان‌ها و زمین
  • خلق انسان از نطفه
  • خلق چهارپایان + كاركردها
  • بارش باران
  • رویش پس از باران
  • سفره زرع
  • شبانروز
  • تابنده و تابشگر
  • رنگ‌پاشی
  • دریا + امكانات
  • كوه‌ها
  • آب‌های دونده
  • خلق بیرون از شمار

 

خیلی راحت و با حوصله توضیح می‌دهد که ابتدا آسمان‌ها و زمین خلق شدند، زنجیره‌ی خلق سپس به انسان می‌رسد. از نطفه به چارپایان می‌رسد با کارکردهای متعدد ـ یعنی حمال ما هستند، تغذیه‌کننده‌ی ما هستند، و ما از آنها پوشاک تهیه می‌کنیم، و همه‌ی کارکردهای آنان را با حوصله توضیح می‌دهد. به بارش باران می‌رسد. کارکرد بارش، رویش است. از باران رویش تولید می‌شود، از رویش، کشت و زرع؛ کارکردهای روز و شب را توضیح می‌دهد. از تابنده که خورشید و تابش‌گر که ماه است. از کارایی‌هایشان صحبت می‌کند. از الوان و رنگ‌پاشی طبیعت و هستی گفتگو به میان می‌آورد. دریا را به عنوان یک فایل دونده و در آخر در آیه‌ی ۱۸[۵] به جمع‌بندی می‌رسد: «خلق ما بیرون از شمار است، ما فهرستی مختصر از خلق را به شما گزارش کردیم». این گزاره‌ی گزارشی اول است. گزاره‌ی گزارشی دوم با کیفیت دیگر در آیات ۱۹ تا ۲۶ سوره‌ی روم است:

 

  • گزاره‌های گزارشی: ۲۶ -۱۹ روم:
  • خروج زنده از مرده
  • پدیداری مرده از زنده
  • «زنده» گی زمین
  • آفرینش از خاك
  • همسرآفرینی
  • مهرآفرینی – ممزوجی
  • تنوع طبیعت
  • برق
  • آب
  • قنوت كل پدیدارها

 

توضیح می‌دهد که: «زنده را از مرده و مرده را از زنده پدید آوردیم»؛ یعنی درهم‌تنیدگی حیات و مرگ که جلوتر ان‌شاءالله به آن خواهیم رسید. توضیح می‌دهد که زمین حس دارد، زنده است، رویان است، کمک می‌کند به رویش‌ها و آفرینش از خاک شروع شد و انسان از خاک آفریده شد. برای انسان همسر آفریدیم و تک، رهایش نکردیم. بعد سیر آفرینش را توضیح می‌دهد؛ به «مهر» می‌رسد. این آفرینش، آفرینش پر تنوع و پر الوانی است. از خاک و هستی می‌آید تا به مهر می‌رسد. مهر را آفریدیم. از آفرینش مهر، انسان را زوج کردیم. طبیعت متنوع خلق کردیم، در طبیعت، برق به عنوان نشانه‌ی بیم و امید و روشنابخش کارکرد پیدا کرد، آب و در آخر جمع‌بندی می‌کند: «کل پدیدارها ـ پدیدارهایی که ما می‌بینیم و نمی‌بینیم ـ دائم در حال قنوت خواندن هستند».[۶] به این مفهوم که رابطه‌ای با «او» برقرار می‌کنند که خودشان به آرامش نائل می‌شوند. این دو گزاره، گزارش خلق بود که خیلی مکمل زیبایی است. در نهایت، در آیه‌ی ۵۹ سوره‌ی فرقان (که قبل از آن هم گزارش خلق را به پیامبر می‌دهد) برخورد خیلی ظریف و کیفی با صاحب خبر می‌کند:

 

  • خالقِ گزارشگر، پاسخگو، عرضه گر
  • ۵۹ فرقان:
  • همان كسی كه آسمان‌ها و  زمین و آنچه میان آن‌ها است را در شش هنگام آفرید، سپس بر عرش استیلا یافت. اوست منشاء رحمت، پس از آگاه
  • بپرس
  • بخواه

 

«همان کسی که آسمان‌ها و زمین و آنچه در میان آنهاست را در شش روز آفرید، سپس بر عرش استیلا یافت، اوست منشاء رحمت. پس از آگاهی بر این روند و گزارش بپرس و بخواه»! خیلی زیبا می‌گوید. یعنی در این گزارش راه پرسش، سیر تدقیق و سیر تعمیق را باز می‌گذارد. می‌گوید من این گزارش را به تو دادم، ولی تو به این اکتفا نکن! بپرس، بجوی و بخواه! پس ما هم اگر هر گزارشی در کتاب از «او» ببینیم و بخوانیم، چه آن گزارش گزارش هستی و خلق باشد و چه گزارش تاریخ، خودمان، سیر انبیاء و بشر باشد، اگر دقت کنیم و بپرسیم با همین کتاب به ما پاسخ خواهد داد. یعنی خالق گزارشگری است که پاسخگو است و عرضه‌گر. حالا برویم سراغ آیاتی که روی خلق در کتاب پخش و پاشان است. تدقیقی در پخشانی‌ها و پاشانی‌ها:

 

  • تدقیقی در پخشانی‌ها و پاشانی‌ها؛
  • خلقْ آغازِ
  • بی خستگی
  • بی خواب‌زدگی
  • بدون یاور
  • مرحله‌بند
  • مسلط و مقتدر و كاربدست

 

خلق آغاز، یعنی «او» آغازگر و خالق اول است. خودش توصیف می‌کند که خلق آغاز یعنی خودش! بی‌خستگی و بی‌خواب زدگی و بدون یاور، مسلط و مقتدر و کار به دست.

آیه‌ی ۳۸ سوره‌ی ق[۷]: «و ما زمین و آسمان‌ها و آنچه که میان آنهاست را در شش هنگام آفریدیم، بی‌خستگی، بی‌خواب‌زدگی».

آیه‌ی ۳۲ سوره‌ی احقاف[۸]: «آیا نگریستند که خداوند آسمان‌ها و زمین را آفرید و هیچ فرونماند؟»

در خصوص بدون یاور‌ بودنش [در آفرینش] در آیه‌ی ۲ سوره‌ی فرقان[۹] [تصریح می‌کند]: «نه شریک در ملک دارد و نه در خلق». و در آیه‌ی ۹۱ سوره‌ی مومنون[۱۰]: «کسی با او نبود». تک! آغازگر تک در خلقت.

مرحله‌‌بند است. در شش روز [خلق انجام شده است]. در تفاسیر سنتی آمده در شش روز خلق را انجام داد؛ اما روز او با روز ما فرق می‌کند. در شش مرحله دست به آفرینش زده است. اهل مرحله‌بندی است.

مسلط و مقتدر و کاربه‌دست است. آیه‌ی ۳ سوره‌ی یونس[۱۱]: «آسمان‌ها و زمین را آفرید و سپس بر عرش استیلا پیدا کرد». کار به دستش است. مواد و مصالح از دست خارج نیست و کاملاً مسلط است. به قول کشتی‌گیرها با اقتدار کامل روی تشک است. «ثمَّ اسْتَوَى‏ عَلىَ الْعَرْش» یعنی ما با اقتدار کامل روی تشک هستی آمدیم. این توصیف خلق آغاز است که با انرژی و حوصله‌ی کامل و بدون چرت زدن و خستگی و خمیازه کشیدن و درماندگی و بدون چون و چرا و آه و کاش و افسوس‌هایی از نوع ما، با مرحله‌بندی، بدون معین و یاور و با اقتدار و تسلط کامل آمده و خلق را آغازیده است. جوهر این خلق چیست؟

 

  • جوهر خلق:
  • سیال
  • مقدِر
  • متنوع

 

در آیات اگر بخواهیم تدقیق کنیم، این خلق از نظر «او» سیّال، مقدّر و متنوع است. سیّال به این مفهوم که چندبار تصریح کرده که خلق هر جنبنده‌ای با آب بوده است. آب هم حیّان، پر هیجان، پرخلجان، و یکجا نه‌ایستان و جهنده است و جلوداری ندارد. در شرایطی که همه‌ی موجودات و پدیدارها از آب به‌وجود آمدند، نشان‌دهنده‌ی سیال بودن و دینامیسم خلق «او» ـ به عنوان آغازگر خلق ـ است.

وجه دوم مقدِّر [بودن جوهر خلق است]. در آیه‌ی ۲ سوره‌ی فرقان[۱۲] تصریح می‌کند «این خلق مبتنی بر اندازه‌گیری و قدرشناسی موجودات و نهایتاً مزیت نسبی آنها صورت گرفته است».

و نهایتاً [جوهر خلق] متنوع است. در آیه‌ی ۱۰ سوره‌ی لقمان[۱۳] «مِن كلِّ دَابَّه» را به کار می‌برد؛ یعنی از هرچه بخواهید و هر جنبنده‌ای را که بخواهید در این هستی وجود دارد.

پس تدقیق دوم در خلق در آیات متن آخر پخش و پاشان شده است، جوهر خلق سیال ، مقدر و متنوع بودن آن است. اما وجه بعدی که خیلی مهم است، محتوای خلق است:

 

  • محتوای خلق:
  • به حق
  • نه به بطالت
  • جدی
  • نه به بازی
  • آگاهانه و بی‌غفلت
  • سیالیت و صیرورت
  • بازگشت‌كننده

 

«او» روی محتوای خلق بیش از بقیه مفاهیمی که مرتبط با خلق هستند، به ما گزارش داده و روی گزارش‌ها تاکید دارد. از نظر «او» این خلق به‌حق است، هستی به بطالت آفریده نشده، جدی است بازی نیست، آگاهانه و بی‌غفلت است، صیرورت دارد و نهایتاً بازگشت‌کننده است. 

در آیه‌ی ۱۹ سوره‌ی ابراهیم[۱۴] و در آیات دیگر تاکید می‌کند که خلق به‌حق است؛ حقیقتی در این خلق مندرج است. وجه دوم اینکه به بطالت نیست، آیه‌ی ۳۸ سوره‌ی دخان[۱۵]: «به بازیچه آن را نیافریدیم». وجه بعدی، جدی بودن خلق است؛ در آیه‌ی ۱۰۴ سوره‌ی انبیاء[۱۶] آمده: «ما فاعلیم»؛ فعل مترادف جدیت است. اگر جدیتی نباشد فعل مثبت و روبه‌جلویی صورت نمی‌گیرد.

اما مهمترین وجه آیات ۱۶ و ۱۷ سوره‌ی انبیاء[۱۷] است که جان جهان از این آیه بدست می‌آید. در این آیه تصریح می‌کند: «و ما اگر اراده می‌کردیم و می‌خواستیم جهان را به بازی گرفته و کاری بیهوده انجام دهیم، می‌توانستیم و می‌کردیم، لیکن چنین نیست و ما فعل، مصروف آن کردیم». به زبان امروزین توضیح می‌دهد که اگر ما می‌خواستیم این جهان شهربازی باشد و چرخ و فلکی باشد و ماهیت «سیزده‌به‌در»ی داشته باشد، اگر اراده می‌کردیم، می‌توانستیم و برای ما کاری نداشت. اما ما وقت صرف کردیم، فسفر صرف کردیم، حوصله به خرج  دادیم، فعل مصروف کردیم، لذا جهان به بازی نیست و جهان بس جدی است. این تلنگری به ما می‌زند که ما اهل بازی نباشیم و جدی باشیم.

وجه بعدی محتوای خلق اینکه این جهان آگاهانه و بی‌غفلت است. آیه‌ی ۱۷ سوره‌ی مومنون[۱۸]: «از خلق لحظه‌ای غافل نبوده‌ایم». خلق محصول آگاهی ناب است. این خیلی آیه‌ی مهمی است. در نهایت، این خلق سیالیت و صیرورت دارد. یعنی همه به سمت «او» بازگشت دارند که اشاره به اصل صیرورت و بازگشت دارد. اینجا درک می‌کنیم که جهان در درون خود حقیقتی مندرج دارد و به بازی نیست و آگاهانه است و بناست سیری را طی کند و ما هم مشمول آن سیر خواهیم بود.  وجه بعدی این است که خلق، «خلق نو به نو» است:

 

  • خلق نو به نو:
  • خلق اول
  • خلق جدید
  • خلق بَدَل
  • امكان خلق كامل
  • تلنگر پر پژواك:
  • مگر از خلق اول درماندیم؟

 

در بین آیات پخش و پاشان در کتاب چند واژه آمده [که دلالت بر «نو به نو بودن» خلق دارد]: خلق اول، جدید، خلق بدل و امکان خلق کامل. آیه‌ی ۱۵ سوره‌ی ق[۱۹] دال بر خلق اول است. یعنی خلق اولی صورت گرفته است. آیات ۱۹ و ۲۰ سوره‌ی ابراهیم[۲۰] و آیه‌ی ۴۹ سوره‌ی اسراء[۲۱]، واژه‌ی «خلق جدید» را به کار برده است. آیه‌ی ۸۱ سوره‌ی یس[۲۲] و آیه‌ی ۱۵ سوره‌ی ق تصریح می‌کند که ما می‌توانیم «خلق بدل»ی داشته باشیم؛ یعنی به جای همه‌ی آنچه که هست و خلق شده، جایگزینی آوریم و امکان «خلق کامل» و از نو که مورد تصریح قرار گرفته است. در یکی از آیات تلنگری به ما وارد می‌کند و می‌گوید «مگر از خلق اول درماندیم که خلق جدید برای ما مشکل باشد؟».[۲۳] این مجموعه واژگان خلق اول، خلق جدید، خلق بدل و امکان خلق کامل، به قول مولوی می‌خواهد این گزاره را در پس پیشانی ما بنشاند که خلق، «نو به نو» است. خلق، خلق اول و آغازین نیست و ما به آن اکتفا نکردیم و نهایتاً بعد از این پرسش‌های کیفی مطرح می‌کند:

 

  • پرسش‌های كیفی:
  • آغازگری هست؟
  • آفریننده‌ای هست؟
  • همطرازی است بین خالق و غیر خالق؟

 

تصریح می‌کند: «آیا به غیر از ما آغازگری هست؟». استارتری وجود دارد که کلید خلق را زده باشد؟ و نهایتاً از این پرسش‌ها اصل هم‌طرازی را مطرح می‌کند. توضیح می‌دهد و ناهم‌طرازها را پیش هم می‌گذارد. می‌گوید آیا سایه و آفتاب یکی هستند؟ یکی یکی می‌آید جلو و می‌رسد به این که آیا تفاوتی بین کسی که خلق می‌کند با کسی که خلق نمی‌کند، وجود ندارد؟ [۲۴] از آیات به سراغ کمک‌متن‌ها می‌رویم. کمک‌متن‌های ما، یک تبیین، چند دعا و چند سرود است. کمک‌متن اول فرازی است از خطبه‌ی یک نهج‌البلاغه؛ این خطبه برای علاقمندان به پژوهش و تبیین بر روی چگونگی پیدایش جهان بسیار مفید است. حضرت علی با حوصله از دخان و خاک وآب هستی، روی توضیح شکل‌گیری خلقت آمده است. او هم در حد فهم انسانی خودش گزارشی از خلقت هستی را به خواننده منتقل می‌کند. یک گزاره‌ی کیفی در تبیین جهان دارد:

 

  • یك تبیین: فراز۳، خطبه۱ نهج‌البلاغه
  • خلقت را آغاز كرد و پدیده‌ها را بیافرید. بدون نیاز به فكر و اندیشه‌ای یا استفاده از تجربه‌ای. بی‌آن كه حركتی ایجاد كند و یا تصمیمی مضطرب در او راه  داشته باشد.

 

آغازگر، با اعتماد به نفس و اقتدار کامل هستی را رقم زده است. دعای جوشن کبیر که معمولاً شب‌های قدر می‌خوانند، خواندن کامل آن حدود دو ساعت طول می‌کشد و باعث می‌گردد چیزی جذب نشود و همه تا آخر در پی آن هستند که هر چه زودتر تمام شود، یعنی همه را مشغول به لفظ عربی می‌کنند. اما اگر بعد از شب قدر به سراغ این دعا برویم، و تکه تکه از آن برداریم، کیفیت در آن موج می‌زند. این یک اصلی را در آن دعای جوشن مطرح می‌کند و می‌گوید:

 

  • یك دعا: فرازی از جوشن كبیر
  • ای كه سرگرمت نكند گفتاری از گفتاری
  • ای كه باز نداردت شنیدنی از شنیدنی
  • ای كه تو را كاری از كاری منع نكند
  • ای كه تو را پدیده‌ای حجاب پدیده دیگری نشود

 

«ای که سرگرمت نکند گفتاری از گفتاری!» یعنی در آن واحد می‌توانی با الی‌ماشاءالله پدیده گفتگو و دیالوگ برقرار کنی ـ حال با هر سازوکاری که خودش می‌داند. «ای که بازندارت شنیدنی از شنیدنی!»؛ یعنی کل وجودت گوش است. هر شنیده‌ای را می‌توانی با آن ارتباط برقرار کنی. «ای که تو را کاری از کاری منع نکند!» ما خیلی تیز و فرز باشیم در سربازی مشخص می‌شود. مثلاً در گروهان هفتاد، هشتاد نفری، که تقریباً از همه‌ی شهرهای ایران در آن جمع‌اند، همه فکر می‌کنند که بچه‌های اصفهان از همه تیزترند، ولی آنجا درک می‌کنند که بچه‌های تهران به قول خودشان ختم‌تر هستند. در آن کشاکش درک می‌کنند که تیزترین انسان‌ها در آن واحد بیش از دو کار نمی‌توانند انجام دهند. یعنی می‌توان نوشت و از طریق گوش نیز شنید. می‌شود با یک نفر صحبت کرد و با ایما و اشاره با شخص دیگری ارتباط برقرار کرد. نهایتاً انسان می‌تواند دو کار را مفید انجام دهد. ولی این [وصف درباره‌ی خدا] خیلی زیباست: «ای که تو را کاری از کاری منع نکند! ‌ای که تو را پدیده‌ای حجاب پدیده‌ی دیگر نشود». از این [گزاره‌ها] «اصل حداکثر توان بهره‌گیری» بیرون می‌آید. اگر جوشن کبیر را به جز آن شب‌هایی که خودمان برای خودمان کسالت‌آورش می‌کنیم، ورق بزنیم از این مضامین در آن زیاد است و برای همین می‌گویند که در شب قدر بخوانند. یعنی هم قدر هستی را بدانید، هم قدر «او» را بدانید و هم قدر خودتان را بدانید. این نشانه‌ها تصریح می‌کنند که قدر او، قدر سترگی است. هستی هم مقدر اوست و ما هم تقدیریافته‌ی «او» هستیم و «او» آن طور که در دعا تصریح شده توان خلق و درگیری حداکثری را دارد. این دعاها در حقیقت خلق انسان است. دعا برای انسان است و نشان‌دهنده‌ی درک و دریافت‌های انسان از «او» و از هستی است. لذا این درک و دریافت‌ها خیلی عینی و ساده و غیرپیچیده است. یعنی انسان‌ها به این رسیدند که «او» آن‌قدر توان درگیری دارد که در آن واحد می‌تواند هزاران کار را انجام دهد. بشنود، ببوید و خلق کند. لذا ما از این درک می‌کنیم که توان درگیری حداکثری دارد. منبع کمک متن بعدی دیوان شمس و مثنوی معنوی مولوی است. متناسب با بحثی که تا الآن پیش آورده شد، این سروده‌ها گزینش شده است:

 

  • چند سروده
  • می بیاور، زان بیاور كه می ‌از وی جوش كرد            
  • آنكه جوشَش در وجود آورد هر موجود را

 

  • بشكفت درخت در زمستان، در بهمن میوه‌ها پزیدَست
  • گوئی كه خدای، عالمی نو در عالم كهنه آفریدسَت

 

  • از عدم‌ها سوی هستی هرزمان
  • هست یارب، كاروان دركاروان

 

  • هر نفس نو می‌شود دنیا وما
  • بی خبر از نو شدن اندر بقا

 

  • عصر همچون جوی، نونو می‌رسد
  • مستمری می‌نماید در جسد

 

  • عشق تو كف برهم زند، صدعالم دیگر كند
  • صد قرن نو پیداشود، بیرون ز افلاك و خلاء

 

«می بیاور، زان بیاور كه می‌از وی جوش كرد/ آنكه جوشَش در وجود آورد هر موجود را». اینجا مولوی بر جوهر خلقت دست می‌گذارد. یعنی همه تصور می‌کنند که دُردی که ته [جام] شراب ته‌نشین شده، آن است که اکسیر هستی است و اگر کسی آن را بخورد حیّان می‌شود، شورانگیز می‌شود و به مراحل پیشین باز می‌گردد، نه! مولوی می‌گوید که ما از آن می‌گذریم، از آن دُردی که در می‌ هست می‌گذریم. ما می‌خواهیم با اکسیر این هستی، که بقیه‌ی پدیدارها از آن به جوش آمدند، ارتباط برقرار کنیم.

وجه بعدی ما را به این وادی می‌برد که کمتر به آن فکر می‌کنیم. ما تصور می‌کنیم که خلق آن چیزی است که ما می‌بینیم. خلق را خلق قابل رویت تلقی می‌کنیم. یعنی تصور می‌کنیم بهار فصل عروسی خلقت است. شکوفایی‌ها و جوان شدن‌ها و سبز شدن‌ها و ... . این بیت خیلی کیفی است:

 

  • بشكفت درخت در زمستان، در بهمن میوه‌ها پزیدَست
  • گوئی كه خدای، عالمی نو در عالم كهنه آفریدسَت

 

این جان جهان و هستی نامرئی را مولوی درک می‌کند. می‌گوید در سیاهی زمستان که زمین خشک است و همه فکر می‌کنند درختان خفتند، استارت خلق نو در بهمن زده می‌شود. در بهمن، زیر زمین یخ‌بسته و منجمد خبرهایی است! «برو و بیا»ها و «طبل و شیپور»هایی است. جوانه زدن‌ها و آبستن‌هایی است. او این قضیه را توضیح می‌دهد و ما را به این مهم رهنمون می‌کند که فقط اتکای به محسوسات و دیده‌ها نکنید. خلق مثل کوه یخ که هفت هشتم آن در زیر آب [و پنهان از نظر] و یک هشتم آن روی آب است و قابل رویت، روندی است که بخشی از آن ناپیداست. آرام آرام جلو می‌آید:

 

  • از عدم‌ها سوی هستی هرزمان
  • هست یارب، كاروان دركاروان

 

به خلق نو به نو اشاره می‌کند. به خلق اول اکتفا نمی‌کرده است. خلق جدید هست، خلق بدل هست، خلق نو هست:  

 

  • هر نفس نو می‌شود دنیا و ما
  • بی خبر از نو شدن اندر بقا
  • عصر همچون جوی، نونو می‌رسد
  • مستمری می‌نماید در جسد

 

همچنان که مولوی درکش از توحید، درک کیفی، و از طراحی و مهندسی خدا درک واقعی است؛ درکش از خلق خدا و توان خلق خدا به همین ترتیب است. یعنی روی خلق نو به نو تصریح می‌کند. نفس به نفس این نو شدن و این خلق نو ادامه دارد. ما از نو شدن در حیاتی که خودمان داریم، بی‌خبریم. یعنی اندر بقای خودمان بی‌خبر شدیم. اتفاقاتی که در پیرامون و بیرون از ما و حتی در درون ما می‌گذرد. عمر مثل جوی روانی است که نویی را با خودش می‌آورد و این جسد ما این نویی‌ها را مستمر می‌کند. اگر ما دم به دم تنفس می‌کنیم، این ناشی از کاروان نو به نو جهان است. مولوی نهایتاً آن جان‌مایه‌ای که از آن صحبت می‌کند را عشق می‌داند:

 

  • عشق تو كف برهم زند، صدعالم دیگر كند
  • صد قرن نو پیداشود، بیرون ز افلاك و خلاء

 

جان هستی را عشق می‌داند. اگر عشق و مهری نبود، دلیلی نبود که خدا فاعلی کند، دلیلی نبود که جهان را به بازیچه نیافریند. اگر غیر عشقی بود، سیر بطالت طی می‌شد، مسیر آزمون و خطا طی می‌شد و آن جان‌مایه‌هایی که خودش در مورد آغازگری می‌گفت خیلی مصداقی نداشت. حالا از مجموع این چهار متن یعنی متن هستی، تاریخ، کتاب و کمک‌متن‌ها، خودمان به تحلیل و دریافت می‌رسیم تا آرام آرام بحث را به پایان ببریم:

 

  • تحلیل و دریافت؛
  • توان خلق شگرف
  • قدرت درگیری همه جانبه
  • خلق بی‌پایانِ نوبه نو
  • هستی كارگاه او
  • خالق بی‌همتا
  • هدف‌داری خلقت
  • سمت‌داری خلقت
  • جهانِ جدی

 

با محدودیت‌های خودمان درک می‌کنیم یک توان خلق شگرفی در هستی وجود دارد؛ قدرت درگیری «او» همه‌جانبه است؛ خلق بی‌پایان و نو به نو است؛ هستی، کارگاه تعطیل‌ناپذیر اوست،‌ کرکره پایین کشیده نمی‌شود؛ خالق بی‌همتاست و آغازگری مثل «او» در خلق نیست؛ خلقت هدف‌دار است و سمت دارد و نهایتاً جدی است. عصاره‌ی دریافت چیست؟

 

  • عصاره‌ی دریافت
  • ما، در هستی
  • مولدِ  نوبه نوِ سیالِ
  • جدّی مبتنی بر عشق و خلاقیت و عزم

 

عصاره‌ی دریافت این که ما در هستی‌ای به سر می‌بریم که مولد و کارگاه تولید است، نو به نو می‌شود، سیال و جدی است و مبتنی بر عشق و خلاقیت و نهایتاً عزم می‌شود. بحث را رو به پایان می‌بریم. یک طرف ما هستیم. مبنای جز ما، مبنای بسیط بود. ما در تبیین داریم رابطه‌ی خودمان را با «او» تحلیل می‌کنیم. «او» هم متدی که برای خروج از بحران به ما داد این بود که در یک راهرویی بین خودمان و «او» گام برداریم. گامی بزنیم و فکر کنیم. دفعه‌ی پیش عنوان شد که کتاب برای مسیر است، مذهب راه پیمودن است. انسان موجود راه است. اگر که ما با این کتاب و مجموعه‌ی کتاب‌ها با روشی که خودش توصیه کرده بین خودمان و بین «او» گامی بزنیم، حتماً دستاورد و دست‌مایه‌ای خواهیم داشت. حالا اگر بخواهیم در این کریدور تحرکی داشته باشیم، یک وجه آن ما هستیم و یک وجه «او»:

 

اكنونِ «ما»

فروكش خلق

آماده خواری

ظفرسوداگری بر تولید

دستانِ نرم

 

دیروز «ما»

تولید

عرق

محصول

مشاركت

نیاز به؛

خلق

نوبه نو ئی

مشاركت در تولید هستی

 

           

«او»:

 آغازگر، خالق اول و جاری

«ما»:

متصل به او

سهم از او

مستمرِ «او»؛

خلاقیت

تولید

تجدید تولید

اشتغال كامل

 

اکنون ما در سمت راست لوح نمایان است؛ خلق فروکش و آماده‌خواری غلبه کرده، سوداگری همه‌ی حوزه‌ها را چپاول کرده، در صنعت و اقتصاد و فکر و اندیشه و ... سوداگری الآن حرف اول را می‌زند و کاملاً بر تولید غلبه کرده است و فصل دستان نرم است. اگر در دهه‌های پیشین دستان زبری ناشی از لمس و اصطکاک و ناشی از پروسه‌های تولید وجود داشت، دیگر الآن دستان، دستان نرم است. دستان پرشیار، دستان ضمخت، پرعرق و پرگردوخاک نیست. ولی بر خلاف اکنون ما، مستمر «او»، خلاقیت، تولید، تجدید تولید و اشتغال کامل است.

حال ما چه نیازی داریم؟ نیاز به خلق، به نو به نویی و نیاز به مشارکت در تولید هستی داریم. دیروزِ ما کمک‌کار اکنون ما خواهد بود. در گذشته‌های نزدیک‌دست و نه چندان دور، ایران ما تولید داشته است. ایران سوداگری نداشته است. سوداگری فراتر از تجارت است. تجارت هم بالاخره یک مرارتی را در خود دارد. در عصر تجارت که به خصوص ریسک بالا بود؛ اکنون تجارت متضمن ریسک و مرارت است، اما سوداگری متضمن هیچ  ریسکی نیست. تکنولوژی که محصول سیر خود ما نیست و سیر دیگران است، سوداگری را تسریع کرده است. اما دیروزِ ما تولید بوده، محصول بوده مشارکت بوده، از همین وجب به وجب‌ها که گام بزنیم و برویم به دوردست‌تر انسان‌هایی که خط تولید را در جامعه‌ی ما سامان دادند و اهل خلق بودند را یک به یک مشاهده خواهیم کرد.  

سه هفته پیش آقای کاظم رهبری که نود ساله بود، فوت شد. ایشان به قول قدیمی‌ها «پنج‌انگشت» بود. یکی از اصطلاحات در جامعه ورزشی، اصطلاح «پنج‌انگشت» است ـ یعنی کسی که چندرشته‌ای باشد. آقای رهبری پنج انگشت بود: در رشته‌های والیبال، بسکتبال، پینگ‌پنگ، تنیس و فوتبال کار کرده بود. داور سه رشته‌ی ورزشی هم بود: والیبال، فوتبال و بسکتبال. اولین داور ایرانی بود که در المپیک ورزشی سال ۱۹۴۸ لندن در سه رشته‌ی ورزشی سوت زد. آقای کاظم رهبری در سال ۱۳۱۷ وارد دانشسرای مقدماتی تربیت بدنی شد. ۳۰ نفر در آن سال جذب دانشسرا شدند که همه‌ی آنها در حوزه‌هایی بودند، کیفیتی را از خودشان متصاعد کردند. آقای کاظم رهبری جدای از این که داور و ورزشکار بود، سازمانده ورزش آموزش و پرورش ایران هم بود. ۳۷ سال و ۱۰ ماه و ۱۵ روز خدمت کرد. واقعاً اهل خلق بود. زمانی که ایشان کار را در اداره‌ی تربیت بدنی آموزش و پرورش شروع کرد، شهریه‌ی مدارس دولتی دو تومان بود. ایشان تبصره‌ای نوشت که این تبصره تبدیل به قانون شد. بدین ترتیب که پنج ریال از این بیست ریال به ورزش اختصاص پیدا  کرد. ایشان آرام‌آرام مسابقات ورزشی آموزشگاهی را در سطح مدارس برگزار کرد تا این‌که در سال ۱۳۳۳ اولین مسابقات آموزشگاهی سراسری کشور در کرمان برگزار شد. محصول کار چه بود؟ محصول کار این بود که یک جوششی از ورزش آموزشگاهی برخاست که پشتوانه‌ی تیم‌های ملی شد. خودش تعریف می‌کرد، می‌گفت در سال ۱۳۳۵، آماری گرفتیم از مجموعه بچه‌هایی که در اردوی مسابقات آموزشگاهی  سراسری دانش‌آموزی بودند. ۷۷ درصد تیم‌های ملی از همین بچه‌ها تشکیل شده بودند. در دهه‌ی ۱۳۳۰ درخشش ـ وزیر وقت آموزش و پرورش ـ با مرحوم بنایی (که جلوتر به آن خواهیم رسید) اختلاف پیدا کرد و بودجه‌ی ورزش آموزش و پرورش را قطع کرد. آقای بنایی همه‌ی مدیران ورزش آموزش و پرورش را در ورزشگاه امجدیه جمع کرد و با آنها طرح مساله کرد. گفت ورزش را فلج کردند! آقای کاظم رهبری که اولین حقوقش در بدو استخدام، ۳۳ تومان و ۳ قران و ۳ عباسی بود و در دههِ‌ی ۱۳۳۰ حدود ۵۰۰ تومان حقوق می‌گرفت، یک چک ۲۰ هزار تومانی به عنوان چراغ اول در جلسه روشن می‌کند. بقیه‌ی مدیران [کمک‌های مالی خود را] یا نقد می‌دهند یا چک می‌دهند. بودجه‌ای که درخشش جلوی آن را گرفته بود در همان جلسه جمع شد و باز ورزش آموزشگاهی آغاز شد.

آقای بنایی که بود؟ آقای بنایی از مدیران ارشد آموزش و پروش ایران بود که پیشاهنگی را در ایران پایه‌گذاری کرد. پیشاهنگی را رژیم شاه سعی کرد دولتی کند، ولی از ابتدا دولتی نبود. پیشاهنگ یعنی دانش آموزانی که می‌خواستند عادی نباشند، پیشتازی کنند و مدرسه و بیرون از مدرسه را خودشان سازماندهی کنند. هنر آقای بنایی این بود که دانش‌آموزان هفت‌ساله را در مدارس ایران تبدیل به پیشاهنگ کرد. آقای بنایی پناهگاه کلک‌چال را ساخت. خودش بارها آجر را در کوله‌پشتی می‌گذاشت و بالا می‌رفت. ابتدای دربند می‌ایستاد پای کامیونی که آجر خالی کرده بود، هرکس که می‌خواست از کوه بالا برود یک آجر به او می‌داد و از آن تک‌آجرها پناهگاه کلک‌چال و در پایین آن، اردوگاه منظریه ساخته شد. در ایران ما هم در همین نزدیک‌دست‌ها خلق وجود داشت. بنایی، کاظم رهبری، دهخدا و.... .

اما یک الگوی کیفی هم داریم. الگوی کیفی الگویی است که مثل خود خداست. خدا به به ضرورت ساخت هر چه که رسید، آن را ساخته است. کل هستی، انعام، تابشگر، تابنده، باران، زرع و... . در ایران مهندس بازرگان این ویژگی را داشت. سیر مهندس بازرگان را که ببینیم یک انسان تحققی بود. انسان‌هایی اهل خلق، انسان‌های تحققی هستند. روشنفکری محض نمی‌کنند، مغز پیچیده نمی‌کنند، گزاره‌هایی را مطرح نمی‌کنند که قابل تحقق نباشند. تا حالا دیده‌اید خدا در هستی و در کتاب گزاره‌ای را مطرح کند که خودش نتواند آن را تحقق بخشد؟ تا حالا دیده‌اید که بحث مهمل کند؟ تا حالا دیده‌اید گزاره‌ی پوده‌ای مطرح کند؟ همین که مطرح می‌کند ما اگر می‌خواستیم جهان را سیزده بدر کنیم، می‌کردیم، اگر می‌خواستیم جهان را شهربازی کنیم، می‌کردیم! نشان‌دهنده‌ی این است که یعنی آنچه که هست، حقیقتی در درون دارد. آنچه که هست، قابل تحقق بوده که هست. بازرگان دیرهنگام به بلوغ دوم [بلوغ و پختگی فکری] رسید؛ بلوغ مهندس بازرگان مانند دختر و پسرهای سوئدی که گاه تا ۲۷ سالگی به بلوغ نمی‌رسند، دیر بود! ۵۷ ساله بود که به بلوغ دوم رسید؛ اما وقتی که به بلوغ رسید، دیگر رسید. در دهه‌ی ۱۳۳۰ به این رسید که جامعه‌ی ایران جامعه‌ی واگراست و مردم نمی‌توانند با هم کار کنند، لذا ۱۲ انجمن را به‌وجود آورد. که دو یا سه انجمن مانند انجمن اسلامی پزشکان و انجمن اسلامی مهندسان تا کنون برقرارند. مابه‌ازای ایده‌اش را ساخت. لوله‌کشی آب تهران را انجام داد. شاید بعد از کودتا هیچ کس حاضر نمی‌شد کار اجرایی انجام دهد، ولی بالاخره آب تهران آمد. الآن حمام‌های سابق را مشاهده کنید، زیر تابلوی آنها نوشته: آب تصفیه، آب لوله‌کشی! این اتفاقات همه از سال ۱۳۳۳ به بعد رخ داد. بازرگان بالاخره آب تصفیه‌شده را در لوله‌کشی آب تهران آورد. بعد از کودتا که از دانشگاه اخراج شدند، ۱۲ استاد شدند که شرکت «داد» را درست کردند. عبدالله‌خان معظمی از آنها جدا شد و آنها ۱۱ نفر شدند و شرکت تولیدی دیگری به نام «یاد»[۲۵] درست کردند. بعد دخترش صافیاد را بنیان نهاد؛ و بعد شرکت سهامی انتشار، انتشارات قلم و ... را بنیان نهاد. وقتی که سیاسی شد و به این نتیجه رسید که تشکیلات و تحزب لازم است، در پنجاه و چند سالگی «نهضت آزادی ایران» را درست کرد. در اول انقلاب هم زمانی که امکان ساخت‌وساز تشکیلات آلترناتیو رژیم فروریخته‌ی گذشته بود و کسی وسط نمی‌آمد، با همه‌ی ضعف‌ها آمد و دولت موقت را با همه‌ی مشکلات درست کرد. این انسان، فعال هستی است! یعنی در همه‌ی عمر به هر چه که رسید ساخت. هم تحققی بود و هم اهل هندسه! در دورانی که دانشکده‌های فنی ایران (قبلاً فقط تهران بود) کیفی‌پرور بودند، جامعه‌ی ایران هم با آنها جلو رفت. چهار یا پنج نفر پلی‌تکنسین بودند که رفتند فرانسه تحصیل کردند و آمدند اینجا که همه‌ی آنها پیش‌برنده بودند: آقای زیرک‌زاده، مرحوم حصیبی، مرحوم صفی اصفیاء و... . هرجا که بودند اهل هندسه، ساخت و تحقق بودند.

در مرحله‌ی بعدی مرحوم حنیف‌نژاد به نوعی این گونه بود. اگر رسید به مبارزه و دید مبارزان پیشین حرفه‌ای نیستند، خودش حرفه‌ای شد. اگر به این رسید که مبارزه دستگاه نداشت، خودش با هر کیفیتی که بود دستگاه فراهم کرد. اگر به این رسید که مبارزه کادر ندارد، سعی کرد به آموزش و پرورش روی آورد. این فنی‌هایی که همیشه گل کیفیت دوران خودشان بودند اهل ساخت‌وساز بودند؛ بعضی‌هاشان  شاخص هستند مثل بازرگان و مرحله‌ی بعد حنیف‌نژاد، خیلی‌ها هم هستند که کمتر اسم‌شان پیش آمده  مثل آقای کاظم رهبری! کاظم رهبری تحصیلات کلاسیک زیادی نداشت. فوق‌دیپلم ورزش بود. ولی اهل ساخت بود. پنج‌زار پنج‌زار، خلق، خلق، خلق! آقای حسین عالی! الان هم زندگی‌اش را نگاه بکنیم یک زندگی ماقبل دانشجویی است. یک زندگی ماقبل دانشجویی دوران خودش! یک چراغ خوراک‌پزی و یک چراغ مطالعه؛ کتاب‌هایش هم ریخته آن طرف و خودش هم یک میز ملایی دارد و نشسته و دائم دارد تولید می‌کند. مطبش هم که برویم صف است! اگر مطب‌های دیگر متوسط هزینه‌ی ویزیت پزشک ده هزار تومان باشد، ویزیت او هزار تومان است؛ تازه آن هم هرکس که بتواند بدهد. اولین انجمن اسلامی که در سال ۱۳۲۱ اینها ساختند با حق عضویت‌های پنج ریالی بود. یک میز ارج را هم اینها از دانشکده‌ی پزشکی دانشگاه تهران قرض می‌کنند و می‌برند در حجره‌ی آقای حسین عالی در پشت مسجد سپهسالار و اولین انجمن اسلامی این‌گونه پایه‌ریزی شد. با پنج‌زارهای پنج نفر بانی و یک میز ارج قراضه‌ی بی‌پایه. لذا اینها می‌توانند جامعه را به پیش ببرند! انجمن اسلامی‌های سال‌های گذشته را شما نگاه بکنید! بودجه‌ی دولتی سالانه دارند! اتوبوس می‌گیرند برای اردو؛ ست کامپیوتر و ویدئو و تلویزیون را از دولت می‌گیرند! بعد می‌خواهند اپوزیسیون حاکمیت هم باشند. چنین چیزی امکان‌پذیر نیست! الان می‌بینیم که چیزی پیش نمی‌رود به خاطر این است که انسان‌های خالقی نداریم! از انجمن اسلامی تا راسته‌ی بازار و روشنفکر!  

لذا این دیروز ما بوی عرق می‌دهد. بوی عرق الزاماً چیز بدی نیست. کل هستی بوی عرق خدا را دارد! اگر خدا اهل سایه‌نشینی و حاشیه‌نشینی بود، چیزی درست نمی‌شد! این که تصریح می‌کند ما بی‌خستگی و خواب‌زدگی در شش هنگام تولید کردیم، این نشانه‌ی این عقلانیت است که، انرژی مصرف شده است. جامعه‌ی ما تا پیش از این اهل انرژی، اهل مصرف کردن فسفر و عرق‌ریز و امیدوار بوده است! از دهخدا تا کاظم رهبری و بنایی و بازرگان و .... اینها نشان‌دهنده‌ی این هستند که جامعه‌ی ما ربط کیفی با هستی داشته است، ما هم پیش‌برنده هستی بوده‌ایم! حالا ما نیاز به خلق و نو به نویی و مشارکت در تولید هستی داریم!

او آغازگر است. اگر «او» معلم اول و ثانی و جاری است، خالق اول و جاری است، ما هم متصل به اوییم؛ اگر بپذیریم «او» منتشر است و ما هم بخشی از انتشارات «او» هستیم، قاعده‌ی لیزری بحث فیزیک هولوگرام در مورد ما نیز صدق می‌کند. آیینه‌ی هولوگرام اگر بشکند هر بخشی از آن ظرفیت این را دارد که ویژگی کل را داشته باشد. ما قابلیت‌های «او» را داریم، ما هم یک خالق، طراح، مهندس و پیش‌برنده هستیم، ولی در مدار خودمان! این از یاد ما رفته است. در وضعیت سوداگری و خورش [و مصرف‌گرایی] کامل و خلق نکردن، این از یاد ما رفته است! از یادمان رفته است که دست و پا و اندامی داریم!

یک حکمت نهج‌البلاغه است که خیلی کیفی است و می‌گوید: «عقیده آن نیست که بر زبان بیاید، عقیده آن است که بر دست و پا هم جاری شود!». همه‌ی ما فکر می‌کنیم که  از بالا تا گردن هستیم! ممکن است تا گردن تحت فشار باشیم، اما دست و پا، قوه‌ی فنی و چیرگی و‌ امکان تولید دارند. «او» منتشر است و ما هم جزئی از «او» هستیم. اگر «او» خلاق است و توان تجدید تولید و توان عبور از خلق اول به خلق جاری را دارد و در اشتغال کامل به سر می‌برد، ما هم در جامعه‌ی خودمان افرادی را داریم که زندگی‌ و سیر و کارنامه‌شان را که ببینیم از نوع اشتغال کامل بودند. بسیار پر و پیمان هم بودند. همین آقای بنایی یا کاظم رهبری نمونه هستند. ما شانزده ساله‌هایی داریم مثل آقای حسین فکری که باشگاه تهران جوان را ایجاد کرد. آقای حسین فکری متولد ۱۳۰۲ است و در سال ۱۳۱۸ پشت مسجد سپهسالار باشگاه تهران جوان را بنیان گذاشت. نوجوانان ما هم اهل خلق و ایجاد هستند. این دوردست‌ها خیلی هم از ما دور نیست. ما هم می‌توانیم به پیشینه‌ی خودمان متصل شویم و هم می‌توانیم با «او» که خودش را منتشر کرده و ما جزئی از انتشارات «او» هستیم، رابطه برقرار کنیم و به پروسه‌ی خلق بپیوندیم.

جلسه‌ی قبل تصریح بر طراحی و مهندسی بود، این جلسه تاکید و تصریح بر خلق داشتیم. جلسه‌ی بعدی هم بحث «خدای صاحب دید استراتژیک» را داریم. آیا خدا خلق خود به‌خودی کرده است؟ اهل مرحله‌بندی و افق‌دار نبوده است؟ چشم‌اندازی نداشته؟ آیا در وضعیتی که «او» استراتژ هست، ما هم می‌توانیم استراتژی وسط بگذاریم یا نه؟ ان‌شاءالله پاسخ این پرسش‌ها، موضوع بحث هفته‌ی آینده است.

 


 

آورده‌های مشارکت‌کنندگان

 

مشارکت‌کننده‌ی اول

عنوان بحث: عقلانیت و معنویت

به نام خدا. بنده متخصص فناوری اطلاعات هستم و در حال حاضر به عنوان محقق در این زمینه فعالیت می‌کنم. بحثی را كه می‌خواهم الآن مطرح كنم، بحثی است كه ذهن خیلی از جوانان را در این دوره و زمانه درگیر خود کرده است و به نوعی خانواده‌ها هم با آن درگیر هستند و در موضوع بحث ما یعنی مقابله با بحران‌هایی كه در زندگی به‌وجود می‌آید، تاثیرگذار است. من این موضوع را به خاطر بحث‌های قبلی انتخاب كردم. یعنی افرادی كه آمدند و اینجا صحبت كردند، خیلی سعی می‌كنند بحث‌های درونی خودشان را بگویند، و راهكارهایی كه ارائه می‌دهند شاید برای همه یك نسخه‌ی كامل نباشد و من به نوعی سعی كردم این موضوع را [از دریچه‌ی دیگری که عام‌تر است] مطرح كنم.

بحث من «عقلانیت و معنویت» است. چیزی كه خیلی از خانواده‌ها با آن درگیرند و خود ما جوانان با آن درگیریم. خود بنده به شخصه، جواب قاطعی برای این موضوع ندارم. اما سعی كردم این موضوع را به عنوان یك محقق، ارائه كنم. بحث این است كه آیا ما باید به صورت كاملاً عقلانی به زندگی نگاه بكنیم؟ یا این كه نه؛ انسان زمانی ‌كه می‌خواهد موضوعات زندگی خودش را بررسی كند و مشكلات را برطرف كند باید معنویت داشته باشد؟ بعد از رنسانس و فروپاشی دوره‌ی قرون وسطی و خروج كلیساها از زندگی اروپایی‌ها، بحثی بین اومانیست‌ها (انسان‌گرایان) و مذهبیون افراطی مطرح شد. مذهبیون افراطی عقیده داشتند كه ما باید تنها با استفاده از معنویت مشكلات زندگی خود را حل كنیم. اما اومانیست‌ها دقیقاَ عكس این قضیه را مطرح می‌کردند. آنها می‌گویند از آنجایی كه خدایی وجود ندارد، ما می‌توانیم بر اساس عقلانیت مشكلات خودمان را به تنهایی حل كنیم؛ انسان می‌تواند با عقل راه خودش را پیدا كند. از نمونه افراطیون مذهبی می‌توان به دانته اشاره داشت. من اعتقاد دارم دانته یكی از افراطیون مذهبی در دوران خودش بود. اگر كسی كتاب كمدی الهی دانته را خوانده باشد متوجه می‌شود كه دانته اساساً اعتقاد و احترام خاصی برای دانشمندان قائل نیست. در جایی از كتاب کمدی الهی (جلد جهنم) می‌گوید دانشمندانی كه به مسیحیت ایمان نیاوردند در جا و محیطی قرار می‌گیرند كه سكوت آنها را فرا می‌گیرد و تیرگی بر آنها چیره می‌شود. این نشان می‌دهد كه این تفكر یك تفكر كاملاً افراطی مذهبی است. نمونه‌ی دیگر که برای اومانیست‌ها می‌توان به آن اشاره داشت در انگلستان اتفاق افتاد و همین چند وقت پیش اومانیست‌های انگلستان آمدند و بر روی اتوبوس‌های واحد در شهر لندن تبلیغاتی را با حروف بزرگ نوشتند: «احتمالاَ خدایی وجود ندارد». این بحث هنوز هم درگیری‌هایی را ایجاد می‌كند. اما بعد از این كه تكنولوژی وارد زندگی آنها شد، موجب شكاف نسل‌ها شد. نسل امروز كه با این تكنولوژی در ارتباط است مرتباً تصریح می‌كند كه عقلانیت بایستی كه حاكمیت داشته باشد. نسل امروز معنویت را قبول ندارد هرچند كه خیلی‌ها بر این عقیده هستند كه بچه‌های ما معنویت را قبول دارند. ولی جالب است! زیرا زمانی كه بچه‌ها با این موضوعات عقلانی درگیر می‌شوند نمی‌توانند خیلی استنباط درستی داشته و بر معنویات خودشان تكیه داشته باشند. این یك مشكلی است كه ما آن را ندیدیم و بزرگترها آن را زیاد درك نكردند، و فكر می‌كنند چون بچه‌های آنها نماز می‌خوانند پس به معنویات اعتقاد دارند. ولی در واقع، چون خیلی درگیری ذهنی دارند و با خانواده‌ها هم در میان نمی‌گذارند این مشكلات [هر چند به شکل پنهان از خانواده] هست. این قضیه باعث شكاف نسل شد. نسل جدید رفت به طرف عقلانیت تكنولوژیک، و از آنجایی كه نسل قدیم از تكنولوژی عقب افتاد، دیگر نتوانست معنویت را به جوانان نشان دهد. یعنی نتوانست بگوید كه این آموزه‌های دینی و مطالب معنوی من چگونه باید به تو انتقال پیدا بكند. در خانواد‌های ما وقتی كه بزرگترها با بچه‌ها صحبت می‌كنند اصولاً حرف یكدیگر را نمی‌فهمند. علی‌الخصوص در خانواده‌های مذهبی كه این امر بسیار رایج است. مثلاً بچه‌ها رفته‌اند كتاب‌هایی را مطالعه كردند ولی جواب‌های‌شان را درست دریافت نكردند. این باعث شكاف شد. خوب در اینجا فرد دچار سردرگمی می‌شود كه معنویت را بپذیرم یا عقلانیت را؟ ما در حوزه‌های مذهبی كه داریم، كه متاسفانه هم‌اكنون خیلی روی این شکاف مانور داده نمی‌شود، و خیلی هم روی آن استدلال نشده است. این است كه دیگر «یا»یی وجود ندارد: شما هم معنویت را دارید و هم عقلانیت را! انسان دو وجه دارد، یكی عقل و دیگری فطرت كه باید از هر دو آنها استفاده كند. هر دو ابزاری است كه خداوند به بشر داده است تا راه خودش را پیدا كند. مثل دو چراغی كه مسیر را روشن می‌كند. ماشینی كه در مسیری در حال حركت است، اگر هركدام از این چراغ‌هایش را كه از دست بدهد دیدش با مشکل مواجه می‌شود.

حالا باید چه كرد كه جوانان بتوانند هم عقلانیت و هم معنویت را داشته باشند؟  راهكار چیست؟ راهكار این است كه ما زمانی كه یك موضوع مذهبی را مطرح می‌كنیم، یادمان نرود كه انسان ممكن است در شرایطی دعایی را بشنود و خیلی از آن لذت ببرد و آن را قبول كند، مثل همین وضعیتی كه الان در كشور خودمان در جریان است. انسان سعی می‌كند كه تفكرات خودش را دسته‌بندی كند. اول استقراء، یعنی اصول ریاضی. كه اصولاً در همه جا رواج دارد حتی در فلسفه و.... یعنی انسان شروع می‌كند به آزمایش و رسیدن به یك سری نتایج مقطعی. دوم استدلال است. یعنی سعی می‌كند ببیند كه آیا چیزی درست است یا غلط؟ و در آخر استنتاج كه نتیجه‌گیری قطعی است.

ما كتاب‌های مذهبی را كه نگاه می‌كنیم، خیلی از چیزها در آن بیان شده كه دارای استدلال است و درباره‌ی بعضی امور دلیل خاصی عنوان نشده است. من به صراحت عنوان می‌كنم كه دلایلی كه در كتاب‌های مذهبی عنوان شده است، دلایل محكمی است. ولی ما به دنبال آن نرفتیم كه ببینیم آن چیزی را كه قرآن مطرح می‌كند از لحاظ استقرایی، استدلالی و استنتاجی قابل درك هست یا نه؟ آیا صادق بوده یا نه؟ آیا برای گذشته بوده است یا برای الآن؟ آیا برای همه زمان‌ها است؟ این مساله‌ای است كه باید در خانواده به آن توجه كرد. اگر بزرگتر چیزی را گفت و یك جوان دلیلی را آورد، بزرگتر چه چیزی باید بگوید؟ آیا بزرگتر ریشه‌ی این را در آورده كه وقتی به جوان هم گفت سریع آن را قبول كند؟

راهكار دیگری را كه من به آن اعتقاد دارم این است كه ما باید به عقل احترام بگذاریم. این چیزی است كه من به آن رسیدم. عقل انسان ناشی از وجود خداست! چرا؟ من با ذکر موضوعی این را اثبات می‌كنم و ادله برای آن می‌آورم. گالیله را همه‌ی ما می‌شناسیم. كسی بود كه می‌گفت زمین گرد است و به دور خورشید می‌چرخد. گالیله را به بند كشیدند و گفتند كه حرفت اشتباه است. شاید به زبان قبول كرد وگفت كه من اشتباه كردم. ولی بالاخره حرف گالیله بر جهانیان اثبات شد. اگر همه‌ی عالم و آدم جمع شوند و بخواهند جلوی رشد فكر را بگیرند، این امكان‌پذیر نیست. یعنی این فكر بر اساس آن حجتی كه خداوند در قرآن به آن اشاره كرده است تا ابد برجای می‌ماند. پس باید به عقل احترام بگذاریم. ولی در كنار این عقلانیت بایستی كه این ادراك فطری را، یعنی آن چیزی را كه فكر می‌كنیم خوب است یا بد است، [مورد نظر قرار دهیم]. ما فطرت داریم! شاید اگر یك كار بدی را هم انجام دهیم سعی می‌كنیم تا برای آن دلیل قانع‌كننده‌ای پیدا كنیم. ولی ما فطرت داریم كه آخرالامر یك مهر می‌زند و می‌گوید كه این بد است. ادراك فطری را سعی بكنیم با نرمی نه با خشونت در خانواده‌های خودمان تزریق بكنیم. یعنی می‌توان از فطرت به راحتی در كنار عقلانیت (استقرا، استدلال و استنتاج) استفاده كرد. می‌شود جزئی از آنها باشد. این خودش راهگشا است. ممكن است پدرها و مادرها یا جوانان ادعا كنند كه این عقلانیت و معنویت چه ارتباطی با هم دارند كه [به کمک آنها] می‌خواهیم از بحران عبور بكنیم؟ تجربه نشان داده زمانی كه نسلی دارد تنها بر اساس عقلانیت كار می‌كند، ایمانش را به طور مرتب از دست می‌دهد یا برعكس. وقتی ایمان از بین رفت، امید از دست می‌رود و وقتی كه امید از دست رفت، در نهایت باعث می‌شود مدیریت بحران در آن جامعه مشكل و تقریباً غیرممكن شود. اتفاقی است كه متاسفانه در جامعه‌ی ما رخ داده و  به ریشه زده است. یعنی جوانان ما معنویت را به كناری گذاشتند، عقلانیت را نیز در خیلی از موارد به كنار گذاشتند. حالا ببینید كه مدیریت بحران در این جامعه به كجا خواهد رسید! وقتی كه جوانان ما با یك بحرانی در جامعه روبرو می‌شود، آمارهای خودكشی در جامعه یك دفعه سر به فلك می‌گذارد. مثلاً در دوران آقای خاتمی ما آمار [خودکشی] بسیار وحشتناكی را در دانشگاه داشتیم. علت آن عوامل سیاسی نبود. وقتی كه دانشجویان وارد دانشگاه‌ها می‌شدند، می‌دیدند كه نمی‌توانند وارد بازار كار بشوند و آینده خودشان را رقم بزنند. مخارج زندگی را نمی‌توانند تحمل كنند. و چون نمی‌توانند كه این كار را انجام دهند، نه از عقلانیت می‌توانند استفاده كنند و نه از معنویت؛ این شد كه كار به خودكشی می‌رسد. كار به اینجا می‌رسد كه ما بیایم و جلسه بگذاریم كه چگونه بحران‌های خودمان را مدیریت بكنیم.

زندگی ما الآن از تعادل [میان عقلانیت و معنویت] خارج شده است. ما اگر بتوانیم تعادل را در زندگی خودمان ایجاد كنیم، نصف مشكلات ما حل خواهد شد. شاید بتوان گفت دیگر مشكلات پیش پا افتاده‌ای را كه كشورهای غربی و پیشرفته رد كرده باشند و الآن مشكلات جدید برای آنها پیش آمده، برای ما پیش نیاید. اما به گونه‌ای شدیم كه هم مشكلات قبلی را داریم و هم مشكلات جدید را كه از كشورهای پیشرفته به اینجا نفوذ می‌كند! نوعی وضعیت مضاعف شدن مشکلات! ممنون و متشكر از دوستان.

 

هدی صابر: در مورد این راهكار، خودتان چقدر فكر كردید؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: من یك محقق هستم و یك محقق باید برود و ببیند كه مراجع بالاتر كه در این زمینه صاحب‌نظر هستند، آیا نظر خاصی در این رابطه دارند یا نه؟ بعد بیاید و ببیند كه آیا می‌تواند چیزی را به آن اضافه كند یا خیر؟ چیزی را كه من پیدا كردم و دنیا الآن دارد روی آن كار می‌كند این است كه آمدند و گفتند هم باید عقلانیت باشد و هم معنویت؛ آمدند و راهكار دادند و گفتند كه نسل‌های قبلی كه بیشتر با معنویت سروكار داشتند و با عقلانیت كمتر روبرو بودند باید سعی كنند مطالعات خودشان را افزایش دهند. در مقاله‌ای خواندم كه نسل‌های قبل یكی از بهترین مطالعاتی را كه می‌توانند انجام دهند كه هم باعث پیشرفت عقلانی و هم بتوانند برای تفكرات معنوی خودشان استقراء و استدلال و استنتاج دقیق بیاورند این است كه كتاب‌های نجوم و کیهان‌شناسی را مطالعه بكنند. همین بحثی را كه ما امروز داشتیم، یعنی پیدایش جهان هستی چگونه بوده و چطور هست؟ وقتی یك فرد، روی انفجار بزرگ كه مربوط به پیدایش هستی است صحبت می‌كند، سطح مطالعاتی خود را بالا می‌برد، می‌تواند برای موضوعات خودش ادله بیاورد. الآن وضعیت خیلی بهتر شده است؛ مثلاً شبكه‌ی چهار یكی از كم‌بیننده‌ترین شبكه‌ها هم هست. این شبكه تقریباً هر شب یك برنامه‌ی نجوم دارد. دیدن آن ضرری كه ندارد و شاید در ابتدا چیزی از آن متوجه نشویم، ولی بعد از آن متوجه می‌شویم كه دارد برای معنویات ادله می‌آورد. یك راهكار دیگر این است كه به سراغ فلسفه برویم. دیگر این كه درباره‌ی فناوری اطلاعات مطالعه كنیم یا در اینترنت، با دیگران گفتگو كنیم و ادله‌ی طرف‌های مقابل را بشنویم. راهكارهای متفاوت هست.

 

هدی صابر: از نجوم و فلسفه قرار است به چه چیزی برسیم؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: به تعادل برسیم. به هدف‌مان برسیم. زندگی نه از عقلانیت تهی شود و نه این كه یك مشت خرافه دور ما را بگیرد. در قرآن داریم كه ما موظفیم كه خدا را با عقل بشناسیم، یعنی ابتدا وجود خدا از طریق اثبات بر ما مشخص شود و بعد آن را قبول كنیم. مسلمانی كه بدون ادله خدا را بپذیرد ایمانش هم سست است.

 

هدی صابر: اگر دورخیز كنیم و به سراغ نجوم و فلسفه برویم، چگونه با واقعیات پیرامون می‌توانیم برخورد كنیم؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: نجوم و فلسفه یكی از چیزهایی است که مطرح می‌شود. لیستی از كتاب‌ها و رشته‌های مختلف هست كه الآن دارند آن را ارائه می‌كنند برای این كه ما بتوانیم تعادل ایجاد بكنیم. نجوم نمی‌تواند دورخیزی ‌شود برای این‌كه بخواهیم با واقعیات پیرامون‌مان برخورد كنیم. این را من بعید می‌دانم. مثلاً كسی دارد نجوم می‌خواند، لزوماً نباید برود و یك چیزی را با كلی محاسبات ریاضی در نظر بگیرد و آنها را مطالعه كند! كافی است كه برای مثال بداند منظومه‌ها یعنی چه؟ جهان هستی یعنی چه؟ امروز كه شما آمدید بحث جهان هستی را به پیش كشیدید، شاید خیلی از بحث‌هایی را كه در مورد خدا مطرح كردید، جوانان برای آن استدلال نیاورند. مثلاَ آقایی كارگر است، مطالعات زیادی ندارد ولی در حد این كه بتواند كتاب‌های مقدماتی را بخواند، این را انجام دهد. مثلاً من یادم است در دوره‌ی راهنمایی كه بودم، كتابی در مورد نجوم و این كه كلاً منظومه‌ی شمسی چیست، مطالعه كردم. در آن سن خودم متوجه شدم جایی كه در آن زندگی می‌كنیم چیست؟ در نتیجه فكر می‌كنم مطالعه‌ی كتاب‌های خاص ـ كتاب‌هایی كه با بینش و نگرش درست در این زمینه‌ها خوانده شود ـ [می‌تواند تعادل بین معنویت و عقلانیت ایجاد کند]. من باید سعی كنم پله به پله بیایم و علم خودم را افزایش دهم. همان‌گونه كه یك دانشجو در دانشگاه می‌خواند و آهسته آهسته یاد می‌گیرد ما هم آهسته، آهسته یاد بگیریم.

 

هدی صابر: مسیر به طور انحصاری از مطالعه می‌گذرد؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: مطالعه می‌تواند درهای زیادی را باز بكند. ولی صرفاً مطالعه نیست. در قرآن اگر اشتباه نكنم این را داریم «در آسمانها و زمین بنگرید و نشانه‌هایی از خدا در آنها ببینید». درست و عمیق نگاه كردن، می‌تواند راهكار مناسب دیگری باشد كه عمق نگاه را بالا ببرد. شما اگر به دانشمندان نگاه بكنید، با یك حركت ساده می‌توانند یك كار بزرگ را انجام دهند و آن حرکت ساده هم نگرش عمیق به مساله است. من هم عقیده بر این دارم. یعنی اگر ما بتوانیم نگرش‌های خودمان را عمیق بكنیم، می‌توانیم به هدف‌مان نزدیک شویم. یكی از سریع‌ترین راه‌های عمیق‌تر كردن نگرش، مطالعه است. چون اگر من خودم بخواهم بروم روی یك مطلبی عمیق بشوم، ممكن است اصلاً اطلاعات درستی نداشته باشم، به انحراف هم كشیده شوم. ولی می‌توانم از دانش دیگران استفاده بكنم تا ارتقاء پیدا كنم. این یك راه است؛ راه اول و راحت‌تر. ایمان خیلی سریع‌تر به چالش كشیده می‌شود و من خودم به این عقیده رسیدم. به خدا رسیدن كار یك روز، دو روز نیست. كاری است كه ما باید خشت بر روی خشت بگذاریم تا به خدا برسیم.

***

مشارکت‌کننده‌ی دوم

عنوان بحث: ریشههای بحران

بسم الله الرحمن الرحیم و با سلام و اجازه از بزرگترهایی که در مجلس هستند. جسارت کرده و بحثم را مطرح می‌کنم. عنوان بحث من «ریشه‌های بحران» هست. بحث امروز من در ادامه‌ی بحث قبلی که مطرح کردم تحت عنوان «پیش‌نیازهای باب بگشا»، مطرح می‌شود.[۲۶] مطرح کردیم که در دهه‌های سی و  چهل شمسی، حرکت روشنفکری دینی و حرکت به سوی گشایش بابی به سمت خدا و گرایش به نواندیشی دینی آغاز شد. تجربه‌ای بود که گذشت. در خلال این تجربه مسیر تاریخی طی شد تا به انقلاب رسید و با توجه به تحلیلی که کردیم به این نتیجه رسیدیم که از خلال این تجربه، یک بنیادگرایی مذهبی یا استبداد دینی بیرون آمد. این پدیده هنوز هم هست و می‌توان گفت که ریشه‌ی بحران در همین می‌تواند باشد و این سوال را مطرح کردیم که آیا ما می‌خواهیم اشتباه قبلی را باز تکرار بکنیم یا نه؟ برای آن قضیه فکری کردیم؟ این مورد پیگیری شد و مطرح شد که بررسی کنیم که گذشتگان ما در کجا اشتباه کردند؟ مثلاً بیاییم از ابتدای این جریان یعنی از سال ۱۳۳۱ شروع کنیم و تا الآن پیش بیاییم که این بحث طبعاً تاریخی می‌شود. از دوستان خواهش می‌کنم که بحث‌ها توام با مستندسازی باشد و یک پاورقی‌هایی به این بحث‌ها اضافه شود. یکی از این بحث‌ها [که در حاشیه‌ی کار قابل طرح است] هم می‌تواند همین باشد که ما نقد جریان گرایش به دین و تغییر و تحول با تمسک به راهکارهایی که به دین وصل بود، را پی بگیریم. حالا نمی‌خواهیم عنوان کنیم که [این راهکارها و گرایش‌ها] دقیقاً عین دین هست. چون بیشتر مباحث هستی‌شناسی معتقد است که روح هستی در این روش‌ها و متدهاست؛ ولی به هرحال شاید تلقی جامعه در حال حاضر این باشد که این روش‌ها مذهبی است و به طریقی از دل قرآن در می‌آید یا در حاشیه، به منابع بیرون از متن [نظیر] نهج‌البلاغه می‌رسد و به شکلی با مذهب در ارتباط است. حالا اینها را می‌توان در این بحث‌های پشت‌جبهه هم کار کرد و مصادیق تاریخی این بحث را درآورد.

ریشه‌های این بحران در این جلسا توسط افراد مختلف مطرح شد، من اشاره می‌کنم به مواردی که در نظر خودم هست. یک ریشه، بحث «اصالت به فرد» است. یعنی یکی از مشکلات و خصلت‌های ما این است که همیشه اصالت را به فرد می‌دهیم. بحث دوم، اثر استبداد بر روی ماست. تحلیل یکی از دوستان این گونه بود که اثر استبداد است که هنوز هم بر روی ما هست. این اثر تاریخی است و ما سلطنت ۲۵۰۰ ساله‌ی استبدادی داشتیم که این اثراتی دارد و نظرش این بود که اینها باید برطرف شود. بحث دیگر، علاقه به حذف است یعنی خیلی  دوست داریم دیگران را حذف بکنیم. بحث دیگر آرمان‌گرایی در استراتژی است نه در اصول! یعنی در استراتژی‌های‌مان هم آرمان‌گرا هستیم. همان بحثی که آقای محمّدی گرگانی مطرح کرده‌اند: به وجودآوردن بهشت. دنبال این هستیم یا بودیم که حتماً بیاییم و بهشت را در زمین پیاده کنیم که به عکس، همین باعث شده که زمین تبدیل به جهنم شود.

در تحلیل ریشه‌های بحران، می‌خواهم بحث اصالت دادن به فرد را  امروز باز کنم. هرکدام از این مواردی که برشمرده شد، جای بحث زیاد دارد [اما اکنون من بر همین مورد می‌خواهم تمرکز کنم] و ریشه‌ی بحران را در نگاه فردی جستجو کنیم؛ یعنی این نگاه که ما اصالت را به فرد می‌دهیم و این کار درستی نیست! چون اصالت همیشه باید با جمع باشد نه فرد. فردمحوری و اینکه همه‌ی ما نگاه خودخواهانه داریم، یکی از مشکلاتی است که ما در همه جا داریم. اسم «من» همیشه باشد؛ نظر «من» همیشه باشد؛ گروه «من»، حزب «من» و... . معمولاً سرمان را مانند کبک در برف فرو می‌کنیم، نه وضعیت جامعه را می‌شناسیم و نه وضعیت موجود و نه عناصر دیگر را! مدیریت «من» در همه جا باشد؛ هرجا می‌رویم دوست داریم همیشه مدیریت خودمان را حاکم کنیم. در صورتی‌که باید تعمق صورت بگیرد. اینجا هم سعی بر این شد که جمع همه همراه با هم رشد پیدا کنند و اجازه ندهند که فرد خاصی در جمع شاخص باشد و حرکت جمعی باشد.

حال ارتباط این دیدگاه [فردگرایانه]  را در گذشته پی بگیریم. ما یک حاکمیتی داریم که به قول آقای صابر خودش را مرکز عالم می‌داند [وچنین مطرح می‌کند که] ما قیم مردم هستیم؛ ادعا دارند که چون ما لب مطلب را خواندیم و منابع را مطالعه کردیم، و قرآن را خواندیم، حال ما دیگر صلاح همه را تشخیص می‌دهیم. در نتیجه، می‌خواهند اختیار را از افراد سلب کنند. این زیر سوال بردن اختیار [یکی از مشکلات ماست]. مثالی را برای آن می‌زنم که به بحث محرم و قیام امام حسین برمی‌گردد. اصل قیام امام حسین برای آزادگی بود و بحث اختیار در اینجا خیلی پررنگ بوده و اگر دقت کنیم متوجه می‌شویم که در آن مقطع تاریخی اختیار از امام حسین در حال سلب شدن بوده است. یزید سعی بر این داشته که این اختیار را به زور بگیرد و می‌گفته باید به زور بیعت کنید. ابن‌زیاد می‌گفته یا بیعت یا مرگ. امام حسین در این نقطه قرار گرفته بود. این وضعیت با تمام مسائل گذشته، مثل امام حسن و حتی امام‌های بعدی فرق می‌کند. پیام عاشورا همین است. امام حسین یکی از مطالبی را که در آخرین لحظات می‌گوید این است که «اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید!». این موضوع، خیلی جای بحث دارد و دوستان بزرگتر من خیلی در آن متخصص‌تر و واقع‌بین‌تر هستند و من نمی‌خواهم [بیش از این] به آن وارد شوم.

حال باید پرسید علت اینکه فرد اصالت پیدا می‌کند، چیست؟ خدا در قرآن به این موضوع خیلی اشاره دارد و حتی به محمّد(ص) [و مسلمین صدر اسلام] تلنگر می‌زند و گفته می‌شود که حتی پیامبر هم اصالت ندارد و این پیام اوست که اصالت دارد.[۲۷]

یک مطلبی است که حدود سی و چند سال پیش دکتر شریعتی در همین جا گفت. مطرح می‌کند که در جنگ نهروان یک فردی [از سپاه امام علی] صدای قرآن خواندن یکی از خوارج را می‌شنود و این همراه امام علی متاثر می‌شود و [به امام] می‌گوید که «می‌دانی که چه می‌کنی؟ تو می‌خواهی با اینها بجنگی؟ می‌بینی که چه قرآنی را می‌خواند؟». علی در جواب می‌گوید «شما فرد را به حق می‌شناسی یا حق را به فرد؟» یعنی معیار شما فرد است یا حق؟ آیا حق را با معیار فرد باید سنجید یا فرد را با معیار حق؟ یکی از اشتباهات ما همین است. مثلاً یک نفر است که سوابق خوبی دارد، ما همیشه گفتیم هر چه که او می‌گوید درست است. در صورتی‌که ما معیار داریم و باید هر کسی را در تمام مقاطع تاریخ با این معیار بسنجیم. نمی‌توان گفت [عملکرد این فرد] درست بوده پس تا آخر عمر، هر چه که این فرد گفت درست است. این اصلاً درست نیست و باید افراد را بسنجیم و قضیه خیلی مهم است. باید ببینیم که چرا ما این تلقی را پیدا کردیم و عموم جامعه‌ی ما این تلقی را پیدا کرد که باید به فرد اصالت داد و به دنبال سخن یک فرد رفت؟ یکی از ریشه‌‌های این مساله را در فقر فرهنگی در جامعه می‌دانم که در طبقات پایین به شکل بی‌خبری [بروز پیدا می‌کند]. ما نباید فقط خودمان را ببینیم؛ باید مقداری با خودمان فاصله بگیریم. از اینجا که به خیابان و به متن مردم رفتیم، پایین شهر، بالای شهر، همه جا را ببینیم و ببینیم آنها در چه حال و هوایی هستند. آن کارگر زحمت‌کش و آن کسی که از نظر دانشی پایین است ـ حال یا نتوانسته به دانشگاه برود یا شرایط مهیا نبوده که بتواند تحصیل کند یا اگر به دانشگاه رفته با جریان روشنفکری آشنا نشده ـ  [چگونه فکر می‌کند؟ ]. همین فقر فرهنگی که دکتر شریعتی سی سال پیش در اینجا عنوان می‌کند، در گذشته در جامعه‌ی ما بوده و الان هم هست و بیداد می‌کند! از جامعه‌ی سی میلیون نفری آن روز، چند نفر این مطلب را گرفتند؟ اگر همه‌ی آن سی میلیون نفر این مساله را می‌دانستند، آیا سرنوشت ما الآن این‌گونه بود؟ مسلماً نه! این نشان می‌دهد که فقر فرهنگی آن موقع هم بوده است. آقای صابر مثالی زدند و گفتند که بعد از انقلاب یک فیلم مستندی از سیستان و بلوچستان ساختند. [در این فیلم نشان داده شد که] بعضی از این کتاب‌هایی که ما الآن هم آنها را به عنوان کتاب‌های روشنفکری می‌شناسیم، منتشر می‌کردند و [بین مردم پخش می‌شد] اما در برخی مناطق مردم آنها را می‌دادند به گاو و گوسفندها می‌خوردند! این‌قدر انتشار زیاد بود [اما در عمل به نتیجه نمی‌انجامید].

جامعه‌ی خبری کسانی که خارج از این جمع هستند چیست؟ ما می‌بینیم که اخبار بی‌بی‌سی یا واحد مرکزی خبر یا صدای آمریکا یا رادیوی چین و آلمان [در رویه‌ی جهت‌دارشان] هیچ فرقی با هم نمی‌کنند! این را دقت داشته باشیم اگر جامعه‌ی ما رشد همه‌جانبه نداشته باشد و همه با هم ارتقاء پیدا نکنند، این مشکلات پیش می‌آید. هرکسی به صورت جهت‌دار خبررسانی می‌کند. مثلاً در مورد همین غزه! این طرف، خبرها را به یک صورت می‌گویند و آن طرف چیز دیگری را می‌گویند که آدم واقعاً حیران می‌ماند! این فقر فرهنگی فقط مخصوص طبقه پایین نیست و بخشی از طبقه‌ی بالا هم به آن دچارند. در طبقه‌ی بالا بحث به شکل بی‌هویتی نمود پیدا می‌کند. مثلاً افراد طبقه تحصیل‌کرده‌ی ما، وقتی که تحصیل‌شان تمام می‌شود، همیشه نگاهش یا به غرب و لیبرالیسم بوده یا به شرق! مثلاً در جامعه‌ی ما خیلی‌ها را که نگاه بکنیم نمی‌دانیم که واقعاً به دنبال براندازی هستند یا اصلاح‌طلب‌اند یا انقلابی؟ اینها هم فقر فرهنگی به حساب می‌آید.

 

هدی صابر: نکته‌ی محوری که می‌خواهید به جمع منتقل کنید و خروجی بحث شما چیست؟ لطفاً بر روی آن متمرکز شوید.

 

مشارکت‌کننده‌ی دوم: پیام بحث این است که الان ما باید در گام اول این ریشه‌ها را بشناسیم و بایستی بر روی اینها کار شود. گذر کردن سطحی از این ریشه‌ها، مشکل ما را حل نمی‌کند. باید روی این ریشه‌ها ساعت‌ها کار فکری جمعی شود و دیگران هم مطلب بیاورند و سپس در قالب نشریه و ... از طرق مختلف بین مردم مطرح شود. من بیشتر روی این تمرکز کردم که ما باید ابتدا ریشه‌شناسی کنیم، و این کار، «چرا؟»ها را مثل این که «چرا ما در بحرانیم؟» پاسخ می‌گوید. این کار هم نیاز به ممارست دارد و وقتی که اینها را تک‌تک شناختیم، می‌توانیم بحران را برطرف کرده و از آن عبور ‌کنیم. فکر می‌کنم که باید ببینیم ریشه‌ی بحران چیست؟ یک ریشه را بررسی کردم (فردمحوری و اصالت دادن به فرد)؛ ریشه‌های دیگر بحران را هم ان‌شاءالله دوستان یا خود من در فرصت‌های بعدی بتوانیم مورد بحث قرار بدهیم.

 




[۱]. مِفرَغ یا برنز آلیاژی است از مس و قلع که با آن ابزارهای مختلف و مجسمه را تهیه می‌کنند. مفرغ قدیمی‌ترین آلیاژی است که انسان آن را تهیه کرده‌است.

[۲]. یک فهرست رایج و مرسوم قرآنی است که در آن تمامی کلمات بر اساس ریشه و مشتقات هر ریشه مرتب شده و آیاتی که حاوی مشتقات یک ریشه‌ی خاص است ذیل آن، فهرست شده‌اند.

[۳]. « هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ  لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنىَ‏  یسَبِّحُ لَهُ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ  وَ هُوَ الْعَزِیزُ الحَكِیمُ» (حشر: ۲۴).

[۴]. «یسَلُهُ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ  كلَّ یوْمٍ هُوَ فىِ شَأْنٍ» (رحمن: ۲۹).

[۵]. «وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تحْصُوهَا  إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَّحِیمٌ» (نحل: ۱۸).

[۶]. «وَ لَهُ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ  كُلٌّ لَّهُ قَنِتُونَ» (روم: ۲۶).

[۷]. «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَینَهُمَا فىِ سِتَّةِ أَیامٍ وَ مَا مَسَّنَا مِن لُّغُوب‏».

[۸]. «أَ وَ لَمْ یرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ یعْىَ بخَلْقِهِن...‏».

[۹]. «وَ لَمْ یكُن لَّهُ شَرِیكٌ فىِ الْمُلْكِ وَ خَلَق‏».

[۱۰]. «وَ مَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَاهٍ».

[۱۱]. «إِنَّ رَبَّكمُ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فىِ سِتَّةِ أَیامٍ ثمَّ اسْتَوَى‏ عَلىَ الْعَرْش‏».

[۱۲]. «وَ خَلَقَ كُلَّ شىْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیرًا».

[۱۳]. «خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَیرِ عَمَدٍ تَرَوْنهَا  وَ أَلْقَى‏ فىِ الْأَرْضِ رَوَاسىَ أَن تَمِیدَ بِكُمْ وَ بَثَّ فِیهَا مِن كلِّ دَابَّة...».

[۱۴]. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالحَق‏».

[۱۵]. «وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَینهُمَا لَاعِبِین‏».

[۱۶]. «یوْمَ نَطْوِى السَّمَاءَ كَطَىِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ  كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِیدُهُ  وَعْدًا عَلَینَا  إِنَّا كُنَّا فَعِلِین‏».

[۱۷]. در سخنرانی به آیه‌ی ۳۹ سوره‌ی دخان اشاره شد که با توجه به متن آیه که توسط شهید صابر قرائت می‌گردد، مشخص شد آیات ۱۶ و ۱۷ سوره‌ی انبیاء مدنظر بوده است و بدین شکل تصحیح شد. متن این دو آیه بدین شرح است: «وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَینهُمَا لَاعِبِینَ(۱۶) لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لهْوًا لاَّتخَّذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِینَ(۱۷)». آیه‌ی ۳۹ دخان که در سخنرانی مورد ارجاع شهید صابر است نیز بدین شرح می‌باشد: «مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لَكِنَّ أَكْثرَهُمْ لَا یعْلَمُون‏».

[۱۸]. «وَ مَا كُنَّا عَنِ الخَلْقِ غَافِلِین‏».

[۱۹]. «أَ فَعَیینَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ  بَلْ هُمْ فىِ لَبْسٍ مِّنْ خَلْقٍ جَدِید».

[۲۰]. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالحَقِ  إِن یشَأْ یذْهِبْكُمْ وَ یأْتِ بخَلْقٍ جَدِیدٍ(۱۹) وَ مَا ذَالِكَ عَلىَ اللَّهِ بِعَزِیزٍ(۲۰)».

[۲۱]. «وَ قَالُواْ أَ ءِذَا كُنَّا عِظَامًا وَ رُفَاتًا أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیدًا».

[۲۲]. «أَ وَ لَیسَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلىَ أَن یخْلُقَ مِثْلَهُم  بَلىَ‏ وَ هُوَ الخَلَّاقُ الْعَلِیم‏».

[۲۳]. آیه‌ی مورد اشاره، همان آیه‌ی ۱۵ سوره‌ی ق است: «آیا ما در آفرینش نخستین فرو ماندیم؟ [نه!] بلكه آنها از خلق جدید در شبهه‏اند».

[۲۴]. آیه‌ی ۱۶ سوره‌ی رعد: «قُلْ هَلْ یسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَی‏ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ».

[۲۵]. «داد» سرواژگان «دوازده استاد اخراجی دانشگاه» بود و «یاد» سرواژگان «یازده استاد اخراجی دانشگاه». اعتراض این اساتید به قرارداد کنسرسیوم نفت در سال ۱۳۳۲ منجر به اخراج آنها از دانشگاه شده بود.

[۲۶]. بحث قبلی این مشارکت‌کننده در بخش دوم نشست هشتم با همین عنوان «پیش‌نیازهای باب بگشا» ارائه شده است و در جلد نخست این سلسله‌مباحث (پیشاتبیین) در دسترس علاقمندان می‌باشد.

[۲۷]. اشاره‌ی مشارکت کننده، به آیه‌ی ۱۴۴ سوره‌ی آل‌عمران است: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ ینْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَیهِ فَلَنْ یضُرَّ اللَّهَ شَیئاً وَ سَیجْزِی اللَّهُ الشَّاكِرینَ» : «و محمّد، جز فرستاده‏اى كه پیش از او [هم‏] پیامبرانى [آمده و] گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا كشته شود، از عقیده خود برمى‏گردید؟ و هر كس از عقیده خود بازگردد، هرگز هیچ زیانى به خدا نمى‏رساند، و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى‏دهد».

 

مسیر جاری:   صفحه اصلی آموزش‌هانشست‌های «باب بگشا»آرشیو نوشتاری «باب بگشا»
| + -
استفاده از مطالب سایت با ذکر ماخذ مجاز می‌باشد