سلسله نشستهای «باب بگشا»
نشست یازدهم: تبیین ما: رابطه میان دو مبنا؛ ابراهیم، نمایندهی ما ـ ۴
سهشنبه ۱۲ آذرماه ۱۳۸۷
به نام همراه یاریگر
من رفیقم، رهگشایم، باب بگشا، نزد من آ
در نشست یازدهم برگ چهارم از سیر و کار ابراهیم را پیش رو خواهیم داشت. از پیشا تبیین عبور کردیم و به تبیین رسیدیم. تبیین ما رابطه بین دو مبنا است، ابراهیم هم مبنا و هم نمایندهی ما. پی میگیریم مسیر و سنت او را. و قبل از آغاز بحث، تیتر فرعی همیشگی ما؛ ضرورت رابطه صاف دلانه، مستمر، همهگاهی و استرتژیک با خدا.
و نیز مانند همیشه یادآور میشویم اینجا یادگاه است، کلاس و آموزشگاه نیست، کارگاه است. همه بحث میآورند وتا حد امکان زمان و تریبون توزیع میشود و بحث مشارکتی به پیش میرود. ده نشست را پشت سر گذاشتیم امشب نشست یازدهم است. نگاه کوتاهی به پس سر و ده شب گذشته میاندازیم:
عناوین ده نشست پیشین؛
آغازگاه
خدا در وضع موجود
چگونگی مواجهه با بحران
متدولوژی خروج از بحران
متدولوژی ما برای خروج از بحران
فاز صفر ما چیست؟
به استقبال تبیین
تبیین ما (رابطه میان دو مبنا؛ ابراهیم، نمایندهی ما)
اما جوهره مباحث پیشین و ارتباط آن با بحث امشب:
اتصال مباحث پیشین به بحث حال؛
شرایط بحرانی
خدای غیردورانی
احساس بیخانمانی
عزم خروج از وضع اینچنانی
در پی متدولوژی انسانی
در جستجوی روش بسامانی
در موضع متد خودمانی
پیشا تبیین، تبیین و پسا تبیین اینزمانی
پیشا تبیین؛ تلقیدرمانی
تبیین؛ بین دو مبنا، خانهتکانی
سیر نماینده را ردزنانی
در شبهای گذشته این نقطهچین را پیش رو ترسیم کردیم که شرایط ما و شرایط بیرون از ما بحرانی است. خدا غیر دورانی است. ما احساس بیخانمانی هویتی و درونی میکنیم اما عزم خروج از وضع این چنانی را داریم. از اینرو برای خروج از وضع در پی متدلوژی انسانی هستیم. به عبارتی در جستجوی روش به سامانی با اتخاذ متد خودمانی. متد ما مرکب است از پیشاتبیین، تبیین و تبیین این زمانی. پیشاتبیین یا فاز صفر ما تلقی درمانی است، تبیین ما، حرکت بین دو مبنا؛ یک مبنا او و یک مبنا ما. در این حرکت در نظر داریم تا یک خانه تکانی انجام بدهیم، در آن خانه تکانی خودمان را هم تکان میدهیم. بدین منظور سیر نماینده خود ـ ابراهیم ـ را ردیابی میکنیم. شرایط بحرانی را یکی دو جلسهی نخست مرور کردیم. این بحران منجر به تشویش درون، نا آرامی و تلاطم و عدم استقرار ما شده است. خدایی به ظاهر هست ولی در سیرهای ما نمیآید و ورود و خروجی به روندهای ما ندارد. «نام حبیب هست لیک حبیب نیست». ما نیز به همین خاطر احساس بیخانمانی میکنیم چون که در هستی جایی و نقشی نداریم. حال آنکه هستی منزلگاه ماست و این بخش از هستی که ایران ماست منزلگاه ویژه ماست. اما ما تصور میکنیم که نه در هستی نقشی داریم و نه در ایران. ما بنا بر سنت پیشینیان نمیخواهیم در این شرایط بحرانی و در حس بیخانمانی سکونت گزینیم و عزم خروج از این وضع داریم: از چرخ زنی چه آید حاصل؟ حاصل چرخ زنی سرگیجه است. سرگیجههای هویتی و دورانی و استراتژیک که به نوعی همهی ما دچارش و مبتلایش هستیم. لذا بنا بر انسانیتمان و عضویتمان در هستی عزم خروج از این وضعیت را داریم. از آنجایی که ما در ذات با انسانهای قبل از خود و هم عصر خود ـ چه در دور دست و چه در نزدیک دست ـ هم سرشت هستیم طبیعتاً نمیتوانیم سیری را که آنها طی کردهاند نادیده بگیریم و بخواهیم همه چیز را از نو خلق کنیم. نه! بخشی از بضاعت ما بضاعت پیشینیان ماست، چه کسانیکه در سرزمین ما زندگی کردهاند و چه کسانیکه در بیرون از سرزمین ما زیستهاند. لذا در روششناسی، در پی متدلوژی انسانهای قبل از خود و معاصر با خود هستیم. در ورای انسانها، سامان بخش هستی نیز وجود دارد که او نیز روشی را پیشنهاد میکند ـ پیشنهاد میکند، ابلاغ نمیکند، تکلیف نمیکند، ولایتی با ما برخورد نمیکند ـ میخواهیم به کار ببندیم، میخواهیم به کار نبندیم. در تکاپوی ذهنی این روش به سامان نیز در آیات ۱۲۰ تا ۱۸۰ سوره آلعمران پیش روی ما قرار میگیرد. این روش مبتنی بر تبیین است. ما که هم، هم سرشت با انسانها هستیم و هم هم سرشت با «او». پس هم از انسانها بهره میگیرم و هم از او مددی میجوییم. و نیز در حد توان و موجودیتمان ادعایی هم داریم. از آنجا که هم ادعا داریم، هم از هستی سهم داریم و دوره تاریخ به ما رسیده است، ما نیز باید چیزی به دوره بیفزاییم لذا هم از متد انسانها و هم تدبیر و روش پیشنهادی «او» هم استفاده میکنیم و با دست به کار شدن «خود»، متد «خودمانی» را رقم میزنیم. متد ما حاوی پیشا تبیین، تبیین و پسا تبیینِ این زمانی است.
پیشا تبیین ما تلقی درمانی است. بدین مفهوم که یک تلقی سنتی پشت ذهن ما تار عنکبوت بسته است مبنی به آن که، هستی کریدور و پاگرد است و ارزشی ندارد. بگذار کسانیکه به این جهان چسبیده اند، صاحب امکانات و فرصتها باشند. ما این جهان را ـ فرق نمیکند که چند سال در آن زندگی کنیم ـ طلاق میدهیم و بالاتر سه طلاقهاش میکنیم به نفع «آن» جهان. این تلقی باید تغییر کند. در مدتی که ما در این جهان زندگی میکنیم حق حیات و سهم داریم. تکاپو میکنیم. میخوانیم و مینویسیم و اثر خودمان را برجای میگذاریم. تبیینی هم که خدا بعد از شکست احد در اختیار انسان قرار میدهد، تبیین توام با خانه تکانی است. خدا جمع شکست خورده را تکان میدهد که ذهن خودتان را تکان بدهید، دیدگاهتان را تکان بدهید! چرا بازگشت به عقب کردید؟ ما با تاسی به روش پیشنهادی خدا، در مسیر تبیین، بین دو مبنا ـ یکی خدا و یکی خود ـ حرکت میکنیم به امید حرکتی خانه تکانانه. بدین منظور ابراهیم را به عنوان هم «نوع» و نماینده بر میگزینیم و رفت و برگشتهای او با خدا را ره میگیریم و رد میزنیم.
آنچه که مرور شد، جوهرهی مباحث شبهای پیشین بود. اکنون به بحث پیشاروی، راه میبریم:
بحث پیشاروی؛
محصول مشترک
از
درک و سبک
بحث پیشاروی ما محصول مشترک از یک درک و یک سبک است؛ درک ابراهیم و سبک خدا! سیر ابراهیم را نظاره کردیم و تا حد امکان بر مفصلهای آن درنگ کردیم. روش ابراهیم را بررسی و درک او را که درک ساده و شسته و رفتهای بود مرور کردیم. ابراهیم از این نظر صاحب اهمیت است که بنیان گذاری سه حوزه را عهده دار شد: محتوای توحید، بنای توحید و مناسک توحیدی. اهمیتی که ابراهیم دارد در کتاب آخر کاملاً محسوس است. هیچ یک از انبیاء و هیچ یک از چهرههای تاریخی که از نظر خدا قابلیت برجسته شدن دارند به قدر ابراهیم برجسته نشدهاند. او در ۲۰ سوره از ۱۱۴ سوره پراکنده است و خدا در حقیقت ژن ابراهیم را که ژن کیفی انسان است، در قرآن پاشیده است. علت این پاشیده شدن آن است که ما با جستجوگری به دنبال ملاط بدویم! اینطور نیست که همه ملاط کپسول بشود و برود در حلقوم ما! با راحت الحلقوم مسالهای حل نمیشود. با راحت الحلقوم یک احساس آرامش مقطعی به انسان دست میدهد و ولی بعد از آن باز همان تشویشها وجود دارد. ولی اگر دنبال ملاطی که خدا در کتاب آخر در خصوص ابراهیم و روش و منش و درک او پاشانده است بگردیم، به حل مساله نایل میشویم. ، دریافتش، مسیرش و عاقبتش را پخش و پاشان کردَست. ما در این پخش و پاشانی، هم به یک روشی میرسیم و هم وقتی خواستیم این پخش و پاشانی را جمع کنیم به عناصر دیگری نیز دست پیدا میکنیم. پس این پخش و پاشانی محصول پریشانی ذهن انشاءکننده کتاب نیست. به این خاطر است که ما بتوانیم از این مجموعه ملاط، پازلی فراهم کنیم و رهیافتی از پازل درآوریم. خوب دیدیم که ابراهیم یا نماینده نوع، یک تافته جدا بافته نیست و انسانی کاملا معمولی است و تفاوت ویژهای با ما ندارد، ارگانیسم و ژنش همه مثل ماست. منتها او اهل تخصیص و جدیت و پی گیری بوده و به دستاوردهایی رسیده و چون آن دستاوردها، کیفی بوده خدا آنرا در مقابل ما قرار داده است.
ابراهیم نمایندهی نوع؛
زیست
کنکاش
انسجام
شناخت مدرسهای
تکاپو
آزمون
مهندسی
بناگذاری
وداع
نمایندهی ما زیستش، کنکاشش و انسجامی که در اثر کنکاش به آن دست پیدا کرده است و همچنین شناخت محصول آن انسجام، تکاپویی که به خرج میدهد، آزمونی که از آن سربلند بیرون میآید، مهندسیای که در اجرای پروژه مشترک با خدا انجام میدهد و بناگذاری ناشی از آن مهندسی و نهایتاً نوع وداعش با هستی، همه مدرسهای است. مدرسهای به این مفهوم که کار شده، آموزشی و قابل انتقال است. وقتی در فوتبال میگویند این گلی که زده شد یک گل مدرسهای بود. به این مفهوم است که در تمرین الی ماشاءالله روی آن تاکتیک کار شده است. لذا آن گل اتفاقی و محصول تصادف نیست. مثل مربیهای سنتی ما که میگویند «پنجاه تا توپ بریز توی هیجده بالاخره یکی از اونا میخوره به سر یکی و میره توی گل»، این طور نیست، روی آن گل کار شده است. ابراهیم هم روشهایش مدرسهای است و روی آن کار شده است. روشهای مدرسهای هم کار شدهاند و هم قابل انتقال هستند. آموزههایی که ما از ابراهیم میگیریم همه قابل انتقالاند و چون مدرسهای و آموزشی است. میتوان آن را پای تخته آورد.
زیست او که در بیامکانی محض صورت گرفت. او در همان شرایط، اهل کنکاش بود؛ «شب پنجرهای باز به آفاق تماشاست». شب را همه میتوانند «تماشا» کنند ولی ابراهیم از آن دریچهای رو به حقیقت گشود. و حداکثر استفاده کیفی را از آن برد و از همانجا به انسجام رسید و به شناخت نایل آمد. مهم آن است که شناختش را سرمایه قرار داد. هم اینک طیفی از افراد در جامعهی ما به شناخت رسیده اند، اما آن شناخت را سرمایه نکرده و به کار نینداختهاند. سرمایه پستویی و زیر متکایی به هیچ دردی نمیخورد. ابراهیم سرمایه خود را لای صد زرورق و پنبه نپیچید و از دسترس دور نکرد. در جامعهی ما بعضیها سرمایههایی کیفی دارند اما قرار نیست که آن را به کار بیندازند. ابراهیم این سرمایه را به کار انداخت و بر مدار آن تکاپو کرد و در سیر خود، آزمونی پس داد و مهم این است که شناخت و انسجامش را پرسان پرسان بدست آورد و برای او نه حل المسائلی بود و نه راهنمایی بود، نه پدر توضیح دهندهای و نه معلمی. مادرش هم به او غذا رسانی میکرد. این مهم است که پرسان پرسانهایش را هم به لفظ نیاورد و به درون جوشنده، منتقل کرد. الان در دورهای که ما زندگی میکنیم انسانها پرسندهای هستند اما این پرسشها را به زبان میآورند و بسیار هم پر شتاب عمل میکنند و پاسخها را هم سریع طلب میکنند. ولی پرسان پرسان ابراهیم با چشم بود و با سلولهای پس پیشانی، این روش بس اهمیت دارد. این نوع پرسان پرسان، یافتهاش در درون انسان رسوب میکند کمااینکه در ابراهیم رسوب کرد. در مجموع ابراهیم از زیست تا وداعش، آموزشی مدرسهای است. مدرسهای بودنی که میتواند مبنای تحلیل، آموزش و انتقال قرار گیرد.
دو سو؛
یکی درک
یکی سبک
ما دو سو داریم، یکسو انسان و یکسو «او». در سوی انسان، نمایندهی ما ابراهیم است که آن را بررسی میکنیم. نمایندهی ما درکی دارد و «او» هم سبکی دارد. ببینیم آیا این درک و سبک به هم چفت شدهاند، یا ابراهیم برای خودش درکی و خدا هم برای خودش سبکی داشته؟ آیا هرکدام ساز تک خودشان را میزدند؟ درک ابراهیم خیلی مهم است. کسی نیست که صاحب درک نباشد. درک تعطیل پذیر نیست، مغز تعطیل پذیر نیست، حتی اگر شرایط و نیز خود انسان بخواهند آن را مسدود کند، این انسداد، امکان پذیر نیست. اما درک ابراهیم، درکی است پردازش شده. به درک او نظر افکنیم:
دو سو؛
یکی درک؛
ساده
تجربی
غیرفلسفی
رفیقانه
واقعگرایانه
درک ابراهیم، درکی ساده، محصول تجربه، بدور از پیچیدگی فلسفی، رفیقانه و واقعگرایانه است. به این اعتبار، درک ابراهیمی به سه عنصر اصلی قابل تفکیک است:
۱- وجودی بودن. یعنی از وجود خود، به درک از «وجود»ی رسید که در عالم منتشر است. این چنین درکی از «او» با وجودش در تنید.
۲- فطری بودن. ابراهیم با تار و پود فطرت به درک از وجود نایل آمد و با آن به انسجام رسید. انسجامی بربافته از تار و پودهای در هم رفته.
۳- رفیقانه بودن. او بیشیله پیله و بیشایبه پرسشهایش را مطرح میکرد و در یک رابطه رفیقانه ابهاماتش را با «او» در میان میگذاشت.
مولوی عنوان میکند:
جز قیاس و دَوران هست طرق و لیک شدست
بر اولوالفقه و طبیب و متنجم مسدود
وزن مخصوص بیت، سنگین است: جز روشهای کلاسیک همچون قیاس و دور، روشهای دیگری هم برای شناخت خدا وجود دارد. روشهایی که بر سه طیف مسدود شده است: بر فقیهان، طبیبان و منجمان. این سه روش، روشهای کلاسیک دورانیاند. هم در دورانهای دور دست و هم نزدیک دست و معاصر ما که میتوانیم آنها را مشاهده کنیم. اولین آنها همان قیاس و دوران است. قیاس عنصری است که از ادبیات یونان گرفته شده؛ از منطق صوری یونان. قیاس و استقرا: که یا از جزء به کل برسیم و یا از کل به جزء. از این منظر باید آزمایشگاهی ترتیب داد تا بتوان به شناخت رسید. دوران یعنی در مسیر شناخت، سیکل مدوری را طی کنی و مجدداً به جای نخست برسی. روش یونانی در واقع، روش براهین و اثبات است بدین مفهوم که برای وجود خدا برهان و دلیل میآورند. همین ادبیاتی که در حوزههای دینی عیسوی رسوب کرده و به حوزه علمیه ما هم رسیده است و به نوعی روش شناخت برخی فقیهان است. در منطق صوری یونان چون صورت اصالت دارد باید در پی اثبات صورت بود. اما مشکل اینجاست که خدا در حوزه صورت جای نمیگیرد ولی باز اثبات میشود. اما آن چه را که انسان اثبات میکند، به طور طبیعی مشمول «نفی» نیز میتواند قرار گیرد. در حقیقت پارادوکس اساسی کار در همین جاست. از روش یونانی، فیکسیسم بر میآید. یعنی خدای ثابتی که نه در پروژهها و نه در پروسهها ظاهر نمیشود و هیچ دینامیسمی ندارد. این خدا، خیلی تفاوت ماهوی با بتی که ابراهیم با آن درافتاد ندارد. روش طبیبا نیز مبتنی بر پوزیویتیسم است. جمله معروف قرون جدید که «اگر میخواهی خدا را بپذیرم باید آن را زیر چاقوی جراحی ببینم»، شاهدی گویا بر این روش است. روشی که مشاهده و تعین، نقطه اتکاءِ شناخت قرار میگیرد.
اگر همه چیز را در صورت خلاصه کنیم و با مشی مشاهداتی در پی اثبات و تعین برآییم، دیگر جا برای محتوا کجاست؟ جا برای سیالیت کجاست؟ جا برای خدا کجاست؟ جا برای معنا کجاست؟ در منطق صوری فقط محسوسات را میتوانید تفسیر کنید و جان مایهها، معناها، فضاها از حوزه خارج است و چون خارج از صورت است دیگر قابلیت تحلیل و تبدیل ندارید. لذا مولوی وقتی میگوید:
جز قیاس و دَوران هست طرق و لیک شدست
بر اولوالفقه و طبیب و متنجم مسدود
به این معناست که از این روشهای کلاسیک دیگر شناخت کیفی بیرون نخواهد آمد. شناختی که انسان را مثل ابراهیم در هستی رها و شناور کند. روش شناخت ابراهیم، غیرفلسفی، رفیقانه و واقعگرایانه است. ابراهیم در حقیقت، با «او» دوست میشود. با طالع بینی و ستارهشناسی و روش منجمان به خدا نمیرسد. با روش فقیهان. طبیبان نیز به خدا راه نمیبرد؛ نه روش شناخت اثباتی و نه پوزیویتیستی. خدایی که بخواهد اثبات شود، خدایی کلاسیک و سنگین وزن است و در پروسهها و پروژهها ظاهر نمیشود و همراهی نمیکند.
خوب هنوز در سوی خودمان هستیم و نماینده خود را ورانداز میکنیم. ببینیم درک ابراهیم از نقش «او» به چه ترتیب بود؟ درک ابراهیم از نقش خدا، درک نقطهای نیست. نقش اندر نقش است! همچنانکه هستی دینامیک است نقش «او» هم دینامیک است. نقش او در سمت راست لوحی که در مقابل دیدگان وجود دارد، نقشخدا، هم آغازین، هم میانی و هم پایانی است.
دو سو؛
یکی درک از نقش اندر نقش :
نقش آغازین نقش ریز نقش تاکتیکی
نقش میانی نقش روز نقش روندی
نقش پایانی نقش هر روز نقش استراتژیک
در ستون وسط نقش خدا، ریز، روز و هر روزی است. از دیگر سو در ستون آخر نیز از دید ابراهیم. نقش او هم تاکتیکی، هم روندی و هم استراتژیک است. در قسمت اول ابراهیم میخواهد به ما تفهیم کند که نقش خدا پروسهای است؛ آغاز، میان و پایان پروسه، خدا ایفای نقش میکند. فاز به فاز، مرحله به مرحله و فراز به فراز. در هیچکدام از این سه سر فصل خدا غیبت ندارد! کمااینکه خود «او» نیز عنوان میکند که مشرف بر تاریخ است: و ما هیچگاه از سیر تاریخ و انسانهای درون آن غایب نبودهایم! از اول هستیم، در میانه هم هستیم و پایان کار هم هستیم. مهم آن که نقوش آغازین، میانی و پایانی/ ریز، روز و هر روز/ تاکتیکی، روندی و استراتژیک خدا در پروسهها، با یک چسب گرم به هم پیوند میخورد. چسبی از جنس خود حضور. به این اعتبار خدا نقش چسب پاش نیز ایفا میکند. او در ذات پاشاننده است. خدای منتشر، پاشاننده امکانات و فرصتها در پروسهها و پروژه هاست.
اما درک ابراهیم از «حضور» او:
دو سو؛
یکی درک از حضور :
بیپایانه
مُدامانه
جاودانه
نه انجمِ چشمکزنانه
نه قمر نقرهپاشانه
نه شمس رخشانه
همهگاهانه، مستمرانه، منتشرانه
خوب در ادامه درک از نقش، به درک از حضور میرسیم. از دید ابراهیم، حضور خدا پایانی ندارد؛ بیپایانه و مدامانه و جاودانه است. تجربه ابراهیم آن بود که خدا نه در کادر انجم چشمک زنانه است، نه در مدار قمر نقره پاشانه است و نه در چارچوب شمس رخشانه. بهرغم آن که این پدیدهها دینامیسم دارند، پاشانند، رخشانند و رقصانند، ولی پاشانی و دینامیسم «او» چیز دیگری است. حضور او، همهگاهانه است، مستمرانه است و منتشرانه است. اگر در لوح قبلی تلقی ابراهیم این بود که خدا نقشی فراز به فراز دارد، در لوح جدید، حضور خدا وجب به وجب است. دوچرخه سواران اصطلاحی دارند که میگویند طوقه به طوقهاش برو، رکاب به رکابش برو. نقشی که ابراهیم از حضور خدا در سیر خودش لمس کرده و پیش روی ما گذاشته است، حاکی از چنین همراهی خدا با اوست. ابراهیم خودش راهی را پیش گرفت، در سراشیبی به راه افتاد، به سنگلاخ رفت و سپس به سینه کش، خداهم پابه پای او رفت، خدا رکاب به رکاب، طوقه به طوقه و نفس به نفس با ابراهیم بود. این دوستی محصول رکاب به رکابی و طوقه به طوقهای و هم نفسی است. اینجا که انسان میتواند به نوعی همسر خدا شود، به معنای هم پروژه. انسانهایی بودهاند که همسر اعتقادی اختیار کردند و با پیرامون خودشان عقد ازدواج دایمی بستند. رابطه ابراهیم را با خدا باید اینگونه تلقی کرد، همگانی، مستمرانه، منتشرانه و به قول دوچرخه سواران رکاب به رکاب و طوقه به طوقه.
حال به سبک خدا توجه کنیم که چگونه در کار ابراهیم درآمد. او در کار ابراهیم از درون غار تا آنگاه که در الخلیل مدفون شد چه سبکی به کار بست و ایفای نقش کرد؟
دو سو؛
یکی سبک :
یقینبخشی
رشد دهی
گزینش و فرآوری
امکان باری
آزمونی
رهایی
کارسپاری
موضع
الگوسازی
سبک «او» در یقین بخشی، رشد دهی، گزینش و فراوری، امکان باریدن، تست زدن ابراهیم، آزمودن، رهانیدن ابراهیم از ابتلا، کار سپاری کیفی به ابراهیم، موضع تاریخی بخشیدن به او و نهایتاً الگوسازی، قابل ردیابی است.
نقش خدا را آن طور که ما از رابطهاش با ابراهیم درک میکنیم، نقش تمام و کمالی است، ابراهیم در رابطه، کم فروشی نکرد و در پروژه نیز کم نگذاشت، خدا هم طبیعتاً تمام فروشی کرد و تمام و کمال با ابراهیم مواجه شد و هم از نظر اعتقادی به او یقین بخشید و هم در وجه روشی، آموزشی و امکان بخشی، با او فعالانه برخورد کرد. حال ببینیم این درک و سبک چگونه با هم چفت خورده است؟ آیا اصلاً چفت میخورد؟ مستقل از ابراهیم، ما آدمی هستیم برای خودمان! ما هم میتوانیم درکی از «او» داشته باشیم و او نیز سبکی متناسب با درک ما عرضه میکند. آیا ممکن است یک اتحاد مزدوج بین درک ما با سبک خدا برقرار شود؟ امتزاج و آلیاژ از درک و سبک را میتوان امروزین کرد و به حال درآورد؟
محصول مشترک از درک و سبک
در مراحلِ
شناخت
دعوت
اقدام
آتش
هجرت
قربان
بشارت ـ مجادله
بنا
وداع
پسینِ وداع
ابراهیم و خدا در ده مرحله تلاقی داشتند. ببینیم تلاقی درک ابراهیم و سبک خدا چه بوده است؟
محصول مشترک از درک و سبک
مرحله شناخت :
بستری برای مشاهده، تفکر، تعمق : برخورد تخصیصی و فعال با بستر
سعی آزمون و خطایی : یقین بخشی
ایقان : رویکرد تمام وجودی، بیشائبه، حنیفی
زمانی که ابراهیم قبل از سیزده سالگی میرود تا به یک شناخت کیفی دسترسی پیدا بکند، خدا برای او بستری برای مشاهده، تفکر و تعمق فراهم میکند. شب تا صبح، به همراه چشمک زنی ستارهها و سکوت ابراهیم چه میکند؟ برخورد تخصیصی و فعال با بستری که خدا فراهم کرده است. برای ما خیلی از بسترها فراهم است اما، ما چطور با بسترها برخورد میکنیم؟ مهم این است که ابراهیم با بستر برخورد فعال و تخصیصی پیشه میکند. مینشیند و فکر میکند، پس پیشانی را به کار میاندازد، چشم میدواند و از محصول مشاهده دقیق و فعل و انفعالات پس پیشانی اش، به یک وجودی میرسد که آن وجود خیلی برتر از ماه و خورشید و ستاره چشمک زن است! خوب پس در اینجا رابطه متقابل وجود دارد. زمانی که ابراهیم خود را در سیر سعی و آزمون و خطا قرار داده است، «او» به ابراهیم یقین میبخشد، بعد با یقین بخشیدنِ «او»، ابراهیم به نقطه ایقان میرسد. ایقان یعنی آنکه همهی وجود به سطحی از یقین میرسد و شناخت این مرحله، شناختی بیشائبه است، بیرگه و زایده است. ابراهیم در مرحله ایقان رویکردی تمام وجودی، بیشائبه و حنیفی با خدا دارد. حنیف به مفهوم پاک نهاد و موحد قبل از دین. قبل از این که دین بیاید ابراهیم دنبال حق و حقیقت بوده است. به همین دلیل هم خدا به او لقب حنیف میدهد. حنیف در لغت عرب مخالف با ینیف است. ینیف یعنی کسی که همیشه در حاشیه است. از حاشیه نمیتوان شناخت عینی پیدا کرد،. اما حنیف کسی است که در متن است. در متن سیرِ آزمون و خطا را طی میکند، اهل اصطکاک است، اهل لمس است، پرزها و شیارهای کف دست را با واقعیت تماس میدهد. شناخت ابراهیمی محصول جایگاه حنیفی اوست. ابراهیم مرد متن است. در ینیف و حاشیه نمینشیند. به سیالیت متن کار دارد. کسی که در متن نیست در هیچ حوزهای دوران ساز نیست. همپای مرحوم دهخدا لغت شناس در ایران بوده و هستند، اما چه کسی به متن رفت؟ چه کسی چهل سال را به حوزه واژهشناسی اختصاص داد؟ دهخدا تنها دو بار از تمرکز به لغت نامه فاصله گرفت؛ یک هفته به علت بیماری سخت و یک هفته برای فوت مادر، مادری که خیلی به او وابسته بود. طبیعی است که از مجرای این حضور در متن اتفاقی رخ میدهد. حنیفی که خدا میگوید با حنیفی که در ذهن ماست فرق میکند. یعنی جدا از این که پاک نهاد است، جدا از این که حقگراست، جدا از این که بیشائبه است، مرد متن هم هست. چون ابراهیم صد و اندی سال در متن بود، از سوی خدا حقش ادا شد و در متن تاریخ و متن کعبه و متن مناسک حج و متن مهندسی محتوا قرار گرفت. پس در اینجا بده و بستان بر قرار است. بده بستان این نیست که ما فکر میکنیم و این نیست که به ما آموختهاند. امروزه مبارزه سیاسی را بده ـ بستان، لابی، چانه زنی و حل مسائل در پس پرده، معنا میکنند. اما داد و ستد با خدا، داد و ستدی دیگر است. در این بده و بستان هر دو اهل ارائه هستند و هر دو اهل ستاندن. لئونتیف دانشمند اهل شوروی، نبوغی ویژه داشت. او در اقتصاد شوروی بده ـ بستان بخشهای اصلی اقتصاد را با یکدیگر در یک جدول یکپارچه نمایش داد. این جدول معروف شد به جدول داده ـ ستانده لئونتیف. در آن جدول مشخص است که بخش نفت اتحاد جماهیر شوروی چه مقداری به کشاورزی داده است و کشاورزی چه از بخش صنعت گرفته است و مجموعه بخشها به بخش خدمات چه دادهاند. همهی این داده و ستاندهها در جدول آمده است. بر اساس داده ـ ستاندههای جدول لئونتیف، برنامههای متمرکز پنج ساله طراحی شد. حالا ما هم اگر کنکاش کرده و وقت گذاشته و اهل تخصیص باشیم، میتوانیم به عنوان یک پروژه داده ـ ستانده ابراهیم با خدا را در یابیم. خدا در عین بینیازی، با ابراهیم داد و ستد دارد. این داد و ستد در مرحله شناخت در سه موج رقم خورد؛ بستر سازیِ «او» و برخورد فعال ابراهیم با بستر. سعیِ آزمون و خطایی ابراهیم و یقین بخشی «او». کمک او به ایقان ابراهیم و رویکرد بیشائبهی ابراهیم به او. ابراهیم بعد از سیزده سالگی مرد متن میشود. این رخداد خیلی مهم است! او از کوه به شهر میرود، با پدرش برخورد میکند، با بازار بت مواجه میشود. سپس با نمرود برخورد میکند، در آتش میرود و... او همیشه در متن است. در حاشیه نمیرود. حضور مستمر در متن، بس مهم است. اکنون به محصول مشترک درک ابراهیم و سبک «او» نظر کنیم:
محصول مشترک از درک و سبک
مرحله دعوت :
انسجام مرحلهای : دعوت اول؛ آزر
رشد بزنگاهی : دعوت جمعی؛ آزر و قوم
توان استدلال ـ روش : طرح استفهام در بازار بت
جسارت مواجهه ـ استدلال: مناظره با نمرود
مرحلهی بعدی از محصول مشترک از درک و سبک، مرحلهی دعوت است. دعوت ابراهیم با آذر شروع میشود و اولین تلنگر را به پدر وارد میکند. پدر هم درست است که بت ساز و بتپرست بوده، ولی فطرت پاکی داشته است. ابراهیم به فطرت او تلنگر میزند و دعوت اول را از او آغاز میکند. اما قبل از دعوت از آذر، خدا در آیهای چنین تصریح میکند که «ما به ابراهیم رشد بخشیدیم». خدا در این آیه یک «اذ» میآورد. «اذ» نشانگر یک مرحله است. خدا در چه مرحلهای به ابراهیم رشد بخشیده؟ در همین مرحلهی تلنگر به آذر.. خیلی مهم است. خدا میگوید قبل از این که ابراهیم بخواهد با پدرش برخورد کند و دعوت اول را صورت دهد، ما او را رشد دادیم. رشد کیفی و رشد درونی. رشدش دادیم و رشیدش کردیم. بس مهم است که یک سیزده ساله رشید شود. این خیلی مهم است که خدا بدون محاسبه، چیزی به کسی نمیدهد! قانون و سنت رعایت میشود. خدا میبیند که او عزم دعوت دارد، به او انسجام میبخشد. ابراهیم با رشد و انسجام مرحلهای با پدر برخورد میکند وسپس با رشد بزنگاهی که خدا به او عطا میکند به مرحلهی دعوت جمعی میرسد. خوب، او فراتر از پدر میتواند با قوم خود و در حضور پدر برخورد کند. این رشد ادامه دارد. ابراهیم سیزده ساله بتها را از آذر میگیرد و میبرد که در بازار بفروشد، بتها را در گودال میاندازد و در آب تیره و به آنها میگوید که آب بخورید، تشنگیتان را رفع کنید. در اینجا خدا به ابراهیم توان استدلال و روش میبخشد. این روش، روش کیفی است. از اول نمیزند آن بت را داغون کند! ابراهیم ذهن جامعه مخاطب را مورد خطاب قرار میدهد. مردم میبینند که بت نمیتواند آب بخورد. به این ترتیب روشی به او داده میشود و نهایتاً جسارت مواجه و استدلال در مناظره با نمرود. در مناظره با نمرود هم باز داد و ستد وجود دارد. عزمی، تجهیزی، اقدامی و انسجامی. این اصلاً ممکن نیست ما بدون عزم، انتظار کمک داشته باشیم. خدا به چه دلیل بیاید و ما را مجهز کند؟ به چه دلیل برای ما وقت بگذارد؟ ابراهیم وقت گذار و اهل تخصیص است، خدا هم پاسخگو و برآورنده است. رعایت رفاقت را میکند، ابراهیم که میآید «او» هم، قدم پیش میگذارد.
محصول مشترک از درک و سبک
مرحله اقدام :
روش : کار توضیح
روش : زمینهسازی
جسارت : اقدام
تعقل : سهکنجی برای تعمق
مرحلهی بعد، مرحلهی اقدام است. ابراهیم که به مرحلهی اقدام میرسد، قبل از این که به بتخانه رود و تبر به دست بگیرد اتفاقاتی رخ میدهد. اتفاق چیست؟ ابراهیم در ابتدا با قوم کار توضیحی میکند. چون میخواهد به اقدام دست زند، ابتدا توضیح میدهد. خدا به او روش کار توضیح میبخشد.
در مرحله زمینه سازی برای برخورد خدا به او روش میبخشد و سپس در مرحله اقدام، جسارت به او عطا میکند. و نیز آن هنگام که در سه کنج قرار میگیرد، به او تعقل میبخشد. باز به قول مولوی: «روش عشق روش بخش بود بیپا را». خیلی مهم است فردی که اصلاً نمیتواند حرکت کند ولی عزم حرکت پیدا میکند، روش به او منتقل میشود. جسارت به او منتقل میشود، تعقل به او منتقل میشود.
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
پای ما لنگ است و منزل بس بعید
ابراهیم هم مثل ماست، ما هم تصورمان این است که خیلی از خواستههای ما مرتفع است. خرما بر نخیل است، دست ما هم کوتاه است، و پای ما هم لنگ است و منزل هم خیلی دور. حالا حالاها نمیرسیم. ولی بالاخره برویم و مرد متن شویم مرد هر متنی. دهخدا در متن لغت، محجوبی در متن موسیقی، فرق نمیکند متن چیست؟ مهم این است که متن را جدی بگیری، اهل تخصیص باشی. در آنجا، روش بخشی او تضمینی است.
محصول مشترک از درک و سبک
مرحله آتش :
پا پس نکشیدن، عدم تضرع، واگذاردن : سردی آتش
در مدار تاکتیک مکر : ضد تاکتیک
در مرحلهی بعد ابراهیم به آتش میرسد. آن آتش خیلی مهم است. ابراهیم هنوز جوان است، پا، پس نمیکشد، تضرع نمیکند و مهمتر از، همهی کار را به «او» وا میگذارد. حتی با خدا نیز طرح مساله نمیکند. ابراهیم «او» را مشرف و حاضر در صحنه میپندارد. لذا بی«گفت»، کار را به او میسپارد. ابراهیم، نه با خدا طرح مطلب میکند، نه تضرع میکند و نه پا پس میکشد. کماکان در متن است. مهم این است که آن آتش هم بخشی از متن است. آتش در متن، محصول سیر ابراهیم است؛ سیری در متن. در این مرحله آتش بر او سرد میشود. با هر مکانیزمی که «او» میداند و به کار میبندد. تباذل ابراهیم با «او» همچنان ادامه دارد.
محصول مشترک از درک و سبک
مرحله هجرت :
آتش؛ پایان یک دوران : هجرت؛ مفّری برای ادامه راه
رهانیدن و بردن به سرزمین خجسته : به سوی او؛ نشانی گرفتن
اما مرحلهی هجرت؛ ابراهیم پس از سرد شدن آتش به این تحلیل میرسد که آتش برایش پایان یک دوران بوده است. خدا هم به همین جمعبندی میرسد. ابراهیم در آن وضع دیگر نمیتواند به حضور خود در محل ادامه دهد. در آیهای خدا تصریح میکند که ما ابراهیم را از منطقه انتقال دادیم. خیلی مهم است! هر دو که دو سوی یک معادلهاند، به یک جمعبندی میرسند. این هم نظری بدون سیر انسجام ممکن نیست. هر دو به این نتیجه میرسند که ابراهیم دیگر در آن محل کارایی ندارد. زمین واسع است و ابراهیم میتواند در گوشهی دیگری از زمین پروژهاش را به پیش ببرد. خدا تصریح میکند که «ابراهیم را رهانیدیم، و به سرزمین خجستهای سوقش دادیم». سرزمین خجسته سرزمینی است که ابراهیم بقیه پروژه را میتواند در آن پیش ببرد.
ادبیات ابراهیم در این مرحله چیست؟ ابراهیم میگوید «من میروم به سوی او. من رونده هستم به سوی او. هم او هدایتم میکند». ابراهیم به دنبال آدرس نیست چون چنین درکی دارد که خدا همه جا منتشر است، همه جا حاضر است، پس زمان و مکان نمیشناسد و دنبال راه میرود. در یک کارتون که موش و گربهای سوژههای آن بودند دنبال هم میدویدند. موش زودتر به سر چهارراه رسید، از یک عابری پرسید که به کدام طرف بروم؟ عابر جواب کیفی به او داد: تو بگو مقصدت کجاست تا بگویم به کدام سو بروی. سمت خودت را مشخص کن تا من به تو آدرس بدهم. قضیه ابراهیم هم همین است. منتها ابراهیم موش سرگردان فراری از گربه نیست. او در متن است، الزامات متن را هم پذیرفته و فرار هم نمیکند. میبیند که دوره در آنجا تمام شده و عزم هجرت میکند، آدرس نمیخواهد. میگوید میروم به سمت او، هم او ره مینمایاندم. و «او» نیز ابراهیم را به سرزمین خجسته راه نمون میکند.
محصول مشترک از درک و سبک
مرحله قربان :
نذر پیشین : آزمون اجرا
رویا : به سمت تحقق رویا
ابتلاء : آستان تحقق
عوض دادن : عبور از مرحله
حال میرسیم به مرحله قربان. در اسناد تاریخی چنین ثبت شده است که ابراهیم در زمان بیفرزندی، چنین نذر کرده بود که اگر صاحب فرزندی شوم، او را بهر خدا قربانی خواهم کرد. لذا او از پیش نذری داشته است. خدا پس از پدر شدن، او را تست میزند. تصریح میکند که نذری داری، حال وقت ادای نذر رسیده است؛ «رؤیای جدیدی برای تو آمده. رؤیای خودت را به سمت تحقق ببر». ابراهیم هم رویا را به سمت تحقق میبرد. اما در آستانهی قربانی فرزند تصریح میشود که «رؤیایت تحقق بخشیدی». خدا بس زیبا به او میگوید: «خواب را راست کردی». و سپس دستور توقف عمل صادر میکند. ابراهیم در دوستی بس پیش رفت. «او» هم در همان مسیر دوستی، پیش آمد. خدا در مرحله «ابتلاء»، زمانی که ابراهیم تا آستان تحقق و قربان کردن پیش میآید، قوچ را عوض اسماعیل قرار میدهد و ابراهیم را به سلامت از مرحله ابتلاء، عبور میدهد. این بده ـ بستان کیفی و رفیقانه، همچنان ادامه دارد.
محصول مشترک از درک و سبک
مرحله بشارت ـ مجادله :
بشارت فرزند : شعف
مجادله : پاسخ: سیر طی شده است
شاید این مرحله از همهی مراحل مهمتر است. ابراهیم اهل مجادله است. شاید اگر ما به کسی چیزی بدهیم، میخواهیم آن فرد را مدیون کنیم. ولی خدا قصد آن را نداشته که با اعطای فرزند به ابراهیم، او را مدیون کند. خدا وقتی به ابراهیم و ساره بشارت فرزند میدهد ـ بشارت اسحاق ـ ، ابراهیم مشعوف میشود ولی بعد از این شعف با خدا مجادله میکند. سه نشانه در سوره هود هست: «آن هنگام که هراس و ابهام از او رخت بربست، و از بشارت مشعوف شد درخصوص قوم لوط با ما به مجادله برخاست». خدا سپس یک پرانتز در آیه هفتادو پنج هود باز میکند: «او در نهایت بردباری و بازگرایندگی بود» و واژهی «حلیم» را در مورد او به کار میبرد. چون ابراهیم فرآورده است، صبرش هم صبری چون «حلیم» است. حلیم از معدود غذاهایی است که عناصرش باید در یک صبر پایدار با هم پیوند بخورند. بالاخره گندمی، آبی و گوشتی را باید یک شب تا صبح برایش وقت صرف کرد. مواد نیز حوصله دارند تا شبی را با هم به صبح آورند. ابراهیم بهرغم برخورداری از صبر «حلیم» گونه، وقتی متوجه میشود که خدا میخواهد به قوم لوط صیحه وارد کند، با خدا به مجادله بر میخیزد. مجادلهای که پس از بشارت خدا به او و ساره در مورد تولد اسحاق، رخ میدهد. بس مهم است که خدا به ابراهیم به هنگام مجادله نمیتازد و تنها به او گوشزد میکند که: «ای ابراهیم! از این گفتگو روی گردان، کم اطلاعی! سیر آن قوم طی شده است». اینجا هم باز مبادله و دادو ستدی بر قرار است: پرسشگری و اعتراض ابراهیم؛ صبر و متانت و توضیح خدا. آن هنگام که ابراهیم چند و چون میکند و به خدا تذکر میدهد! خدا سرکوبش نمیکند و با پاسخ خود، قانعش میسازد.
محصول مشترک از درک و سبک
مرحله بنا :
کارسپاری متعهدانه : طرح خواستههای استحکامبخش
طرح تقاضا ضمن کار : استماع و اجابت
بناگذاری چندوجهی : حفظ حقوق معنوی چندوجهی
حال به مرحله بنا میرسیم. در این مرحله خدا به ابراهیم و اسماعیل کار سپاری میکند و واژه عهد به کار میبرد. این کارسپاری متعهدانه است. کارپذیر نمیتواند در میانه، کار را بر زمین بگذارد و برود. نمیتواند بساز بفروشی عمل کند و مواد کم بگذارد. وقتی که کار به ابراهیم سپرده میشود باید وجب به وجب با تعهد و حساب و کتاب پیش رود. ابراهیم کار را که میخواهد شروع کند خواستههایی برای استحکام همان پروژه مطرح میکند و خواستهها از سوی «او» اجابت میشود. ابراهیم و اسماعیل در حال کار کردن نیز طرح تقاضا میکنند. «او» هم میشنود و هم اجابت میکند. نهایتاً ابراهیم به بناگذاری چند وجهی دست مییازد؛ بناگذاری محتوای توحید، بنای توحید و مناسک توحیدی. خدا هم حقوق معنوی هرکدام از این سه وجه را حفظ میکند؛ هم در ساخت و ساز، هم در محتوا و هم در مناسک. حقوقی که تا هم امروز محفوظ است و با نام ابراهیم عجین است.
محصول مشترک از درک و سبک
مرحله وداع :
تقاضای نمایانی مکانیسم حیاتبخشی : پرسش استراتژیک
تقاضا به قصد آرامش دل :اجابت تقاضای آرامبخش
در آستانه مرحله وداع ابراهیم با هستی، ادبیات خدا و ابراهیم هر دو ادبیات زیبایی است. هم دوستانه است و هم مجابانه. ابراهیم یکسال قبل از فوت به خدا بدین مضمون عنوان میکند که: «بِنما، بنِما که به چه نحو و با چه کیفیت مردگان را حیات میبخشی؟ » او به ابراهیم چه میگوید؟ میگوید مگر ایمانت از انسجام کیفی برخوردار نیست؟ ابراهیم میگوید چرا، ایمان آوردهام میخواهم دلم پر طمانینه شود. «او» هم صحنه آرایی میکند برای این که ابراهیم در دم آخر به یک آرامش کیفی پیش از وداع نایل آید. مرغی را بر سر چهار کوه، چهار تکه میکند و مجدداً به مرغ چهار تکه حیات میبخشد. جلوه ویژهای که به ابراهیم طمانینه میبخشد.
محصول مشترک از درک و سبک
مرحله پس از وداع :
خواسته پیشینی: بلندآوازگی در میان آیندگان : تحکیم موضع در هر دو جهان
ابراهیم پیشترها از خدا خواسته بود که در میان آیندگان ـ یعنی نسلهای بعد از خودش ـ او را بلند آوازه کند. خدا این تقاضا را نیز اجابت میکند. در آیه ۱۳۰ از سوره بقره آمده است: «ابراهیم را در دنیا گزینش کردیم و فرآوراندیم. او در آخر نیز از صالح عملان و الگوهاست». مهم آن است که خدا هم موضع این جهانی به ابراهیم بخشید و هم موضع آن جهانی. وجه استراتژیک خدا در این بخشش دوگانه هویداست. خدا موضع ابراهیم را در هر دو جهان تثبیت میکند.
همه مراحلی را که یک به یک جستجو کردیم، بر روی یک پرده مشاهده کنیم:
مراحل بر یک پرده؛
این سو آن سو
جستجو یقین
حرکت تجهیز
اقدام روش
گفت شنود
رفت برگشت
دغدغه فرآوری
تقاضا عرضه
ظرفیت آزمون
احداث کیفی حفاظت کیفی
این سو، سوی ماست ابراهیم از جانب ما با خدا مجادله میکند، امکانات میخواهد، پروژه اجرا میکند و تفاوتی بین ما و او نیست. اما او ویژگیهایی دارد که ما نداریم. همچون جدیت و رفاقت. اگر در این سو ابراهیم جستجو میکند در آن سو، «او» یقین میبخشد. ابراهیم بعد از یقین حرکت میکند، او مجهزش میکند. بعد از تجهیز، اقدام میکند، او به وی روش عطا میکند. ابراهیم با خدا گفت دارد، خدا هم میشنود. هیچ پروسهای را خدا با ابراهیم نیمهکاره رها نمیکند و ابراهیم هم نیمهکاره رها نمیکند. ابراهیم مثل یونس نیست. هر دو از ابتدا تا انتها، طی مسیر میکنند. ابراهیم دغدغه دارد، خدا گزینش و فرآوریش میکند. ابراهیم در موضع تقاضاست، «او» در موضع عرضه است. ابراهیم ظرفیتهایی را بروز میدهد، او ابراهیم را در دالان آزمون میبرد. خدا با ابراهیم شوخی نداشته و رمانتیک هم برخورد نمیکند. ابراهیم رفیق است ولی بالاخره باید به آزمون کشیده شود. و سرآخر، ابراهیم به احداث کیفی دست میزند و خدا هم حفاظت کیفی پیشه میکند. این سیر تقاضا و عرضه در نقطهچین رابطه ابراهیم و خدا بس جای پژوهش و تدقیق و تعمق دارد.
اما بحث پیشاروی؛
الگو قابل بازسازی است؟
آیا این چهار نشستی که در مورد ابراهیم صحبت شد، مباحثی ذهنی بود؟ آیا این الگو برای دوردستهای تاریخ است؟ یا الگو قابل بازسازی است؟ چطور قابل بازسازی است؟ آیا خدای دوران ابراهیم با خدای این دوران تفاوتی دارد؟ مستهلک شده؟ کمفروش، بیحوصله، خوابزده و اهل خستگی است؟ یا ما با ابراهیم چه تفاوتهایی داریم؟ به این مهم فکر کنیم که آیا الگوهای دوران ماقبل مدرن در دوران جدید قابل بازسازی است یا نه؟ اگر هست چه مقدار؟ و اگر قابل بازسازی است، آیا ما باید سر جای خویش ثابت بمانیم و فقط خدا حرکت کند؟ به یاری خدا در نشست آتی، قابل بازسازی بودن الگوی رابطه ابراهیم و خدا را به بحث میگذاریم.
با سپاس از حضور و بذل توجه شما
آوردههای مشارکتکنندگان
تکهی دوم بحث از نشست یازدهم سهم دوستان هست. با این استدلال که در ده یا پانزده سال اخیر نسل نو تریبون دادهاست اما در ازای آن تریبون کسی به آنها ما به ازای ویژهای نداده است. در بحران موجود نسل نو، نسل ما نیز شریک است، نسل قبل از ما هم شریک است. از تریبونها بیشتر استفاده سیاسی به عمل آمد و مسالهای از مسائل عدیده فکری بچهها حل نشد. طبیعی است که از این به بعد باید بخشی از تریبونها در اختیار نسل نو قرار گیرد. امشب سه نفر از دوستان جوانمان بحث دارند که به ترتیب بحث خود را ارائه خواهند داد:
مشارکتکنندهی اول
به نام خدا و با سلام خدمت همهی دوستان. عنوان بحث من «چرا بحران» است. سعی کردم مقداری متفاوتتر صحبت کنم و تا جاییکه ممکن است تجربیات خود را بیان بکنم و در انتها راهی را که برای خروج از بحران وجود دارد، عرضه دارم. مشابهتها و تفاوتهایی بین بحثم وجود دارد که سعی میکنم آنها را به صورت شفاف بیان کنم. بحثم را با یک نکته شروع میکنم و آن این است که انسان یک بحران همیشگی در پیش رو دارد و آن هم به خاطر نوع سرشتی است که در خلق انسان استفاده شده است. وبه نظر من این بحران یک بحران اصلی هست. چیزی که ما در اکثر آثار افرادی که در هستی تاثیر گذار بودهاند میبینیم و نیز در عملشان و در نظرشان. از شعر حافظ کمک میگیرم:
سینه مالامال درد استای دریغا مرحمی
دل زتنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
آدمی درعالم خاکی نمیآید پدید
عالمی دیگر بباید وز نوع آدمی
خوب در دو بیت اول بحث بحران، بارز است؛ همهی انسانها وقتی با خودشان یکی میشوند و سعی میکنند با خدا هم یکی شوند. در واقع احساس پریشان حالی پیدا میکنند. یعنی در یک سرگشتگی هم خودشان را گم کردهاند و هم مقصد را. منتها در بیت سوم همان بحثی است که آقای صابر به کرات آن را مطرح کرده و به نظر من هم درست است و ما باید در واقع به دنبالش بگردیم. آن عالم دیگری است و وقتی آن عالم دیگر را ساختیم میتوانیم آن انسان را هم پیدا کنیم. این نکتهای بود که میخواستم به صورت گذرا از آن رد بشوم. اولین نکته تعریف بحران است. بحران یا درونی است یا بیرونی. بحران درونی، نوعاًیک بحران اندیشه است. یعنی از اندیشه ما سرچشمه میگیرد. ما وقتی با بحران مواجهایم، که در سطح نظر یک مساله و یا یک بعدی از ابعاد زندگی ما مشکل پیدا میکند. انسان برآمده از ابعاد مختلفی است. نه ما كاملاَ سیاسی هستیم، نه صرفاَ اجتماعی هستیم و نه اقتصادی. ما در واقع همهی اینها هستیم. یعنی انسان سعادتمند یك انسانی است كه یك توازنی در همهی ابعاد داشته باشد. وقتی انسانشناسی ما به این صورت باشد، بحران هنگامی شروع میشود كه ما یکی از ابعاد را از سایرین برجستهتر كنیم، یا یكی از آنها را به نفع دیگری حذف كنیم. یك مثالی میزنم، مثلاَ شخصی كه یك كارمند خیلی خوب است، وبه كارش خیلی اهمیت میدهد منتها برای زندگی خانوادگی چندان اهمیتی قایل نمیشود. او در مسیر زندگیاش كم كم به جایی میرسد كه فكر میكند زندگی او دیگر بركتی نداشته و به نتیجه در خوری نرسیده است. این به نظر من یك بحران درونی است. یعنی از ضعف اندیشه و راهنماسرچشمه میگیرد. بحران بعدی همان بحران بیرونی است كه از شرایط بیرونی سرچشمه میگیرد و ما را به سمت بحران هل میدهد. برای روشن شدن بحث یك مثال میزنم. مثلاَ كسی كه دچار مشكل اقتصادی است حتی اگر اندیشهاش این باشد كه بخواهد یك زندگی متوازن برای خودش و دیگران رقم بزند ناچار است به خاطر شرایطی كه در آن گیر كرده، به مسائل اقتصادیاش اهمیت بیشتری بدهد. شاید در اینجا وقت نكند كه به اندازه كافی به خانوادهاش برسد. ما، در حالت اول همان نتیجه را برایش در نظر میگیریم.
به نظر من بحران را میتوان به این دو نوع تقسیم كرد. یك نكته دیگر را كه فكر میكنم باید مورد بررسی قرار بدهیم این است كه، مشكل جامعه امروز و مشكل جامعه جوان كه در واقع مشكل خودِ من نیز هست، در واقع«بحران در بحران » است. كما اینكه هر چه ما در اقتصاد، سیاست، اجتماع و.... وارد میشویم بحران در بحران درست میشود. وضعیت جوانان ما هم همین است، یعنی بحران در بحران دارد. یعنی بحران عاطفی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و... . همه با هم به وجود آمده و در واقع یك كمپلكسی از بحرانها را پیش رو داریم. ما كمتر كسی را میتوانیم پیدا كنیم كه بگوید من یك مشكل دارم. بحرانها وقتی كه زیاد شدهاند، باعث شده كه حل كردنش هم سخت بشود و شرایط امروز سختتر از هر شرایطی باشد.
مورد بعدی نقدی است نسبت به روشنفكران و الگوهای ما و من. در واقع با خیلی از دوستان صحبت كردم و به آن پی بردم. روشنفكران كه من در اینجا اسمش را میگذارم ابراهیم تا اسماعیل. اگر ما امروز میآییم از ابراهیم صحبت میكنیم واقعاَ باید یك مقدار انصاف به خرج بدهیم. كما اینكه صحبتهای خود آقای صابر هم در جلساتی كه پیشتر صحبت میشد در واقع نقدی بر خودشان بود و میگفتند كه ما آموزشی به نسل جوان ندادهایم كه بخواهیم از آنها انتقادی بكنیم و آن حرف درستی است. منصفانه است. پس باید ابراهیمی باشد تا اسماعیلی به وجود بیاید، اما در این زمینه ما دو مشكل داشتیم. به نظرم میآید كه بدترین نوع سانسور ابهام است. اگر كسی حتی دروغ بگوید، وقتی مچش را بگیریم خیلی راحتتر است. ما میتوانیم با وی روراست صحبت كنیم. منتها وقتی ابهام به وجود بیاید و راست و دروغ به هم مخلوط شود، آن موقع خیلی سختتر میتوان موضع گیری كرد. من بدون قصد توهین نسبت به كسی، به نظرم میآید كه بزرگان ما اكثراَ از دو ابهام رنج بردند كه نتوانستند ابراهیم زمان ما بشوند. یكی نبودن اندیشه راهنما. به این مفهوم که خیلی از این افراد پاك و وارسته هستند و عملكرد مثبتی داشتند، اندیشه راهنماشان درست نبوده یا به خاطر نداشتن الگوهای راهنما خودشان هم شكسته شدند. من یك مثالی بزنم كه به همان بحران درونی و بیرونی هم مرتبط است. و به همین ابراهیمیان زمانهمان هم ربط دارد. ما دو مشكل داشتیم یكی این بوده كه خیلی از بزرگان ما از لحاظ نظری به خاطر نداشتن همان اندیشه راهنما نتوانستند ابراهیم زمان ما بشوند بر فرض خیلی از همین بزرگان زمان ما خیلی انسانهای صادقی هستند ولی مثلاَ دموكراسی را قبول ندارند و من که امروز به این نتیجه رسیدهام كه دموكراسی برای ما مفید است، در واقع خود به خود شكسته میشود و این باعث میشود كه آنها برای منِ نوعی، الگو نشوند. یكی دیگر این كه خیلی از بحثهایی كه اینجا میشود بحث توحیدی است كه رابطه مستقیم با آزادی دارد. چون كه در آزادی اصل بر این است كه قدرت ونیرویی غیر از نیروی خدا نیست كه من بخواهم از آن اطاعت كنم. و این نیرو درون من است.
خرمم از همه عالم كه همه عالم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
این خدا همه چیز است و ما فقط از او فرمان میبریم نه از غیر او و این طور است كه ما الان میبینیم خیلی از افرادیكه در واقع پاك و وارسته بودند، در عرصه سیاسی و اجتماعی ما تحت تاثیر عواملی بودند كه به راحتی تضاد را پذیرفتهاند. این یاعث میشود تا منِ نوعی به این نتیجه برسم که هنوز آزادی اصل است و هیچ چیز دیگری نمیتواند جای آن را بگیرد. منظورم هم از آزادی آزادی مطلق نیست، آزادی یكی از ابعاد ماست مثل عدالت و برابری. این یكی از عواملی است كه باعث از بین رفتن الگوهای زمانه شده است. دیگر آن كه مصلحت سنجیهایی توسط یكسری افرادیكه در واقع میتوانستند برای ما الگو باشند، رخ داده است. ما همیشه باید هویتمان را از خودمان بگیریم و هویت همیشه باید طی یك حركت جوهری تحقق یابد. و هویت ضدی یك عنصر به درد نخوری است چون باعث میشود كه در واقع تحت تاثیر شرایط، شخصیتمان هم عوض بشود. فكر میكنم كه این از طرف هر وجدان آزادی یك امر طبیعی باشد. منتها ما در تاریخ سیاسی معاصرمان از انقلاب تا به امروز كسانیكه میتوانستند ابراهیم زمان ما بشوند تحت تاثیر مصلحت سنجیهایی تصمیم گرفتند و هویت خودشان را در عمل به یك هویت ضدی تبدیل کردند. خوب این هم میتواند یكی از مسائلی باشد كه ما با بحران مواجه شویم یعنی از بین رفتن الگوها. من در این مورد بحث جنگ را مثال میزنم كه ما امروز با اطلاعت جسته و گریخته كه بدست آوردیم میدانیم كه جنگ در واقع میتوانست در سال ۶۱ تمام شود، منتها خیلی از آن كسانیكه ما امروز به آنها افتخار میكنیم و به نظر میآید كه انسانهای وارستهای هستند از ادامه جنگ دفاع كردند و این به نظر من دو اشكال دارد یكی این كه چرا دفاع كردند و دیگر آنکه چرا الان خودشان را نقد نمیكنند. و وقتی این كار را میكند، مسلماً برای من و امثال من طبیعی است كه این سوال پیش بیاید كه اگر نقد ضروری است پس چرا از خودتان شروع نمیكنید؟ ما در اینجا میخواهیم به دنبال یك عالم نو بگردیم و یك تلقی جدید از جهان پیدا كنیم. نكته دیگر این كه ما توان ویژهای برای حل بحران بیرونی نداریم، چون خیلی كاری از دست كسی بر نمیآید. ولی این از دست ما بر میآید كه بتوانیم یك تلقی دیگری پیدا بكنیم و خودمان را تجهیز كنیم و در مقابل طرح بحرانهای بیرونی هم خود را مقاوم كنیم. تجربه خودم این است كه ما وقتی در سالهای ۸۲ ـ ۸۳ سن و سالمان كم بود و اصلاح طلبان نیز در سیر شکست و ناکامی قرار داشتند و ما هم آن زمان در دانشگاه خودمان فعال بودیم، نشستی در دفتر یك مجله برگزار شده بود كه آقای دكتر یزدی و حجاریان در آن شركت كرده بودند و بحثشان این بود كه ما برای رسیدن به دموكراسی دو محور داریم یكی بحث اصلاح حقیقی و دیگری بحث اصلاح حقوقی. آقای حجاریان در آن موقع بحث را پیش برده بود و به اینجا رسانده بود كه ما قبل از هر چیزی باید اصلاح فرهنگی بكنیم و اصلاح فرهنگی هم یعنی اصلاحات حقیقی و ما میتوانستیم یك سیستم مثل انگلیس داشته باشیم و ملكهای باشد و بحث حقوقی مهم نیست و آقای یزدی هم از بحث حمایت كرد. ایشان در آن مصاحبه باز هم گفته بودند كه ما برای رسیدن به دموكراسی هفتصد سال زمان نیاز داریم ولی با یكسری كاتالیزورهایی میتوان آن را به ۱۵۰ سال رسانید. من وقتی این بحث را در آن سال خواندم، خود به خود ناامید شدم. یك تضادی را شخصاَ بین این دو موضوع داشتم و به تضادی كه بین شخصیت حقیقی و حقوقی به وجود آورده بودند گیر كرده بودم. اینجا میخواهم نقش تضاد را پر رنگ بكنم و به نظر من این اندیشه، اندیشهایست كه میخواهد وحدتی بین ابعاد مختلف ایجاد بكند. ما هم انسانهایی هستیم كه هم به آزادی و هم به قوانین آزادی نیاز داریم.
من در ابتدا میخواستم تیتر صحبتهایم را نام ترانهای از پین فلوید بگذارم كه اسمش هست تاه وال. این ترانه حالت اعتراضی داشت و اصلاَ نبض اعتراض ما كه در سال ۸۴ به اصلاح طلبان رای ندادیم همین ترانه بود. مضمون ترانه این بود كه ما اصلاً به آموزشی نیاز نداریم. ما به تفكرات كنترل شده نیاز نداریم. ما به این فضای تاریكی كه در كلاس ایجاد كردید نیازی نداریم. شما هم رویهم رفته آجر دیگری در دیوار هستید و این در واقع حرف بخشی از جریان دانشجویی است كه در سال ۸۴ به اصلاح طلبان نه گفت. خود من میخواستم بگویم كه این تضادهایی را که به وجود آوردید قبول ندارم. و میخواهم كه از این بحران خلاص شوم. من در اینجا به دلیل كم بودن وقت چند نکته مشتركم با آقای صابر را یادآور میشوم. یكی هویت از درون است یعنی این كه ما به یك هویت از درون معتقد هستیم و یكی بحث بعثت دایمی است. یعنی انسان هر لحظه نو شونده است و هر لحظه باید حركت جدیدی را باید شروع بكند و كه آقای صابر همیشه مثال ابراهیم را میزدند که او تك سوار همیشه چابك تاریخ بوده.
دیگر آن که بین حقوق فردی و اجتماعی همیشه تناسب بر قرار است و تضادی بر قرار نیست این شناختن حقوق خود ماست كه جامعه برای ما چكار میكند؟ آیا تضادی را بین اینها قایل نیستیم. تنها منشا اثر عالم حق است و این تنها منشا اثر عالم دقیقاَ همان توحید است و توحید یعنی این كه فقط حق میتواند از خودش تاثیر برجا گذارد و لاغیر و هیچ قدرت دیگری منشا اثر نیست و اینجا میتوان همان هویت ذاتی را جستجو کرد. من بحثم را با این پیشنهاد جمع میكنم و آن اندیشه واحدی است كه باید به آن دسترسی پیدا كنیم تا بتوانیم بر بحرانهای درونی و بیرونیمان غلبه پیدا كنیم.
آقای صابر: در آن دورهای كه بحرانهایت به اوج رسیده بود هم نسلهای خودت چه كمكی میتوانستند بكنند؟ همنسلهای خودت را به عنوان یك امكان فرض میكردی یا فكر میكردی كه آنها هم مثل خودت هستند؟
مشارکتکنندهی اول: من با خیلیها صحبت میكردم، مشكل این نیست كه ما یك بحران داریم، مشكل این است كه همزمان، ده بحران داریم. حالا اولی هیچ، دومی هیچ، سومی و چهارمی و... را چكار كنیم؟ مثل یك امتحان است، اگر همه خراب كرده باشند مشكلی نیست، استاد آن را روی نمودار میبرد و بالاخره یك نمرهای میگیریم. در واقع در آن زمان خیلی كمكی از دست كسی ساخته نبود، از طرف دیگر آن كسانیكه میتوانستند الگو باشند آنها خودشان، هم خراب كرده بودند. ما ابتدا باید از خودمان شروع بكنیم ولی وقتی روشنفكران ما حاضر نیستند از خودشان شروع بكنند، این ناتوانی هم برای خودشان بد است و هم برای جامعه. چون در جامعه بچهها به دو وضعیت میرسند، یا شورش میكنند یا تغییر موضع میدهند. مثلاَ در سال ۸۴ دانشجویانی كه قبلاً مقابل رفسنجانی بودند، طرفدار رفسنجانی میشوند و هیچ عكسالعمل عذرخواهانهای نیز از خودشان نشان نمیدهند. به نظر من همه باید نقد را از خودشان شروع كنند و باید تا حدی ابراهیم زمان خودشان بشوند.
***
مشارکتکنندهی دوم
ای گروه گروندگان دعوت خدا و رسول را آن هنگامی كه شما را دعوت میكنند لبیك گویید تا زنده شوید. و نیك بدانید بدرستی كه خداوند بین آدمی و قلبش جریان داشته و دارد و به سوی او محشور خواهید شد.
ضمن عرض سلام خدمت شما همراهان ارجمند. همان طور كه دوستان در جلسات قبل اشاره كردند، بحران از ابتدا با انسان بوده و هست. چرا كه بحران از جنس انسان است. من طی صحبتهایی كه با دوستانم طی این هفته داشتم به این نتیجه رسیدم كه ما با بحرانهای متعددی روبرو هستیم. اما به نظرم مهمترین آنها بحران انحرفات اعتقادی و آسیبهای اجتماعی است. از دیدگاه من بحران اعتقادی از زمانی شروع میشود كه ما تصمیم میگیریم فهم از دین و پذیرش آن یا واضحتر بگویم به دست آوردن درك صحیحی از وجود خدا و واقعیت قرآن را نه از طریق خانواده، و به شكل موروثی، بلكه از طریق ادراك شخصی خود بدست آوریم. در این بحران شناخت خدا ـ آن هم خدای كمك کار و نگهدارنده ـ انگیزه اصلی چالشهای ذهنی نسل من است. چرا كه بحث خدا در سراسر زندگی روزمره ما مطرح است. ما برای كسب این شناخت باید سؤالمند بوده و مباحث موجود را به چالش بكشیم. و دقیقاَ مشكل از همین جا آغاز میشود. چه كسی یا چه كسانی خود را ملزم به پاسخ دادن به ما میدانند؟ به كدام منابع باید رجوع كنیم؟ ما امروز دموكراسی را از حاكمیت طلب میكنیم، اما به بطن خانواده كه رجوع میكنیم از دموكراسی خبری نیست. والدین همهی تلاششان را به كار میگیرند تا فرزندانشان با افكار سنتی آنها وداع نكنند. حتی اگر سعی و تلاش به قیمت ناآگاهی فرزندانشان تمام شود. به بیرون از خانواده كه میرویم با موجی از تعارض و اختلاف روبرو میشویم. این اختلاف تا آن حد دامن گسترانده كه به آیات محكم قرآن رسیده. چنانچه مهندس میثمی در شماره قبل چشم انداز ایران مقالهای تحت عنوان نسل پرسشگر نوشته بودند. در آن مقاله این موضوع این گونه مطرح شده که: امروز به جایی رسیدیم كه نباید تصور كرد پرسشهای نسل القای مخالفان است بلكه در درون نیروهای معتقد و نسل برآمده از آموزشهای انقلاب و امام نیز پرسشهای زیادی مطرح است. وقتی این افراد قرآن را مطالعه میكنند و مشاهده میكنند كه در قرآن گفته شده برخی آیات محكم است و برخی متشابه و آیات متشابه هم كه قابل پیروی نیست، برای آن که بفهمند كدام یك از آیات محكماند به تفاسیر مراجعه میكنند و با هفده نظر متفاوت روبرو میشوند كه هیچكدام قانع كننده نیست. طبیعی است كه فرد جستجوگر چنان سرگردان میشود كه به این نتیجه میرسدكه از قرآن نمیتوان به فهم روشن و مشخصی رسید.
در جامعه امروز تردید و حتی پرسشگری نسل جوان تحقیر آمیز است. خدایی كه ما امروز در فقه و جامعه میشناسیم ارباب است و به تعبیر دوستی، زندانبان. از این خدای ارباب نمیتوان توقع داشت جز درهم كوبیدن شخصیت. و تو تنها باید فرمانبردار خدا باشی. اما ما در دعای كمیل میخوانیم: « الهی من لی غیرك ». جز تو من كه را دارم. خدا كار خود را در قرآن رهایی بندگانش از ظلمات مینامد: «الله ولی الذین آمنوا یخرجونهم من الظلمات الی النور». او خود را لحظهای از توجه به خلق غافل نمیداند. آیا ما كه به این نقطه میرسیم حق تردید نداریم؟ برای به وجود آمدن این تردید كه مانند خوره بر پیكر نسل جوان افتاده چه كسی را باید متهم كنیم؟ امروز نسل جوان در به وجود آمدن این تردید خانواده را بیتقصیر نمیداند. استدلالش این است كه خانواده بین نسل ما و نسل خود مرز خودی و غیر خودی ایجاد كرده. و ما پشت مرزهای غیر خودی ماندهایم. خانواده همیشه بر حرفهای نسل ما حكم خامی و ناپختهگی جاری میكند ولی شعارش این است که باید جوانان را در یابیم. زیبا سخن میگوید اما زیبا عمل نمیکند. بحران دیگری كه نسل جوان با آن بسیار آشناست بحران آسیبها و انحرافات اجتماعی است. به نظر من این بحران زمانی بروز میكند كه ما از هویت وخرد خود غافل میشویم و گمان میكنیم كه درك افقهای فكری علما و حكما، غواصان معانی میطلبد. لذا ما مفتون انسانهای محیرالعقولی كه در بطن معانی فكری این بزرگان غرق شدهاند و به قولی راه بلد هستند میشویم. و این یعنی محور و مركز قرار دادن دیگران و فراموش كردن خود و به تعبیری شخصیت زده شدن و در عین حال قرار گرفتن در مسیر خطاها و اشتباهات اجتناب ناپذیر این افراد كه میتواند شروع ضربه خوردنهای شخصی و آسیبهای اجتماعی باشد. این سرسپاری با حمایتی كه از طرف بزرگان در معرفی و تحلیل صحیح مبانی تفكر و اندیشه نسبت به نسل ما صورت میگیرد، متفاوت است. در این سر سپاری ما یك مقلد هستیم كه هیچگاه به درجه اجتهاد نخواهیم رسید. حالا با توجه به این بحرانهایی كه مطرح كردم راههای خروجی هم به ذهنم میرسد كه امیدوارم صاحبنظران بر من خرده نگیرند.
راههای خروج از بحران
من با الهام گرفتن از قرآن چند راه و نكته به ذهنم میرسد:
آقای صابر: فکر میکنی این ضربهخورها انسان را ناكار میكند یا او را به دالان تجربه وارد میکند؟
مشارکتکنندهی دوم: البته كه ما در حد بحرانی به دالان تجربه خواهیم رسید. ولی بستگی به نوع مواجهه ما به این اتفاقات دارد. این كه ما چطور اتفاقات را ببینیم و چه عكسالعملی در مقابل این ضربهخورها داشته باشیم؟
آقای صابر: مواجههی شما چگونه است؟
مشارکتکنندهی دوم: نظر من كه كناره گیری از میدان است. چون شاهد افرادی بودم كه این راه را ادامه داده و ضربههای بزرگتری خورده بودند. این كه من بخواهم اثبات كنم که میتوانم شرایط را تغییر دهم شاید خیلی بیشتر به ضررم تمام میشد. ولی خیلی راحت هم كنار نكشیدم یعنی سعی كردم جلوی قربانی شدن افراد را تا حد امكان بگیرم.
آقای صابر: دوست قبلی تضاد را بیشتر با جریان روشنفكری كنونی عمده كردند، به نظر شما تضاد با جریان روشنفكری عمدهتر است یا با خانواده؟
مشارکتکنندهی دوم: به نظر من هركدام سهم خاص خودشان را دارند. نمیتوان گفت همهی تقصیرها به گردن جامعه روشنفكری است یا همه به گردن خانواده. كمااینكه من در صحبتها هم گفتم ما در تردیدها خانواده را بیتقصیر نمیدانیم، خوب نمیشود همهی تقصیر را هم به گردن خانواده انداخت. درست است كه ما در تردید نقش خیلی كمی داریم اما ما در متن قرآن و احادیث و منابعی كه موجود و موثقاند ما یك چیز را مشاهده میكنیم و در جامعه و گوشه و كنار و صحبتهای دوستان یك چیز دیگر را میبینیم. این است كه قطعاً به تردید میرسیم ولی خوب نمیشود گفت صرفاً جامعه روشنفكری مقصر است یا خانواده.
آقای صابر: خوب پس سهم نسل خودتان چیست؟
مشارکتکنندهی دوم: نسل خودمان هم از آنجایی كه همان طور كه دوست قبلیمان هم گفتند عدم اعتماد به نفس و عدم شناخت نسبت به هویت خودمان داریم، به خاطر همین مساله خودمان از خودمان غافلیم. و نقشی كه میتوانیم در رفع بحرانها داشته باشیم، برخورد با تردیدهایمان است.
***
مشارکتکنندهی سوم:
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری كه در این گنبد دوار بماند
با عرض سلام خدمت دوستان عزیز. بحثی را كه عرضه میکنم، محصول تجربیات خودم است. انسان بعد از ورود به زمین وارث بحران شد ولی خداوند در خلقت زمین و آسمانها یك نرم افزاری را ایجاد كرده كه این نرم افزار به عملكردهای آدمی عكسالعمل نشان میدهد و اینجاست كه ما میتوانیم یك خط ریاضی، یك بردار مثبت به سمت بالا تا بینهایت مثبت و بردار منفی به سمت پایین تا بینهایت منفی رسم کنیم. آنجاییكه این نرم افزار به انسان جواب میدهد به سمت معراج میرود و آنجایی كه كامپیوتر هنگ میكند این كامپیوتر سقوط میكند. پس چون این موضوع را در چارچوب انسان بررسی میكنیم انسان از نظر فیزیكی سه بعدی و از نظر متاقیزیكی چهار بعدی است. پس اینجا متافیزیك تركیب و تلفیقی است كه ما آن را بررسی كنیم. وقتی ما پیرامون را نگاه میكنیم میبینیم كه انسانهایی كه بحران آفرین هستند همهی عملكردهایشان بستگی به فركانسها و نوسانات فكریشان دارد یعنی از ذهنشان رسوب میكند و در گفتار و عملكردشان پدیدار میشود. پس همانگونه كه انسان اثر انگشت واحدی دارد، ارتعاشات فكری او هم واحد است یعنی اینگونه است كه ما در سطوح مختلف در اقیانوسی از امواج زندگی میكنیم. حالا آن چیزی را كه من در جامعهمان احساس كردم متاثر شدن از همین ارتعاشات است و برمی گردد به بحرانهای اقتصادی كه این امواج را ایجاد میكنند. ابن خلدون و آرون جوزف هر دو جامعه شناس و تاریخ مداران خیلی بزرگ بودند و در مسافرتهایی كه داشتند تجاربی بدست آوردند كه آنها را به طور عینی نقل میكنند. ابن خلدون از تمام حكومتهای دوران تاریخی برداشتی داشته است که عنوان میکند: در هر نسل یك شخص میآید و بنیان گذار میشود. به عنوان مثال كوروش در دوران هخامنشی. نسل دوم شخصی میآید و توسعه دهنده و سازمان دهنده پدیدهای میشود كه نسل قبلی بنیان آن را گذاشته است. نسل سوم اگر در پی عیاشی و خوش گذرانی باشد، جامعه به اضمحلال فرو میآید. طوری كه این اضمحلال و ناهنجاری بحران، آن قدر در شاخهها و نهادها رخنه میكند كه پوكی استخوان میآورد. و آنقدر این سرطان ادامه پیدا میكند تا او را به مرداب برساند. ولی با همهی اینها كسانی كه در زمین خدا فساد و بحران آفریدند از جاهلان و نادانان بودند كه اینها در اصل همان نسل سوم بودهاند.
نسل سومیها که بیشتر شدند ارتعاشاتشان هم بیشتر شد و آنهایی كه میخواستند حركت جهت داری داشته باشند، همه را در این مرداب خفه كردند. و به علت همین جهالتها و ناآگاهیهاست كه در ارتعاشات، ضد ارزشها جایگزین ارزشها میشود و ناهنجاریها جایگزین هنجارها. ولی وقتی به قرآن برمیگردیم مشاهده میكنیم كه فرعون و فرعونیان برای موسی(ع)، نمرود برای ابراهیم(ع)، ابوجهل و ابوسفیان برای رسول(ع)، بحران آفرینی در رنگها و انواع مختلف كردند. نمرود در درون هر بخشی از جامعه میتواند باشد. به طور كل آن كسی كه نتواند آن صلح و صفای هستی را از خود عبور دهد، مستكبر و بحران آفرین خواهد بود. سالها پیش هنگامیكه در هند بودم با طایفهای از عرفای مسلمان آشنا شدم. و اینها به آیهای از قرآن خیلی تاكید داشتند و من همیشه در پی این بودم كه چرا اینها اینقدر تاكید روی این آیه دارند، و چرا به این آیه ارادت خاصی میورزند؟! استادی از میان ایشان گفتند بحرانی كه نمرود به صورت آتش برای ابراهیم ایجاد كرده بود ابتدا خاموش و بعد همان خاكستر به گلستان تبدیل شد. هر بحرانی دارای ماهیتی سیاسی، اقتصادی و یا اجتماعی است كه ما آنها را در پیرامون خود میبینیم. این بحران همان حالت آتش است كه میتواند به گلستان تبدیل شود. ولی اینجا ما یك سیستم بازیافت میخواهیم كه بحران را بازیافت كند. یعنی برای ضایعات ارتعاشات بحرانی چرخهای ایجاد كند كه آن برگردد. حالا مکانیزم آن به چه صورت است؟ مثلاّ در سیستم بازیافتی كه در فرانسه هست، از ضایعات فاضلاب ادوكلن میسازند. این ارتعاشات را ما چگونه میخواهیم برگردانیم؟ آیا راهی هست كه بخواهیم از این وضعیت برگردیم و راحت زندگی كنیم؟ به یك عروهالوثقی نیاز داریم. به یك دستگیره محكمی كه به نظر من همان ریسمان عشق است. كه حضرت مولانا در موردش میفرماید:
مرده بدم زنده شدم، دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
این مرده بدم و زنده شدم همان فرایند بازیافت است. یعنی انسان، ارتعاشاتی را كه در وجودش بوده، همه را بر گردانده و در مدار احیا شدن قرار داده است. حالا این دولت عشق (با توجه به برداشت خودم) كه مولانا فرموده، تمام وزارتخانهها، ارگانها و نهادها را در بالاترین استاندارد خودش دربر میگیرد و همیشه به روز است و اضمحلالی ندارد. واین نظام، وزارت علوم هم در درون خود دارد. یعنی هوالعلیم، وزارت بهداشت هم دارد: هوالشافی، وزارت دفاع هم دارد: هوالحفیظ، وقتی به دولت عشق رسیدیم به نودونه صفت با وزارتخانه و صنف محكم میرسیم. و اینجا فیزیكدان و فیلسوف بزرگ لهستانی میگوید كه وقتی شما در درون خود آن ارگانیزم را داشته باشید، دیگر فرقی ندارد كه بحران شما را چگونه بچرخاند؟ شما بواسطهی همین ارگانها و نهادهایی كه در درون خود دارید، بیمه میشوید. به خاطر این آیهی قرآن است كه ما میگوییم انسان فانی است و ارتعاشات اندیشهاش كامل نیست. پدیدهها هم افول و اضمحلال دارند. همان امری كه حضرت ابراهیم فرمودند: این ماه و خورشید افول دارند و فانی هستند. خداوند میفرماید من مالك آسمانها و زمینم، از واژه «ما فی السموات» یعنی آسمانها و نه آسمان استفاده میکند و هر آنچه كه میان آسمانها و زمین هست. از طرفی طبق همان نرم افزار كه ما در آن قرار گرفتیم، «وسخرلكم ما فی السموات و الارض»، ما مُسخر كردیم برای شما هر آنچه را كه میان آن دوست. اینها همه برای ماست. پس ما نتیجه میگیریم كه اگر در درون خودمان بنیانگذاری كنیم، اگر در درون خودمان، سازماندهی كنیم تمامی كاینات و هستی، به ارتعاشات و پژواك ما جواب مثبت میدهند و هم جهت میشوند که ابوعلی سینا میگوید شخص در آنجا به عقل قدسی میرسد. دقت کنیم در سخن حضرت رسول كه میفرماید: «اطلبو العلم ولو بالسین»، چرا ایشان نفرمودند به سمت یونان برویم كه در آن موقع یونان هم افراد بزرگی چون افلاطون و فیثاغورث و ارسطو و... را داشت و همه از نظر عقلی، برای خود نظرها و بحرانهایی داشتند. در سیستم یونان فلسفه حالت سفسطه ایجاد كرده و هیچ وقت نمیتواند ما را در هم جهت شدن با كاینات یاری كند. یعنی این صحبتهای بدون عمل در روح و روان تخریب ایجاد میكند. اینجا وحدت روانی و وحدت وجودی است كه کمک میکنند این ارتعاشات فكری و عملكردهای ما بالانس شود و این تعادل ما را به كمال برساند. وبه تنها چیزی كه چه در اینجا و چه در قرآن به آن سفارش شده، سكوت است. بحرانی كه ایجاد میشود یك حالت فیزیكی و عملكردی است. وقتی ما لحظهای در مقابل عكسالعمل خودمان سكوت میكنیم، در حقیقت، اول مشاهده میكنیم و بعد ریشه یابی و سپس نسبت به آن عكسالعمل نشان میدهیم. این عمل ما آگاهانه و جهت دار است و دیگر كوركورانه نیست. ما بحران را دیدیم و خودمان هم با عملكرد خودمان بحران دیگری میآفرینیم. من در اینجا سخنم را با بودا جمع میكنم كه میگوید: «گرچه جهان دردست ولی امكان رستگاری و چیرگی بر آن هست.» متدلوژی ودا گل نیلوفر است كه از ژرفای گِل و لای و خاك منزه بر میآید و برگهایش آلایش نمیپذیرد و شناور بر سر دریاچه و تالابها دیده بر آسمانها میدوزد. همان سیستمی كه ما به نسل سوم گفتیم مردابی ایجاد میكند كه این ارتعاشات مخدوش شود، اینجا این شخص میتواند تمثیل گل نیلوفر باشد كه از دل مرداب بیرون میآید و میتواند با کل کاینات هماهنگ شود.