هشت فراز، هزار نیاز: نشست شصت و سوم
اصلاحات (۲) :شرایط شناسی
سهشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۷
به نام خدا و عصر بهخیر. باسلام خدمت دوستان بحث را آغاز میکنیم. تابستان حرارت خود را برملا کرده است، تابستان باید تابستانی کند و ما هم باید یکمقدار تحمل کنیم. شصت و سومین باری هست که گرد یکدیگر میآییم. جلسهی پیش اصلاحات را با بحث کوتاه آقای مهندس سحابی و با بحث طولانی آقای آغاجری آغاز کردیم. امروز جلسهی دوم است و میشود گفت که دیگر از تاریخ عبور کردهایم. اگر انقلاب۵۷ را به اعتبار ۳۰ سال فاصله، تاریخی بدانیم اما این دوره [دیگر] دورهی تاریخیای نیست. همه در آن بودهایم. حتی دوستان جوان در آن دورهی ۱۰ سال پیش حداقل دورهی راهنمایی بودهاند و توان درک و تشخیص شرایط را داشتهاند. لذا با توجه به فشردگی وقت و باتوجه به اینکه از دروازهی تاریخ عبور کردهایم و به روز رسیدهایم با اسلوب گذشته بحث را تعقیب نمیکنیم. امروز روی حدفاصل انقلاب ۵۷ تا سال ۷۶ یک شرایط شناسی انجام میدهیم و دو دهه را تا حدامکان امروز مرور میکنیم و جلسهی بعد را به متن جریان موسوم به اصلاحات و پیایندها[میپردازیم]. انشاءالله بعد از [این] روی بحث جمعبندیهای کلان میرویم؛ مطالبات، آرمانها، شعارها، سازماندهی، رهبری و مردم در هشتفراز چه سیری را طی کردهاند؟ نهایتا اینکه امروز نسبت به تنباکو که در ۱۲۰ تا۱۵۰ سال قبل تکاپوها شروع شد، چه ارتفاعی پیدا کردهایم، چه دستاوردهایی داشتهایم و چه سیکلهای معیوبی را از سر گذراندهایم.
سه پردهی شرایط
در سه پردهی شرایط، دوران اول [سالهای] ۵۷ تا ۶۰ هست، که برش سه سالهی ویژهای است. پردهی دوم برش هشتسالهی ۶۰ تا ۶۸ هست و پردهی سوم ۶۸ تا ۷۶ است. طبیعتاً مبدا و مقصد هرکدام از پردهها و برشهای سهگانه فلسفه دارد. سال۵۷ یک سلطنت تاریخی فروریخته میشود و یک نظام نوپای برتراویدهی از انقلاب جانشینش میشود. سال ۶۰ نقطه عطف ویژهای است که هم درگیریهای مسلحانه شروع میشود و هم عزل رئیس جمهور را داریم. [دوره دوم از] سال ۶۰ که عزل رئیس جمهور و جنگ و شرایط جنگ را هم در دل خودش جا میدهد تا سال ۶۸ [است] که سه اتفاق ویژه داریم؛ جنگ، سال ۶۷ تمام شده است، آقای خمینی ۶۸ فوت میکند و دولت دوران جنگ هم جای خودش را به دولت دوران نو میدهد. پردهی سوم هم هشتسالهی دولت هاشمیرفسنجانی است و ۷۶ هم میشود سرفصل دورانی که عنوان اصلاحات را به خود اختصاص داد.
پردهی اول شرایط؛ ۶۰ – ۵۷
منظر بینالمللی
به شیوهی سابق یک دریچهی بینالمللی باز میکنیم و یک پنجرهی بزرگ داخلی.
واپسین انقلابهای پُر بُرد
اگر از منظر بینالمللی، شرایط را ببینیم میشود گفت که سالهای ۵۷ تا ۶۰ واپسین انقلابهای پُر بُرد در جهان آن روز صورت گرفت. اگر از انقلاب کوبا و الجزایر و موج دفاع ۳۰ سالهی ویتنامیها عبور کنیم، انقلاب ایران در سال۵۷، انقلاب پر بُردی بود. چندماه بعد از انقلاب ایران، انقلاب نیکاراگوئه هم انقلاب پر بُردی بود که هر دو انقلاب، پایگاه جدید منطقهای شدند و مناطق خودشان و فراتر از آن را متاثر کردند. بعد از انقلابنیکاراگوئه، دیگر انقلابی رخ نداد. یک انقلاب نافرجام هم در اِلسالوادور بود که به مرز پیروزی هم رسید ولی سرکوب شد و ناکام ماند. در دههی ۹۰ نیروهای عمل کنندهـ جبههی آزادیبخش السالوادور و LFN ـ سیر مبارزهی دموکراتیک را در پیش گرفتند و انقلاب در السالوادور منتفی شد. لذا بعد از انقلاب نیکاراگوئه انقلابی رخ نداد و ما آخرین انقلابهای پربُرد را در این دوران تجربه کردیم.
فضای ضدامپریالیستی
فضای جهان کماکان ضد امپریالیستی است، دولتهای ارتجاعی سقوط میکنند و موج ضد آمریکایی غلیظی وجود دارد. آمریکاییها خیلی موفق نشدند فضای حقوقبشری را در جهان مستقر کنند. [این] فضا به تعاقب اواخر دههی ۱۹۵۰ و تمام دههی ۶۰ و ۷۰ به سالهای نخست دههی ۸۰ هم دامن کشید.
ازهمپاشانی سنتیها: فلیپین، اتیوپی، نیکاراگوئه
در این دوران همانند دورانهای قبل که امواج فروپاشی جریانهای سنتی و ارتجاعی را داشتیم، شاهد [این موجها] هستیم. جدا از شاه در ایران، مارکوس در فیلیپین، هایلهسلاسی که پادشاه خیلی عقب افتاده و ارتجاعی و رفیق گرمابه و گلستان شاه بود، هم ساقط شد و یک رژیم چپ به رهبری منگیستوهیل ماریام[۱] آمد. نهایتاً در نیکاراگوئه، دولت سوموزاـگروهبانی که در دههی ۱۹۵۰ به حکومت و در حقیقت به سلطنت رسیدـ در سال ۱۹۷۹ با تهاجم ویژهی جبههی ساندینیست، سرنگون شد[۲].
حذف پایگاه منطقهای
اتفاق دیگر در منطقهی خودمان بود. پایگاه منطقهای آمریکا که رژیم شاه در ایران بود، حذف شد. طبیعتا آن طرح ژاندارم منطقه یا حافظ منطقه در کادر تئوری نیکسون وکیسینجر که «بگذار دیگران بهجای ما بجنگند»، در ایران دیگر مفهومی پیدا نمیکرد.
وحدت شیوخ
بعد از انقلاب ایران، منطقهی ما به راست افتاد. نه اینکه قبلا راست نبود؛ شیوخ همیشه راست بودند و پایگاه سنتی امپریالیسم انگلستان در منطقهی ما بودند. اما هم ایدهی صدور انقلاب که جریان مسلط انقلاب ایران داشت، حساسیت شیوخ را برانگیخت و هم خودشان یک مایهی از قبل تهیهی شدهی راست داشتند که آن مایه، در این زمان فعال شد. در سالهای ۵۸ و ۵۹ شاهد وحدت شیوخ بودیم.
خلیج فارس؛ انبار تسلیحات
همزمان با جنگ ایران و عراق که منطقه را تحت تاثیر خودش قرار داد، شیوخ واحد شدند. یک شورای همکاری کشورهای حوزهی خلیجفارس مرکب از ششکشور عربستان، کویت، بحرین، قطر و شیوخ هفتگانهی امارات که بههم پیوستهبودند، تشکیل شد. شورای همکاریهای خلیج، هم یک کمپ سیاسی بود و هم یک کمپ تشکیلاتی. در عمل، به آمریکا فراخوان دادند که حضورش را در منطقهی ما جدیتر کند. شیوخ که وحدت سیاسی- تشکیلاتی پیدا کردهبودند، پشتوانهی سیاسی- تدارکاتی عراق در جنگ با ایران شدند و یک مانور سیاسی در مقابل جمهوریاسلامی قرار دادند. سالهای ۵۹-۶۰ برای اولین بار دوـسه مانور مشترک نظامی توسط شیوخ در خلیجفارس برگزار شد که آمریکا پوششان میداد. لذا خلیجفارس، انبار تسحیلات شد. در مقایسه با قبل از وقوع انقلاب۵۷ ایران، حجم تسلیحات در منطقهی خلیجفارس چندبرابر شد.
بحران افغانستان
اتفاق دیگری که در سال۵۷ افتاد، کودتای مارکسیستی در افغانستان بود که تَرهَکی[۳] کودتا را انجام داد. خودش دورهی کوتاهی [در حکومت] بود و بعد حکومت به بَبرَک کارمِل رسید. این دورهای که از آن صحبت می کنیم؛ ۵۷ یا دقیقتر ۵۹ به بعد، بَبـرَک کارمِل[۴] حکومت را کاملاً در دست گرفتهبود که همپیمان جدی سیاسی، تشکیلاتی و نظامی شوروی در منطقه بود.
نفتِ پُر بها
اگر یک برش اقتصادی هم به شرایط بزنیم، نفت دومین شوک بازار را تجربه کرد. شوک اول ۱۳۵۲ (۱۹۷۳ میلادی) بود و شوک دوم ۵۸-۵۹ بود. به همانگونه که شوک اول قیمت نفت را چهاربرابر افزایش داد، در شوک دوم هم ما شاهد افزایش چهاربرابری قیمت نسبت به سال۱۹۷۳ بودیم. نفت ایران هم در بورس قرار گرفت. در سال ۵۹، قبل از جنگ، نفت تک محمولهی ایران(نفتی که روی دریا خرید و فروش میشود) به ۴۵دلار هم رسید.
میتوان گفت جهان در آغاز دههی ۸۰، نقطهچین کمرنگترِ دههی ۱۹۷۰ بود با دو انقلاب تغییر و تحول دهنده؛ یکی در آمریکای لاتین به محوریت انقلاب نیکاراگوئه و یکی در منطقهی ما به محوریت انقلاب ۵۷ ایران که تحولاتی از آن در شرایط پاشان شد.
منظر داخلی
میرسیم به منظر داخلی. شرایط ۵۷ تا ۶۰ را در چند نیمپرده مشاهده میکنیم تا پردهی اول ـسهسالهی ۵۷ تا ۶۰ ـ را کنار بگذاریم و به دورهی بعد برسیم.
انقلاب مرکزی
یک انقلاب محوری و مرکزی در ایران رخ دادهبود. یک وجه مرکزیت انقلاب مربوط به این بود که یک سلطنت ۲۵۰۰ساله را سرنگون کردهبود و پایگاه ۲۵سالهی آمریکاییها که سرمایهگذاری ویژهای از کودتا تا ۵۷ (ربع قرن) روی آن کردهبودندرا از معادلات حذف کرد. وجه دیگر اینکه منطقه را تحت برد خودش قرار داد. صرفنظر از اینکه سرنوشت انقلاب چه شد و فرجامش را چطور تحلیل میکنیم و دههی ۶۰ را چطور گذراندیم، انقلاب ۵۷، انقلاب پُرتشعشع و پُر پژواکی بود.
رادیکالیسم طبیعیـغریزی
در چنین شرایطی، یک رادیکالیسم طبیعی و غریزی وجود داشت. غریزی به این مفهوم که در هر فروریزیای رادیکالیسمی وجود داشته که فروریزی صورت گرفتهاست. طبیعی هم به این مفهوم که بههرحال یک جریان رادیکال تحولخواه از [دوران] مشروطه در ایران پرچم برافراشتهبود. آن پرچم در جنگل به دست میرزا دادهشد. در نهضتملی مصدق با منش و پرنسیپهای[۵] خودش این پرچم را حمل میکرد. بعد به نیروهای ۳۹-۴۲ و سپس به جنبشمسلحانهی دههی ۴۰-۵۰ ونهایتا به دستاندرکاران انقلاب رسید. [همانطورکه] یک مشعل المپیک در دور جهان میگردد تا به کشور میزبان برسد و ظرف مشعل را برای بازیها روشن و مشعشع کند، مشعل رادیکالیسم در ایران، بالاخره از مشروطه تا انقلاب۵۷ حدود هفتاد و چندسال دستبهدست شد. طبیعی بود که یک رادیکالیسم را در کنار آن رادیکالیسم غریزی پیشاروی جامعهی ایران قرار دهد.
فروپاشی نظم و ساختار پیشین
نظم و ساختار پیشین کاملاً فروریختهبود. فروریزی نظم پیشین از شهریور۵۷ با اعلام انحلال حزبرستاخیز شروع شد. بعد به کابینه و استعفاها سرکشید، بعد به استعفاهای جمعی نمایندگان مجلسشورای زمان شاه منتهی شد و نهایتاً یک دولت نظامی [روی کار] آمد. آمدن دولت نظامی به این مفهوم بود که دیگر دولتهای بروکرات و تکنوکرات ایران، امکان ادارهی شرایط را ندارند. از این وجه، در ادارهی تشکیلاتی هم فروپاشی صورت گرفت. وقتی دولت نظامی هم ناکام شد، نشاندهندهی این بود که امکان نظامی هم جلودار شرایط نیست. یک آلترناتیو لیبرالـدموکرات که شخص شاپور بختیار بود را آوردند اما چون فاز، [فازِ] انقلاب بود و او میخواست در کادر اصلاحات رژیم را دگرگون کند ـاین امکانپذیر نبودـ حکومتش کاملاً کوتاه و مستعجل بود. در این سیر با رفتن شاه و متلاشی شدن ارتش و گارد جاویدان که درحقیقت بادیگاردهای فدایی رژیمشاه و شخصشاه بودند، فروپاشی در ۲۲بهمن مُسجَل شد و تسریع صورت گرفت.
فروریزی طبقات هم پیوند
در کنار این اتفاق، طبقات همپیوند با رژیمِ ساختار ازهمپاشیده، هم فروریختند. آنها هم بار سفر را بستند و با چند چمدان ارز و چمدان انتقالی که آماده کردهبودند از شهریور۵۷ به نسبت اینکه [چقدر] شمِّ تیزتری داشتند، از ایران خارج شدند. کمپرادورها زودتر از همه رفتند، زیرِکمپرادورها بههمینترتیب و بعد پیرامون دربار.
فرار تاریخیـ انتقال سرمایه
فرار تاریخی و انتقال سرمایه صورت گرفت.
تشکلهای ضد انقلاب
آنهایی که امیدی به بازگشت سلطنت به ایران داشتند و یک حداقل جوهر تشکیلاتیای هم داشتند، دستبهکار کار شدند. مثلا یک تیمسار پالیزبان[۶] بود که در ترکیه کمپ زد و نیرو جمعآوری کرد و چشمانداز حمله داشت منتها نیروی [مهمی] نبود. اویسی[۷] هم تحرکاتی داشت و نیروهای دیگر بهخصوص نظامیهای ازکشورگریخته تشکلهای خاص خودشان را درست کردند. بقایای این تشکلها تا سال ۶۰-۶۱ هم وجود داشت منتها در شرایط ایران امکان بروز و ظهور نمیتوانست پیدا کند.
با این روش که از جهان به ایران آمدیم و در ایران شرایط کلان را نگاه کردیم، آرامآرام الان روی حاکمیتی که بعد از انقلاب تشکیل شد، میآییم و در کنارش جامعهی بعد از سال۵۷.
[سازمان های درون حاکمیت]
حاکمیت دو پایه
در بهمن۵۷ یک حاکمیت دوپایه در ایران شکل گرفت. از دو منظر دوپایه [بود]؛ یک [منظر] دو پایهی روشنفکرـروحانی، یکی دو پایهی لیبرالـسنتی. پایهی روشنفکری حاکمیت دولتی بود که از نهضتآزادی، جبههی ملی و بعضی از اعضای جاما و نیروهای درونتشکیلاتی جبههی ملی بهخصوص حزبایران شکل میگرفت. این یک پایه بود، پایهی دیگر هم پایهی روحانیت بود که ابتدا ادعا میکرد ما به قدرت کاری نداریم، به اجرا کاری نداریم و نقش ناظر و رهبر معنوی را داریم ولی درهرحال یک پایهی حاکمیت بودند. به این اعتبار حاکمیت دوگانه از روشنفکر و روحانی و از لیبرال و سنتی (یا بین سنتی و مدرن) شکل گرفت.
هژمونی روحانیت
شرایط، شرایط هژمونی روحانیت بود. آقای خمینی پُرهِیمَنه بود. یک روحانی غیرسیاسی که در سال۴۱-۴۲ سیاسی شد وبخشی از حوزهی سنتیِ کاملا غیرسیاسیِ ایران را سیاسی کرد. ایشان در ابتدای دههی۴۰ بهخاطر رُخبهرُخیاش با رژیم شاه به زندان و بعد هم به تبعید رفت. طبیعتا پیشینهی مبارزاتی و پیشینهی ضدظلم هم داشت.[سال] ۵۶ هم، بنا به تحولاتی که قبلا مرور کردیم، بازطلوع آقای خمینی در ایران بود و[سال] ۵۷، برجسته شدن نقش هژمونیکاش[۸]. لذا هم آقای خمینی به برقراری هژمونی روحانیت کمک میکرد و هم بخش مهمی از مجلس از روحانیون تهرانی و شهرستانی تشکیل شدهبود. بخش مهمی از شورایانقلاب روحانیون بودند. حزب جمهوریاسلامی، حزب روحانیون بود و درحقیقت پنج روحانی حق وتو[۹] و اعمال اراده و نظارت در حزبجمهوری داشتند. در کنار آقایخمینی، بهعنوان یک قطبِ هم شرعی و هم سیاسی، مراجع دیگری هم بودند که در حد خودشان وزن مخصوص داشتند؛ مثلث قم و مراجع شیراز و مراجع مشهد و سایر شهرها. این بود که روحانیت هژمونی ویژهای پیدا کرد.
نهاد دولت تمام متعهد
نهاد دولت هم (منظور از نهاد دولت صرفا دولت مهندسبازرگان و دولت موقت نیست) یک نهاد تماممتعهد شد. یعنی بار همهی مطالبات از مشروطه تا انقلاب۵۷ روی دوش دولت آمد. یعنی دولت باید جدا از نان و آب مردم به بقیهی آرمانها هم شکل رسمی به آن ببخشد. زمین را دولت تقسیم کند. تجارت خارجی را دولت، ملی کند. بانکها را دولت، به حوزهی منابع ملی درآورد. اموال گریختگان را دولت، مصادره کند. نیروهای ماقبل خطِ کار را دولت، به اشتغال وادارد و همه را همانموقع رسمی کند. بار سنگینی روی دوش دولت آمد، دولتی که نحیف بود. حتی اگر دولت قَدَری هم بود [توان نداشت،] این همه بار روی دوشش سوار بشود. لذا در ایران دولت، یک دولت تمام متعهد شد.
دولت بورکراتـتکنوکرات
ماهیت خود دولت چه بود؟ یک دولت بروکراتـتکنوکرات بود. بخشی میخواستند با سنن بروکراتیک مدیریت کنند و بخشی هم ماهیتا مهندس و تکنوکرات بودند. به اصلاح دولت دو لب بود؛ یک لب تکنوکرات و یک لب بروکرات.
پارادوکس تاریخی: شرایط انقلابیـدولت اصلاحی
یک پارادوکس تاریخی هم وجود داشت که قبلاً به آن اشاره شد و الان میتوانیم کمی پرانتزش را بازتر کنیم. شرایط، شرایط انقلابی بود. شرایط انقلابی به این مفهوم که به ۳۹-۴۲ و به جنبش مسلحانه پیوند میخورد. به جبش چپ و مذهبی مسلحانه، فدایی، مجاهد و گروههای همپیوند با اینها [پیوند میخورد] و بعد که اینها متلاشی شدند (به لحاظ تشکیلاتی نه به لحاظ فکری) به هفتگروه کوچکی که بعدا سازمانمجاهدینانقلاب بعد از انقلاب را تشکیل دادند و هزاران هستهی کوچک مسلح و نیمهمسلح و یا حداقل مسلح به سهراهی و کوکتل در سراسر کشور. کینهی ضد سلطنت و موج انقلاب و فضای جهان؛ درحقیقت شرایط، شرایطِ تبداری بود ولی دولت، دولتی بود که میخواست در مدار اصلاحات بایستد. قبلا اشاره شد، روز ۱۹بهمن روز بسیار تاریخیای بود[۱۰]. از میدان آزادی که بیرون میآمدی همافرها بیرون ریخته بودند و به طرف مدرسهی علوی که آقایخمینی [آنجا] بود، میرفتند. در دانشگاه صنعتی کلاس آقای بنیصدر (چند روز پشت سرهم کلاس گذاشته بود که جمعیت قابلتوجهی میآمد) تعطیل شد[چون] امکان اینکه آن روز بحث فکری بشود اصلا وجود نداشت. [آن روز] سالروز سیاهکل بود، میدان انقلاب حد فاصل چهارراه پهلوی آن موقع (چهارراه مصدق اول انقلاب و چهارراه ولیعصر دوران جمهوریاسلامی) دست هوارادن فداییها بود و شعار محوری هم «ایران را سراسر سیاهکل میکنیم» بود. همآنروز[۱۱] مهندسبازرگان هم آمدهبود در دانشگاه تهران سخنرانی کند. بیرون دست فدایی، آنطرف همافر، فضا کاملا دانشجویی و رادیکال، مهندس اولین جملاتی که مطرح کرد این بود که «من یک ماشین نازک نارنجیای هستم که باید روی یک زمین آسفالت حرکت کند و من را هل دهید». در حقیقت [این حرف] یک دوش آب سردی بود. بیرون فداییها میخواستند ایران را سراسر سیاهکل کنند و بقایای رژیم شاه هم که داشتند دفاع مسلحانه و کشتار میکردند. انقلاب به آستانهی رخبهرخی مسلحانه رسیدهبود اما دولتی که سرکار آمد، دولت اصلاحی بود. آن دولت یک میانگین سنی حدودا ۷۰ سال داشت یعنی اساسا هیچکدام متعلق به دوران دههی ۴۰ و ۵۰ نبودند مگر تیپهای میانسال آنزمان مثل جناب آقای مهندس سحابی که متولد ۱۳۰۹ هستند و سال ۵۸ حدودا ۴۹-۵۰ سالشان بود و جوانترین عضو کابینه بودند. اگر مقایسه کنیم معدل سنی دولت ساندینیستها که تشکیل شد ۳۲ سال بود [در حالیکه] معدل سنی دولت موقت در ایران چیزی حدود ۶۵ تا ۷۰ سال بود. این پارادوکس خودش را خیلی جدی نشان میداد. اقداماتی هم که دولت مهندس بازرگان میکرد درحقیقت اقدامات اصلاحی بود تا اقداماتی که پاسخگوی التهاب شرایط و حوض تاریخی و تب موجود باشد. تبی که به قول قدیمیها درجه را آب میکرد. تبهایی وجود دارد که درجه و دماسنج آب میشود. اینقدر بالا میرود که جیوه خاصیت خودش را از دست میدهد. شرایط ۵۷ ایران هم همینطور بود. البته از یک طرف خود مهندس بازرگان داوطلب تشکیل دولت نبود و به ایشان تکلیف شدهبود. [از طرف دیگر] میشود گفت آنزمان غیر از آن افرادی که آمدند دولت را تشکیل دادند، افرادی که همه بشناسند کمتر وجود داشتند. چیزی بر دولت بار شدهبود. دولتی نیود که از پی یک انقلاب [درآمده باشد] و از درون یک انقلاب در نیامدهبود که به حاکمیت برسد. لذا معدل سنی انقلابکنندگان ۲۵سال بود، معدل سنی دولتِ بعد از انقلاب ۶۵ سال. این ۴۰سال [اختلاف] بالاخره خودش را نشان میداد، کمااینکه در مسالهی سفارت خودش را نشان داد. این یک پارادوکس تاریخی بود.
بی برنامهگی، کلانگویی
یک بیبرنامهگی و کلانگویی هم وجود داشت. هیچ نیروی برای اقتصاد و اجتماع آنروز ایران برنامهای نداشت. نه خود آقای خمینی که قبلا بحثش را کردیم، نه شورای انقلاب، نه دولت موقت و نه حتی نیروهای دههی ۴۰ و۵۰. مثلا روز ۱۴ اسفند که اولین سالگرد وفات مرحوم مصدق بعد از انقلاب بود و یک میلیوننفر بدون هیچکار تبلیغاتی و خودانگیخته سر مزار حاضر شدند. آنجا رهبری سازمان مجاهدین صحبت کرد و یک برنامهی ده بندی ارائه دادند که آن برنامهی دهبندی هم خیلی کلان بود [بجز] فقط یک بندش حمایت از بورژوزایملی ایران بود. تنها موردی که یک جریان آمد و یک چیز خیلی کلی و دوردست را نشان داد، آنها بودند البته آن بند هم مهندسی شدهای که از آن خروجی دربیاید، نبود. لذا عموم نیروها از روحانی، روشنفکر، انقلابی، لیبرال، سنتی، آقای خمینی، شورایانقلاب، دولتموقت و عملکنندگان دههی۵۰ هیچ چیز ویژهای برای پیشبرد شرایط از نظر برنامهی کلان اقتصادیـاجتماعی نداشتند. لذا آن دوران به کلانگویی گذشت.
موضع عام ضدنفت
یک موضع عمومی، ضد نفت بود. یک موضع عمومی هم ضد کمپرادور و ضد وادرات بود. در این حدود یک شمای کلیای وجود داشت ولی ذیلاش [چیزی نبود]. البته همه ضد نفت بودند.
ملیکردنهاـموجِ مصادرهها
ملیکردنها صورت گرفت و مصادرهکردنها انجام شد. صنایع ذیل سه بند از کسانی که قبل از انقلاب گردانندگان صنایع بودند، مصادره شد. زمینها با یک هیئت هفتنفره تقسیم شد و همچنین مایملک کسانی که فرار کردهبودند، [نیز تقسیم شد].
محرومگرایی عاطفی
یک محرومگراییِ عاطفی هم وجود داشت. این محرومگرایی عاطفی را هم خود آقای خمینی داشت، هم دولتموقت، هم شورایانقلاب و هم نیروهای انقلاب و مردم. از محرومگرایی عاطفی، برنامههای حسی بیرون میآمد. مثلا دولتموقت هر روز درآمد نفتی را به یکی از مناطق محروم اختصاص داد که چیزی را حل نمیکرد. برنامهای نبود که از مجرای آن، منابع ملی در مناطق محروم بنشیند و رسوب کند.
دیدگاه روستا شهری
در دل حاکمیت بعد از انقلاب یک دیدگاه روستاشهری هم وجود داشت. طیفی که از روستا آمدهبودند و یا فرهنگ روستا را داشتند و در آستانهی انقلاب به شهر رسیدهبودند، در حاکمیت مرکزنشین و در حاکمیت پراکنده در جغرافیای ایران، صاحب موضع مدیریتی شدند. دیدگاههایشان، دیدگاههایی بود که هم خُرد بود و هم میل روستایی داشت. این گرایش روستاشهری بود به آن دوران نمیخورد.
گرایش فلاحتیـخودبسندگی
یک گرایش هم در درون نیروهای انقلاب بهخصوص جریان روحانیت بود که گرایش فلاحتی داشت و دید صنعتی نداشت. فکر میکرد اگر فلاحت رونق بگیرد و ما خودبسنده بشویم (گندم و برنجمان را خودمان تولید کنیم و به قول خودشان نان از اجنبی رها بشود) دیگر اتفاقی متوجه ما نمیشود و زندگی روستاییمانندمان را میکنیم. آن دیدگاه روستاشهری و این گرایش فلاحتیـخودبسندگی آثار خودش را در آن شرایط میگذاشت کمااینکه در دههی شصت بهجا گذاشت.
صدور انقلاب
دیدگاه دیگرِ درون حاکمیت، دیدگاه صدور انقلاب بود که جلوتر به آن میرسیم. [دیدگاه این بود که] انقلابایران، انقلابی است که میتواند به عنوان یک پکیج[۱۲] به بقیهی کشورها ـبهخصوص کشورهای همسایهـ صادر شود و منطقه را به خود مُشتعل کند.
روحانیت به سمت مدیریت
از تابستان۵۸ روحانیتی که بنا نبود به مسند مدیریت برسد و کرسی سیاسی اختیار و اتخاذ کند، آرامآرام بهسمت مدیریت خیز برداشت. خود دولتموقت پیشنهاد دادهبود که در حوزهی نظارتی یک روحانی در کنار وزیر مربوطه باشد که کار یاد بگیرد و با الزامات اجرا آشنا بشود. مثلا در وزارتکشور هاشمیرفسنجانی، در وزارت دیگر آقای کنی[۱۳]، در وزارتآموزشوپرورش آقایباهنر و در وزراتدفاع آقایخامنهای رفت. بهاینترتیب روحانیت بهسمت مدیریت هم پیش رفت.
موازی سازی
موازیسازیهایی هم صورت گرفت؛ جهادسازندگی در کنار وزارتکشاورزی، کمیته در کنار پلیس، سپاه در کنار ارتش. هیئتهای هفتنفره هم در کنار وزارت کشاورزی [قرار گرفت] که از سال۴۱ تا۵۳ مسوول اجرای قانون اصلاحات ارضی در ایران بود. این موازیسازیها برای ساختار مشکل ایجاد میکرد.
حزب حکومتی
یک حزب حکومتی هم در وسط شرایط قرار گرفت. حزبجمهوری، حزبی بود که هفت روز بعد از انقلاب اعلام موجودیت کرد و چشم ویژهای به قدرت داشت و سعی کرد کادرهایش را تبدیل به مدیران انقلاب کند.
تشکیلات رهبری
خود آقایخمینی هم در کنار خودش تشکیلاتی را ایجاد کرد. مثلا کمیتهی امداد، بنیاد مسکن، حساب ۱۰۰ امام و بنیاد مستضعفان که درحقیقت اینها تشکیلات زیرحوزهی شخص رهبری بودند.
این یک وجه از شرایط بود. آرامآرام که جلو میر ویم در نیمپردهها به جامعهمان بعد از انقلاب می رسیم. از حاکمیت و سازمانهای درون حاکمیت عبور میکنیم و به متن و عرصهی جامعهی ایران در سال ۵۷ میآییم:
[عرصهی جامعه]
میل مشارکت فورانی
میل مشارکت فورانیای وجود داشت. میل مشارکتی که خودش را در مشروطه ظاهرکرد؛ فقط در شهرتهران تا قبل از استبدادصغیر ۱۶۰-۱۵۰ انجمن شهری شکل گرفت، در شهرستانها هم احزاب و مطبوعاتی بهوجود آمدند و جلسات زنانهای شکل گرفتند. یک میل مشارکت در آنجا سرکوب شدهبود. [فوران بعدی] میل مشارکت در دوران بعد از مشروطه تا سال۱۳۰۹ توسط رضاشاه سرکوب شد؛ باشگاههای مستقل، اصناف مستقل، احزاب و مطبوعات. این تعطیلی و کرکرهپایین کشیدن دوم بود. [موج] سوم در دههی بیست بهوجود آمد و اوجآن ۲۷ماه و ۱۵روز دوران مصدق بود؛ ۱۱۰۰ نشریه در کل ایران که در طول تاریخ ایران و بعد از انقلاب و دوران اصلاحات هم تکرار نشد. ۸۰ حزب و سازمان و جمعیت فعال سیاسی، سازماندهی همهی صنوف (صنوفی که سندیکا و اتحادیه هم پیدا کردهبودند) و سایر فعالیتها به اضافهی ۳۲هزار شورای ده و دهستانی که با استفاده از اختیارات قانونی یکسالهی شخص مصدق در ده و دهستانهای ایران رسوبکرد. میتوان گفت آن میل مشارکت، جدیترین میل مشارکت در تاریخ ایران در طی این هشتفراز بود که آنهم وحشیانه و سبعانه سرکوب شد و چیزی از آن باقی نگذاشتند. بالاخره همهی این امیال فوران کرد و آرتزینوار بیرون زد. این میل و گرایش به احزاب، خواندن مطبوعات، مشارکت در برداشت محصول از روستاهای اطراف، پاکیزهکردن روستا و تشکیل انجیاو و خیرات و مبرات و ... نشاندهندهی میل مشارکت فورانی بود.
نوسازمانیافتگی سیاسی
یک نوع نوسازمانیافتگی سیاسی داشتیم. احزاب سرکوبشدهی۳۲ مجددا از [سال] ۵۶ آرامآرام و پاورچینپاورچین اعلام موجودیت کردهبودند و در این تاریخ، دفتر و ستاد و ارگان داشتند. مثل نهضتآزادی، جبههی ملی و احزاب درونش که قدیمیترینشان حزبایران بود، اعلام موجودیت دوباره کردند. سازمانهای مسلحِ دههی۵۰ فعالیت علنی به همراه تابلو و ستاد داشتند. نیروهای جدید هم مثل جنبش مسلمانان مبارز فعالیت خودشان را آغاز کردهبودند. سال۵۷ هم مثل سال۳۲، هر نحلهی سیاسی منزلگاه تشکیلاتی خودش را داشت و تا ۵۹ اینگونه بود. بعد آرامآرام شرایط تغییر کرد.
بازخیز صنفی
[در این دوران] بازخیز صنفی را داریم. مثلا از همین میدان فوزیهی قبل از انقلاب ( امامحسین بعد از انقلاب) تا میدان انقلاب فعلی اگر حرکت میکردی حداقل ۱۵-۲۰ تا تابلوی صنف بالا رفتهبود؛ خیاط و بزاز و ... . در بازار و بیرون از بازار فعالیت صنفی جدیای [حاکم بود] و اصناف خیز مجدد برداشتند.
مدار مطبوعاتی
مطبوعات هم که الیماشاالله در سال۵۷ زیاد بودند و تا تیرماه۵۸ که اولین یورش به مطبوعات بود و ۴۰ نشریه تعطیل شد، کاملا آزاد بودند. در آن ششماهاول آزادِ آزاد بودند. از جریان کنفدراسیون که از خارج آمدهبود، ۲۹ زیرگروه بیرون آمد. چپ کاملا سازمانیافته بود و چپ مذهبی هم کاملا سازمانیافته بود. راستها و لیبرالها هم برای خودشان سازمان داشتند. لذا در ابتدای کار امکان نشر، تشکیلات و عضوگیری برای همه وجود داشت.
شورا های همهجایی
شوراها هم همهجا بودند؛ در ادارات، روستاها و کارخانهها همهجایی شدند.
دانشگاه محورین
دانشگاه هم در دورانی که از آن صحبت میکنیم، مثل دوران قبل، کاملا پرتشعشع بود. میتوان گفت که ستاد انقلاب، دانشگاه بود. دفعات قبل هم گفتهشد که از شهریور ۵۷ تا ۲۲بهمن۵۷ نهادهای مختلفی دستاندکار انقلاب بودند اما اگر دانشگاه را فاکتور میگرفتی بقیه توان تشکیلاتی چندانی نداشتند و [تشکیلات] تودهی دانشجویی در انقلاب بود. بههرحال دانشگاه در این دوره هم جامعه را با چند حرکت متاثر کرد؛ حرکت اول، موج تظاهراتی بود که برای بازگشت و تحویل شاه به ایران در بهار سال۵۸ صورت گرفت. اتفاق دوم، در مهر ۵۸ تسخیر هتلها بود که دانشجوها تبدیل به خوابگاهاش کردند و این هم اتفاق مهمی بود. [اتفاق] بعد [تسخیر] سفارت بود(فارغ از اینکه چه تحلیلی روی آن داریم که همهی جامعه را متاثر کرد و امواجش بعد از ۳۰سال همچنان ادامه دارد). نهایتا هم انقلاب فرهنگی هم که توسط یک اقلیت دانشجویی برای انسداد فعالیت یک اکثریت صورت گرفت. این موارد دانشگاه را از ۵۷ تا ۵۹ پرتشعشع میکرد که البته بالاخره دانشگاه در تیر۵۹ تعطیل شد.
شبکهی دوندهی سنتی
جریان سنتی هم آرام و بیصدا و هم باصدا تشکیلاتش را میدواند. از قبل از انقلاب تشکیلاتش را زدهبود و مدارس و گروههای آموزساش را داشت. شبکهی قرضالحسنه و شبکهی نهادهای خیرات و مبراتیاش را داشت. اینجا با استفاده از آن پیشینه و با استفاده از رانتهای اول انقلاب خودش را گستراند. شاکلهی تشکیلاتی مؤتلفه، یک سازمان اقتصاداسلامی درست کرد. در سال ۵۹ این خبر در همهی دانشگاهها آمد که حجم پول انباشتهی سازمان اقتصاداسلامی از حجم پول انباشتهی بانک ملی آنزمان که دومین بانک ایران بعد از بانک مرکزی بود، بیشتر است(البته در این نوع اخبار یک مقدار غلو هم وجود دارد اما [نشان میدهد] امکان و تراکم سرمایهی درخوری وجود داشته است). این شبکهی سنتی خودش را میدواند و حالا به مجامع جدید هم دسترسی پیدا کردهبود؛ انجمناسلامی اصنافبازار،کمیتهی امور صنفی که سال۵۸-۵۹ تحت رهبری سعیدامانی[۱۴] که از اعضای مؤتلفه بود تشکیل شد و اتاقبازرگانی. با انتصابهایی که [در اتاق بازرگانی] صورتگرفت تیم خاموشی به آن وارد شد. اگر بخواهیم محترمانه بگوییم تیم؛ ربعقرن تیم خاموشی در آنجا سلطنت داشت و دوـسه سال پیش جای خودش را به نیروهای جدید داد. پس علاوه بر شبکهی قرضالحسنهای که خودش را در بانک اقتصاداسلامی متعین میکرد و مدارس قبل از انقلاب، به دو نهاد کیفی هم دسترسی پیدا کردند؛ یکی اتاق بازرگانی و یکی کمیتهی امور صنفی.
تشکیلات کارگری
کارگرها هم صاحب تشکیلات شدهبودند. در همهی کارخانهها شورایکارگری تشکیل شدهبود که بخشی از آنها مرتبط با نیروهای چپ، حزبتوده، پیکار و فدائیها بودند. جریان مذهبی دانشجویی هم یک تشکیلات کارگری خیلی گسترده در دانشگاه پلیتکنیک بهوجود آوردهبود که اسمش را کمیتهیکارگری پلیتکنیک گذاشتند. این کمیته حتی تا سالهای ۶۱ و ۶۲توان ویژهای داشت.
بسیج و سازمانیافتگی روستا
بسیج مستضعفین در سال۵۹ بهخاطر بسیج جنگ بهوجود آمد اما بسیار سریع به روستاها سرکشید و روستا را از آن خودش کرد.
اینموارد بالا اتفاقات تشکیلاتیای بود که [در سطح جامعه رخ داد].
سادگیها و مهاجرتها
اتفاق اجتماعی دیگر، مهاجرتها بود. اول انقلاب دعوتهای سادهلوحانهای صورت گرفت که امکانات در شهرها وجود دارد و ما امکانها از جمله مسکن را سریع و رایگان در اختیار میگذاریم. این باعث شد که همه به شهرهای بزرگ بهخصوص تهران بیایند. در بنیادمسکن آدم خوب اما سادهای بود (آقای خسروشاهی) یک شب به تلویزیون آمد و مصاحبهکرد که هرکس یکخانه بیشتر دارد ما آن خانه را از او میگیریم و همهرا صاحبخانه میکنیم. این حرف مطالبات را بسیار بالا برد و امواج مهاجرتی را به سمت تهران کشاند و میتوان گفت بخشی از حاشیهنشینهای تهران محصول دعوت سادهانگارانه و خوشخیالانهی[افرادی] از نوع آقای خسروشاهی بود(بعدا معلوم نشد کجا رفت و بعد از یک بلوای اجتماعیای که سال ۵۹ پیدا کرد اصلا معلوم نشد چه اتفاقی برایشان افتاد و از آن بهبعد کسی ایشان را ندید).
همدلی عمومی دولتـملت
اینجا رابطهی دولتـملت بهمانند زمان مصدق شکل نگرفت اما یک همدلی عمومی بین ملت با حکومت یا دولت بهوجود آمد.
سادگی زیست
نهایتا زیست همه ساده شد. سفرهها کوچکتر شد. مثلا دیگر کسی رویش نمیشد ماشینهای بنز و بی.ام.و که تا ۵۷ در خیابانها بودند را بیرون بیاورد. ازدواجها ساده شد. دخترها و پسرها موضع مسلط را در خواستگاریها داشتند. مهر و جهاز و شیربها و...کنار رفت. جامعهی ایران از ۵۷ تا ۶۰ داوطلبانه یک الگوی زیست ساده را اختیار کرد. الگوی حجاب هم همینطور داوطلبانه بود. جامعهی ایران در سال۵۷ تا ۶۰ جامعهی بسیار سنگین و متینی بود. هرکس سر جای خودش بود. آنکه حجاب اختیار کردهبود، جایگاه خودش را داشت. حتی دخترهای مارکسیست در دانشکده بسیار سنگین و متین بودند و از خیلی از مذهبیها سادهتر و راحتتر بودند و تحرکشان هم بیشتر بود. جامعه ازایننظر بهدلیلاینکه همه داوطلبانه انتخابها را صورت دادهبودند، جامعهی راحتی بود. منتهی موج حجاب از ۵۹ شروع شد و از [سال] ۶۰ در ادارات و مجامع اجباری شد. بعد از ۶۰ هم فضای دیگری حاکم شد که خواهیمدید.
موارد بالا فضای جامعه و [حاکمیت] بود. اما در سالهای ۵۷ تا ۶۰ تکانههایی[نیز] به جامعهی ایران وارد شد.
تکانهها، زمینهها
تکانهها |
زمینهها |
گنبد |
چپ روی افراطی ، پس زدن تاریخی |
کردستان |
|
ترورها |
تفکر مکانیستی ، مواجهه با ضدشریعتی |
اشغال سفارت |
فاز انقلابـدولت اصلاحی گرایش ضد امپریالیستیـحس تملک |
انقلاب فرهنگی |
حس تملک کامل، انسداد فعالیت در دانشگاه رگه افراطی در دانشگاه |
جنگ |
قراداد ۱۹۷۵، صدور انقلاب |
خرداد ۶۰ |
شکل گیری، ضربه۵۰، ضربه۵۴، زندان، هژمونی |
حذف بنی صدر |
فهرست تکانهها که در سمت راست مشاهده میفرمایید گنبد، کردستان، ترورهای گروه فرقان، اشغال سفارت، انقلابفرهنگی، جنگ، خرداد۶۰ و حذف بنیصدر بود. اینها تکانههای اصلی بود که حال درحد مقدور و ضرور مرور میکنیم.
گنبد وکردستان : چپروی افراطی ، پسزدن تاریخی
اتفاق اول خیلی سریع در اسفند۵۸ در گنبد [رخ داد]. گنبد بهغایت محروم بود و چپ منزلگاه جدیای داشت؛ بهخصوص فداییها آنجا صاحبپایگاه بودند. فداییها آنجا یک هستهی چهارنفره داشتند؛ مختوم، واحدی، جرجانی و توماج[۱۵]. این حلقه، هستهی مردمیای بود که هم امکان بسیج داشت و هم خودش از ترکمنهای محروم در آمدهبود. یک میل رادیکالِ چپ پیشینی و اکنونی در گنبد وجود داشت. مسالهی زمین و اختلافطبقاتی در گنبد غامض بود. یک اقلیت سرمایهدار که با رژیمشاه همپیوند بودند و یکیـدو تا هم سناتور بودند که یکی هم فلیکس آقایان[۱۶]ـمسیحی بود و همیشه از گرگان می رفتـ گرگان و گنبد و ترکمنصحرا را در اختیار داشتند و ازآنطرف هم یک اکثریتی که سد جوع میکردند. درحقیقت گنبد آمادهی یک تنش و شورش بود. با سازماندهی فداییها در گنبد و بعد کردستان، حرکت آنتاگونیستیای صورتگرفت. میتوان گفت از تابستان ۵۷ فداییها درکردستان هم فعال بودند. یک جریان افراطی و تقریبا بیریشه بهنام کومله[۱۷] در کردستان بود که درحقیقت زیراکس جریان پیکار بود. در کردستان جریانهای قدیمی با رگههای اصیل مثل حزبدموکرات وجود داشت که سابقهی ۵۰-۶۰ ساله داشتند و در دو قیام پیشینی در دههی ۲۰ و ۴۰ هم مشارکت داشتند و سرانش مثل قاسملو[۱۸] و غنیبلوریان[۱۹] هم در ایران و هم خارج از ایران شناخته شده بودند و نیروهای قدیمی و نسبتا معتدل کردستان بودند. ولی جریا کومله سمت تیزی به کردستان میداد. متاسفانه فداییها تحلیل کیفیای از دوره نداشتند و هم در گنبد و هم در کردستان چپروی کردند. اگر بخواهیم زمینهها را بشماریم یکی چپروی افراطی از طرف گروههای چپ و یک حساسیت ضدمارکسیستی و پسزدن تاریخی مارکسیستها از طرف حاکمیت وجود داشت.
بهتر بود که مارکسیستهای آن دوران طبقهبندی میشدند همچنانکه ما مارکسیستهای تاریخی ایران را طبقهبندی میکنیم. بعضی مثل حزبتوده بودند که قبلا صحبتش اینجا زیاد شدهاست. ویژگیها و ظرفیتهای جدیای به ایران وارد کردند اما در اصلیـ فرعی کردن بین منافعملی ایران و منافعملی اتحادشوروی بهعنوان پدرخواندهی مارکسیستها در جهان، بهنفع جریان آنطرف بودند. لذا جریان ملیای نبود و به این اعتبار هم در جامعهی ایران جای ویژهای باز نکرد. در حوزهی فرهنگ و ادبیات و... جا باز کرد و رد پاهایش همچنان برقرار است اما خیلی نتوانست در جامعهی سنتی ایران نفوذ کند. یک وجه چپها هم جریانی بود که به پیکار موسوم شد. (قبلا هم صحبت شد که هرکس مخیر است دیدگاه و مشی خودش را تغییر بدهد ولی نمیشود به بهانهی تغییر دیدگاه خون بریزد و تسویه کند. اتفاقی که در تحول ایدئولوژیک سازمانمجاهدینایران درحد فاصل ۵۲ تا ۵۴ رخ داد و سال ۵۳ با تسویههای کثیف درونسازمانی و مصادرهها و خلعها و زیرکردن مذهبیها و ۵۴ هم با خونریزی همزمان شد. لذا آن پیشینه در ایران قابل دفاع نبود و تنفری را برانگیخت و جزو نیروهایملی که هیچ، جزو نیروهای قابلقبول هم بهحساب نمیآمدند.) بههرحال در ایران یک جریان فدایی هم شکل گرفت. میتوانگفت جریان فدایی اصیلترین جریان تاریخی مارکسیستی در ایران بود و رگ و ریشههای ملی داشت. بهخصوص جریان فداییای که قبلا صحبتش را کردیم[۲۰] که از دو گروه جزنی و احمدزاده تشکیل شده بود. گروه احمدزاده کاملا از درون جنبشملی بیرون آمدهبود. برادران احمدزاده و امیرپرویزپویان عضو جوان کانون نشر حقایق اسلامی در مشهد بودند و در دوران نهضتملی، نوجوانانی بودند که گرایش ملیـمصدقی داشتند و مذهبی هم بودند. اینها یکپایهی جریان فداییها بودند که در اخلاقیکردن و صاحبمنشکردن جریان فداییها در ایران نقش داشتند. جریان فدایی در ایران یک جریان اخلاقی و ملی هم بود. یعنی در دههی۵۰ هیچ انگی، نه اخلاقی و نه مبارزاتی، به جریان فدایی نمیچسبید. [این جریان] با نیروها همکاری میکرد، به آنها امکان میداد و از آنها امکان هم میگرفت. تعداد از دسترفتگان فداییها در ایران خیلی بیشتر از مجاهدین بود. مجاهدین از سال ۵۰ تا ۵۷ که فهرست شهدایشان منتشر شد ۳۳شهید (ازبنیانگذاران بگیرید تا تیپی که کارگر بود و عضوشان شدهبود)داشتند. ولی فداییها دویست و خردهای نفر در درگیریها و در میدان تیر و در زندانها زیر شکنجه ازدستداده بودند. [این نشان میدهد] که جریان مایهگذاری بودند و پس زدن فداییها کار درستی نبود. فداییها ۲۴ بهمن۵۷، دو روز بعد از پیروزی انقلاب، به طرف مدرسهی رفاه که آقای خمینی بود، اعلام راهپیمایی کردند. باید با این جریان برخورد جذبی میشد. جذبی نه به این مفهوم که [الزاما] در حاکمیت بیایند، که البته اگر انقلاب ایران، انقلابی بود که قدرت را بهصورت دموکراتیک توزیع میکرد بالاخره باید یک گوشهای از کار هم به آنها میرسید. آنها جریان [حزب] توده نبودند که حامی منافع[کشور] دیگری باشند، جریان پیکار هم نبودند که ازشان بوی تعفن بیرون بیاید. جریانی بودند که دهسال در ایران پیشینه داشتند و میتوانستند یک گوشهی کار اجرایی را بگیرند. میتوانستند چند تا نماینده در مجلس داشتهباشند و در کار اجتماعی مشارکت کنند. اما همهی این امکانات بهخاطر دیدگاه سنتی بهرویشان بسته شد و آقای خمینی هم با آن راهپیمایی مخالفتکرد. درحالیکه آقای خمینی نقش رهبری داشت و میباید تمام نیروهای درون جنبشملی ازجمله جریان فدایی را پوشش بدهد. [جریان فدایی] مارکسیست بود، موحد نبود و مذهب را قبول نداشت ولی هیچوقت مثل جریان پیکار یک جریان ضدمذهبی که پنجه به روی مذهب بکشد و خون بریزد، نبود؛ اصلا اینطور نبود! لذا خودشان چپرویهایی داشتند اما یک پسزدن تاریخی از این طرف و یک میل سنتی ضدمارکسیستی در روحانیت و در بخشی از حاکمیت وجود داشت. خود دولت موقت هم بهخصوص شخص مرحوممهندسبازرگان یک میل ویژهی ضدمارکسیستی داشت. بهمن۵۹ مهندسبازرگان در سخنرانی بهمناسبت ۲۲بهمن که احتمالا در زنجان[۲۱] کردند، عنوانکرد که اگر امریکا شیطانِ بزرگ و کبیر است، مارکسیست شیطانِ اکبر است. یعنی مارکسیستها شیطان بزرگتری نسبت به امپریالیسم هستند. درحقیقت مهندس بازرگان تضاد فرعی را دامنزد. پس دولتموقت هم ضدمارکسیست بود، شورایانقلاب هم تا حدودی همینطور و روحانیت هم به همین ترتیب. میشد برای بخشی از جریان مارکسیستی جایی در جامعهی ایران درنظر گرفت کمااینکه حقشان هم بود. از حق پیکار کسی دفاع نمیکند، از حق جریانهای مارکسیستی که منافع بینالمللی را بر منافعملی ترجیح دادند و الان هم انگارهشان همان است کسی دفاع نمیکند اما جریان فدایی در ایران حداقل قابل دفاع اخلاقی بودند.
ترورها: تفکر مکانیستی، مواجهه با ضد شریعتی
ترورها هم ازهمان اوایل۵۸ شروع شد؛ ترور قرنی که رئیسستادارتش بود، ترور آقای مطهری، ترور مفتح، ترور شیخقاسم اسلامی و ترور هاشمیرفسنجانی. ترورها بههیچوجه قابلیت دفاع نداشت. کمااینکه همهی نیروها (نه شفاهی، با بیانیه که مستند است) اعم از نیروهای جنبشمسلحانه ترورها را محکوم کردند. مثل فدائیاناسلام که مسالهی فکری را با تصفیهی مکانیکی حل میکردند، آنها [(فرقان)] هم همینطور بودند. البته جریانی بودند که قبل از انقلاب صادق و سادهزیست و پاکباز بودند و بجز آرمان هیچ نداشتند(آقای [اکبر] گودرزی و بچههای جوان دورش[۲۲]) ولی تفکر، تفکر مکانیستیای بود و آقای مطهری هم نمیتوانست در کادر ترور قرار بگیرد. انقلابی که تازه یکی دوماه از آن میگذشت و جامعه و حاکمیتاش میبایست تمرین دموکراتیک و زیست مسالمتآمیزمیکردند، این بیرون آوردن اسلحه و ترور [درست نبود].آنهم [در مورد] تیپهایی که فکری بودند؛ مفتح تیپ فکری بود، مطهری هم تیپ فکری بود ـحالا هر مسالهای هم با شریعتی داشتهباشدـ شریعتی هم یک تیپ فکری بود. مفتح یک تیپ بین حوزه و دانشگاه بود. شیخقاسماسلامی هم یک تیپ افراطی مثل کافی بود. در مسجد پیالهی تجریش کتاب شریعتی را میگرفت و بر سر منبر آبدهان رویش میانداخت. کار [قاسم اسلامی] بد و غیراخلاقی بود و با مسالهی فکری برخورد غیرفکری داشت اما به هرحال اسلحه توسط گروهفرقان بهوسط آمد و با کمپ ضدشریعتی مواجههای کردند که قابل دفاع نبود. البته اصلا مفتح ضدشریعتی نبود. مطهری هم ضدشریعتی نبود، مخالفتهایی با شریعتی داشت کمااینکه هرکسی حقاش است که مخالفتش را با دیگری بروز دهد. اینها هم از این مجرا ضربهای به شرایط زدند.
اشغال سفارت: فاز انقلابـدولت اصلاحی/ گرایش ضد امپریالیستیـحس تملک
وجه بعدی، اشغال سفارت بود. اشغال سفارت یک حرکت سکتاریستی[۲۳] بود. بهاین مفهوم که یک اقلیت جلو میافتد و بهآنچه میرسد، انجام میدهد [ولی] هزینهاش بهحساب همه است. تکتک ما میتوانیم کاری تا حد انتحار بکنیم. جان مال خودمان است (البته جان مالِ صاحب اصلی است و در سیر طبیعی باید به او تحویل داد). میتوانیم انتحار کنیم و دست آخر خودمان پاسخگوی جانآفرین خواهیم بود و خودمان میدانیم با او؛ اما اگر حرکتی منجر بهاین شود که هزینهاش را دیگران بدهند هم غیرحرفهای و هم غیراخلاقی است.
سفارت اشغال شد، البته باید فضای اشغال سفارت را درککرد و با اینجریان مثل هر جریان دیگر منصفانه برخورد کرد. یکوجه این بود که فاز، فاز انقلاب بود [ولی] دولت، دولت اصلاحی بود. اگر دولت مهندسبازرگان سال۷۶ [روی کار] میآمد، کاملا با شرایط همخوان بود؛ تنوع، تکثر، اصلاح اقتصادی و اصلاح سیاستخارجی، گفتگویتمدنها و.... این شعارها میتوانست در آن دولت با آن ماهیت قرار بگیرد. اما شرایطی که انقلاب۵۷ را به ۳۹-۴۲ و باد و طوفان دههی ۵۰ و بعد ۵۶-۵۷ (قبلا صحبتش زیاد شد و امروز هم بهآن اشارهشد) وصل میکرد با این دولت که در فازاصلاح بود، همخوانی نداشت. اینمورد همه را مسالهدار میکرد. آرامآرام گروهها چه مذهبی و چه چپ موضع گرفتند. خیلی از روشنفکران هم موضع گرفتند. دانشگاه هم موضع داشت. [نکته مورد] توجه دوم این است که دانشگاه هم خُلدست دراختیار جریان رادیکال بود. در هیچ دانشکدهای چه تهران و چه شهرستان جریانی که ذیل تابلوی نهضتملی و یا نهضتآزادی فعالیتکند، وجود نداشت. یک جریان انجمناسلامی بود که ۵۸ زیرچتر دفترتحکیموحدت رفتند، انتخاب تاریخیشان روحانیت و آقایخمینی بود و خودشان را درکادر نظام تعریف میکردند. یکجریان هم سازماندانشجویان مسلمان بود که خودشان را در کادر سازمان [مجاهدین] تعریف میکردند. یکجریان کوچکتر هم جنبشدانشجویانمسلمان بود که هوادار دانشجویی جنبشمسلمانانمبارز بود و بقیه هم چپها بودند. سازماندهی دانشگاه یکدست رادیکال بود. انجمنحجتیه با ماهیت خودش، نهضتآزادی، احزابملی درون جبههیملی با ماهیت خودشان در دانشگاهِ آن موقع نماینده نداشتند. لذا دانشگاه کاملا رادیکال بود. این یکوجه قضیه است.
وجه دیگر اینکه آنهاییکه سفارت را اشغال کردند ـفارغ از اینکه بعدا به چه رانتهایی دست یافتند و چه کردند که سرجای خودش درست استـ آن زمان گرایش ضدامپریالیستی داشتند. آنزمان مسالهی بازگشت شاه، بازگشت اموال ایران که بلوکه شدهبود یا در حال بلوکهشدن بود ( البته بعدا بلوکهشد) و نوع مراودهی انقلابایران با امریکا [مطرح] بود. ملاقات مهندسبازرگان، دکتریزدی و آقایچمران با برژینسکی در بیرون از کشور[۲۴] حسایستها ازجمله حساسیتهای گرایش انجمناسلامی در دانشگاه را خیلی دامن زد. ضمن اینکه بچههای انجمناسلامی و تحکیموحدت از تابستان۵۸ متشکل شدهبودند و در دانشگاه تشکیلاتی را در مقابل تشکیلات گروهها بهوجود آوردهبودند و خط تصاحب دانشگاه را هم مزهمزه میکردند، یک حس تملکی هم داشتند که انتقاد ویژه بهاین حس تملک است. بهنمایندگی از یکملت سفارت را اشغال کردند و ۳۰ سال است که همه تاوانش را پس میدهند. شرایط آن دوران و شرایط آن بچهها را باید درک کرد ولی عمل، عمل قابل دفاعی نبود. مثلا ویتکنگها دههزار روز با سه کمپ امپریالیستی که آخرینش امریکا بود، جنگیدند. در حال جنگ با امریکا بودند اما ویتکنگها در هانوی محافظ میگذاشتند که به سفارت امریکا آسیبی وارد نشود؛ این عین درایت است. در حال جنگ با امریکااست و سربازش را هم میزند ـچون کشورش را اشغال کردهاند حقش است که سرباز امریکایی را نابود کندـ اما در کنارش یکدرایت دیپلماتیک هم دارد که سفارت را محافظت میکند تا اشغال نشود. آن سفارت در حقیقت ملک آن کشور محسوب میشود.
فضا و شرایط اشغالکنندگان را باید درک کرد. [این عمل] یک مقدار از سر استیصال بود یعنی حس میکردند که جریان انقلاب آچمز شدهاست. (اگر بخواهیم منصفانه تحلیل کنیم همچنانکه انتظار داریم دیگران هم در تحلیل ما پشت ذهن و سیر ما را هم منظور کنند، ما هم باید سیر آنها را منظور کنیم). سیر آنها یک سیر مبارزاتی ضدامپریالیستی دانشجویی از دههی۵۰ تا ۵۸ (دقیقتر نیمهی دههی۵۰ تا سال۵۸ ) بود. انتخابشان هم انتخاب آقایخمینی بود و با دولتموقت مساله داشتند، مسالهی بازگشت شاه و اموال و اینگونه دغدغهها هم وجود داشت [اما] عمل، عمل مکانیکیای بود. از دیوار سفارت بالارفتن قابل دفاع نبود. البته این را هم بایدگفت که آن زمان همهی نیروها بدون استثناء از اشغال سفارت دفاع کردند. مجاهدین، فداییها، جناح رادیکال جداشدهی نهضتآزادی و... همه دفاع کردند. آن موقع فقط شخص مهندسبازرگان، بخشی از دولتموقت و تکعناصری از روحانیت مثل آقایکنی که جسارت ابراز داشتند و جوگیر نشدند، مخالفت کردند، وگرنه همه حمایت کردند. الان همه منتقد هستند اما آن موقع همه جلو سفارت میآمدند و اعلام حمایت میکردند. پلاکارد میزدند و بیانیه میدادند. اگر بچهها به روزنامههای سال۵۸ مراجعه کنند [میبینند] که همه (رادیکالترین نیروهای آن زمان) حمایت کردند. لذا این قضیهی سفارت را میبایست جدیتر تحلیل کرد.
انقلابفرهنگی:حس تملک کامل، انسداد فعالیت در دانشگاه/ رگهی افراطی در دانشگاه
وجه بعدی، انقلابفرهنگی بود. در انقلابفرهنگی این حس تملک به یک تملک کامل تبدیل شد. یکی از اعضای اصلی هستهی اصلیِ[اشغال سفارت] در کیهان سال۶۴ مصاحبهای دارد ( اسم نمیبریم). آن موقع هرسال کیهانِسال [که شامل] تحولات آن سال بود [بههمراه] چند مصاحبه چاپ میشد. ایشان در آن مصاحبه صریح تاکید کردهاست که ما سفارت را اشغال کردیم، سقوط دولتموقت در ناسیهاش بود و از اشغال سفارت میخواستیم به سقوط دولتموقت هم برسیم. (این مضمون است و نقل عین نیست و دوستان می توانند خودشان تعقیب کنند[۲۵]). از اینجا یک حس تملک پیدا شدهبود که این حس تملک، در سال۵۹ [اینطور] گُل کرد که انقلاب مال ماست. اما در دانشگاه، همه در انقلاب سهم داشتند؛ مارکسیستها، بچههای مجاهدین و مذهبیهایی که خودشان را در کادر مجاهدین و نظام تعریف نمیکردند، سهم داشتند. اما حس تملک[شان به اینجا رسید]که دانشگاه دارد از دست میرود. مگر دانشگاه مال انجمنهای اسلامی بود؟! دانشگاه مال تحکیموحدت بود؟! دانشگاه مالِ دانشجوو مالِ جامعهی دانشگاهی است. استاد در آن هست، کارمند هست، زحمتکش دانشگاه هم هست، دانشجو هم هست. دانشگاه همهاش مال دانشجو نیست و دانشجو هم فقط یک اقلیت خاص نیست. خط بعدیشان این بود که فعالیت سیاسی دانشگاه را تعطیل کنند. آقای هاشمیرفسنجانی مصاحبهای دارد در یکی از سالگردهای انقلابفرهنگی[۲۶] (یک مصاحبه [تلوزیونی] هم در خود سال ۵۹ دارد) که تصریح کرده دانشجوها پیش ما آمدند و از فعالیت گروهها نگران بودند، ما هم نگران بودیم و انقلابفرهنگی شد. آن دانشجویانِ نگران، انقلابفرهنگی کردند! مثل اینکه در این جمع تکتک ما یک نگرانیای داشته باشیم و سالن را ببریم هوا ودر سالن را ببیندیم. چنین اتفاقی افتاد. البته این طرف هم یک رگهی افراطی حداقلی در دانشگاه بود. در انقلابفرهنگی آن جریانی که لاستیک آتش زد یا در دانشگاه سنگربندی کرد یک جریانِ اقلیتِ اقلیتِ مارکسیست بود. یک جریان آشوبطلبی مثل پیکار به همراه چند تا گروه خیلی کوچک که در همهی دانشگاهها هم نبودند(گروه ۱۹بهمن، گروه سیاهکل و گروه اشرف) بود. اینان چپترین و رادیکالترین و افراطیترین مارکسیستهای تخیلی آن زمان بودند. یک رگهی اقلیتی بودند و حتی فداییها در انقلابفرهنگی برخورد مسلحانه نکردند. یا حتی جریان دانشجویی مجاهدین وقتیکه شورایانقلاب و رئیسجمهور که بنیصدر بود، خواستند که دانشگاه تخلیه بشود، دانشگاه را تخلیه کردند. جریان دانشجویی مجاهدین، جریان موجافشانی بود و یک جریان کوچک نبود، در جاهایی هم از انجمناسلامیها بیشتر بودند. لذا فقط یک رگهی افراطی بود که اواخر فروردین و اردیبهشت بروز و ظهور پیدا کرد. دانشگاه، تعطیل شد. لذا این حس تملک که انقلاب مال ماست، دانشگاه مال ماست، نظام مال ماست در این جریان که خودش را زیر روحانیت و ولایتفقیه تعریف میکرد،[شکل گرفت]. در اردیبهشت۵۸ که کنگرهی تحکیموحدت تشکیل شد، مرامنامه و اساسنامهای آمد که با سنت دانشجویی ایران و سنت دانشجویان مذهبی هم نمیخواند. آمدند خودشان را تعریف و موکول کردند به روحانیت. یعنی از این به بعد انجمنها هر حرکت جدی تشکیلاتی و صنفیای میخواستند بکنند، میبایست مجوز را از روحانیت میگرفتند[۲۷]. دانشجویی که برای خودش عقلی دارد، درکی دارد(عقل کل نیست اما عقلی دارد که کار دانشجویی را خودش میکند و نیروی بیرون دانشگاه را وارد دانشگاه نمیکند) [باید مجوز میگرفت]. انقلابفرهنگی یک حرکت بهغایت انحصارطلبانه بود. بعد از این اشاره خواهیمکرد که جریانی که انقلابفرهنگی کرد یکی از رانتخوارترین جریانات بعد از سال۶۰ بود. از همان موقعی که سال۶۰ دانشگاه بازگشایی شد، تعداد واحدهایی که اینها میتوانستند بگیرند، بیشتر از بقیه بود. چون سال ۵۹ را تحریم کردند، سال۶۲ که دانشگاه باز شد اینها میتوانستند هرترم ۲۴واحد بگیرند. (آقای دکتر ملکی هم اینجا [شاهد] هستند). دانشگاه حد و عرف و نُرمی دارد. از همان سال۶۰، کاروان مکّه و سفرهای رانتی[داشتند]. بعد تربیتمدرس[۲۸] شکل گرفت. تربیتمدرسیها بنا بود که بروند در مناطق محروم کشور تدریس کنند. اما بلافاصله در دانشگاه خودشان استاد شدند. مثلا در دانشکدهی خودمان[۲۹]، تا سال۶۱ طرف روی صندلی دانشجویی مینشست(در این سالها کسانی که چند تک درس داشتند میتوانستند درسشان را تمام کنند) و ۶۲ که دانشگاه باز شد، استاد شد. فاصلهی سنیاش با بعضی از دانشجوها سهـچهار سال بود. بعد از بازشدن دانشگاه اینها[دانشجویان انجمناسلامی] به دانشگاههای خودشان بازگشتند و دانشگاه را تسخیر کردند و بعد هم بورسیهی خارج از کشور رفتند. جریان غالب انقلابفرهنگی، جریان رانتخواری شد؛ هم در تیتر و هم در پُست و ... .
جنگ: قراداد ۱۹۷۵، صدور انقلاب
وجه بعدی هم جنگ بود. یکی از زمینههای جنگ، قرارداد ۱۹۷۵/۱۳۵۴ بود[۳۰]. آن زمان در منطقهی ما هژمونی شاه بود که مورد حمایت جمهوریخواهان امریکا هم بود، (نیکسون و کیسینجر یک بار ۵۱ به ایران آمدند و یکبار هم کیسینجر با یک هیئت ۴۰ نفری از همهی سرمایهداران اصلی امریکایی به ایران آمد. شاه کاملا تحت حمایت امریکا بود.) صدام خیلی مایل نبود قرارداد را امضاء کند ولی بالاخره با وساطت الجزایریها امضاء کرد. بعد از انقلاب ایران خود صدام هم در منطقه مدعی شد. از این طرف هم میل صدور انقلاب وجود داشت و تحرکاتی در منطقه[ازجمله] عراق بود تا مثلا تحرکی مثل ایران هم در عراق پیدا بشود. درحقیقت دو زمینه [برای جنگ] بود؛ یکی درون صدام و یکی هم درون اینها. مجموعا جنگ صورت گرفت، اتفاقی که میتوانست رخ ندهد. شما نگاه کنید همان دولت ساندنیست با معدل سنی ۳۲سال، دورش از همهی مرتجعین منطقهای محاصره بود. یکطرفش السالوادور بود که بهغایت ارتجاعی بود. در السالوادور همهی گروهبانها مثل سوموزا که گروهبانی در نیکاراگوئه بود و حکومت تشکیل دادهبود، حکومت تشکیل داده بودند. بهترینشان گروههای سرخپوستیِ میسکیتو بودند که آنها هم تمایلات ارتجاعی داشتند و تقریبا مزدور آمریکا بودند ولی گلولهای در نیکاراگوئه در نرفت. یک جریان ۳۲ساله همهی پیرامون خودش را ادارهکرد. خیلی مهم بود. ولی اینجا با اینکه معدل سنی دولت و شورایانقلاب نسبت به نیکاراگوئه حداقل ۳۰سال بالاتر بود، این اتفاق در ایران رخ نداد. برفرض که عراق مایل به جنگ بود و چنگ و دندان نشان میداد اما اینطرف باید ادارهاش میکرد. اتوریتهی انقلاب ایران [درحدی بود که] بتواند [تهدید را] اداره و مدیریت کند، ولی این اتفاق رخ نداد.
خرداد۶۰: حذف بنیصدر، شکلگیری، ضربهی ۵۰، ضربهی۵۴، زندان، هژمونی
اما آخرین تکانهای که دوره را بهسر میآورد و دورهی جدیدی را باز میکند، تکانهی خرداد۶۰ است که این هم مثل همهی قبلیها زمینه داشت. زمینهها را فقط تیک میزنیم و نمیتوانیم زیاد بازشان کنیم. [اینکه] نمی توانیم زیاد باز کنیم بهخاطر محافظهکاری نیست. نظر خود من این است که مسالهی خرداد۶۰ را وقتی میشود کامل بازکرد که چند پیشنیاز وجود داشتهباشد. یک، ظرفیت پذیرش تحلیلی در نیروها وجود داشتهباشد، چیزی که الان وجود ندارد. دو، دو طرف در موضعی باشند که بتوانند حرکت خودشان را توضیح بدهند. الان یکطرف میتواند اما ما با دو طرف مساله داشتیم و داریم. به این علت و تحلیل الان زیاد نمیتوان وارد لایههایش شد. اگر جامعهی ایران به یک موضع عقلانیت رسید و نیروها و حاکمیت هم به موضع انتقادازخود رسیدند و این امکان وجود داشت که طرفین درگیر مواضع خودشان را توضیح بدهند، ما نسبت به دوطرف موضع انتقادیِ ویژهای داریم. دوطرفی که ایران را به طرف فروپاشی بردند. فروپاشیملی خیلی مهمتر از فروپاشی یک حاکمیت است. فروپاشیملی خیلی مهمتر از بین رفتن حتی جریانی است که سابقهی مبارزاتی دارد.
درحدامکان (امکان هم نه به لحاظ امنیتی که بهلحاظ اینکه انسان چقدر صلاحیت دارد وارد بشود) به نظر من چهار مساله [در مورد خرداد ۶۰] وجود داشت. مسالهی اول شکلگیری سازمانمجاهدین بود[۳۱]. یک جریان با معدل سنی ۲۵سال شکل میگیرد. این جریان، درحدخودش حمایت جریانهای اصلی سراسر ایران، بخشی از روحانیت، بازار و دانشگاه، را جلب میکند: [این حمایتها] خود بهخودی نبود؛ حنیفی بود که در دوران دانشجویی(از کرج) شناخته شدهبود، راه افتاد و هم کار کیفی و هم کار کمی کرد. انجمنها را تکثیر کرد و کتابخوانی را در انجمنهایی که قبل از آن بخشیشان بسیار سنتی بودند، باب کرد. از کتاب فیش تحقیق بیرون آورد. متدلوژی مطالعه بیرون آورد. خیلی مهم بود که یک دانشجویی ۲۰ساله در دانشگاه کرج اینکارها را بکند. همهی بچههای انجمناسلامی را قرآنبهدست کرد، بعد منظم کرد و بعد هم به شهرستانها رفت و در دانشگاههای آن زمان، انجمناسلامی زد. خودش هم تیپ قرآنیای بود؛ هم در دانشگاه تفسیر میکرد و خیلی اهمیت داشت که در بازار هم میرفت [و قرآن] تفسیر میکرد. بالاخره هویتی داشت. حنیفنژادی که هاشمیرفسنجانی میپذیرفت، مطهری میپذیرفت، خامنهای میپذیرفت. خیلی مهم است. الان شاخصترین چهرههای جریان دانشجویی ایران را چهکسانی میپذیرند؟ چه کسانی حاضرند با آنها دست استراتژیک بدهند؟ چه کسانی حاضرند؟ این مساله خیلی مهم بود که اقطاب شناختهشدهی روحانیت در ایران با اینها[(مجاهدین)] دست استراتژیک دادند. اصلاً دستگیری هاشمی در ارتباط با کمک مالی به مجاهدین بود و دستگیری بقیهی روحانیت هم همینطور. روحانیت خودش کار ویژهای نمیکرد و خودش را در ارتباط با سازمان و شریعتی تعریف میکرد. البته بخشیشان هم تحرکهای فردی داشتند. پس شکلگیری [سازمان مجاهدین] خیلی مهم بود. درست است که با اقبال روبرو شد اما از طرف دیگر با مساله هم مواجه شد. برای بخش سنتی روحانیت قابل درک نبود که به قول خودشان چهار تا بچهی ژیگول دانشجو بیایند و کبادهی اسلام را سردست بگیرند. کباده را سردست گرفتند، هزینهاش را هم خودشان دادند و دست آخر هم به میدان تیر چیتگر رفتند. این استکه بخشی از روحانیت سنتی با شکلگیری مساله داشت ولی منصفانه باید گفت بخشی از روحانیت هم مساله نداشت و پشت سرشان آمد و کمکشان کرد. بهخصوص تیپی مثل هاشمی یا آقای کنی کمکهای ویژهای به مجاهدین کردند. کمک هم که فقط کمک مالی نیست، بخشی از روحانیت پشت سر سازمان آمد و مؤیدـحامی جریان مجاهدین شد.
اتفاق دیگر ضربهی۵۰ بود. میتوان گفت ضربهی ۵۰ نیروهای پخته و مدیر مجاهدین را ازآنها گرفت. جریانهایی بعدی که رهبری شدند تومانی هشتریال شاید هم بیشتر، با بنیانگذاران فرق داشتند؛ پختگی، صداقت و مدیریتشان. این خیلی مهم بود که حنیف ۲۴ساله بازار را پشت سر خودش بیاورد. از بازار تبریز و بازار تهران و... پول به داخل سازمان بیاید و خانه به سازمان بدهند. اتفاق ویژهای بود.آنموقع پشت مسجدسپهسالار، یخچال و یخسازی بود. آقای حسینفکری روی این یخها فوتبال بازی میکرد. آقای حسینفکری در ۱۶سالگی این ژن را داشت که در سال۱۳۱۸ باشگاه تهرانجوان را تاسیس کند. خودش متولد ۱۳۰۲ بود. یک ژنی داشت که این ژن را حنیفنژاد در این حوزه داشت. وقتی که رفت فاصلهی بانیان با فاصلهی بعدیها فاصلهی ویژهای بود. دو سه نفر[کیفی] را هم مثل کاظمذوالانوار در سال۵۴ زدند[۳۲]. آنها هم میدانستند که چهکسی را بزنند. تیپی بود که مثل بقیه فاصلهاش با بنیانگذاران زیاد نبود؛ فرد اخلاقی، سازمانده و تئوریک[ی بود]. اگر این تیپها در سازمان میماندند طبیعتا پختگی بیشتری در ایران پیدا میکردند.
[اتفاق] بعدی ضربهی۵۴[بود که] ذهنها را زخم کرد. همه فکر میکنند فقط روکش قلب مخملین است اما ذهن هم مخملین است. با ذهن نمیشود با اسلحه طرف شد. با ذهن نمیشود با قمه طرف شد. با ذهن نمیشود با قیچی و ناخنگیر و موچین مواجه شد؛ مخمل است. مخمل ذهن جامعهی سنتی ایران با ضربهی۵۴ آسیب دید. میتوان گفت [ضربهی] ۵۴، بخشی از جامعهی سنتی ایران بهخصوص آنهایی که در زندان و مبارزه بودند را به راست انداخت. [اتفاق] بعدی مسایل زندان [است]. برخوردهایی در زندان با جریانهای سنتی صورت گرفت که نباید صورت میگرفت. برخوردهایی هم ازآنطرف با جریانهای دههی۵۰ صورت گرفت که نباید صورت میگرفت. کینههای زندان که انباشتهبود [سال] ۵۸ بیرون آمد. بعد از انقلاب بحث هژمونی هم بود. بحث هژمونی یک بحث دوطرفه بود و هر دوطرف درگیری هژمونی میخواستند.
این نقطهچین را رسم کنید؛ حساسیتهای آغاز شکلگیری، ضربهی۵۰، ضربهی۵۴، مسایل زندان و هژمونیطلبی و ناپختگی بعد از انقلاب، خرداد۶۰ را بهوجود آورد. خرداد۶۰ را باید جدی تحلیل کرد. این کاری که آقایمیثمی[۳۳] شروع کردند یکمقدار انجماد را باز کرد و موضع را برای ابرازنظر باز کرد. انشاءالله جامعهی ایران به سرفصلی برسد که همهی نیروهایی که در یک دوره همدیگر را تحمل نکردند (نیروهایی که الان هستیم)، بتوانند همدیگر را تحمل کنند و مسالهی فکری در ایران با فکر پاسخ دادهشود. نه اسلحهی نواب و فدائیان [اسلام] و عبدخدایی دربیاید، نه اسلحهی فرقان دربیاید و نه سلاحهای دیگر. در سیر خودش بنیصدر هم که با مجاهدین پیوند خورد، رادیکالیسم [را دامن زد] و مسایل و دیدگاههای خاص خودش را داشت. از آنطرف هم حزبجمهوری اگر نگوییم همهی قدرت را، بخش مهمی از قدرت را میخواست و این وسط فقط مردم ماندند. کسی به این مردم فکر نکرد که بالاخره دو سال قبل آرمانی داشته[اند]. [انقلاب] ۵۷ را نه گروهها بهوجود آوردند و نه جریانهای رهبریکننده. [انقلاب] با خون مردم، با حرکت مردم و با بچههای مردم پیش رفت. پادگانها را مردم تسخیر کردند، رادیو تلویزیون را، کلانتری را مردم[گرفتند]. انقلاب را مردم پیش بردند و تا سال۶۷ بارِ جنگ را هم همین مردم بهدوش کشیدند. هیچکس فکر نکرد [چرا] اتفاقهای داخل زندان را وسط بریزیم؟! مردم ذهنشان آلوده میشود[درحالیکه] مردم اصلا نمی دانستند ماجرا چیست؟ ۵-۶ نفر در یک کمپی با هم درگیر بودند. بهتر بود درگیری میماند و یک مجرای دموکراتیکی برای حل و فصلاش پیدا میشد نه اینکه بیایی دانشجو را درگیر کنی، کاسب را درگیر کنی، مسجدی را درگیر کنی. بالاخره در دوطرف این درک و ظرفیت تاریخی وجود نداشت و در جریان بنیصدر و حزبجمهوری هم باز بههمینترتیب. خرداد۶۰ اتفاقی در ایران رخ داد که ۱۵سال بعد را کاملا متاثر از خودش کرد.
این پردهی اول شرایط بود. انشاءالله با یک تنفس به پردهی دوم شرایط، ۶۰ تا ۶۸، میرسیم. امشب شب تولد حضرتعلی است. تبریک میگوییم. انسان ویژهای بوده، عضو جدی هستی و عضو جدیِ مدار تغییر بوده است. برای تغییر پیراموناش زندگی گذاشت و ما مبارزات این عضو فعال هستی را تقدیس میکنیم. روز پدر هم هست. آقایمیثمی یک جوکی میگفتند. من یکمقدار عبوس هستم و بحث هم سنگین بود انشاءالله یک تلطیفی بشود. ایشان میگفت روز مادر طلافروشیها غلغله است و روز پدر، جورابفروشیها.
با اجازهی دوستان تکهی دوم را آغاز میکنیم. این[فراز] خیلی تاریخ نیست که بخواهیم در آن بمانیم و پرانتزش هم هنوز خیلی بستهنشدهاست. انشاءالله راجع به سینوسهای کلان هشتفراز ر[بعدا] میتوانیم بحث کنیم[۳۴].
ابتدا شرایط بینالمللی را میبینیم و سپس به دریچههای درون دیوارهای ملی میآییم:
منظر بینالمللی
واپسین مراحل جنگسرد
این دورانی که از آن صحبت میکنیم یعنی اول دههی۶۰ (اوایل دههی ۱۹۸۰ میلادی) تقریبا دیگر جنگسرد آخرین مراحل خودش را طی میکند. رهبران اُرتدکس و سنتی شوروی که آخرینشان برژنُف بود در این فاصله فوت میکنند. پاتگورنی وکاسینی هم فوت میکند. درحقیقت بعد از خروشچف، شوروی و بلوکش را تقریباً مثلث کاسینی، پاتگورنی و برژنف جلو میآورد. نهادهای نظامی- امنیتیشان هم بودند اما چهرههای اصلی اینها بودند. اینها فوت میکنند و بعدیها که میآیند هرکدام بهنسبتی جریان اتوریته و مسلط شوروی را مرحلهبهمرحله فروکش میدهند و آخرینشان هم گورباچوف است و فروپاشی[بلوک شرق] که در مرحلهی بعدی است[۳۵]. این دوره دیگر آخرین مراحل دو اردو[ی بلوک شرق و غرب] و رقابتها است و این دوره آرامآرام میرود تا به افت پایانی خودش نزدیک بشود.
دوران دولتمقتدر
این دوران در جهان، دورانِ دولت مقتدر[۳۶] است. یعنی بعد از همهی مساعی تئوریک آداماسمیت که عنوان میکرد اگر در جامعهی باز، اقتصاد و همهچیز آزاد باشد، عرضه و تقاضا تعادل نهایی را رقم میزند و اقتصاد آزادِ سرمایهداری، دست نامرئیای را در درون خودش تعبیه کرده که سامانبخش است و بحرانی از آن ناحیه ایجاد نمیشود. اما دههی ۱۹۸۰ متاثر از اِلمان[۳۷]های مختلفی که اینجا جای بحثش نیست ضرورت دولت مداخلهگر و دولت مقتدر که آن دست نامرئی را نقض میکرد، بهوجود آمد. یکی از مصادیق این دولت مقتدر از منظر اقتصادملی، دولتریگان در امریکا بود و یکی هم دولت خانمتاچر در انگلستان که هر دو دولتهای مقتدر و مداخلهگری بودند. در زمان این دونفر هم بانک رزوفدرال[۳۸] امریکا (که بانکمرکزی است) و هم بانکمرکزی انگلستان از قدرت شگرفی برخوردار شدند. دولت کنترل قیمتها و کنترل بازارکار [را دست گرفت]. دوران، دوران دولت مقتدر بود و این دو دولت غرب را بهسوی استقرار دولتهای مقتدر بردند.
خیز توسعه
وجه بعدی خیز توسعه بود. در این دوره ادبیات توسعه در جهان بسیار جدیتر از قبل پخش شد و جنوبیها هم به مطرحکنندگان ادبیات توسعه پیوستند. مثلا نوازشریف پاکستانی[۳۹] (نه این نوازشریف سیاسی که اختلاس کردهبود) یک اقتصاددان اجتماعی است. در این دوره هندیها هم رشد خودشان را داشتند و کارشناس توسعه صادر میکردند که اتفاق مهمی بود. بحثهای توسعه در چین،کره، برزیل و کشورهای دیگر جدی شد.
دموکراسی هدایتشده
یک خط هم از طرف امریکا پیشبرده میشد که خطِ دموکراسی هدایتشده بود. در این خط درکشورهایی که ملتهب بودند و به سرفصل آنتاگونیسم میرفتند، (نه [الزاما]انقلاب)، جریانهایی را سرکار میآوردند که پیشینهی قبلی داشتهباشند. مثلا خانم بوتو[۴۰] در این دوره سر کار آمد و. خانوادهاش یک پیشینهی اجتماعی- سیاسی داشتند و در فیلیپین و بنگلادش بههمینترتیب. [امریکاییها]سعی کردند هم خانم باشند و هم خانوادهشان پیشینهی مبارزاتی داشته باشند. در نیکاراگوئه هم همین اتفاق افتاد و خانم چامورو[۴۱] سر کار آمد. همسرش خوانپدرو چامارو از پنبهکاران اصلی نیکاراگوئه و از رهبران بورژوازیملی بود که در دههی هفتاد توسط سوموزا ترور شدهبود و [نسبت به] خانوادهاش سمپاتی[۴۲] وجود داشت. یک وجه دیگر برای کسانی که سر کار میآمدند تا دموکراسی هدایتشده را پیش ببرند، این بود که بخشی تحصیلکردهی هاروارد و بخشی هم تحصیلکردهی آکسفورد بوذنذ. یعنی در پیشبرد دموکراسی هدایتشده یک جنگ دانشگاهی بین آکسفورد و هاروارد هم برقرار بود.
شوک منفی قیمتی
اگر بخواهیم [از منظر] اقتصادی [دوران را] را قاچ بزنیم، شوک منفی قیمت نفت از سال۱۹۸۲ (۱۳۶۱) شروع شد و نهایتا در جنگ نفتکشها[۴۳] در سالهای ۶۴- ۶۵ به زیر هفتدلار سقوط کرد. یعنی از ۴۵دلار تکمحمولهی ۵۸-۵۹ به زیر هفتدلار در سالهای۶۴- ۶۵ رسید.
بحران بدهیها
در این دوران بحران بدهیها بسیارعمده و عمیق شد. بدهکارشدن کشورهای جنوب از دههی۶۰ شروع شدهبود، دههی۷۰ اوج گرفت و به برجستهترین نقطهی فوارهای خودش در سالهای حدودی ۶۵- ۶۶ رسید. مثلا بدهی آرژانتین بیش از ۱۱۰میلیارد دلار[بود] و بدهی برزیل هم بههمینترتیب. مصر هم ۶۰ تا ۷۰ [میلیارد دلار بدهکار بود]. بحرانی بهوجود آمد که امکان بازپرداخت بدهیها وجود نداشت و بخش مهمی از جیانپی[۴۴] و دقیقتر بخواهیم بگوییم بخش مهمی از جیدیپی[۴۵] کشورهای بدهکار مصروف بازپرداخت فرع وامها میشد و اصلاش هم که سر جای خودش باقی بود.
این فضای جهان بود.
منظر داخلی
حاکمیت تکپایه
در ایران خودمان بیاییم؛ حاکمیت تکپایه شد. از سال۶۰ کاملا تکپایه شد و پای لیبرال کاملا کنار رفت. دولتموقت ۵۸ رفتهبود. بعد ، دولتی تشکیل شد[بهنام] دولت شورایانقلاب که تا زمانی که بنیصدر رئیسجمهور شد و بعد هم رجایی در سال۵۹ دولت تشکیل داد، برقرار بود. بعد از حذف بنیصدر و اعضای نهضتآزادی و جبههیملی از حاکمیت و روشنفکرانی مثل تیپ دکترسامی، حاکمیت تکپایه شد. ماندند روحانیون و مجموعهی غیرروحانیونی که خودشان را ذیل روحانیت تعریف میکردند.
هژمونی اکمل
اگر قبلا روحانیت یک هژمونی کاملی داشت ـبه زبان خودشان که بیشتر گرایش عربی دارد صحبت کنیمـ هژمونی اکمَل شد. هژمونی روحانیت کاملِ کامل شد و به کاملترین شکل خودش رسید. تئوری ولایتفقیه بود، خود آقایخمینی هم بود، اقطاب روحانیت هم که بودند، ذیل آن هم روحانیت همهجا، در مجلس، در دولت و... بود. هژمونی روحانیت بهلحاظ تاریخی و فکری کاملِ کامل شد. جریان مقابلی هم وجود نداشت. گروههایی که اسلحه به دست گرفته بودند اصلا دیگر در ایران نبودند و مقابلهشان با جمهوریاسلامی یک مقابلهی فکری و اندیشهای نبود. دوطرف فیزیکی برخورد میکردند، لذا در مقام مباحثه ومجادله با جریان جمهوریاسلامی نبودند. بقیه هم که تریبونی نداشتند. میزانِ[۴۶] نهضتآزادی بستهشد، اُمتِ[۴۷] جنبشمسلمانانمبارز هم سال ۶۰ خودش تعطیل کرد. در فضایی که جریان روحانیت پاسخگویی نداشت، هژمونی اکمل شد.
تشکیلات اجتماعی تئوری
اتفاق دیگر اینکه ولایتفقیه تبدیل به یک تشکیلات اجتماعی شد. در هر ادارهای که میرفتی سلسلهمراتب ولایفقیه جاافتادهبود و مسئول و رئیس آن اداره، نمایندهی ولیفقیه بود و این سلسلهمراتب اطاعت جا افتادهبود. از ۶۰ تا ۶۶-۶۷ اینگونه بود که تئوری ولایتفقیه تشکیلات اجتماعی خودش را هم پیداکرد.
روشنفکری پائیندست و مرعوب
اتفاق تاریخی دیگری که در ایران افتاد[این بود که] روشنفکرانی که ماندند و خواستند خودشان را در کادر جمهوریاسلامی تعریف کنند و جسارت زیست مستقل نداشتند، باعث شدند که روشنفکری [در جایگاه] پاییندست و مرعوب قرار بگیرد. اتفاقهای جدیای افتاد، اگر دوستان روزنامههای ۶۰ تا ۶۵- ۶۶ را مراجعهکنند خیلی از این اتفاقها را میبینند. مثلا یک ستون ثابت آقای جلالرفیع[۴۸] در روزنامهی اطلاعات مینوشت و واقعا فقط این کلمه را بهکار نمیبرد که ما نوکر روحانیت هستیم. آنقدر روشنفکری را تخفیف میداد و آنقدر روحانیت را بالا میبرد که یک نوع رابطهی اربابـرعیتی [قابل مشاهده] بود. خود دوستان بروند آنها را ببینند. یا فرضکنید، آقای موسوی[۴۹] که نخستوزیر ایندوره بود بالاخره در دههی۵۰ و فاز انقلاب ایران یک روشنفکر بود و درمدار روحانیت نبود. متشرع نبود اما هم خودش و هم خانمشان فعالین مذهبی بودند. جاهایی در کنار سازمان مجاهدین خانمشان خودش را کنار محبوبهی متحدین معرفی میکرد[۵۰]. اما آقایموسوی از وقتی دولت تشکیل داد، [دیگر] هیچ صبغهی روشنفکری نداشت. قبلا در دانشگاهملی[دانشجو] بود و معماری دانشگاهملی هم اصولا پاتوق روشنفکران بود. با تیپهایی مثل عبدالعلیبازرگان و یزدانحاجحمزه[۵۱] و آقای سیدمحمدمهدیجعفری[۵۲] و...زیست و نشست و برخاست داشت ولی از وقتی داخل حزبجمهوری رفت و بهخصوص از سال۶۰ که آن ترورها و انفجارها فضای ویژهای در ایران بهوجود آوردهبود، خودش را کامل درکادر روحانیت و جریان ولایتفقیه تعریف میکرد. یا مثلا آقای حسنحبیبی[۵۳] قبل از دههی ۴۰ کاملا در خارج از کشور زندگی کردهبود. نه اینکه مذهبی نبود اما بیشتر ملی بود و عضو نهضتآزادی هم بود. سال۵۸ در انتخابات ریاستجمهوری نامزد نهضتآزادی بود. ایشان در سال۶۲ وقتی که میخواست اعتبارنامهاش در مجلس تصویب بشود، دفاعیهاش اینگونه بود که مثلا من در نوفللوشاتو میرفتم ماست و پنیر و کرهی امام را میخریدم. تو برای خودت آدمی! یا آنجایی که بعضی از نمایندگان راست به او حمله کردند که تو [قبلا] عضو نهضتآزادی بودی، بدترین برخورد را کرد و گفت که انسان در مسیر زندگیاش روی یک نجاست هم راه میرود. یعنی نهضتیها نجاست بودند؟! اینقدر پُست مهم بود؟! تو باید خودت را اینقدر برای گر فتن یک پُست نازل میکردی؟! آنهم وزیر دادگستری دولت که هیچ نقشی در تحولات نداشت و نمیتوانست عرضاندام کند. لذا روشنفکریای که خود را در درون حاکمیت تعریف میکرد، کاملا خودش را پاییندست و مرعوب تلقی کرد. [روشنفکری] مرعوبِ فضا شد و دانشگاه، انجمناسلامی و تحکیموحدت هم عینا همین سیر را طی کردند.
ویژه وضعیت : دو قطبی/ پایان یک دوران/ نفس سیاسی/ شرایط سهکنجی/ زندانها
در این دهه ما یک وضعیت ویژه هم داریم. در سال ۶۰ تا ۶۸ دوقطبیای [بین] جریانی که با حاکمیت مسلحانه برخورد میکرد و جمهوریاسلامی شکل گرفت. هر دوطرف هم برای خودشان حقانیت مطلق ترسیم میکردند و هیچکدام نیروهای مابین خودشان را به حساب نمیآوردند. یعنی ادبیات هردو مشابه بود؛ یا با ما هستی یا نیستی. اما این وسط چه؟ نه ترور را قبول داریم و نه اعدام را؛ نه شکنجه را و نه اینکه بزنی یک پیشنماز را ترور کنی یا یک نارنجک بهخودت ببندی و یک امامجمعه را منفجر کنی را قبول داریم و نه اعدام کسی که محکومیتاش در زندان تمام شده را؛ هیچکدام از روشهای دوطرف موردقبول نبود. بعضیها هم این وسط بودند که حق حیات و هویتی داشتند[اما فضا] دوقطبی شد و دوران نسبتا بازِ از ۵۷ تا پاییز ۵۹ بهپایان رسید. از پاییز۵۹ به اینطرف بوی درگیری استشمام میشد. تحرک اینطرف و تدابیر آنطرف؛ معلوم بود که [فضا] بهسمت درگیری میرود. از ادبیات دوطرف معلوم بودکه این دوران پایان پیدا کرد. به هرحال جمهوریاسلامی [برای] نیروهایی که در ایران ماندند فقط یک حق نفس قائل بود. تشکیلات که نداشته باشد، روزنامه که نداشته باشد، دفتر که نداشته باشد... نیرو فقط امکان دارد که نفس بکشد. حداقل دوبار مهندسسحابی و مهندسبازرگان کتک خوردند. یکبار آنها را به بیابان بردند و اعدام نمایشیشان کردند. نه نشریه، نه تریبون، نه ستاد، نه صنف؛ فقط میتوانی نفس بکشی! نفس هم موهبتی است که ازجانب جمهوریاسلامی به [کسی که] نفسمیکشند، اعطا شدهاست! شرایط برای نیروهایی که نه مبارزهی مسلحانه را تایید میکردند و نه با حمهوریاسلامی وحدت داشتند، یک شرایط سهکُنجی بود. مسالهی بعدی هم زندانها و برخوردهایی که در زندانها میشد و مسالهی شکنجه و اعدامهای سال۶۷ بود. شرایط، شرایط ویژهای بود!
تعهد ـتخصص
برخی از جریانهای راست درون جمهوریاسلامی از همان سال۵۸ یک بحث تعهدـتخصص راه انداختند. بحث مبتذلی بود و درحقیقت هویت نظام کارشناسی ایران را زیرسوال میبرد. مثلا وزیرارشاد که الان اسمش را هم نمیبریم آمد گفت که ـببخشیدـ کراوات افسار خر است. همهی کارشناسها و بخشی از جامعهی سنتی ایران تا سال ۵۷-۵۸ کراوات میزدند. اینطور تضادهای شکلی را دامن زدند و دوقطبی [راه انداختند]. اجنگ تعهدـتخصص هم راه انداختند که وقتی به انقلابفرهنگی پیوند خورد، سرنوشتش چه بود؟ این بود که بخش مهمی از فعالین ملی ایران در همان دههی۶۰ از کشور خارج شدند. الان که شما میبینید، همهچیز[(مساله)] اوپنِ اوپن شدهاست [وگرنه]اتفاق از آنجا رخ داد. سطح علمی دانشگاه زیردیپلم رفت. آمارها خیلی جدی است! مثلا حدفاصل شهریور ۶۱ تا شهریور ۶۲ (با اینکه جنگ بود، درآمد نفت بالا بود) طبق آماری که منتشر شد، ۱۱هزار و ۵۰۰ نفر به عنوان مسئول خرید از جمهوریاسلامی رفته بودند که از کشورهای دیگر خرید کنند. آمار اعلام کرد که ۸۰ درصد از اینها دیپلم و زیردیپلم هستند. اینها «اتفاق» است. این ازآن ویولونهایی بود که صدایش فردا صبح درآمد. انقلابفرهنگی بکن و همه را بیرون بریز، جنگ تعهدـتخصص هم راه بنداز، آخرسر که میماند؟ همین نیرویی که ماند!
نه شرقی نه غربی/ سازمان صدور انقلاب
سیاست خارجی هم [بر مبنای شعار] نهشرقی نهغربی بود و از سال۶۰ یک سازمان صدورانقلابی هم بهوجود آمد. آن موقع پیگیرانهترین شعارهای صدور انقلاب را آیتاللهمنتظری میداد. درسپاه یک نهاد صدورانقلاب تشکیل شد و صدور انقلاب بعد از سال۶۰ سازمانیافته شد.
جنگ و اقتصاد
جنگ بود و درکنارش باید اقتصاد هم اداره میشد. بعد از فتح خرمشهر که جنگ کلاسیک شد امکانات [زیادی میخواست]. قبل ازآن جنگ مردمی بود. جنگ مردمی هزینههایش خیلی پایینتر از جنگ کلاسیک است. جنگ که کلایسک بشود شما باید طبیعتا هواپیما بخری، توپ بخری، تانک بخری و... . تخصیص امکاناتِ تقریبا حداکثری به جنگ و حداقلی به اقتصاد!
یک نظام توزیع هم روی دست جمهوریاسلامی ماند مثل ستاد بسیج و کوپن و...که درشرایط عادی طبیعتا به سمت این گزینهها نمیرفتند.
گزینهی نفت و مصرف
از وقتی که درآمد نفت از [سال] ۶۱ به بعد اوج گرفت، به مصرف دامن زدند. کارخانههایی که یکشیفته بودند سهشیفته شدند. [قبل از آن] در سلفسرویس دانشکدهها نوشابهی سفید بود [چون] رنگ و اسانس کوکاکولا نبود که در داخل آن بریزند. در همان شیشهی کوکاکولا چیزی مثل شربت که گاز هم داشت میریختند و نوشابهی سفید میدادند. در ادارات ناهار که میدادند فرضکنید برنج بود که رویش چند عدد عدس هم بود یا روزهایی که چلومرغ بود (من یادم هست) میگفتند یک نارنجک در شکم مرغ انداختهاند که هزارتکه شدهاست و با برنج تکهی [کوچکی] مرغ بود. در ادارات ـآنهم در ادارات اصلی مثل سازمانبرنامه یا تلویزیونـ اینگونه بود. بعد که قیمت نفت بالا رفت دوباره عروسی[۵۴] راه انداختند و همان کارخانهی نوشابهسازی را سهشیفته کردند و ـمثل الان که میبینید پول نفت بالااستـ مصرف بالا رفت. سال ۶۱ تا ۶۳ این اتفاق افتاد و از ۶۳ تا ۶۵ سیکل بحران بود و باز باید الگوی مصرف تغییر کند و کمربندها سفت شود. نمیشود که شما مدام شکم را فربهکنی بعد بخواهی رویش کمربند را سفت کنی! این اصولا نمیشود، دیگر به آن شکم کمربندی گیر نمیکند. این اتفاق در ایران از زمان شاه تکرار شده و الان هم ادامه دارد.
مبادلهی نفتخامـکالا
در جهان وضعیت ایران به مبادلهی حداقلی رسید. نفت خام میدادیم و کالا میگرفتیم. آن زمان ۱۲ عضو اوپک ضمن اینکه نفتخام صادر میکردند، فرآورده هم صادر میکردند ولی امکانات پالایشگاهی ایران [از دست] رفتهبود و فقط نفتخام صادر میکرد.
شبهسوسیالیسم توزیعیِ دولتی
خود آقایموسوی گرایشهای چپ داشت و محرومگرا بود. چیزی که در دولتش اتفاق افتاد یکشبهسوسیالیسمِ توزیعیِدولتی بود. سوسیالیسمی خوب است که به تولید هم بیاندیشد. سوسیالیسم این نیست که پول نفت را مثل ورق پاسور بین اینوآن تقسیم کنی. یک شبهسوسیالیسم توزیعیِدولتی و نه مشارکتی اتفاق افتاد.
دیدگاه تجاری، سلطهی خدمات
یک دیدگاه تجاری در دولت و بهتبع در حاکمیت و در روحانیت هم وجود داشت. در بخشی از بازار هم اصولا جمعیت مؤتلفه به حاکمیت رسیدهبودند، اتاقبازرگانی، انجمناسلامیبازار، کمیتهی امورصنفی. در دولتموسوی[مؤتلفه] ۶-۵ نماینده که عسگراولادی سرآمدشان بود، داشت. همهی مراکز خرید، توزیع و وزارتبازرگانی تحت سیطرهی اینها بود. تحت تاثیر این دیدگاه تجارتی، اقتصاد یک [نظام] با سلطهی خدمات شد.
برنامهی ناکام/ روزمرگی
دولتموسوی از سال۶۰-۶۱ یک خیز برنامهای هم برداشت. برنامهای که سال۶۲ نوشتهشد، یک برنامهی نسبتا تخیلی بود. بهاینمفهوم که آمدند گفتند با این سیر قیمت نفت ما در طول پنجسالهی ۶۲ تا ۶۶، [درآمد] حدودا ۴۰دلار برای هربشکه خواهیم داشت. درحالیکه قبل از اینکه برنامه را به مجلس بفرستند روند کاهندهی قیمت نفت شروع شدهبود. وقتی نفت درزمانی که شما داری برنامه را تهیه میکنی ۲۹دلار است، چگونه میانگین قیمت نفت ۴۰ میشود؟! بعد هم درآنجا گفتند که توان تولید ما اینقدر است، توان صادرات ما اینقدر است و اصلا جنگ خلیج و جنگ نفتکشها پیشبینی نشدهبود. آمدند گقتند ۴/۳ [میلیون بشکهنفت]تولید میکنیم و ۸/۲ [میلیون بشکه] را صادر میکنیم. این مقدار تولید را در آن ۴۰دلار تخیلی ضربکردند و یک رقمی درآمد و گفتند اینمقدارش مال صنعت است و این مقدارش مال... . وقتیکه سال۶۳ جنگ شدید شد و ۶۴ به شهرها کشیدهشد و قیمت نفت زیر ۷دلار رفت، همه دریافتند که آن پیشبینی چقدر تخیلی بودهاست. لذا آن برنامه نه تصویب و نه اجرا شد و اقتصاد، اقتصادِ روزمرهای شد.
دولت دو تکه؛ تسهیم کرسی
حکومت یکپارچه شد اما دولت تسهیم شد. دولت کاملا مکانیکی تقسیم و تسهیم شد. شش عدد چپ[مثل] بهزادنبوی، سلامتی و یا گنابادیِ وزارتمسکن بودند و آنطرف هم عسگراولادی و...سهم مؤتلفه بودند[۵۵]. خیلی مکانیکی تسهیم صورت گرفت.
هژمونی پارلمانی
یک هژمونی پارلمانی هم از همان سال۶۰ شروع شد. هژمونی پارلمانی بهاینمفهوم که جریانهایی که خودشان را مالک انقلاب میدانستند[در اکثریت بودند] و۴۰-۵۰ نمایندهی مستقل هم در مجلس وجود داشتند؛ اعضای نهضتآزادی، تیپی مثل دکترسامی، مهندسسحابی، آقای معینفر و آقای هادیغفاری که الان دموکرات شدهاست (البته هرکسی خوب است که تغییرنظر بدهد اما این هم خوب است که افراد گذشتهی خودشان را هم توضیح بدهند). وقتی آقایمعینفر داشت پشت تریبون مجلس سخنرانی میکرد با چند نفر دیگر یقهی آقای معینفر را گرفتند و کراواتش را کشیدند و وسط مجلس خواباندندش و کتکش زدند[۵۶]. در این هژمونیِ پارلمانی کسی جرأت نطق پیش از دستور هم نداشت. این هژمونی تا سال۶۳ بود و وقتی دور اول مجلس تمام شد، در دور بعدی دیگر یک نفر از اینتیپها را هم نگذاشتند وارد مجلس شود.
یک حزبـیک سازمان
در این دوران (از سال۶۰ تا ۶۶) یک حزب، حزبجمهوری و یک سازمان:، سازمانمجاهدینانقلاب حق فعالیت داشتند. آنموقع مؤتلفه چندان ماهیت حزبی نداشت (الان حزبیتر شدهاست) البته هیأت فعال و سبد قدرت خودش را داشت.
بدنه رادیکال
حال اگر از رأس حاکمیت پایین بیاییم، بدنهی [حاکمیت] بدنهی رادیکالی بود. هنوز آرمانهای انقلاب را پس پیشانی داشت. بخشی از نیروها هم قابل احترام بودند. نه از امکانات رانتی دانشگاهِ بعد از انقلابفرهنگی و نه از امکانات رانتی بیرون دانشگاه استفاده کردند. نه به زندان رفتند، نه شکنجه کردند و نه دستشان را آلودهکردند. زندگی سادهای داشتند و [اگر] اعتقاد به جنگ داشتند و به جنگ رفتند. با اینکه جنگ بعد از۶۱ قابل قبول و ملی نیست، بخشی از اینها قابل احتراماند. فرضکنید یک جوانی هست [به نام] حسن باقری[۵۷] که در جوانی فرمانده میشود و شانزده بار مجروح میشود و دفعهی هفدهم کل وجودش را از دست میدهد، این قابل احترام است. حاجابراهیمهمت[۵۸] قابل احترام است. خرازی[۵۹] که یکپا و یکدستش را هم میدهد، قابل احترام است. بدنهای که به لفتولیس و شکنجه نیفتاد، بدنهی قابل احترامی است. بدنه، بدنهی رادیکالی بود. بخشی از آنها درهیئتهای هفت نفره، بخشی در سپاه آنموقع و بخشی در جهاد بودند و برق و آب به روستا بردند. اینها تقریبا خودشان را مشاع و وقف کردند.
تودهی همراه
یک تودهای هم که بیشتر تودهی سنتی بود خودش را همراه حاکمیت و جریان ادارهکننده تعریف میکرد.
تشکیلات روحانیت
اگر بخواهیم از منظر تشکیلاتی پردهی دوم را ببینیم [باید گفت] تشکیلات روحانیت کامل بود؛ خود آقایخمینی، تشکیلات ولایتفقیه و نهادهای وابسته به ولایتفقیه.
شبکه تشکیلاتی راست
شبکهی تشکیلاتی راست [هم] مدام درحالگسترش بود که صحبتش را کردیم.
انجمن فعال / تسخیر آموزش و پرورش
انجمن ضدبهایی بعد از انقلاب تبدیل به انجمنحجتیه شد و بسیار فعال بود. همهی امور پرورشی را اینجریان سامان دادند. همهی دوستان یادشان است که در سال ۵۹ و ۶۰ که خیلی کار و تولید نبود، همه به یک حقوقی قانع بودند و میرفتند معلم میشدند. گزینش آموزش و پرورش بهطور تشکیلاتی دست این انجمن بود. من خودم یادم هست که یکبار برای مصاحبه به میدان هفتحوض که الان نبوت شدهاست رفتم. مصاحبه کاملا تشکیلاتی و بازجویی بود. یک خانم چادری و دو نفر دیگر بودند. سهنفر، دوساعت [بازجویی کردند] در حالیکه من میخواستم حقالتدریسی ـنه استخدام رسمیـ بشوم . انجمنحجتیه بسیار فعال بود و بخشی از آموزشو پرورش در اختیارشان بود. [آنها] امورتربیتی را سازمان دادند و آموزش وپرورش را کاملا تسخیرشد.
فتح دانشگاهها
دانشگاه هم فتح شد. سال۶۲ که دانشگاه میرفتی از یک دانشکدهی ۱۲۰۰نفره اسم ۱۲۰ نفر روی دیوار بود. یکدهم خیلی بود؛ یکدهم اخراج و تسویه! یا توبهنامه میگذاشتند جلوی افراد تا امضا کنند. نفس دانشگاه گرفتهشد و دانشگاه فتح شد. بچههای انجمنهای اسلامی و تحکیم احساس فتح میکردند و بخشی با لباس نظامی به دانشکده میآمدند، به اینمعناکه دانشگاه مال ماست.
دو روزنامه
از سال۶۰ تا ۶۶ دو روزنامه بیشتر نبود. احساس کنید تنها ۴-۵ سال از انقلاب میگذرد اما تنها دو روزنامهی سراسری، یکی کیهان و یکی اطلاعات [وجود داشت] البته یکی هم جلوتر اضافه شد[۶۰].
پوشش روستا
روستا کاملا با بسیج پوشش پیداکرد.
مدیریت کارخانه/ سلطه بر صنوف
شوراهای کارگری در کارخانهها مهار و یا منحل شدند و بر صنوف کاملا سلطه وجود داشت. بر صنوف صنعتی، اتاقبازرگانی و وزارت صنایعو معادن، خاموشی [سلطهداشت] و بر صنوف سنتی هم جریان مؤتلفه و سعیدامانی. سرصنفها هم همه از خودشان بودند؛ مثلا برادر عسگراولادی یکسرصنف و[علاء] میرمحمدصادقی[۶۱] هم یکسرصنف بود. درحقیقت انتخاباتهای صنفی هم انتخابی نبود.
مهار عرصه عمومی
عرصهی عمومی هم مهارشد. به این مفهوم که نظاممهندسی دست مهندسان داخل دولت بود. خیلی مضحک است. این عرصهای عمومی است و مال دولت نیست. نظام پزشکی هم که ذست آقایولایتی بود[۶۲]. باشگاههایی که قبلا تاحدودی ماهیت خصوصی داشتند، [مصادره شدند.] مثلا باشگاه پرسپولیسِ علیعبده توسط سازمان تربیتبدنی مصادره شد[۶۳]. باشگاه تاجِ آقایخسروانی هم آن موقع توسط سازمان تربیتبدنی مصادره شد[۶۴]. تیم خصوصیای وجود نداشت کمااینکه هنوز هم وجود ندارد.[بهجز] باشگاه آرارات که مال اقلیتها بود. سینما دست بنیاد فارابی[افتاد.] و درحقیقت همه جا عرصهی عمومی مهار شد.
آغاز حامی پروری
حامیپروری هم از همان ۶۰ در انجمناسلامیها در ادارات، در کارخانهها، حراستها، حفاظتها، شروع شد. انجمنها اتوریتهای پیدا کرده بودند. مثلا در وزارتکشاورزی یک انجمنی با وزیر درگیر میشد. در برخی از وزراتخانهها، یک عضو انجمن، جلوی کارمندها با وزیر برخورد میکرد و میخواست وزیر را اخراج کند. انجمنها اتوریتهی ویژهای داشتند. امکانات ویژه هم [به آنها تعلق میگرفت]. الان ماشینهای دولتی پلاک قرمز دارند. آنموقع پلاکشان ۲۱ و بعد هم ۵۱ بود. ماشینهای پنجاه و یکی دستشان بود و بینوبت حج و سوریه و... . خلاصه امکان پروارشدن با حامیپروری بهوجود آمد.
حجاب
حجاب هم که اشاره شد. از اواخر۵۹ و اوایل۶۰ اجباری شد.
دو شهروندی
خلاصه سیستم، سیستم دوشهروندی شد. یکی شهروندان ترازاول که حامیان جمهوریاسلامی هستند و [دیگری] شهروندان درجهدوم هم که بقیه هستند.
انحلال های تشکیلاتی
چند اتفاق هم افتاد. دو انحلال تشکیلاتی داشتیم. یکی انحلال حزبجمهوریاسلامی[۶۵] و دیگری سازمان مجاهدینانقلاباسلامی[۶۶] که جای توضیح سیرش را نداریم.
بر آمدن مؤتلفه
از دل حزبجمهوری و پس از انحلال آن، [هیات] مؤتلفه ادامهی تشکیلات قبل از انقلاب خودش را اعلام کرد. قبل از این عسگراولادی و دیگران در حزبجمهوری بودند. حزب که منحل شد اینها حزب خودشان را درست کردند.
سه روزنامه
دو روزنامه، سه روزنامه شد و روزنامهی رسالت از سال۶۶ آمد.
دو روحانیت
روحانیتمبارز هم دو تکه شد. یکی تکهی خود روحانیتمبارز و تکهی دوم هم روحانیونمبارز. بهقول آنموقع "یون و یت".
اینها اتفاقاتی بود که درپردهی دوم شرایط از ۶۰ تا ۶۸ رخ داد.
برق رسانیـگازرسانی
حال اگر بخواهیم فهرستی از کارهای مثبت را مرور کنیم، برقرسانی و گازرسانی در ایران سریع انجام شد. بخش مهمی از روستاها با مساعی جهاد صاحب برق شدند. البته آن برق میتوانست برق کشاورزی باشد ولی برق کشاورزی نشد و برق مصرفی و خانگی شد و مصرف را در روستا دامن زد. راهها کاملتر شد که اتفاقهای مهمی بود. گازرسانی سراسری هم صورت گرفت.
سوادآموزی
نرمهای سوادآموزی بهبود پیدا کرد. مثلا سرشماری۶۵ نشان میداد که نرمهای سوادآموزی در بعد از انقلاب بهتر از قبلازانقلاب شدهاست.
زنجیره صنعتی
در این دوره در اکثر شهرهای درجهی یک و درجهی دو با کمک فارغالتحصیلهای دانشگاه و وزارت صنایع و نظام بانکی، یک زنجیرهی صنعتیای شکل گرفت که اتفاق مهمی بود.
جنگ و جامعه / تجربهی جنگ
همهی جنگ، نغمت نبود و دستاوردهایی هم همراه خودش داشت. مثلا تجربهی صنعتی و تجربهی تشکیلاتیای که زمان جنگ شکل گرفت، میشد مثل بسیاری از کشورها،بعد از جنگ و در دوران صلح و بازسازی در شرایط جدید امروزین شود ولی این اتفاق بهاینشکل در ایران رخ نداد.
این اتفاقات مثبت بود.
میانپرده: سه اتفاقِ نه ساده:
۱. پذیرش قطعنامه، پایان جنگ ۲. فوت رهبری ۳.تغییر دولت
میانپردهای بین ۶۸ تا پردهی بعد که از ۶۸ تا ۷۶ است، وجود دارد. سه اتفاق افتاد که هیچکدام ساده نبودند. پذیرش قطعنامه و پایان جنگ، فوت آقایخمینی و تغییر دولت. این سه اتفاق اصولا شرایط را تغییر داد. آقایخمینی هیمنه داشت و دراوج درگیریهای دوجناح تشر میزد. وقتی تشر میزد آنها دوـسه ماه دست و پای خودشان را جمع میکردند؛ البته باز شروع میکردند. بالاخره او اشراف داشت و رهبریاش درنظام جمهوریاسلامی، رهبریِ همهپذیر بود و [با رفتنش] خلا خیلی حس شد. دولت هم، دولت زمان جنگ بود و توزیع کوپنی و سیستم سهمیهبندی و...داشت و به قول خودشان دولتارزشی بود. دولت هاشمی که آمد آن مسائل پوچِ پوچ شد. پذیرش پایان جنگ و قطعنامه، فضای جنگ را منتفی کرد. این سه اتفاق، اتفاقهای کلیدیای بودند.
[به علت اتمام وقت جلسه] باید سریعتر پیش برویم که زودتر تمام شود.
منظر بینالمللی
فروپاشی یک نظام، فرو ریزی یک دیوار
از منظر بینالمللی یک نظام محوری جهان که شوروی بود، فروپاشید. دیوار برلین هم که فروریخت، درحقیقت فروریزی سمبلیک هم بود و ادغام جهان صورت گرفت.
سرآمد جنگ سرد
جنگ سرد هم طبیعتا پایان پیدا کرد.
پایان عصر انقلاب
اینجا دیگر پایان عصر انقلاب است. از نیمهی دههی ۸۰ به بعد شما دیگر هیچ انقلابی نمیبینید.
یار کشی غربـحراج شرق
غرب شروع به یارکشی کرد. یعنی سریع کشورهای جداشده از کمپ شوروی را جذب کرد و حتی آنها را عضو ناتو کرد. مثل لهستان که خیلی سریع جذب شد. یک حراج غمگنانهای هم صورت گرفت. بهمانند زندگیهایی که میپاشد و اسباب و اثاثیه را همسایه و رفتگر سرمحل میبرد، اینجا هم چنین اتفاقی افتاد. مثلا ترکیه، دانشمند شوروی را با قیمتی خیلی پایین میخرید. ترکیه به بازار خرید دانشمند رفت. وزارت علمی ترکها در این حراج خیلی جدی شد. یا همهی ورزشکارانشان را خیلی از کشورها میخریدند. از همین موقع بود که در تیمهای ایرانی بازیکن ارمنی از ارمنستان آمد. آنها از ارمنستان شوروی آمدهبودند و حاضر بودند اینجا یک سرپناه خوب داشتهباشند و یک حقوق حداقلی هم بگیرند ولی در کشور خودشان نباشند. زن و دخترهای روسی حراج شدند. مثلا باندهای قاچاق اینها در ایران و در دبی و... بود. درحقیقت از زن و دختر تا بِیسهای صنعتی و تا دانشمند و تا همهی امکاناتشان حراج شد. خیلی نازل بود.
تنبیه ایدئولوژیک
غرب هم در موضع تنبیه ایدئولوژیک کمپ سابق شوروی بود.
نظم نوین/ دهکدهی جهانی
امریکاییها در این بزنگاه نظم نوین و دهکدهی جهانی را مطرح کردند.
تعدیل جهانشمول
یک تئوری جهانشمول تغییرساختاری هم آوردند.
تقسیمکار نوین
یک تقسیمکار نوینی هم در این مقطع صورت گرفت.
توسعهی انسانی
اما این همهی جهان نبود. وجه دیگر جهان این بود که توسعهی انسانی خیلی اهمیت پیدا کردو توسعه تقریبا با توسعهی انسانی مترادف شد. اتفاق خیلی مهم و کیفی بود. تا قبل از این روی توسعه تلقی مکانیکی وجود داشت؛ راه و راهآهن و کارخانه و دودکش و مزرعه و... .اما بالاخره انسان باید اینجا چه میکرد؟ توسعهی انسانی هم در شمال و هم درجنوب اهمیت پیدا کرد. البته ایران هنوز در این فازها نبود.
چین و ببر ها
آرامآرام چین آمد که داشت تبدیل به غول میشد و چهار ببر شرق آسیا (سنگاپور، کره [هنگکنگ و تایوان]آمدند و ببر شدند و جایی در جهان پیدا کردند.
سر ریزهای پست مدرن
به لحاظ ادبی و هنری هم سرریزهای پستمدرن به جهان آنروز سراریز شد که آرامآرام در دورهی بعد و در همین دوره، به ایرانیها هم رسید.
منظر داخلی
پایان یک گفتمان
یک گفتمان پایان پذیرفت. وجه فکریِگفتمان دههی شصت، خطامام، ولایتفقیه، جنگ، نظامِ ارزشی و صدور انقلاب بود که این گفتمان با آمدن هاشمیو بعد از آن سه اتفاقی که عنوان شد، پایان پیدا کرد.
صلح مسلح
صلح، صلح مسلحی بود و هزینههای خودش را داشت.
تشکیلات رئیس جمهور
هاشمی برای خودش تشکیلاتی پیدا کرد. یک وجه تشکیلات دولتش بود. یک وجه تشکیلات پیرامونش بود. یک وجه دیگر تشکیلات هم شهرداریتهران و کرباسچی بود.
جهات نو: اقتصادی/ سیاست خارجی/ طبقاتی – اجتماعی/ الگوی مصرف
جهتها نو شد و با جهتهای سنتی دههی قبلِ جمهوریاسلامی[از لحاظ] اقتصادی، سیاستخارجی، طبقاتی، اجتماعی و الگوی مصرف کاملا مغایر بود. مثلا سال۷۲ رکورد واردات است: ۲۸ میلیارد دلار در مقابل واردات دههی۶۰ که ۶-۷ میلیارد بود. یکباره سه برابر! هاشمی در همهی حوزهها تیکآف[۶۷]کرد.
دولت شبه فئودالی
دولت هم یک دولت شبهفئودالی بود. هاشمی اول کار آمد و گفت که من خودم اینقدر سیاسی هستم که وزرایم نمیخواهد کار سیاسی کنند. میخواست در داخل انسداد سیاسی داشته باشد. از طرف دیگر کابینه در حقیقت کارگزارش بود. این واژه، واژهی کاملا مصداقداری بود. پیرامون هاشمی یک جریان حزبی تکنوکراتـ بروکرات شکل گرفت. دولت یک دولت شبهفئودالیای بود.
تمکین تئوریک
این دولت به همان تعدیل ساختاری[۶۸] که توسط صندوق [بینالمللی پول] در ۳۵کشور اجرا میشد، تمکین تئوریک کرد. ایران هم به همان کمپ پیوست.
برنامه پس از تکمین
در دههی۶۰ بهاصطلاح دروازهی ایران به روی همهی غرب و نهادها بسته بود. در سالهای ۷۰-۷۱، نوزده هیات از صندوق بینالمللیپول اینجا آمدند. این خیلی اتفاق مهمی بود. [این هیاتها] بکنـنکن هم میکردند؛ ارزتان اینجوری است، فلان اینجوری است و... .
آثار دورانیِ تمکین: استقراض/سقوط پول ملی/واردات انبوه/ تورم/ امواج اجتماعی
[تمکین به سیاستهای تعدیل ساختاری]آثاری هم داشت. اثر اولش استقراض خارجی بود. [نکته] مثبت دوران جنگ این بود که دولت موسوی با اینکه توجیه هم داشت و میتوانست بگوید ما داریم جنگ میکنیم و منابعمان محدود است و نیاز به یک منبع وارداتی داریم و کاملا قابل توضیح و توجیه بود اگر وام میگرفت، اما نگرفت. البته قراردادهای یوزانس[۶۹] بود که میبستند. یوزانس [خرید] با بهرهی بالا بود که خرید میکردی و پولش را با بهره پس میدادی. یعنی نوعی وام بود اما ماهیت موقت داشت. اما دورهی هاشمی درحالیکه قیمت نفت هم نسبت به دوران جنگ خیلی بالاتر رفته بود و جهشی داشت بالا میرفت، ۳۰ میلیارد [دلار] استقراض خارجی داشت.[اثر دیگر اینکه] پول ملی سقوط کرد و ریال ارزشی نداشت. درست است که پشتوانهی ریال نفت بود اما به هرحال سال ۱۹۷۱ یا ۱۳۵۱ که کنفرانس اسمیتسونین[۷۰] تشکیل شد و بعد استیآر [مشخصشد] میانگینِ پنج ارز و در مرحلهی بعد ۱۳ ارز درسبد [واحد پولی صندوق بینالمللی پول] رفتند که ایران هم جزء ۱۳ ارز بانک جهانی بود[۷۱]. درست است که پشتوانهی ریال نفت بود اما بههرحال ارزش داشت. مثلا قبل از انقلاب پول ترکیه در مقابل پول ایران اصلا ارزشی نداشت و جاهایی ریال می توانست با ین [ژاپن] رقابت کند. اما در این دوره[هاشمی] پول ملی سقوط کامل کرد. وادرات و تورم هم بود که امواج اجتماعی خودش را هم داشت. آمارهای آنزمان آثار تعدیل را نشان میدهد. اختلاف طبقاتیها، میزان خودکشیها، میزان طلاقها، نرمهای افسردگی، میزان مصرف دارو و... که پژوهشهای زیادی رویشان انجام شدهاست و اگر دوستان بخواهند تعقیب کنند، در فصلنامهها هست.
دولت کوچک؟ دولت فربه!
دولت بنا بود کوچک بشود اما دولت فربه شد. از پیرامون رئیس دولت بگیر که فربه شد تا کابینه و مدیران میانی. دولتی که همهجا در کادر تعدیل ساختاری کوچک شدهبود، در سهسالهی اول دولت هاشمی تعداد کارمندان دولت ۷۰۰هزارنفر اضافه شدند که البته انتقادهای جدی مجامع جهانی را هم دربرداشت.
ادغام های سازمانی
اینجا موازیها ادغام شدند. نیرویانتظامی از ژاندارمری و شهربانی و کمیته با هژمونی کمیته شکل یافت و یکی شد. جهاد در دل وزارتکشاورزی رفت و این ادغامها صورت گرفت.
توسعه آمرانهـبخشنامه ای
توسعهی هاشمی یک توسعهی آمرانه و بخشنامهای بود. اصلا مشارکتی نبود و کار آموزشیای روی مردم نکردهبود و مشارکتی را جلب نکرد.
شهرداری وزین
شهرداریاش شهرداریای بود که با شهرداریهای قبلی بسیار فرق داشت. وزن مخصوص جدیای داشت، سازمانده و درآمدزا بود و هزینههای تبلیغاتی را هم عمدتا شهرداری تقبل میکرد.
رانت سازمان یافته
رانت در دوران هاشمی خیلی خیلی بیشتر از دوران جنگ سازمانیافته شد. در حقیقت کاملا رسمی و سازمانیافته شد.
فساد اداری
فساد اداری این دوره تقریبا بیسابقه بود. در دوران جنگ که اصولا خیلی پولی جابهجا نمیشد که باعث فساد بشود. نهاینکه نبود اما کوچک بود. اتفاقات مهمی افتاد. مثلا در فساد مالی شهرداریها مدیران خانم شهرداریها هم به فساد مالی آلوده شدند. به طور سنتی در نظام اداری ایران خانمها هیچوقت در حوزهی فساد نبودند. به هر حال هم اخلاقیتر بودند و هم محافظهکارتر و در این وادیها فکر نمیکردند. اما در همین شهرداری پروندهسازیای شد و البته پروندهی واقعی هم وجود داشت، پول[فساد] یکی از مدیران ارشد خانم در شهرداری پول کمی نبود؛ ۱۵۰-۲۰۰ میلیون تومان بود. میشد ۴-۵ خانه با آن پول خرید. فساد ادرای گسترده بود و مدام نشت میکرد و شیرابه پخش میکرد.
مانور نامحدود اطلاعاتی امنیتی
وزارت اطلاعاتی هم بود که بیرون و داخل کشور هرکاری که دلش میخواست میکرد. به قول خودشان فرنگیکاران در خارج و در داخل هم آزادکارها وجود داشتند که از آن قتلها و ترورهایی درآمد که همه درجریان هستید.
تجربه جنگ ؟
در این کشور بالاخره جنگی بود که تجربهای داشت، تجربهی صنعتی، تجربهی سازماندهی و تجربهی مالی داشت. عقل ایجاب میکرد که این تجربه بهروز بشود و در دوران جدید بیاید. اما این اتفاق نیفتاد.
سردار سازی
روی هاشمی و کرباسچی سردارسازی صورت گرفت.
زیر بنا سازی
البته چهار اتفاق[مثبت] هم افتاد. زیربناسازیهای این دوره، زیربناسازیهای جدیای است. ظرفیتسازیها روی نیرو، راه و شبکهها[جدی بود]. بالاخره یکمقدار از پول نفت نشست.
کنترل جمعیت
جمعیت خوب کنترل شد. جمعیت سال ۶۵، یازده میلیون نفر بیشتر از جمعیت۵۵ بود و موسوی شعار میداد که اینها امت حزبالله هستند و اینها پخشکنندهی اسلام هستند و از این شعارها میداد که البته بعد خودشان هم در آن ماندند. کنترل جمعیت اتفاق مهمی بود. به این معنا که روستا و شهر توجیه شدند. خانههای بهداشت درست شد و وسایل جلوگیری از بارداری رایگان توزیع شد. این اتفاق بسیار مثبت بود.
گسترش آموزش
آموزش هم زیردانشگاهی و هم دانشگاهی گسترش پیدا کرد.
تکثیر رسانه
رسانههای درون حاکمیت تکثیر شد. قبلا یک شبکهی یک و دو بود اما تا سال ۷۶ پنجشش شبکهی تلویزیونی و رادیویی اضافه شد.
اینها اتفاقهای مثبت این دوره بود.
یک نظام و سه پاره فکری
ما در این دوره یک نظام با سهپارهی فکری داریم. یکپاره، پارهی هاشمی بود که هژمونی دارد. یکپاره، خط امام سابق است که ایزوله شده و یکپاره هم پارهی راستهای سنتی و مؤتلفه هستند.
تصفیه های درون نظامی
درون نظام تسویههای جدیای از سال۶۸ تا ۸۲ صورت گرفت. خط امام را از مصدر [قدرت] کنار گذاشتند. درون دولت را که کامل از خط امامیها گرفتند، حتی بیرون را هم ـمثلا بنیادشهید راـ از خط امامیها گرفتند.
موقعیت رانده شدهگان
برخی چپها یک بنیادی زدهبودند که اسمش رجا بود. با اینکه آن یک بنیاد اقتصادی بودند اما همه می گفتند: بنیاد راندهشدگان جمهوریاسلامی! برخی هم موافقتاصولی گرفتند و به دنبال تجهیز مالی خودشان رفتند. یک کمپشان هم حول و حوش آقایحجاریان در مرکز مطالعاتاستراتژیک[۷۲] هشتسال یک امکاناتی داشتند و با مطالعه به تئوریهایی رسیدند که بعدها عمل شد.
انزوا و لاک دفاعی خط امامیها
برخی هم مثل کروبی و...کاملا از مصدر راندهشدند. یک [حالت] انزوا و لاکدفاعی در خط امامیها میبینیم.
" کارگزاران"
کارگزاران درحقیقت مابهازای تشکیلاتیای بودند که حامل چند عنصر بودند. یکی تمکین و پذیرش به هاشمی. دوم پرچمدار تکنوکراتیکـبروکراتیک لیبرال در ایران بشوند. و بخشی از مجلس و تقریبا همهی دولت را داشته باشند.
باز بر آمد و نو بر آمد تشکیلاتی
اینجا دو اتفاق افتاد. سازمان مجاهدینانقلابی که قبلا منحل شدهبود و ۶۱ انشعاب چپ دادهبود، اول دههی۷۰ اعلام موجودیت کردند. نشریهی عصرما از سال ۷۳ منتشرشد که آنزمان نشریهی کیفیای بود. یک جریان ریشهری هم درآمد که جریان مخوف دههی۶۰ بود و جمعیت ارزشهای انقلاباسلامی را تشکیل دادند و خودشان، خودشان را سریع منحل کرد.
رگهی اعتراضی دانشگاه رسمی
یک رگهی اعتراضی در دانشگاه در اعتراض به سیاستهای اقتصادی و سیاستخارجهای هاشمی شکل گرفت که همین انجمنهای اسلامی و تحکیم بودند(آنموقع دیگر کسی اصلا دردانشگاه نبود).
یقه چرکها، یقه سفیدها؛ دو طبقه
دو اتفاق هم افتاد. بخشی از یقه چرکهای اول انقلاب تبدیل به یقهسفید شدند و صاحب کارخانه شدند. مثل طیف مؤتلفهایها، طیف میگونیها، طیف رفیقدوست. البته بعضیشان هم هنوز یقهچرک باقی ماندند و پاشنهکفش میخوابانند. بخشی از یقهسفیدها هم با همین کارگزارانها و جریان شهرداریها آمدند. اینجا دو طبقه شکل گرفت. یک زمینهی زادوولد طبقاتی از دوران جنگ آغاز شدهبود که در این دوره در طیفهای مؤتلفهای مثل رفیقدوست و میگون برملا شد. تبلور تشکیلاتی یک طیف هم کارگزاران بود.
روزنهای اجتماعی
در این دوره یک روزنههای اجتماعیای باز شد. میخواستند مدل چین باشد. انسداد سیاسی ولی با مقداری آزادیهای اجتماعی. حجاب در این دوره دیگر خیلی مورد تهاجم قرار نمیگرفت. مثلا روسریها کمی عقب رفت و روپوش ها آمد. البته روپوش از همان سال ۶۶ با آمدن کیمونها آمدهبود و آن موقع هم خیلی قابل کنترل نبود اما در این دوره بازتر شد. این گشتها نه اینکه نبودند اما نسبت به دههی۶۰ کمتر شدند. سینما آزادتر شد و بازار فیلم یک مقدار رونق پیدا کرد. این دوره فیلمهای جدیدی آمدند. این دوره شهرداری کارهایی کرد، مثلا فرهنگسراهایی ساخت که درحدخودش دربازتر شدن فضای فرهنگی موثر بود. به برخی نشریهها هم اجازهی انتشار دادند.اینها اتفاقاتی بود که از قبال دولت هاشمی رخ داد.
میل مدنی نوین
در سطح اجتماعی یک میل مدنی نوین پیدا شد. موج جدید انجیاو سازی در ایران از سال ۷۲ به بعد شکل گرفت که تا ۸۴، دههزار انجیاو در ایران بهوجود آمد که البته بخش مهمی از آنها الان نیستند.
نو اعتراضات صنفی
اعتراضات صنفی و کارگری شکل گرفت. تعدیل درحقیقت بیشترین فشار را روی طبقهی کارگر و جریانهای فرودست میآورد.
مهاجرت های تازه
دافعههای جدید از روستا و بخشی از موج مهاجرت از روستا را در اینجا شاهد بودیم.
شورش های محلی
شورشهای محلی را هم شاهد بودیم. حاشیهی تهران، اسلامشهر، رباطکریم و بعد اراک و قزوین شورشهایی بود که برخی غیرقابل مهار بود[۷۳]. بخشی به خاطر بغض ناشی از فشار اقتصادی بود و بخشی هم به خاطر بغض ناشی از فشارهای دههی ۶۰ تا نیمهی دههی۷۰.
مطالبات اقوامـاقلیت ها
اقوام و اقلیتها در یک موضع مطالبهجویی قرار گرفتند.
راه به جهان
یک راه هم به جهان باز شد. آرامآرام کامپیوتر و بعد هم اینترنت آمد. هم از این مجرا راه باز شد و هم اینکه کاروانهای ورزشی ایران [که قبلا] ایزوله بودند این دوره همهجا رفتند و فیلم ایران و موسیقی ایران [بهجهان] راه پیدا کرد. همهی [این اتفاقات] از مجرای دولتی نبود اما درکل راه به جهان باز شد.
نو روشنفکری: اندیشه/ نشر/ ترجمه/ هنر و ادبیات
یک جریان جدید روشنفکری هم شکل گرفت که خودش را هم در سطح اندیشه و هم در سطح نشر نشان میداد و هم در سطح ترجمه. بخشی از روشنفکران و هنرمندانی که تعریف دروننظامی دههی۶۰ داشتند و در ابتدای دههی۶۰ مُبلغ ایدئولوژیک جمهوریاسلامی بودند، به این جریان روشنفکریِ نوظهور پیوستند. درحقیقت جریانهایی بودند که با رانت و امکانات جمهوریاسلامی بالا آمدند اما مقابل جمهوریاسلامی قرار گرفتند بدون اینکه سیرتطور و تحول خودشان را حداقلتوضیحی بدهند. آرامآرام چپ جدید به قول مطبوعاتیها با ترام دهدرصد آمدند. ([این بحث را بعدا باز می کنیم). لائیکها ظهور و بروز پیدا کردند. کتابهای جدید به بازار آمد و نهضت ترجمهی نسبیای راه افتاد. مثلا از ۶۰ تا ۶۹ فقط یک فیلم کیفی آمد. فیلم باشوغریبه کوچک آقایبیضایی که تاحدودی شرایط آندوره را ترسیم میکرد. آن پسر سیاه جنوبی در شمال ایران روی کتاب درسیاش که نقشهی ایران بود، اشک ریخت و گریه کرد که تمثیلی بود. اما فیلم دیگری نیامد. البته فیلمهایی هم مثل عروسیخوبان آمده بود که تلنگرهایی به فضای بعد از جنگ میزد اما در این دوره فضای هنر و ادبیات باز شد.
پیش پرده شرایط نو؛
میرسیم به آخرین بخش بحث امروز. اتفاقاتی که در حدفاصل ۶۰ تا ۷۶ رخ داد، بهاضافهی اتفاقات کیفی دیگری که دفعهی بعد انشاءالله مرور خواهیم کرد، باعث شد که پیشپردهای شکل بگیرد و باعث بیرونآمدن شرایط جدید بشود.
عینیت اقتصادیـاجتماعی
حدفاصل ۶۸ تا ۷۶ ناشی از اقتصاد جنگ و فشارهای اقتصادیـاجتماعی دوران جنگ و فشارهای ویژهی اقتصاد تحت تعدیلِ هاشمی یک عینیت اقتصادیـاجتماعی وجود داشت.
ذهنیت تاریخیـاکنونی
یک ذهنیت تاریخی و اکنونی شکل گرفت. ذهنیت تاریخیای که از مشروطه دنبال نفی مطلقه بود، به اکنون رسید.
تأثیر جهانی
تحولات جهان تاثیر نسبی و مهمی روی ایران گذاشت. باردیگر خواهیم دید که هرم قدرت شکسته شدهبود و قدرت توزیع شدهبود؛ احزاب آهنین جای خودشان را به انجیاوها دادهبودند. نظامهای غرب مشارکتی شدهبودند و در جنوب هم نظامهای مشارکتی و انجیاوای بسیار جدیای شکل گرفتهبود. جهان به مدنیت و مشارکت رسیدهبود. هرچقدر هم دیوار را بلند کنی، طبیعتا ایران هم از این تاثیر دور نمیماند، کما اینکه دور هم نماند.
میل رهایی
یک میل رهایی از شرایط ۶۰ تا ۷۵ بهوجود آمد.
مطالبات چند وجهی
نهایتا مطالبات چندوجهیای هم صورت گرفت.
بحث تمام شد. بحث امروز طولانی بود. بهاین علت که مجبور هستیم تا هفتهی دیگر که آخرین فرصت بعد از تعطیلات حسینیه است، بحث را ببندیم. من معذرت میخواهم که اینقدر سریع صحبت کردم و حجم انبوهی از اطلاعات به جمع دادهشد و طبیعتا جمع خسته شده و طراوت اول جلسه را ندارد. من عذر میخواهم. ناخودخواسته بود. دفعهی بعد مفصلتر صحبت میکنیم که چرا اصلاحات در ایران باب شد و مشکلاتش چه بود و چرا به وضعیت اکنونیاش رسید.
در مورد تسخیر لانه جاسوسی یا سفارت، گفتید که آقای بازرگان و چمران با برژنیسکی گفتگویی داشتند درحالیکه آن موقع روحانیونی بودند که مذاکره با آمریکا را حرام اندر حرام میدانستند. البته الان همانها انگار به حالت اضطرابی افتادهاند که اگر مذاکره به نفع ملت باشد، اشکالی ندارد. آیا این درست است؟
صابر: البته باید گفت که در پروسهی انقلاب هم بخشی از روحانیون با امریکاییها مذاکره میکردند. منتهی بچههای سفارت فقط اسنادی را چاپ میکردند که [مربوط] به امیرانتظام، مدنی، مهندستوسلی و...بود. ولی جسارت اینرا نداشتند که اسناد آنطرف را منتشر کنند. مذاکره حرام نبود. با اینکه جمهوریاسلامی صبغهی ایدئولوژیک دارد اما در به همه جا حتی به حریم خصوصی و اتاق خواب همهی ملت هم رفت. [چرا که فقط] مسالهی بقا برایش مهم است و اصلیترین مسالهاش بقا است. یک جایی که بقا به خطر بیفتد، مذاکره هم میشود. به نظر من حلال و حرام اینجوری وجود ندارد و هر وقت هرچه ایجاب کند، ایجاد میشود.
***
جسارتا سوالی داشتم که مربوط به فراز انقلاب۵۷ است و البته سوال کوتاهی هم در مورد این جلسه دارم. شما در کل جلسات انقلاب اسمی از آقای منتظری و پسرشان و فعالیتشان و تشکیلاتشان در قم و اصفهان و نجفآباد نیاوردید. حتی اسم ایشان را هم نیاوردید. فقط گفتید که فلان تاریخ همراه طالقانی آزاد شد. کل هفت جلسهی انقلاب را من به دقت بودهام. چند تا کتاب که از اسناد چاپ شدهی ساواک هم هست را دیدهام که دو جلد آن را مصطفی ایزدی تحت عنوان فقیهعالیقدر چاپ کردهاست و دو جلد دیگر آن را اول انقلاب ساتجا چاپ کردهاست به علاوه اینکه خاطرات ایشان هم هست. چیزی که بهنظر میرسد در بحث شما اصلا نبود و انگار نه انگار. وقتی هم حتی از اقطاب استانها نام بردید از آقای دستغیب نام بردید اما از ایشان نام نبردید. این دلیلاش چیست؟ یا این است که واقعا ایشان در فضا نبودهاند و یا این است که انتقادهای تند و شدید وشاذی به ایشان دارید اما در فضای فعلی و خصوصا در بعد از اصلاحات صلاح نمیدانید که مطرحشان کنید و یا اینکه به نظر من موردِ آقای منتظری و جریاناش روی بحث و تحلیل شما روی روحانیت و حوزه و سنت یک خلل انسجامی بهوجود میآورد. انسجامِ بیان شده این بوده و بارها هم گفتید که روحانیت هیچوقت از مشروطه تا الان حرکت مستقلی نداشتهاست و نمیتواند داشته باشد و روحانیت حتی در انقلاب هم یا پشت شریعتی آمدند و یا مجاهدین ولاغیر. وقتی این مساله را من اینگونه برخلاف آن اسناد و کتابها میبینم به بقیهی تحلیلهای مطرح شدهی این کلاس هم شک میکنم.
سوال این جلسهام هم درمورد گروه فرقانیهاست. من نمی خواهم از آنها دفاع کنم و شناخت چندانی هم ندارم اما ما در تاریخ میبینیم که گروه فرقان از اول رهبری آقای خمینی را قبول نکرد و محکم هم میگویند که ما رهبری ایشان را قبول نداریم. من نمیخواهم بگویم که کارشان درست بوده یا غلط اما در مقایسه با مجاهدین با صداقت عمل میکنند. مجاهدین در بیانیههای اولی که میدهند میگویند که ما اولین کسانی هستیم که رهبری شما را قبول داریم و بقیه فقط شعار میدهند و نمیفهمند و ... اما بعد در سیر خودشان جلو میآیند تا اینکه سال ۶۴ اعلام میکنند که ما از اول میدانستیم و تاکتیکی برخورد کرده بودیم. در تحلیل شما یک علاقهی ایدئولوژیک به مجاهدین میبینم که فکر می کنم [به این دلیل] اینطور قضاوت میکنید اما این نکتهی مهم را در گروه فرقان نمیبینم. [مثلا] میگویید اینها مثل فدائیان اسلام بودند. من نمی خواهم ترور را تایید کنم و درست است که مکانیکی برخورد کردن بد است اما آدم میبیند آنها از اول همین بودهاند ولی مجاهدین از اول انقلاب پیریزی کارشان با عدم صداقت است.
صابر: درمورد نکتهی اول در تقویم انقلاب که میآمدیم به مناسبت با آقای منتظری برخورد شد. آقای منتظری هم با آقای طالقانی آزاد شدند. یک پاراگراف هم توضیح دادهشد که ایشان در دو نظام ضد قدرت بودند و میشد که انتقادهایی که به اعدامها و شکنجهها داشتند را مطرح نکنند و به فاصلهی بعد از ۶۸ هم در موضع ولایتفقیه قرار بگیرند امااین کار را نکردند. این موارد مطرح شد. اگر شما توضیح بخواهی، توضیح این است که نقش اخلاقی و نقش سیاسی آقای منتظری قابل دفاع است. اما به لحاظ فکری شما نگاه کن که موضع صدورانقلابِ اولِ انقلاب موضع ایشان بود. ایشان خودش از طرفداران اصلی وارد شدن ولایتفقیه به قانوناساسی بود و نایبرئیس آن مجلس هم بود. رسالهی ایشان با رسالههای سنتی خیلی تفاوتی ندارد. دیدگاه روی اقتصاد، دیدگاه تجاری است. اینها چیزهایی است که میشود در این شرایط مطرح کرد. به آن مفهوم ایشان هیچوقت نقش فکری نداشتهاست. ولی نقش سیاسی ایشان خیلی جدی بودهاست و شاید من کوتاهی کردم و در این دوره با شتابی که هست این کوتاهی رخ می دهد که عامدانه نیست. لااقل از خباثت نیست. اگر عامدانه باشد خباثت است. ولی ایشان در دههی۶۰ نقش اخلاقیِ آموزشیای ایفا کرد. تنها کسی که روی اعدامها، روی زندان و روی شکنجه ایستاد، ایشان بود. هیچکدام از کسانی که الان اپوزیسون هستند حاضر نبودند روی این مساله بروند. بودند کسانی که از بعضی آقایان درخواست می کردند که در اصلاحات هم چهرهتر شدند که روی این موارد بروند، ولی هیچکدام از آقایان نرفتند. ببین! آقایمنتظری نهاد پاکی دارد. خیلی مهم است. مقابل دو نظام ایستاد. بعد از سال ۶۰ هم در حوزه قرار گرفت و روی کنار رفتن لاجوردی ایستاد. مرتب به زندانها نماینده اعزام میکرد وحامی بخش مهمی از زندانیان بود که وضعیت ویژهای داشتند بود. اینها همه مثبت است و تا آنجایی که من نگفتم، قصور از من است. ولی ایشان تیپ فکریای نیست که نقش فکری مثل آقای طالقانی داشته باشد و یا نقش تاریخی مثل آقای خمینی داشته باشد. در اشل خودشان به قول خود آخوندها ملا است و میشود گفت که سواد فقهی ایشان از خیلی کسانی که هستند و سنشان هم از ایشان بیشتر است، جلوتر است. اینکه وزن فقهی دارند ولی وزن فکری نه! نکتهی دوم اینکه در سیری که دیدیم خب استارت را همیشه روشنفکرها زدند و روحانیون بعد از این استارت آمدهاند. این الغای ما نیست. شما خودت هر پژوهشی بخواهی بکنی میبینی که یک فاصلهی فکری ویژهای بین مساعی فکری قبل از مشروطه تا آمدن آقای بهبهانی و طباطبایی در مشروطه وجود داشتهاست. حداقل بیست سال فاصله وجود داشت. در نهضت ملی هم که یک فاصلهی کیفیای وجود داشت. [جنبش]۳۹- ۴۲هم با اعلام موجودیت جبههی ملی دوم و بعد اعلام موجودیت نهضتآزادی شکل گرفت و بعد روحانیت آمد. روحانیت هم که آمد در ابتدای کار مسالهی اصلیاش زن و زمین بود. قبلا توضیح دادیم که بعدا رشد کرد و به موضع ضد ظلم و ضد استبداد رسید. در دههی پنجاه هم شما نگاه کنید وسط متن، مستقل از اینکه چه انتقادی به آنها داشته باشیم و در چه سطحی به آنها انتقاد وارد کنیم، مجاهدین و شریعتی هستند. قبلا هم گفته شد. البته از آقای سعیدی[سیرجانی] هم اسم برده شد. از آقای غفاری هم اسم برده شد. اینها مستقل از مجاهدین و شریعتی ایستادگیهایی داشتند و شهید هم شدند. اما بقیهی روحانیون فعال در ارتباط با اینها دستگیر شدند. اینکه روحانیت در دههی۵۰ نقش استارتری ندارد. در انقلاب هم مستند وجود دارد که حرکتها از دانشگاه و ضد کمپدیوید و ماجرای هواپیمای العال و .. شروع شد تا اینکه روحانیت [بعدا] در موضع هژمونیک قرار گرفت. من هم نگفتم روحانیت نمیتواند از این به بعد حرکت مستقلی داشته باشد. تا اینجای کار را ما اینطوری دیدیم. البته خب خاتمی در اصلاحات نقش اجتماعیـسیاسیای ایفا کرد که بازتابهای بینالمللیای هم پیدا کرد. این نقش جدی بود. نسل جدیدی که داشتند با مذهب قهر میکردند، آشتی کردند. فضای جهان روی ایران مثبت شد. اینها اتفاقات مثبتی بود که شاید کسی جز خاتمی نمیتوانست انجام دهد. اینهایی هم که در اپوزیسیون هستند در آن موضع نبودند که بتوانند [این نقش را] انجام دهند. ما همیشه تاکید کردهایم که نه مرعوب روحانیت هستیم، نه در مقابلاش خودکمبین هستیم و نه نمی خواهیم که نقش تاریخیاش را در تاریخ نادیده بگیریم. نقش تاریخیای که جمعکُن بوده، بسیجکن و ترغیبکن بوده ولی هیچوقت یک جریان فکری راه نینداختهاست. آقای طالقانی هم که جریان فکری راه انداخت، نمایندهی حوزهی سنتی نیست. آقای مطهری هم که [جریان فکری] راه انداخت خیلی نمایندهی حوزهی سنتی نیست. الان هم آقای کدیور و آقای ایازی و...در حوزهی پژوهش فعالاند و برخی از پژوهشهایشان هم خیلی قابل تامل و راهگشا است اما آنها هم با حوزهی سنتی و جایگاه پیشین خودشان مرزبندی دارند. عناصری از روحانیت که نقش تاریخی ایفا میکنند از بستر آن فاصله گرفتهاند. حتی اگر خود آقای خمینی هم در بستر سنتی خودش میماند... .آن موقع جز ایشان هشت مرجع دیگر هم بودند که بیانیههای ۹ امضایی میدادند. او برخلاف آن هشت نفر که جلوتر نیامدند، جلوتر آمد. جلوتر آمد به مفهوم فاصله با بستر سنتی خودش است. خودش هم چندبار در دههی ۶۰ عنوان کرد که ما از دست روحانیت سنتی بلاها کشیدیم. ایشان از این جملهها زیاد دارد. روحانیت در تحول فکری جامعهی ایران خیلی نقش نداشتهاست. این تک عناصر نمایندهی حوزهی سنتی نیستند. اما عناصر پاکنهاد داشتهاند. طباطبایی پاکنهاد بوده است. آقای منتظری پاکنهاد است. اتفاقا ببین آقای منتظری در دومرحله، کار آموزشی کرد. یکی در دههی ۶۰ و یکی هم سر دستگیریهای ۷۹- ۸۰ و بعد آن. به این ترتیب که به همهی خانوادهها کمک میکرد. میدانستند هم بخش زیادی [از افرادی] که دستگیر شدهاند تفاوت فکری زیادی با ایشان دارند.یک مردانگیِ ایرانی و یک دستگیریِ مذهبی داشت بدون اینکه کسی بفهمد. نهادش، پاک است. نقش اجتماعی و اعتراضی جدی داشتهاست اما نقش فکری نداشتهاست. تا آنجایی هم که ما کم گفتیم در مقابل همهی کسانی که دربارهشان کم گفتیم عذر میخواهیم وسعی میکنیم در مرحلهی بعد جبرانش کنیم. در نکتهی دوم هم که شما گفتید، شما واژهای بهکار بردید که ممکن است بار داشته باشد؛گفتید علاقه به مجاهدین! ببین ما که تعارف که نداریم. به بانیان ما علاقه داریم و اسم فرزندانمان اسم آنهاست. روش و منشی که آنها آوردند کسی نیاورد. روی منش و روش و پرنیسپهای شخص حنیفنژاد میتوان ایستاد و زندان رفت و جان هم داد. بی تعارف! ولی شما کلی صحبت میکنی. درحقیقت این کلی صحبت کردن بار دارد. بارِ تشکیلاتی و امنیتی دارد. با جریانهای بعد از انقلاب مرزبندیها خیلی جدی است و علقهای وجود ندارد. نکتهی دوم این است که جریان بهلحاظ استراتژیک اشتباه کرد و طبیعتا باید پاسخگوی اشتباهات خودش باشد. کارهایی کرد که پرنسیپهای اخلاقی بنیانگذاران را مخدوش کرد. در بحث گفتم که اگر روزی شرایط ایران به گونهای باشد که طرفین درگیری بتوانند مساوی توضیح بدهند، امکان نقد جاندار هر دو هست ولی تا آن موقع من به مفهوم ضمیر نه اینکه وزنی دارم، اما "من" در این حوزه نمیروم. یعنی عادلانه نیست.
فرقان یک جریان فکری کوچک بود که اصلا قابل مقایسه با مجاهدین نبودند. سابقه و پیشینه و توان سازماندهی [قابل مقایسه نبود]. شما فرض کنید که کل دانشگاه تهران سخنرانی ۱۶بهمن پر شد. در سال ۷۷ دورهی اصلاحات، سالگرد دوم خرداد که آقای خاتمی آمد صحبت کرد زمین چمن پر بود و نیمی از دو حاشیهی زمین چمن. اگر زمین دانشگاه تهران را که ۱۱۰ در ۷۰ درنطر بگیریم(البته بزرگترین زمین چمنها ۱۲۰ در ۹۰ است) و [جمعیت] خیلی فشرده و کتابی بایستند، ۲۰هزار نفر به همراه آن پهلوها میتوانند بایستند. ولی آن جریان ۱۰۰هزار آدم میآورد. یا در رشت ۳۰۰هزار نفر را به میتینگ انتخاباتیاش میآورد. ولی فرقان یک جریانی اجتماعی نبود. ما نمیتوانیم جریانهای ناهمسطح را با هم مقایسه کنیم. فرقان یک جریان صادقی بودند منتهی بهلحاظ فکری در شریعتی ماندند و ادبیاتشان را در شریعتی پیچیده کردند. برخودشان با شریعتی و فکر شریعتی، برخورد شرکآلودی بود. همانطور که نواب ترور کرد و تضاد فکری را مکانیکی جواب داد، اینها هم همین کار را کردند. مگر مطهری قابل ترور بود؟! او فکری بود و نقد هم داشت. یا شیخ قاسم اسلامی که یک پیرمرد ۸۰ ساله بود را چه کسی میآید ترور کند؟! ترور سپهبد قرنی چه مسالهای را حل کرد؟! یا ترور هاشمی؟! هاشمی آن موقع روحانی مبارزی بود که کیفیترین روحانی مبارز ضد رژیم شاه بود. آن وقت باید او را ترور کنی؟! یا حاجمهدیعراقی از بازاریهای ملی بود. بیایی حاجمهدی را ترور کنی! اصولا [فرقان] تضاد را عوضی گرفت. ترورها کودکانه بود و انتخابها هم بسیار کودکانه بود. نمیگویم که دیگرانی بودند که میتوانستد ترور شوند، نه! اصولا به نظر من ترور اشتباه است. ما از انقلاب گذشتیم، چرا دیگر باید ترور کنیم؟! اینکه جایگاه فرقان، جایگاه اجتماعی مجاهدین نبود و همسنگ نیستند. یک جریان مکانیستی بود. مهم این است که بعد ازآن هم هیچ اثری از آثارشان باقی نماند. اگر جریانی ضرورتی داشته باشد بروز و ظهورش و از یک حقانیت نسبیای برخوردار باشد، آثارش بالاخره میماند. ولی فرقان تمام شد و همان ۵۸ سفرهاش جمع شد. اینکه اصلا بحث علقه وجود ندارد. اما یک سری مؤلفههایی هست که آن مؤلفهها وزن جریان و برد اجتماعی و تریبون و امکانتش است. هاشمیرفسنجانی در نمازجمعهی سال شصت گفت که روزنامهی مجاهدین ۴۰۰ هزار تیراژ داشت. ۴۰۰ هزار تیراژ، هر روزنامه را هم ۵نفر بخوانند، ۲ میلیوننفر خواننده در جامعهی ۳۰ میلیونی سال ۵۸- ۵۹ خیلی زیاد است. اما نشریهی فرقان با پست، ۳۰۰- ۴۰۰ تا اینور و آنور میرفت (بیرون هم نمیتوانستند که چاپش کنند). ۳۰۰-۴۰۰ تا با ۳۰۰-۴۰۰ هزارتا اصلا قابل مقایسه نیست. لذا فارغ از اینکه ما چه موضعی نسبت به جریانها داریم از شاخصها و ملاکها وسنجهها نمیتوانیم کوتاه بیاییم. فرقان یک جریان اجتماعی، کوچک، درونگرا بود که نمیتوانست اجتماعی باشد ولی آن جریان، جریانی بود که بعد از انقلاب در تهران و شهرستان باز شد و در روستا هم رفت. لذا این دو همسنگ نیستند که مقایسهشان کنیم. ببین بحث هم خیلی فشرده است و من خیلی چیزهای ریز را نمیرسم بگویم. مثلا امروز که شما گفتید الان، من باید حتما روی آقای منتظری دههی ۶۰ تیتری باز میکردم. این قصوری بود که ناخودخواسته است. این نظر من است که اتفاقا ایشان باید در دههی ۶۰ عنوان میشد. اما به نظر من ایشان بحث فکری ندارد. البته ایشان از نظریهی ولایتفقیه به نظارتفقیه رسیده است و در کارد خودشان تحولی است اما الان که نسل شما و جامعهی ایران از نظریه عبور کرده، نظارت، جانشین ولایت بشود دیگر خیلی مسالهی جامعهی ایران نیست. شاید بیست سال پیش چیز تازهای بود اما الان چیز نویی نیست. زیراکه عبور بهطور جدیای از تئوری صورت گرفته است. در جمعبندیهای کلان به همه با وزن مخصوصی که داشتند[میپردازیم]. همه که جیوه نیستند که وزن مخصوصی در مقابل دیگر عناصر داشتهباشند. به ایشان هم باید در کنار بقیه قطبها و در وزن مخصوص خودشان پرداخت. اینکه شما میگویید قابل قبول است و من از جمع به اینخاطر عذر میخواهم و سعی میکنیم جبرانش کنیم.
[۱] . منگیستو هیله ماریام. Mengistu Haile Mariam. (۱۹۲۷). رهبر مبارزات کمونیستی اتیوپی در سالهای ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۷ و ریس جمهوری این کشور در سالهای ۱۹۸۷تا ۱۹۹۱ بود.
[۲] . شرح انقلاب نیکاراگوئه در فراز انقلاب ۵۷، سرفصل فضای بینالملل آورده شده است.
[۳] . نورمحمد تَرَهکی. (۱۹۷۹-۱۹۱۷).روزنامهنگار، سیاستمدار، مترجم و داستاننویس افغانستانی. او که در هندوستان تحصیل کرد بود در جوانی به گروه چپگرای جوانان بیدار پیوست و بر علیه سیاستهای محمد داوودخان در جراید انتقاداتی را مطرح کرد. پس از یک دوره پرفراز و نشیب اشتغال به امور اداری در داخل و خارج از کشور، در کنگره چهارم جمعیت دموکراتیک خلق افغانستان ۱۹۶۶ به دبیرکلی این جمعیت رسید. این جمعیت در سال ۱۹۷۹ توانست علیه محمدداوودخان کودتا کند و پس از به قتل رساندن او، قدرت را بهدست گیرد. زمام قدرت افغانستان یک سال و نیم در دست ترهکی بود اما به سبب اختلافات درون حزبی برکنار شد و توسط نزدیکان حفیظ الله امین، یکی دیگر از اعضای بلندپایه جمعیت، به قتل رسید. حفیظ الله امین پس از او به مدت ۱۰۰ روز زمامدار افغانستان بود و همچون سلف خود در کاخ ریاستجمهوری به قتل رسید.
[۴]. بَبرَک کارمِل(۱۹۹۶-۱۹۲۹). سیاستمدار و حقوقدان افغانستانی.او از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۶ مقام ریاست جمهوری افغانستان را برعهده داشت. او که از رهبران فراکسیون معتدل پرچم در حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود با حمایت شوروی و پس به قتل رساندن حفیظ الله امین به ریاست جمهوری رسید و سال بعد جبهه پدر وطن را تاسیس کرد و بسیاری از امور اجرایی را به این جبهه سپرد. دوران او مقارن با جنگهای پی در پی با مجاهدان بود. کارمل پس از تغییرسیاست شوروی در افغانستان توسط ایادی شوروی از حکومت برکنار و تبعید شد.
[۵] . Principles
[۶] . عزیزالله پالیزبان سپهبد نظامی. او از نظامیان منطقه غرب کشور بود که در دوره هفتم مجلس نماینده استانهای ایلام و کرمانشاه شد و سال ۵۴ معاون نخست وزیر و آخرین استاندار کرمانشاه در دوره پهلوی بود. او در مرداد ۱۳۵۸ توانست با همکاری برخی از گروههای مخالف مدت کوتاهی شهر پاوه را تسخیر کند اما به سرعت عقب رانده شد و به آمریکا گریخت.
[۷] . غلامعلی اویسی.(۱۳۶۲-۱۲۹۷). ارتشبد نظامی. او در سال ۵۷ فرمانده نظامی پایتخت بود و در دولت ازهاری نیز سمت وزارت کار را بر عهده داشت. او پیش از این سمت فرماندهی کل ژاندارمری را داشت. پس از انقلاب اویسی به پاریس رفت و در تشکیل یک نیروی نظامی علیه حکومت ایران کوشید. او که از برنامهریزان کودتای نوژه نیز بود در سال ۶۲ در پاریس به قتل رسید.
[۸] . در فراز انقلاب ۵۷، سر فصل رهبری بر روی این موضوع تدقیق شده است.
[۹] .Veto
[۱۰] . در فراز انقلاب ۵۷، سرفصل روایت فراز شرح این روز آمده است.
[۱۱] . بازرگان یک روز بعد یعنی ۲۰ بهمن در دانشگاه تهران سخنرانی کرد.
[۱۲] .package
[۱۳] . محمدرضا مهدویکنی در این دوران عضو شورای انقلاب و سرپرست کمیته انقلاب اسلامی بوده است. او در دولت شورای انقلاب و دولت بنیصدر وزیر دادگستری شد.
[۱۴] . سعید امانی همدانی. (۱۳۸۰-۱۲۹۴). از جمله موسسان هیات موتلفه اسلامی بود. او پس از انقلاب نماینده دور اول و دوم مجلس شورای اسلامی و عضو شورای مرکزی حزب جمهوری شد. همچنین او بنیانگذار جامعه انجمنهای اسلامی اصناف و بازار در سال ۵۹ بود و سالها سمت دبیرکلی این تشکل را عهدهدار بود.
[۱۵] . عبدالحکیم مختوم، حسین جرجانی، طواق محمد واحدی، شیرمحمد رخشنده توماج از اعضای چریکهای فدایی خلق شاخه خلق ترکمنصحرا بودند که در این منطقه فعالیت میکردند و هر چهار نفر در ۱۸ بهمن ۵۸ دستگیر شدند و در ۲۹ بهمن جسدشان در جاده بجنورد پیدا شد. در این بین توماج که سابقه چند بار زندان در دوران پهلوی را داشت، چهره شاخصی در میان فداییان بود.
[۱۶] . فیلیکس آقایان. (۱۲۹۴) دانش آموخته حقوق و نماینده ارامنه در دوره ۱۹ تا ۲۱ و ۲۴ مجلس، سناتور انتصابی سنا و از متنفذین دربار بود. او که در تجارت و زمینداری نیز دستی داشت، از سال ۱۳۲۵ تا ۱۳۳۰ و ۱۳۳۴ تا ۱۳۵۷ سمت ریاست فدراسیون اسکی را عهدهدار بود.
[۱۷] . حزب کومله با پیوند چند گروه چپگرای کرد در سال ۱۳۵۷ تشکیل شد و در مبارزه با جمهوری اسلامی مشی مسلحانه داشت. این حزب مدتی با دیگر احزاب کردستان پیوند خورد اما پس از مدتی مبارزه مشترک مورد سرکوب قرار گرفت و هسته مرکزی حزب به خارج از کشور رفت و دچار انشعاب و رکود شد اماهمچنان موجودیت خود را در منطقه کردستان حفظ کرد. سازمان زحمتکشان کردستان، حزب کومله کردستان ایران و سازمان کردستان حزبکمونیست ایران تحت نام کومله فعالیت میکنند، همچنین شاخهی خارج از کشور با رهبری عبداللهمهتدی و همکاری برخی از اعضای قدیم و جدید با مشی مسالمتآمیز و خواسته فدرالیسم در ایران، تحت نام کومله اعلام موجودیت کرده و در حال فعالیت است.
[۱۸] . عبدالرحمان وثوق.(۱۳۰۹-۱۳۶۸). معروف به قاسملو. دکتری علوم اقتصادی دانشگاه پراگ. از مبارزان کرد پیش از انقلاب و دبیرکل حزب دموکرات کردستان در دوران انقلاب بود. او برای رسیدن به این مقام با غنی بلوریان رقابت کرده بود و در دوره ریاست او قدرت نظامی کردها افزایش یافت. او همچنین نماینده انتخابی کردها در مجلس خبرگان قانون اساسی بود که به دلیل تهدیدها نتوانست در این مجلس حاضر شود و در عوض رهسپار اروپا شد و فعالیت خود را از خارج از کشور ادامه داد. در سال ۱۳۶۸ در شهر وین اتریش بر سر قرار مذاکره با یک مقام جمهوری اسلامی ترور شد.
[۱۹] . غنی بلوریان. (۱۳۰۳-۱۳۸۹). معروف به مام غنی. از اعضای برجسته حزب دموکرات کردستان و مبارزان دوران پهلوی دوم بود که مجموعا ۲۵ سال را در زندان گذراند و با پیروزی انقلاب از زندان آزاد شد. او نماینده مذاکرات کردها با دولت موقت و همچنین نماینده انتخابی مهاباد در مجلس شورای اول اسلامی بود اما به دلیل تهدیدها و مخالفتها نتوانست در مجلس حاضر شود. او که مشی میانهرویی داشت در سال ۵۸ از حزب دموکرات به رهبری قاسملو جدا شد و کمیته مرکزی حزب دموکرات را تشکیل داد. مام غنی در سال ۶۱ از کشور خارج شد و به حزب توده شاخه خارج از کشور پیوست. او در سال ۱۳۸۹ در آلمان بر اثر سکته قلبی درگذشت.
[۲۰] . فراز دهه ۴۰-۵۰ در سرفصل شرایط شناسی یک بخش به تاریخ تفصیلی فدائیان خلق اختصاص دارد.
[۲۱] . این سخنرانی در مسجدالنبی قزوین ایراد شده است و مشروح آن در روزنامهی میزان، فروردین ۱۳۶۰ آمده است.
[۲۲] . در این باره رجوع کنید به فراز انقلاب ۵۷، سرفصل روایت فراز.
[۲۳] . Sectarist. به معنای فرقهگرا است و اصطلاحاً به گروههایی اتلاق میشود که در درون یک گروه بزرگتر شکل میگیرند و به حرکتهای تندروانه و یا کندروانه دست میزنند که عموماً با شعارهای عمومی اکثریت آن گروه فاصله دارد.
[۲۴] . در حاشیه جشن استقلال الجزایر در آبان ۱۳۵۸ مهندس بازرگان به همراه دکتر یزدی وزیر امور خارجه و دکتر چمران وزیر امورد دفاع با برژینسکی مشاور امنیت ملی کاخ سفید دیدار کردند که موضوع این دیدار تحویل شاه به ایران و به رسمیت شناختن انقلاب توسط آمریکا بود. سه روز بعد تظاهراتی در اعتراض به این دیدار صورت گرفت و سفارت آمریکا اشغال شد.
[۲۵] . ابراهیم اصغرزاده در مصاحبهای تحت عنوان پرونده مفتوح آمریکا در کیهان سال ۱۳۶۴ از استعفای دولت موقت با عنوان سقوط یاد کرده و هدف اشغال سفارت را سقوط دولت موقت دانسته است. همچنین عباس عبدی در مصاحبه ای با نام برنامه تسخیر لانه جاسوسی آمریکا چگونه ریختهشد در کیهان سال ۱۳۶۵-۶۶ بیان داشته که احتمال سقوط دولت موقت یکی از اهداف مطلوب اشغال سفارت تلقی میشد.
[۲۶] . در ۲۶ فروردین ۱۳۵۹ در حاشیه سخنرانی اکبر هاشمی رفسنجانی بین گروههای دانشجویی درگیری بوجود میآید و در نهایت ساختمانهای اداری دانشگاه توسط دانشجویان پیرو خط امام تصرف میشود. در همین روز در چند دانشگاه دیگر از جمله علم و صنعت و تربیت معلم اقدام مشابهی از سوی این گروه انجام شد. سه روز بعد لزوم تسریع در روند پاکسازی دانشگاهها از سوی آیتالله خمینی مطرح شد که مبتنی بر آن فرصت سه روزهای از سوی شورای انقلاب به گروههای دانشجویی برای تخلیه دانشگاه داده شدکه البته در برابر آن مقاومتهایی صورت گرفت و حتی به زخمی و کشته شدن افرادی در سراسر کشور منجر گردید. در روز دوم اردیبهشت با حضور بنیصدر در دانشگاه تهران و درخواست برای تمکین به خواست شورای انقلاب، درگیریها پایان یافت و تا انتهای سال تحصیلی به تدریج زمام امور همهی دانشگاهها توسط دانشجویان پیرو امام بدست گرفته شد. واقعه انقلاب فرهنگی به تشکیل شورای انقلاب فرهنگی و تعطیلی دوساله دانشگاههای سراسر کشور منجر شد.
[۲۷] . در این اساسنامه بندهایی مبتنی بر اعتقاد به اسلام فقاهت، ولایت فقیه، همکاری حوزه و دانشگاه و حضور و نظارت روحانیت بر دانشگاه و فعالیتهای دانشجویی وجود دارد.
[۲۸] . دانشگاه تربیت مدرس در سال ۱۳۶۰ با نام مدرسه تربیت مدرس با هدف تربیت مدرسان متعهد تاسیس شد و در سال ۱۳۶۵ به دانشگاه تربیت مدرس تغیر نام داد. این دانشگاه اختصاصا به پذیرش دانشجویان تحصیلات تکمیلی میپردازد.
[۲۹] . دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی.
[۳۰] . قرارداد ۱۹۷۵ الجزایز بین ایران و عراق با امضای وزرای امور خارجه وقت دو کشور به مناقشات مرزی بین ایران و عراق پایان داد. صدام پنج روز قبل از حمله به ایران، این قرارداد را در مجلس ملی عراق پاره کرد.
[۳۱] . در مورد سازمان مجاهدین خلق ایران بطور تفصیلی در فراز دهه ۴۰-۵۰ در سرفصل شرایط شناسی بحث شده است.
[۳۲] . خلا نسل بنیانگذاران در فراز دهه ۴۰-۵۰ سر فصل شرایط شناسی بررسی شده است.
[۳۳] . اشاره است به مجموعه مصاحبههای تحت عنوان ۳۰ خرداد ۶۰ که در دوماهنامهی چشمانداز ایران به مدیر مسئولی لطفاللهمیثمی انتشار یافته است.
[۳۴] . رجوع شود به جمعبندیهای کلان از مجموعه آموزشهای هشتفراز، هزارنیاز در سایت اینترنتی hodasaber.com.
[۳۵] . در رابطه با سیر فروپاشی بلوک شرق در پرسش و پاسخ جلسه ۵۷ از فراز انقلاب ۵۷ توضیح داده شده است.
[۳۶] . تئوری دولت مقتدر منسوب به توماس هابز میباشد. هابز بخش مهمی از کتاب لویاتان را به این مهم اختصاص داده است و آن را راه حلی برای برون رفت از بحرانهای جاری جامعه و اعضای آن میداند. این نظریه در وجه اقتصاد سیاسی مبتنی بر مدل اقتصادی دولت رفاه کینز، در دههی ۷۰ و ۸۰ میلادی رونق گرفت و موتوری برای توسعه محسوب میشد. در دهه هشتاد ذیل سیاستهای تعدیل و کوچکسازی دولت، انتقادات به این تئوری اوج گرفت و رفتهرفته جایگزین آن شد.
[۳۷] . element
[۳۸] . federalreserve
[۳۹] . نواز شریف. .Nawaz Sharif اقتصاددان بنگلادشی. او کتابهای زیادی در مورد رابطه تکنولوژی، توسعه و فقر دارد و مشاور بانکتوسعه آسیایی و بانکجهانی است و هماکنون در دانشگاه مریلند آمریکا تدریس میکند. انتشاراتسازمانبرنامه و بودجه کشور در سال ۱۳۶۷ کتاب توسعه و انتقال تکنولوژی نوشتهی نواز شریف را به فارسی برگزردانده و منتشر کرده است.
[۴۰] . بینظیر بوتو. Benazir Bhutto. (۱۹۵۳-۲۰۰۷). نخست وزیر اسبق پاکستان.بوتو فرزند ذوالفقار علیبوتو بنیانگذار حزب مردم و نخستوزیر ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۳ بود. او که دانشآموخته علم سیاست از دانشگاه هاروارد و آکسفورد بود،در سال ۱۹۷۹ پس از اعدام پدرش توسط ژنرال ضیاءالحق رهبر حزب مردم شد و در ۱۹۸۸ به مقام نخستوزیری رسید. دو سال بعد به اتهام فساد مالی از این سمت برکنار رفت اما در سال ۱۹۹۳ دوباره عهدهدار این سمت شد و سه سال بعد دوباره با دلایل مشابه، برکنار و راهی لندن شد. بوتو پس از یک دوره پر فراز و نشیب سیاسی در سال ۲۰۰۷ به پاکستان بازگشت و در خلال یک کارزار انتخاباتی ترور شد.
[۴۱] . ویولتا چامورو. .Violeta Chamorro(۱۹۲۹). ریسجمهور اسبق نیکاراگوئه.چامورو تحصیلکرده آمریکا بود و مدتها همراه با شوهرش بر علیه ساموزا در روزنامهی لاپزا فعالیت میکرد که سبب دستگیری، تبعید و کشتهشدن شوهرش شد. پس از انقلاب در نیکاراگوئه او به تیم رهبری ساندیستها پیوست اما خیلی زود تبدیل به یکی از منتقدان آنها شد. او در سال ۱۹۹۰ در مقابل اورتگا ریسجمهور پیشین و نامزد مورد حمایت ساندیستها، پیروز انتخابات ریاستجمهوری شد و تا ۱۹۹۷ در این مقام باقی ماند.
[۴۲] . Sympathy.
[۴۳] . جنگنفتکشها اصطلاحا به حملات نظامی علیه نفتکشهای ایران و عراق در طول دوره هشتساله جنگ اتلاق میشود. عراق با هدف ممانعت از صدور نفت ایران آغاز کنندهی این حملات بود و در ۱۹۸۵ با تجهیز نیروی هوایی خود حمله به پایانههای نفتی و نفتکشهای ایرانی را به اوج رساند. ایران در مقابل تهدید به بستن تنگه هرمز کرد اما با تقابل کشورهای منطقه و شورای امنیت روبرو شد و در نهایت بستن تنگهی هرمز تنها یک تهدید باقی ماند. از سال ۱۹۸۷ آمریکا که پیش از این هم در منطقه حضور پررنگی داشت، رسما با هدف محافظت از کشتیهای کویت وارد معرکه شد و عملیاتهایی را نیز علیه مواضع ایرانی انجام داد. در طول این جنگ مجموعا ۳۲۲ حمله از سوی عراق به کشتیهای ایرانی و ۲۲۱ حمله به کشتیهای ایران صورت گرفت.
[۴۴] . Gross national product تولید ناخالص ملی
[۴۵] . Gross domestic productتولید ناخالص داخلی
[۴۶] . روزنامهی میزان ارگان نهضتآزادی ایران بود که از ابتدای سال ۱۳۵۸ به مدیرمسئولی رضا صدر و سردبیری عبدالعلی بازرگان انتشار یافت و در خرداد ماه سال ۱۳۶۰ به حکم دادستانی انقلاب توقیف شد.
[۴۷] . هفتهنامهی امت ارگان رسمی جنبش مسلمانان مبارز به مدیرمسئولی حبیب الله پیمان بود که از ابتدای انقلاب تا سال ۱۳۶۰ انتشار یافت و سپس داوطلبانه برای جلوگیری از تنش تعطیل شد.
[۴۸] . جلال رفیع.(۱۳۳۳). دانشآموخته حقوق، روزنامهنگار و طنز نویس. او در سال ۱۳۵۸ با روزنامهی کیهان همکاری داشت اما خیلی زود به روزنامهی اطلاعات پیوست و تا سال از مقالهنویسهای ثابت این روزنامه بود. او که مدتی نیز عضو شورای انقلاب فرهنگی بود، در دوران ریاست جمهوری خاتمی مشاور فرهنگی رسانهای او شد. رفیع نویسنده کتابهایی همچون بهشتشداد، فرهنگبرهنگی و برهنگی فرهنگی، مجموعه مقالات ناتمام و فضیلتهای فراموششده است.
[۴۹] . میرحسین موسوی.(۱۳۲۰) سیاستمدار، معمار و نقاش. او که دانشآموختهی معماری است پیش از انقلاب با نام حسین رهجو فعالیت میکرد . موسوی در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه ملی و سپس انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا فعالیت مبارزاتی داشت و به نهضت خداپرستان سوسیالیست و جنبش مسلمانان مبارز نزدیک بود اما پس از انقلاب با نزدیکشدن به محمد بهشتی به عضویت حزب جمهوری درآمد و دبیرسیاسی و سردبیر ارگان آن یعنی روزنامهی جمهوری اسلامی شد. او در دولت محمد رجایی و جواد باهنر وزیر امور خارجه بود و در دولت علیخامنهای سمت نخستوزیری را بر عهده داشت.
[۵۰] . زهره کاظمی(۱۳۲۴) مشهور به زهرا رهنورد. مجسمهساز، نویسنده. دانشآموختهی مجسمهسازی و علومسیاسی. او پیش از انقلاب از شاگردان شریعتی بود و ضمن فعالیتهای مبارزاتی کتابهای متعددی در رابطه با جایگاه رنان در اسلام و جامعه نگاشت. پس از انقلاب نیز نویسندگی را در دو حوزهی هنری و قرآنی ادامه داد. او سالها در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و دانشگاه الزهرا تدریس کرد و از سال ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۵ ریس دانشگاه الزهرا بود. از جمله کتابهای او میتوان به طلوع زن مسلمان، ریشههای استعماری کشف حجاب، پیام حجاب زن مسلمان، حکمت هنر اسلامی و... اشاره کرد.
[۵۱] . یزدان حاجحمزه. از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود که پس از انقلاب به مسعود رجوی نزدیک شد. او که مدتی سمت معاونت وزیر کشور دولت موقت را بر عهده داشت در دور اول انتخابات مجلس از سوی سازمانمجاهدینخلق کاندید شد. حاجحمزه هماکنون در خارج از کشور به سر میبرد و عضو سازمانمجاهدینخلق(رجوی) است.
[۵۲] . سیدمحمد مهدیجعفری(۱۳۱۸). نویسنده و مترجم. دانشآموخته ادبیات فارسی است. او که تدوینکنندهی تفسیر پرتوییاز قرآن آیتالله طالقانی است پیش از انقلاب به دلیل فعالیتهایش در نهضتآزادی چندین سال را در زندان گذراند. در دوران انقلاب مشاور سیاسی دفتر طالقانی بود و پس از انقلاب به عنوان نمایندهی برازجان به مجلساول شورایاسلامی وارد شد. جعفری پس از این دوران فعالیتهای دانشگاهیاش را در دانشگاه شیراز ادامه داد. پرتویی از نهجالبلاغه، بار دیگر شریعتی، سازمانمجاهدینخلق از درون،آفرینش هنری درگفتار نبوی و... از جمله تالیفات او هستند.
[۵۳] . حسن حبیبی(۱۳۹۱-۱۳۱۵). سیاستمدار و حقوقدان. او که دانشآموخته حقوق در فرانسه بود، پیش از انقلاب در انجمناسلامی دانشجویان خارج از کشور به عنوان عضو نهضتآزادی ایران فعالیت میکرد. در اولین انتخابات ریاستجمهوری پس از انقلاب نیز کاندیدای نهضتآزادی بود اما پس از واقعهی تسخیر سفارت آمریکا خود را کاندیدای مستقل معرفی کرد و در دی ماه ۱۳۵۸ رسما از عضویت در نهضت استعفا داد. او در دولت موقت وزیر آموزش عالی، در دولت میرحسینموسوی وزیر دادگستری، در دولتهای هاشمیرفسنجانی و محمد خاتمی سمت معاون اولی ریاستجمهوری را داشت.حبیبی درحالیکه عضو مجمعتشخیصمصلحتنظام و فرهنگستان ادب فارسی بود، در سال ۹۱ و پس از یک دوره بیماری درگذشت.
[۵۴] . در فراز انقلاب، سرفصل فضای داخلی مبحث سور مصرف در سال ۱۳۵۲ مورد بحث قرار گرفته است.
[۵۵] . در کابینهی اول دولت میرحسین موسوی، گروهی از وزرا از جمله حبیبالله عسکراولادی وزیر بازرگانی، محسن رفیقدوست وزیر سپاه، علیاکبر ولایتی وزیر امور خارجه، علیاکبر پرورش وزیر آموزش و پرورش و احمد توکلی وزیر کار به جناح راست منتسب بودند و گروه دیگری از وزرا مانند بهزاد نبوی وزیر صنایع، محمد سلامتی وزیر کشاورزی، محمدعلی نجفی وزیر علوم و محمد شهاب گناآبادی وزیر مسکن به جناح چپ منتسب بودند. این جناحبندی در دولت دوم موسوی نیز ادامه پیدا کرد.
[۵۶] . در ۱۰ آبان ماه ۱۳۶۲ برخی از نمایندگان با شعار دادن اجازه نطق پیش از دستور به هاشم صباغیان نمیدهند، علیاکبر معینفر به این موضوع اعتراض میکند که با برخور فیزیکی از سوی برخی دیگر از نمایندگان از جمله هادی غفاری روبرو میشود.
[۵۷] . غلامحسین افشردی معروف به حسنباقری.(۱۳۶۱-۱۳۳۴). دانشجوی حقوق، خبرنگار روزنامهی جمهوری اسلامی و از فرماندهان سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق بود. فرمانده قرارگاه نصر و کربلا در عملیات فتحالمبین، بیتالمقدس و رمضان بود. او که قائممقام فرمانده نیروی زمینی سپاه بود در عملیات شناسایی مربوط به عملیات والفجر در فکه کشته شد.
[۵۸] . محمدابراهیمهمت.(۱۳۶۲-۱۳۳۴). معلم آموزش و پروزش و از فرماندهان سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق بود. او در عملیات فتحالمبین، بیتالمقدس و رمضان شرکت داشت و در عملیات خیبر در جزیره مجنون به ضرب گلولهی توپ کشتهشد.
[۵۹] . حسین خرازی. (۱۳۶۵-۱۳۳۶). ازفرماندهان سپاه پاسداران در درگیریهای کردستان و سپس جنگ ایران و عراق بود. او فرمانده لشکر امامحسین در عملیاتهای بیتالمقدس، والفجر۴ و ۸ و کربلای ۵ بود. او در عملیات کربلای پنج کشته شد.
[۶۰] . روزنامهی رسالت در سال ۱۳۶۶ به سردبیری احمد توکلی انتشار یافت.
[۶۱] . انجمن صنایع و معادن گچ ایران.
[۶۲] . احتمالا منظور تحت نفوذ بودن این سازمان است. روسای سازمان نظام پزشکی پس از انقلاب به ترتیب عباس شیبانی، محمدعلی حفیظی، هادی منافی، ایرج فاضل، سید شهابالدین صدر و علیرضا زالی بودهاند.
[۶۳] . باشگاه عبده پس از انقلاب تا مدتی با نام پرسپولیس و مدیریت بازیکنان فعالیت کرد اما در سال ۱۳۶۵ به بنیاد مستضعفان و جانبازان واگذار شد و نام تیم آن به پیروزی تغییر یافت. اداره این باشگاه پس از چندماه به اداره تربیت بدنی واگذار شد و همچنان باقی است.
[۶۴] . باشگاه تاج از مکانهایی بود که در روز ۲۲ بهمن به تصرف انقلابیون در آمد و تا چندماه تبدیل به محل عملیات کمیته شد اما پس از رایزنیهای برخی اعضای تیم و معاونت ورزش دولت موقت با تصرفکنندگان، این باشگاه بازپس گرفته شد و زیر نظر اداره تربیتبدنی کار خود را از سرگرفت. این باشگاه در سال ۱۳۵۸ با نام جدید استقلال در نخستین جام فوتبال پس از انقلاب(جام شهید اسپندی) شرکت کرد.
[۶۵] . حزب جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۷ توسط هیات موسسی متشکل از سیدعلیخامنهای، اکبر هاشمیرفسنجانی، سیدمحمد بهشتی، عبدالکریم موسویاردبیلی و محمدجوادباهنر با هدف "تشکل نیروهای مومن به انقلاب" تاسیس شد. پس از مدتی جناحبندیها و رقابتهای درون حزبی در کار حزب اختلال ایجاد کرد تا آنجا که در خردادماه سال ۱۳۶۶ با موافقت آیتالله خمینی انحلال یافت.
[۶۶] . سازمانمجاهدین انقلاباسلامی در سال ۱۳۵۸ با اتحاد هفتگروه مبارز در پیش از انقلاب تشکیل شد.جناحبندیهای سیاسی خیلی زود در این تشکل نمایان شد و اختلافات درونی سبب شد که در سال ۱۳۵۶ با موافقت آیتالله خمینی انحلال این تشکل اعلام شد. بعدها گروهی از جناح چپ این تشکل دوباره این سازمان را احیا کردند و فعالیت آن در سال۱۳۷۰ از سر گرفته شد.
[۶۷] . take off
[۶۸] . تعدیل ساختاری یا Structural adjustments به مجموعه سیاستهای اقتصادی گفته میشود که صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی برای کشورهای در حال توسعهی جهان پیشنهاد دادند و اخذ وام از این منابع را منوط به پیروی از این برنامه کردند. طی این برنامه کشورها با هدف توسعه اقتصادی تشویق میشوند در چندگام به سمت تجارت آزاد و خصوصیسازی پیشروند.
[۶۹] . Usance یا اعتبار اسنادی که وجه اعتبار توسط یک شرکت واسط به فروشنده پرداخت میشود و اصل وجه و بهرهی آن پس از مدت معینی از خریدار دریافت میشود.
[۷۰] . Smithsonian Agreement پیمانی است که در سال۱۹۷۱ بین ۱۰ کشور موسوم به G۱۰ منعقد شد و مطابق آن نرخ ثابت تبادل ارزی کشورها که تا پیش از این تنها بر اساس طلا یا نقره محاسبه میشد، بر مبنای دلار آمریکا نیز قابل محاسبه شد.
[۷۱] . Special drawing rights شاخصی است که بر اساس آن واحد پول کشورهایی که حجم صادرات آنها بیش از یکدرصد صادرات کل جهان باشد مبنای سبدارزی صندوق بینالمللی پول قرار میگیرد. در حد فاصل سالهای ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۶ ریال ایران نیز به عنوان یکی از ارزهای این سبد درنظر گرفته شد.
[۷۲] . مرکز مطالعات استراتژیک یکی از مراکز تابعه نهاد ریاستجمهوری بود که در سال ۱۳۶۸ تاسیس شد. در بدو تاسیس ریاست این مرکز را علیاکبر موسویخویینیها برعهده داشت و سعیدحجاریان، علیرضا علویتبار، عباس عبدی و...در معاونت سیاسی این مرکز فعال بودند. در سال ۱۳۷۶ با تغییر دولت این مرکز نیز تغییر نام داد و با نام مرکز تحقیقات استراتژیک زیر نظر مجمعتشخیص مصلحت نظام به کار خود ادامه داد.
[۷۳] . در دهه ۷۰ اعتراضات متعددی در شهرهای مختلف شکل گرفت که اولین آن خرداد ۱۳۷۱ در مشهد و بر علیه تخریب خانههای بدون سند توسط شهرداری بود. بزرگترین این اعتراضات نیز درفرودین ۱۳۷۴ در اسلامشهر و در اعتراض به گرانی و کمبود بنزین رخ داد. طی این اعتراضات تعدادی بانک و اماکن دولتی تخریب شد و در نتیجه بعدها به شورشهای اجتماعی مشهور شدند. این اعتراضات همگی با سرکوب فوری روبرو شدند، از جمله شورش اسلامشهر که با برجاگذاشتن چندین کشته و زخمی، توسط قرارگاه ثارالله در یک روز برچیده شد.