نشست پنجاه و هفتم: انقلاب (۲)

شاخه:آرشیو نوشتاری «هشت‌فراز هزار نیاز»
پرینت
بازدید: 4435

هشت فراز، هزار نیاز: نشست پنجاه و هفتم

انقلاب (۲) :«فضای بین‌المللی و شرایط داخلی»

سه‌شنبه ۷ خرداد  ۱۳۸۷

 فایل پی‌دی‌اف دریافت فایل pdf نشست جاری

 

بحث را با همان روش پیشین برگزار میکنیم. روش پیشین این بود که در هر فراز ببینیم گفتمان بین‌المللی چه بوده و فضای جهان را درک کنیم- ایران هم جزوی از جهان است- و فضای ایران را بررسی كنیم؛در درون دیوارهای ملی، فضای داخلی خودمان را لمس کنیم. بعد از آن زمینه‌های بروز و ظهور حرکت كه مفصل‌های اصلی برای تهیه تقویم فراز است، بررسی میشود؛ بعد مطالبات، شعارها، استراتژی، مشی، ایدیولوژی، سازمان‌دهی، پراکندگی جغرافیایی و برد اجتماعی و نهایتا جمع‌بندی. بر انقلاب ۵۷ حساسیت ویژه‌ای هست. ان‌شا‌الله بتوانیم حق مطلب را ادا کنیم. كمبود ها متوجه محدودیت‌های بنده است.

۳۰ سال کامل، از انقلاب ۵۷ گذشته و به نوعی تاریخی شده است. از آنجا که قرار است در طی هشت جلسه بحث جمع شود، از این جلسه [بحث را] یک مقدار فشرده‌تر جلو میبریم[۱]. نه میشود از روی بحث‌ها پرش کرد، نه میشود چیزی را حذف کرد و همه انتظار دارند که با همان طمانینه‌ای که از تنباکو تا الان پیش آمده‌ایم، از این به بعد هم تا حد امکان، تفسیری پیش ببریم.

 

شرایط بین‌المللی

شرایط بین‌المللی در دوره‌های قبلی به‌صورت تفسیری بررسی شد؛ در دوره‌‌‌ای که الان درنگ و توقف میکنیم، حدودا دهه ۷۰ میلادی است. پیروزی انقلاب ۵۷ هم در سال ۱۹۷۹ است و مجبور هستیم که تمام دهه ۷۰ را به‌صورت كلی مرور کنیم. فضای بین‌المللی یک منظر استراتژیک سیاسی و یک منظر اقتصادی دارد.

 

منظر استراتژیک- سیاسی

برقراری کادر تضاد خلقامپریالیسم

فرهنگ‌سازی انتهای دهه ،۱۹۵۰ با وقوع انقلاب کوبا و خصلت همه‌گیری و مبتلابهی آن که به منطقه آمریكای لاتین و جهان کشیده شد، از دل خود واژگانی را خلق کرد که آن واژگان حدود سه دهه در سپهر مبارزات بین‌المللی چتراندازی میکرد. یكی از آن واژه‌ها تضاد خلق و امپریالیسم بود. به این مفهوم که بخش مهم، قابل‌توجه و اکثریت جهان را خلق‌ها تشکیل میدهند و بخش اقلیت آن را امپریالیست‌ها به خودشان اختصاص میدهند که هم ابزار تولید را به‌صورت نسبتا کامل در دست دارند و هم ابزار سرکوب و سرمایه انباشته را.

 

استمرار تضاد دلادل کار سرمایه

یک تضاد دلادل هم داشتیم، یعنی در دل تضاد اصلی یک تضاد داخلی هم وجود داشت که آن تضاد، تضاد کار و سرمایه بود. به تعبیر آن روز بخشی از جهان بازوست و بخشی از جهان صاحب ابزار کار، حقوق مدیریتی و مالکیت‌های مادی و معنوی است.

این فضا همچنان تا انتهای دهه ۷۰ و تا سال‌های نخستین ۱۹۸۰ ادامه دارد که اكنون حدود ربع قرن کامل از آن فضا و گفتمان فاصله گرفته‌ایم.

 

تقلیل التهاب جنگ سرد

 [در این دوره] التهاب جنگ سرد قِلَّت پیدا کرده و به غلظت دوران قبل که در آن بحران موشکی کوبا ( سال ۱۹۶۲ ) و رخ‌به‌رخی کامل دو اردو رخ داد [نیست]. الان دیگر آن رخ‌به‌رخی و دشنه‌کشی در مقابل هم وجود ندارد و آرام‌آرام [آن التهاب] افت کرده و فروکاهنده است.

 

ایدیولوژی مسلط؛ مارکسیسم با شیب کلاسیک

 [اگر] از منظر ایدیولوژیک بخواهیم نگاه کنیم، ایدیولوژی مسلط[این دوره] کماکان مارکسیسم است. مارکسیسمی که از دهه ۱۹۴۰ در میانه عرصه اندیشه سر برآورده بود و انگیزاننده بود، امکانات بسیار زیادی برای جذب داشت و دارای دانش تیوریک، دانش استراتژیک، دانش تشکیلاتی، چهره‌های شاخص و سمپاتیک و امکانات گسترده نشر بود. با خودش فرهنگ هم آورد، فیلم، پیس و ادبیات آورد، و حتی در حوزه المپیک‌ و ورزش سرایت کرد. یک مجموعه و باکس[۲] کامل بود. در این دوره هم که از آن صحبت به میان آورده‌ایم، ایدیولو‌ژی مسلط مارکسیسم است منتها آرام‌آرام دارد یک شیب کلاسیک پیدا میکند  به این مفهوم که دارد از دوران جوشندگی، سرزندگی، خلق نو به نو و نوآوری دورتر میشود و آرام آرام میرود که خودش را تکرار کند.

سُنت‌هایی که در جلسه‌های اول از آن صحبت کردیم و برخی دوستان گفتند که آن سنت‌ها کجای کار است، یکی از آن سنت‌ها اینجا [خود را نشان می دهد.] به این مفهوم که در قرن ۱۸ و ۱۹  وقتی مارکسیست‌ها بروز و ظهور کردند، ماشین و دستگاه تولید اندیشه‌ آنها بسیار فعال بود و نشر هم کمکشان میکرد. اندیشه فعال و نشر همه‌گیر، بخشی از جهان را مختص سوسیالیست‌های اولیه و بعد هم سوسیالیست‌های علمی یا مارکسیت‌ها کرد. تا وقتی که این دیگ میجوشید، ایده و تیوری میآورد، خلق نو به نو داشت، امکان سرایتش هم زیاد بود.  ولی در این دوره(دهه ۷۰) به مکثی میرسد و فواره پس از نقطه تعادلی با شیب رو به پایین میایستد و بعد هم دیگر کامل فرو میافتد. فرو افتادن آن مقارن بود با فرو افتادن اتحاد جماهیر شوروی و تکه تکه شدن آن و فروپاشیدن بلوک شرق.

لذا از نیمه دهه ۷۰ آرام‌آرام مارکسیسمی که هنوز مسلط است،[به طور] ملایم شیب کلاسیک پیدا میکند، به این مفهوم که خودش را تکرار میکند. مثل حوزه[علمیه] که در حقیقت تکرار کلاسیک است، آنها هم به نوعی [خود را تکرار میکنند]. تکرار کلاسیک، انجماد و فیکسیزم تنها مختص کسانی نیست که لباس دیگری مستقل از ما و سایر مردمان دارند؛ مشمول همه است. روشنفکر هم [اگر] کار نکند، [اگر] خودش را تکرار کند، [اگر] در گزاره‌های پیشین خود بایستد و جسارت، شهامت و وقت بیرون رفتن از گزار‌ه‌های ثابت و فیکس را نداشته باشد، مشمول همین قاعده است. [به طور] خلاصه، ایدیولوژی مسلط و صاحب‌سیطره در این دوره کماکان مارکسیسم است، هنوز توانمند است اما آرام‌آرام با یک شیب کلاسیک میرود تا به یک نقطه فرجامین برسد*.

 

پدیده‌ی اسلام نو

در این شرایط پدیده اسلام نو بروز و ظهور پیدا کرده است. منزلگاه اسلام نو هم  ایران ماست. به این مضمون که یک حوزه اندیشه ‌نوآورانه که شریعتی داشت، یک حوزه هم مجاهدین باز کردند. شور و شوق، چشم‌اندازهای آهنگین و شوق‌ناک و مجموعه در هم‌آمیخته مجاهدین- شریعتی، یک باور نو از اسلام به جهان عرضه کرد که آرام آرام از مرزها بیرون رفت. اول به منطقه و بعد بیرون گسترش پیدا كرد. حتی همان نیمه دهه ۵۰ بخشی از آثار شریعتی ترجمه شد. چون محصولات شریعتی فرهنگی بود و در یک میدان علنی و بازار اندیشه قابل‌عرضه بود و نیروهای نظامی و مسلح مثل مجاهدین آن امکان را نداشتند، شیرابه اندیشه شریعتی با توجه به اینکه گستره جدیتری هم داشت، بیشتر در پیرامون پخش شد. اما به هرحال زوج مجاهدین-شریعتی با غلبه اندیشه شریعتی، به عنوان یک پدید نو ایدیولوژیک به جهان عرضه شد. [اگر] کتاب‌های سفارت آمریكا را-که بخشی از اسناد آن در سال ۵۸  توسط دانشجویانی که سفارت را اشغال کردند منتشر شد-[مشاهده کنید] ، بعضی تحلیل‌ها را میبینید که دیگر تحلیل اجتماعی، سیاسی محض یا تجاری، نفتی و... نیست، تحلیل‌های ایدیولوژیک است. یعنی آمده‌اند شرایط ایدیولوژیک ایران را تحلیل کرده‌اند. مشخصا ایدیولوژی جنبش مسلحانه و به ویژه ایدیولوژی مجاهدین را تحلیل کرده‌اند. آمده‌اند این نیروها را تبارشناسی کرد‌ه‌اند. این که چه­کسی بودند، از چه خانواده­ای برخاستند، خاستگاه اجتماعیشان چه بود، دوران تحصیل آنها به چه فعالیت‌هایی گذشت، نوع مراوده آنها با نیروهای سنتی مذهبی چه بود و ویژگیهای ایدیولوژیک آنها در دوران جدید [چیست]. یعنی [این موضوعات] برای آنها مهم است. مثلا خاطرات سفیر انگلیس در ایران را نگاه کنید، او هم مجبور بوده که از ۳۰۰-۴۰۰ صفحه [خاطراتش]، صفحاتی را به تحولات دهه ۴۰ و ۵۰ ایران از منظر ایدیولوژیک اختصاص بدهد.

یک جریان نو که بروز و ظهور میکند، طبیعتا اذهان را متوجه خودش میکند. درست است که مارکسیسم کاملا مسلط بود و گستره‌ و شعاعش با تشعشعات فکر جدید و مذهبی در ایران قابل‌مقایسه نبود، ولی بالاخره این فکر ایدیولوژیک ایرانی هم نورافکنی با برد کوتاه بود که همه ایران را روشن کرده و تا حدودی از ایران هم بیرون زده بود.

 

در امتداد فاز انقلاب  ایران، ظفار، نیکاراگویه و السالوادور

از منظر دیگر این فاز هنوز فاز انقلاب است. فازی که با انقلاب کوبا باز شد و به انقلاب الجزایر، دفاع انقلابی ویتنامیها و اسلحه به دست شدن کل آمریكای مرکزی و آمریكای جنوبی پیوند خورد. از این طرف هم دیدیم که اسلحه و گزینه انقلاب در فیلیپین با هوک‌ها و در اندونزی با کمونیست‌های پیوندخورده با روستاییان [پیش آمد]. این فاز به ایران ما هم رسید.

در دوره‌‌ای که داریم بررسی میکنیم، در تمامی دهه ۷۰ در چهار کشور تکاپوی انقلابی برقرار بود. در این مرحله انقلاب ایران پیروز میشود. ظفار در همسایگی ما در عمانِ سلطان قابوس[ظهور می‌کند]. [ انقلاب] نیکاراگویه حدود شش ماه بعد از انقلاب ایران پیروز میشود. در السالوادور هم انقلاب به آستانه پیروزی میرسد اما موفق نمیشود. فاز هنوز فاز انقلاب است.

 

جدال‌های جاری  آرژانتین، یونان، فیلیپین، شیلی و کره‌ی جنوبی

جدال‌هایی هم با ماهیت و مضمون انقلابی-ملی در آرژانتین، یونان، فیلیپین، شیلی و کره جنوبی جاری بود.

در آنجا هم تلاطم جنبش‌های جدی اجتماعی برپا بود و به آستانه رخ‌به رخی با نظام‌های حاکم رسید که ان‌شاالله جلوتر توضیح خواهیم داد.

 

شانه‌‌ی چپ جهان  کوبا، ساف و لیبی

از انقلاب و تکاپوهای انقلابی که یک مدار پایین‌تر بیاییم، آن زمان شانه چپ جهان را مشخصا کوبا، سازمان آزادیبخش فلسطین[۳] و تا حدودی لیبی تشکیل میداد. کوبا با لیبی تفاوت ماهوی داشت، هم مقداری منزلگاه تیوری بود [و هم] تا حدود زیادی استراتژی، گزینه‌های تشکیلاتی و ساختار از خودش ساطع میکرد و هم منبع لجستیک نظامی منطقه خودشان بود. یعنی هرجای آمریكای جنوبی و مرکزی جنبشی برپا میشد، سریع مدل تشکیلاتی، سازماندهی شبکه‌ای، سلاح و نفر آموزش‌دهنده و... - با سنتی که چه‌گوارا گذاشته بود و جان خودش را هم سر این تبادل گذاشت- کامل سرریز میشد.

سازمان آزادیبخش فلسطین هم به همین ترتیب، اول دهه ۷۰ یکی از قلیان‌های اصلی جهان که قُل قُل میکرد و میجوشید، قلیان ساف بود. به ویژه‌ در دوره‌ چندماهه‌ای که با اسراییل رخ‌به‌رخ شدند. [در واقعه] انفجار هواپیماهای ال‌عال[۴] و... به‌خصوص جریان‌های چپ  فلسطین، مرحوم جورج حبش[۵] (که چند وقت پیش فوت کرد و اسراییلیها به پول آن موقع برای سرش یک میلیون دلار جایزه تعیین کرده بودند)، حواتمه[۶] و لیلا خالد[۷] که در بسیاری از بمب‌گذاریهای هواپیماها فعال بودند و چهره شده بودند. ساف مثل کوبا ایدیولوژی و تیوری صادر نمیکرد اما یک سازمان آموزشی مادر بود که هرکس از هرجای جهان میخواست اسلحه به‌دست شود، میرفت آنجا آموزش میدید. ایرانیها -چه فدایی و چه مجاهد- ظفاریها و همه از هرجا حتی فلیپینیها، راهشان به سمت آموزشکده مادر، سازمان آزادیبخش باز  بود.

اما لیبی به اندازه کوبا و ساف مایه‌گذار نبود. نه تیوریای برای صدور داشت، نه دانشی برای انتشار اما کمک‌های مالی و تسلیحاتی میکرد. قذافی آن موقع هم چپ بود و کاملا پشت سازمان آزادیبخش فلسطین بود. در درگیریهای داخلی سازمان، مثل سوریه شیطنت نداشت و به نفع عرفات و جریان مسلط ساف کار میکرد. [پس] شانه چپ جهان را کوبا، ساف و لیبی تشکیل میدادند.

 

دوم ریزش مرتجعین  فرانکو، هایله سلاسی، کنستانتین و شاه

در ادامه منظر استراتژیک دهه ۷۰ شاهد ریزش دوم جریان ارتجاعی جهان هستیم. یک ریزش در دوران مشروطه ایران بود. با فاصله کوتاهی از ریزش قاجارها، تزارها به عنوان یک جریان سلول‌پوسیده و ارتجاعی در روسیه سقوط کردند و انقلاب شوروی برپا شد. در عثمانی نیز، امپراتوری عثمانی که [پیشتر] دوران تشعشعی داشت،‌ در خودش ماند، کپک زد و از عالم خارج شد. از بقایای آن فقط ترکیه و ۲۰-۳۰ کشور که از دل امپراتوری عثمانی درآمدند، باقی ماند. در یک دوران کوتاه سه امپراتوری و پادشاهی خانه‌تکانی شدند.

در دورانی هم که داریم از آن صحبت میکنیم، فرانکو در اسپانیا پس از ۳۷ سال حکومت خونین که با جنگ‌های داخلی شروع شد و با سرکوب مستمر به سال ۱۹۷۴ رسید، به مرگ طبیعی مرد.

در  حبشه [(یا اتیوپی امروز)] هایله‌سلاسی[۸]  حاکم بود که مثل شاه ما بود البته خیلی عقب‌مانده‌تر. باز ایران، نفت و توسعه متکی بر نفت داشت اما آنها اصلا چیزی جز گرسنگی، فقر و خیابان‌خوابی نداشتند اما سلطنت برقرار بود. [ هایله‌سلاسی] زوج گرمابه و گلستان شاه بود، شاه زیاد آنجا میرفت و او زیاد اینجا میآمد. هایله‌سلاسی هم در سال ۱۹۷۴- هم‌زمان با مرگ طبیعی فرانکو- با کودتای چپ منگیستوهایله ماریام سرنگون شد. کنستانتین[۹]، پادشاه یونان هم به همین ترتیب ۱۹۶۴-۷۵  از حکومت خلع و سرنگون شد. شاه ایران (در سال ۱۹۷۹) و ساموزا[۱۰] در نیکاراگویه(در سال۱۹۷۹) نیز [سرنگون شدند]. مرتجعین در این دوره کوتاه پنج‌ساله ۷۴ تا ۷۹ متعدد ریزش کردند و از بقایای آنها فقط ملک‌حسن در مراکش، ملک‌حسین در اردن و شیوخ اطراف خودمان ماندند. بقیه جهان آرام‌آرام نونَوار شد.

 

ظفرنمونی پُرتشعشع ویتنام؛ صلح ۱۹۷۵ پاریس

دفاع انقلابی ویتنامیها هم در ۱۹۷۵ به سرفصل خودش رسید. تقریبا در ۱۹۷۳ جنگ تمام شد و آمریكا، هم از نفس، هم از اعتبار و هم از تهاجم نظامی کم آورد و در مقابل ملتی که ۳۰ سال ایستاد، تسلیم شد و جنگ تمام شد. ولی پروسه صلح دو سال طول کشید جلوتر خواهیم دید که این پروسه چطور طی شد. پیروزی ویتنام هم در نیمه دهه ۱۹۷۰ بسیار پربُرد بود.

 

ترور کلاسیک؛ بادر ماینهوف، بریگاد سرخ

از این امواج هم که عبور کنیم، به فاز ترورهای کلاسیک میرسیم؛ دو جریان چپ که کینه طبقاتی داشتند، در آلمان و ایتالیا ظهور و بروز کردند. در آلمان جریان بادرماینهوف بود، آنها در آلمان سرمایه‌داران زیادی را کشتند. از سال ۷۱ تا ۷۵ میلادی از [میان] صاحب‌منصبانی که نمایندگان فراملیتی‌های آلمان بودند، زیاد ترور شدند. بریگاد سرخ ایتالیا[۱۲] هم که چهره‌ای نداشت و همه صورت پوشیده بودند، دست به ترورهای طبقاتی زدند. آنها کارخانه‌داران و صاحب کارتل‌ها را میزدند و چهره‌هایی از مافیا را که ماهیت طبقاتی داشتند، ترور میکردند. این جریان هم تا نیمه دهه ۷۰ بود منتها دیگر آخرین عملیات این دو جریان ۷۵-۷۶ بود و بعد از ۷۶ دیگر نمایانی نداشتند. کارلوس[۱۳] هم [آن زمان] فعال بود، او سازمان‌ده، عمل‌گرا و طراح بود. برای سر کارلوس جایزه تعیین شد و عکسش را همه‌ تلویزیونها پخش کردند.

 

چین بین‌المللی

از سال ۱۹۷۲ هم که یخ روابط چین با آمریكا با تیم پینگ‌پنگی که چینیها به آمریكا فرستاده بودند، آب شد و بعد از آن دیگر چین به عضویت همه مجامع بین‌المللی درآمد. در المپیک ۱۹۷۶ مونترال، چینیها برای اولین بار در المپیک شركت کردند و کاروان بزرگی را هم فرستادند و آن سمبل جهانی شدن چین بود. [ از آن پس دیگر چین در] همه جا -صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی و سایر مجامع زیر گروه سازمان ملل- پذیرفته شد.

 

اروپای سوسیالیست  فرانسه، یونان، پرتقال، اسپانیا و ایتالیا

اتفاق مهمی که در نیمه دهه ۷۰ -درست در سال‌های ۷۴ تا ۷۶- افتاد، در اروپا بود. اروپا به‌طرز غیر‌مترقبه‌ای سوسیالیست شد؛در فرانسه سوسیالیست‌ها در مبارزات انتخاباتی پیروز شدند و سر کار آمدند. در یونان بعد از حکومت وحشیانه سرهنگ‌ها که به آن خواهیم پرداخت، سوسیالیست‌ها در انتخابات دموکراتیک پیروز شدند. پرتغال به همین ترتیب. در اسپانیا هم بعد از ۳۷ سال سیطره فرانكو، اپوزیسیون آمادهای كه در خارج از اسپانیا وجود داشت و از قبل هم در اسپانیا به‌خصوص در بارسلونا و کاتالونیا پایه‌های اجتماعی خاص خود را داشت، بلافاصله بعد از مرگ فرانکو به اسپانیا آمد. ساز و کار انتخاباتی برقرار شد و آنها در انتخابات پیروز شدند. ایتالیا هم تا سرفصل پیروزی کمونیست‌ها آمد. آن زمان انریکو برلینگویر[۱۴] رهبر حزب کمونیست ایتالیا بود که تیپ تیوریکی نبود اما تیپ ژورنالیستی-تبلیغاتی بود. حزب کمونیست ایتالیا آن زمان در اوج محبوبیتش به سر میبرد و در آستانه‌ای كه داشت دولت را از راست‌ها در ایتالیا تحویل میگرفت، موفق نشد. خود برلینگویر در آستانه پیروزی یک مصاحبه تاریخی کرد و گفت: من اگر پیروز شوم، دولت تشکیل نمیدهم زیرا ساخت ایتالیا ساختی در دل جهان سرمایه‌داری است، عضو ناتو و عضو کمپ سرمایه‌داری است، ما اگر بیاییم همه چیز به هم میریزد و ما ترجیح میدهیم که اگر هم پیروز شدیم، به نفع منافع ملی [سر کار] نیاییم. برلینگویر موضع ویژه‌ای اتخاذ کرد و محبوبیتش را هم بالا برد.

قیمت نفت که [طی] سال ۷۴ میلادی چهار برابر شد، یک رکود-تورم در کل بلوک سرمایه‌داری حاکم شد. آن رکود-تورم با خودش هم گرانی و هم بیکاری آورد. مساله نان، مسکن و کار خیلی حاد شد و سوسیالیست‌ها هم که برای تبلیغ علیه راست سرمایه‌داری زمینه داشتند، بالا آمدند و با شعارهای اجتماعی فضا را از آن خودشان کردند. هیچ دوره‌ای مثل نیمه دهه ۷۰ این شکل‌بندی تحقق پیدا نکرده بود که سوسیالیست‌ها، به‌خصوص در مرکز، جنوب و شمال اروپا، صاحب پایگاه حاکمیتی شوند.

 

جنگ رمضان

سرفصل بعدی، جنگ رمضان است که سومین جنگ اعراب و اسراییل است. جنگ اول سال ۴۸، جنگ دوم سال ۶۷ و جنگ سوم هم رمضان سال ۱۹۷۳ که [مصادف] میشد با مهر ۱۳۵۲ خورشیدی. این جنگ در ایران هم تلاطمی به پا کرد و همه پیش‌نمازها در مساجد علیه اسراییل صحبت میکردند و فضا با جنگ رمضان در ایران یک مقدار دگرگون شد. جنگ رمضان هم مثل جنگ ۶۷ کوتاه بود و بیش از یک هفته به طول نیانجامید و [در آن] اعراب مجددا شکست خوردند.

 

راه‌حل کمپ دیویدی

در مصر ناصر[۱۵][در سال ۱۹۷۰] فوت کرده بود و سادات[۱۶] جانشین شده بود، بعد از این که در سال ۱۹۷۷ کارتر آمد، راه‌حل [خاورمیانه] کمپ‌دیویدی شد. کارتر، اسراییلیها و مصریها در کمپ‌دیوید گرد هم آمدند، ایتلاف نوینی برقرار شد و تا حدودی تنش اعراب-اسراییل(جناح راست اعراب با اسراییلیها) پایین آمد.

 

خلاء ناصر و افت پان عربیسم

حالا ناصر دیگر نیست، راه‌حل هم راه‌حل کمپ‌دیویدی است، ارتجاع عرب هم عقب‌ نشسته است. بعد از کمپ‌دیوید شیوخ دیگر در درگیری نیامدند و حداکثر کمک مالی و حمایت‌های سیاسی میکردند، و این نقطه عطفی بود. لذا پان‌عربیسمی که ناصر مبدع آن بود و سازمان و تشکیلات آن را راه‌اندازی کرده بود، عملا دیگر وجود خارجی نداشت و بسیار کم‌رنگ شد.

 

کمیسیون سه‌جانبه؛ نهاد جمعی نوپدیدار

یک اتفاق دیگر هم در سطح عالی جهان سرمایه‌داری رخ داد؛ در سال ۱۹۷۳ کمیسیونی به اسم کمیسیون سه‌جانبه تشکیل شد. کمیسیون سه‌جانبه مرکب از استراتژیست‌ها، وزرای امور خارجه و کارشناسان قطب ایالات متحده آمریكا، اروپاییها و ژاپنیها بود. این اول بار بود که یک اتصال تشکیلاتی به وجود آمد که مبدع آن شورای روابط خارجی آمریكا بود. [آنها] با اروپاییها و آمریكاییها کارتوضیحی کردند، منافع مشترکشان را وسط گذاشتند و همه مجاب شدند که در مقابل رادیکالیسم جهان -که بخشی از آن جنبش مسلحانه، بخشی از آن چپ‌ها و بخشی از آن سوسیالیست‌هایی بودند که آرام آرام داشتند در اروپا ظهور و بروز میکردند- منافع مشترکی دارند. کمیسیون سه‌جانبه یک تشکیلات استراتژیک در مقابل شرایط بحرانی بین‌المللی نیمه اول دهه ۷۰ بود.

 

منظر اقتصادی

این فضای سیاسی و استراتژیک جهان بود، به منظر اقتصادی میرسیم؛

 

سقوط دلار

سالهای ۱۹۷۱ و ۱۹۷۲ [دوران] بحران دلار بود. دلار آمریكا به خاطر فعل و انفعالات داخلی اقتصاد آمریكا و اقتصاد جهان سقوط کرد. بعد از جنگ جهانی دوم اقتصاد آمریكا بر اقتصاد کشورهای سرمایه‌داری مسلط بود . بعد از جنگ دوم جهانی لیر انگلیسی ارز جهان‌روا نبود و از جنگ دوم تا اول دهه ۷۰ دلار آمریكا ارز جهان‌روا بود. دلار که سقوط کرد نقصی در جهان‌روایی آن به وجود آمد. آمریكایی‌ها در اسمیت‌سونین[۱۷] آمریكا کنفرانسی را برگزار کردند. بقیه جهان سرمایه‌داری هم [به این کنفرانس] آمد تا دلار را نجات دهد و آن را تقویت کند. اما بلافاصله بعد از اسمیت‌سونین و با همه تمهیداتی که برای برپا نگه داشتن امپراتوری دلار فراهم شد، دلار سقوط دوم را کرد. بعد از سقوط دوم، صندوق بین‌المللی پول، ارزی را به نام اس‌.دی.آر ابداع کرد که آن ارز میانگین وزن پنج ارز مسلط جهان بود. پنج ارز مسلط جهان آن موقع دلار آمریكا، مارک آلمان، پوند انگلستان، فرانک فرانسه و ین ژاپن بود. معدلی از این پنج ارز گرفتند. اسم آن معدل اس.دی.آر شد که برابر ۱.۴ دلار بود. این اتفاق در جهان اتفاق مهمی بود. اس.دی.آر یکی دو سال برقرار بود. سال ۱۹۷۴ بعد از افزایش قیمت نفت، سبد اس.دی.آر را از پنج ارز به ۱۳ ارز [بالا] آوردند . ریال ایران هم نه به اعتبار تولید داخلی و بیس (Base) صنعتی بلکه به اعتبار درآمد نفتی ایران،  در ۱۳ ارزی که در سبد اس.دی.آر قرار میگرفتند، رفت. اینکه دلار سقوط کرد، اتفاق مهمی بود اما بعد از چهار-پنج سال باز خودش را جمع و جور کرد.

 

شوک نفتی

شوک نفتی ۱۹۷۳ (مهر ۵۲) هم‌زمان با جنگ اعراب و اسراییل اتفاق افتاد. اعرابِ نفتی، فروش نفت را به کمپ حامی اسراییل تحریم کردند. شش-هفت تولیدکننده از کمپ ۱۳ کشوری اوپک بیرون آمدند. تولید جهان و صادرات افت جدی کرد، تقاضا بیشتر از عرضه بود و نفت گران شد. در جریان گران شدن نفت، ایرانِ زمان شاه در تحریم شرکت نکرد و همین جایگاهش را در غرب تثبیت کرد.

 

 رکود تورمی

شوک نفتی که به وجود آمد، اول بار پدیده‌ای در کشورهای سرمایه‌داری پدیدار شد. ما در اقتصاد یا رکود داریم یا تورم ، رکود و تورم هیچ‌وقت با هم هم‌زاد و هم‌خانه نیستند. ولی دو سال کامل، از حدفاصل ۱۹۷۴ -یعنی پنج ماه بعد از افزایش قیمت نفت- تا نیمه ۱۹۷۶ در آمریكا و به‌خصوص اروپای غربی پدیده‌ای تحت‌عنوان رکود تورمی ظهور کرد. هم قیمت‌ها بالا رفت، هم نیروی کار بیکار شدند، تولید نقصان پیدا کرد و شرایط ویژه‌ای بود.

 

بازگشت مازاد نفتی

اما غرب برای بازگشت مازاد درآمدهای نفتی تمهیدی اندیشید. یعنی ۱۳ کشور عضو اوپک به‌خصوص ایران، عربستان و کویت خیلی سریع در این چرخه بخش مهمی از مازاد نفتیشان را به غرب بازگرداندند؛ خریدهای تسلیحاتی به‌طور جدی بالا گرفت. مهم‌تر از خریدهای تسلیحاتی، قیمت ۱۰ کالای اصلی در سبد تجارت جهانی اول [به صورت] پله‌ای و بعد هم تیک آفی[۱۸] بسیار بالا رفت. قیمت‌های جهانی هم تقریبا سه چهار برابر معادل بهای نفت اضافه شد.

رابطه مبادله‌ای نفتیها، کشورهای نفتی مثل ما، با کل جهان به این مفهوم است که ما در مقاطع مختلف در ازای یک بشکه نفت-یک بشکه نفت ۱۵۹ لیتر است-  چقدر گندم، برنج یا فولاد میتوانیم وارد کنیم، این میشود رابطه مبادله. رابطه مبادله سال ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۶ به‌طور جدی علیه کشورهای تک‌محصولی مثل ما واژگون شد. یا مثلا کشوری مثل کوبا که شکر و گوجه‌فرنگی صادر میکرد، اگر در سال ۱۹۷۳ در مقابل یک تن شکر مثلا میتوانست ۱۰-۱۵ کیلو فولاد وارد کند، در موج رکود تورمی ۷۴ تا ۷۶، رابطه مبادله آنها نیز به هم خورد. لذا مازاد درآمد نفت را از مجرای خریدهای تسلیحاتی نجومی و افزایش قیمت‌های بین‌المللی و از این مجرا که نفتیها را مجبور کردند بخشی از هزینه‌های جهانی را به‌عهده بگیرند و سهم آن‌ها را در صندوق سازمان ملل، در صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی اضافه کردند [ به غرب بازگرداندند]. آخر سر درآمد نفتیها با هزینه‌هایشان سر به سر بود.

 

تحولات تکنولوژیک جهان

هم‌زمان تحولات تکنولوژیکی هم در جهان رخ داد. وقتی نفت گران شد، غربیها خیلی سریع اتاق‌های فکر اقتصادی خود را تشکیل دادند و روی سوخت‌های جایگزین رفتند. سوخت هسته‌ای در این زمان فلسفه وجودی پیدا کرد و پیشتازش هم آلمان‌ها و فرانسویها بودند. یعنی [تولد] تشکیلات عظیم هسته‌ای آلمان و فرانسه به قصد استفاده اقتصادی و جایگزینی سوخت –نه صرفا [استفاده] هسته‌ای نظامی- دقیقا همین نیمه دهه ۷۰ است. بقیه اروپا هم روی سوخت هسته‌ای و سوخت خورشیدی شیفت کردند و آرام‌آرام رفتند که جایگاه نفت را تنزل دهند.

اتفاق مهم تکنولوژیک دیگر این بود که نقش سوخت را در صنایع پایین آورند؛ به این مفهوم که از نیمه دهه ۷۰ تا پایان دهه ۷۰ به یک‌باره سهم فلز را در ساخت و سازهای صنعتی [به طور] مکرر پایین آوردند. مثلا [اگر] خودکارها و خودنویس‌های دهه ۷۰ را ببینید، همه لامی، پارکر و سناتور است، همه سنگین هستند، بخشی از آنها حدود ۲۰۰ گرم وزن داشتند و همه‌شان هم فلز بودند ولی [اگر] خودکارهای اول دهه ۸۰ را ببینید، همه [مارک] هانیبال است. یعنی کایوچو و پلاستیک‌های فشرده جای آهن را گرفت. آن موقع بازار ساعت -هم ساعت‌های معمولی و هم ساعت‌های ورزشی- دَستِ سیکو و وست‌اند‌‌واچ[۱۹] بود. [اگر] ساعت‌های آن زمان را  نگاه کنید، ساعت‌ها هم خیلی سنگین بود، کاسه‌ها و فلزی و بندها فلزی بود اما بلافاصله بندها و کاسه‌ها پلاستیک فشرده باانعطاف شد. در حوزه‌های مختلف هم همین‌طور، مثلا سپر همه ماشین‌ها فلز بود، رفت روی فایبرگلاس. قایق‌های کوچک و لنج‌ها همه فلزی بودند، رفت روی فایبرگلاس. سوختی که برای برش فلز مصرف میشود، خیلی بیشتر از سوختی است که برای برش فایبرگلاس، پلاستیک فشرده، طلق و کایوچو مورد مصرف قرار میگیرد. اتفاقات مهمی در جهان افتاد که از حوصله این بحث خارج است. جهان به لحاظ تکنولوژیک سبک شد و آرام‌آرام میرفت که خود را از سوخت نفت سیاه آزاد کند کما اینکه آزاد هم کرد.

 

تقسیم کار نو

آن زمان در جهان تقسیم کار جدید هم تحقق پیدا کرد به این مفهوم که آرام‌آرام رفتند که صنایع نفت و مشتقات را تحویل خود نفتیها بدهند. غرب دیگر داشت اسباب‌کشی میکرد که اصطلاحا میگویند شیفت[۲۰]. شیفت سرمایه، شیفت نیروی کار متخصص و شیفت طراحی از صنایع سنگین و نفتی به سمت نسل سوم کامپیوترها و میکروپروسسرها[۲۱] و صنایع هایتکنولوژی[۲۲] با ماهیت سبک. خودشان به آن حوزه نقل‌مکان کردند و نفت و مشتقات آن را به نفتیها سپردند. بخشی از فولاد را هم به کشورهایی مثل ترکیه و کره جنوبی سپردند. حالا ایران ما در کادر تقسیم کار جدید قرار میگیرد که جلوتر توضیح خواهیم داد.

 

راه رشد غیرسرمایه‌داری

بخش دیگری از جهان راه رشد غیرسرمایه‌داری را ادامه داد. قبلا هم اشاره شد که راه رشد غیرسرمایه‌داری یعنی راه رشد، سرمایه‌داری نیست و یک نوع سوسیالیسم و شبه‌سوسیالیسم دولتی است. الجزایر، لیبی و سوریه و پانزده‌شانزده کشور آفریقایی (حدودا ۳۵-۳۰ کشور در جهان) بودند که راه رشد غیرسرمایه‌داری را طی میکردند. یعنی نه در کمپ شوروی بودند و نه در کمپ آمریكا، وسط بودند اما به اتحاد شوری با ماهیت اقتصاد دولتی شبه‌سوسیالیست مایل بودند.

 

تک‌مدل‌ها؛ هند، یوگسلاوی و آلبانی

چند تک مدل هم در حوزه اقتصاد بودند مثل هند که مختلط بود، مثل یوگوسلاوی که یک بخش نسبتا زنده دولتی سوسیالیستی داشت و آلبانی که غار جهان بود و غارنشینی اختیار کرده بود و با جهان رابطه ویژه‌ای نداشت.

 

شکاف فاحش شمال  جنوب

نیمه دهه ۷۰ با توجه به افزایش قیمت نفت، رکود تورمی و گران شدن محصولات سبد تجارت بین‌المللی، شکاف شمال-جنوب خیلی فاحش شد. این اولین بار بود که واژه جنوب به کار گرفته میشد. این واژه را بیشتر ویلی برانت[۲۳] آلمانی که دوره‌ای صدراعظم آلمان بود، فرهنگ‌سازی کرد و جا افتاد؛ جهان جنوب-جهان شمال  به جای جهان اول، دوم و سوم [مصطلح] شد. بین این دو قاچ هندوانه خیلیخیلی بزرگ شده بود.

 

ایالات متحده؛ یک سبد پر از بحران

برویم سر آمریكا؛ اما در آن سال‌ها وضعیت آمریكا از همه‌ی کشورهای سرمایه‌داری بحرانیتر بود و سبدی سرریز از بحران داشت.

 

ویتنام؛ میزگرد میز چهار گوش

مساله‌ی اول ویتنام بود؛ آمریکایی‌ها تا آنجا که توانستند روی ویتنام [بمب]ناپال و خوشه‌ای خالی کردند و تله‌های انفجاری گذاشتند اما جنبش قابل سرکوب شدن نبود و بعد از ده هزار روز[مقاومت] و شکست امپریالیسم ژاپن و فرانسه، آمریكاییها در آنجا شکست خوردند. شکست نظامی در سطح جهان یک وجه کار بود. آن زمان نیکسون(پس از جانسون) رییس جمهور بود. بیشتر جنگ در دوران جمهوریخواهان بود که همه خروس جنگیها و کارتل‌های نفتی و نظامی را داشتند. همیشه جنگ میخواستند وآتش از دهانشان خارج میشد. شکست نظامی یک طرف قضیه بود و مهمتر از آن شکست سیاسی بود. از ۱۹۷۳ آمریكاییها مجبور شدند پشت میز مذاکره بروند. اما این پروسه دو سال طول کشید. میز را گرد طراحی کرده بودند. فلسفه دیپلماسی آمریكا هم آن موقع این بود که اگر میز چهارگوش باشد، ویت‌کنگ‌ها[۲۴] یک هویت هستند، ما ویت‌کنگ‌ها را به هویت نمیشناسیم و فعلا پشت میز گرد با آنها مینشینیم و بازیبازی دیپلماتیک میکنیم، به امید اینکه آنها خسته شوند. اما فیلم‌ها نشان می‌دهد که دو سال ویتنامیها میروند، آمریكاییها هم میروند. خیلی قشنگ است، ویتنامیها دست دراز میکنند، آمریكاییها با آنها دست نمیدهند. ویتنامیها آرام، با تبسم، اخلاقی و خونسرد؛ آمریكاییها پراسترس، مهاجم و پرخاشگر. آن پروسه دو سال طول کشید. جهان پشت میز چهارگوش و ویت‌کنگ‌ها [به حمایت] درآمد. نهایتا در سال ۱۹۷۵ یک نجار مشهور فرانسوی میز معروف کنفرانس صلح پاریس را چهارگوش ساخت. وقتی میز چهارگوش ساخته شد، ویت‌کنگ‌ها [دیگر] یک هویت بودند. خیلی مهم بود، صبوری خدا در صبوری ویت‌کنگ‌ها بود. ۱۰ هزار روز زیر بمب، از این طرف هم ۷۰۰ روز تحقیر را تحمل کردند و اینکه طرف مقابل هویت‌شان را به رسمیت نمیشناخت. اما بالاخره جهان جشن گرفت و آمریكاییها بسیار مفتضح شدند؛هم اخراج نظامی شده بودند و هم بازنده سیاسی.

 

آلوده‌دستی در شیلی

اتفاق دیگر در شیلی بود. در مبارزات دموکراتیک شیلی ، سوسیالیست‌های ملی که نماینده‌ی آنها مرحوم آلنده[۲۵] بود، سر کار آمدند. دولت، دولت ملی با تاندانس چپ بود. اقتصاد، اقتصاد ملی بود و با فراملیتیها درافتاد. [آمریکایی‌ها] خیلی سعی کردند که آلنده را از داخل سرنگون کنند اما نتوانستند و نهایتا هواپیماهای آمریكایی در تابستان سال ۱۹۷۳ کاخ آلنده را بمباران کردند و پینوشه[۲۶] را سر کار آوردند. پینوشه که سر کار آمد، غوغا کرد. به این مفهوم که بخش مهمی از مبارزان را در استادیوم در پایتخت گرد آورد و به رگبار بست. ویکتور خارا[۲۷] خواننده و گیتاریستِ ملی و چپ با گیتارش به استادیوم آمده بود، دو دستش را قطع کردند. تا توانستند وحشیگری، شکنجه و کشتار کردند. یک سال هم شاگردهای کیسینجر، هارواردیها رفتند و در شیلی مستقر شدند. سازمان برنامه شیلی [را گرفتند]. اقتصاددان معروف، میلتون فریدمن[۲۸] هم که دو سه سال پیش درگذشت و در دانشکده شیکاگو مکتب شیکاگو را داشت، ۱۰-۱۲ نفر از شاگردان شیلیاییاش را برد و اقتصاد شیلی را گرفتند. دیگر آمریكا تا خرخره در شیلی درگیر شده بود. این وجه دیگری از بحران‌ها بود. کودتای شیلی و کشتن آلنده و روی کار آوردن پینوشه برای آمریكا هزینه خیلی سنگینی داشت.

 

فرزندخواندگان لمپن، فاشیستخونریز

وجه بعدی فرزندخواندگان لمپن، خون‌ریز و فاشیست [آمریكا] بودند؛ در شیلی پینوشه، در ایران شاه و در آرژانتین نیمه دهه ۷۰، ژنرال ویولا[۲۹] و بعد از او، ویدولا[۳۰] [سرکار] آمد. [در دوره ویدولا] شکنجه، دستگیریهای جمعی و گورهای جمعی وحشتناک بود. کشتار در آرژانتین خیلی وحشتناک بود. تقریبا چپ جهان- افکار عمومی چپ و [هم] بلوک چپ [به این كشتارها واكنش نشان داد.] جام جهانی سال ۱۹۷۶ آرژانتین، تحریم شد. اولین تحریم‌کننده شوروی بود. شوروی در [دور] مقدماتی پیروز شده بود اما در مرحله نهایی حضور پیدا نکرد. [آمریكاییها] خیلی سعی داشتند که جام جهانی آرژانتین به جریان کودتاگر آبرویی بدهد، اما [ جام جهانی] این آبرو را [به جریان كودتا] نداد. در کره جنوبی، پارک‌چونگ هی[۳۱] [حاكم] بود. او كسی مثل شاه خودمان بود که جنبش کارگری و جنبش دانشجویی را خونین کرد. در فیلیپین، مارکوس[۳۲]، در برزیل نظامیان و در یونان سرهنگ‌ها [حاكم بودند]، همه برادران چندقلو بودند. لذا شیلی، ایران، آرژانتین، کره جنوبی، فیلیپین، برزیل و یونان ته شکنجه، ته کشتار و ته زندان را درآورده بودند. همه اینها به حساب مشترک آمریكا میرفت، یعنی همه جهان اتفاقاتی را که در ایران، شیلی و در این کشورها و فرزندخواندگان ایالات متحده میافتاد، طبیعتا و منطقا به حساب آمریكاییها میگذاشتند.

 

واتر گیت

در همین حیص و بیص در تابستان ۱۹۷۳، اتفاقی افتاد که به جریان واترگیت مشهور شد. حزب جمهوریخواه آمریكا ترتیبی داده بود که اسناد حزب رقیب را که حزب دموکرات بود، سرقت کند. این ماجرا را دو خبرنگار مجله نیوزویک فهمیدند و افشا کردند. برای اول بار نیکسون[۳۳]، رییس جمهور آمریكا به دادگاه رفت. دادگاه غیرعلنی بود و او در دادگاه محکوم شد. اولین بار بود که یک رییس جمهور آمریكا استعفا میداد و اولین بار بود که در زمان حضور یک رییس جمهور در قید حیات، نایبش سرپرستی را بر عهده گرفت. از تابستان ۱۹۷۴ که سال ۱۳۵۳ ما میشد، جرالد فورد[۳۴] سرپرست و کفیل شد، یعنی آمریكا یک دوره‌ تا سال ۱۹۷۶ که کارتر آمد، رییس جمهور نداشت.

 

احتضار دلار

قبلا گفتیم که دلار در دو مرحله سقوط کرد و اس.دی.آر جانشین آن شد.

 

هزینه‌های سراردویی و مخارج مداخله‌گری

آمریكا در مجموع هم هزینه‌های سَرارودیی را میداد و هم مخارج مداخله‌گری در همه جهان را. جمهوریخواهان [در این دوره] وضعیت بسیار متشنجی داشتند. درون آمریكا تظاهرات ضدجنگ و دانشجویی [وجود داشت]. [تظاهرات] به درون هالیوود هم کشیده شد مثلا جین فاندا[۳۵] آمد، قبلش محمدعلی کِلی[۳۶] آمد، آرام‌آرام به مارلون براندو[۳۷] کشیده شد و چهره‌های سرشناس آمریكایی هم در حوزه ورزش، هنر و ادبیات به جنبش ضدجنگ پیوستند. پس داخل خود آمریكا هم بحران بسیار جدیای وجود داشت. میشود گفت در این دوره‌ای که داریم از آن صحبت میکنیم از مثلث نیکسون، جانسون و وست‌مورلند[۳۸] که فرمانده نظامی شرق و ویتنام بود، کاملا چرک، خونابه و تنفر میچکید.

 

یک دکترین ره‌گشا؟

اگر بخواهیم بحث را جمع کنیم ،یک دکترین آمد که تصور میشد دکترین ره‌گشایی است. در ابتدای دهه ۱۹۶۰ بنا بود که دکترین رفورم کندی فضای طبقاتی جهان را با تقلیل [دهد] و بعد تغییر مواجه کند. اما دکترین حقوق بشر کارتر که دموکرات‌های آمریكا را نمایندگی میکرد، به اصطلاح با فضای سیاسی جهان مواجهه داشت و کارکرد اقتصادی چندانی نداشت.

 

نسل‌کشی کیفی

در همه کشورهای پیرامونی آمریكا یک نسل‌کشی کیفی صورت گرفته بود. همه تیپ‌های کیفی آرژانتین زنده به گور شدند. در شیلی آنها را در استادیوم جمع کردند. در ایران هم نسل‌کشی صورت گرفت؛ مگر چند بار چرخه میگردد که حنیف‌نژادی بیاید، سعید محسنی بیاید، پویانی بیاید، احمدزاده‌هایی بیایند؟ درست است که دهه ۴۰ و ۵۰ در ایران کم کشتند، اما کیفیها را کشتند، این خیلی مهم است. کسانی را کشتند که هرکدام میتوانستند یک شهر را اداره کنند و بعد از شهر میتوانستند کشور را اداره کنند. تیپ‌های ساده‌ای نبودند، تیپ‌های پیچیده‌ای بودند. در همه‌جا، از ظفار بغل گوش ما بگیرید تا شیلی، آرژانتین، یونان و ایران، نسل‌کشیهای کیفیای صورت گرفت که همه با حمایت نیکسون، بعد هم با حمایت جرالد فورد و قبل از این دو هم با حمایت جانسون صورت میگرفت. همه کشتارهای دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی با حمایت این سه نفر بود.

 

عفونت شکنجه

دیگر ته شکنجه هم درآمده بود. در ایران خودمان [هم شكنجه] حد و مرز نداشت. به هرحال قهرمانانی [مثل] صمدیه‌، اشرف دهقان و ... زیر شکنجه آمدند. جاهای مختلف جهان هم به همین ترتیب. عکس‌های شکنجه شده‌ها در آرژانتین و شیلی همه جا پخش میشد و بوی عفونت شکنجه جهان را فرا گرفته بود.

 

امواج افشاگری

از این طرف هم همه نیروهای ترقیخواه یا چپ زیر ضرب به افشاگری ادامه میدادند. در آرژانین جریان موسوم به مادران[صلح] که واقعا نقش ویژه‌ای ایفا کرد. مادران قربانیان که فرزندانشان گم شده بودند، در [کشف] گورهای جمعی دفن شده بودند یا زیر شکنجه از بین رفته بودند، با روسری سفید[۳۹] جهان را تکان دادند. پارسال در سیامین سالگرد گورهای جمعی در آرژانتین همان مادران –مادر جوان و چهل‌ساله آن موقع كه الان هفتادساله شده بودند- با همان روسریها [گرد هم آمدند] و با همان تَمَوُج بوینوس‌آیرس را تکان ‌دادند. در یونان سرهنگها به حمایت آمریكا کودتا کردند، آنها هم وحشیانه عمل کردند. یونان موزیسینی به نام میکیس تیودوراکیس[۴۰] داشت که موسیقی متن فیلم‌های «شب روی شیلی» و دیگر فیلم‌های چپ دوره را میساخت. تیودوراکیس به اضافه الکه زومر[۴۱] كه یک خواننده-هنرپیشه مشهور بود، تقریبا به همه جهان رفتند و کنسرت برگزار کردند و در دوره یک ساله کوتاه، جریان سرهنگها را افشا کردند. افشاگریها خیلی موثر بود. در ایران هم کنفدراسیون خارج از کشور[۴۲]، نهضت آزادی خارج از کشور و جبهه ملی خارج از کشور در افشاگریها نقش داشتند. «پیام مجاهد»، ارگان نهضت آزادی و«خبرنامه‌ی جبهه ملی[۴۳]» همه خبرهای اعدام‌ها، شکنجه‌ها و دستگیریها [به دست عموم] میرساندند. در اینجا هم خانواده زندانیان و خانواده بچه‌های زیرشکنجه و اعدام‌شدگان -حالا نه با تشعشع و تَمَوُج مادران آرژانتینی- اما به سهم خودشان خیلی افشاگری کردند و پیش مراجع میرفتند. آن موقع هم «رادیو میهن‌پرستان[۴۴]» و «رادیو سروش[۴۵]» در عراق به افشای شرایط ایران کمک میکردند. فشار امواج افشاگری هم به‌نوعی روی آمریكا سرریز میشد.

 

تب انقلاب

تب انقلاب هم که در جهان وجود داشت. فاز، فاز انقلاب بود با همان الگویی كه قبلا صحبتش را کرده بودیم؛ مبارزه مسلحانه، مشی چریکی، سازمان‌دهی مخفی و جهت‌گیری طبقاتی. این فضا همچنان وجود داشت.

 

شکاف اقتصاد

متاثر از فضای اقتصاد جهان بعد از افزایش قیمت نفت، رکود تورمی و گران شدن جهشی ۱۰ کالای سبد اول تجارت جهان، قاچ شکاف اقتصادی جهان خیلی بیشتر از گذشته شد.

 

فضای انفجاری جهان

آن موقع ۷۶-۱۹۷۵ برژینیسکی[۴۶]، رییس شورای امنیت ملی کارتر یک کتاب [به نام در میان دو دوره] منتشر كرد. او تیپ تیوریکی بود و هست. تقریبا همیشه جهان را خوب شناخته و سعی کرده که رهیافت‌هایی بدهد تا سرمایه‌داری آمریكا و سرمایه‌داری جهان خودشان را با فضای بین‌المللی هماهنگ کنند. گزاره اصلیآن کتاب این بود که فضای جهان انفجاری است. تا حالا میگفتند که فضای جهان انقلابی است، ولی [این زمان] گفتند انفجاری است. یعنی برژینیسکی گفت که اگر این شرایط -شکنجه، عفونتش، فضای انقلاب، افشاگریها و ... - همین‌طور پیش برود، جهان را منفجر میکند و در انفجار جهان ترکش‌ها در بدن ایالات متحده و کل کمپ سرمایه‌داری هم فرومیرود و دیگر چیزی از جهان نمیماند.

 

ره‌یافت دموکراتها

جمله‌ای که کتاب برژینیسکی جمع‌بندیاش را با آن تمام میکرد، این بود که باید فضای انفجاری جهان را درک کنیم، خودمان را برای دوران جدید آماده کنیم و فضای جهان را از انفجار به سمت تعادل پیش ببریم. سعی کردند این کار را بکنند و از آن دکترین حقوق بشر، رهیافت جدید دموکرات‌ها بیرون آمد.

 

ضرورت «تبسم اخلاقی»

جرالد فورد در انتخابات آمریكا منفور شده بود. شاه و حاکمیت ایران در انتخابات پشت او بود و برایش هزینه تبلیغاتی میکرد. هزینه تبلیغاتی شاه در آمریكا افشا شد. [رقیب فورد] کارتر هم سعی میکرد چند ویژگی بروز دهد. خود یکی-دو ویژگی هم داشت؛ عضو کلیسای بابتیست‌های[۴۷] آمریكا بود. این کلیسا یک کلیسای اخلاقی است و همیشه شعارها و پیام‌های اخلاقی داده است. کارتر هم به عنوان عضو آن کلیسا [به صحنه انتخابات] آمد و خیلی سعی میکرد خود را وارسته و اخلاقی نشان بدهد. الان هم همینطور است. اما بالاخره وقتی سرکار آمد کارنامه داشت. مثلا در مبارزاتش جمله‌ای گفت که اصلا دلیلی نداشت بگوید، گفت که من مجبورم انتقاد از خودی کنم، من در ذهن بارها زنا کرده‌ام و توبه میکنم. آدم مذهبیای بود اما سعی میکرد خودش را خیلی غلیظ مذهبی جلوه بدهد. او با تبسم و شعارهای اخلاقی و مذهبی آمد. او در ایالت خودش کشاورز بود و بادام زمینی میکاشت. رویکردی هم به سیاه‌ها داشتند. کارتر در انتخابات به‌صورت قاطع پیروز شد و کابینه‌ای هم که سرکار آورد، کابینه‌ای بود که سعی میکرد در آن سیاه‌پوست هم باشد. [در آن دوره] برای اول بار نماینده آمریكا در سازمان ملل، اندرو‌یانگ[۴۸] یک سیاه بود. وزیر مسکن کارتر، خانمی [به نام] پاتریشیا هریس[۴۹] هم سیاه‌پوست بود. کارتر برای اول بار سیاه‌ها را به کابینه‌ آورد و به آنها مسند داد.

 

دکترین «حقوق بشر»

كارتر سعی میکرد دولتش اخلاقی باشد و شعار حقوق بشر داد. در مبارزات انتخاباتیاش هم‌زمان با شاه، پارک‌چون‌هی در کره، سرهنگ‌ها در یونان و[ویولا]در آرژانتین درگیر شد و خیلی جدی بحث شکنجه و ضرورت پایان شکنجه در جهان را مطرح کرد. خلاصه با دکترین حقوق بشر آمد که جهان را تلطیف کند. حالا اینکه حقوق بشر در جهان و در ایران چه سیری را طی کرد [بعدا مورد بحث خواهد بود.]

 

 

فضای داخلی

فضای بین‌المللی را دیدیم و به فلسفه پیدایش حقوق بشر رسیدیم. حالا ببینیم ایران خودمان چطور است. حقوق بشر کارتر با سنت‌گرایی شاه در ایران برخورد میکند، همچنان که یک سال(۴۱-۱۳۴۰) به کشاکش شاه با کندی گذشت، اینجا هم یکسال به کشاکش شاه با دموکرات‌های آمریكا به نمایندگی کارتر میگذرد که ان‌شاء‌الله بعدا  به آن میرسیم.

 

دریچه‌ای گشوده بر رژیم

در اینجا فضای داخلی را از منظر رژیم مشاهده میکنیم و دریچه‌ا‌ی به روی رژیم شاه میگشاییم؛

 

جشن سرکوب، فتح ۵۵

رژیم شاه چند مرحله سرکوب کرده بود؛ یك سرکوب، سركوب سازمان مجاهدین در اول شهریور و ادامه‌اش در انتهای مهر ۱۳۵۰ بود. بعد حد فاصل ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۱ دستگیری گروه‌های کوچک، درگیریهای خیابانی، اعدام‌ها و...[صورت گرفت]. میشود گفت که تا ۱۳۵۵ دیگر جریان مسلحانه در ایران به نقطه آخر و فرجامش رسیده بود. حمید اشرف از فداییان دیده ‌از‌ جهان فروبسته بود. از این طرف هم ضربه ۵۴، سازمان مجاهدین را از درون از کار انداخت و آخر‌الامر از بیرون هم بقایای سازمان كه دیگر [تبدیل به] جریان‌های مارکسیستی شده بود و جریان مذهبی هم نبود، [از كار افتاد]. آخرین عمل در سال ۱۳۵۵ ترور «سرهنگ شفرز[۵۰]» آمریكایی بود. دیگر بعد از ۵۵ اتفاقی رخ نداد و جشن سرکوب و فتح سال ۵۵ به منزله پایان فاز مسلحانه در ایران با محوریت دو جریان عمل‌کننده یعنی مجاهدین و فداییان بود.

 

سانترالیسم محض

 [در این زمان] قیمت نفت بالا رفته بود، نیکسون از شاه حمایت قاطع میکرد. نیکسون و کسینجر[۵۱] به ایران آمدند. اتفاقا شب ۴ خرداد ۱۳۵۱، ۴ خردادی که بنیانگذاران مجاهدین در میدان تیر چیتگر اعدام و شهید شدند، به ایران آمدند. شاه این چنین حمایت آمریكا را داشت، نفت هم گران شده‌بود، سرکوب هم که کرده بود و [در نتیجه] كاملا نقطه ثقل مرکز حاكمیت شده بود. به این مفهوم که فروشنده نفت، خودش بود. درست است كه کنسرسیوم [وجود داشت]، اما فقط شاه از مبادلات نفتی آگاه بود، [این نكته] در خاطرات مجیدی[۵۲] و دیگران آمده ‌است. [شاه] رییس ستاد بزرگ ارتش‌داران ، رییس و فرمانده کل قوای آن زمان، رییس شورای عالی فرهنگ کشور، رییس شورای عالی اقتصاد بود و عملا سازمان برنامه و بودجه تحت سیطره‌اش بود. کسانی كه در دهه ۵۰ و آخر ۴۰ بعد از آقای اصفیا[۵۳] در سازمان برنامه قرار گرفتند، از یک سانترالیزم محض تمکین میکردند. مجلس و دولت ذیل شاه بودند. هویدا کارگزارش بود، یعنی میشود گفت شکل گرفته‌تر از حکومت شاه در دوران خودش وجود نداشت.

عقب مانده‌تر از وضعیت ایران، وضعیت حبشه بود. حبشه اصلا چیزی نداشت. هایله‌سلاسی آنجا بود. ملک حسین و ملک حسن [هم مانند شاه] بودند ولی نفتی نداشتند که به آنها ارتفاع ببخشد. [حاکمیت آن‌ها مثل] حاكمیت شاه خیلی شکل بسته بود.

 

جزیره‌ی ثبات

شاه از سال ۱۳۵۴، بعد از درگیریهای داخلی مجاهدین و جمع شدن جنبش مسلحانه، ادعا میکرد که ایران جزیره ثبات است. در حد فاصل سالهای ۵۶-۱۳۵۴ آمریكاییها هم خیلی تاکید میکردند که ایران جزیره ثبات است. سال ۱۳۵۴ یک هیات بلندپایه آمریكایی به ایران آمد [كه] کسینجر [همراه آن هیات] بود. خود کسینجر مهم بود، ۶۰ سرمایه‌گذار آمریكایی هم با آن هیات آمدند. اینکه سرتیم هیاتی کسینجر باشد و ۶۰ سرمایه‌گذار هم [همراهش] بیایند، شاخص ثبات میتوانست سیاسی و اقتصادی باشد. اما خوب فقط آن دو سال این طور بود. دیگر از ۵۶ معلوم بود که جزیره ثباتی نیست، از درون متلاطم است و خودش هم اسباب بقا برای ادامه حیات را ندارد.

 

کارت سفید تسلیحاتی

دوره ۵۴-۵۶ ایران به جزیره ثبات مشهور شد. اما قبل از  این دو سال، یعنی همان خرداد ۵۱ یا ژو‌ین و می ۱۹۷۲ که نیکسون و کسینجر به ایران آمدند و [از شاه] حمایت کردند، او یک کارت سفید تسلیحاتی گرفته بود.

 

ایفای مسیولیت منطقه‌ای

پیشتر عنوان شد که [آمریكاییها] در [کنفرانسی] جزیره گوام به تیوریای رسیده بودند؛ سال ۱۹۷۲ نیکسون و کسینجر در جزیره گوام نشستند و جمع‌بندی کردند، جمع‌بندیشان این بود که الی ماشاءالله آمریكا در همه جهان در همه در‌گیریها، کودتا‌ها، حرکت‌های ضد‌چپ و ضد‌رادیکال درگیر است. هم خودش دارد مستهلک میشود و هم این که جهان بیش از این حضورش را نمیپذیرد. [به این نتیجه] رسیدند كه «بگذار دیگران به جای ما بجنگند»، به این مفهوم که در جهان پیرامون‌شان یک گزینش تشکیلاتی بکنند و در هر منطقه حساس جهان - مثل خاورمیانه، خلیج‌فارس، شاخ ‌افریقا و بزنگاه دو کره-یک کشور از کشورهای پیرامون ایالات متحده که قابلیت تشکیلاتی و نظامی جدی دارند  را مسوول امنیت آن منطقه قرار بدهند. اگر هم در‌گیریای پیش بیاید، آن [كشورها] هستند که درگیر میشوند.

بعد از [طرح] «بگذار دیگران به جای ما بجنگند»، ایران به ژاندارم منطقه مشهور شد. گفتند پاسدار این منطقه شاه است. ‌کارتر، برژنسکی و سولیوان در كتابهای خاطرات خود، همه‌‌گی گفته اند که نیکسون در سفر به ایران در ۱۹۷۲ به شاه یک کارت سفید تسلیحاتی داد. یعنی شاه دیگر میتوانست همه چیز بخرد، مثلا وقتی فانتوم جدید در آمریكا در‌میآمد، سریع به حوزه ارتش میآمد، F۴، F۵ وآخر هم F۱۴ به ایران آمد. در سال ۵۶ هنوز جهان ارتباطات آن قدر پیشرفته نشده بود، یک هواپیمای خیلی پیشرفته بود به اسم ایواکس[۵۴] كه همه تحرکات نظامی هوایی بلوک مخالف و کل جهان را ردیابی میکرد. [در این سال] بنا بود دو[فروند] از آن را به ایران بیاورند كه به فضای ۵۶ خورد و منتفی شد. لذا یک آزادباش و برات سفیدی به دست شاه دادند. خودش هم خیلی شهوت خرید داشت، اصلا معلوم نبود این میزان از خرید به چه درد ایران میخورد، به چه درد این منطقه میخورد، ولی با همان کارت سفید، با سانترالیزم محض و با فضایی که بعد از سرکوب در درون خودش احساس میکرد، در دو وجه نظامی و سیاسی ایفای مسوولیت منطقه‌ای کرد**.

ایران در [ماجرای] ظفار كه یک جنبش چریکی چپ مارکسیست علیه حکومت قابوس بود، [به عنوان] نیروی عمل‌کننده ظاهر شد. جنبش ظفار توانمند بود. استان ظفار هم مثل همه مناطق عربی، دشت بود، ظفار نزدیک ایران بود وکوه و جنگل هم داشت. اینها همه در کوه و جنگل بودند. ارتش رژیم قابوس هم یک ارتش کلاسیک نفتی بود و تاب مقابله نداشت، آمریكا و انگلیس و ایران آمدند و [تقسیم کاری علیه جنبش ظفار] درست كردند. آمریكا و انگلیس فرماندهی میکردند و ایران نیروی عمل‌کننده بود و بخشی از[سرباز] وظیفه‌ها را هم به ظفار بردند. در ظفار ارتش ایران تلفات داد. ولی در سرکوب این جنبش، ایران مقصر بود. جعفریان[۵۵]، رییس واحد مرکزی خبر که از نیروهای تواب و تیپی تیوریک بود، بعد از سرکوب ظفار، مصاحبه‌ای کرد و جمله‌ای گفت كه خیلی معروف بود و روزنامه رستاخیز تیترش کرد،[او گفت:]: دیگر کسی در ظفار صدایی نخواهد شنید؛ به این مفهوم که سرکوب کردیم.

 [ایران] در ظفار نقش ویژه‌ای داشت. در ویتنام [هم] قبل از اینکه در سال ۱۹۷۳ جنگ تمام شود، ارتش شاه یک گردان مهندسی فرستاد که [اسنادش] در سفارت آمریكا هست. در درگیریهای شاخ‌آفریقا که یک سر آن راست‌ها و مرتجعین سومالی و یک سر آن چپ‌های افریقایی بودند، ارتش شاه به نفع راست‌های سومالی و حکومت ارتجاعی سرهنگ محمد زیاد باره[۵۶] وارد [عمل] شد. درگیری نیمه دهه هفتادِ هند و پاکستان به سمت استفاده از اتم رفت، [ارتش شاه] به نفع پاکستان که جریان ارتجاعی [حاكم] در آن بود، علیه هندیها وارد [عمل] شد.  اینها همه مخفیانه بود، کمتر کسی میدانست. بعدا از کتابهای سفارت در‌‌آمد، مثلا این که گردان مهندسی به ویتنام فرستادند، در درگیری شاخ‌افریقا بودند و در شبه‌قاره هند بودند، اینها همه در اطلاعات سفارت آمریكا بود، اما [درگیری در ماجرای] ظفار خیلی علنی بود. رادیو و تلویزیون تبلیغ میکردند، روزنامه‌ها تصویر و گزارش زیاد داشتند.

 

کریدور دیپلماتیک

اما وجه دیگر مسوولیت این بود که [بر اساس] مساله «بگذار دیگران به جای ما بجنگند»، آمریكا سعی میکرد که در هر منطقه‌ای که کار سپاری میکند، کار دیپلماتیک خود را هم کاهش بدهد. اینجا دیگر شما  اگر بروید و روزنامه‌ها را -مثلا روزنامه رستاخیز ۵۴-۵۷ - بینید خیلی دید پیدا میکنید. [در] روزنامه رستاخیز دو صفحه خبری و تحلیلی، سیاسی و سیاسی خارجی جدی [با معیار] آن موقع [وجود داشت]. [از آن پس] دیگر کسی نمیخواست برود آمریكا و وقت آمریكاییها را بگیرد. همه میآمدند ایران، مثلا [ذوالفقار علی] بوتو نخست وزیر پاکستان مکرر به ایران میآمد. ملک حسین و ملک حسن و همه شیوخ به ایران میآمدند. این کریدور متعدد فعال بود و بار آمریكا را سبک میکرد.

 

دریچه‌ای گشوده بر رژیم؛

تا اینجا دریچه‌ای كه بر رژیم شاه گشوده شد، بیشتر نظامی و سیاسی و تشکیلاتی بود.  حالا  به سمت [وجه] اقتصادی میرویم.

 

نفت عروسی

 [علاوه بر] سال ۱۳۵۲ که قیمت نفت یک دفعه بالا رفت ، [در سال] ۱۳۵۳ در یک مرحله دیگر [قیمت نفت] باز هم بالا رفت. یک هفته خیابان‌ها را چراغانی کردند و این پیروزی را به حساب شخص شاه گذاشتند، [در حالی كه]، اعراب [عرضه نقت را] تحریم کرده بودند و جهان جنگ رمضان را تجربه میکردند، [در نتیجه] عرضه نفت به بازار کم شده بود و[قیمت نفت بالا رفت]. تابستان ۱۳۵۳ هم [شاه] چند قرارداد ۲۵-۷۵ درصد بست. برای اولین بار بود که [چنین قراردادی] در ایران بسته میشد. قراردادها [پیش از این] نصف به نصف بود و بعد ۷۵ به۲۵ شد. بعد از شوک نفتی و بعد از این  قراردادها همه خیابانها را چراغانی کردند، آن موقع خانه‌ها را مجبور میکردند که همه پرچم ایران بزنند. [بر سر در] خانه‌ها پرچم ایران و چراغانی و خودشان هم شیرینی پخش میکردند، یک هفته عروسی نفتی یا نفت‌عروسی راه افتاد.

 

سور مصرف

قدیمیترها یادشان هست که از درون افزایش قیمت نفت، بلافاصله مصرف بیرون آمد. [یك] بازار کویتیها، سر‌چهارراه استانبول و یک بازار کویتیها در بازار تهران، در بازار مسقف راه افتاد. انواع مدل‌ها، انواع لباس‌ها و شلوارهای لی لیوایز، بنتون[۵۷] و... در بازار ایران پرشد. به روستا هم که میرفتی، روستایی هم از اینها پایش بود. خیلی عجیب بود. سال‌های۵۲-۵۳ همه لیپوش شدند. بعد آژانس‌ها به همین ترتیب [راه افتادند]. مثلا سال ۱۳۴۶ فقط در تهران تاکسی تلفنی راه افتاده بود. هركسی هم جرات نمیكرد تاکسی تلفنی سوار بشود. تاکسی معمولی هر ۲۵۰ متر یک قران میانداخت، ورودیاش هم یک تومان بود، پشت چراغ هم اگر دو دقیقه میایستاد، یک قران میانداخت. مثلا شما از قلهک که به حسینیه ارشاد میآمدید ۱۴ ریال میشد. ولی ورودیه [تاكسی]تلفنی ۱۰ تومان بود. ۱۰ تومان خیلی پول بود، پول سه پرس چلوکباب کوبیده آن موقع یا پول یک دست لباس فوتبال ایرانی یا پول لوازم التحریر شش ماه یک بچه‌دبستانی بود. بعد هر ۳۰ ثانیه هم دو هزار میانداخت. اصلا قابل تصور نبود، [مدام] پول میانداخت. سال ۱۳۴۶  فقط [تعداد] محدودی [تاكسی تلفنی] بود، یکی، دو ایستگاه هم بیشتر در تهران نداشت. ولی همان ۵۳-۱۳۵۲ آژانس‌های مسافر‌بری شهری راه افتاد. آنهایی که  دستشان به دهنشان میرسید با آژانس میرفتند و می‌آمدند. سال ۱۳۵۳، اوایلی که آژانس آمده بود، [هزینه] دورترین فاصله‌های تهران ۲۰ تومان بود. تقریبا در همه میوه‌فروشیها و آبمیوه‌فروشیهای تهران موز و آناناس و نارگیل آویزان بود. اصلا عجیب بود. معلوم بود که یک سور مصرفی داده‌اند، در اقتصاد جلوتر خواهیم دید***.

 

برنامه به کنار، برنامه از نو

سال ۱۳۵۰ بعد از تجربه نسبتا موفق برنامه چهارم –كه آن را كاملا با هم مرور كردیم- برنامه پنجم تدوین شد. برنامه چهارم زمان آقای اصفیا بود، تعادلی داشت، یک نرخ رشد سالانه هفت درصدی داشت، صادرات به نسبت آن موقع بد نبود. بعضی از بخش‌ها، مثل بخش صنعت  ۱۵ درصد رشد سالانه داشت. اتفاقات نسبتا مهمی افتاد. برنامه پنجم هم میتوانست ادامه برنامه چهارم باشد. برنامه پنجم یک قطر خیلی کلفت حدود ۹۰۰ صفحه‌ای داشت و بنا بود كه از سال ۱۳۵۱  اجرا شود و تا  سال ۱۳۵۶ را پوشش میداد. [در سال] ۱۳۵۲ شاه برنامه را کنار گذاشت. اراده فردیاش بود، اراده سازمان برنامه نبود. برنامه را کنار گذاشتند و دو همایش یکی در گاجره و یکی هم در رامسر گذاشتند. [شاه در] آنجا با محوریت خودش سر این موضوع ایستاد که حجم برنامه باید دو برابر شود. کارشناس‌های شاخص مثل آقای مژلومیان[۵۸] – که ارمنی شریفی بودند و دو سال پیش فوت شدند- و آقای آبادیان[۵۹] که رییس یکی از دفاتر سازمان برنامه بودند، واکنش نشان دادند. آقای آبادیان سال ۱۳۵۳ جزوه‌ای که اگر تکثیر شود و بچه‌ها بخوانند بد نیست، از موضع بقای رژیم شاه نوشت.  آبادیان - بعد هم به صندوق بین‌المللی پول رفت و۲۰ سال کارشناس صندوق بانک شد- اپوزیسیون نبود، [در چهارچوب] اقتصاد سرمایه‌داری هم فکر میکرد. ولی کارشناس‌هایی که در همایش رامسر بودند، میگویند که شاه به آقای آبادیان فحش ناموسی داد و از جلسه بیرونش کرد. آقای مژلومیان هم رخ به رخ نشد، ولی زیرِ برنامه پاراگرافی نوشته بود و نقد کرده و نوشته بود که این برنامه بوی خون میدهد. آقای مژلومیان هم اصلا تیپ سیاسیای نبود، تیپ ایدیولوژیک و استراتژیکی هم نبود، کارشناس بود. او سال ۵۳ پیش‌بینی کرده بود که اگر این برنامه اجرا شود، بحران‌های اجتماعی ایجاد میکند و  برای همین نوشته بود که [برنامه] بوی خون میدهد. تقریبا پیش‌بینی کرده بود که ممکن است انقلاب رخ بدهد، ولی او را هم تنزل [اداری] دادند و نتوانست عرض اندامی در سازمان برنامه داشته باشد. بد نیست که خاطرات مجیدی را بخوانید. آقای مژلومیان و آقای صفویان[۶۰] در ویژه‌نامه «نیم‌قرن‌برنامه» در«ایران‌فردا»ی بهمن سال ۱۳۷۷مصاحبه‌ای دارند که خیلی تاریخی است. اگر بخواهید[به طور] جدی، تبختر شاه در حوزه اقتصاد -حوزه‌های دیگر که اصلا هیچ- و سانترالیزم او و برخورد ارباب-رعیتیاش با سازمان برنامه را ببینید سراغ این دو مصاحبه بروید. آقای صفویان هنوز هم سمپاتی سلطنت داشت، مثلا در مصاحبه -ما سانسور نکردیم- میگفت اعلیحضرت، میگفت شه‌بانو فرح و هنوز سمپاتی داشت، ولی با این وجود این نظام ارباب و رعیتی را در بین سازمان برنامه و شاه خیلی خوب تصویر کرده است.

 

تزریق ارادی

 [شاه] برنامه را کنار زد، برنامه تجدید‌نظر‌شده پنجم را در رامسر تصویب کردند. حجم مالی برنامه تجدید‌نظر‌شده پنجم دو برابر حجم مالی برنامه اول، دوم، سوم و چهارم ایران بود. کارشناسان این طور مطرح میکردند که ظرفیت‌های ما ثابت است و تا حدی میشود به این ظرفیت ثابت منابع مالی تزریق کرد، وگرنه مشکل پیدا میکند و زیر این زیاد تزریق کردن جان میدهد. ولی شاه نه درک میکرد و نه میخواست که درک کند. همه کارشناسیها را کنار زد و یک تنه ایستاد که حجم مالی برنامه دو برابر شود و خودش سرنگی دست گرفت و ارادی منابع مالی را به بیس‌هایی که ظرفیت محدودی داشتند، تزریق کرد. این یک وجه قضیه بود. آثار و عواقبش را جلوتر خواهیم دید.

 

تمهیدی برای بلندپروازیهای بین‌المللی

وجه بعدی تمهیدی برای بلند پروازیهای بین‌المللی شاه بود. فرهنگ شاه مثل پسرحاجیها نبود که بگوییم مثل پسرحاجی، ولی واقعا مثل یک شاهزاده قاجار، مثل یک لارج انگلیسی آمد و پول خرج کرد. به همه کشورهای آفریقایی کمک بلا‌عوض داد، [در حالی كه] وضع اقتصادی ایران خودمان وانفسا بود.  فقط نفت در آن یک مقدار خون سیاه دوانده بود. به صندوق بین‌المللی پول ۵۰۰ میلیون دلار که آن موقع خیلی پول بود، کمک کرد. به سازمان ملل و بانک جهانی هم کمک کرد. یعنی به کسانی کمک میکرد که اصلا شرح وظیفه آنها کمک به بقیه جهان بود. به صندوق اوپک کمک کرد که یک جریان صاحب سرمایه‌ بود. بخشی از بار آمریكاییها را در جهان به عهده گرفت، جاهایی که آمریكا باید حق عضویت میداد و پول خرج میکرد، رژیم شاه به جایش رفت.

 

خرید، سرکوب، تهدید، ادعا

خرید‌هایش هم به همین ترتیب بود. کل جهان با خرید‌های نظامی شاه مساله داشت که اصلا درجغرافیای ایران، این حجم از فانتوم و زاغه‌های مهمات به چه درد میخورد؟ آن موقع اکثر مسیرها را که میرفتی، همه سیم خار‌دار و حفاظت‌شده و زاغه‌های مهمات بود. اینها بناست كجا مصرف شود؟ ایران عضو ناتو نبود، پس هیچ فلسفه‌ای نداشت. اما مثلا در مورد ترکیه، ترکیه عضو ناتو بود و بیشترین نیروی پیاده نظام ناتو مال ترکیه بود،  مثلا در دهه ۷۰ میلادی۵۰۰ هزار نیروی پیاده‌نظام ناتو مال ترک‌ها بود.

علاوه بر خریدهای تسلیحاتی، خرید نفتی بود. نفت در ایران در حقیقت بلا بود. خرید‌های آن‌چنانی، واردات آن‌جوری، واردات سال ۱۳۵۴ وحشتناک بود. کشتیها ۱۵۴ روز در نوبت تخلیه میایستادند، اصلا صفی بیمانند در خلیج ایجاد شده‌‌بود. بخشی از واردات هم فسادپذیر بود. کشتیها شارژهای کلانی میگرفتند. یک کشتی که مسیر آبی را میآید، تا تخیله میکند حداکثر ۲۴ ساعت لنگر میاندازد و روغن عوض میکند، سوخت میگیرد و استراحتی میکند و میرود، روال جهان این است، بنا نیست که کشتی جایی بماند [اما] این كشتیها ۱۵۴ روز در ایران میماندند و [این توقف طولانی] هزینه‌های خاص خود را داشت.

یک وجه خرید نظامی و خرید کالا و خدمات، [یك وجه دیگر] هم سرکوب بود. بعد از ۱۳۵۲ [شاه] وحشیتر هم شد چون پشتوانه مالی پیدا کرده بود، پشتوانه نیکسون را هم داشت. وجه بعدی تهدید‌ها بود؛ مردم و نیروها را تهدید می‌کرد. سال ۵۳ حزب رستاخیز را درست کرد. سخنرانی کرد و گفت که من از قرتاس‌بازی- این واژه را برای [نشان دادن] موضع‌اش نسبت به روشنفکر‌ها بکار برد- خوشم نمیآید. هرکس نمیخواهد عضو حزب رستاخیز بشود بیاید ما شناسنامه‌اش را میگیریم، پاسپورتش را میدهیم، برود. هیچ حاکمیتی در هیچ کجای جهان با مردم اینطوری نمیكرد؛ تهدید و ادعا.

از قبل بحث تمدن بزرگ [مطرح] بود و اینجا دیگر ادعا کرد که ما به دروازه تمدن بزرگ رسیده‌ایم. در سال ۱۳۵۵ ادعا کرد که ما پنج سال دیگر در اقتصاد سوید را و در دموکراسی سوییس را میگیریم. دیگر نفت هم که آمد، خرید، سرکوب، ادعا و تهدید بود. در ایران واویلایی شد.

 

تهوع پس از تزریق

تزریق نفت واقعا مثل دو‌پینگ است. یک ورزشکار دو‌پینگی را یا حتی اسب دو‌پینگی را ببینید. اسب دو‌پینگی دردناک‌تر است، چون خودش که اختیاری ندارد بهش تزریق میکنند، شاداب است، عضله‌هایش نمایان میشود، توان جهش پیدا میکند، توان کورس پیدا میکند، اگر وزنه‌بردار است، وزنه‌های فوق‌طاقت بالا میبرد، ولی بعد از  مدتی شادابی میرود و بحران و تهوع میآید. این تزریق هم به همین ترتیب بود.

 

تورم

سال ۱۳۵۳  در ایران سال رونق شد، سال مصرف، سال پس‌انداز، سال تولید، خلاصه سال رونقی بود، اما از سال ۵۴ بحران‌ها شروع شد. ۵۴ تا ۵۶ تورم بود. سال۵۶ برای اول بار در ایران بعد از اینکه جنگ جهانی دوم در خاک ایران آمده بود، تورم بالای ۲۵ درصد رفت.

 

فشار بر زیربناها

بر زیربنا‌ها فشار آمد. شبکه راه‌های ایران برای حجم معینی انتقال کالا طراحی شده‌ بود. کامیون‌هایی که از بندر‌عباس و از بندر‌شاپور و خرمشهر میآ‌مدند، جاده‌ها را داغان کرده بودند. مصرف برق در سال ۵۶ که سال کنکور ما بود، [موجب شده بود كه] در تابستان هر روز شش ساعت برق برود. برق میرفت، آب میرفت. مصرف حدی دارد. شاه آمد در آن ظرف‌های محدود منابع مالی زیادی تزریق کرد و فشار و فشار و فشار. زیربناها ایستادند و آن پیش‌بینی که آقای مژلومیان که زیر‌بنا ذیشعور نیست، ولی بالاخره واکنش نشان میدهد، درست از آب درآمد. آب را چقدر میتوانیم در [یک ظرف] خالی کنیم، بالاخره میز را خیس میکند و راه میافتد، همه را خیس میکند. این اتفاقی است که سال ۵۶-۵۴ در ایران افتاد ، همه چیز بوی نفت گرفت.

 

مهاجرت‌ها

[در آن سالها مساله] مهاجرت‌ها پیش آمد. آن موقع واقعا رژیم شاه بدون اغراق تبلیغ میکرد که اگر روستایی به خیابان‌های تهران بیاید پول پارو میکند، چهارشنبه‌ها هم قرعه‌کشی بود. مستجاب‌الدعوه[۶۱] بود، بلیط‌های [قرعه کشی] دو تومان بود و همه میخریدند. شماره برنده داشت، [جایزه]  از ۱۰۰ تومان و ۲۰۰ تومان شروع میشد. بعد از [جهش قیمت] نفت  تمثیل پول پارو کردن مطرح شد. یک ترازو درست کرده بودند و در این ترازو سکه ریخته بودند، هرکس که برنده میشد هم‌وزن خودش سکه میگرفت. یا یک جاده با اسکناس هزار تومانی آن موقع درست کرده بودند. یعنی همه‌اش تمثیل این بود که اگر روستایی بیاید تهران و بلیط بخت‌آزمایی بخرد و غیره پول پارو میکند. بعضی برنامه‌های تلویزیون و فیلم‌ها و تبلیغات هم همه روی این قضیه رفت.

مهاجرت‌ها حاد شد، موج اول مهاجرت‌ها دهه۴۰ بعد از اصلاحات ارضی بود. موج دوم مهاجرت‌ها بعد از [جهش] نفت بود. شاه فکر میکرد مدرنیسم یعنی تحول مکانیکی. تا دهه ۴۰، ۷۵ درصد جمعیت در روستا‌ها بود، واقعا این تلقی بود که باید این ۷۵ درصد بالانس بزنند و بیایند شهرنشین بشوند. این اتفاق در دهه ۵۰ در ایران رخ داد.

 

بحران واردات

به بحران واردات را اشاره کردیم. اگر بحث اقتصادی بود میتوانستیم عدد و رقم هم بیاوریم، ولی اینجا وقت بحث اقتصادی نیست.

 

آشفته‌بازار مسکن

مسکن هم به همین ترتیب. قیمت مسکن به حدی بالا رفت که در تلویزیون و در گزارش‌های خبری ۵۶-۵۴ بیشتر بحث مسکن بود. قیمت مسکن حدودا دو برابر شد. در حدفاصل ۵۶-۵۴ هم اجاره‌بها و هم قیمت خرید زمین شهری دو برابر شد. مثلا من یادم هست سال ۵۴ در عباس ‌آباد‌ سر بخارست زمینی بود که الان بنگاه ماشین است كه متری ۳۰ هزار تومان شد. مثل توپ در تهران صدا کرد. مثل الان که [در] الهیه و زعفرانیه بعد از سال ۸۶ و دسته‌گل‌های احمدینژاد [قیمت زمین] متری ۱۰ میلیون تومان شد. الان در الهیه، زعفرانیه و فرمانیه، برج‌های نو‌احداثی هست كه اولا کاملا امنیتی و دارای دوربین‌های مدار‌بسته و آسانسور اختصاصی است. طبقه بالا پنت هاوس است، آپارتمان‌های ۶۰۰ تا هزار متری که دید ۳۶۰ درجه دارد. زیر همه این [برج‌ها] هم یک بانک است، این هم یک وجه امنیتی دارد؛ امنیت برای کسی که سرمایه دارد. بچه‌ها بروند ببینند، بچه‌های الان اصلا مشاهده‌گر نیستند، همه‌اش در خودشان نشسته‌اند. شما حساب کنید یک واحد هزار متری، هر مترش هم ۱۰ میلیون تومان است، چه پولی میشود. حالا کسی که این خانه را دارد،  فقط یک خانه که ندارد، [قیمت] ماشین‌هایش چقدر است، حساب بانکیاش چقدر است، حجم زیور‌آلات همسرش چقدر است؟ مثل الان که با این ۱۰ میلیون تومان سر آدم سوت میکشد، سال ۵۴ هم قیمت زمین خیلی بود.

سال ۵۸ که بنیصدر رییس جمهور شد، دست به ابتکاری زد. بانکها آمدند وام ۳۰ هزار تومانی دادند، سال ۵۸ با ۳۰ هزار تومان و اقساط ۱۵ ساله  می‌شد صاحبخانه ‌شد. خیلیها آن خانه‌های بنیصدری را خریدند و [آن وام] به وام بنیصدری معروف شد. حساب‌کنید که سال ۵۴ یک متر زمین در عباس آباد ۳۰ هزار تومان شد. ما خودمان اجاره‌نشین بودیم، ۸ نفر هم بودیم، ۶ فرزند و پدر و مادرمان.  اجاره‌خانه ما تا قبل از قیمت نفت ۴۰۰-۳۰۰ تومان بود، یک دفعه اجاره بها‌ تا ۱۵۰۰-۱۰۰۰ تومان بالا رفت. آن موقع حقوق کارمند به طور متوسط ۱۵۰۰ تا۲۰۰۰ تومان بود. برای اول بار در ایران اجاره‌خانه، معادل حقوق شد. این‌ها همه شاخص‌های بحران است.

 

راه‌بندان شهری

آشفته بازار مسکن و نهایتا ترافیک شهری، به‌خصوص در تهران [بحرانی بود]. سال ۱۳۵۵ در تهران راه‌بندان‌هایی بود كه بدون اغراق دو ساعت و نیم تا سه ساعت [طول میكشید]. واردات ماشین و تولید ماشین را آزاد کرده بودند. آن موقع شاه فکر میکرد مزیت‌ [صنعتش] تولید خودرو است. آریا‌ و شاهین زیر لیسانس راكفلر آمریكا بود، فیات زیر لیسانس ایتالیا، بعد ژیان از[کمپانی] سیتروین آمد. در سال ۵۵ رنو هم از فرانسه آمد. پیکان که بود، سال ۵۴ هیلمن را هم آوردند. اول اصلا هیلمن آماده را در کشتیهای عظیم میگذاشتند و میآوردند. بعد قطعه‌اش کرده بودند و همان جا [قطعات را] سوار میکردند. آنقدر هیلمن وارد کردند كه در سال ۵۴ در بندر‌عباس آگهی داده بودند كه هر کس برود یک هیلمن را با سرعت پایین -چون آب‌بندی نشده بود- از بندر‌عباس به تهران بیاورد ۵۰۰ تومان میدهیم. ۵۰۰ تومان خیلی پول بود، همه علاف‌های محلی، بیکارها و بچه‌های سر‌چهار‌راه رفتند بندر ‌عباس كه هیلمن ۵۰۰ تومانی بیاورند. [علاوه بر اینها] قرار بود با بنز، فولکس و بیام‌و هم قرارداد بسته بشود و خلاصه غوغایی بود. شورلت ایران در سه مدل زده شد. ۱۵-۱۰ واحد تولیدکننده داشتیم، واردات هم وحشتناک بود****.

 

جهش بزرگ ؟ اتلاف بزرگ

شاه واقعا هیچ چیزی از خودش نداشت. رضا شاه بالاخره جربزه‌ای داشت، یک مدیریت میدانی داشت، عزمی برای ساخت و ساز داشت، شاه اصلا چیزی از خودش نداشت. مایو عنوان برنامه‌ی دوم چین را جهش بزرگ[۶۲] گذاشته بود. [به این معنی كه] باید جهشی بزرگ در تولید، به خصوص تولید کشاورزی صورت بگیرد. شاه هم [با اینكه] ضد مایو و ضد چین بود، اما وقتی در برنامه پنجم تجدید نظر شد واژه‌ی مایو را گرفت و جهش بزرگ را عنوان کرد.

بعدا خواهیم دید که آن جهش بزرگ شد اتلاف بزرگ. شاه مجبور شد هم در حوزه‌ی سیاسی توبه کند و هم در حوزه اقتصادی تواب شود. [همان‌طور که] ۱۴ آبان۱۳۵۷  بعد از کشتار دانشگاه آمد و گفت صدای انقلاب شما را شنیدم، سال ۱۳۵۵  هم مجبور شد در حوزه اقتصادی توبه کند [شاه] در کیهان ۸ آبان ۵۵ با امیرطاهری، سردبیر آن موقع کیهان تهران که الان سردبیر کیهان لندن است و سلطنت‌طلب است، یك مصاحبه داشت. بچه‌ها بروند و آن دو صفحه [مصاحبه] را ببینند. [شاه] آنجا چند جمله[مهم] دارد؛ میگوید: دُم نظامیهای فاسد را میگیرم و مثل موش میاندازم بیرون. تو خودت به فساد دامن زدی، ارتشبد طوفانیان[۶۳]، پیمانکارِ ارتش، رفیق خودت بود. خودت فساد را در ساخت‌و‌سازهای ارتش بردی! [ شاه در همان مصاحبه] عنوان میكند سازمان برنامه‌ای که خود ترمز است، بهتر است نباشد.

همین کاری که احمدینژاد دو سال پیش کرد. سازمان‌‌برنامه قبلا نظر کارشناسی داده بود که [در برنامه پنجم توسعه] این [تجدیدنظر را] نکن. بالاخره سازمان برنامه نظر کارشناسی میدهد. باید ناظر باشد. [شاه] با سازمان برنامه آن‌طور برخورد کرد. آخر‌الامر هم [زمانی كه] دیگر همه فشارهای جهان فشار دموکرات‌های آمریكا (کارتر ۱۲ آبان ۵۵ پاییز ۱۹۷۶ در مبارزات انتخاباتی پیروز شد) روی او بود که چقدر اتلاف سرمایه میکنی، چقدر خرید نظامی میکنی، چقدر سرمایه را در این برنامه‌ات از بین بردی، اعلام کرد که اگر یک ریال اضافی گیرمان بیاید، دیگر بعد از این، آن را آتش نخواهیم زد. یعنی تصریح کرد که قبل از این ما داشتیم آتش میزدیم و واقعا در ۵۲ تا ۵۶ اسكناس آتش زدند. به این بخش‌ جلوتر میرسیم.  لذا جهش بزرگی در کار نبود، اتلاف بزرگی [بود].

 

بازسازی و آینده داری؟

تصویری که میبینید، تصویر کابینه آموزگار[۶۴]  در رامسر است. اینجا دیگر بنا بود که رژیم شاه، بعد از آن بحران‌ها و بعد از آن انتقادها، روی نو‌نواری، نوشدن و آینده‌دار شدن برود. حالا ببینیم چه اتفاقی میافتد.

 

حزب واحد در خلاء تشکیلاتی

شعار نو‌سازی را دادند. قبل از این شاه حزب واحدی را به نام حزب رستاخیز شکل داده بود. اسم حزب رستاخیز از حزب بعث عراق و سوریه برگرفته شده بود، بعث هم یعنی رستاخیز. هیچ چیزیاش مال خودش نبود. جهش بزرگ را از چین گرفته بود و ایران را یک چهل تکه کرده بود. [بعد از تاسیس] حزب رستاخیز آمدند گفتند احزاب قبلی منحل شوند. همه چیز ارادی، همه ظرفیت‌ها بیاید در حزب جدید [قرار بگیرد]. حزب جدید، حزب سراسری [است]. حالا حزب کمونیست چین هم در سیرش سراسری شد، حزب کمونیست شوروی هم در سیرش سراسری شد، جان کندند و منطقه آزاد کردند. از منطقه به استان، از استان به نیم‌کشور، از نیم‌کشور به سه‌چهارم کشور، از سه‌چهارم کشور هم در طول ۱۵ سال [تبدیل به] یک حزب سراسری شد. اینجا از اول گفتتند حزب سراسری است. ارگان حزب را هم روزنامه رستاخیز گذاشتند. عضو گیریاش هم عضو‌گیری تحمیلی و ‌ارادی بود. [گفتند] همه کسانی که ۱۶ سال به بالا هستند باید بیایند و عضو حزب بشوند. مدرسه‌ها و بعضی از مسجدها را یک روز جمعه برای عضو‌گیری گذاشتند. مثلا یك مسجد در خیابان فرشته بود كه سلطنت‌طلب بود و از تنها مسجدهایی بود که پیش‌نمازش اجازه داد حوزه رایگیری حزب رستاخیز بشود. همه آمدند عضو حزب رستاخیز شدند و برایشان کارت حزبی صادر کردند. این یعنی مضحکه. سال ۵۵-۵۴ هم باز به سبک احزاب بزرگ کمونیستی آمدند و [مراسمی را] سال  اول در وزارت کشور همین سالنی که کنسرت در آن برگزار میشود و چهار-پنج هزار نفر گنجایش دارد و سال دوم در استادیوم سرپوشیده ۱۲ هزار نفری [مجموعه ورزشی] آریامهر برگزار کردند. [در این مراسم] همه اقوام، كرد و لر و ... با لباس ‌هایشان آمده بودند. همه‌اش تقلید بود، مثلا در شوروی همه اقلیت‌ها با لباس‌هایشان میآمدند و اینجا هم همین اتفاق‌ها افتاد. آموزگار هم اولین دبیر کل حزب بود. حزب واحد درست کردند، حزب واحد کی درست شد؟ شاه سال ۵۳ با حزب رستاخیز، آمد کار تشکیلاتی بکند.

 

تجهیز ایدیولوژیک

اما [رژیم شاه] یک خط دیگر را هم پیش گرفت: خط تجهیز ایدیولوژیک؛

 

انجمن فلسفه‌ی شاهنشاهی

سال ۱۳۵۵ انجمن فلسفه شاهنشاهی[۶۵] را درست کرد. آقای سید حسین نصر[۶۶] بانی انجمن فلسفه شاهنشاهی بود.

 

 ایدیولوگهای مبلغ این دوران

بعد ایدیولوگ‌ها آمدند، ایدیولوگ‌هایشان نصر، احسان نراقی و جعفریان بودند. احسان نراقی در حوزه آموزشی ایدیولوگ بود، اگر روزنامه رستاخیز را  ببینید، این ایده که نظام از متوسطه سابق، راهنمایی بشود، از احسان نراقی است. [شخصیت] تیوریک و نظری همه کنفرانس‌های آموزشی رامسر كه سالی یک بار برگزار میشد و شاه هم میرفت، احسان نراقی بود. این تیپ‌ها ایدیولوگ شدند و شاه میخواست كه شخص خودش و رژیمش به یک جریان هم ایدیولوژیک و هم تشکیلاتی تبدیل بشود. [وجه] استراتژیکش هم  در کارت سفید تسلیحاتی و »بگذار دیگران به جای ما بجنگند» و ژاندارم منطقه و... بود. اگر بخواهیم با ادبیات آن دهه صحبت کنیم، میخواست کادر همه‌جانبه تشکیلاتی، استراتژیک و ایدیولوژیک بشود. وجه ایدیولوژیك را  که اصلا معلوم بود در ذاتش نیست، همین ایدیولوگ‌‌هایش فرهنگ‌سازی کردند.

 

دیالکتیک رستاخیز

[ایدیولوگ‌ها] ادبیاتی [تحت عنوان] دیالکتیک رستاخیز راه‌انداختند. دیالکتیک [واژه] مارکسیست‌ها است، آنها خلق و واژه‌پردازیاش کردند. تو مگر اعتقادی به دیالکتیک داری؟ دیالکتیک در واقع یعنی تبادل آزاد پدیده‌هایی که روی همدیگر تاثیر میگذارند، تاثیر متقابل دارند و همدیگر را رشد میدهند و بخشی هم همدیگر را حذف میکنند. منتهی کسی که سرکوب میکند، کسی که جان مردم را در شیشه میکند، اصلا اعتقادی به دیالکتیک ندارد. یک بار خود شاه در سال ۵۵ این واژه را به کار برد که ما هم دیالکتیک داریم و دیالکتیک ما دیالکتیک رستاخیز است و صاحبنظران دارند روی آن کار میکنند.

 

سپاه دین

آخر سر در سال ۱۳۵۵ یک سپاه دین هم درست کرد. دیگر ادعا‌های ایدیولوژیک‌اش در حوزه دین هم آمده بود. روزنامه رستاخیز را که نگاه بکنیم یک صفحه برای طلاب دارد. از طلاب هم عضو‌گیری میکردند و آنها را هم سمپات‌های تشکیلاتی و اعضای تشکیلاتی کرده بودند و خلاصه ادعای ایدیولوژیک پیدا کرده بود.

 

تاخت و تاز درون حاکمیتی

شاه تاخت و تازهای درون حاکمیتی هم کرد که هم در مصاحبه‌اش با امیر طاهری  و هم در برخوردهایی که میکرد [مشهود بود].

 

نقدهای رادیکال

در این دوره بحران‌ها در درون سازمان برنامه آغاز شد. همه بحران‌ها سال ۱۳۵۴ شروع شد و سال ۵۵ اوجش‌اش بود. درون سازمان برنامه یک دوره انتقاد کارشناسی راه افتاد. اگر به کتابخانه مرکزی سازمان برنامه بروید [در آنجا] حداقل ۲۰ -۳۰ جزوه هست که نقد عملکرد برنامه پنجم است. آنجا نظام کارشناسی نشان داده است که این تحول چطور صورت گرفت. نقد‌های رادیکالی آنجا صورت گرفته است.

 

دولت دوران نو

بالاخره آمدیم سر دولت دوران نو.

 

تحصیلکردگان آمریکا

اگر نگاه کنیم  [اعضای] این دولت اکثرا موسفید بودند، اما معدل سنیشان نسبت به دولت هویدا پایین‌تر بود. آنها چند ویژگی داشتند، جوان‌تر بودند، نیمی از آنها تحصیلکرده آمریكا بودند. خیلی مهم بود. آنها منافع استراتژیک آمریكا را خیلی بهتر از منافع استراتژیک ملی درک میکردند. خانواده‌ی آموزگار، اصلا آمریكایی بود. جمشید و برادرانش جهانگیر و سیروس، همه تحصیلکرده آمریكا بودند. سال ۳۱ زمان مصدق میخواستند تجسس کنند، سازمان ملل هیاتی را به نام هیات بررسی منابع آب ایران به [به كشورمان] فرستاد. منابع آبی در کار نبود، آمده بودند ببینند که چه خبر است، مثلا مصدق چه طوری اقتصاد را اداره میکند و بحران‌ها چیست.  این هیات، آمریكایی بود؛ یکی از اعضای آن هیات جهانگیر آموزگار بود، آمده بود ایران که روی منابع زیرزمینی آب ایران پژوهش كند.

 

نوایده‌هانونفس‌ها

این دولت که سر کار آمد، سعی میکردند نوایده و نو‌نفس باشند.  آموزگار ۱۵ مرداد ۵۶ واقعا در نقش یک زُورو سركار آمد. شعارهای خیلی چپی هم داد؛ دوران بریز‌و‌ بپاش تمام شده و کمربندها را باید سفت کرد. در ایران هر وقت حاکمیت‌ها به پیسی میافتند، کمربندها باید سفت شود. حقوق کارمندان فیکس شود و ماشین دولتی سوار نشوند، عین همین شعارهایی که از دهه ۲۰ تا همین الان ادامه دارد. آخر سر هم حاکمیت و دولت فربه میشوند و این ترکه و وزن کم کردن متوجه مردم است. او هم سال ۵۶ آمد و از این شعارها داد كه حقوق‌ها را کم میکنیم و... . دولت را  که تشکیل دادند، بیشتر کاسه‌و‌کوزه‌ها را سر هویدا خراب کردند که دستاورد نداشت [در حالی كه] اصلا هویدا در برابر شاه نیرویی نبود.

 

ایتلاف با بخش خصوصی

یک وجه دیگر دولت آموزگار ایتلاف با بخش خصوصی بود. برای اول بار آمدند و گفتند ما دولت ایتلافی تشکیل دادیم. شیخ‌الاسلام‌زاده را گذاشتند وزیر بهداری که از مدیران بیمارستان خصوصی پارس بود. داریوش همایون[۶۷] مدیر موسسه انتشارات آمریكایی فرانکلین (انتشارات انقلاب اسلامی) را وزیر اطلاعات و جهانگردی (وزارت ارشاد الان)گذاشتند. کاظم خسرو‌شاهی[۶۸] مدیر مینو را هم وزیر بازرگانی كردند. ۶-۷ نفر [را از بخش خصوصی به كابینه] آوردند. آن موقع یک مجله تهران‌اکونومیست بود كه تقریبا تریبون سرمایه‌داری وابسته بود، عکس هفت وزیر بخش خصوصی را زد و خیلی شلوغ کرد که دولت، ایتلافی است. آن دولت بیشتر از یک سال هم دوام نیاورد.

 

برنامه‌ی ششم، پلاتفرم احیاء

یک برنامه ششم هم آمد كه بنا بود پلاتفرم احیا باشد.  بخشی از کارشناس‌ها که از قبل انتقاد داشتند، شاه هم  حالا منتقد شده بود. بروید ببینید ادبیات برنامه ششم ادبیات نویی است. خیلی مهم بود که آن موقع رژیم شاه به فقدان مشارکت اجتماعی در ایران انتقاد کرده بود. [نگاه به] کشاورزی، مهاجرت‌ها و... نقادانه بود. یک طراحیهایی هم کرده بود. آن برنامه هم در دل خودش بحران‌های خاص خودش را داشت که بعدا بررسی میکنیم.

این لوح که در برابرتان میبینید، لوگوی ۵۴-۵۶ است. حزب واحد سراسری، تجهیز ایدیولوژیک، دولت آموزگار که حالا تمام ویژگیها[ی مطرح‌شده] را داشت و با بخش خصوصی هم ایتلاف کرده بود و برنامه ششم. یعنی یک ساختار حزبی، که نمایشی بود و یک ساختارایدیولوژیک، با یک ساختار پیشینه سیاسی تشکیلاتی در منطقه، با یک ساختار اجرایی جدید به اضافه  یک پلاتفرم جدید [كه بر اساس آنها] بنا بود که رژیم شاه روند احیا را طی بکند.

درست از همین موقع یعنی از ۵۵-۵۶ کارتر [برای] رژیم شاه خط و نشان میکشید. فقط روی حقوق بشر مساله نداشت، روی دو حوزه‌ی دیگر هم مساله داشت. فشارهای کارتر و دموکرات‌ها شروع شد و شاه هم به باز کردن فضا و حقوق بشر تمکین نمیکرد. دقیقا در آبان ۵۵ درگیریها شروع شد و یک سال طول کشید. آبان ۱۳۵۶ شاه به آمریكا رفت و در دیماه هم کارتر به ایران آمد و مثل دوران کندی [درگیری‌ها] حل و فصل شد و بنا شد که رژیم شاه هم حقوق بشری بشود و موج حقوق بشر به ایران هم بیاید.


پرسش و پاسخ[۶۹]

 

* سوال: چه شد که جنبش چپ با وجود جوهره‌ی مثبتی که در آن نشان دادید، افول کرد؟

این هم قانون دارد. هر جریانی که اهل تخصیص باشد، اهل هزینه کردن و تمرکز باشد بالاخره دستاورد پیدا می‌کند. خود لنین[۷۰]  یک الگو بود. زندگی شبانه‌روزی مبارزاتی داشت. کمتر آدمی اینطور است. همان موقع که مبارزه را سازمان می‌داد، «چه باید کرد» را که یک بحث تیوریک بود نوشت. یا بحث «امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله‌ی سرمایه‌داری» را همان موقع نوشت. مخفیانه به شوروی می‌رفت و می‌آمد و سازماندهی می‌کرد، حزب و اعتصاب کارگری تشکیل می‌داد، حتی با ملوا‌ن‌ها پیوند خورده بود. خیلی مهم است که تیوری بدهی و این تیوری هم ایدیولوژیک باشد، هم استراتژیک و هم تشکیلاتی. ضمنا جریان خودت را هم که جریان روشنفکری باشد، بی‌رحمانه نقد کنی؛ با تازیانه و نه با شلاق. روشنفکران روسی از لنین ذله بودند. از آن‌ها کار می‌خواست. ترکه و شلاق می زد، انتقاد می‌کرد و با خصلت‌ها[ی فردی] برخورد می‌کرد. با طبقه کارگر هم پیوند جدی خورده بود. این[نشانه] نبوغ و دستاورد بود.

قبل از او هم مارکس بود که می‌نوشت و بچه اش هم جلوش جان می داد و در فقر زندگی می‌کرد. اختصاص حداکثر توان به یک ایده بالاخره میوه می‌دهد. دوران بچگی ما بعضی از همسایه‌ها کفتر باز بودند. خیلی مهم بود یک عاشق روزی ۶ ساعت برای کفتر در تابستان روی پشت‌بام وقت می‌گذاشت. از خیابان مولوی برای کفتر دانه و آب می‌خرید. قفس درست می‌کرد، با او عشق می ورزید. اهل تخصیص بود. کفترهایش هم به قول معروف جَلد می‌شدند. کفتر هر روز می‌رفت و دوباره بر می‌گشت. با هرچیزی هم‌ذات بشوی میوه می‌دهد. آن زمان هم موج اول مارکس بود و تا حدودی انگلس، [پیروانشان در] کمون پاریس خون دادند. بعد لنین آمد. بعد موج کاسترو-چگوارا آمد. تخصیص حداکثری، میوه حداکثری! میوه لنین استراتژی و ایدیولوژی بود. میوه کاسترو-چگورا ایده صدور انقلاب، چشم‌انداز پرشور، سوادآموزی و بسیج بود.

استالین[۷۱] جنایتکار بود، برای ایده‌اش هم مثل رضاخان خون می‌ریخت. نزدیکترین‌هایش [مجبور به] مصاحبه می‌شدند. بوخارین[۷۲]کم کسی نبود. خیلی تیوریک بود. بوخارین مصاحبه می‌کرد که من از اول عامل امپریالیست بودم. استالین این قدر آدمها را خرد می‌کرد. اما بالاخره او یک بیس صنعتی برای اتحاد شوروی درست کرد که با بیس غرب قابل رقابت شد. بیس غرب از رنسانس تا ۱۹۵۰ شکل گرفته بود اما شوروی بیسی نداشت. یک کشور نیمه‌کشاورزی نیمه‌صنعتی بود که تنها صنایع عمومی‌ای داشت. بعد از استالین کارهای زیادی ‌شد. در فضا شوروی [جای] آمریکا را گرفت. اولین فضا نورد، اولین ماه مصنوعی را در مدار زمین شوروی فرستاد. گوی سبقت را ربودند، خوب کار می‌کردند. [اما] دوره‌ای که ایده فیکس شود و کار[ی انجام] نشود، دوره احتضار می‌رسد. «پروستریکا[۷۳]» گورباچف[۷۴] کتاب خیلی مهمی است. گورباچف آنجا گفته دهه هفتاد که به آکادمی‌ها می‌رفتیم، آکادمیسین‌ها انگیزه کار کردن نداشتند. برژنف[۷۵] و پادگورنی[۷۶] سمبل خمودی و رکود شوروی بودند. سنگین وزن بودند، ایده‌ و تیوری‌ای نداشتند و سازمانده هم نبودند. طبقه از درون حزب درآمد. در اصلاحات ما هم یک طبقه در آمد، یک طبقه اقتصادی و یک طبقه ایدیولوگ که خودش از موانع اساسی پیشرفت اصلاحات شد.[این طبقه ایدیولوگ] فکر می‌کرد مرکز ثقل آدم و عالم است. فرمانده ایران است و می‌خواهد توسعه سیاسی راه بیندازد. مردم هم آدمند، پس مشارکت کجاست؟ برژنف و پادگورنی و پاسیگنی هم طبقه ایدیولوژیک ساختند. طبقه ایدیولوژیک از طبقه اقتصادی خطرناک تر است. طبقه ایدیولوژیک جان تحول را می‌گیرد. آنها هم آنجا جان تحول را گرفتند. [مثلا] در نامه محرمانه‌ای که چگوارا به کاسترو می‌دهد، می‌گوید ما بنا نداشتیم که به سمت شوروی برویم، بنای هویت مستقل داشتیم. کاسترو از زمانی که به سمت شوروی شیب گرفت، اینطور شد؛ فردی که بدیل نداشته باشد نمی‌تواند بر دموکراسی بایستد. کاسترو برای ایستادگی و پایداری‌اش قابل احترام است. برای این که ۶۰ سال زیر یک پرچم ایستاد، ولی نتوانست کوبا را نو نَوار کند. نتوانست دموکراسی بیاورد. تازه اکنون که برادر کاسترو آمده اجازه داده [کوبایی‌ها] موبایل داشته باشند. اجازه داده خرید آزاد داشته باشند. خیلی عقب مانده هستند.

اگر توقف کنی، اگر ایده نداشته باشی و روی ایده‌ات فیکس شوی و [تبدیل به] طبقه بشوی، اولِ واویلاست. مارکسیست‌ها این گونه شدند. اما همین اسلحه به دست‌های بیست سال پیش الان در امریکای مرکزی و جنوبی روی عرصه عمل اجتماعی آمده‌اند. بحث جوامع مبتنی بر خود[۷۷] را بیشتر اینان راه انداختند. [بحثشان این است که] مناطق آلونک‌نشین را خراب نکنیم. ۱۰-۱۵ سال پیش خط امحا [این مناطق] بود حالا به خط احیا [تبدیل] شده. این برای چپ های جدید یک دستاورد است. دستاورد که [فقط] اسلحه چگوارا و آزادی کوبا نیست. این‌هم دستاورد است که بیایی در پرو در یک ملیون زاغه نشین ۷۰۰ تعاونی ایجاد کنی. این دستاورد امروز است.

حضرت علی جمله مهمی دارد، می‌گوید سعی نکنید فرزندانتان مثل خودتان باشند. فرزندانتان مولود زمان خودشانند، آنها دستاوردهای خودشان را خواهند داشت[۷۸]. این جمله خیلی جوهرداری است. دستاورد این دوره هم این است که کامیونیتی درست کنی. نیروی فرودست را ارتقا بدهی و شخصیت ببخشی. به زن سرپرست خانوار جایگاه جدی اقتصادی اجتماعی بدهی. این­ها کار این دوران است. اما مارکسیست‌ها [فیکس] ماندند. گفتیم که شیب کلاسیک گرفتند. شیب کلاسیک دره جهنم است. هر کس یا  هر جامعه‌ای که کلاسیک بشود و مدام به دستاوردهایش بها بدهد و مدح خود را بگوید، اول سقوط‌ اوست. از بیرون به نظر می‌رسد، در زرورق تحول است ولی این اول سقوط است که مارکسیست‌ها هم دچار آن شدند. این قاعده جزو همان سنت‌های تاریخ است. اگر کلاسیک یا طبقه بشوی، دستاورد نداری.

***

** سوال: با این که در همه جای جهان امنیت ملی اولین وظیفه دولت است و هزینه صرف تسلیحات می شود که توان دفاعی بالابرود، شما چرا گفتید ایران اینهمه فانتوم رابرای چه كاری می‌خواسته است؟

در ادبیات توسعه آن زمان بحث امنیت ملی نبود. حاکمیت [تامین] کالاهایی را که بخش خصوصی نمی‌تواند ارایه کند،  بر عهده می گیرد؛ مثل آموزش و امنیت شهری. بخش خصوصی که نمی‌تواند پلیس و امنیت ملی را تامین كند. اینها کالاهای کلان و غیرقابل رقابتی است که دولت‌ها و حاکمیت‌ها تامین می‌کنند. منتها باید تناسبی بین هزینه‌های امنیت ملی، هزینه‌های اقتصادی و هزینه‌های اجتماعی با هزینه‌های سیاسی وجود داشته باشد. مسکن. آموزش و پرورش، تامین اجتماعی و بهداشت کارکرد اقتصادی دارند اما عمدتا اجتماعی هستند. بخش‌های اقتصادی هم کشاورزی، صنعت و معدن، خدمات و نفت هستند. بخش سیاسی هم که همین بحث توسعه سیاسی است که در جهان [امروز] مطرح است. بخش تشکیلاتی هم بخشی است که یک ملت بتواند تشکیلاتی داشته باشد. تشکیلات فقط سیاسی ایدیولوژیک نیست. NGO، نهاد، پاتوق، عرصه عمومی و... [را نیز شامل میشود]. اگر شما درباره ساخت بودجه دهه ۵۰ یا تخصیص برنامه پنجم تحقیق کنید، [میبینید كه] از برنامه چهارم به بعد، ردیف نظامی‌گری و ساخت و ساز امنیتی و پلیسی در ایران مخفی است. یعنی ردیف هست اما جلوی آن خالی است. یعنی آزاد و محرمانه است و مجلس هم نمی‌تواند در آن حوزه وارد شود.

در کشوری مثل ایران آن زمان که یک جمعیت ۷۰ درصدی روستایی و ۵۵ درصد بی سواد دارد، جامعه جامعه سازمان یافته ای نیست؛ نه حزبی، نه صنفی، نه پاتوقی، و نه حتی باشگاه ورزشی خصوصی دارد، آن هزینه نظامی‌گری هدر دادن منابع بود. شما می‌گویید[این هزینه] برای تامین امنیت جانی است، اما آن هزینه نظامی که برای امنیت مردم ایران صورت نمی گرفت. مسیولیتی در جهان پذیرفته شده بود که پیرامون آمریکا بود. هویتی از خودش نداشت. در چهارچوب آن ایفای مسیولیت، مقدر شده بود که آن هزینه ها صرف شود. من کارشناس نظامی نیستم اما در منطقه ما در آن زمان، آن حجم از فانتوم اصلا مدار گردش نداشت. فانتوم ها در جنگ ایران و عراق مدار گردش پیدا کردند.

نکته دیگر این که قدرت اول منطقه اسراییل بود. بقای اسراییل به جنگ گره خورده بود، اسراییل بی‌جنگ بقا ندارد. دولت و مردمش سر هزینه نظامی متحد بودند ؛ همان بمبی که در اتوبوس منفجر می‌شود، در پایگاه نظامی اسراییل هم منفجر می شود. همه پذیرفته بودند که عنصر اول اسراییل نظامی‌گری است. اما همان اسراییل اقتصاد سازمان‌یافته‌ای داشت. پیشرفته‌ترین نظام تعاونی و كشاورزی آن زمان جهان را داشت کاری به حق و باطل و ارزش ایدیولوژیک بحث نداریم، اسراییل در همان زمان که هزینه‌های هنگفت برای نظامی‌گری می‌کرد، در مرحله اقتصاد رفاه بود. یعنی بیمه‌های همگانی کامل و بخش بهداشت نیمه رایگان داشت. این طور نیست که حتی جریانی که نظامی‌گری هست، همه چیز را برای این بخش تعطیل کند.

اما در ایران آن طور هزینه کردن‌ها دیوانه‌وار بود. پیرامون کارتر، پیرامون فکری بودند. جرج باک، ونس، برژنیسکی و برخی دموکرات‌ها این پرسش‌ اولیه‌ را از اسراییل مطرح کردند که این حجم تسلیحات را برای چه می خواهد. اما ایران با چه خطری مواجه بود؟ درست است كه همسایه شوروی بود اما شوروی نزاعی با ایران نداشت. بعد از مصدق، استالین طلاهای ایران را پس داد. اگر همیشه هم رابطه با شوروی مساله بود اما این غربی ها بودند که حاضر نشدند در ایران ذوب آهن تاسیس كنند. حتی در زمان رضاخان آلمان ها حاضر نشدند در ایران ذوب آهن بزنند و تاسیسات حصارک را نیمه‌کاره رها کردند. اما بالاخره شوروی این كار را كرد و در سال ۱۳۴۶ نیکولای پادگورنی آن را افتتاح کرد. اغلب معاملات تواتری ایران با شوروی و بلوکش بود. مثلا همه معاملات کفش ملی با لهستان، چکسلواکی و شوروی بود. اکثر سفرهای ورزشی ایران به شوروی بود. اکثر تیم‌های ورزشی که در دهه ۳۰ و ۴۰ به ایران آمدند، از شوروی بودند. شوروی تین‌ایجری نبود که یک‌باره رادیکال شود و بخواهد به ایران حمله کند. اصلا اینطور نبود.

اسراییل هم متحد شخص شاه بود. سفارتی که الان متعلق به فلسطین است، سفارت اسراییل بود. اسراییل در ایران متعدد شرکت تحت پوشش داشت. نمونه‌اش کاشی ایرانا که مجاهدین دفتر آن را در تهران منفجر کردند. شوروی و اسراییل کمترین احتمال حمله به ایران را داشتند. دور و بر ایران هم که الا ماشاءالله راست‌ها و مرتجعین و شیوخ عقب‌مانده بودند. چه كسی میخواست به ایران حمله كند؟ این است که اصلا فلسفه هزینه تسلیحاتی منتفی بود. در جایی که بخش‌های اقتصادی و اجتماعی نیازمند بودند، همه [منابع] در آشیانه‌ها و مهمات دفن میشد . [بخش] سیاسی را نمی‌گوییم، بخش سیاسی پیشکش شخص شاه باشد.

نکته دیگر این که ما در اقتصاد نُرم داریم. شما سرانه هزینه‌های امنیتی آن موقع را در بیاورید و سرانه آموزش و بهداشت  و سرانه ورزش را هم در بیاورید. ایران کشور ورزش‌خیز بود. اول انقلاب نُرمی در آوردند که نشان می‌داد،  برای هر ایرانی ۲.۵ سانت فضای ورزشی هست. در ۲.۵ سانت چه میتوان كرد؟ میشود روی انگشت شصت پا بالانس آفتاب مهتاب بروی! در یک شهر متوسط که می رفتی، تنها یک سینما بود. مردم بدبخت مجبور بودند یک فیلم را که سه ماه روی اکران بود، هر هفته ببینند. تفریحی نداشتند. همه، قماربازهای قهاری بودند. حرجی هم نبود. یک دست پاسور سه تومان بود. پاسورهایی بعدا آمد كه اسمش کما بود و پلاستیکی بود، خم می‌شد نمی‌شکست. قیمتش ۷ تومان بود. یک دست پاسور یا یک کیسه لوتو می خریدی یا بازی گل یا پوچ بود که خانواده ها انجام می‌دادند. تفریحی نبود. امکانی نبود.

جوان هستی باید وقت بگذاری، فسفر بسوزانی و پژوهش کنی. این سرانه‌ها را با بخش نظامی مقایسه کن! کل بحث ما را هم [در نظر] داشته باش. سرانه عمومی را هم ببین. یک بخش هست به نام عمومی که تعمیرات اداره‌ها و ... در آنجا می‌گنجد. از دوره رضا خان اداره ها سقف شیروانی باقی مانده بود. سقفها داشتند می‌ریختند. بعد از گرانی نفت [این اداره‌ها] كمی نونوار شد. نظام، نظام مفلوکی بود. هیچ عقل سلیمی از چنین هزینه‌هایی در این دوره حمایت نمیكند. کما این که فقط چپ‌های جهان نبودند که با رژیم شاه درگیر بودند. ژان پل سارتر و خانمش هم درگیر بودند. از آنها كه چپ رادیكال نبودند، تا قذافی، کوبا، افکار عمومی بین‌المللی، ان جی‌اوهای آن دوره و حقوق بشر، همگی با این موضوع مساله داشتند. اینهمه خرید برای چه؟ زمان رضا شاه هم یکبار این اتفاق افتاد. قبلا بحثش را مطرح کرده‌ایم. دوره بیست ساله تا قبل از ۱۳۲۰ متوسط ۳۳ درصد بودجه جاری ایران صرف نظامی‌گری شد. شما اسم امنیت ملی را می‌آورید. ارتش رضاشاه در زمان ورود متفقین دوروز هم مقاومت نکرد. ارتش شاه هم فقط بی‌دفاع‌های ظفار را کشتار کرد. این همه از ۳۲ تا ۵۷ هزینه کنی برای اینكه بروی سه ماه ظفار را تار و مار کنی. ظفار اصلا با ما چه كار داشت. برفرض اگر هم پیروز می‌شد، یک حکومت كوچك چپ جای قابوس مرتجع را میگرفت. پس نه بحث امنیت ملی مطرح بود و نه امنیت جانی. وقتی [به زمینهای كشاورزی] ملخ می‌زد، هواپیمای سم پاش نداشتیم اما چقدر فانتوم اینجا بود! منابع مالی را زیر زمین دفن کردی یا آشیانه فرودگاه‌ها را پر کردی و شبکه فرودگاههای نظامی تشکیل دادی، برای این که یک روز در کادر «بگذار دیگران بجای تو بجنگند»، بروی سر چریک ظفاری بلا بیاوری؟ اگر همه این‌ها را کنار هم بگذاری، [این هزینه‌ها] جنایت و خیانت بود.

***

** من نفهمیدم بالاخره وضع مردم بهتر شده بود یا بدتر؟ شما از بحران اقتصادی صحبت می‌کنید اما ما شنیده‌ایم که وضع مردم خوب شده بود و همین شکم سیری به اعتراض انجامید.

بحران‌ها ۵۴ تا ۵۶ و بخصوص ۵۶ آمد. بحران مسکن و تورم در سال ۵۶ بود. میانگین حقوق سال ۵۰ تا ۵۵ حدود ۱۵۰۰ تومان بود. با ۱۵۰۰ تومان یک خانواده هشت نفری اداره می شد. سالی ۲ تا سفر می رفت و سالی چندبار اقوام شهرستانی اش را می‌توانست پذیرا باشد. می‌توانست پس انداز هم داشته باشه و آرام‌آرام کنار آن زندگی یک جهاز هم برای دخترش می‌توانست جور کند. یا یک پیکان با ماهی ۳۰۰ تا ۵۰۰ تومان قسط خریداری می شد. اول که ژیان به ایران آمد قیمتش پنج هزار تومان بود. ارزان بود و قیمت ها هم ثابت بود. یک کارمند با سه ماه حقوق می توانست ژیان بخرد. مسکن و اجاره بها ارزان بود. بیشتر امکاناتی که فراهم آمد مال قبل از ۵۵ بود. البته ۵۵ به بعد هم فشار مثل فشاری که الان روی مردم هست یا زمان جنگ بود نبود. نفت بود. بازار مصرف هم بود. اما یک مقدار قدرت مانور خانوارها کمتر شد. با نفت وضع مردم بد نبود. سال ۵۲  که پول آمد حقوق ها اضافه شد. تحصیل و تحصیل دانشگاهی رایگان بود. الان یک کسی که دانشجوی حتی علوم انسانی آزاد دارد متوسط هزینه اش برای خانواده ماهی ۳۰۰ هزار تومان است. آن موقع این جور هزینه ها نبود. از نیمه دهه ۴۰ که هویدا آمد تا ۵۴ قیمت ها تقریبا ثابت بود. مداد ۳ هزار بود. دفتر ۱۰۰ برگ ۸ هزار بود. ۱۵ سال ساندویچ کالباس ۲۴ ریال بود. قیمت ها همه در ذهن مردم می ماند. قیمت ها ثابت بود و سراسری. دست مردم ۵۰ تا ۵۴ باز بود. دهه ۴۰ زندگی سخت بود اما خوب زندگی ساده بود. مثلا در [خیلی از خانواده‌ها] در سال ۳-۴ دفعه برنج خورده می شد. غذاها ساده و ارزان بودند. گوشت خیلی نبود. یتیمچه و اشکنه و دو پیازه ( یعنی رب و سیب زمینی و پیاز) بود، مرغ و ماهی شب عید خورده می شد. اگر کسی یک چارک یعنی ۷۵۰ گرم گوشت از قصابی می خرید، قصاب می گفت مهمون دارید. نفت که آمد مصرف را بالا برد. هزینه های مردم هم بیشتر شد. ۵۴-۵۶ گرانی شد و قدرت مانور مردم کم شد.

***

***: بالاخره نقش عامل اقتصاد در انقلاب چطور بود. ناشی از گرسنگی بود یا سیری؟

عامل اقتصاد در انقلاب ۵۷ فرعی بود. سنت مدرنیسم قوی‌تر عمل کرد. بخش سنتی را شاه از ۳۲ تا ۵۷ مدام فلک کرد و مدام سیلی زد. فرصت تنفس نداد و مدام زد. بخش مهمی از جامعه ایران سنتی هستند. بچه های جنبش مسلحانه بچه های همین خانواده های سنتی بودند؛ بچه میخ‌فروش و زیپ‌فروش و سرکه‌فروش. چه چپ و چه مجاهد بچه‌های جنبش مسلحانه از طبقات متمول بیرون نیامده بودند. بدنه مبارزاتی ایران از بازار بیرون آمد. وجه سنت مدرنیسم خیلی مهم بود. سلطه خارجی خیلی مهم بود. مثلا همین خیابان پاسداران همه خانه‌های ویلایی [خیابان‌های فرعی] بوستان‌ها و گلستان‌ها دست آمریکایی‌ها بود. سینما داشتند، شبکه تلوزیونی داشتند. آمریکا واقعا حاکم بود و در بعد فرهنگی هر کار دلشان می‌خواست می‌کردند. من سال ۵۷ داشتم می رفتم سمت تجریش. حد فاصل بولینگ عبده تا پل رومی ۲-۳ تا کاباره بود. یکی به اسم ساقی مال گلپایگانی بود. مرداد ۵۷ که حکومت نظامی شده بود، اصفهان تازه کشتار شده بود و جنبش آرام‌آرام داشت راه می‌افتاد و مردم ایران گرایش‌های مذهبی‌شان را بروز می‌دادند و انقلاب داشت صورت می‌گرفت؛ همین جا ساعت ۷ و ۸ شب تابستان یک پسر و دختر آمریکایی جلو همه هم‌آغوش بودند. در پل رومی، خیابان دولت مسجدی بود به نام امام حسین، کنار مسجد یک خانواده آمریکایی زندگی می‌کردند. آذر ۵۷ در آن خیابان تظاهرات بود. آن خانم بغل مسجد با شلوارک ایستاده بود. اینها همه ذهن‌ها را فعال کرد. جامعه ایران هم جامعه مذهبی بود. سنت و مدرنیسم و نقش آمریکا و این که شاه واقعا مثل یک کودک شیفته آمریکا بود [موثر بود]. هر وقت بحرانی داشت می‌رفت امریکا و تحقیرش می‌کردند. چند بار با ادبیات خودش گفت کعبه آمال ما آمریکاست، واقعا شیفته آمریکا بود. همه این‌ها به کنار، اتفاقات داخل ایران [هم بود]. بالاخره آقای خمینی وزنی داشت؛ زندان و تبعید شد. آقای طالقانی را همه می‌شناختند. می‌دیدند یک سید مدام می‌رود زندان و می‌آید بیرون. شکنجه هم بود که به آن خواهیم رسید. وقتی همه فشارها از طرف کارتر روی شاه آمد سال ۵۶ یک جمله می‌گوید، از این پس دیگر در زندان‌های ایران شکنجه نمی‌شود؛ یعنی تا دیروز می‌شده. کی دیگر نمی‌شود؟ سال ۵۶ که فضای جهان حقوق‌بشری است و در زندان‌ها باز می‌شود. دیگر نمی‌توانستند شکنجه کنند، ولی خبرها این بود که همان سال هم شکنجه می‌کرد. اصلا نمی‌توانست جلو خودش را نگه دارد. مجموعه این عوامل، به اضافه اتلاف منابع، اقرار به [شکست] برنامه جهش بزرگ و مجموعه علل را کنار هم بگذاریم سقوط در می‌آید. رژیم شاه دستاوردی نداشت، نفت را می‌گرفتی هیچ نداشت. 


 

پی‌نوشت‌ها

[۱]. به دلیل همزمانی برگزاری نشستهای انقلاب با تعطیلات تابستانی حسینه ارشاد در مردادماه، فراز انقلاب طی پنج جلسه فشرده شامل دو قسمت یک ساعته برای بحث و یک قسمت ۲۰ دقیقه‌ای برای پرسش و پاسخ برگزار شد.

[۲] .  Box

 [۳] . سازمان آزادی‌بخش فلسطین (ساف)(منظمة التحریر الفلسطینیة)؛ کنفدراسیونی از احزاب فلسطینی که در سال ۱۹۴۶ توسط مجلس ملی فلسطین بنیانگذاری شد. مهمترین احزاب شرکت‌کننده در این کنفدراسیون جنبش فتح بود. اولین رهبر ساف احمد شقیری بود و پس از او یاسرعرفات این سمت را برعهده گرفت و تا سال ۲۰۰۴ در زمان مرگش در ریاست این سازمان ماند. در سال ۱۹۷۴ میلادی سازمان آزادی بخش فلسطین به عنوان نماینده قانونی ملت فلسطین از سوی سازمان ملل به رسمیت شناخته شد. در حال حاضر محمود عباس ریاست این جبهه را بر عهده دارد.

[۴] .  هواپیمایی که از نیویورک به آمستردام می رفت و توسط جبهه مردمی آزادی برای فلسطین  ربوده شد و منجر به دستگیری لیلا خالد و پاتریک آرگویلو شد.

[۵] . جورج حبش، ۱۹۲۶-۲۰۰۸، معروف به الحکیم، از موسسان جنبش ملی‌گرای عرب برای مقابله با اشغالگران اسراییل بود. وی ابتدا به اردن تبعید شد، از آنجا به سوریه گریخت و از همان‌جا جبهه ملی آزادی برای فلسطین را در سال ۱۹۶۷ تاسیس کرد.

[۶]. نایف حواتمه، ۱۹۳۵، موسس جبهه دموکراتیک برای آزادی فلسطین در سال ۱۹۶۹ است که یک انشعاب مارکسیست لنینیستی از جبهه ملی آزادی برای فلسطین محسوب می گردد. فعالیت‌های این جبهه بیشتر جنبه تیوریک و ایدیولوژیک داشت.

[۷]  . لیلا خالد، ۱۹۴۴، عضو شورای مرکزی جبهه ملی آزادی برای فلسطین و نفر اصلی هواپیما ربایی های معروف به سپتامبر سیاه در سالهای ۱۹۶۹ و ۱۹۷۰ است. طی یکی از این عملیات‌ها توسط پلیس انگلستان دستگیر شد و در سال ۱۹۷۰ طی یک برنامه تبادل زندانیان آزادگردید و فعالیت‌های خود رادر اردن از سر گرفت.

[۸]. Haile Selassie ، ۱۹۷۵-۱۸۹۲، آخرین امپراطوری اتیوپی(۱۹۷۴-۱۹۳۰) بود. به دنبال تورم شدید در اتیوپی در سال ۱۹۷۴ با شورش‌هایی مواجهه شد که سرانجام منجر به سرنگونی و بازداشت او تا آخر عمر گردید.

[۹]، Constantine II. ۱۹۷۳-۱۹۴۰، آخرین پادشاه یونان بود که در سال ۱۹۶۴ با کودتای نظامی که به کودتای سرهنگ ها شهره شد از سلطنت خلع شد.

[۱۰] .Anastasio Somoza  ،۱۹۳۶-۱۹۷۹، آخرین دیکتاتور نظامی نیکارگویه که از سال ۱۹۶۷ در قدرت بود و در سال ۱۹۷۹ توسط جبهه آزادی بخش ملی ساندیست ها سرنگون شد.

[۱۱] . Baader-Mainhof، این گروه چپگرا که با نام فراکسیون ارتش سرخ نیز شناخته می‌شوند در سال ۱۹۷۰ ایجاد شد و عملیات‌های چریکی شهری مختلفی را در سطح آلمان و اروپا انجام داد. نام این گروه برگرفته از نام دونفر از موسسان آن به نام های آندریاس بادر و اولریکه ماینهوف بود. اکثر اعضای این گروه در زندان‌ها بر اثر اعتصاب غذا یا خودکشی جان سپردند و از ۱۹۷۸ به بعد بروزی نداشتند.

[۱۲] .  بریگارد سرخ ایتالیا، یک گروه چریکی مارکسیست-لنینیست در دهه ۷۰ میلادی بودند که با هدف خارج شدن ایتالیا از پیمان ناتو دست به عملیات‌های چریکی شهری می‌زدند.

[۱۳] . Ilich Sanchez، ۱۹۴۷، معروف به کارلوس شغال چریک ونزویلایی است. او در سال ۱۹۷۰ به ارتش آزادی بخش فلسطین پیوست و از آن زمان ده‌ها عملیات چریکی در سطح اروپا انجام داد که معروف‌ترینشان حمله به اجلاس وزرای نفت اپک در ۱۹۷۵ بود. کارلوس در سال ۱۹۹۳ در سودان دستگیر شد و در سال ۱۹۷۵ در فرانسه به حبس ابد محکوم شد.

Enrico Berlinguer .[۱۴]، ۱۹۸۴-۱۹۲۲، او در سال ۱۹۴۴ به حزب کمونیست پیوست و در سال ۱۹۷۲ تا زمان مرگش دبیرکلی این حزب را بر عهده داشت. او در جریان کنفرانس احزاب کمونیست برسر موقعیت حزب کمونیست چین با برژنف اختلاف نظر جدی پیدا کرد. صاحب‌نظران این مخالفت را به منزله تولد کمونیسم اروپایی تعبیر کردند.

[۱۵] . جمال‌عبدالناصر، ۱۹۷۰-۱۹۱۸، ریس جمهور مصر ۱۹۵۶ تا هنگام مرگ بود. او که در جوانی عضو گروه افسران آزاد بود، انقلاب ۱۹۵۲ مصر را رهبری کرد و جمهوری متحد عربی تشکیل داد.  او یکی از مهم‌ترین رهبران ناسیونالیست عرب است، در زمان او کانال سویز ملی شد و کشور از تحت الحمایگی انگلستان بیرون آمد و در روند اصلاحات مدرنیستی و سوسیالیستی قرار گرفت. ناصر در جنگ شش روزه از اسراییل شکست خورد و در سال ۱۹۸۱ در کوران مباحثه در مورد صلح فلسطین و اردن با سکته قلبی درگذشت.

[۱۶] . انور سادات، ۱۹۸۱-۱۹۱۸، ریس جمهور نظامی مصر از سال ۱۹۷۰ تا پایان زندگی‌اش بود. در زمان او قرارداد صلحی با اسراییل امضا شد که طی آن مصر به عنوان اولین کشور عربی اسراییل را به رسمیت می‌شناخت. صلح با اسراییل در غرب برای  سادات جایزه صلح نوبل ۱۹۷۸ را به همراه داشت و در کشور خودش موجی از نارضایتی. سادات با دستگیری‌های گسترده سعی کرد ناراضیان را آرام کند اما سرانجام توسط چندسرباز از جمله خالد اسلامبولی از گروه جهاد اسلامی ترور شد.

[۱۷] . اجتماع ده عضو صندوق بین المللی پول در شهر اسمیت سونین در واشنگتن در دسامبر ۱۹۷۱.

[۱۸] . Take Off

[۱۹] . Seiko and West and watch

[۲۰] . Shift

[۲۱] . Microprocessors

[۲۲] . High technology

[۲۳] .  Willy Brandt، ۱۹۹۲-۱۹۱۳، صدر اعظم آلمان غربی، او در جوانی به نروژ پناهنده شده بود و در زمان جنگ جهانی دوم همراه با نهضت مقاومت نروژ بر علیه هیتلر می‌جنگید. پس از جنگ مقام‌هایی چون شهرداری و وزارت امور خارجه را تجربه کرد و سرانجام در سال ۱۹۶۹تا ۱۹۷۴ صدر اعظم آلمان شد. تلاش‌های برانت برای نزدیکی روابط دو آلمان منجر جایزه صلح نوبل ۱۹۷۱ را برای او به ارمغان آورد.

Viet Cong.  [۲۴] ،کوتاه شده کلمات کمونیست و ویتنام در زبان ویتنامی است. نام اصلی این گروه که به رهبری هوشی‌مینه سال‌ها علیه اشغال نظامی آمریکا جنگیدند جبهه آزادی بخش ویتنام جنوبی است. خروج آمریکا و اتمام جنگ وحدت دو کشور ویتنام جنوبی و شمالی را به همراه داشت.

Salvador Allende .[۲۵] ، ۱۹۰۸-۱۹۷۳، بنیانگذار حزب سوسیالیست شیلی بود. او سال‌ها در قامت نماینده مجلس و سناتور در صحنه سیاسی شیلی حضور داشت و در سال ۱۹۷۰ ریس جمهور شیلی شد. برنامه او برای کشور «راهی به سوسیالیسم» نام داشت و طی آن صنایع کشور ملی اعلام شد. این امر برخی سرمایه‌داران را برعلیه او شوراند، آن‌ها با حمایت آمریکا و جمعی از نظامیان شیلی علیه آلنده کودتا کردند و ژنرال پینوشه را جایگزین کردند. آلنده بعد از کودتا با اسلحه به زندگی خود پایان داد.

Augusto Pinochet .[۲۶] ، ۱۹۱۵-۲۰۰۶، ژنرال ارتش شیلی و ریس جمهور برآمده از کودتا در سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۹۰ بود. در دوران زمامداری او هزاران نفر دستگیر، شکنجه و کشته شدند. او در ۱۹۹۰ بر اثر فشارهای داخلی و خارجی از قدرت برکنار شد و به جرم خیانت علیه مردم شیلی تحت تعقیب قرار گرفت.

[۲۷] .  Victor Jara، ۱۹۷۳-۱۹۳۲، شاعر و خواننده و گیتاریست شیلیایی بود. او از ابتدای کاندیداتوری آلنده از او حمایت کرد و در حمایتش کنسرتی در استادیوم شیلی برگزار کرد. پس از کودتایی که علیه آلنده رخ داد او به خواندن آوازهای انقلابی و مردمی برای کارگران و مردم در اقصا نقاط کشورش پرداخت. در سال ۱۹۷۳ در همان استادیوم توسط نظامیان دستگیر شد و در حالی که سرود پیروزی می‌خواند به همراه پنج هزار زندانی دیگر تیرباران شد.

Milton Friedman .[۲۸] ، ۱۹۱۲-۲۰۰۶، اقتصاددان آمریکایی، برنده نوبل اقتصاد در ۱۹۷۶  و از جمله نظریه‌پردازان اقتصاد آزاد و مکتب شیکاگو بود. او که مشاور اقتصادی نیکسون و ریگان بود، دستورالعمل‌های اقتصادی برای شیلی تدوین کرد که در طول زمان کمکی به مشکلات شیلی نکرد.

Roberto Eduardo viola . [۲۹] ، ۱۹۲-۱۹۹۴، ریس جمهور نظامی آرژانتین در سال ۱۹۸۱

Jorge Rafael Videla . [۳۰] ، ۱۹۲۵، ریس جمهور نظامی آرژانتین در سالهای ۱۹۷۶تا ۱۹۸۱، او با کودتایی علیه ریاست جمهوری ماریا پرون قدرت را در دست گرفت. در زمان او خفقان حاکم بود و کشتارهای وسیعی صورت گرفت، به همین دلیل در سال ۲۰۱۰ توسط دادگاه عالی آرژانتین به دلیل جنایت علیه بشریت به حبس ابد محکوم شد.

Park Chung-hee .[۳۱]  ، ۱۹۱۷-۱۹۷۹، ریس جمهور نظامی کره جنوبی در سالهای ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۹، دوران او سرکوب شدید آزادی‌های سیاسی و البته موفقیت‌های چشمگیر اقتصادی را به همراه داشت.

Ferdinand Marcos .[۳۲] ، ۱۹۱۷-۱۹۸۹، حقوقدان فلیپینی بود که در جریان مبارزات علیه اشغال کشور توسط ژاپن به ارتش پیوست. او با مقام‌هایی چون نمایندگی مجلس و نخست وزیری پله‌های ترقی را طی کرد و در سال ۱۹۶۵ ریس جمهور مادام‌العمر شد، اما سه سال پیش از مرگش سرنگون گردید.

Richard Nixon .[۳۳] ، ۱۹۱۳-۱۹۹۴، نماینده کالیفرنیا و سناتور حزب جمهوری خواه بود. او در سال ۱۹۶۹ ریس جمهور امریکا شد و در سال ۱۹۷۴ بعد از رسوایی واترگیت از سمت خود استعفا داد.

Gerald Rudolph Ford .[۳۴] ، ۱۹۱۳-۲۰۰۶، نایب ریس جمهور امریکا از ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۴ و ریس جمهور رسمی امریکا از ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۷ بود.

[۳۵] .  Jein Fonda، ۱۹۳۷، مدل و بازیگر آمریکایی بود. او بر علیه جنگ .ویتنام، عراق و در زمینه فمنیسم لیبرال فعالیت‌های مدنی مختلفی داشته است.

Kelleye .[۳۶] ، ۱۹۴۲، قهرمان سنگین وزن بوکس در سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۹ بود.

Marlon Brando .[۳۷] ، ۱۹۲۴-۲۰۰۴، بازیگر آمریکایی و برنده جایزه اسکار برای فیلم های بارانداز و پدرخوانده بود.

William Westmoreland .[۳۸] ، ۱۹۱۴-۲۰۰۵، یکی از فرماندهان نظامی اصلی آمریکا در جنگ ویتنام بود.

[۳۹] . مادران میدان مایو، این مادران به یاد فرزندانشان کشته‌شده‌شان هر پنج‌شنبه با روسری‌های سفید رنگ در میدان مایو بوینوس‌آیرس جمع می‌شوند و ساعتی را به سکوت می‌گزرانند. آن‌ها که ابتدا تنها ۱۴ نفر بودند، این کار را از زمان دیکتاتوری ویولا که طی آن ۳۰هزار نفر از مردم آرژانتین ربوده و ناپدید شدند انجام دادند و تا کنون به آن ادامه داده‌اند. این کار آن‌ها الهام بخش زنان صلح دوست زیادی در جهان شده است.

Mikis Theodoraki .[۴۰] ، ۱۹۲۵، آهنگساز و فعال سیاسی کمونیست یونانی، آهنگساز فیلم زوربای یونانی

Elke Sommer .[۴۱] ،۱۹۴۰، بازیگر زن آلمانی آمریکایی، ،او در سال ۱۳۵۲ برای بازی در فیلم ده بومی کوچک به ایران آمد.

[۴۲] . کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی، CINSU، سازمانی متشکل از دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا و اروپای غربی بود که در دهه  ۶۰ . ۷۰ میلادی یکی از مهم ترین بلندگوهای اعتراضی خارج از کشور علیه رژیم شاه بود. در سال‌های ابتدایی تاسیس این کنفدراسیون همه گرایش‌ها را در بر می‌گرفت اما به تدریج با ایجاد انجمن‌های اسلامی خارج از کشور، دانشجویان با گرایش مذهبی از کنفدراسیون جدا شدند. نشریاتی چون «دانشجو»، «نامه‌پارسی»، «پیمان»، «موج» و «شانزده آذر» نظرات این گروه را منتشر می‌کردند.

[۴۳] . خبرنامه جبهه‌ملی نشریه مشترک انجمن‌های اسلامی دانشجویان ایرانی در اروپا بود.

[۴۴] . رادیو میهن‌پرستان، رادیویی بود که از خاک عراق هر روز به مدت یک ساعت برنامه اجرا می‌کرد. اجرای این برنامه‌ها شامل دو بخش بود که بخشی را بخش خارج از کشور سازمان مجاهدین خلق و بخشی را نماینده خارج از کشور سازمان فداییان خلق مدیریت می‌کرد. در سال ۵۳ و به دنبال انقعاد پیمان نظامی بغداد و بهبود روابط ایران و عراق این رادیو تعطیل شد.

[۴۵] . رادیو سروش از سال ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۳ با موافقت دولت عراق توسط برخی گروه‌ها با گرایش چپ اداره می‌شد و در برنامه‌هایش، بخش‌هایی برای آموزش ایدیولوژیک و نظامی معترضان داشت.

[۴۶]. Zbigniew Brzezinski، ۱۹۲۸، سیاستمدار آمریکایی لهستانی تبار، مشاور امنیت ملی دولت کارتر و از استراتژیست‌های اصلی حزب دموکرات در مسایل سیاست خارجی است. کتاب مورد اشاره در متن  Between two ages(American role in technotronic aria) است که در سال ۱۹۷۰ منتشر شده‌است.

[۴۷]  . بابتیست‌ها یا تعمیدگرایان فرقه‌ای مسیحی هستند که کلیسای مرکزی آن‌ها در آمریکاست. آن‌ها دستورهای اخلاقی مانند جدایی دین از سیاست، عدم مصرف الکل و تنباکو و... را تبلیغ می‌کنند.

[۴۸] .  Andrew Young،۱۹۳۲، ذیپلمات بلندپایه آمریکایی که از سال ۱۹۷۷ تا ۱۹۷۹نماینده آمریکا در سازمان ملل بود.

Patricia Roberts Harris .[۴۹]، ۱۹۲۴-۱۹۸۴، او از سال ۱۹۷۷وارد کابیته کارتر شد و دو سال در کسوت وزارت مسکن و توسعه شهری و دوسال نیز در مقام وزارت سلامت و رفاه عمومی قرار گرفت. او اولین زن سیاه‌پوست بود که به مقام وزارت دست یافت.

[۵۰]. سرهنگ شفرز از سرمستشاران آمریکایی بود که به همراه جان ترنر، دیگر مستشار آمریکایی در سال ۵۴ توسط سازمان مجاهدین خلق ایران ترور شد.

[۵۱] . Henry Alfred Kissinger، ۱۹۲۳، آمریکایی آلمانی‌تبار که کار خود را در دفتر تحقیقات نظامی ارتش شروع کرد و از سال ۱۹۵۵ وارد شورای روابط خارجی آمریکا شد و تا سال ۱۹۶۹ به سمت مشاور امنیت‌ملی رسید. او در سال ۱۹۷۳ وزیر امور خارجه نیکسون شد و در جریان مذاکرات با ویت‌کنگ ها شرکت کرد. این امر جایزه صلح نوبل در ۱۹۷۳ را برای او به همراه داشت.

 [۵۲]. عبدالمجید مجیدی، ۱۳۰۷، حقوقدان، او از سال ۱۳۳۴ در سازمان برنامه و بودجه به کار مشغول شد و در سال ۱۳۵۱ به مدت پنج سال ریاست این سازمان را بر عهده گرفت. البته پیش از آن در کابینه هویدا سمت معاونت نخست وزیر (۴۶-۴۷) و وزارت کار(۴۷-۵۱) را نیز تجربه کرده بود. او که مدتی نیز سمت رباست دفتر فرح را داشت، در زمان دولت بختیار دستگیر شد اما در جریان انقلاب از زندان آزاد شد و به خارج از کشور رفت.  خاطرات او در سال ۱۳۸۲ به کوشش حبیب لاجوردی توسط نشر گام نو منتشر شد.

  .[۵۳]محمد صفی اصفیا، ۱۳۸۷-۱۲۹۵، اقتصاددان، از سال ۱۳۳۳ در سازمان‌برنامه و بودجه مشغول به کار شد و پس از چندی  به مقام معاونت فنی این سازمان دست یافت و سرانجام در ۱۳۴۱ به ریاست آن رسید و تا سال ۱۳۴۷که عهده‌دار سمت مشاور نخست وزیر در امور عمرانی شد در مقام ریاست سازمان برنامه باقی ماند.او پس از انقلاب مدتی بازداشت شد اما بعد آزاد گردید و تا آخر عمر در تهران به فعالیت‌های علمی پرداخت.

[۵۴]. A Wax

[۵۵] . محمود جعفریان، از اعضای حزب توده بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد دستگیر شد و در زندان اظهار ندامت کرد و در فعالیت‌های فرهنگی و تبلیغاتی در رادیو و تلوزیون به نفع رژیم شاه وارد فعالیت شد. او پس از انقلاب دستگیر و اعدام شد.

[۵۶] . Said barre، محمد زیادباره، ۱۹۱۹-۱۹۹۵، ریس جمهور نظامی سومالی بود که طی یک کودتا در ۱۹۶۹ قدرت را در دست گرفت و در ۱۹۹۱ با کودتای مخالفینش از قدرت بر کنار شد. پس از او سومالی دارای دولت نیست.

[۵۷] . Levis wear, Benetton

[۵۸]. کنستانتین الکساندر مژلومیان، ۱۳۸۳-۱۳۰۸، اقتصاددان، او از متخصصین اقتصاد توسعه و مسلط به پنج زبان بود. مژلومیان به تخصص و پاک‌دستی شهره بود و چندین سال معاونت سازمان برنامه و بودجه را برعهده داشت.

[۵۹] .  بهمن آبادیان، حقوقدان و اقتصاددان، از سال ۱۳۳۶ در سازمان برنامه و بودجه مشغول به کار شد و تا سمت معاونت طرح و برنامه ارتقا یافت. وی همچنین مدتی عهده‌دار سمت ریاست مطالعات بانک مرکزی بود.

.[۶۰] مهدی صفویان، ۱۳۰۷، اقتصاددان، وی در دهه ۵۰ مدتی مدیرعامل سازمان چای کشور شد و مدتی نیز معاونت سازمان برنامه و بودجه را عهده داشت. او در مردادماه ۱۳۵۷ کمی بیشتر از یک ماه وزیر راه کابینه آموزگار بود.

[۶۱] . مستجاب‌الدعوه، نام مجری تلوزیونی برنامه قرعه‌کشی هفتگی بود. در طول هفته بلیط هایی به قیمت ۲تومان فروخته می‌شد و در شب‌های چهارشنبه طی یک قرعه‌کشی به برندگان جوایزی اهدا می‌شد.

[۶۲] . برنامه گسترده اقتصادی اجتماعی مایو برای چین که در سال ۱۹۵۶ تصویب شد و دوسال بعد به اجرا درآمد. این برنامه اگرچه به اهداف خود نرسید اما تولیدات اقتصادی چین را افزایش چشمگیری داد. در طول اجرای چهارساله این برنامه بیش از ۳۸ ملیون چینیی در اثر گرسنگی جان دادند، این درحالی است که مایو اعلام کرده بود برای مرگ ۳۰۰ ملیون نفر نیز آماده است.

[۶۳] . حسن طوفانیان، ۱۲۹۱، خلبان نظامی، مراودات او با مستشاران آمریکایی آنقدر بود که آن‌ها او را به شاه معرفی کردند تا مدارج ارتقا را طی کند و پس از مدتی مسیول خریدهای نظامی ارتش گردد. پس از این او محرم اسرار نظامی و دیگر معاملات شاه شد. نام او به دلیل حق دلالی های کلانی که از فروشندگان اسلحه می‌گرفت در مطبوعات غربی زیاد آمده است. او از دهه ۴۰ آجودان مخصوص شاه هم شد و در همه سفرهای خارجی شاه را همراهی می‌کرد.

[۶۴].  جمشید آموزگار، ۱۳۰۲، در خانواده‌ای سیاست‌پیشه به دنیا آمد، پدرش از قضات با نفوذ پهلوی اول و دوم بود. خود او نیز سیاستمداری مطرح شد که در دوره‌های مختلف سمت‌هایی چون وزیر کار (۱۳۳۷)کابینه اقبال ، وزیربهداری (۱۳۴۲)کابینه منصور و هویدا، ریاست اجلاس اپک در تهران و دبیرکلی حزب رستاخیز را بر عهده داشت. او در سال ۵۶ نخست وزیر شد، در دوران ۱۳ ماهه قدرت او خیزش‌های مردمی در ایران شروع گردید. او پس از انقلاب به آمریکا رفت و به فعالیت‌های اقتصادی مشغول شد.

.[۶۵]  انجمن فلسفه شاهنشاهی در سال ۱۳۵۲ به پیشنهاد ریس وقت انجمن بین‌المللی فلسفه و زیر نظر دفتر فرح پهلوی تاسیس شد تا رژیم شاه را تیوریزه کند. این موسسه به ریاست سیدحسین نصر در طول حیاتش بیش از ۵۰ عنوان کتاب انتشار داد. از اعضای فعال این انجمن می‌توان به عبدالله‌انتظام، مهدی محقق، محمود شهابی، مرتضی مطهری و یحیی مهدوی اشاره کرد.

.[۶۶]  سید حسین نصر، ۱۳۱۲، فیلسوف و تیورسین، مشاور فرهنگی شاه و مدیر انجمن فلسفه شاهنشاهی و مدتی نیز ریس دانشگاه صنعتی آریامهر(شریف) بود. او پس از انقلاب به آمریکا رفت و به تدریس فلسفه اسلامی مشغول است. او کتاب‌های زیادی در رابطه با اسلام و فلسفه سنت‌گرا دارد که بسیاری از آن‌ها به فارسی نوشته یا ترجمه شده است.

 . [۶۷] داریوش همایون، ۱۳۰۷-۱۳۸۹، حقوقدان و فعال سیاسی، او در جوانی و در دوران مصدق در حزب سومکا که یک حزب ملی‌گرای فاشیستی متاثر از حزب نازی آلمان بود فعالیت می‌کرد. او بعد از کودتای سال ۱۳۳۲ به روزنامه‌نگاری رو آورد و در مجله هنری جام‌جم و روزنامه آیندگان به فعالیت پرداخت. او در کابینه هویدا مشاور مطبوعاتی نخست وزیر بود و مشهور است پیشنهاد تعطیل ۸۴ روزنامه را به او ارایه داد. او در سال ۵۵ به قایم مقامی حزب رستاخیز رسید و از تیورسین‌های مهم آن شد. همایون پس از انقلاب تا زمان مرگش در آمریکا با گروهی از فعالین سلطنت طلب به همکاری پرداخت.

.[۶۸]  کاظم خسرو شاهی، ۱۳۰۱، خسروشاهی‌ها از خانواده‌های متمول، تاجر و صنعت پیشه تبریزی هستند. این خانواده از زمان قاجار در تجارت و تولید دارو، غذا و پارچه فعال بودند. کاظم که تحصیلات دکتری اقتصاد داشت و مدیر کارخانه مینو و شرکت داروپخش بود در سال ۱۳۵۶ وزارت کابینه آموزگار را پذیرفت و در طول یک سال دوبار استعفا داد که پذیرفته نشد. پس از انقلاب اموال او مصادره شد و خود و تعداد زیادی از خانواده‌اش به خارج از کشور رفتند و به فعالیت‌های اقتصادی خود ادامه دادند.

[۶۹] . در پایان هریك از نشست‌های هشت فراز، هزار نیاز، زمانی به پرسش و پاسخ اختصاص یافته بود. در این‌جا، پرسش‌ها و پاسخ‌ها بر اساس ارتباط موضوعی با متن هر نشست مرتب شده و در این ارتباط با متن به صورت * مشخص شده است. همچنین به دلیل عدم وضوح فایل صوتی و بعضا طولانی بودن، صورت پرسش‌ها که توسط حضار سالن مطرح شده است در این ویرایش خلاصه شده است.

[۷۰] . Vladimir Lenin، ۱۹۲۴-۱۸۷۰، بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی و دبیرکل حزب کمونیست اتحاد شوروی بود. او که از فعالین حزب بلشویک بود در انقلاب ۱۹۱۷ نقش رهبری ایفا کرد.

[۷۱]. Joseph Stalin، ۱۹۵۳- ۱۸۷۸، دبیرکل حزب کمونیست اتحاد شوروی ذر سال ۱۹۲۲، او از اعضای شورای مرکزی حزب بلشویک روسیه بود و پس از لنین در سال ۱۹۲۲ دبیرکل حزب کمونیست و رهبر اتحاد جماهیر شوروی شد. در دوران او شوروی از یک کشور عقب‌مانده به یک ابرقدرت اقتصادی، نظامی و علمی تبدیل شد اما در طول این پیشرفت بیش از هفت ملیون از مردم کشورش جان سپردند و بسیاری در اردوگاه‌های کار اجباری، زندان‌ها و شکنجه‌گاه‌ها روزگار سپری کردند و بسیاری از اعزای حزب از جمله نزدیکان او پیش از اجرای حکم اعدام به اعتراف واداشته شدند.

[۷۲] . Nikolai Bukharin، ۱۹۳۸-۱۸۷۸، از اعضای مرکزی حزب بلشویک و سردبیر روزنامه پرودا بود.

[۷۳] . پروستریکا، به معنی بازسازی، به اصلاحات اقتصادی گورباچف در سال ۱۹۸۷ گفته می‌شود. گورباچف ایده این اصلاحات را در کتابی به همین نام توضیح داده است.

[۷۴] .  Mikhail Sergeyevich Gorbachev، ۱۹۳۱، آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی بود. تلاش‌هایش برای پایان دادن به جنگ سرد در سال ۱۹۹۰ جایزه صلح نوبل را برای او به همراه داشت اما اصلاحات اقتصادی و سیاسی او به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ منجر شد.

[۷۵] . Leonid Brezhnev، ۱۹۸۲-۱۹۰۶، دبیراول حزب کمونیست شوروی در سال‌های ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۲ بود. دوران رهبری او دیوان‌سالاری افزایش بی‌سابقه‌ای یافت وبه سال‌های رکود معروف شد.

[۷۶]. Nikolai Podgorny، ۱۹۸۳-۱۹۰۳، رهبر اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۷

[۷۷] . basic community

[۷۸] . غررالحکم و دررالکلم، حدیث شماره ۴۴۷.