میراث تو

پرینت
بازدید: 3758

 

«بنام خدا»

[میراث تو]

 

 

تو؛

تو ندانی که پشت پیشانی من نقش گلگونه رخسارت بود؟

آگهی گنبد دوّار سرم سرخوش پژواک پیغامت بود

تو نخوانی که پس مرد مکانم قاب پندارۀ پندارت بود

صاحب خبری دل من شایق دیدارت بود

نشنیدی تو مگر کل وجودم، وجدکنان کارگرِ کارت بود

تو ندیدی دستان دلم، سرپنجه و انگشتانم رَقص کنان آبزن راهت بود؟

 

تو!

تو که کژراهه تاریخ مرا صاف و صفا بخشیدی

تو که ماتمکدۀ تیراندود زمان، شعف و شهد و جلا پاشیدی

تو که با تار صفا پود وفا ارغوان رایت مرطوب برافراشته ای

تو که آن پرچم خونینِ وَزان، سر این گنبد مینا بستی

تو که مجموعه هستی، همه سرمایه به میدان بردی

تو که آن طوف مَنِش بر همگانی گردش، رجحان بخشیدی

تو که بر پیمانۀ صاحب پیمان هم با روح و هم اندام رقصنده شدی

تو که عاشورایی جنبش خویش، مشی پیروز زمان گرداندی

رقص و برق شمشیر، نوک برّنده زوبین باشد عَرَضی

تو، به نیک آهنگی جوهر جان به میان آوردی

 

« صحبت از رفتن و رفتن‌ها نیست

                        حرف ز ماندن هم نیست

  صحبت آن است که خاکستر تو

                         تخم رزم آورِ دیگر باشد»

 

گوش دار!

- کارت، بارت، وجدت مشغله دائمی ذهن من است

- مشی‌ات از منظر حرّاج تمام هستیت، جان بخش

همه ادوار من است

-  در ورای همه همهمۀ مویه کنان، که در آن وجدانه سرودت

گمگشته است

- نت آوای حیاتت در متنِ نبود، جاودان موسیقی متنِ من است

- درپس خیل سیه پوشانت که سیاهی بر سبزیِ اشجار فزون تر کرده است

- آبیِ شوق قیامَت، قصدت، رنگ شورانگیز

پرده پندار من است

- بین ما دور زمان، بُعد مکان فاصله نینداخته است

- آنچه میراث نهادی، همه دوران دستمایه است

- دَمِ دستی، پسِ یادی، جای تو در ذات من است

- گر در جا ترنم، هر چقدر پیش روم،

ذوالجناحت جلودار من است

- تو لب باغچه ذهنی، تو سر حوض یقینی

منش‌ات در یاد من است

- گر میدان خالی نکنم، زِه نَزَنم، لِه نشوم

موجودیتم حرکت من در یاد تو است

 

 

شب تاسوعا ۱۰ اسفند ۸۲

اوین