میهمانان جمعه من

پرینت
بازدید: 3486

«بنام خدا»

[میهمانان جمعه من]

 

در تهِ تابستان جمعه ظهری بود وقت دلتنگی

نه رفت و آمدی نه بازجویی

دو باریکه اشکی و خوشه انگوری

قرآنِِِ بازی و دل‌آرامِ ترانه‌ای

معجونی، مجموعۀ گونه‌گون عناصری

هم مستقل و هم به ظاهر ز هم دوری؛

دمای اشک جاری پاکی

شهد و عطر محصول درخت تاکی

آوا و ترنمی زِ همین نزدیکی

تک آیه‌ای با دورنمای پرشوری

مختلفْ میهمانان جمعه من، صاحب فصل مشترکی

همه یار تنهایی، دست در کار رهگشایی

میدانی در عالم حسّ، در زمان در خود فرورفتگی

نیست مانعی برای سان دیدن دلخوشی از قلمرو دلتنگی

حریم میان احساسها نه به سان دیواری نشکستنی

گه‌گاه احساس‌ها با هم «خانه ندارند» دیده‌ای

سرزدن بی‌تکلفِ شعف به نومیدی را نظاره کرده‌ای

پهلو زدنِ شادی بی‌وزنِ بالنده به کوه غم

را به تماشا نشسته‌ای

آنگه که با بن‌بستی دست در گریبانی

ورود بی‌مجوز شعاع شوری را شاهد بوده‌ای

که اینجا نه شهی نه شحنه‌ای

نه سیمی نه خاری نه مرزی نه دری نه داری

نه حارِسی نه وارَسی نه جرگه‌ای نه نرده‌ای

نه بگیری نه ببندی نه آهنین دستی بر صورتی بر سینه‌ای

با این وصف گرپذیری که میزبان اصلی احساس‌ها

 تویی، تویی که انسانی

بتوانی جابجایی احساس‌ها سرعت دهی

گر تو خود کمک کار جابجایی‌ها باشی

خانه دل، مادام وقف غم نکنی

امید که سرزده بر غم وارد شدی

غم با همه سنگین قدمی به وی جادادی مکان

بخشیدی

 

مهرماه ۸۲

اوین