«به نام حیّ حیات بخش»
زندگی را دریاب
گور، گوری است وسیع
گور، گوری است غریب
پهنه گور جمعی
که از آن با باریکه نیای وصلیم با صحن حیات
نیک دریاب؛
در عصر پلید جازدنها
این همانیها
بَدل به جای اصلها
جا زدهاند به ما ؛
حفرهْ دهلیزِ نمور
بینور
بری از شور
مملو از مور
در کوی ته بستِ کورِ
از جهان دور
به جای حیاطِ حیات،
به نام عرصۀ ذات
در این پهنهْ مرگ!
هیچ می بینی شوقِ حیاتی در مویرگ برگ؟
میشنوی دل انگیز نوایی از ارگ؟
در این محدوده ممنوعه
در افق دیدت ناگهان برون میدمد سبزینه جوانهای؟
گوشت را نوازش میدهد آرام بخش ترانهای؟
به شوق میآوردت عشقهای پاک بیکرانهای؟
سراغداری امن و امانْ کاشانهای؟
دل آرامت میکند گلبانگِ خالصی ز منارهای؟
به سبحان حنّان میاندازند بیریا تسبیح هزاردانهای؟
کتابِ حق گشوده میبینی جز در قبرستانِ سرد دورافتادهای؟
خوان لوطی نشانهای نظاره میکنی پهن، در عرصه و خانهای؟
به وجد وا میداردت خنده از ته دلِ جوانانهای؟
غزال لذتی میدود در تار و پودت، در قلمرو وجودت از مرام مردانهای؟
در پیشخوان بَرَدُ مکانت تاخت میزنند رعناسواران حامل عهد و پیمانهای؟
با چنین توصیفی که شنیدی
با چنین زنجیرهای که بدیدی
بر این مظلومه ملکِ
بیعشقْ، بیترانه
بیافقْ، بیبهانه
بیشوقْ، بیجوانه
نام چه مینهی جز تک سرای ویرانه؟
نو مردِ سرزمینِ من!
تازه داماد میهنِ کهن!
نو عروسِ فطرتت را
درین چاردیوارِ تنگ و تار و عَفَن
در هلهلۀ بیوقفۀ زاغ و ذَغَن
تا کی منتظر نهی به امید منزلی در جوار سبزْ دشتِ امن؟
نو مرد سرزمین قولهای مردانه
دست فشردنهای جانانه
در نجوای دل انگیز با عروس فطرتت
وعده نکرده بودی مگر؛
به نو، زربفتْ اَلبسی؟
به چارقدی گل اطلسی؟
به اتاقکی نُقلی، دنج و بیهراس از کسی؟
بر طاقچهاش، آینهای بَری از رخسارِ غیر و خاش و خسی؟
در گوشهاش سجادۀ پهنی با تسبیحِ فیروزه رنگی و گل یاسی؟
با پنجرهای رو به باغچهای با تک درخت گیلاس نوحرثی؟
لبِ حوضش کاسه آبی پُر زِ سیب سرخ تازه رسی؟
به اسب کَهرِ تیزتاختِ خوش نفسی؟
به قدمی در سرِ صبحی در کنار جنگل آبنوسی؟
من کنون میپرسمت
بیمحابا گویمت:
انتظارش تا کی؟
تا به کی چشم به در؟
پاسخت چیست؟
سکوت؟
هان؟ چه میگویی نَر؟
تو زِمن می پرسی؟
من؟ من ندارم سَرِ خم
من ندارم دل سرشار از غم
میدوم، میدوم در دلِ این گور بزرگ، در پی جرعۀ زم
جابه جا، لا به لا، تا به تا میپویم، میگردم، میجویم، میسوزم
تا ز ته ماندۀ شورِ دلها
وز بقایای لهیبِ جانها
در نو جشنِ حیات، آتشی افروزم
با توام، گوش بدار مردانه؛
ملک مادری میتوان رها کرد گرچه ویرانه؟
به دستِ باد می توان سپردش غیرمسئولانه؟
غیرت خود می توان دفن کرد ناجوانمردانه؟
با وضعِ موجودش میتوان کنار آمد خوش خیالانه؟
ای مردّد مردِ جوان!
در دلِ این گورِ بزرگ، زندگی را دریاب
جان بِکَن، اکسیرِ حیات را بیاب
زندگی را دریاب
زندگی چیست؟
در مطلعِ کار
بابِ صحبت با یار
بیهراس از اغیار
به تمنّای جرعهْ طهوری شهوار
همان اکسیر حیاتِ خوش گوار
زندگی را دریاب
در پسِ پیشانی مردان کبیر
در شطِ خونِ رگِ نرّان چو شیر
همانان که در گنج سینه دارند هم آرمان، هم سازمان و هم تدبیر
زندگی را دریاب
در پچ پچِ جاریِ دو لب، آنگونه که درواقع هست
در گرمایشِ چفت، دو دست
بهرِ عقد میثاقی به نیتِ شکست بنبست
زندگی را دریاب
حتی در بطنِ شبِ تار
روی بامی بری از گرد و غبار
چشم دوخته بر اخترکانِ رازدار
نقره قندیلهای کهکشانِ دادار
کز ازل از امید بوده اند باردار
گر لبی باز کنی، سفره دلی بگشایی، سرّ تو نیک نگهدارند ز گوش اغیار
زندگی را دریاب
در دلِ کار، زیرِ بارِ اِمرار
در پاک نهرِ عرقِ بر رخسار
بهرِ تأمین، بهرِ نان، اهل و عیال در عرصۀ بقاء همچو کارزار
زندگی را دریاب
در جدارۀ قابِ مضاعفْ طپشِ همسران، مادران، خواهران بیدار
تسمه بر گرده، صبورانه میکشند بخش مهم بار
در غیاب مردانِ گرفتار
در دور جور و ستمِ روزگار
زندگی را دریاب
در دل رویای دراز پسرکْ دخترکان
در برق و شعفِ دیدهشان
گاهِ دیدار با گروگان پدران
زندگی را دریاب
در شرمِ سرخِ رخ دختری متین
در یک عصر فَرح بخشِ بهاری گُلین
گاهِ برملا شدنِ راز دلِ برنا مردی عرق بَر جبین
زندگی را دریاب
در غَنج دلِ عاشقِ بیدل پسری
که گرفتست جواب بلی از دخترِ بیغل و غشِّ صاف دلی
زندگی را دریاب
در سرخوشیِ دُختِ تهی دستِ دمِ بخت
به هنگام یکباره فراهم شدنِ بار جهاز؛ گل و گلدان، کاس بلور، جامهدان، پرده و تخت
به بهای عزم و عرقِ بابای شریفِ جان سخت
زندگی را دریاب
در عزمِ بزرگِ کوچکْ پسری نانآور
گرچه می دوشندش در کارگَهی در دلِ این شهرِ بیرحمِ بیپیکر و در
تا گذارد نانی، جانی در دامانِ مادر رختشوی بیهمسرِ چشم دوخته به در
زندگی را دریاب
در تموّجِ تنگ بلور شب عید
شیطنتِ سرخْ ماهیِ شادابِ آسوده خیال از گربه و صید
کوزه ماشِ سبزی که به امیدبخشی دارد قید
زندگی را دریاب
در ظرفِ ریحانِ دست چینِ مادر
سبز سبز و از شبنم تر
میانِ سفره قلمکارِ خوش نقشِ نیک منظر
زندگی را دریاب
در گرداگردِ کرسیِ مادربزرگِ خوش گفتار
فال حافظ و هم قصههای پدران پاک کردار
آن سوی پنجره، قندیل و آسمانِ برف بار
وین سوی، کاس سبز و سرخْ دانههای انار
زندگی را دریاب
در ضرب آهنگ خوشِ مثنوی مولانا
پردازش توحید عمیق و پایا
در رزم آهنگ شه نامه، جاندار حماسۀ شیوا
نیک اسطورۀ یل تاریخی ما
زندگی را دریاب
در ترانهای برخاسته از عمق جان
در همسرایی سرودِ روحبخشِای ایران
همره آوای دلنشینِ بنان
نو مردِ سرزمین من
تازه دامادِ میهن کهن
تک، تیزتک! سرخوش باش زین همه مجرای حیات
که بسی فاصله دارند زین ماتمکده و نوحه و مرگ و ممات
با این همه، تردید مدار، گردن افراشته دار، بشتاب یلْ برنا
که عروسِ فطرت حجله آراسته است از معنا
حجلۀ معنا را محترم دار رشید،ای رعنا
آخرین ساعات دی ماه ۸۰
زندان ۵۹