متن صحبت سارا شریعتی در هفتم شهادت هدی صابر
از ده خرداد ما سه واقعهی را پیاپی از سر گذراندیم. رفتن مهندس سحابی، هاله و هدی. اگر حرف شریعتی را بپذیریم که چگونه مردن را خود خواهم آموخت، که این بزرگان چگونه مردنشان را خود انتخاب کردند، میتوان گفت که مهندس سحابی با ما مهربانتر بود، پدرانه، حمایتگرایانه، آرامآرام ما را برای هجرت خود آماده کرد. رفتن هاله، هالهی آرامش، صلح و دوستی اما یک شوک بود. ما را از پا درآورد. ناباورانه در مراسم خاکسپاری شبانهاش، در مراسم سوم و هفت شرکت کردیم. تازه داشتیم میفهمیدیم که بر ما چه رفته که هدی تیر خلاصی را زد. هدی که در «مقام رضا» بود و «مقام صبر»، با مرگ خود این دو را ناخواسته از ما گرفت.
عنوان کتاب مهندس میثمی که در برابرم هست اینست: آنها که رفتهاند. اغلب در چنین مواقعی سوگوار کسانی هستیم که رفتهاند. نامشان، یادشان، راهشان. شریعتی اما در آن زمان، بحث را وارونه کرد. به جای اندیشیدن دربارهی آنان که رفتهاند، بحث را در خصوص آنها که ماندهاند مطرح نمود. صورت مساله را عوض کرد. فرمولی که بعدها اقبال بسیاری یافت: «آنها که ماندهاند باید کاری زینبی کنند، وگرنه یزیدیاند». به این جمله دقت کنید، خطاب به ماست. ما هستیم که نشانه گرفته است.
امروز ما در جمع بازماندگانیم: در جمع آنها که مانده اند. «بازمانده» به اعضای خانوادهی کسی می گویند که رفته است. در پیامهای تسلیت، درگذشت «آن مرحوم» را به «بازماندگانش» تسلیت میگوییم. اما در این روزها، من که با این سه عزیز نسبت خونی ندارم، پیامهای تسلیت بسیاری دریافت کردم. حتی یکی از دوستانم به عنوان پیام تسلیت به من نوشت: «به من تسلیت بگو و نپرس چه نسبتی با او دارم». از خودم پرسیدم بازماندگان این سه تن چه کسانی هستند که در مجالس ختمشان همه به هم تسلیت می گویند؟ «صاحبان عزا» چه کسانی هستند؟ به طور خاص خانواده. این درست است. خانواده که با نقش دیگری از این عزیزان آشناست: نقش پدر، مادر، فرزند، همسر، خواهر. برادر... اما به شکل عام ما، ما، همه. همهی کسانی که در این داغ گداختند. همهی کسانی که درد مردم داشتند. همهی کسانی که سعادت را برای همگان می خواستند: به چه کارم می آید سعادت وقتی دیگران در آن سهیم نیستند؟
آگاهی به خود به عنوان یک بازمانده، سهمگین است. زمان یک بازمانده، تاریخ زندگیاش به «قبل و بعد واقعه» تقسیم می شود. حافظهاش سنگین است و زمانش گسسته. این آگاهیست که باید نسبت به آن «وقوف» پیدا کرد. وقوف چیست؟ وقوف، درنگ است، توقفی گذرا در مسیر حرکت، شریعتی می گوید: نه ماندن، نه سکون، نه سکونت، نه اقامت... درنگ!
یعنی که در راهی، در حرکتی و در میانه ی منزل، شبی، روزی، میایستی و می گذری. در حج، در هر سه منزل شناخت و شعور و عشق، وقوف میکنیم. درنگی در خصوص آنچه کردی و آنچه خواهی کرد.
این لحظه، برای ما لحظهی وقوف است. همهی برنامههایمان را متوقف میکنیم. یاد و راه «آنها که رفتهاند» را زنده نگاه میداریم. خود را دوباره به پرسش می کشیم: خود را، آنان را که ماندهاند: بازماندگان.