شهاب خضرایی
منبع: وبسایت کلمه ـ 22 خرداد 1390
خبر کوتاه است: زندانی دیگری، از خیل صلح جویان و اصلاح طلبان، از جماعت شیفتگان «ایران فردا»، از زندان تن و از حبس مدعیان و غاصبان حکومت علی(ع) رهید.
این بار نه همچون عزت الله سحابی، از غم و رنج فرزندان اش در زندان ها، از درد و غم رواج ظلم و دروغ و تباهی و ویرانی در ایران، و نه چون هاله سحابی، از ظلم و حمله دژخیمان در تشییع پیکر پدرش، که با برگزیدن آخرین راه اعتراض یک انسان: اعتصاب غذا. تا با این آخرین راه اعتراض و فریاد، وقتی دست و پا و قلم و زبان ات را بسته اند و تمام آزادی ها و فریادها را از تو گرفته اند، با فریاد کردن سکوت خود از راه در خود شکستن، مظلومیت و حقانیت خود و راه سبزی را که برگزیده ای فریاد کنی.
آری، هدی صابر آزاد شد. در مملکتی که رهایی از زندان های اش جز به مرگی عزت مند حاصل نمیشود. در مملکتی که نشستن در زیر ظلم دولتیان سفاک و افاک اش ذلتی است بدتر از هزار بار مرگ، مرگ هر روزه و هزار باره. آری، صابر به مقتدای اش حسین بن علی (ع) پیوست، که گفت «انی لا اری الموت الا السعاده، و لا حیات مع الظالمین الا برما». «صابر» بر درد و ظلم صبر کرد تا کارد به استخوان رسید و ظلم و وقاحت و قساوت را حدی نماند و آنگاه جسم خود را دستمایه مبارزه و فریادش کرد و زندان شکست و رفت، تا در دو سالگی خرداد سبز ۸۸ به عزت ها و هاله ها بپیوندد. زندان شکست و رفت تا یاد مبارزان راه آزادی را زنده کند، تا خیابان های ایران از این پس نام «بابی ساندزها» و «هدی صابرها»ی راه آزادی و مقاومت را با هم به شکوه و بزرگی ببرند، که مبارک باد نام تو! تا نشان مان دهد که «هاله» ها و «صابر»ها -نامهایی که دیگر نمادین نیستند و نام ستاره های واقعی آسمان خرداد سرخ راه سبز این میهن اند- «به چرا مرگ خود آگاهان» اند و این ما ایم که در فقد عاشق ترین زندگان این روزها، تنها مانده با نامردمان بی آبرویی که بر ما به زور سرنیزه و به نیروی سرکوب حکومت میکنند، مرده ترین مردگان ایم.
و تا به حاکمان بی شرم این سرزمین نشان دهد صدای سکوت اعتراض او بلندترین فریادها است. حاکمانی که توصیه های دلسوزانه و عزت مند مهندس ها را -که همگان دیگر شنیده اند- نمی شنوند تا هیاهوهای عزت ملی شان بر تریبونهای جهانی تنها سرافکندگی و تحقیر برای ایران به ارمغان میآورد. حاکمانی که در منابر عمومی هاله های توهم شان را به رخ جهانیان میکشند، در حالی که هاله های واقعی معنویت در خیابان های شهرهای شان زیر دست و پای حرامیان له میشود و با این که به مجلس ترحیمی هم برای شان اجازه نمیدهند، نام شان را و داغ شان را همه در کوچه و بازار تکرار میکنند.
حاکمانی که از رسانه های میلیاردی فریاد آزادی خواهی و مقاومت سر میدهند و از دشمن مخالف حقوق بشر و ظالم و متجاوز میگویند و نام بابی ساندزها را بر خیابان های شان میگذارند، در حالی که نه مخالفان و مبارزان، که ملایم ترین و صلح جوترین منتقدان و معترضان شان خود در زندان ها و سیاه چال های شان بر اثر «مشکلات قلبی» خودکشانده میشوند. غافل از این که باز این صدای سکوت و اعتراض است که بلندتر از تمام فریادهای دروغین و ریایی آنها شنیده میشود. صدایی که کوشیدند در حبس تن و زبان و اندیشه خاموش اش کنند، اما عاشق ترین زندگان با بذل جان خود حربه ی حبس شان را نیز بی اثر کردند.
حالا دیگر لازم نیست مهندس سحابی برای هدی صابر نامه بنویسد و خطاب به حاکمان بازجومنش و بازجویان حکومت گر از خوبی های صابر و ظلمهای دستگاه امنیتی بگوید:
«آقای صابر در سالیان اخیر، هم چون گذشته، همه فعالیتهایش علنی بوده و هیچ دلیلی برای بازداشتاش وجود ندارد. او کلاسهایی کاملاً علنی در رابطه با تاریخ معاصر ایران و سپس در رابطه با آموزههای قرآنی برقرار کرده و یا فعالیتهای پژوهشی داشته که عمدتا به صورت کتاب یا نشریه منتشر شده است. فعالیتهای شغلی (پژوهشی و خدماتی)اش هم باز به طور رسمی با قراردادهای قانونی با نهادهای مسئولی هم چون سازمان تأمین اجتماعی و یا وزارت مسکن بوده است. آیا هدی صابر به خاطر آموزش و خدماترسانی در مناطق محرومی هم چون زاهدان در جهت آموزش کارآفرینی و بانکپذیری اقشار فقیر (بر اساس قراردادی رسمی با وزارت مسکن) به جای آن که تشویق شود و جایزه بگیرد، باید بازجویی پس دهد؟ اگر او شرح خدماتی را که طی یک پروژه قانونی در این منطقه آسیبپذیر به مردم داده است به افکار عمومی گزارش دهد، آیا نباید عرق شرم بر جبین بازداشتکنندگاناش بنشیند؟ آیا این دسته افراد آن چنان در این مملکت مطلقالعنان شدهاند که هر کاری بخواهند میتوانند بکنند و با هر کس و هر چیز که با نگاهی بیمارگونه و توطئهمحور، مشکوک شوند و یا از آنها خوششان نیاید، میتوانند برخورد کنند؟» (*)
که هر دو آزاد شده اند و از این همه بی عدالتی و بی قانونی رسته اند. رفته اند و این مملکت نفرین شده و ما مردمان ستم زده آن را با سفاکان مطلق العنان و تفکرات بیمارگون شان تنها گذاشته اند. و ما مانده ایم و تکرار صدباره ی سوال های بی پاسخی که گوشی برای شنیدن و خیالی برای پاسخ گفتن آن نیست:
«بنده از مسئولان قضایی این پرسش را دارم که شما را چه شده است که این چنین در برابر بخش امنیتی (رسمی و غیررسمی و خودسر) خاضع و تسلیم شدهاید، تا آنجا که حوزههای تحت اختیار خود را نیز دربست به حضرات سپردهاید و حیات و ممات و جسم و جان زندانیان شما ملک طلق آنها شده تا همچون خدایگان تصمیم به زندگی و مرگ و حبس و آزادی آنها بگیرند. قرآنی که ما میشناسیم این مطلقالعنانیها را تنها برای کسانی که خود را صاحب اختیار مطلق رعایا و بردگانشان میدانستند، مطرح و شدیداً محکوم میکند و یکی از دلایل بعثت انبیای الهی تقابل با همین مطلقالعنانیهای شرکآلود و بنده دانستن بندگان خدا بوده است.» (*)
ما مانده ایم و حاکمان طاغوت مآب و ظلم پیشه ای که نه از خدا میترسند و نه از تاریخ درس عبرت میگیرند، نه حرمت انسان را پاس میدارند و نه نگران نام و ننگ خویش اند. مست از قدرت دو روزه ی دنیا و ثروت های نفتی، حتی به حفظ بلندمدت حکمرانی خود نیز نمی اندیشند، و خود را و کشور و مردم و اقتصاد و فرهنگ و اخلاق اش را با خود به قهقرای سقوط میکشند. که:
«خداوند بدسرنوشتی برای این گردنکشان پیشبینی میکند و سنن الهی تاریخ و قدرت آگاهی واراده مردم بارها در تاریخ نشان داده است که اگر اصلاحی صورت نگیرد چگونه این عظمت پنداریها در برابرتندباد حوادث خدایی، تارعنکبوتی بیش نخواهد بود. پس اصلاح کنید قبل از آنکه مشمول سنتهای خدایی شوید. خداوند قدرت دو روزه دنیا را در حال چرخش و «تداول» میبیند تا آدمیان امتحان پس دهند. شما سالها و بویژه اینک ماههاست که در اذهان و قلبهای بندگان آگاه اما مظلوم مردود شدهاید. پس اصلاح کنید قبل از آنکه قلبهاتان سختتر و سختتر شود. این به صلاح همگان است. خانواده هدی صابر (همانند خانوادههای همه زندانیان دیگر) در اضطراب و نگرانیاند، آنها را از این درد جانکاه نجات دهید.» (*) …
(*) نامه مهندس سحابی در اعتراض به دستگیری هدی صابر