در نگاه دیگران» شاخه:بینش، روش و منش
پرینت
بازدید: 4998

 

سارا شریعتی

منبع: یادنامه دهمین سالگرد پرواز عزت‌الله و هاله سحابی و هدی صابر 

خرداد 1400

  • نوشتار زیر، پاسخ‌های خانم دکتر سارا شریعتی در پاسخ به طرح بحثی است که امسال و مقارن با دهمین سالگرد وفات مرحوم مهندس سحابی، شهادت هدی صابر و هاله خانم به رشته تحریر درآمده است. آنگونه که در بخشی از این طرح بحث آمده، با اذعان به چندساحتی بودنِ فعالیت‌های این سه چهره برجسته تاریخ معاصر ایران، کار روشنفکری و تلاش برای طرح‌افکنی کلان الگوهای زیست، به همراهِ حساسیت روزافزون به نیازهای معیشتی مردم در کنار فعالیت کارشناسی در حوزه‌های تخصصی(نظیر برنامه و بودجه، اقتصاد، نفت، توسعه ملی و ...) همواره مورد توجه آنان بوده است. تلاش‌های هدی صابر در زاهدان در راستای فقرزدایی از حاشیه‌نشین‌ها، تنها یکی از ده‌ها نمونه‌ای است که گواهِ پیوند سه ساحتِ روشنفکری، تعهد اجتماعی به وضعیت زندگی فرودستان و فعالیت پژوهشی-کارشناسی در همان راستاست. به نظر می‌رسد در این سال‌ها که از وفات آن عزیزان می‌گذرد، به دلایل متعددی از جمله اعمال محدودیت‌هایی از جانب حاکمیت، آب رفتنِ سفره بخش‌های گسترده‌ای از مردم و پیرو آن، فروکش کردن مطالبات فرهنگی و متعالی‌تر بخش‌هایی از طبقه متوسط، درماندگی جامعه روشنفکری از برقراری رابطه اندام‌وار و ارگانیک با مردم و انتخاب ناخواستۀ شکلی از عزلت و انزوا، هرچه بیشتر روشنفکران از امکانِ «چندساحتی» بودن، ناتوان بوده و بلکه معاف شده‌اند.

 

-        الگوی سحابی-صابر: «تعهد روشنفکری»، «مسئولیت اجتماعی» در زمانۀ فردگرایی عمومیت‌یافته:

گونه‌شناسی جریان روشنفکری در ایران، اغلب یا با معیار اعتقادی صورت می‌گیرد (روشنفکران سکولار و روشنفکری مذهبی)، یا با معیار سیاسی (روشنفکران انقلابی، اصلاح‌طلب، یا محافظه‌کار)، یا با معیار تاریخی و نسلی (چهار نسل روشنفکری در ایران از مشروطه تا کنون). یکی دیگر از معیارهای متداول در گونه‌شناسی الگوهای روشنفکری، وقوع انقلاب و تقسیم روشنفکران به قبل و بعد از انقلاب است. با این معیار می‌توان از دو نوعِ آرمانیِ روشنفکران انقلابی و روشنفکران در ایرانِ پسا انقلابی سخن گفت و مقایسه‌ای میان این دو تیپ با موضوعاتی چون نوع ادبیاتی که به کار می‌برند، مباحثی که بدان می‌پردازند و همچنین مخاطبانی که هدف قرار می‌دهند، انجام داد تا دریافت که روشنفکران در هر دوره تا چه حد از روح زمانۀ خود تأثیر پذیرفتند و فرزند زمانۀ خود بودند و از کجا به بعد، با زمانه و میدان روشنفکری که بدان تعلق داشتند، ناهم‌نوا شده، در اقلیت قرار گرفته و نقشی پیش‌گام ایفا کرده‌اند.

یکی از مباحث قابل مقایسه در این دو دوره، مسئلۀ تعهد جمعی و مسئولیت اجتماعی است که از مفاهیم رایج حوزۀ روشنفکری پیش از انقلاب بود. در این دوره، مباحثی چون «ادبیات و هنر متعهد» یا «رسالت و مسئولیت روشنفکر»، متداول و معتبر بود چراکه از سویی به نیاز یک جامعۀ با خواست تغییر پاسخ می‌داد و از سوی دیگر، با پارادایم جمع‌گرا کاملاً منطبق بود. درواقع انتظار جامعه از نخبگان خود، تعهد، مسئولیت‌پذیری و پاسخ‌گویی به مسائل اجتماعی بود. انتظاری که جریان روشنفکری که با اپوزیسیون سیاسی آن دوره کاملاً در رابطه بود، برآورده می‌کرد.

این مباحث اما پس از انقلاب، به‌تدریج اهمیت و اعتبار خود را از دست داده و انتظارات اجتماعی در برابر ارادۀ فردی رنگ باختند. ارزش‌های حاکم بر جامعه دگرگون شدند. فرد در برابر جامعه، حق در برابر تکلیف، آزادی در برابر مسئولیت و ... اهمیت یافت و تعهد جمعی، تهدیدی برای خودمختاری فرد قلمداد شد. شرایطی که صرفاً مختص به ایران و در واکنش به سرخوردگی‌های پس از انقلاب نبود بلکه در سطح جهانی نیز مسئلۀ افول مسئولیت اجتماعی و بحران تعهد در همۀ اشکال آن (فکری، سیاسی، انجمنی، سندیکایی و ...) مطرح بود. این بحران، در جامعۀ دانشگاهی با شکاف میان علم (scholarship) و تعهد (commitment) خود را نشان می‌داد و در سطح جریانات روشنفکری و سیاسی با نقد ایدئولوژی و نقد اتوپی، و در سطح جامعۀ کل با کاهش جنبش‌های اعتراضی (علیه نابرابری‌های اجتماعی، علیه نژادپرستی، علیه تبعیض جنسیتی و ...) و جریانات آلترناتیو (جهانی شدنی دیگر...) همراه بود.

روشنفکران هم از این شرایط جدید تأثیر پذیرفتند و هم در ایجاد و تقویت آن مستقیم یا غیرمستقیم نقش داشتند. مباحث روشنفکری بیش‌ازپیش طنینی فردگرا، غیر اجتماعی، تخصصی و نظری یافت تا حدی که به نظر می‌رسید روشنفکران هر چه بیشتر در محافل فکری و محیط‌های علمی خود می‌درخشند، در سطح کلان جامعه و در میان نیروهای اجتماعی کم‌فروغ‌تر می‌شوند و به میزانی که سطح مسائل نظری، الهیاتی، فلسفی و کلامی‌شان ارتقا می‌یابد، در مسائل انضمامی و پرونده‌های رایج اجتماعی حرفی برای گفتن ندارند.

در این دوره و در این زمینۀ اجتماعی است که الگوی سحابی- صابر شاخص می‌شود. الگویی با ادبیاتی کاملاً ناهم‌نوا با ارزش‌های جدید حاکم بر جامعۀ پسا انقلابی و متفاوت با مباحث فکری جدید حوزۀ روشنفکری. الگویی که همچنان به کار جمعی، پیوستگی نظر و عمل، بینش و منش، اخلاق تعهد و مسئولیت اجتماعی وفادار است و بر آن تکیه و تأکید می‌کند و حتی بیش‌ازپیش، بیانی جمع‌گرا، عمل‌گرا و وظیفه گرا می‌یابد تا حدی که به‌تدریج حتی از حوزۀ روشنفکری دور می‌شود و به حوزۀ کنشگری اجتماعی می‌پیوندد تا به تعبیر هدی صابر، «خالق سرمایه و درعین‌حال سازندۀ نهادهای اجتماعی» گردد.

این منش و مشی را می‌توان در نمونۀ هاله سحابی و هدی صابر کاملاً نشان داد. هاله سحابی که هم‌زمان در حوزۀ فکری، هنری، روشنفکری دینی، زنان، حقوق بشر... فعال بوده، در چندین محفل فکری و نهاد مدنی برای دفاع از حقوق زندانیان سیاسی یا مادران صلح و ... عضویت داشته، در متن مطالبات اجتماعی جریانات اعتراضی جامعه حاضر بوده و به اخلاق تعهد جمعی و مسئولیت اجتماعی نیز پایبند است. همچنین، هدی صابر که در پردۀ آخر زندگی خود، نماینده، مصداق و نظریه‌پرداز کنش‌گریِ اجتماعی است، مشی خود را از آنچه خود «روشنفکری محض» می‌نامد جدا کرده و «روشنفکری درخودمانده» را نقد می‌کند.

صابر از مسئولیت تاریخی روشنفکر و مسئولیت او در برابر جامعه سخن می‌گوید و اعتقاد دارد که «هر نیرو و فردی اگر بضاعتی به دست می‌آورد، آن بضاعت برای انتشار در میان مردم است.» در این دوره وی از «نیروهای اجتماعی خودانگیخته» نام می‌برد و نقد خود را متوجه جریانات سیاسی و روشنفکری سی سال اخیر می‌کند که «به بستر اجتماع وصل نیستند» و «روابطشان را با نیروهای اجتماعی به حداقل رسانده‌اند.» از نظر وی، این نیروهای اجتماعی بودند که بیشترین پیوند را با نیروهای سنتی که بی متولی رها شده بودند، برقرار کردند؛ نیروهایی که نه مورد هدایت سیاست بودند و نه روشنفکران و نه حاکمیت. صابر به منش مصدق و حنیف اشاره می‌کند که از محیط خود بیرون زدند، متن جامعه را مورد خطاب قرار دادند، با اصناف و اقشار و گروه‌های اجتماعی پیوند برقرار کردند و یک تحرک اجتماعی به وجود آوردند. او می‌گوید: «حنیف از محیط سنتی خود بیرون زد. مصدق، حقوق‌دانی بود که بیرون زد. راه همین است. راه انبیا همین است. راه گاندی همین است. راه ماندلا هم همین است. این راهی نیست که ما بخواهیم ابداع کنیم. موتور محرک تحول اجتماعی همین توده‌ای است که بدون آن‌ها هیچ کاری نمی‌شود کرد.»

در نتیجه اگر بخواهیم از الگوی سحابی-صابر در دورۀ پسا انقلابی سخن بگوییم، می‌بایست این الگو را با وفاداری به اخلاق تعهد و مسئولیت اجتماعی تعریف کرد و شاخص آن را پیوستگی دو حوزۀ نظر و عمل قرار داد. در زمانۀ تعهدزدایی همه‌گیر، بی‌مسئولیتیِ نهادینه و فردگراییِ عمومیت‌یافته و در شرایطی که دگرخواهی و همبستگی، هم یک وظیفۀ اخلاقی و هم یک ضرورت اجتماعی است، با معرفی و مرجعیت این الگوها و یادآوری این میراث است که می‌توان دوباره به بازسازی و توانمند ساختن جامعه امیدوار بود.

 

-       هدی صابر: روایتی خاص از «روشنفکری تام»: جمع میراث پهلوانی، سنت مبارزاتی و خودسازی انقلابی

نقد «روشنفکر تک‌ساحتی» و تأکید شما بر «پیوند روشنفکری، تعهد اجتماعی و پژوهشگری و کارشناسی»، به نظر می‌رسد که با تصوری از الگوی مطلوب روشنفکری ارائه می‌شود که بوردیو از آن تحت عنوان «روشنفکر تام» نام می‌برد و سارتر نمونۀ اعلی آن بود. روشنفکری که «در همۀ جبهه‌های اندیشه» حاضر است، فلسفه و زیباشناسی و سیاست و ادبیات را در هم می‌آمیزد، در همۀ پرونده‌های اجتماعی موضع می‌گیرد و در صحنۀ عمومی جامعه مداخله می‌کند. در این الگو، اندیشۀ انتقادی با تعهد اجتماعی، اندیشه‌ورزی با کنش‌گری و آگاهی با جامعه پیوند می‌خورد و از روشنفکر به تعبیر شریعتی، «وجدان آگاه جامعه» می‌سازد.

هدی صابر، در پردۀ آخر زندگی خود، مصداق خاصی از روشنفکری تام است. روشنفکری در معنای عام و وسیع خود. روشنفکری حاضر در همۀ جبهه‌های اندیشه و مصداق عملی تعهد اجتماعی. هدی صابر نویسنده کتاب است، سخنران ارشاد است، کلاس درس تاریخ دارد، معلمی می‌کند، با «ادبیاتی دگرگونی»، «مابین غلغله و زلزله»، همان‌طور که در خصوص شریعتی یادآوری می‌کند. او نظریه‌پرداز نوعی الهیات اجتماعی و کنش‌گری جمعی است و در صحنۀ عمومی جامعه حاضر و مداخله‌گر است. تا اینجا با تعریف بوردیویی از روشنفکر تام کاملاً منطبق است.

 اما هدی صابر نمونۀ خاصی از روشنفکری تام است. آنچه وی بر این الگو افزوده است، از طرفی «میراث پهلوانی» ایرانی و آئین جوانمردی است (فتیان، عیاران و جوانمردان...) که تبلور آن را در چهره‌هایی چون رستم دستان، پوریای ولی و غلامرضا تختی می‌دید و از سویی میراث مبارزاتی تاریخ سیاسی معاصر، از جنبش تنباکو تا کنون که تبلور آن را چهره‌هایی چون مصدق، طالقانی، محمد حنیف‌نژاد و مهندس سحابی می‌دانست. در این نوع الگوی ایرانی از روشنفکری تام، برخلاف نمونۀ سارتری، با درهم تنیدگی سه ساحت بینش، منش و روش روبه‌روییم که به روشنفکر هم شأن مبارزاتی می‌بخشد و هم وزن پهلوانی و از او همچنین به‌عنوان یک اسوۀ اخلاقی نام برده می‌شود. موقعیتی که روشنفکر تام بوردیویی در نمونۀ سارتر، فاقد آن است. الگویی با ارادۀ ابداع خویشتن در پاسخ به سؤالی که شریعتی در متنی که بعدها تحت عنوان خودسازی انقلابی انتشار یافت، مطرح می‌کند: «چگونه از خود یک خویشتنِ انقلابی بسازیم؟» و این خودسازی را بر سه پایۀ کار، مبارزۀ اجتماعی و عبادت استوار می‌کند.

در نمونۀ صابر، علاوه بر افزودن سرمایۀ پهلوانی و مبارزاتی بر الگوی روشنفکری تام، ما با این خواستِ خودسازی و ارادۀ ساختِ انسانی هم‌طراز دعاوی خویش روبه‌رو هستیم. انسانی که می‌خواهد فراسوی قالب‌های موجود، الگوی جدیدی خلق کند، سقف ادعا را باز بلندتر کند، استانداردها را ارتقا بخشد و در زمینۀ تاریخی یک نوعِ آرمانی بسازد. در این جاست که از قالب‌های روشنفکری، پهلوانی و مبارزاتی نیز فراتر می‌رود و این احتمالاً همان مازادی است که شما از آن سخن می‌گویید. اگر بوردیو، امکان جامعه‌شناختی بازتولید روشنفکری تام را به پرسش می‌کشد و در مقالۀ «سارتر و ابداع روشنفکر تام»، ضمن «نقد توهم قدرت قاهره اندیشه» و «اسطورۀ رسالت جهانی روشنفکر»، امکان بازآفرینی این الگو را ناممکن می‌دانست و معتقد بود که شرایط تاریخی و ساختاری که زمینه‌ساز شکل‌گیری روشنفکر تام بود، امروز در حال از بین رفتن هستند، در نمونۀ صابر، این ملاحظه مصداق بیشتری می‌یابد. از نظر بوردیو، فشار بوروکراسی دولتی و وسوسۀ مطبوعات و رسانه و بازار اموال فرهنگی استقلال حوزۀ روشنفکری را تهدید می‌کنند و امکان بازآفرینی نقش روشنفکر تام را از بین می‌برد. در نمونۀ صابر نیز می‌توان گفت که «امکان بازآفرینی» این الگو، تنها در حیطۀ آن گروه اندکی است که ماکس وبر به‌عنوان «ذوق محوران» از آن‌ها یاد می‌کند و نسخۀ عام و فراگیری نیست.

 

-       در نقد روشنفکر- کارشناس، در دفاع از «روشنفکر آواره»:

در متن شما از پیوند میان «سه ساحتِ روشنفکری، تعهد اجتماعی و فعالیت پژوهشی-کارشناسی» نام برده شده است. افزودن این وجه سوم که تا به امروز در تعاریف روشنفکری رایج در محیط فکری، غایب بود، خود قابل‌توجه و تحلیل است. آیا می‌توان از تغییر موقعیت روشنفکران در جامعه سخن گفت که باعث شده است پژوهشگری و کارشناسی نیز به‌عنوان وجه سومی بر دو اصل بینش انتقادی و تعهد اجتماعی افزوده شود؟ یا نسبت روشنفکران با دولت، فرهنگ و طبقات مردمی تغییر کرده است؟ بدیهی پنداشتن نوع روشنفکری ارگانیک چنانچه گرامشی از آن سخن می‌گوید و اطلاق «تک‌ساحتی» به نوع روشنفکری خاص، چنانچه فوکو از آن بحث می‌کند، خود می‌تواند موضوع بحث و تحلیل قرار گیرد. در تعاریف متعدد از روشنفکران، تکیه بر بینش انتقادی و تعهد اجتماعی، مشترک است اما فعالیت پژوهشی و کارشناسی در این تعریف غایب است و به‌عنوان شاخص کار روشنفکری قلمداد نمی‌شود. چرا که مسئلۀ دولت، همواره مسئله‌ای مناقشه‌برانگیز بوده است.

درست برخلاف نگاه کارشناسانه به روشنفکر، یکی از موارد معرف روشنفکر، همین است که به حوزه‌هایی سرک می‌کشد و دخالت می‌کند که در موردش تخصصی ندارد و کارشناس نیست. سارتر در اولین نسخۀ مجلۀ «عصر جدید» می‌نویسد: «من فلوبرت و گنکور را مسئول همۀ سرکوب‌هایی می‌دانم که بعد از کمون اتفاق افتاد. چرا؟ چون آن‌ها یک کلمه هم برای جلوگیری از این سرکوب‌ها ننوشتند. خواهند گفت: این مسئله آن‌ها نبود، حوزۀ کارشان نبود؛ اما مگر محاکمه کالا مسئلۀ ولتر بود؟ مگر محکومیت دریفوس مسئله امیل زولا بود؟ یا ادارۀ کنگو مگر مسئلۀ آندره ژید بود؟ هر کدام از این نویسندگان، در شرایطی خاص از زندگی‌شان، مسئولیت خود را به‌عنوان نویسنده سنجیده‌اند.» ادوارد سعید نیز در کتاب «روشنفکران و قدرت»، یکی از ویژگی‌های روشنفکری را آماتوریسم می‌داند و از روشنفکر آماتور در برابر روشنفکر-کارشناس حرف می‌زند. از نظر وی، تخصصی و حرفه‌ای شدن، کارشناس بودن و تلقی کار روشنفکری به‌عنوان یک شغل درآمدزا، یکی از خطراتی است که متوجه روشنفکران است. این موقعیت کارشناس از طرفی روشنفکر را به‌نوعی «خنثی بودن ارزشی» ملتزم کرده و او را ناگزیر می‌سازد برای اثبات علمی بودن و غیر جانب‌دار بودن تحقیقاتش، به وادی بی‌طرفی کشیده شود و دانشی تولید کند که با تعهد و مسئولیت بی‌رابطه است. از سوی دیگر، روشنفکر-کارشناس به سمت قدرت سیاسی میل پیدا می‌کند و عملاً در نقش مشاور پرنس عمل می‌کند. ادوارد سعید روشنفکر را یک outsider می‌داند، «یک حاشیه‌نشین و تبعیدی، آماتور و مؤلف زبانی که می‌کوشد حقیقت را به قدرت بگوید.» همین لحن را می‌توان در شریعتی نیز یافت، زمانی که از «روشنفکر آواره» سخن می‌گوید- تعبیری نزدیک به مفهوم «روشنفکران بدون تعلق مانهایم»- روشنفکری که در هیچ‌کدام از قالب‌های موجود قرار نمی‌گیرد و نقش «خروس بی‌محل» را در آرامش ظلمانی شب ایفا می‌کند، تصویری کاملاً بیگانه با روشنفکر-کارشناس. شریعتی در کتاب بازگشت به خویش نیز میان روشنفکر و تحصیل‌کرده، تمایز قائل می‌شود و می‌نویسد: روشنفکر «نه فیلسوف است، نه دانشمند و نه هنرمند و نه جامعه‌شناس و نه سیاستمدار و نه اصولاً تحصیل‌کرده، بلکه کسی است که دارای یک بینش انتقادی است» و رسالتش خودآگاهی سیاسی، اجتماعی و طبقاتی بخشیدن به مردم. همین!

در همۀ این تعاریف که برگرفته از متن‌های مرجع در ادبیات روشنفکری بوده و با تکیه بر نمادهای شاخص روشنفکری- از ولتر گرفته تا زولا و سارتر- طرح می‌شود، روشنفکر دارای بینشی انتقادی است، عرصۀ عملش حوزۀ عمومی است، نوع کارش آگاهی بخشی اجتماعی است و کاملاً مستقل و در برابر قدرت عمل می‌کند.

ازاین‌رو به نظر می‌رسد اضافه کردن بخش کارشناس، به‌عنوان ساحت دیگری در کار روشنفکری، کاملاً مربوط به زمینه و بافتار کنونی اجتماعی است و تحولی که در انتظارات جامعه از روشنفکر پدید آمده است. اغلب اشاره می‌شود که فعالیت هدی صابر در سیستان و بلوچستان در کادر طرح «توسعه مهارت‌های پایه» و «تشکیل گروه‌های کارآفرینی و آموزش بانک‌پذیری» در سکونت‌گاه‌های غیررسمی زاهدان، با حمایت بانک جهانی و به سفارش وزارت مسکن بود، درحالی‌که اهمیت نقش صابر در این مناطق، نه به‌عنوان کارشناس بلکه به دلیل موقعیت وی در مقام روشنفکر آگاهی است که همچون نمونۀ الهیات رهایی‌بخشی در آمریکای لاتین، زیستن در میان اقشار فرودست اجتماعی، پیوند روزمره با مسائل جامعه و استخدام آگاهی خود در خدمت هدایت و تربیت مردم را انتخاب کرده است. چراکه معتقد است روشنفکر می‌بایست «ضمن جذب نیروهای آگاه جامعه، نیروهای فرودست را هم جذب کند تا فرودستان جامعه نیز احساس کنند مخاطب قرار گرفته‌اند.» هدف وی، نه سیاست‌گذاری اجتماعی که توانمندسازی و تربیت مردم است تا خود سخنگو و نمایندۀ خود باشند. هدفی درازمدت، حرکتی کند اما زمینه‌ساز تحولاتی عمیق، چه به گفتۀ هدی صابر: «حرکت هر چه قدر آرام پیش برود، رسوب آن بیشتر است.»

جریان روشنفکری ایرانی، در معنای وسیع آن، با بیش از یک قرن تاریخ و تجربه و با اهمیتی که همواره روشنفکران در اعتلای فکری جامعه داشته‌اند، امروز تکثیر یافته، تکثر پیدا کرده و متشکل از پروژه‌های متعدد و الگوهای بسیاری است. در هر دوره، نحله‌ای از این جریان برجسته شده و با استقبال روبه‌رو شده است. در متن و در مرز این جریان، الگوی هدی صابر با فرا رفتن از میدان «روشنفکری محض» و پیوند با گروه‌های اجتماعی، خود را متمایز می‌سازد و به حوزۀ کنش‌گری اجتماعی نزدیک می‌شود، حوزه‌ای که به‌عنوان میدانی خودمختار به‌تدریج شکل می‌گیرد، نظریه‌پردازی می‌شود و نقش‌آفرینی می‌کند. در این الگو، نقد روشنفکری با نقد اجتماعی در هم می‌آمیزد و فرهنگ روشنفکری با نوعی الهیات اجتماعی رهایی‌بخش پیوند می‌خورد تا بدین ترتیب بتواند به تعبیر صابر، بذرهای این بینش و منش را «در زمین ایران بپاشد، شخم زند تا با هیچ چنگکی نتوان آن را از زمین بیرون کشید.» وجود این الگو، با توقعی که ایجاد می‌کند و نسبتی که با امر اجتماعی و امر مردمی برقرار می‌سازد، روشنفکری ایرانی را هم به چالش می‌کشد و هم ارتقا می‌بخشد تا از «درخودماندگی» بیرون آید؛ هم‌تراز با دعاوی خویش.

مسیر جاری:   صفحه اصلی در نگاه دیگرانبینش، روش و منش
| + -
استفاده از مطالب سایت با ذکر ماخذ مجاز می‌باشد