مواجهه با اضطراب آینده در نگاه تاریخی هدی صابر

در نگاه دیگران» شاخه:بینش، روش و منش
پرینت
بازدید: 2274

منبع: دوماهنامه چشم‌انداز ایران ـ شماره 97 ـ خرداد و تیر 1395

ابوطالب آدینه‌وند

1. بینش تاریخی در برزخ اسارت یا گشودگی و امکان:

معرفت تاریخ قرن‌ها زیر سلطه الهیات بوده است؛ چه در الهیات مسیحی و چه در تفکرات اسلامی تاریخ در پرتو مشیت الهی تفسیر می‌شد و تفسیر رخداد در تاریخ را به هیچ علل و اسبابی نیاز نبود. محصول این نوع جهان نگری، نوعی دترمینیسم مبتنی بر حفظ وضع موجود بود. تاریخ خود به عنوان یک معرفت استقلال نداشت و به جای علیت‌یابی پدیده‌ها و پدیدارها، چرایی تألیف رخداد و شناسایی روابط حاکم بر پدیده‌ها و کنکاش در میانجی‌هایی که رخداد به مدد آن هستی و تجلی پیدا می‌کند، رواج داشت. دگماتیسم حاکم بر فهم قرون وسطی کارش توجیه محتومیت رخداد در پرتو امر الهی و بی‌معنی‌بودن «امکان» به‌مثابه زمینه و فرصتی برای کنش‌مندی بود. در این میان انسان، سرنوشت و فرجام او و جوامع، تقدیری ناگزیر داشت. تلقی از تاریخ نیز مجموعه رخدادهای پراکنده و ازهم‌گسیخته بود که در نهایت نقش تذکار را ایفا می‌کرد و داده‌های تاریخی فقط در قالب روایت مطرح می‌شد و در فرایند اندیشه‌ورزی به فرآورده و محصول تبدیل نمی‌شد.

اما با گشتِ تاریخی‌ـپارادایمی مابعد قرون وسطی و فهم نو از انسان و جایگاهش به عنوان «سوژه شناسا»، هم اپیستمه تاریخی از الهیات کلیسایی استقلال یافت و هم انسان به تعبیر هایدگری کلمه «خودآگاه، صاحب اراده آزاد و توان آفرینش» بر جایگاهی کنش‌گرانه ایستاد؛ آن‌چنانکه در وضع و موقعِ امکانِ طرح‌اندازی در تبیین جدید از انسان قرار گرفت؛ بنابراین در «بینش تاریخی» جدید در برابر اخروی‌نگری و رهبانیت مسیحی، نگرش‌های مبتنی بر جهان‌گرایی به عرصه آمد و اومانیسم و توجه به اراده انسانی به‌مثابه امکان، به جای تقدیرگرایی مبتنی بر اراده اولوهی در تلقی کلیسایی را در نشست ـ گرچه اکنون تفکر پست‌مدرنیستی آن جایگاه انسان مدرن به‌مثابه طرح انداز و فاعل تغییر را به چالش کشیده است ـ این تغییر نگرش آغازی بر پایان انگاره  «دایره قسمت» و تقدیرگرایی بود گر چه رگه‌هایی از آن در قالب دترمینیسمی نو اعم از پایان تاریخ مارکسیستی و مذهبی و حتی دترمینیزم مبتنی بر ژنتیک و بیولوژیک بازتولید شد.

«تاریخ به‌مثابه یادآوری» جای خود را به «درنگ در یادواره‌ها» داد، این مکث در چرایی وقوع رخداد، گذشته را از طریق برقراری دیالوگ با آن معاصر و زنده کرد و خوانش و تاریخ را در مدار علم و محل تفقه و اندیشه قرار داد تا جایی که تلقی‌های هستی‌شناسانه در «میان رشته» فلسفه  تاریخ صورت‌بندی شد.

برعکس تلقی کارل پوپر در «فقر تاریخی‌نگری» تاریخ از فقر اندیشیدن درآمد و شیوه فهم، برهان در علیت رخدادها و مبانی تبیین، موضوع اندیشه گشت، فرآیند صیرورت آدمی و جوامع انسانی محل مطالعه گشت و به امر واقع اکنونین به‌مثابه یک موضوعِ در پیوست با تاریخ و گذشته پرداخته شد. فهم قاعده، سمت، روند، غایت و تجارب تاریخی و در یک کلمه «معنا» و انکشاف ساحت آن در تاریخ، با میانجی به عرصه‌آمدن انسان کنشگر جهت فاعلیت و عاملیت مؤثر در «امر هنوز در نرسیده» است که روند تحولی تاریخ را به پیش می‌برد یا به ادبیاتی هگلی «تاریخ جهان پیشرفت آگاهی‌مان از آزادی است پیشرفتی که وظیفه ما فهم ضرورت آن است» در تلقی هدی صابر فهم ضرورت یعنی ادراک هم‌زمان «معنا و سمت» و البته «چگونگی تحقق معنا در لحظه و بزنگاه تاریخی» که این آگاهی به معنا و سمت تاریخ در امتزاج با خواست عمومی اراده  انسانی خود را برساخت دورانی ضرورت تحمیل می‌کند.

صابر نیز با تأویلی بر مفاهیم توحیدی و قرآنی نگرشی کلی‌نگرانه به تاریخ داشت و تاریخ را امر درگذشته و سپری‌شده نمی‌پنداشت، بلکه برای آن حیات و صیرورتی رو به تکامل قائل بود که سمت آن تا فرجام «تسری و رسوب حقیقت» مداوم ادامه می‌یابد، صابر حقوق بشر موجود را وجهی از همین رسوب و تسری حقیقت می‌دانست. البته درک او از این موضوع رشد خطی و جمع جبری زمان نبود.

در توشه‌گیری صابر از قرآن، انسان نه به مانند تلقی سنتی در دام تقدیر و نه به مانند برخی از فیلسوفان تاریخی چون هگل مقهور اراده تاریخ و روح حاکم بر آن بل انسان «صاحب اراده آزاد، جانشین و بر گونه خدا و پیش‌برنده عاشق» بود، او انسان را «ایفاگر و صاحب سهم» در هستی می‌بیند. تلقی او بر فهمی هستی‌شناسانه و انتولوژیک از فلسفه تاریخ استوار بود. هستی‌ای که در تلقی صابر، خدا و هستی «امکان آفرین و فرصت بخش» ، «زمین در آن زمینه و جولانگاه نیروهای مدار تغییر» و خدا نیز به‌عنوان وجود دخیل و مشوق تغییر، خود شورشی‌ترین امکان و عنصر هستی است، بنابراین در این خوانش توحیدی از جهان «امکان و گشودگی» در مسیر و در پیش رو، میزبان انسان به‌ماهو انسان و البته هر فاعل کنشگر است و حتی تاریخ و بینش تاریخی در آن تلقی به‌مثابه  انباشت تجارب بشر، خود جهازی برای نیروهای باربردار است تا به میانجی آن انباشت بتواند «معنا و سمت جهان» را بهتر درک کند و از طریق انکشاف «امکان مرتبط با معنا» در آینده بکر بذرها را ثمربخش‌تر برای زایش و گشودگی بکارد، گرچه در این مسیر علاوه بر میزبانی امکانات ساختار و انسان فعال هستیِ در مسیر، این پیش آگاهی را شرح می‌دهد که عوامل بازدارنده و مانع تکامل هم در میل و اراده و هم در قالب کمپ‌های ساختاریافته به مانند آنچه قران «ملأ و مترف» نامیده است، وجود دارد. این نگرش می‌تواند از «یأس تاریخی» عبور کند و بستر مناسبی برای تأمل در اضطراب بزرگی به نام «آینده» را میزبانی کند.

2 .یأس تاریخی و چگونگی مواجهه با اضطراب آینده:1

صابر جمله بسیار ژرفی گفت که: «آینده تونل وحشت نیست» هم در آن خیال شاعرانه (از سیاق ایمان مذهبی) هم گزاره‌ای در قامت رویکرد آنتولوژیکی فلسفه تاریخی که منبعث از تحلیل تاریخ مستمر است حضور دارد، اگزیستانسیالیست‌ها هم معتقدند که «آینده بکر است و هنوز زاده نشده است» بنابراین چه‌بسا آینده یک امکان و استعداد است، این نگاه بسترِ فراشد و صیرورت تاریخ است.

در تلقی سنتی دینی و مسیحی و البته در اسلام نیز تاریخ با آفرینش آغاز می‌گردد و در روز داوری نهایی به فرجام خود می‌رسد، تا چند وقت پیش هم آینده قابل پژوهش نبود، اما کارل یاسپرس معتقد است که باید اضطراب آینده را «بر پایه پژوهش گذشته و روشن‌دیدن زمان حال مستقر سازیم. مهم این است که از خلال نبردهای روزانه، به نبردهای ژرف‌تری پی ببریم».2

ما می‌خواهیم از پژوهش در گذشته عناصر «واقعیت و ضرورت» را برش دهیم و بشکافیم. ترس از پرسش مردافکن درباره «آینده» نباید ما را به بی‌مسئولیتی ناآگاهانه و گریز از مواجهه با این پرسش بکشاند، زیرا از دل این انگاره هم ناامیدی و یأس تاریخی رخ می‌نماید و هم رخدادِ در نرسیده هر آنچه را با خود پیش آورد طبیعی انگاشته می‌شود و هم رویکرد منتظرِ منفعل و روح محافظه‌کاری را چیره می‌بخشد.

اما برش و شکافت در امر واقع نیز اگر به اتمیزه‌شدن نگاه به رخداد در مقطع نینجامد همان آسیبی را به عرصه خواهد آورد که صابر در درس گفتارهای «هشت فراز و هزار نیاز» بارها هشدارش داده بود و آن هم «نگاه نقطه‌ای» به تاریخ است، صابر معتقد بود که «اکنون در تحلیل‌ها میدان دیدی در نگرش تاریخی وجود ندارد و مسیر تاریخ تعقیب نمی‌شود و با منزلگاه‌های تاریخی كوته‌بینانه برخورد می‌شود. در حقیقت نگرش پردامنه‌ای وجود ندارد، به سیکل بارداری یک دوران و رخداد توجه نمی‌شود و صرفاً نگاه بسته و از هم گسیخته نقطه‌ای وجود دارد». این نوع نگرش به تاریخ یکی از مهم‌ترین علت‌های «یأس تاریخی» در نگاه هدی صابر بود، او معتقد بود نتیجه و تجلی نگاه نقطه‌ای به تاریخ، یأس تاریخی در ایران است که برونداد آن را می‌توان به صورت امواج گسترده «مهاجرت به بیرون و درون» یافت، تا آنجا که آن‌چنان‌که صابر می‌گفت «دور باطل و سیکل معیوب به ایدئولوژی دورانی بدل شده است».

صابر به «نگاه دامنه‌دار و روندی به تاریخ» باور داشت، او معتقد بود که نگاه روندی به تاریخ، تاری نگاه به آینده را به چشم‌انداز سایه-روشن در چشم‌انداز و افق پیش رو بدل می‌سازد.

صابر نگاهی چند علیتی به عوامل رخ دادن وقایع تاریخی  داشت، علت‌های دور و نزدیک وقایع را مدنظر قرار می‌داد، هر رخداد را در بستری از علل ذهنی و عینی و تلاقی آن دو قرار می‌داد و مقدمات پیشینی را مورد بررسی قرار می‌داد  و حلقه به حلقه زنجیره  پیوستار وقوع رخداد را می‌شکافت، در نگاه او وقایع «صدفه  بی‌دلیل» نیستند و به عبارتی از مولوی فهم «آثار مؤثر» بر وقوع را میانجی فهم درونی رخداد می‌دانست، بنابراین او سهم گذشته را در اکنون و آینده می‌دید و معتقد بود که «ما با تاریخ در تنیده‌ایم».

صابر بر این ایده بود که برای کاستن از کاستی‌های دورانیِ منجر به خسران، باید هر دوره تاریخی را جمع‌بندی متدیک کرد تا بتوان در پی‌آیند این جمع‌بندی با دستمایه‌های تاریخی غنی‌تری به استقبال آینده پیش رو رفت.

 

3. دید تاریخی و جمع‌بندی استراتژیک:

 در نکات بالا از زاویه سپهرهای معرفت تاریخی به مسئله «امکان و گشودگی رویکردی» و همچنین «درنگی در اضطراب آینده» پرداخته شد، اکنون به وجه تحققی آن سپهرها در ساحت استراتژی منبعث از عرصه زمخت و ضخیم واقعیت می‌پردازیم.

صابر برخی نیروهای سیاسی در ایران را در بحران فقدان جمع‌بندی استراتژیک مقصر می‌دانست؛ او بر این باور بود که نیروها به جمع‌بندی روندهای تاریخی بها نداده‌اند، نه پیشا رخداد و الزامات و زمینه‌هایش دیده می‌شود(به عنوان مبنای اصلی و درون جوش) و نه تأثیر مبارزات و کاتالیزورهای جهانی(به عنوان شرط فرعی).

موضوع درنگ و محملی برای فرصت دریافت می‌شود، ازین رو درکی ناقص‌الخلقه‌ای از سر برآوردن «ماهیت، میل، سیر و فرجام» پدیده‌های تاریخی دارند. در برخی تحلیل‌های جنجالی ژورنالیستی می‌توان به جای درک وجوه و عناصر بینش و تحلیل تاریخی،«میکس مکانیکی» در فهم تاریخ را دید. برای برطرف‌کردن این خطای متدلوژیک تحلیلی و عدم فهم مرحله تاریخی باید هم با گذشته و میراث تاریخی و هم با سیر تحولات جهانی دیالوگ انتقادی برقرار کرد. بدین معنی که از طریق شناخت فرهنگ عامه (هم ملی و هم مذهبی و هم لوکال و فولکوریک) و ذهنیت اجتماعی و همچنین فهم ظرفیت‌ها و استعدادهای دوران به‌مثابه امکان در عناصر مادی و عینی و ساختاری آن دوران به «هم فضایی» با جامعه و اتمسفر جهان رسید تا از این طریق بتوان به «کشش، ظرفیت و توان اجتماعی» هم برای تغییر هم برای طرح‌اندازی در آینده پی برد و در هر مرحله تاریخی سیر این رشد ظرفیت در «سمت تکاملی» برتراویده «معنا» را فهم نمود، با این نگاه می‌توان انتظار از شیب تحول در دوران و توان تغییر نیروهای اجتماعی سیاسی را متناسب با کشش‌ها و امکان‌ها و کاتالیزورهای جهانی و دورانی تنظیم نمود و بار مطالباتی بیشتر از توان مجموعه نیروها در هر دوره تاریخی را به کنشگران تحمیل نکرد، آنگاه می‌توان با افق دیدی تنظیم‌شده به درک استراتژیک از تاریخ عمقی از تاری آینده شکافت زد. در نگاه هدی صابر درک استراتژیک از تاریخ، وجوه و ابعاد چندی را شامل می‌شود که در جای خود باید بدان پرداخت.

 

پی‌نوشت:

1. تعبیری از جرج کالینگوود در کتاب «مفهوم کلی تاریخ».

2. آغاز و انجام تاریخ-کارل یاسپرس-مترجم محمدحسن لطفی- انتشارات خوارزمی، ص 188.

3. تمامی گفته‌های داخل پرانتز برگرفته از درس‌گفتارهای «هشت فراز هزار نیاز»، تاریخ معاصر ایران در حسینیه  ارشاد است که توسط هدی صابر ایراد گردید.