در نگاه دیگران» شاخه:بینش، روش و منش
پرینت
بازدید: 3064

هدی صابر از معدود روشنفکران مذهبی بود که بر تخصیص مایه و وقت برای افراد پیرامون و به ویژه نسل نو همچنان اهمیت می‌داد. او که ویژگی برجسته نسل روشنفکری مذهبی پیش از انقلاب که در قالب طالقانی ـ بازرگان ـ سحابی تجلی یافت را زیست مشترک با نسل نو می‌دانست، در عمل نیز کوشید این ویژگی مثبت را تحقق بخشید. همزمان با چهارمین سالگرد شهادت هدی صابر، صفحه فیس‌بوک شاگردان و برخی علاقمندان او وی محل انتشار دل‌نوشته‌ها و تحلیل‌هایی است که خواندن آن‌ها گزارشگری است از تاثیر یک روشنفکر اهل تخصیص و هم‌زیستی با نسل نو بر شاگردان و طیفی از مخاطبان نادیده اما شنیده.

در هر شرایطی می‌شود کار کرد...

میرمجتبی موسوی

 

دل همه‌ی ما که روزگاری پای کلاس هایت بودیم و آموختیم و آموختیم

برایت تنگ می‌شود

افسوس هایمان هم افزون می‌شود

تا جایی که جایی نیست

هنوز بعد از 4 سال بغض هایمان می‌شکند

دلگرمی مان هنوز آن نوشته هاست، هنوز آن گفتارهایت هست که با کردارت همخوانی داشت

هنوز هم وقتی از کنار حسینه ارشاد رد می‌شوم یاد کلاس هایت می‌افتم

یاد خنده هایت

یاد آن سرود‌ای ایران

عقب کلاس می‌رفتی می‌ایستادی، ‌ای ایران بنان را گوش می‌دادی، می‌دادیم

یاد آن قسمت‌های پرسش و پاسخ

صبورانه، دقیق، با لبخند به پرسش‌ها به نقدها و اعتراضات جوان‌تر‌ها آرام گوش می‌دادی

یاد آن سفره‌ی ساده ماه رمضان‌ها در مسجد حسینیه می‌افتم

راستی آقا رویین که همیشه کنارت در کلاس‌ها بود و زحمت می‌کشید حکم 11 ساله گرفته

آن قدر خودمانی و رفیق بودی که هر حرفی را می‌شد با تو زد

وقتی رفتی از چپ و راست خاطره‌های دیگران از تو، غل غل مثل چشمه می‌جوشید و می‌شنیدیم، چیزهایی که نشنیده بودیم؛ چقدر غریب بودی

یادم هست همیشه می‌گفتی به بچه‌ها که، نگذارید زود بالا ببرنتان؛ نگذارید زود مطرح شوید، همه چیز را آرام آرام طی کنید، شهرت برای کسی که می‌خواهد کار کند خوب نیست، از همین رو هم بود که کارهای ریز و درشتت، اخلاق‌های خاصت بعدا رونما شد.

هنوز برایم، برای شاید بقیه بچه‌ها سوال است مانند سوال زاهدانی ها، (که مخاطب کار بزرگت در حاشیه زاهدان بودند) که چرا رفت؟ بودنش برای ما بهتر از این شهادت بود، نمی‌دانم شاید خودخواهی ماست، ولی قبول کن در این زمانه هنوز به معلم احتیاج داریم،

مایی که این گونه متفرقیم و هرکداممان در گوشه‌ای از هستی هستیم

کاش بودی و راهنما

بیشترین چیزی که ازت یاد گرفتم این بود که در هر شرایطی می‌شود کار کرد.


 

هدی صابر؛ انتقادش در جریان اعتراضات بعد از کودتای 88 به مهندس موسوی

مهدی پوررحیم

 

{ سیر آرام پز در گرو فعالیت جمعی و رنگ باختن آن توسط بسیاری از عوامل از جمله طرح بسیار خوب "هر شهروند یک ستاد"}

آنطور که شنیده‌ام هدی صابر این مطلب را در جریان دیدار جمعی از فعالان ملی مذهبی با مهندس موسوی پس از اعتراضات 88 نیز به صورت شفاف بیان کرده اند. اما من خود از ایشان نیز این مطلب را که در ادامه خواهم گفت در نقد عمکرد میرحسین شنیدم.

1-در جریانات قبل و بعد از انتخابات هدی همچون همیشه حضوری پژوهشگرانه داشت. تمام راهپیمایی‌ها را حضور داشت. با موتور من در 25 خرداد از تظاهرات برگشتیم. او را می‌دیدم که با چه صلابتی و با چه انگیزه‌ای به سمت بسیجیان در حاشیه ایستاده رفت و شروع به صحبت با آن‌ها در مقابل درب پایگاه مقداد میدان آزادی کرد. نظرشان در مورد مردم میلیونی معترض را پرسید و تحسینشان کرد که خشونت نکردند و پرسید درباره نتیجه انتخابات چه فکر می‌کنند... هم او بود که بعد از تشییع جنازه آقای منتظری، با توجه به مشاهداتش و پرس و جویش از همه، از جمله ما، 70 شعار را ثبت کرده بود و با تجزیه و تحلیل این شعارها می‌گفت آیا این بچه‌ها توان تشکیلاتی، استراتژیکی و اعتقادی ایستادن پشت این شعارها را دارند؟ قطعا نه! هم او بود که به خانواده زندانیان جنبش سبز هم چون نمازهای یومیه اش، بی‌قضا، رسیدگی می‌کرد.

2- هدی می‌گفت موسوی مانند آقای خمینی عمل می‌کند و این خطرناک است. درست است که توده‌های مردم اصل هستند ولی موسوی باید با استفاده از‌تریبون و جایگاه ملی‌ای که پس از انتخابات به دست آورده، گروه‌های سیاسی و اجتماعی‌ای که اتفاقا همگی هم در دفاع تمام قد از او برخاستند را خطاب قرار دهد. سیاست انحصار قبل از پیروزی حرکت هم قابل ردگیری است؛ همچنان که خمینی هیچ گاه در اطلاعیه هایش نامی از نهضت آزادی، جبهه ملی، چریک‌ها و... قبل از انقلاب نیاورد. وظیفه موسوی است که آن‌ها را به مردم بشناساند و این قفل سنگین سانسور 30 ساله روی همه نیروهای مستقل از حاکمیت را بشکند. وقتی در بیانیه ها، موسوی هیچ سهمی به گروه‌ها و تشکیلات سیاسی و اجتماعی و حتی فرهنگی با اسم و رسم دار نمی‌دهد، باید‌ترسید. او این مطلب را در دیدارش با مهندس موسوی هم بیان می‌کند که تور سانسور و دروغ پردازی 30 ساله جمهوری اسلامی علیه گروه‌های مستقل و ملی را بشکند و از همین حالا نشان دهد که قایل به سهم‌بندی است. نه لزوما در قدرت که اتفاقا در ایجاد نشاط تکثر و بهره گیری از همه نیروهای فعال برای پیشبرد پروژه‌ای ملی از طریق خطاب قرار دادن آن‌ها و وارد دیالوگ شدن و نام بردن از آنها؛ اما مهندس موسوی هیچ گاه چنین نکرد. هدی بر همین مبنا هم بود که قبل از انتخابات رویکرد کروبی را در به رسمیت شناختن برخی گروه‌های شناسنامه دار و صدای آن‌ها شدن، تحسین می‌کرد. اگرچه به روایت خودش رای نداد. او چنین می‌گفت: اینقدر به من، همه از جمله خانواده گفتند که همه هستند و همه برای تغییر برخاسته‌اند که دم دم‌های بعد از ظهر شناسنامه را در جیبم گذاشتم به قصد رای دادن. او می‌گفت که ما که لجباز نیستیم و همه سرمایه مان هم در گرو و طلب تغییر است. او تعریف می‌کرد وقتی بیرون می‌رود می‌بیند کارگران شهرداری به سرعت مشغول پاک کردن و تمیز کردن عکس‌های کاندیداها هستند. او گفت مطمین شدم که رای‌ها را نمی‌خواهند بشمارند و انتخابات تک مرحله‌ای بناست پابان پذیرد و برگشتم.

3. هدی انتقادات زیاد دیگری هم داشت. می‌گفت جنبش بی‌متنِ وسط عقیم است. او بیانیه‌های موسوی را خوب توصیف می‌کرد اما بسیار ناکافی و حاصل اندیشه‌های فردی نه کاری جمعی و نه فراخوانی ملی. به همین دلیل نمی‌توانستند متنی وسط برای مطالبات و چارچوب حرکت و. .‌ترسیم کنند. در همین راستا، هدی در زندان آخر در موارد 15 گانه‌ای که برای هشت فراز مبارزاتی ایران قایل بود، به دنبال وارد کردن فاکتور "سبک زندگی" بود تا این نقدش را در بستر تاریخ هم بیان کند که رفتنش مجالش نداد. نقد دیگرش، به جوانان درگیر جنبش بود. او سبک زندگی آن‌ها را نمی‌پسندید. نه به خاطر تفاوت شان بلکه آن را برای تغییر ماندگار درست نمی‌دانست. او این حرف را از پی مشاهداتش در راهپیمایی‌ها و همچنین نشست و برخاستش با آن‌ها در طبقه پایین بند 350 بیان می‌کرد. او به تعبیر خودش به طبقه ژنرالها نرفته بود و در بین همین جوان‌ها و برخی دیگر از اقلیت ها، زندان را می‌گذراند که هم بتواند مایه دلگرمی آن‌ها باشد هم در این تعامل آن‌ها را بهتر بفهمد و هم بتواند اثر بگذارد. مهمتر اینکه شکاف طبقاتی موجود در طبقات بالا و پایین را هم نمی‌پسندید.

{به دلیل تذکر درست دوستی باید اذعان کنم که اگرچه ریشه‌های گفته‌ام در بند چهار قطعا از آموزش‌های هدی است ولی تحلیل و نظر خودم می‌باشد}.

4- پس از جنبش سبز ما با ظهور بی‌نهایتی از تحلیلگران سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و... روبرو شدیم. اگر شعار هر شهروند یک ستاد راهکاری بسیار قدرتمند برای فعالیت و سازماندهی عملی مبارزات انجام شده قبل و بعد از انتخابات بود اما به نظر می‌رسد این طرح خوب تبدیل به مشکلی شده است که تشکیلات را در ایران رو به نابودی می‌برد. هر کس با توجه به دسترسی آسان به شبکه‌ها یا حتی تلویزیون‌ها و سایت‌ها می‌تواند تحلیل سیاسی و اجتماعی و ایدیولوژیکی و... ارایه دهد بدون اینکه سیر آرام پزی ایده اش در جمعی شکل گرفته باشد و چکش خورده باشد و میزان جامعیت، روشمندی و استراتژیک بودن آن سنجش شده باشد. این مسایل چیزی نیست که کسی بتواند خودش در مورد ایده‌های خودش انجام دهد. از آن مهمتر آنچه امروز بسیار فشل است پرنسیپ و منش است. پرنسیب هایی چون رعایت حرمت قدما، پذیرش فعالیت با در نظر گرفتن اشتراکات حداقلی، رعایت حریم ملی و دینی در تحلیل‌ها و منش هایی چون صداقت، شفاف بودن روی گذشته و نقد از خود و... این مسایل فقط می‌تواند در یک جمع شکل بگیرد. الان ما با انبوهی فعال حوزه‌های مختلف در بی‌بی سی و سایت این و آن و شبکه‌های مجازی مواجهیم که واقعا هیچ عقبه‌ای از آن‌ها در دسترس نیست. از کجا معلوم این آدم اصولا رفتار دموکراتی داشته باشد وقتی هیچ آزمون کار جمعی‌ای در رابطه با مسایل ایران را از سر نمی‌گذراند. اینکه هر کس فقط آزاد باشد حرفش را و تحلیلش را بزند، به هرچه بینجامد، به دموکراسی و گسترش نهادهای آن و ایجاد تسامح و تساهل در بین همه گروه‌های خواهان تحول در ایران، نخواهد انجامید. این افراد باید سیر پذیرش حرف بزرگتر را طی کنند، توانسته باشند نمونه تحلیل جمعی با استفاده از روش تسامح و تساهل و البته شفافیت و قاطعیت را در فعالیتی گروهی تجربه کنند. خیلی مصیبت است که فعالیت صفحه آزادی‌های یواشکی الان بسیار قدرتمند‌تر از گروه‌های فعال در حوزه زنان در میهن است. همه اش به گردن سرکوب نیست. مهم نیست کدام تشکیلات. مذهبی یا سکولار. . چپ یا راست. مهم این است که اصولا فردی می‌تواند با استفاده از این فضای ضد تشکیلاتی، طرح‌ها و تحلیل هایش را جلو ببرد. خب طبیعی است او استراتژی مشخصی ندارد. طبیعی است با هیچ مکانیزمی نمی‌توان او را مورد انتقاد قرار داد چرا که اصولا طرح و تحلیلش از دل فعالیت جمعی با تاریخ مشخص مبارزاتی در حوزه زنان و نسبتش با گروه‌های دیگر سابقه دار در ایران و همچنین دیدگاهش در قبال بقیه مسایل ایران، بیرون نیامده است. در حال حاضر با دوستانی تحت عنوان تحلیل گران سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و... مواجهیم که بی‌پروا، بدون رعایت منافع ملی و... حرف می‌زنند. اگر آن‌ها جز گروه یا جریانی بودند که تاریخ مشخصی داشت، سیر رشد را منطقی و نه بادکنکی و فقط به صرف قلم خوش و آوردنشان به بی‌بی سی و وی او‌ای طی نکرده بودند، قطعا کمتر خطای فاحش استراتژیکی مرتکب می‌شدند. مثال‌ها و خطرات و مشکلاتی که امروز ما از همین منظر دچارش هستیم بسیار است که گفتن هر کدام مجالی دیگر می‌طلبد.

٥. امروز مصادف است با رفتن هدی. همچنین مصادف است با روزی در سال 88 که نسل ما پس از آن توانست جای سفتی را برای خودش در تاریخ رقم زند. یادم نمی‌رود که بر سر جنبش سبز چقدر با هدی کلنجار رفتم. حتی او را رنجاندم. دلم می‌خواست به او ثابت کنم که نگاهش به هستی و تاریخ را آموخته‌ام اما این نسل من هم حرفی دارد. آن موقع گمان می‌کردم که او حرف نسل مرا نمی‌شنود. برای همین از هر فرصتی بعد از 88، خصوصی، عمومی و سر کلاسهایش با نقد و داد و... یادآوریش می‌کردم چیزهایی که از خودش آموخته بودم. اما اشتباه می‌کردم. هدی، تمام قد، جان و سرمایه‌اش در گرو تحول بود. او پایداری همین حس افتخار ما را می‌خواست. از همین رو بود که تشر می‌زد. نقد می‌کرد. نقدهایی که نه تماما اما بسیاری از آن‌ها حقانیتشان روز به روز برایم روشن‌تر می‌شود.

٦. شبهای غربت سالگرد هدی برایم این دو سال عجیب سخت است. خوابم نمی‌برد. گریه می‌کنم. مدام عکس هایش را نگاه می‌کنم. آقا رضا علیجانی در مطلبشان به حق نوشته بودند برای کسانی که سنگینی تن بی‌جان هدی را در تشییع لمس نکرده‌اند غم هدی خیلی سخت‌تر است. اما من هم که این سنگینی و پس از آن مدام بر سر قبرش رفتن را تجربه کرده ام، این دوسالی که اینجا هستم نزدیک‌های 22 خرداد متلاطم می‌شوم. این چه رسمی است؛ او که از تمام زنده گان، زنده‌تر بود و تمام سلولهایش، حس حیات را می‌سرودند، اینچنین بی‌جان در قطعه 100 ردیف 20 در کنار سروی کوچک جای گرفته است؟ من باور نکرده‌ام هنوز.


 

به یاد معلم ما هُدی...

عماد رضایی

انگار همین دیروز بود؛ در اینجا خطبه میگفت؛ درس میداد... اینجا حسینیه‌ی ارشاد است... بهتر بگویم انگار حسینیه بود... آخر دیگر از میان بنیانگزاران این خانه همه رفته‌اند و بخاطر نبودن بزرگترها شاید! حسینیه موزه شد نه محل بحث و نظر، یاد و راه...

تا زمانی که کسانی مثل دکتر میناچی بودند گهگاهی به بهانه‌ی سالگرد شریعتی، طالقانی، بازرگان، تختی و سحابی دور هم جمع بودیم و یا هنگام ماه رمضان بانوان پای صحبت شادروان کاتوزیان جمع میشدند.

یعنی میشود روزی باز هم حسینیه، حسینیه‌ی قدیمی‌ها باشد؟ شاید! اما دیگر نه کسی مثل هدی صابر میان ماست و نه کسانی مثل خرازی‌ها که ناظم مجلس بودند...

همانگونه که با رفتن شریعتی، دفتر اول خانه بسته شد، پس از رفتن میناچی‌ها دفتر دوم هم بسته شد... و اکنون گفته‌اند انگار بجز کتابخانه، دفتر سومی نداریم...

دلم برای کلاسهای هدی در زیر زمین حسینیه چقدر دلتنگ است...

پس از صحبت صابر ما تا ساعتی بعد موقع نوشیدن چای دورش جمع بودیم. او چقدر حوصله داشت با اینکه خسته بود میماند و تا آخرین درددلها را گوش میداد.

انگار در کشور ما متکلّم وحده زیاد داریم؛ چه در میان روحانیون و چه در میان مدرسین دانشگاه یا شاید معلمها... اما هدی رفیق تک تک بچه‌ها بود؛ و دوست میداشت بیشتر بشنود تا بگوید.


 

مظلومانه رفت!

میثم مشایخ

رفت؛ مظلومانه رفت! اما هدیه‌ای گرانسنگ از اندیشه و رفتار و منش اش را برای ما به یادگار گذاشت.

می اندیشید و بدان عمل می‌کرد:

"اما دلخوشی‌های رو به آینده، بس انگیزاننده و کشاننده:

ما در کُنه تکاپوی خویش برای به‌روزی و به‌زیستی و آینده‌داریِ

روسپیان ۱۳ ساله

‌‌‌زنان سرپرست خانواده

‌مردان از فقر شرمنده

و برای خیل بیکارانِ زیر چرخه ارابه خشن اقتصاد

و برای راحت خیالی و آسوده‌زیستی پیروان همه مذاهب و همه قومیت‌ها

و در ورای آن برای آتیه‌داری ملی و جایگاه رفیع ایرانِ آرش ـ مصدق در جهان تلاش می‌ورزیم؛ تلاشی در حد یک انسان متوسط با کاستی‌های خاص خود. " (از وصیتنامه سیاسی ‫#‏هدی_صابر)


 

۲۱خرداد، خرداد کیفی‌کشان، سالگرد شهادت هدی صابر

فرشاد نوروزیان

مردی که "منش" را سرخط تمام تحولات میدانست. دغدغه "تغییر" تمام وجودش را گرفته بود. مردی متعهد، "روشنفکری مسئول " و نمونه‌ای بارز از تجمیع تئوری و عمل اجتماعی مردی متشرع که تحت هیچ شرایطی اخلاق را زیر پا نمیگذاشت.

مردی که هم "درد دین" داشت و هم "درد توده".

صابر مردی برای تمام فصول، برای ارزش‌ها و برای "جاودانگی"

روحش شاد و راهش پر رهرو باد


 

هدی صابر، یک شاهد - یک شهید

فرید غفاری

***

چه درد آلود و وحشتناک

نمی گردد زبانم که بگویم ماجرا چون بود

دریغا درد،

هنوز از مرگ نیما من دلم خون بود …

چه بود؟ این تیر بی‌رحم از کجا آمد؟

که غمگین باغِ بی‌آواز ما را باز

درین محرومی و عریانی پاییز،

بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد

از آن تنها و تنها قمریِ محزون و خوشخوان نیز؟

چه وحشتناک!

نمی‌اید مرا باور

و من با این شبخون‌های بی‌شرمانه و شومی که دارد مرگ

بدم می‌آید از این زندگی دیگر

ندانستم، نمی‌دانم چه حالی بود؟

پس از یک عمر قهر و اختیارِ کفر،

ـ چگویم، آه،

نشستم عاجز و بی‌اختیار، آنگاه به ایمانی شگفت آور،

بسی پیغام‌ها، سوگندها دادم

خدا را، با شکسته‌تر دل و با خسته‌تر خاطر

نهادم دست‌های خویش چون زنهاریان بر سر

که زنهار، ‌ای خدا، ‌ای داور، ‌ای دادار،

مبادا راست باشد این خبر، زنهار!

.

.

.

چه بی‌رحمند صیادانِ مرگ، ‌ای داد!

و فریادا، چه بیهوده است این فریاد

نهان شد جاودان در ژرفتای خاک و خاموشی

پریشادخت شعر آدمیزادان

چه بی‌رحمند صیادان

نهان شد، رفت

ازین نفرین شده، مسکین خراب آباد

دریغا آن زن ِ مردانه‌تر از هرچه مردانند؛

آن آزاده، آن آزاد

تسلی می‌دهم خود را

که اکنون آسمان‌ها را، زچشمِ اخترانِ دور دستِ شعر

بر او هر شب نثاری هست، روشن مثل شعرش، مثل نامش پاک

ولی دردا! دریغا، او چرا خاموش؟

چرا در خاک؟

***

مهدی اخوان ثالث


 

واژه، ظرفیت تعریفش را ندارد

سیامک قادری

برخی اوقات صفات ناتوان از تعریف‌اند. کمتر زمانی است که برای توصیف یک فرد و یا یک پدیده در می‌مانم و قلم از حرکت باز می‌ماند.

هدی صابر از آن پدیده هاست که واژه، ظرفیت تعریفش را ندارد.

خواستم بنویسم " مردی بزرگ "، دیدم " بزرگ" ناتوان از تعریف اوست و حتی تخفیف او.

کافیست فقط باری، لحظه‌ای، یا دمی همراه او بودی تا قالب ناپذیری اش را به عینه در یابی.

هدی صابر خود به ناتوانی کلام باور داشت و افعال و‌ترکیباتی جدید ابداع می‌کرد، خیلی گشتم تا با آوردن کلماتی از آخرین سخنرانی آش در مراسم مرحوم سحابی در ٣٥٠ استنادی بر این ادعایم پیدا کنم که نشد.

شاید متن آن سخنرانی که احتمالا هنوز دست یار و همراه آخرین دقایقش، امیرخسرو دلیرثانی، باشد، یکی از بدیع‌ترین إسناد از این دست باشد که جایش در درگاه اینترنتی او خالی است.

 

مسیر جاری:   صفحه اصلی در نگاه دیگرانبینش، روش و منش
| + -
استفاده از مطالب سایت با ذکر ماخذ مجاز می‌باشد