در نگاه دیگران» شاخه:بینش، روش و منش
پرینت
بازدید: 3718

 علی کلائی

منبع: وب سایت ملی ـ مذهبی

عصرگاه شوم. تهران نبودم. رفیق روزنامه نگاری از تهران تماس گرفت. می گویند صابر در زندان فوت شده است. راستش بدخلقی کردم. تند شدم و نمی دانم در آن حال ناسزایی هم نثارش کردم یا خیر. شرمنده اش هستم. خودش این را بخواند می فهمد.

به رفیق دیگری زنگ می زنم. حاجی مرگ من خبر بگیر. خبر اولش خوشحال کننده است. نوری زاد اشتباه دیده. کمتر از یکساعت بعد زنگ می زند. بغض کرده. خبر تائید می شود. راستش اولین نفر دکتر ملکی در برابر چشمانم ظاهر می شود. از دوستی و محبت استادی چون ملکی و شاگری که خود استاد بود -چون صابر- آگاهم. با عزیزی تماس می‌گیرم که خود را به دکتر برساند. بعد می فهمم دکتر به مقابل بیمارستان رفته است و حالش بد شده و سوک صابر بر سر یاران و ایران آوار شد.

صابر در ابتدای کتاب سه همپیمان عشقش از عاشقی می گوید. از عشقش به سه همپیمان عشق. از حنیف و محسن و اصغر. می گوید ندیدمتان و عاشقتان شدم با شما زندگی کردم. اما همین صابر حنیف را یکه نمی بیند. حنیف را در سیر می بیند. پهلوان را یک شبه پهلوان نمی بیند. پهلوان را در مسیر می بیند. از مداحی و جلسه حاج یوسف شعار تا رفتن زیر بار مسئولیت کارهای همه. صابر اگر می گفت از حنیف عامل بود. حرف و عملش توامان جوانان را عاشقش کرد. منش صابر منش حنیفی بود که از کوره راهها گذشته بود. معتقد بود باید در آرامپز تاریخ پخته شویم تا گل بدیم. گام به گام و خط به خط.

صابر از تاریخ آغاز کرد. از هشت فراز و هزار نیاز. از گام به گام تلاش مردمان ایران زمین برای آزادی. اما تاریخ صابر تاریخ ایستایی نیست. خدایش هم ایستا نیست. خدای صابر خدای دینامیک همه جایی همه وقتی است. خدای همراه در پروژه ها زانو به زانو و گاه به گاه. خدای نشستن و با او چای نوشیدن و در کنار. تاریخش هم همینگونه است. تاریخش بی هدف نیست. آغاز دارد. سیر و روند دارد. نقاط عطف دارد و انجام و باز گام بعد. تاریخش بی جان نیست. بافت دارد. حس دارد. عقل دارد و دینامیک است. تاریخش در حال شدن است. سیر دارد. می زاید و می میراند و بعد زایش بعدی. تاریخی است که انسان موضوع اصلی آن است. علم و تاریخ و سیر همه در خدمت شدن انسان است. اینجای صابر مرا به یاد امام سید موسی صدر می اندازد. او ادیان را در خدمت انسان می دید. صابر نیز پیرو همان آموزه است. انسان و سیر و تاریخ و همه چیز در خدمت انسان است که به قول حنیف بنیانگذار انسان موضوع اصلی تاریخ و جهان و تحولات و همه چیز جهان ماست.

تاریخ صابر زنده و جاندار است. سمتش سمت حقیقت است. بی طرف نیست. بی طرفی شیک مدرن جدید روشنفکرانه که توصیف می کند و چشم در چشم واقعیت تنها روایت می کند. نه انسان اهل تاریخ صابر توصیف گر آنچه هست نیست. روایت گر و خواننده ای است برای راه یابی به بهتر شدن و شدن و دست یابی به حقیقت. همان داستان صحنه حق و باطل شریعتی. صابر در تاریخ هم در صحنه حق و باطل است. و الباقی البته فرقی نمی کند. چه به شراب دست یازیده باشند و چه به نماز و در گوشه های زهد رخوت آمیزشان نشسته.

عالم صابر آغازش با زلزله است. و پایانش هم. در آغازش حقیقت نمایان است و در پایانش هم.

و در همه اینها انسان صابر تغییر دهنده اصلی است. بازیگر اصلی تاریخ به روایت صابر.

صابر اما پس از تاریخ و شناختن کیستی ملی و وضعیت و چرایی و ز کجا آمدن ملی ایران زمین به سراغ عرف ربه می رود و باب جهان بینی می گشاید. من رفیقم ره گشایم باب بگشا نزد من آ.

انسان مورد نظر صابر پس از شناختن وضعیت تاریخی اش در بحران است. پس ابتدا عنصر خالق انسان در وضع موجود بررسی می شود. بعد با بحران مواجه می شود. چگونگی خروج را می گوید و متدلوژی را و بعد فاز صفر ما. نقطه آغازین. همان سوال معروف از کجا آغاز کنیم. صابر معلم عشق می شود. تجربیات و جهان بینی و اندیشه را به هم می آمیزد تا نسل میانه بحران را نه به ساحل آرامش که با بحران همراه کند و اهل حل مسئله شان کند.

صابر هشت فراز تاریخ ایران را جست و با رفیق رهگشا عشق بازی کرد. باب گشود و … نزد او رفت.

خبر آمد که میخواهند دستگیرش کنند. با او صحبت کردم. گفت با وکیلم گفتگو کن. گفتگو کردم و گفتم وکیلتان بر عهده شما نهاده است. گفت حسرت بازداشت بی دردسر و رفتن برای اجرای حکم را به دلشان می گذارم.

و ناگهان میان خیابان ناپدید شد. بیش از یک هفته (حافظه ام دقیقش را یاری نمی کند و چه فرق می کند) گفت. صابر در دو الف بود. پاسخگو به حماسه اش در سیستان و بلوچستان. همان ۱۰۰۰ جوان. کار آفرینی و تازه ما دقیق می فهمیدیم که صابر وقتی پس از جلسات سریع به فرودگاه می رفت تا بپرد برنامه اش چه بود.

مهندس سحابی پدر بود. رفت. اما هدی شهادت هاله خانم را تاب نیاورد. اعتصاب غذا کرد. اما اعتصاب غذا صابر را از میان ما نبرد.

از سال ۸۶ که بازداشت شدم بازجویان وزارت اطلاعات برایش نقشه می کشیدند و درس او را محل تربیت نیرو و کادر سازی می دانستند. به او گفته بودم که وضعیت چگونه است و بازجویان چه می اندیشند. می دانستم زمانی به او ضربه ای سنگین می زنند. صابر را سر شکستند. جمجمه شکستند و زدند و کشتند. صابر شهید شد و شاهد و شاهد شد و شهید. شهید قلب تاریخ است. صابر عمیقا به این سخن اعتقاد داشت.

صابر ستاره شد. یک دم دراین ظلام درخشید و جست و رفت.

منش صابر منش انسان است. تنها منش پهلوانی نیست. منش انسان اهل سیر و حرکت و راه است. منش انسانهای واقعی است. انسانهای واقعی گوشت و پوست و خون دار. منشی که آموزش می طلبد و اخلاق مدار است. عملگرای صرف نیست که کار باید پیش برود و خلاص. نه! کار باید پیش برود اما چرا. برای که. با چه هدفی. هم هدف برایش مسئله بود هم وسیله. صابر معلم بود.

چند روزی پس از آزادی ام در تیرماه ۸۸ تلفن منزلمان زنگ خورد. آقای رضا علیجانی بود. گفت داریم می آییم آنجا. من یکه خوردم. خانه تر و تمیز نبود. میهمان پذیرایی می خواهد و میزبان لباس مرتب و اتوکشیده. اما گفت منم و صابر. آمدند. آقا هدی برایم شیرینی پاپیونی زرد زنگی گرفته بود. خوشمزه بود. صمیمی بود. منت گذاشتند هر دو بر شاگرد کوچک خطا کارشان که صابر شهید همیشه هشدارش می داد که قدری آرامتر. رفتند.

فروردین ۹۰٫ آقا هدی آمد مرخصی. آن روزهایی که تهران بود من تهران نبودم. وقتی تهران آمدم او نبود. دو سه باری تلفنی صحبت کردیم. قرار شد دفعه بعد که نشد و نشد و نشد و حسرتش تا ابد بر دل ماند.

صابر ستاره شد. هم مشعل راه شد خودش و هم نشان دهنده نقشه راه آزادی خواهی و انسان بودن.

صابر معلمی جاودانه شد.

مسیر جاری:   صفحه اصلی در نگاه دیگرانبینش، روش و منش
| + -
استفاده از مطالب سایت با ذکر ماخذ مجاز می‌باشد