مجموعهی رنجها بر شوریدگیاش افزوده بود ولی شوریدهسری قوام یافته به امن ایمان. مجموعهای از حفرهها و فقدانها در جامعه ایران او را به جمعبندی کار تئوریک و آموزشی رسانده بود. این جمعبندی آقای صابر محصول سالها نشست و برخاست با مجموعههای روشنفکران و به ویژه دانشجویان و انجمنهای دانشجویی بود و از آنجا که دل در گرو به "می با جوان خوردن" داشت دستاوردها و انباشتهای اندیشهای خود را در آستانهی آموزش به عرض نظر جوانان رساند و این خود یک نکتهی ظریف و مهم است».
منبع: یادنامهی سالگشت پرواز شهید هدی صابر ـ ۲۱ خرداد ۱۳۹۱
مجموعهی رنجها بر شوریدگیاش افزوده بود ولی شوریدهسری قوام یافته به امن ایمان. مجموعهای از حفرهها و فقدانها در جامعه ایران او را به جمعبندی کار تئوریک و آموزشی رسانده بود. این جمعبندی آقای صابر محصول سالها نشست و برخاست با مجموعههای روشنفکران و به ویژه دانشجویان و انجمنهای دانشجویی بود و از آنجا که دل در گرو به "می با جوان خوردن" داشت دستاوردها و انباشتهای اندیشهای خود را در آستانهی آموزش به عرض نظر جوانان رساند و این خود یک نکتهی ظریف و مهم است.
او در اثر فکری خود دربارهی تاریخ معاصر ایران با سرتیتر "هشت فراز و هزار نیاز" ابتدا به تاریخ به عنوان یکی از مهمترین وجوه زندگی و علم اعتبار بخشید، رویکرد او به تاریخ نیز نه ا زجنس روایت دایرهالمعارفگونه است و نه از جنس رویکرد خشک و کلاسیک آکادمیها بلکه شیوهی نگرش او به تاریخ به مثابهی ملاتی برای برگیری عنصر و قاعده از دل تاریخ محشون سرزمین ایران جهت جمعبندی، فرآوری و همچنین تشخیص کاستیها و علل ناکامیها جنبشهای اجتماعی اخیر به صورت متدیک و طبقهبندی شده است، انسجام محتوایی و متد تحلیلی اثر بیتردید، بدیع و شگفتانگیز است، معالاسف این مجموعه به صورت مکتوب در دسترس علاقهمندان نمیباشد، لیکن هر خوانشگر منصف در صورت استماع این مجموعه سخنرانیها به احترام این کار کم نظیر خواهد ایستاد. این اثر در پاسخ به نیاز آموزشی نسل جدید ایران جهت تجهیز حافظهی تاریخی و اندیشهی راهبردی پدیدار گشته بود.
اما اثر دوم شهید صابر سلسله نشستهای "باب بگشا" با سرتیتر "روابط غیر مناسبتی، مستمر، همه گاهی و استراتژیک با خدا"ست. موضوع اصلی این نوشتار نیز شرحی بر پروژهی فکری "باب بگشا"ست، این نوشتار در بردارندهی نظر کردی گذرا با نظم پریشان و در لابلای متن به وضعیت پروژههای دینی، واکاوی ضرورت بحث باب بگشا، کنکاشی در روش و همچنین کوششی در نظر به محتوی و بخشبندی این دستاورد فکری میباشد درفرجام نیز به فحوی و مراد این اثر عمیق به صورت فشرده خواهد پرداخت.
بعد از پروژهی فکری علی شریعتی در قبل از انقلاب که گرمایش و پویایی و همچنین نقصانهای خاص خود را داشت و در یک سپهر کلان توانست اجتماع خفته ایران را بیدار و عناصر کلیدی مسئولیت و اعتراض را همگانی نماید و از جامعه تودهوار ایران نیروهایی ارتقا یافتهتر بسازد این پروژه فکری همچنین فاعلیت انسان را از منظر اجتماعی و سیاست کیفیت بخشد و توانایی انسان را به عنوان "اراده ی، آزاد، خودآگاه انتخابکنندهی آفریننده" به رسمیت شناخت و یاد آور شد، در این رنسانس گستردهی فکری بود که بعد از قرنها انسان محور اندیشه قرار میگرفت.
در این نگاه دین موید پروژهی رهاییبخشی در جهت رفع تبعیض، یابش آزادی و همچنین در خدمت انسان بود در این گفتمان و همچنین گفتمان فکری- سیاسی مهندس مهدی بازرگان [بانی نهادی و اندیشهای جریانات ملی- مذهبی] خدا و دین کوچکمدار نبوند، آنها مدعی بودند که دین مزیتهایی نیز بر سایر مکاتب دارد که اصولاً جایگاهها وتعیین نسبتها در هستی را از منظری متفاوت میکند. مهندس بازرگان و شریعتی گرچه از منظر روشی با هم تفاوت داشتند ولی رویکرد بینشی آنها در کنه خود با هم تفاهم داشت وآن توجه زمینی و این جهانی از زاویه دین به مسائل و زندگی بشر بود.
بعد از انقلاب ۵۷ گرچه این گفتمان به حیات خود ادامه داد و اما این نگاه گرم و پویا در برخورد اجتماعی سیاسی با نگاه "فقه اداری- ایدئولوژیک" به دین به تنگناهای زیادی افتاد واز جریان سازی بدور شد این امر باعث یخ زدن و انجماد کلی نگاه به دین در اجتماع و در حوزه اندیشه شد.
از آنجا که دینامیسم اجتماع و فکر امری جوهری و غیر قابل حذف وتا حدی نامرئیست در دل آن انجماد آرا و اندیشههای دکتر سروش مطرح گشت "قبض و بسط تئوریک شریعت"، "صراط مستقیم"و "بسط تجربهی نبوی"و.... این گفتمان در مقطع اوایل دههی ۷۰ توانست گرهگشایی کند و بنبست فکری ایجاد شده را بشکند و تأثیرگذاری خود را بر اجتماع نیز به رخ بکشد.
دکتر سروش انحصار نگاه مونولوگی - فقهی به دین را شکست و منجر به پلورالیته شدن و دموکراتیکتر شدن نظر به دین شد، اما در نهایت این گفتمان به تهیدستی و فرودستی دین در پروژههای اجتماعی رای داد و با نگاهی خاص به عرفان، خدای فعال فراگیر را با مولوی به صندوقخانهی دل انتقال داد و کلیت نگاه کارآمد برای دنیا از طریق دین را با انتساب این همانی بین پروژه دکتر شریعتی و حکومت روحانیون در ایران و زدن برچسب ایدئولوژیک خطرناک خواند و رأی به اعدام این نگاه به دین داد این نوع نگاه دکتر سروش به دین در آن مقطع دارای مؤید جهانی نیز بود.
در کنار این نگاه تکاپوهای مصطفی ملکیان، با رویکرد معنوی و همچنین پروژهی مجتهدشبستری که در پی نگاهی نو به تجربهی پیامبر، دین وقرائت نبوی از جهان با رویکردی هرمنوتیکی بود مطرح گردید که شرح این پروژههای فکری در کتاب و مطبوعه عرضه گردید و در جامعه نیز پراکنش خاص خود را داشته است، اما ویژگی مشترک و مهم این رویکردهای نواندیشی دینی در بعد از انقلاب تخریب هر نگاه چارچوبدار به دین [با انگ ایدئولوژیک]، طرح ایمان در بیرون از کادر جامعه در واکنش به حاکمیتی که بنا داشت به همه چیز رنگ فقه بدهد و همچنین نقد نگاهی که از دین خدمت این دنیایی برای بشر را مقصود داشت بود ناگفته پیداست که عمق و غنای نظری و حتی کارکردی آن اندیشه در جایگاه خود محفوظ است و نکات بالا صرفاً به مباحث مناقشهانگیز توجه داشته است خروجی این نگاه البته آفاتی داشته است اما از آنجایی که این پروژهها در نسبت حقیقت دین و واقعیت اجتماع طرح گردیده است چند سؤال طرح میگردد و سپس به رویکرد اندیشهای شهید صابر در نسبت با حقیقت دین و واقعیت اجتماع میپردازیم.
با یک نظر کوتاه میتواند اینچنین نگاشت که اگر در قبل از انقلاب فاصله آرمان ایمانی و دین در نسبت با تحقق و دستیابی یک شکاف و حفرهی بزرگ را در حوزهی اندیشه و عمل ایجاد کرد در بعد از انقلاب خروجی پروژههای فکری در حوزه دین به پیچیدگی دین همه فهم، فرودستی و تهیدستی دین در حوزهی اجتماع و به تبع خواسته یا ناخواستهی آن انقطاع اندیشگی دینی و خلأ خلاقیت در اکنون انجامیده است، اکنون از آخرین دستاوردهای فکری نواندیشان دینی که بتواند به سوالات مخاطبان بپردازد زمان زیادی میگذارد.
یکی از فقدانهای جدی روشنفکری مذهبی در ایران عدم پرداختن جدی و متدیک به متن مرجع مسلمانان یعنی قرآن است. شرح مثنوی و امام محمد غزالی و شریعتی و دیگران گرچه نیازی است بس جدی، اما "قرآن" هنوز از هجر بیرون نیامده است و تأویل نواندیشانهای به جز "پرتوی از قرآن" مرحوم طالقانی و پارهای از نظرات مرحوم بازرگان از متن قرآن وجود ندارد.
در اندیشههای دکتر شریعتی و دکتر سروش نیز به صورت پراکنده استناداتی به متن قرآن شده و یا گاهاً آیاتی مورد تفسیر و تأویل قرار گرفتهاند و جهت باروری و یا تأیید نظریهای از آن بهره بردهاند که البته مفید بوده است به طور مثال در اثر شگفتانگیز "هبوط" شریعتی "داستان خلقت آدم" را تفسیر میکند تا بتواند اومانیسم را بنایی بنیادین نهد، گرچه در این متن رگههای جدی از نگرش "توراتی و اگزیستانسیالیستی" ناهمخوانا با متن قرآن نیز وجود دارد.
روشنفکری دینی مدعی اجتهاد در اصول دین بوده است و از این رو توحید، و چگونگی ارتباط با او، تفسیر نگرش توحیدی، قرائت نبوی از جهان، بسط تجربهی نبوی، کنکاش در راه انبیا- راه بشر و بحثهایی راجع با ایمان نوشونده همه اجتهادی تحت این عنوان بودهاند گرچه آنچنان که اشاره شد این جریان در کلیت خود از فاز تئوریک و احیا اندیشهی دینی فاصله گرفته و سالهاست که در دورهی رکود به سر میبرند و به دغدغههای پراتیک با توجه به وضعیت کنونی اجتماعی و سیاسی بیشتر میل و توجه دارند.
هدی صابر چه در درس گفتارهای "هشتهزار، هزار نیاز" و چه "باب گشا" این دریافت را از شرایط موجود ارائه کرد که هر کنش اجتماعی مبنای معرفتی خاص خود را میطلبد، او با توجه به شرحی که در ابتدای "باب بگشا" از وضعیت اجتماعی و نیروهای اجتماعی، سیاسی، روشنفکری و فعالان اجتماع میدهد حفرهی دوران را سرگشتگی وحیرانی اعتقادی واستراتژیک، انگاره ی دور تسلسل و"عدم حس خدا" و اخراج او از مناسبات میدانست که به نظر او این حیرانی به انفعال، ناامیدی فراگیر و عدم حس حیات در عرصههای گوناگون زیست اجتماعی منجر شده است.
صابر بحران را چنین بیان میکند که "احساس این است که ما در کوچهی دو سر بنبست هستی گیر افتادهایم راه فراری نداریم و کسی حامی ما نیست و خدا بازنشسته است و بیقطبنما ما را رها کرده است و او اصلاً نقش ترمز را ایفا میکند و پلیس؟" اما او بر این اعتقاد بود که در تردید و بحران نباید اتراق کرد و باید برای خروج از چنین وضعیتی "چارهی گذار"ا اندیشید.
صابر برای عبور از بحران چند وجهی جامعه ایران به کار استراتژیک معطوف به حل مسئله معتقد بود اما پایه هر کار استراتژیک را کار معرفتی و تئوریک میدانست و بر این باور بود که انباشت ایده مولد حرکت است و از این زاویه به روشنفکران در این سرفصل تاریخی انتقاد داشت در ضمن این که بسیاری از بحثهای روشنفکری را مدرسی و اسکولاستیک میدانست.
"باب بگشای" صابر زادهی اندیشهای طرحدار است و این را از لابلای کلام او میتوان فهم کرد او از تردیدها، تشکیکها و پرسشها شروع میکند و گام به گام از شرح دوران به وضعیتشناسی آن وسپس به بحرانشناسی سیر میکند و در انتها به متد خروج از بحران با یک متد سه سطحی (پیشاتبیین تبیین و پساتبیین) میرسد.
در شرح صابر از وضع دورانی تفکیکی چند لایه از برشهای مختلف اجتماعی و سیاسی مییابیم که صاحب ویژگیهای زیر میباشند:
بعد از این برش در ویژگیهای طیفهای مختلف صابر نتیجهی وضع موجود با این وضعیت را انگارهی دور باطل، باور سیکل معیوب، توهم خاک بیحاصل، مدهوش سیر دیگران و چشمانتظاری سنتی امام زمانی از نوع انتظار از ایالات متحدهی آمریکا برای حل مسأله ایران از جانب جامعهی روشنفکری میدانست که در جامعه روشنفکری و سیاسی و نسل نو نیز این انگاره چندین بار پدیدار گشته است.
صابر با کنکاش در این وضعیت، بحران را چند وجهی و اختاپوسی میدانست: روانی، عقیدتی، انگارهای، اخلاقی و فرجامین، او سپس مغز بحران را با فهمی سه دریچهای "بحران شناخت، بحران جایگاه و بحران رابطه" با "خدا" را باز میکند او میوهی این بحران چند وجهی را "جدایی از هستی و عضو فال هستی نبودن" میداند.
پس از شناخت بحران، متدلوژی مواجهه با بحران را میکاود وی متد راهگشا و بنیادین را درونکاوی با پرهیز از فرافکنی میداند.
صابر دورهی کنونی را پایان یک دوره و یک سرفصل میدانست دورهای که در آن مذهب، خدا، انسانمدار تغییر و آرماندار و اندیشهی توحیدی به گوشهای پرتاب شدهاند از این رو او برای خروج از بنبست فکری سیاسی و استراتژیک کنونی همه را به یک جمعبندی اساسی از وضعیت فرامیخواند وضعیتی که به "دوران گذار" مشهور شده است اما جنس مواجهه ما با آن بسان "منزلگاه مدام" است از این رو فهم بحران، پذیرش بحران و رابطهی تحلیلی با بحران را پیشنهاد میکند.
صابر خود در "باب بگشا"گونههای مختلف مواجهه با بحران از انواع انسانی تا گونهی پیشنهادی خدا در ماجرای بحران جنگ احد مندرج در آیات ۱۲۰ تا ۱۸۰ آل عمران را به پیش میکشد، جوهر و شاه کلید عبور از بحران از نظر او در واکاوی درونی، پرهیز از فرافکنی و عبور شتابناک و توضیح و تبیین دلایل شکست و یا بحران میباشد. چیزی که اکنون قفل دوران ما است ولی سنت بشر از آغازین روز تاکنون این بوده است که "هر جایی قفلی بر در هست حتماً کلیدی نیز مفتاح آن خواهد بود".
صابر در این بخش بعد از مقدمات و تشریح زاویهی ورود خود، ما را به زمین پیشاتبیین میکشاند او در پیشاتبیین "وداع با یک تلقی و سلام و تجهیز به دیدگاه تازه" را اسباب و تعریف فاز صفر و تزریق خون تازه به وضعیت میداند، وداع و وانهادن تلقی مستاجری در هستی، تلقی خدای کوچکمدار و هر تلقی دیگر که سبب پیش آمدن وضعیت کنونی شده است و سلام به منظرگاهی نو در رابطهی انسان، خدا و هستی، تلقی که در آن ما عضو سهیم، ایفاگر و مشارکتجوی هستی هستیم، از این رو ایدهای نو را نیز باید در پرتو تلقی جدید بنا نهاد تلقی که "خیزی از درون تشکیکها و پرسشهاست" و به دنبال تصحیح مناسبات و البته در بطن خود بازسازی مناسبات اصولی با "خدا و هستی و جامعه" میباشد، خدایی که نه فرمانده پادگان است و فقط بر جهان چوب آمریتش را میراند و نه صرفاً خدای مستقر در گوشهی دل است که بسیاری از روشنفکران دینی برای او محدودیت قائلاند و "رأی خدا را" با جباریت و دیکتاتوری اندیشهای خود به شمارش نمیآورند، خدایی که صرفاً به درد نئشه گی دلخوشکنندهای در انزوا و انتزاع میخورد، گرچه این تبیین با رویکردعرفانی نسبتی با خدای فعال در هستی و خدای امدادگر اجتماع در قرآن ندارد.
"باب بگشا"ی صابر در مرحلهی بعدی علاوه بر دو کلیت متدیک "تعریف فاز صفر" را از زاویهای دیگر پیشاروی میکشد، فاز صفری که برمبنای تئوریک "سلام به دیدگاه تازه" است، فاز صفر در تلقی هدی صابر از پرسشی استراتژیک شروع میشود که همهی نوع انسان کمابیش با آن درگیر بودهاند "آمدنم بهر چه بود؟"، "فلسفهی خلقت نوع ما چیست؟"
دغدغه ی اصلی صابر در باب بگشا تصحیح "جایگاه مخدوش شده ی انسان" است از این روصابر در دل گفتمان توحیدی خود به دنبال نقش و جایگاه انسان در پروژهی هستی است، نقشی که در بین نظریهپردازان تاریخ ایران کمرنگ بوده است در گذشته نظریهپردازان و فیلسوفان به متافیزیک و یا اثبات خدا میپرداختند و نقش انسان مغفول بود، گرچه در سنت فکری- شعری رگهای از آن وجود دارد اما کمرنگ است. دکتر شریعتی در آثاری چون چهار زندان، انسان بیخود، انسان و هبوط به دنبال تبیین همین جایگاه است، صابر نیز در پرتو پاسخ خدا به این پرسش در آیات ۳۰ تا ۳۸ سورهی بقره و با الهامگیری از "پرتوی از قرآن"، مرحوم طالقانی به این نکته میرسد که "انسان عنصر تحولطلب، سهیم، پیمانکار و فعال در کارگاه هستی است، در هستی نقش حاشیهای ندارد بلکه در متن هستی است، انسانی اهل ساخت و ساز و تدوین سازوکار و صاحب آثار، انسانی که موم دست تاریخ نیست، موجودی صاحب کرامت ذاتی ودارای اختیار، عشق و مسئولیت، عنصر اندیشمند، با ژن عالی و نیکترین مقومها و سازمانیافتگی"میباشد، این تلقی از انسان تلقی حداکثری محسوب میشود. تلقی که در آن انسانها هر یک در مدار خود وسع و کششی این چنینی میتوانند از خود بروز دهند و خدا نیز موقعیتآفرین و امکانآفرین جهت ایفای این نقش است.
بنابراین هدی صابر در پنج گام پیشاتبیین خود را بسط نظری میدهد سطح اول فهم وضعیت دورانی سطح، دوم فهم درون نگرانهی بحران و پذیرش آن، سطح سوم کنکاش متد مواجهه با بحران، سطح چهارم دو کلید "وداع"با تلقی کلاسیک (سنتی و روشنفکری) از خدا و هستی و سلام به یک دیدگاه تازه از خود، خدا و هستی و سطح پنجم تعریف فاز صفری برمبنای محتوایی تلقی جدید جایگاه انسان و نقش خدا میباشد.
آموزهی اصلی این بخش از درس گفتارهای صابر این است که با یک بحران اختاپوسی نباید ساده برخورد کرد بلکه باید برای عبور از این وضعیت بحرانی طرحریزی متناسب با یک بحران چند وجهی کرد. او ذهن وفکرت را به روی توانایی تحصیل متد در انواع گوناگون باز میکند، دکتر شریعتی نیز میگوید "علتالعلل پیشرفت غرب دستیابی به متد است"واین اهمیت دستیابی به فن ومتد را ضروری میسازد، متد ی که به بیان صابر نیز تسهیلگر روش کار، طراحی و اجرا است.
صابر با یک سرپل به سراغ تبیین میرود این بخش از گفتار او توضیح گونهی انسانی"مدل"پیشاتبیین است، در اینجا صابر "استقبال از تبیین"را با واکاوی تجربهی ابراهیم بنیانگذار به صورتی ملموس، غیرفلسفی، غیر عرفانی و غیر انتزاعی جهت بسط آن واگویه میکند.
"بسط تجربهی نبوی"نام یکی از مشهورترین کتابها و البته جنجالیترین و چالشبرانگیزترین نظریهی دکتر عبدالکریم سروش نظریهپرداز و روشنفکر دینی میباشد اساس نظریهی او بررسی مدل "گیرش محمد و دهش خداست"او از یک طرف میخواهد نتایج تجربهی محمد را انسانی جلوه دهد ولی از طرف دیگر وحی را پدیدهای اختصاصی میداند، دغدغهی سروش در این نظریه انسانی نمودن محمد انسان و پروژهاش است تا از آن طریق بتواند با ذاتی و عرضی کردن مقولههای نازله بر او هم به نقد حکومت دینی بپردازد هم بتواند از تجربهی محمد رازگشایی کند و آن را بسط دهد و هم راهی به عقلورزی پسامحمدی بگشاید وبه تعبیر اکبر گنجی نص را محمدی کند و جایگاه زمینی بدو بخشد. این بحث روی مفروضات و مبانی اشتباه و ضعیفی قرار گرفته است که از دید دکتر سروش بنیادی تلقی نشدهاند.
سروش از یک سو وحی را پدیدهای اختصاصی پیامبران داند و از یک طرف آن تجربه را قابل بسط {نقد مهندس میثمی به سروش نیز از این زاویه است }این تبیین دکتر سروش تجربهی انبیا را به علت اختصاصی دانستن وحی از دسترس خارج میسازد و آن را صرفاً به یک مدار ناقص از این رابطه یعنی واذواقی عارفانه فرو میکاهد. گرچه سروش بر این سنت یعنی نگاه عرفانی در این کتاب نقد میکند اما خود نیز بر همان راه میرود و پیامبری را به معنای "شنیدن پیام سروشهای غیبی"میداند.
سروش گرچه از تاریخیت دین و تجربهای اجتماعی پیامبر سخن میگوید ولی پردازش و تبیینی برای تأثیر و تأثر آن در متن وحیانی و یا در سیر رشد شخصیتی محمد ارائه نمیدهد.
اما هدی صابر نگاه دیگری به تجربه انبیا دارد و این بخش از تزش بر دو مبنا میچرخد خدا و ابراهیم: که هر کدام نیز در رتبت خود؛ مبنای کلان و مبنای خرد: ابراهیم در این تجربه بین دو مبنای خود و خدا سیر میکند از این رو به عبارتی از مهندس میثمی "رویه بشری و راستای الهی است"از اینجا شکاف و حفره بحث سروش بیشتر مشخص میشود زیرا رابطهی انسان و خدا رابطهی افلاک و ارض نیست بلکه رابطهی خدا با انسانی برساخته از روح خود "وجودی"و یا به تعبیری از مهندس میثمی "بند نافی"میباشد، وصال و قرب و هجر عارفانه در میان نیست بلکه اساساً بحث بر سر فعالسازی، غنا و باروری رابطهی با پروردگار است زیرا وصل به صورتی خودبنیاد اتفاق افتاده است واین نکته مبنای این نظر صابر هم بود که "عشق را خود بنیاد " میدانست.
اکنون بعد از این پرانتز طولانی به باب بگشا و به استقبال تبیین برمیگردیم صابر برای طرح تلقی تازهاش به شرح رابطهی ابراهیمی از گونهی ما، با خدا میپردازد تا بدین سان "الگو و مدل"تراز ایده و انگاره رونمایی شود.
صابر در شرح مبسوط رابطهی ابراهیمی، ابراهیم را بر گونهی ما میبیند و اختصاصاتی برای او برنمیشمارد زیرا اختصاصات الگو را به سمت استثناء پیش میبرد و از قابلیت "اسوه بودن"، الهامبخش بودن، الگوگیری و تعمیم خارج میکند.
صابر چه در بحث انسانشناسانه در "فلسفه خلقت آدم"و چه در بحث "رابطهی ابراهیمی"مثال آنها را مثال نوع آدم میداند انسانهایی که با درک وجودی از هستی و رب آن، به نواختن نی "تقاضامند"ی میپردازد و خدا نیز به پاسخ با دفنوازی امکان "عرضه"میدارد.
در قرآن نیز توصیه ی خداوند در اولین آیهی نازله(در دسترس فهم قرار گرفته) بر محمد نیز همین است که "اقرا باسم ربک لذی خلق"بدین معنی که قرائت و فهم خودت را از هستی توحیدی کن بر محور همان پروردگاری که تو را خلق کرده است و این دیالوگ در سِیر ارتباط و رفاقت و نیازمندی محمد در نسبت با خدا شکل گرفته است.
آنچنان که در متن قرآن و برداشت هدی صابر نیز آمده است ابراهیم به سنت انسان از درون تشکیک و پرسش آغاز میکند، برای درک بنیاد هستی "سعی آزمون- خطایی"میکند، با متن زمانهآش از روش استدلال استفاده میکند، در میدان واقعی فیکیسم "فرهنگ بت"و دینامیسم "فرهنگ توحیدی"حضور مؤثر دارد و بین دو مبنای خدا و خود (انسان) سیر میکند، هدی صابر با فهم مسألهی "قابلیت توسعه و تکامل معنایی متن"بازسازی این الگو و رابطهی رفیقانه با خدا را طرح میکند و در خلال تشریح این رابطه "جایگاه انسان"را که در پس این رابطه "دگرگشتی استعلایی"طی کرده است را تبیین میکند، انسانی طرحدار، فعال هستی و عامل ساخت و ساز، صاحب اختیار نه گیر کرده د رچنبرهی تقدیر و تماشاچی در حاشیه هستی.
بنابراین صابر با تبیین نقش و جایگاه انسان در پرتو رأی و اندیشهی خدا مبنای معرفتی برای "کنش"مییابد، به نظر میرسد کل مفاهیمی که صابر در باب بگشا گشوده است به همین مناسبت است انسان و کنشگری او.
صابر بازخوانی فلسفهی خلقت انسان و تبیین الگوی رابطهی ابراهیمی با خدا را ضمیمهی وداع با تلقی کلاسیک (چه سنتی و چه روشنفکری) و انگارهی تجهیز به دیدگاه تازه میکند تا جزئیات صورتبندی خود از رابطهی دلادل انسان و خدا را درج درج بر روی قوامیافتگی و نضج فهم جدید از جایگاه انسان و کنش بنا کند.
صابر در ادامه در پی حجاب برداشتن از رخ یار است و جلوههای او را برای ما راززدایی میکند(گرچه او در هستی عریان است وحجاب در نگاه ماست) و این چنین در آستانهی مرحلهی تبیین ما را با خدا "آشنا"میسازد.
بنای صابر از این "آشنایی"ترویج "رابطهای غیر مناسبتی و غیر تاکتیکی و استراتژیک"با خداست نتیجهی این "آشنایی"، "آشتی"با او و هستی است، اما این رابطه نمیتواند صرفاً یک رابطهی حسی باشد رابطهای که صابر در پی "تبیین"و تشریح آن است تا با شرح ابعاد، ویژگیهای و داشتههای دو مبنای کلان و خرد (خدا و انسان) پیوندی غیر حسی و غیر مکانیکی و مستمر و همه گاهی برقرار سازد.
صابر جهت تبیین این رابطه "چهار کتاب"را دستمایهی کار خود قرار میدهد، کتابهای "هستی، تاریخ، خویشتن و قرآن"که آنها را صاحب ایده، هماهنگی، عناصر پیشبرد، هدفداری، سیر، قاعده و کمککار صیرورت میدانست، از این رو با حس و درک خلأ دورانی ما در باب تبیین هستی و رابطهی انسان و خدا که جوهرهی دین نیز هست به تأویلی با رویکردی عرفانی دست یازید.
صابر ارتباط با خدا را "مناسبات دوسویه" میدانست خدایی که ما را "خوانش خود فرامیخواند"خدایی در نزدیک دست ماست، خدایی که به اعتقاد صابر "در نهاد: نقش آرام بخش درون، در مسیر: رفیق راه و در پروژهها: شریک پروژه" است.
صابر ویژگیها، داشتهها و کاراییهای خدا را در پرتو همان چهار کتاب مذکور درک و دریافت کرده بود، خدای خالق نو به نو، خدای صاحب دید تاریخی، خدای استراتژ، خدای ایدهپرداز، خدای منبع عشق و امید، خدای منبع الهام، خدای منبع انرژی، خدای موظف مسئول، خدای منبع امکان و خدای آرماندار و...، دیگر سوی این رابطه نیزانسان نیازمند، مضطر و تقاضامند بود، "طلب و تقاضامندی"کیفی منجر به سرریز داشتههای او در یک رابطهی رفیقانه و نه عمودی میشد و اینچنین خداوند خوان امکان و داشتههای خود را برای طرحداران و پروژهداران طالب و تقامند گسترده میسازد.
در بخش "تبیین"صابر از زاویهای بدیع و کاملاً جدید به رابطهی انسان و خدا میپردازد و داشتههای خدا را خارج از صفات مرسوم با نگاهی هستیشناسانه و در پرتو "رأی خدا"وامیکاود صابر در این بخش هنرمندانه نقطه اتصالهای "ما به او"را نشان میدهد، او نشان میدهد که خدا، چگونه نسبت به تقاضامندی موسای دغدغهدار، یعقوب امیدوار، کهفیان با وضع موجود مسئلهدار، ابراهیم بنیانگذار و مادر موسای خواهنده و هر خواهندهی جدیی دیگری در تاریخ بشر با امکانآفرینی، فرصتسازی، آدرسدهی و استراتژیبخشی، عرضهگری و داشتهریزی نموده است و به "استقبال هر استارت کیفی"آمده است.
صابر در فصل "تبیین" ما را با ساحتهای و ظرفیتهای گونهبهگونه ی "عرضهگر و داشتهریز اصلی هستی "آشنا میسازد و به بهرهگیری در پرتو رفاقتی ممزوج با او فرامیخواند، آنچنان که خدا نیز پیوسته به همین امر "فراخوان"داده است و در تمامی کاغذ اخبارهای ساطعشده از جانب او وعدهی مهمانداری و پذیرایی و همچنین همپیمانی به پروژهداران و خیزبرداران داده است.
فصل "تبیین"باب بگشای صابر سرشار از نکات، متدها و روش برخوردهاست که خوانش آن بر "دل و دماغ"میافزاید.
از این رو در تلقی صابر نه خدا بازنشستهی دست روشنفکران و نه فرمانده پادگان سختگیر با سلسله مراتب رابطهای عمودی است بلکه خدایی است که رفاقت با محمد را با "ای محمد به جان تو سوگند"به همه انسانها یادآور میشود، خدایی که حضوری حداکثری در پروژهها و روندها دارد و تقاضاداران هستی را، جویندگان در سعی عاشقانهی هاجری را زمزم راهیابی میبخشد.
خدایی که صابر در حسینهی ارشاد مطرح میکند خدای گشت ارشادی نیست که آستانهاش با چند تار مو و نقصان یک وجب پارچه میلرزد بلکه خدایی است که قاعدهاش ارجحیت محتوا بر شکل و کیفیت بر کمیت میباشد، خدایی که اهل "گلریزان"است و در بنبستها و موانع مطابق سنت و قاعدهاش رهگشاست، خدایی که در پی فعالسازی انسان است و همچنان که انسان را به دقالباب دعوت میکند خود نیز عامل بدان است و به دقالباب انسانها میپردازد.
مراد اصلی صابر از بحث "تبیین" این است که خدای دارای چنین ظرفیتها و داراییهاست -با ذکر این نکته که رابطه از سر ترس و رابطهی کاسبکارانه را نمیپسندد- و انسان نیز نیازمند و مشتاق، پس رابطهای دلادل، وجودی و استراتژیک بین طالب و مطلوب و تقاضامند و عرضهگر ضرورتی عقیدتی و کارکردی دارد اما صابر علاوه بر این مبنای خرد (انسان) را "همجنس"مبنای کلان میدانست و انسان را خداگونهای میدانست که در حد قدر (اندازه) خود توان خلق، ایدهپردازی، استراتژی، طرح و هندسه، الهامبخشی و عشق و امید و... دارد از این رو انسان را صرفاً فقیر و درویش درگاه خدا طرح نمیکرد بلکه دوست و همکار با توان آفرینندگی خدا میدانست.
از این رو به نظر میرسد که با توجه به شرح بحران و دشواره های دورانی و دو فصل پیشاتبیین و تبیین به دنبال طرح برگونهی خدا بودن سوژهی انسانی در پساتبیین بوده است - که رگههایی از این فهم درفصل تبیین قابل ردیابی است- خداگونگی که صرفاً بحث غربت روحی و در تبعید بودن از اصل خویشتن و بازجستن وصل خویش نیست بلکه خداگونهای که حامل بار امانت و بارکشی و حمالی تاریخ در مسیر صیرورتی تکاملی است انسانی نقش فعال و ایفاگر را در مسیر تاریخ دارد.
باب بگشای صابر از تشکیک، پرسش و تشخیص بحران آغاز میشود و با تشریح حس مستأجری و عدم فعالیت، حیرانی و سردرگمی در وضع موجود، ضرورت خروج از بحران را با متدی کارا پی میگیرد و سپس فلسفهی خلقت و گونهی مدل رابطهی رفیقانهی ابراهیمی را پیش میکشد، در مرحله بعد به شناسایی ظرفیتها و داشتههای فعال اول هستی میپردازد و گام به گام در پی جا انداختن "پیوندی با این آشنای اصیل"میباشد، خروجی کار صابر [گرچه ناتمام ماند] میل به یادآور شدن این نکته دارد که سوژهی انسانی بر گونهی مبنای کلان هستی است.
این اثر بیتردید پاسخگوی بخشی از نیازهای نسل جوان جامعهی ایران است که اکنون در اثر خود کمبینی روشنفکری مذهبی ایران در طرح اندیشه و تفکر دینی در جستجوی اندیشهی مذهبی نو در ایران است کار بابگشای صابر میتواند آغازی جدی برای خروج از این خود کمبینی روشنفکران در دورهی فترت باشد.