پیرامون ”خدا“ در سپهر اندیشهی هدی صابر
منبع: یادنامهی سالگشت پرواز شهید هدی صابر ـ 21 خرداد 1391
اغراق نیست اگر بگویم بعد از شنیدن بخشی از سخنان شهید صابر در سلسله جلسات ”باب بگشا“ چقدر نگاه و زاویه دیدم نسبت به خدا تغییر پیدا کرد. و انصاف نیست اگر نگویم او چقدر در این تغییر سهیم بود. پس از سالها شاید اولین بار بود که اندکی میتوانستم درک کنم ”از رگ گردن به ما نزدیکتر بودن“ به چه معناست.
اینکه نگاه ما نسل جدید به خدایی که ما را آفریده چگونه است، از عوامل متعددی نشأت میگیرد که مهمترین آن نظام آموزشی کشور ماست که خود این نظام آموزشی- اعم از کتابهای دینی و قرآن و دیگر آموزشهای مذهبی- متأثر از نگاه فلسفی حاکمیت به دین و خداست و باز هم تحت تأثیر منطق خشک و انعطافناپذیر یونانی ارسطو که سالها و قرنها در اروپا هم سایهگستر بود. بر این اساس خدا موجودی ورای زمین و آدمیان، ثابت، بیتحرک و قاطع است که سیالیت و انعطافپذیری در مورد او بیمعناست. هر کس که به او ایمان داشته باشد به بهشت میرود و هر کس او را انکار کند در قعر جهنم خواهد بود. و البته جالب است اگر بدانیم منظور از ”ایمان“- مسلمان شیعه دوازده امامی است و منظور از انکار و کفر هم بقیه آدمهای روی زمین. و با این منطق است که هر انسانی در دنیا هر چقدر هم در راه آزادی و سعادت بشریت خدمت کرده باشد در صورتی که حب علی و اهل بیت نداشته باشد کافر و نجس محسوب میشود و روز قیامت گرفتار عذاب الهی خواهد شد. خدایی که در مدرسهها و برنامههای مذهبی به ما نشان داده بودند بیشتر با عذابها و خشمها و نابودگریهایش شناخته میشد تا با رحمت و مهربانی و زندهکننده بودنش. پس باید دعا میکردیم تا روز قیامت از روسفیدان باشیم. باید نماز میخواندیم تا به جهنم نرویم و روزه بگیریم تا مشمول کفارههای سنگین و عذابهای اخروی نامعلوم نگردیم.
اگر بخواهم خلاصهاش کنم، خدایی که ما میشناختیم خدایی بود با دستی قدرتمند برای حذف کردن آدمها: حتی در میان همان شیعیان دوازده امامی، حذف بینماز، حذف بدحجاب و... در کل، حذف هر آنچه غیر از ماست! (و "ما " یعنی تفکر حاکم) با این تفاسیر تنها عده قلیلی از زیر این دست- که چون تیغ گیوتین ترسناک بود- جان سالم به در میبردند و این که با رحمت واسعهی او در تناقض بود، علامت سوالی ایجاد میکرد که کسی جرات بازگو کردنش را نداشت. و خدا هم تنها خدای همینها بود، نه خدای بقیه آدمها و حتی آدمهای بد.
اما خدایی که از دل سخنان هدی شنیدم، - و جز معدود جاهای دیگر مثل کتابهای شریعتی- ندیده بودمش، خدای دیگری بود. خدایی که رفیق بود، نه یک نظارتکننده صرف، رهگشا بود، نه حذف کننده، همراه بود و میشد بیآنکه لازم باشد از او بترسیم با اتکا به نیروی پایانناپذیر او مسیرمان را انتخاب کنیم و ادامه دهیم. خدایی که اگر اشتباه میکردیم به جای آنکه درهای دوزخ را نشانمان دهد مسیر بازگشت را نشانمان میداد. خدایی که اهل معامله بود و چیزی کم نمیگذاشت. اگر به او رو میکردیم به ما رو میکرد، اگر به سویش میرفتیم به سویمان میآمد و مثل یک رفیق واقعی تا آخر راه، همراهیمان میکرد. یک رفیق، هرگز رفیقش را تنها نمیگذارد. به خصوص در مواقع سختی و بحران. و این- به عقیده من- کلیدی طلایی بود که مرحوم شهید صابر تلاش داشت تا آن را به ما نشان دهد، کلیدی که با آن میشد همه درهای بسته را باز کرد و راه خروج از بحران را یافت. این نکته کلیدی به من آموخت، همان گونه که خوش ندارم از میان بندگان خدا حذف شوم، او هم خوش ندارد من در راهم او را کنار بزنم. آموخت که اگر او را رفیق بدانم و رفیقش باشم نه او هرگز مرا تنها خواهد گذاشت و نه من او را از مناسبات زندگی روزمره و حتی مناسبات سیاسی و اجتماعی خود حذف خواهم کرد.
اکنون اگر با این شناخت از خدا به سراغ کتاب قرآن- و به تعبیر شهید صابر آخرین کتاب بعد از طبیعت و تاریخ و خود- برویم آن را پر از نشانههایی از همین مضمون خواهیم یافت. مهمتر از همه سرگذشت دیگر رفیقان راه است که بهتر از هر چیزی برای ما الگو و خط مشی خواهد بود. الگوی کسانی که مسیر را طی کردهاند و خدا از آنان به نیکی یاد میکند: ابراهیم، موسی، لقمان، سلیمان، یونس، مریم، عیسی، محمد و... نشان میدهد که پیمودن این راه جز با تلاش و سختی کشیدن حرکت کردن و ادامه دادن امکانپذیر نیست.
نکته مهمی که مرحوم صابر در سخنان خود به کرّات روی آن تأکید داشت موضوع ”دینامیسم“ است. درست برعکس خدای فیکس و ثابتی که به ما ارائه شده و بسیار هم دور از دسترس بود، خدای هدی خدایی ”سیال“، ”روان“، ”پخشان“، ”ریزان“ و ”پاشان“ در هستی بود. غیر از این هم به نظر من نمیتوانست باشد. چطور ممکن است خدای فیکس و ایستا از آفریدههایش انتظار حرکت و رو به جلو رفتن داشته باشد؟ تا خود وارد عرصه نشود و یک به یک، لحظه به لحظه و برهه به برهه ما را هدایت و راهنمایی نکند و تا خود، در همه این پیچ و خمها و فراز و نشیبهایی که در راه ما قرار دارد همراهیمان نکند، آیا اصلاً حرکت قابل تصور است؟ و حالا میتوان درک کرد: خدای دینامیک و محرک، بنده دینامیک و محرک میخواهد. ایمان به خدا یعنی ایمان به همین تحرک، اینکه خود آن جسارت و شجاعت را داشته باشیم که آغازگر باشیم، محرک و استارتر اولیه باشیم، قدم در راه بگذاریم، در برابر مشکلات و موانع تسلیم نشویم، به آنچه میکنیم اعتقاد داشته باشیم و دچار شک و تزلزل نباشیم، برای هدفمان روش در نظر بگیریم، برای رسیدن به مقصودمان رنج بکشیم و توقع نداشته باشیم هر چه میخواهیم حاضر و آماده به دستمان برسد، با او تعامل داشته باشیم، به او- یا همان محرکی که در قلبمان حسش میکنیم- اعتماد داشته باشیم و مطمئن باشیم تنهایمان نخواهد گذاشت و در نهایت هرگز امیدمان را از دست ندهیم و آنگاه تازه در خواهیم یافت که لذت نزدیک شدن به مقصد چگونه لذتی است!
اگر این را بپذیریم، باور خواهیم کرد که حتی کسانی که به ظاهر و به زبان خدا را انکار میکنند اما برای رسیدن به مقصود خود- هر مقصودی که باشد- تلاش میکنند و رنج میکشند و چنین سیری را طی میکنند- بیآنکه برای هدف خود به کوچکترین کسی آسیب و ضربه بزنند یا خیانت کنند و از خود نارفیقی نشان دهند- در حقیقت به آن ایمانی که مد نظر خدا بوده است رسیدهاند. تنها این گونه است که باور خواهیم کرد چگونه ”رحمت خدا همه چیز را فرا گرفته است“ و از او یاد بگیریم، چگونه رفیق باشیم و رهگشا.خدای هدی، همان خدای هدایتگری است که برای هیچیک از ما غریبه نیست و بی کوچکترین دریغی راه را به ما نشان خواهد داد.