کمال رضوی
وبسایت جرس ـ 24 خرداد 1390
یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق
گفتمش: «چونی»؟ جوابم داد بر قانون خویش
گفت: «بودم اندر این دریا غذای ماهیای
پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویش»
زین سپس ما را مگو چونیّ و از چون درگذر
چون ز چونی دم زند آنکس که شد بیچون خویش؟
فاجعهای که آغازگاه هفتهی جاری در پهنهی ایران رخ داد، جدای از عمق جنایتی که صورت گرفته و طی آن حیات انسانی که حکم اولیهی خالق جهان است، توسط جائران به سخره گرفته میشود، فقدانی بس عظیم برای نسل جوان و حقیقتطلب است. شهادت هدی صابر، گرچه افشاکنندهی حضیض سقوط ظالمان بود، اما برای جوانان بهرهمندشده از آموزشها و دستاوردهای وی، مصیبتی بزرگ و خسارتی جبرانناپذیر است. زندگی هدی صابر مرحله و گاهی چند داشته است. علاوه بر دورانی که در نشریهی ایران فردای مهندس سحابی، سهم قابل توجهی در تولید ایران فردا داشت، پربارترین دورهی حیات هدی صابر، دورهی متاخر زندگی ایشان است که دههی هشتاد را در برمیگیرد. آنچه در پی میآید، با برشمردن سرفصلهایی از تلاش فکری هدی صابر در دوران متاخر زندگی، گوشهای از فقدان بزرگ این آزادمرد برای نسل جوان را بازمینمایاند.
1. تلنگری برای آغاز راه
اواخر خرداد 1382 و با بروز نارآمیهایی در فضای دانشگاههای کشور که نقطهی آغازین آن یک مسالهی صنفی (اعتراض به طرح پذیرش پولی دانشجویان که به خصوصی کردن دانشگاهها معروف شد) بود و به سرعت با ورود مجموعهی انجمنهای اسلامی سراسر کشور، وجههای سیاسی یافت، هدی صابر به همراه تقی رحمانی و رضا علیجانی برای دومین بار در چند سال اخیر، دستگیر شد. اتهام این سه تن، خط دادن به دانشجویان معترض برای اغتشاش در فضای دانشگاهها و تحت عنوان اقدام علیه امنیت ملی عنوان شده بود. اتهامی که برای هر ناظر منصفی، غیرواقعی بودن آن روشن بود و سرانجام نیز دادگاه با کنار نهادن آن، تاسیس [غیرقانونی] انجمن غیردولتی (که البته دارای مجوز و کاملا قانونی بود) را به عنوان اتهام این سه فعال ملی ـ مذهبی در نظر گرفت. البته روشن بود که مساله صرفا یک پروژهی سازماندهیشده برای دفع خطر ملیمذهبیها و اصلاحطلبان از فعال شدن در جریان انتخابات مجلس هفتم بود. توضیح و تحلیل حوادث خرداد 1382 به بحثی دامنهدار و همهجانبه نیازمند است که ما را از موضوع اصلی نوشتار دور میکند.
این دستگیری برای مدتی بیش از 700 روز به طول انجامید و اخبار و گزارشهای متعددی از فشار و شکنجهی این سه فعال ملیمذهبی منتشر میشد. تا اینکه در نهایت در آستانهی انتخابات ریاستجمهوری نهم در خرداد 1384 و به عنوان تاکتیکی برای گشودن نسبی فضای سیاسی، این سه فعال از زندان آزاد شدند.
اینکه در زندان بر هدی صابر چه رفت و وی را به چه جمعبندیای رساند، به طور دقیق از سوی نزدیکان ایشان قابل بیان است، اما سخنرانی سال بعد هدی صابر در سالگرد درگذشت مرحوم آیتالله طالقانی در حسینیهی ارشاد (شهریور 1385) گوشههایی از مسیر جدید ایشان را نشان داد.
از گفتار ایشان در این سخنرانی و گفتگوهای جسته و گریختهی بعدی میتوان اینگونه استنباط کرد که به این نتیجه رسیده بودند که در شرایط خفقانآور سیاسی و امنیتی، چشمانداز روشنی برای فعالیت تشکیلاتی و استراتژیک وجود ندارد و به عنوان مقدمهی این فعالیتها، باید به تجهیز نظری، تقویت پایههای تئوریک و استحکام بخشیدن به روش و منش در میان نسل جوان روی آورد. ضرورت اخیر، تنها زاییدهی شرایط محیطی نبود؛ بلکه برخاسته از این نگاه موشکافانهی هدی صابر به عرصهی فکری کشور و فعالیتهای نسل جوان در این عرصه بود که خلاء نظری و منش اخلاقی را به درستی در آن تشخیص داده بود.
توضیح اینکه مقارن با آغاز دههی هشتاد، نسل جوان که جنبش دانشجویی بخش مهم آن را تشکیل میداد، با معضل سستی در هویت و منش اخلاقی و انفعال در عرصهی تولید و تجهیز فکری دست به گریبان بود. کشمکشهای بیپایان در میان مجموعههای دانشجویی که برچسب تحولخواهی و آزادیطلبی را بر خود داشتند، بر سر کسب عناوین و نام و نشانهای پوچ، و رنگ باختن هویت تاریخی در مجموعههای انجمنهای اسلامی دانشگاهها، فراموش کردن روش موسسان و پیشاوران مجموعهی انجمنهای اسلامی در تولید محصول نظری و ارائهی دستاوردهای نو، بخشی جداییناپذیر از مسائلی بود که نسل جوان در آغاز دههی هشتاد با آن دست به گریبان بود و صابر را به تامل در ریشههای این وضعیت و راهکارهای برونرفت از آن وامیداشت. اشغال نظامی عراق توسط امریکا در آغاز دههی هشتاد و روی خوش نشان دادن بخشهایی از مجموعههای دانشجویی به این رخداد و تجویز و انتظار الگویی مشابه آن برای ایران، سویهی ملیگرایانهی هویت صابر را نیز بیش از گذشته، میآزرد و وی را به تکاپو برای نشان دادن راه به نسل جوان وامیداشت. در مقدمهی مقالهی «هویت فرّار» که در سال 1385 در نشریهی چشمانداز ایران منتشر شد، گرچه هدی صابر از ریشهدار بودن این دغدغه در سالهای گذشته سخن میگوید، اما جنس تکاپوی وی بر نگاشتن این مقاله به عنوان تحذیری نیکخواهانه برای دانشجویان فعال، نشان میداد که این روزها ایشان بیش از هر زمان دیگری نگران هویت و منش اخلاقی انجمنهای اسلامی و نسل جوان هستند:
«دغدغه از كف رفتن هویت انجمنهای اسلامی نه دغدغه امروزین، كه دغدغه دیروزها نیز بوده است؛ نقد دفتر تحكیم وحدت و انجمنها در آبان 1378 مقارن با بیستمین سالگرد تأسیس دفتر تحكیم و مشخصاً طرح بحث ”بحران هویت“ در دل آن نقد، تأكید بر ”لرزانی هویت“ انجمنها در تابستان 1381 در نشست دفتر تحكیم وحدت در تهران، طرح موضوع متعدد در پاییز و زمستان 1381 در انجمنهای مختلف، مقاله منتشره در نشریه ”نامه“ به سال 1381 با تأكید ویژه بر سیر تحول هویتی تحكیم و انجمنها و سرانجام بحث و گفتوگوهای ماههای اخیر با اعضای دفتر تحكیم، ادوار تحكیم و انجمنها، نقطهچینی است كه دغدغه دیروزها را به دغدغه امروزین متصل میكند. نتیجه آنكه رنگ باختن و حذف هویت انجمنها در طول سالهای گذشته، دغدغهای ثابت در پس پیشانیام بوده است. ... این ابراز دغدغه، نه از موضع ”سركوب“ و نه با ادبیات ”سركوفت“ و نه از موضع ”بیمسئولیتی“ است. طرح بحث از موضع عضو كوچكی است از خانواده بزرگ دانشگاه و پایگاه هویتی شصت و چند ساله انجمنهای اسلامی دانشجویی. این عضو كوچك در طول یكونیم دهه اخیر با فعالان انجمنها نشسته و برخاسته، در نشستها و اردوها حاضر بوده، نقد كرده و نقد شنیده است. به عبارتی با اعضای انجمنها و تحكیم، زیست مشترك داشته است. تأكیدات مكرر بر ضرورت حفظ هویت نه از جنس برخوردهای معمول و جاری یكی دو سال اخیر با انجمنها، كه از موضع همزیستی و حساسیت بر فرجام فعالان و ”نهاد“ انجمن اسلامی است» (مقالهی هدی صابر در شمارهی 41 نشریهی چشمانداز ایران با عنوان «هویت فرّار»).
نکتهی قابل توجه در روش نقد هدی صابر در این موضع، حساسیت و تواضع بیحدوحصر وی است؛ آنگونه که وی را بر آن میدارد در همین مقدمه بر همدلانه بودن نقد خود تاکید ورزد. ریزش منش و روش در فضای دانشجویی به نظر تلنگری برای هدی صابر بود تا با نگریستن بر نقش روشنفکران مذهبی در بروز چنین وضعیتی، راهکار برونرفت خود را ترسیم نماید.
2. جستن راه در «وصل به منشاء ایده»
در گرماگرم دغدغهمندی هدی صابر و رنج بردن از ریزش منشها و روشها در نسل جوان، سخنرانی شهریور 1385 ایشان در مراسم سالگرد مرحوم آیتالله طالقانی، بیانگر راهکار وی برای خروج از بنبست و جمعبندی وی در این مقطع از زندگی فکری و سیاسی خویش است. در این سخنرانی که خواندن چندین و چندبارهی آن نیز دلنشین و در عین حال غمبار است (چه یادآور مصیبت تلخ از دست دادن این اندیشمند کمنظیر است)، صابر از فقدان «آموزش» به عنوان گرهکور ماجرا نام میبرد:
« جامعهی روشنفكری كنونی غفلت ورزید. نباید گرز سركوفت برداشت و [...] كوفت. ما چه آموزش دادیم؟ جز تفرد؟ جز گریز از تقید؟ جز پیش بردن پروژههای فردی؟ جز چانه زدن از بالا و فشار از پایین؟چه؟! نسل كنونی كه الان در دانشگاههای ایران است نسل یتیمی است. آموزگاری به سان طالقانی، به سان بازرگان ندارد. ایفای نقش جوانان در تغییر وضع موجود و به زیستن و به بودن بس مغتنم است. اما ما در همین جا، با تك امكانات خودمان، با حلقوم و پنجهی خودمان سعی میكنیم كه راه باز كنیم در ذیل یك مبارزهی ملی و مستقل و مردم گرا؛ رفتن و از دیگری استمداد كردن افت بود. این افت الان كمتر به نظر میرسد، چون «آموزش»ی نیست» (از متن سخنرانی هدی صابر در سالگرد درگذشت مرحوم طالقانی، شهریور 1385).
در این مرحله از حیات فکری، هدی صابر بر این دقیقه تاکید ورزید که نسل جوان از فقدان آموزگاران صدیق و نواندیش رنج میبرد. در همین سخنرانی پربار و موزون، هدی صابر راهکار خروج از این وضعیت را نیز ترسیم میکند. آنجا که درک نو از «کتاب» (کتاب قرآن و کتاب تاریخ) را به عنوان راهکار برمیشمارد:
«مجموع جان مایهی آموزشهای طالقانی چه بود؟ ایدهی نو، اندیشهی نو، درك نو از كتاب، راه نو از كتاب ... نخبگانی كه آموزش گرفتند اینگونه شدند. عرض حیات برای آن ها اهمیت داشت، نه طول حیات. كم زیستند ولی خوش زیستند، خوش رفتند. پهلوانانه رفتند. باج ندادند. منشا نو چیست؟ منشا ایده چیست؟ذهن انسان، به تنهایی و انفراد است؟منشا نو چیست؟ اصل سخن چیست؟ اصل سخنگو كیست؟جز یك سخن گوی واحد هست؟ جز كسی كه دم به دم دنبال تغییر است؟ دنبال انحصارطلبی و دنبال فیریز كردن نیست؟ اصل سخن گو خداست. نكتهی تاریخی بحث: مردانِ مدارِ تغییر در ایران مانوس با كتاب تغییر بودند. بس مهم است! مرحوم بازرگان، مرحوم طالقانی و جوان اول، محمد حنیف نژاد؛ هر سه مانوس با كتاب بودند. با كتاب زیستند. كتاب صرفا منبع پژوهششان نبود. از كتاب نخواستند اشكال بگیرند. با كتاب واحد شدند. كتاب مرجعشان بود. كتاب روزمره شان بود. حال چه؟ مرحوم طالقانی در دههی سی بازگشت به قرآن كرد. نزول مجدد قرآن در جامعهی ایران محصول تلاش طالقانی است. بازگشت ارتجاعی نیست. خدا در قرآن به شدت با بازگشت كنندگان و با ایستادندگان بر سنن پدران برخورد دارد، مرتجعشان میداند. اما هر بازگشتی كه ارتجاعی نیست. ... در گوشه ای از مقدمهی پرتو چنین آمده است: ”این كتاب تنها كتابی است كه با ضمیر هر انسانی سر و كار دارد. و ضمیر مبدء فعال سازمان انسانی است. و میتواند در میان تاریكی های ماده درون انسانی را بر افروزد و چون شب پر ماه و ستاره آنرا فروزان گرداند. آن گاه بامداد روشنی از افق باطن پدید آرد.“ ما هم راهی نداریم جز بازگشت به كتاب. مردان تغییر در ایران مردانی بودند كه با كتاب زیستند. از كتاب منش بیرون آوردند. روش بیرون آوردند وسرود حیات. كتاب، كتاب مرگ نیست. خدا پاسبان گرزبدست سر چهار راه تاریخ مثل بیست و هفت سالهی اخیر نیست. كتاب منشا حیات است» (از متن سخنرانی هدی صابر در سالگرد درگذشت مرحوم طالقانی، شهریور 1385).
بر خلاف نقدهای مرسوم، صابر با نسل جوان از «موضع بالا» و «طلبکارانه» سخن نگفت. بلکه در آغاز به سراغ جامعهی فکری ایران رفت و در میان جامعهی فکری ایران نیز، مستقیم به سراغ جریان روشنفکری مذهبی رفت که هم خود بخشی از آن بود و هم هویت و تعلقش را از آن میگرفت. اینجاست که انصاف و ادب نقّادی را نیز باید از منش هدی صابر آموخت:
«ما جریان روشنفكری مذهبی كنونی، در هم اینك مرزی با حوزههای فیكس نداریم. مرز ما با حوزهها چه بود؟ تنفر از آخوند بود؟ نه؛ درگیری با شخص بود؟ نه؛ مرز ما، مرز فیكسیسم و دینامیسم بود! اصلوبشان فیكس بود. اهل نقلند؛ ما چه هستیم؟ روشنفكری مذهبی ایران در بیست و پنج سال گذشته جز شارح بودن، شرح دادن و جز موزع بودن، توزیع كردن،“كار ویژه ی“ دیگری نیز انجام داده است؟ نمیگویم كار نشده است، كار ویژه؛ از نوع ”پرتویی از قرآن“، از نوع ”راه طی شده“، از نوع ” ذرهی بی انتها“، از نوع ” عشق و پرستش“. سپهر بزند، طاق ضربی بزند، دوران بسازد، تلنگر بزند، انسان رهنمون كند، شده است؟ نشده است. مرز ما با حوزه های فیكس چیست؟ شارحاند، شارحیم. ناقلند، ناقلیم. هر زمان كه در ایران واضعی پیدا شد، سپهری زد. واضع، شارح و ناقل نیست؛ وضع میكند. ایده وضع میكند. نو میآورد. اندیشه وضع میكند. انسان پرورش میدهد. وضع میسر نیست جز با وصل به منشا ایده» (از متن سخنرانی هدی صابر در سالگرد درگذشت مرحوم طالقانی، شهریور 1385).
3. هشتفراز، هزار نیاز: درک نو از کتاب تاریخ
هدی صابر از آن دست ناقدانی نبود که نقد را برای نقد یا کوبیدن حریف انجام دهند. «عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش/ خون انگوری نخورده بادهشان هم خون خویش». نه در پی حریفی بیرون از خویش (جریان روشنفکری مذهبی) بود و نه اصولا در مرام و منش این مرد بزرگ، تخریب و پرخاشگریهای رایج در عرصهی فکری ایران جایی داشت. نقد وی برای ساختن بنایی نوین بود. وی مانند شاعرانی که «چیزی را میگویند که خود بدان عمل نمیکنند» نبود. سخنش مابهازایی در واقعیت داشت؛ از سر هوی و بر سر هوا سخن نمیگفت. جمعبندی هدی صابر در سخنرانی «رفیق رهگشا» در مراسم سالگرد مرحوم آیت الله طالقانی، شروعی بر دوران نوین حیات و جهد و جهاد فکری هدی صابر بود. چه انتخاب نیکویی. سالگرد پر کشیدن طالقانی، آغاز راهی نوین برای حرکت فکری فکری هدی صابر بود. در این مرحلهی پربار از کار و عرق ریختن، هدی صابر دو چشمه از اندیشه و ایده و درک نو از کتاب را برای نسل جوان عیان ساخت تا بنا بر دغدغهی حقیقی خود، چراغی از منش و روش فراز راه نسل جوان برآورد.
5 دیماه همان سال (1385) هدی صابر نخستین سلسله از مباحث خود را در حسینیهی ارشاد آغاز کرد؛ ایده و درکی نو از کتاب تاریخ. «هشت فراز، هزار نیاز» عنوان موزون و آهنگینی بود که هدی صابر برای این سلسله نشستها برگزیده بود. آغاز مباحث با حضور و راهنمایی مهندس عزتالله سحابی، هم به رسم احترام به استاد و پیشکسوتان و موسپیدان بود که بخشی جداییناپذیر از منش پهلوانانهی هدی صابر بوده و هست، و هم از باب بنا نهادن بنیانی محکم برای شروع مباحث. مهندس سحابی در نشستهای آغازین از فلسفهی تاریخ و ضرورت بازخوانی آن برای مخاطبان گفت. طرح هدی صابر برای مباحث، گویای خصلت ارزشمند دیگری در وجود این گوهر کمنظیر بود که از منش مرحوم بازرگان، به میراث برده بود: نظم و ساختارمندی مباحث. هشت فرازی که هدی صابر قصد بحث و فحص پیرامون آن را داشت، عبارت بودند از هشت خیزش تحولخواهی معاصر ایرانیان:
نظام شگفتانگیز و قوت و صلابت محتوای بحث در این بود که برای تمامی هشت فراز مذکور، هدی صابر سرفصلهای موضوعی زیر را به بحث و پرسش نهاد:
مباحث «هشتفراز، هزار نیاز» در قالب 75 نشست منظم در طی دیماه 1385 تا آبان 1387 در حسینیهی ارشاد برگزار شد و سبب شد نسل جوانی که از فقدان آموزش همدلانهای که هم حاوی اندیشه باشد، هم حاوی روش و هم حاوی منش اخلاقی، رنج میبرد، نفسی تازه کند. دستاورد پژوهشی هدی صابر در خصوص تاریخ معاصر، بیشک یکی از منابع و مصادر ارزشمند آموزش تاریخ به شکلی متدیک و منظم است و خواهد بود.
اما دغدغهی هدی صابر برای درک نو و ایدهی نو از «کتاب»، تنها به کتاب تاریخ محصور نماند؛ مقارن با آخرین نشستهای «هشتفراز، هزار نیاز»، هدی صابر در کار ارائهی درک و دستاوردی نو از «کتاب آخر» (قرآن) برای نسل جوان شد.
4. باب بگشا: بازگشت به كتاب مردان تغییر
18 شهریور 1387 مقارن با آغاز ماه مبارک رمضان و نزول کتاب، و مقارن با ماه درگذشت آیتالله طالقانی، معلم کتاب آخر که به تعبیر هدی صابر «نزول مجدد قرآن در جامعهی ایران محصول کار وی بود»، سلسله نشستهای «باببگشا» توسط هدی صابر در حسینیهی ارشاد آغاز گردید. این نشستها با محوریت خوانش قرآن و با موضوع «ضرورت رابطهی مستمر، همهگاهی و استراتژیک با خدا» شکل گرفت و طی آن هدی صابر تلاش کرد نسل جوان را با کتاب آخر آشتی دهد. در نخستین نشست، هدی صابر مختصری از دغدغهی خود در برگزاری این نشستها را اینگونه ترسیم کرد:
«کمتر دوره ای بوده است که جامعه ما اینچنین در خود فرو رود؛ امکان تنفس، ترقص و وجد، کم داشته باشد. در چنین وضعیتی این پرسش در ذهن ایجاد میشود که آیا ما در کوچه دوسر بن بست هستی گیر افتاده ایم؟ راه فراری برای ما وجود ندارد؟ ره یافتی برایمان نیست؟ از دیگر سو این سوال مطرح است که آیا مدیر هستی، میدان مدیریتش تمام هستی را پوشش میدهد یا بخشی را؟ آیا از هر منطقه ای که بپسندد برای اهالی آنها امکان میآفریند؟ آیا فقط برای مو بلوندها و قد بلندها و چشم آبی ها امکان آفرینی میکند؟ آیا فقط آنها طبیعت را تسخیر میکنند؟ آیا خدا در کنار آنها به نژاد زرد هم که تند و تیز، منظم و تشکیلاتی و فرمانبر است میدان میدهد و بقیه ابنای بشر، کور و کچل های هستی اند و خدا به آنها اعتنائی ندارد؟ شاید این طور به نظر برسد که نظام مدیریتی خدا، طبقاتی است و او همانند نظامی که ما در آن میزیئیم، انسان ها را مدرج میکند. اما پرسش کیفی دیگری نیز وجود دارد؛ ما هم عضو قابل اعتنائی از اعضای هستی محسوب میشویم؟ ”عضو هستی“ یکی از کلید واژه های بحث ماست. عموماً تصور بر آن است که اعضای هستی، تنها انسان های سترگ، خوش قد و قامتان، شاخص ها، ایدئولوگ ها و رهبران فکری-سیاسی اند. حال آن که مادری هم که چند فرزند دانشگاهی تربیت میکند، عضو هستی است. ... گوئی که در این سالها از چرخه هستی، پس افتاده ایم. ایرانی، پیش از این در چرخه هستی فعال بوده است. در این سی سال نیز هرجا که امیدی و شعفی دورانی حاصل شده است، ایرانی جلوه ای در هستی داشته است. .... در پی این پرسش ها، تشکیک هائی چند نیز مطرح اند؛
• خدا، بناگذار بازنشسته هستی است؟
• او نقش دوردست تاریخی خود را ایفا کرده و در امروز جهان ورود ندارد؟
• مدار فعالیت خدا کوچک و محدود است یا واسع؟
• او در مناسبات میان انسانها حضور دارد؟
• او مسالهای ازانبوه مسائل ما را حل میکند؟
• او امکان یا حوصله ورود به مشکلات خرد و کلان ما را داراست؟
در اوج دوران تلقی علمی در اروپا که انسان اروپائی از قرون تاریک میانی - ده قرن وسطی – عبور کرده، رنسانس از سر گذرانده و انقلاب صنعتی را تجربه کرده بود، خدا به سطح ”ساعت ساز لاهوتی“ تقلیل پیدا کرد. به این مفهوم که خدا، مهندس اولیه هستی بوده و جهان ساعت گونه را ساخته و کوک کرده و دیگر کنار نشسته است و نقش معمار بازنشسته هستی را دارد و حال که انسان، عقل پیچیده ای پیدا کرده است، جهان را پیش میبرد. اروپائی ها در سیر خود از قرون وسطی تا عصر جدید به تلقی ساعت ساز لاهوتی رسیدند. آن ها در این سیر مرارتی دیدند، خاک دوران خوردند، به مشاهده طبیعت نشستند. دو برادر فرانسوی در کنکاش خود شش هزار گیاه را شناسائی کردند و برای هر یک شناسنامه ای تشکیل دادند، اروپائی ها به برگ و ساقه ها برش زدند، در سالن تشریح، نسوج بدن انسان را شکافتند و به نوعی در طبیعت تصرف کردند، در فیزیک پیش رفتند و...به یک غرور دورانی رسیدند و خدا را به مرخصی فرستادند. اما در ایران ما که این سیرها طی نشده است. معدود افرادی همچون مرحوم دهخدا بوده اند که چهل سال عمر بر سر لغتنامه گذاشتند. در ایران به آن مفهوم مشاهده گر هستی، تیغ زن بر کاس و برگ، برش زن به نسوج و مغز و قلب و سیر کننده در کهکشانها نداشته ایم، اما حال، روشنفکری ما خدا را دویست سال پس از آلمان ها، ساعت ساز لاهوتی میپندارد. خدا اکنون در تلقی ما، کوچک مدار است، مبسوط الید نیست و امکان فعالیت وسیع ندارد. بخشی از روشنفکری مذهبی ایران نیز خدا را بیرون از مناسبات میان انسان ها میپندارد. در نوع تلقی عملی جمهوری اسلامی نیز خدا در مناسبات حضور ندارد. در مجموع خدائی که پیش از این، بی محدودیت در همه حوزه ها امکان ورود داشت، حال نه امکان و نه حوصله فعال شدن در مسائل ما را ندارد و در این تصور، فقط نقش ترمز را در عالم ایفا میکند و نقش یک پلیس را؛ این تلقی در بخشی از جامعه ماست.
اکنون پس از ”پرسش ها“ و ”تشکیک ها“ به چند و چون ها میرسیم؛
• خدای هستی، خشک، سختگیر و بیاعتناست؟
• جوهر رابطهی ما با او قهر است؟
• او فقط ترساننده، هشداردهنده و بازدارنده است؟
• خالق، ما را بیقطبنما در کویر بیانتها رها کرده است؟
• تقدیر ما از پیش رقم خورده است؟
حال آرام آرام از پرسش و تشکیک و چند و چون به سرفصل ایجاب میرسیم؛
• ... و گه گاه نیز که به دوردستها، به دیگران و به خود میاندیشیم، پرتقاضا و پرآرزو با خود زمزمه میکنیم:
• وجود او با وجود ما کجا پیوند میخورد؟
• امکانی برای گفتگو و طرح مسائل دل و ذهن با او هست؟
• در کار من درخواهد آمد؟
• از گرمای حمایتش آرام خواهیم شد؟ به امن و طمانینه خواهیم رسید؟
• «فرایم خوانید، فرایم خوانیدِ» او تعارف است؟
آیا ما واقعاً خویشاوند او هستیم یا نه؟ امکانی برای باز کردن سفره دل و چادر شب پهناور ذهن نزد او وجود دارد؟ آیا میتوان با او گفت و گو کرد؟ همچون ابراهیم با او وارد دیالوگ شدن و از در رفاقت در آمد. و مانند موسی میتوان طرف گفت و گوی او قرار گرفت؟ آیا خدا ”در کار من در خواهد آمد“ ؟ در پروژه های من مشارکت خواهد کرد؟ دست گرمش به ما خواهد خورد و ما را بعد از این تلو تلو خوردن ها به طمانینه ای خواهد رساند؟ آیا ”فرایم خوانید“ او ما به ازائی دارد و تحققی است؟ در این هفته ای یک شب که بحث ”باب بگشا“ در حسینیه برپاست، مشترکاً پاسخ به دعوت ”او“، امکان گفت و گو با ”او“ و یافتن الگوئی برای معاشرت با ”او“ را بررسی کنیم و میان خود به بحث بگذاریم. هر تلقی که از خدا داشته باشیم به هر روی ”او“ یک مدار از ما بالاتر است. انسان ها یک ”او“ ثابتی در ذهن و دل دارند. ”او“ دعوتی کرده است و ”دق الباب“ را پیشنهاد میدهد...» (از نشست نخست «باب بگشا، برگرفته از وبسایت نشستها)
طرح کلیای که هدی صابر در نشستهای باببگشا در پیش گرفت نیز مانند منش همیشگی وی در انجام کار فکری منظم و ساختارمند بود. این طرح در بخش مقدماتی متضمن سه سطح «مبنای تئوریک بحث»، «ضرورتهای رابطه» و «نیاز انسان به رابطه» بود. در بخش اصلی مشتمل بر «کارآییها و داشتههای خدا» و «چگونگی رابطه با خدا» بود و در نهایت، بحث «خروجیهای رابطه با خدا» به عنوان سطح نهایی مطرح بود. در نشستهای حسینیهی ارشاد، این طرح در سه سطح «پیشاتبیین، تبیین و پساتبیین» ارائه گردید. پس از مباحث مقدماتی (پیشاتبیین)، سطح تبیین، «داشتهها و کارآییهای خدا» آغاز گردید که این داشتهها و کارآییها، تحت دستهبندی بدیعی که مخصوص خود صابر بود و با عناوین «خدای طرح ـ مهندس»، «خدای خالق، خالق مستمر»، « دید استراتژیک»، «نگرش روندی، سامان مرحلهای»، «دید تاریخی، تحلیل تاریخی»، «خدای صاحب ایده»، «خدای منبع الهام»، «خدا منشاء عشق و امید» و «خدای منبع انرژی» ارائه گردید. نشست هفتادم «باب بگشا» با بازداشت و زندانی کردن غیرقانونی هدی صابر در تابستان 1389 مقارن گردید و با تاسف تمام، نشستهای باببگشا امکان تداوم و به سرمنزل رسیدن نیافت. گرچه این مباحث در جمعی محدود تا پایان ارائه گردیده است.
الگوی مشارکتی هدی صابر در طرح مباحث باب بگشا کی طی آن نیمی از جلسه را برای توضیح دستاوردهای خود و نیمهی دیگر را به حاضران و نسل جوان تخصیص داده بود نیز در نوع خود بینظیر و جلوهای از منش وی بود که به تبعیت از آموزهی «خدای اهل مشارکت»، دیگران را نیز در همه چیز، اندیشه و فکر و تریبون، شریک میکرد.
به رغم اینکه پروژهی هدی صابر در نشستهای باببگشا ناتمام باقی ماند، اما هفتاد جلسهی مانوس شدن نسل جوان مخاطب با قرآن را در پی داشت و متد و طرحی کلی برای ورود به کتاب آخر ارائه داد که میتواند الگوی ادامه دادن این پروژه از سوی شاگردان و علاقمندان باشد.
یکی از دوستان که چند سالی با آموزشهای هدی صابر مانوس بوده و افتخار شاگردی وی را دارد، با افسوس و تاثر از فقد این استاد بیهمتا، و با اشارتی به مباحث باب بگشا میگفت: «امشب کدام خدا به استقبال آقا هدی خواهد رفت؟ خدای طراح ـ مهندس؟ خدای خالق؟ خدای استراتژ؟ خدای منبع الهام یا خدای عشق و امید؟ من حتم دارم خدا با تمام داشتههایش به استقبال آقا هدی خواهد رفت».
«ما خوش از رنگ خودیم و چهرهی گلگون خویش»
حیات هدی صابر آمیزهای از رنج، سختی و پارههایی در بند شدن بود. وی بر این سختیها صابر و بر راه خود مستقیم بود؛ نه تنها صبور و محکم بود که به استقبال سختیها میرفت. بر این باور بود که برای ساختن جهان، خون و عرقی ریخته شده و بدون جهد و تلاش دایم، نباید چشمانتظار بارش رحمت رفیق رهگشا بود. اما این سختیها و صبر بر آن، تنها یک روی سکه است. روی دیگر حیات هدی صابر، ارائهی الگویی طراز منش و روش برای نسل جوان بود. آنانکه از نزدیک با هدی صابر محشور بودند، تعهد و مسئولیت، نظم و انضباط، ادب و احترام، جوانمردی و گرفتن دست فتادگان، خوشرویی و حسن خلق، مدارا و عدم جزمیت و دهها فضیلت اخلاقی ـ اجتماعی دیگر را در وی میدیدند و میآموختند. وی تنها منادی بیعمل بازگشت به منش نبود؛ بلکه خود نمونهی عالی و الگوی تامّ آن بود. روشمندی در ارائهی مباحث و عمق و پختگی دستاوردهای فکری نیز از این استاد و اندیشمند، چهرهای کمنظیر در سپهر فکری ایران میسازد. دستاورد نظری هدی صابر به ویژه در دوران اخیر زندگیاش در دههی هشتاد، پربار و بیهمتاست. به عنوان یکی از جوانان و دانشجویانی که افتخار و سعادت شاگردی این مرد بزرگ را داشتهام، تنها امیدم در این مصیبت بزرگ و فقدان باورنکردنی، تداوم پروژهی فکری ناتمام ایشان است.
هدی صابر علاقهی عمیقی به مولانا و به ویژه به غزلیات وی داشت. در کمتر نشستی از مباحث باب بگشا بود که یکی از غزلیات وی دستمایهی تفسیر و تحلیل قرار نگیرد. ایشان از نهج البلاغه و صحیفهی سجادیه و دیوان کبیر مولانا به عنوان کمکدرسیها نام میبرد. در یکی از نشستهای باب بگشا مانند همیشه گریزی به مولانا زد و این غزل زیبا و دلنشین وی را با لحن محکم همیشگیاش خواند؛ آهنگ صدای ایشان حتما در گوش حاضران آن نشست هست:
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده، بادهشان هم خون خویش
یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق
گفتمش: «چونی»؟ جوابم داد بر قانون خویش
گفت: «بودم اندر این دریا غذای ماهیای
پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویش»
زین سپس ما را مگو چونیّ و از چون درگذر
چون ز چونی دم زند آنکس که شد بیچون خویش؟
باده غمگینان خورند و ما ز میخوشدلتریم
رو به محبوسان غم ده، ساقیا! افیون خویش
خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال
هر غمی کو گرد ما گردید، شد در خون خویش
باده گلگونه است بر رخسار بیماران غم
ما خوش از رنگ خودیم و چهرهی گلگون خویش
من نیام موقوف نفخ صور همچون مردگان
هر زمانم عشق جانی میدهد زافسون خویش ...
این غزل را به حیات و ممات هدی صابر نزدیکتر از دیگر اشعار موردعلاقهاش یافتم. روحش قرین رحمت و راه و آرمانش پوینده و پاینده باد.