شرح جزییات چگونگی شهادت هدی صابر به روایت خسرو دلیرثانی
منبع: وبسایت جرس ـ 31 خرداد 1390
به نام خدا
ملت شریف و آگاه ایران، خانوادهی محترم شهید صابر
شهادت عارفانهی شهید هدی صابر که به هنگام اعتصاب غذای اعتراضی در واکنش به شهادت مظلومانه خانم ”هاله سحابی“ صورت گرفت و مجموعه وقایعی که در جریان اعتصاب و پس از بروز عارضه قلبی شهید صابر اتفاق افتاد شاید بخشی از تاریخ آینده ایران باشد و به همین دلیل لازم است به درستی ثبت شود، از آنجا که در جریان این اعتصاب بنده نیز افتخار همراهی با شهید را داشتم، لازم دانستم تا برای رفع ابهام ها و برطرف ساختن شبهاتی که گاهی به قصد پایمال ساختن راه و هدف شهید صابر رواج یافته است، روایتی تقریبا کامل از ماجرا ارائه دهم، هرچند یادآوری این وقایع برای من تلخ و دردآور است. اما همانگونه که صابر در بیانیه اعتصاب غذا ذکر کرده بود، شاید این اقدام گامی در جهت جلوگیری از ریخته شدن خون بی گناهان باشد.
1. چرا شهید صابر در بند 350 زندانی بود؟
شهید صابر در مردادماه 1389 توسط یگان عملیاتی سپاه در خیابان دستگیر و به بند ویژه امنیتی خاص سپاه در زندان اوین انتقال یافت، بعد از اتمام دوره بازداشت به بند 350 زندان اوین منتقل شد. در تمام مدتی که قبل از شهادتش در این بند محبوس بود، تحت نظر بند ویژه امنیتی سپاه قرار داشت، به طوری که در بسیاری مواقع جهت انجام ملاقات با خانواده و یا تحویل وسایل از بند 350 برای ساعاتی به بند ویژه سپاه انتقال مییافت و سپس بازگردانده میشد. شهید صابر در سال 1381 پس از تحمل حدود 1.5 سال زندان که در جریان دستگیری بخشی از نیروهای ملی مذهبی صورت گرفت، در دادگاه حاضر شد و پس از ارائه دفاعیاتی جانانه ، به تحمل 5.5 سال حبس محکوم شد، که بنابر سیاستهای خاصی که نظام در آن مقطع داشت احکام صادره برای ملی مذهبیها به اجرا گذاشته نشد و اعضای این پرونده پس از تحمل دورهی بازداشت که بین یک ماه تا حدود 2 سال به طول انجامید به طور موقت آزاد شدند، پس از دستگیری شهید صابر در سال 1389، به او شفاهی گفته شده بود که برای حکم حبس صادره در 8 سال پیش دستگیر شده است و صابر از همان ابتدا و بعد ها در طول مدت حضور در زندان چند بار از مسئولان خواسته بود که در صورتی که برای تحمل حبس صادره در زندان نگهدای میشود، بر اساس قانون حکم مذکور را حضوری به وی یا به وکیل او ابلاغ نمایند، که بنابر گفته خود ایشان، مسئولان زندان از این کار خودداری کرده بودند و این موضوع را من مکررا از ایشان شنیدم که مسئولان از ابلاغ حکم به او خودداری مینمایند.
شب عید سال 1390، شهید صابر علیرغم انتظار خودش از طرف بند امنیتی سپاه فراخوانده شد و بدون دریافت وثیقه یا صدور قرار کفالت به مرخصی اعزام شد، که عدم دریافت وثیقه از محکومان سیاسی در سالهای اخیر تقریبا بیسابقه است. بعد از گذشت یک ماه هم با ایشان تماس گرفته و خواستار برگشت وی به زندان شدند که این کار صورت پذیرفت.
2. خبر درگذشت مهندس سحابی و شهادت هاله
خبر درگذشت مهندس سحابی که به زندان رسید، شهید صابر بسیار ناراحت و متاثر شدند و این مسئله با توجه به رابطهی عمیق و صمیمانهای که ایشان با مهندس داشتند، دور از انتظار نبود، ولی با توجه به متانت و وقاری که همیشه در شخصیت ایشان وجود داشت با تسلط کامل برخوردكرده و مسئله را پذیرفت . و بعد از ظهر همان روز به اتفاق دو تن دیگر از هم اندیشان من و ایشان جلسهای تشکیل دادیم تا چگونگی برگزاری مراسم ختم را برنامه ریزی کنیم. با توجه به سطح علاقه و توجهی که در بند به مهندس سحابی وجود داشت، مراجعه های مكرر جهت شرکت و برگزاری مراسم به شهید صابر صورت گرفت. ایشان جلسه دیگری با حضور چند نفر دیگر از هم بندیان تشکیل داد و در خصوص برگزاری مراسم تصمیمگیری کردند و قرار شد مراسم بعد از ظهر پنج شنبه در مسجد کوچک بند 350 برگزار شود. در این مدت صابر پیام تسلیتی به طور شخصی تهیه کردو نامهای هم خطاب به مهندس سحابی نوشت که بعد ها منتشر شد و من و دوستان دیگر ملی مذهبی نیز در فکر تهیه پیام تسلیتی برای خانواده سحابی بودیم.
روز چهارشنبه یازدهم خرداد که روز مراسم تشییع جنازه مهندس سحابی بود به اتفاق در مسجد بند نشسته بودیم و ایشان مشغول مطالعه و نوشتن مطلبی بود که خبر رسید در جریان مراسم مهندس درگیری شده و خانم هاله سحابی مضروب و به شهادت رسیده است. این خبر بسیار غیرمنتظره و ناباورانه بود و به طور ناگهانی اعلام شد، به طوری که شهید صابر در حالی که با دو دست سرش را گرفته بود به سرعت شروع به قدم زدن کرد و ناراحتی و تاثر عمیق در چهرهاش به وضوح قابل ملاحظه بود. به طوری که تعدادی از دوستان نگران حالش شدند و همبندیها با مراجعه های مکرر به وی تسلیت میگفتند. نزدیک ظهر هوا نسبتا گرم بود كه شهید صابر با شنیدن صدای اذان ظهر و برخلاف همیشه که نماز را در مسجد و با جماعت اقامه میکرد، در وسط حیاط زندان بدون پهن کردن زیرانداز، به تنهایی به نماز ایستاد و این نماز تاثیر عمیقی بر ذهن همبندی های وی برجای گذاشت و شاید بسیاری را به یاد نماز ظهر عاشورا انداخت.
بعد از نماز شهید صابر همچنان به قدمزدن در محوطه ادامه داد و من نیز با وی همراه شدم ابعاد مسئله به حدی بزرگ و باورنکردنی بود که هر دو تا مدتی مبهوت بودیم. شهید صابر به شدت متاثر بود و مرتب میگفت کار به جایی رسیده که به مضروب کردن زنان و ”زن کشی“ دست میزنند و ادامه داد؛ ”خدا وارد کار اینها شده و بزودی نتیجهاش را خواهیم دید.“
در مجموع با صحبتهای انجام شده به این نتیجه رسیدیم که باید اعتراض خود را به این مسئله و همدردی با بازماندگان را به نحوی ابراز کنیم و نتیجه گرفتیم که ابتدا روی برگزاری مراسم مهندس سحابی که قطعا با مراسم دختر شهیدش همراه میشد متمرکز شویم و بعد اقدام بعدی را انجام دهیم که مبادا جلوی برگزاری مراسم از طریق عوامل زندان گرفته شود.
بعد از ظهر آن روز هم جلسه ای با دیگر دوستان ملی مذهبی تشکیل دادیم و در خصوص چگونگی و نحوه اعتراض ، مشورت کردیم که در مجموع قرار شد من و آقای صابر به صورت مشترک و بدون دخالت و دعوت سایر هم بندی ها اقدام به اعتصاب غذای تر کنیم.
در آن روز و روز بعد مکرر از سوی چند تن از هم بندی ها که از شنیدن خبر شهادت هاله متاثر بودند به ایشان و من مراجعه میشد وپیشنهاد های مختلفی از قبیل اعتصاب غذای گروهی و یا روزه سیاسی مطرح میگردید، که با توجه به مذاکراتی که من و آقای صابر داشتیم به این نتیجه رسیدیم که چون اعتراض های جمعی ممکن است تبعات گسترده ای برای همبندیان داشته باشد و برخورد شدید با آنها صورت گیرد، بهتر است تا حد امکان توصیه کنیم که کسی این کار را انجام ندهد و اعلام کنیم که این اعتصاب کاملا مستقل و به صورت اعتراضی انجام میشود و هیچ خواستهای ندارد. عده زیادی از دوستان ضمن ابراز همدردی خواستهی ما مبنی بر عدم اعتصاب را پذیرفتند و در مواردی که این مسئله پذیرفته نشد ، شهید صابر به صراحت اعلام کردند که واکنشهایی که توسط تعدادی از هم بندیان صورت میگیرد هیچ ارتباطی به اعتصاب دو نفره ما ندارد و در طول مدت اعتصاب نیز تاکید خاصی روی این موضوع داشتند که کسی ادعای پیوستن و یا حمایت از اعتصاب ما را مطرح نکند و کسانی که دست به اعتصاب زده بودن به طور مستقل انگیزه خود را مسئله شهادت هاله سحابی اعلام کنند نه اعلام حمایت یا پیوستن به اعتصاب ما.
3. تصمیم و اعلام اعتصاب غذا
روزهای یازدهم و دوازدهم جلسات متعددی به صورت دونفره و در مواردی هم با تعدادی از هم بندیان داشتیم که پیشنهاد داشتند حرکت اعتراضی در سطحی گستردهتر و با حضور تعداد بیشتری انجام شود و بیشتر پیشنهاد ها در این خصوص متمرکز بر روزه سیاسی بود و از ما میخواستند که اقدام دو نفره را مدتی به تعویق بیندازیم تا هماهنگی های لازم برای این اقدام گستردهتر انجام شود و آن زمان ما نیز به آنها بپیوندیم . به طور مشترك پیشنهادهای ارائه شده را بررسی کردیم وبه این نتیجه رسیدیدم که اقدام گسترده زمان زیادی برای هماهنگی نیاز دارد و فرصت مفید را از دست میدهیم. و علاوه بر آن به تجربه ثابت شده بود که اینگونه اقدام ها معمولا به تشدد آرا میانجامد به علاوه خطر جمعی با کل بند هم مطرح بود که از نظر ما مطلوب نبود، از سویی تعلق خاطر ما به خانودههای ملی مذهبی این وظیفه را بر دوش ما قرار داده بود که با دقت و حساسیت بیشتر نسبت به دیگران به موضوع بپردازیم. نظر من این بود که همچنان به صورت مستقل و دونفره کار انجام شود و دلایل خود را گفتم که مورد پذیرش شهید صابر هم قرار گرفت. برای شروع اعتصاب نظر ما بعد از انجام مراسم مهندس در 350 بود و دوستان دیگر پیشنهاد دو روز بعد را دادند که مذاکرات جمعی هم به نتیجه برسد. من نظرم روی بعد از پایان مراسم مهندس بود. شهید صابر مانند همیشه که بقول خودشان به ”استشاره“ قرآن معتقد بود، برای تصمیم نهایی به استشاره پرداخت وبعد با اطمینان و صلابت اعلام کرد که بعد از مراسم مرحوم سحابی، اعلام اعتصاب غذا خواهم کرد. بعد به اتفاق به تنظیم بیانیه اعتصاب پرداختیم و به خصوص روی این مسئله تاکید کردیم که این اقدامام مستقل است و ما هیچ یک از همندیان را به اقدام مشابه فرا نمیخوانیم. این بیانیه در چهار نسخه (دو نسخه توسط من و دو نسخه توسط صابر) بازنویسی شد و به امضای مشترک هردوی ما رسید و برای ارسال آن به خارج زندان و انتشار برنامهریزی لازم را انجام دادیم.
4. برگزاری مراسم و اعلام اعتصاب غذا
مراسم سحابیها ساعت 8 بعد از ظهر روز پنج شنبه 12خرداد90 هم زمان با اذان مغرب در مسجد بند 350 برگزار شد که تعداد بسیار زیادی از هم بندی ها در این مراسم حضور یافتند. به طوری که علاوه بر مسجد سالن منتهی به آن را نیز اشغال کردند.
در این مراسم، ضمن قرائت قرآن، آقای عمادالدین باقی به ایراد سخنرانی پرداخت و از منزلت خانواده سحابی (مهندس و هاله) صحبت کردند و به بیان دغدغهها و رنجهایی که این خانواده از مرحوم دکتر سحابی تا هاله متحمل شدهاند و نقش و تاثیری که در تاریخ معاصر ایران ایفا کردهاند پرداختند. بعد از اتمام این مراسم باشکوه، من و شهید صابر به تعدادی از هم بندیان اعلام کردیم که اعتصاب غذای اعتراضی ما به صورت نامحدود آغاز شده است و خواستیم که مسئله به سایر هم بندیان هم اعلام شود. این موضوع به وکیل بند زندان، که یکی از هم بندیان است هم اعلام شد و از ایشان خواستیم در صورت لزوم موضوع را با ریاست بند 350 در میان بگذارد تا مسولیتی متوجه وی نباشد. این اعتصاب کاملا سیاسی بود و هیچگونه خواسته شخصی ای صنفی نداشت. بنابراین با توجه به اینکه روز شنبه، یعنی دو روز بعد موضوع از طریق رسانهها اعلام شد، لزومی ندیدیم که مسئله را به صورت مکتوب به مسئولان زندان اعلام کنیم.
5. روزهای اعتصاب و وضعیت جسمی و روحی شهید صابر
با آغاز اعتصاب، از شامگاه دوازدهم خرداد، عملا طی برنامهای که در بیانیه اعلام شده بود، تنها به آشامیدن چای همراه با قند و مصرف محلول آب و نمک که توسط دکتر (از همبندیان است) توصیه شده بود پرداختیم. شهید صابر علاقه خاصی به ورزش داشت و در روزهای عادی قبل از اعتصاب معمولا حداقل روزی یک ساعت به طور منظم به دویدن میپرداخت و حداقل هفتهای یک بار هم با بچهها فوتبال بازی میکرد. در ورزش هم مثل سایر کارها ایشان مصمم و جدی بود و آن را با برنامه ریزی دقیق انجام میداد. با شروع اعتصاب ورزش را کنار گذاشت و گفت چون مدت زمان اعتصاب فعلا معلوم نیست باید نیروی خود را ذخیره کنیم. با اعلام پخش شدن خبر اعتصاب در روز شنبه 14خرداد90 صحبت های مشترک ما تقریبا هر روز برای بررسی شرایط و ادامهی کار صورت میگرفت و تصمیم بر این شد که براساس واکنشها و نقطه نظرات دوستانمان در خارج از زندان، نسبت به چگونگی تداوم یا پایان اعتصاب، تصمیمگیری کنیم. با توجه به این که معمولا در موارد قبلی با اعلام اعتصاب غذا، زندانی به خارج از بند و زندان انفرادی منتقل میشود و تحت نظر قرار میگیرد و ارتباطش هم معمولا با دنیای خارج قطع میشود. قرار مدارهای لازم را برای مواجه شدن با چنین موقعیتی با هم تنظیم و تصمیمات لازم را اتخاذ کردیم. شهید صابر تاکید خاصی روی این مسئله داشت که قصد ما چپ روی و ضربه زدن به جسم خود نیست و در برابر ابراز نگرانیهایی که سایر هم بندیان از وضعیت ما داشتند، مکرر در پاسخ تاکید میکرد که در تصمیمات خود دربارهی چگونگی تداوم اعتصاب، مسئله سلامت جسمی را نیز مد نظر قرار خواهیم داد. تقریبا از روز سوم به بعد، یکی از هم بندیان پزشک، فشار خون من و ایشان را روزانه دو نوبت (صبح و شب) اندازه گیری میکرد. تا 6 روز فشار ما دو نفر نرمال بود و توصیههای لازم را به ما ارائه میداد. روز پنجم یا ششم، توسط یکی از همبندیان از طریق دستگاه اندازهگیری قند خون موجود در بند، قند خون آقای صابر اندازهگیری شدکه 107 بود و با توجه به چند روز اعتصاب کاملا نرمال و قابل قبول به نظر میرسید.
روزهای ششم و هفتم، من در خصوص ادامه اعتصاب در صورت لزوم به صورت طولانی مدت پیشنهاد دادم، که آقای صابر به شدت مخالف کرد. ایشان تاکید کرد قصد ما اصلا چپ روی نیست و سعی داشت این مسئله برای من كاملا تفهیم شود . برخلاف انتظار، در طول روزهای هفتهی اول هیچ گونه واکنشی از سوی مسئولان زندان نشان داده نشد. تنها رئیس بند 350 پیغام داد و از ما درخواست کرد که با دریافت پیام از بیرون زندان زودتر به اعتصاب خود پایان دهید!
ظاهرا به نظر میرسید که با توجه به ضایعهای که برای شهید هاله سحابی رخ داده بود و انعکاس خبر اعتصاب ما، تصور ماموران امنیتی بر این بود که برخورد با ما و انتقال به انفرادی اوضاع را بدتر کرده و فشار خبری موضوع را بیشتر خواهد کرد. در طول روزهای اعتصاب روحیهی شهید صابر بسیار خوب و به نتیجه کار امیدوار بود. در طول روز برنامهی روزانهی همیشگی خود، شامل مطالعه و برگزاری کلاسهای آموزشی و عبادت را به غیر از روزش به طور کامل منظم انجام میداد. ولی در روزهای چهارشنبه و پنج شنبه هجدهم و نوزدهم، به تدریج اثر اعتصاب در چهره ایشان نمایان شد. به طوری که چشمها به طرز محسوسی برجسته شده و رنگ صورت به سفیدی گرائیده بود. این مسئله نگرانی دوستان را درپی داشت. ولی شهید صابر در پاسخ به آنها تاکید میکرد که چنانچه مشکلی پیش بیاید به اعتصاب پایان خواهیم داد.
در این مدت تعدادی از هم بندیان هم اعلام اعتصاب غذا کرده بودند و موضع را با شهید صابر در میان گذاشتند که ایشان ضمن عدم تایید این کار همچنان بر این موضوع تاکید میکرد که حرکت ما مستقل است و هیچگونه تداخلی مابین حركت ما و آن وجود ندارد. بعد از ظهر پنج شنبه 19خرداد90 تعدادی از هم بندیان در خصوص مسئله اعتصاب بحثی با آقای صابر داشتند که اسباب ناراحتی ایشان را فراهم آورد. به طوری که بعد از این بحث موضوع را با اینجانب در میان گذشت و گفت این صحبتها زمینه حاشیهسازی برای اعتصاب ما را فراهم میآورد و از من خواست که به همراه هم با یك نفر از آنها صحبت کنیم و نسبت به ایجاد هرگونه حاشیه در این خصوص به او هشدار دهیم. تا حدود ساعت 24، در راهرو زندان راجع به این موضوع و مسائل دیگر صحبت کردیم. نگرانی آقای صابر از این مسئله کاملا مشهود بود.
6. عارضه قلبی و نحوهی برخورد با شهید صابر
حدود ساعت یک بامداد جمعه 20خرداد90 به خواب رفتیم. تخت شهید صابر، بالای تخت من در طبقه سوم قرار داشت. حدود ساعت 4.5 بامداد شهید صابر برای اقامه نماز صبح از خواب بیدار و پس از نماز به تخت خود برگشت. دقایقی بعد، با ناراحتی برخاست و ضمن اشاره به قلبش از یکی از هم اتاقیها که بیدار بود کمک خواست، بلافاصله به کمک چند نفر از همبندیها از تخت پایین آمد و در وسط اتاق دراز کشید. در حالی که به شدت از درد ناحیه سینه و دست چپ ابراز ناراحتی میکرد. به طوری که حتی تماس دست دیگران با دست چپ ایشان با اعتراض وی مواجه شد . چون شدت درد را افزایش میداد بلافاصله با كمك ناظر شب از طریق آیفون موضوع را به افسر نگهبان اطلاع دادیم و چند دقیقه بعد نگهبان برای باز كردن قفل در سالن آمد . بچه ها بلافاصله برانكارد را به اتاق آورده و شهید صابر را در حالی كه قرار گرفتن روی برانكارد به دلیل درد شدید طرف چپ بدن برای او سخت بود ، روی آن قرار داده و به درمانگاه اوین منتقل كردند . امكان همراهی بیمار توسط ماموران زندان صورت پذیرفت . كمتر از یك ساعت ،یعنی حدود یك ساعت 5/5 بامداد ، آقای صابر توسط ماموران به داخل اتاق منتقل شد و در وسط اتاق دراز كشید . در حالی كه همچنان از درد شدید سینه چپ مینالید . من و تعدادی از هم بندیان اطراف او جمع شدیم . در همان حال اظهار داشت كه نوار قلب گرفتند و گفتند چیزی نیست و هیچ كاری انجام ندادند و به من بی احترامی كرده و كتكم زدند و آقای ”ع ” با مشت به سرم زد و بعد بدون دمپایی مرا به بیرون از درمانگاه پرت كرد . احساس كردیم كه حال شهید از بار اول كه به درمانگاه برده شد هم بدتر شده چون حالت تهوع داشت و اظهار داشت در درمانگاه هم بالا آورده است . من دوباره آیفون افسر نگهبان را زدم و از او خواستم سریع پایین بیاید . افسر نگهبان آقای ” د ” به پشت در سالن آمد ، از او خواستم كه هر چه سریعتر صابر را به درمانگاه منتقل كنند . تاكید كردم كه حال وی از اول هم بدتر است و احتمال مرگ ایشان وجود دارد . افسر نگهبان پاسخ داد ”من او را به درمانگاه اعزام كردم و آنها اظهار داشتند ،مشكلی نداردو من وظیفه خود را انجام داده ام ”.بار دیگر از او خواستم كه آقای صابر را به درمانگاه برگرداند و تاكید كردم كه صابر چند روز اعتصاب غذا ست و همه دنیا میدانند و اگر اتفاقی بیفتد ، گرفتاری بزرگی برای شما ایجاد خواهد كرد . در این هنگام آقای صابر ضمن ناله های سخت ، خطاب به افسر نگهبان گفت كه ،“ به درمانگاه نخواهم رفت ، با من بی احترامی كرده و كتكم زدند و هیچ كاری نكردند ، باید مرا به بیمارستان بیرون از زندان ببرید وگرنه خواهم مرد و یك جنازه روی دستتان خواهم گذاشت ”. به هر حال با خواهش از افسر نگهبان خواستیم كه خودش تلاش كند كه آقای صابر را به بیمارستان بیرون بفرستند و او قول دادكه خودش با ایشان به بهداری خواهد رفت و برای اعزام او به بیمارستان تلاش خواهد كرد آقای صابر را روی برانكارد گذاشتیم كه در این موقع حالش بهم خورد و درخواست رفتن به دستشویی كرد و با كمك هم بندیان به دستشویی رفته و در حال برگشت دوبارهً او را روی برانكارد گذاشتیم و به افسر نگهبانی منتقل كردیم . من میخواستم او را تا بهداری همراهی كنم ولی افسر نگهبان ممانعت كرد و قول داد كه خودش همراه او خواهد رفت . ما نگران به اتاق برگشتیم . نزدیك ظهر آقای ” پ ” از هم بندیان به دلیل مشكل جسمی كه داشت به بهداری منتقل شد و بعدازظهر برگشت ،گزارش داد كه ” آقای صابر را در بهداری دیده و افسر جانشین زندان هم به بهداری آمده بود و آقای صابر قصد شكایت از عوامل بهداری و زندان را به دلیل بد رفتاری و ضرب و شتم داشته است .
آن شب یكی دیگر از هم بندیان به بهداری رفت و اظهار داشت ، ”آقای صابر در بهداری نبود و عوامل بهداری اظهار داشته اند از امروز ظهر به بیمارستان مدرس تهران منتقل شده است“.روز بعد هم چند نفر دیگر به بهداری رفتند و گفتند كه ”آقای صابر به بیمارستان منتقل شده و پزشكان گفته اند كه تا 5 روز باید در CCU تحت نظر باشد“.
روز شنبه به اصل موضوع در خصوص انتقال آقای صابر به بیمارستان شك كردم و از منبعی شنیدم كه به بازداشتگاه امنیتی سپاه منتقل شده است . در هر حال خبرها متفاوت بود و عده ای از من میخواستند كه با توجه به مشكلی كه برای آقای صابر پیش آمده به اعتصاب خود پایان دهم ، ولی من مخالفت میكردم و میگفتم تا تكلیف آقای صابر مشخص نشود این كار را نخواهم كرد
بعد از ظهر جمعه یكی از دوستان از مرخصی برگشت و اعلام كرد كه پیغامی از طرف چند تن از بزرگان ملی مذهبی مبنی بر در خواست پایان اعتصاب غذا ارائه شده كه مربوط به چند روز پیش بود ، ولی من و آقای صابر از آن اطلاع نیافته بودیم.
روز یك شنبه نزدیك ظهر مرا به دفتر رئیس بند 350 احضار كردند. ریاست بند در مورد اعتصاب و علت آن با ما صحبت كرد و من مسئله را توضیح دادم از من خواست كه به اعتصاب پایان دهم، من هم ماجرای اقای صابر و برخورد بدی كه با او كرده بودند، گفتم و تاكید كردم نسبت به انتقال وی به بیمارستان شك دارم تا وضعیت وی مشخص نشود ، اعتصاب خود را ادامه خواهم داد. ضمن اینكه تاكید كرد هدف ما ایجاد مشكل برای مسئولان زندان نیست و آن ها میتوانند آن كاری را كه وظیفه قانونی شان است انجام دهند.
در نهایت از من خواست كه به صورت كتبی گزارش دهم كه اعتصاب غذا كرده ام ولی تاكید كرد كه ای كاش از اول این مطلب را به صورت مكتوب ارائه میدادیم و الان كمی دیر شده است! بعد از بیرن آمدن از دفتر نامه ای مبنی بر اعتصاب خودم نوشتم و آن را ارائه دادم . ساعتی بعد داخل حیاط ، اخباری مبنی بر در گذشت آقای صابر شنیدم ، كه تصمیم گرفتم آن را باور نكنم، و تا دو ساعت بعد به همبندیانی كه در این خصوص ابراز ناراحتی میكردند، دلداری میدادم ، فكر میكردم كه در اطلاع رسانی از وضعیت صابر اغراق صورت گرفته است.
7. تائید خبر شهادت و برگزاری مراسم
بعد از ظهر خبر رسید نزدیكان شهید صابر ، خبر شهادت را تایید كرده اند و جلوی بیمارستان مدرس شلوغ شده است . با ناراحتی و نا باورانه به حیاط رفتم و ساعتی در خود فرو رفتم و نتوانستم احساساتم را كنترل كنم . در آن ساعت و ساعت ها بعد، مكرر دوستان مراجعه كرده و ضمن دلداری و تسلیت از من خواهش داشتند كه به اعتصاب پایان دهم ، اما من از این كار خودداری كردم. برای برگزاری مراسم با كمك دوستان برای فردا شب برنامه ریزی كردیم. روز دوشنبه كه روز ملاقات بود، همبندیان با بستن نوار مشكی به بازوان خود به ملاقات خانواده ها رفتند. وضعیت روحی همه به هم ریخته بود . ظهر دوشنبه به یاد شهید صابر در وسط محوطه زندان به تنهایی نماز خواندم. مراسم شهید صابر ساعت 19در مسجد بند 350 برگزار شد . حدود 180 نفر از همبندیان از گروها و جریانهای مختلف سیاسی و فكری در مراسم شركت كردند . ضمن قرائت قرآن ، آقای باقی سخنرانی كردند و از خصائل شهید صابر و صبوری وی سخن گفتند و من هم نامه ای را كه آن مرحوم برای مهندس سحابی بعد از فوتشان نوشته بود قرائت كردم كه به شدت مورد استقبال قرار گرفت و عده زیادی از همبندیان صادقانه گریستند .بعد از اتمام مراسم به در خواست همبندیان به اعتصاب غذای خود پایان دادم .
8. صدور نامه 64 تن و شروع وقایع مربوط به پس از شهادت
پس از پخش خبر شهادت ، شور و ولوله ای در میان همبندیان افتاد و عده ای در خواست اعتراض عملی كردند . جلساتی تشكیل شد . تصمیم بر آن شد كه برای امضا بدون در نظر گرفتن مرزبندی های سیاسی ، این نامه به همه ارائه شود كه خوشبختانه با استقبال همبندیان روبرو شد و به امضا 64 نفر از آن ها رسید ، امضای این نامه تاكید بر این واقعیت بود كه شهید صابر در اثر بی توجهی سوء تدبیر مقام های و مسئولان قضایی و امنیتی و عوامل زندان ، ضرب و شتم و بدرفتاری با وی و عدم اعزام به موقع به بیمارستان در اولین ساعت های بروز عارضه ی قلبی و عدم واكنش به موقع در مورد مسئله اعتصاب غذای ایشان به دلیل مصالح سیاسی و امنیتی به شهادت رسید و اعتراض هم بندیان در این خصوص علنی اعلام گردید.
روز سه شنبه 24خرداد90 نزدیك ظهر مجدداً به دفتر رئیس بند فرا خوانده شدم . آقایی به نام ” م ” كه یكی از معاونت های زندان بود هم حضور داشت . از حال من پرسید و از واقعه ای كه برای آقای صابر پیش آمده بود ، ابراز تاًسف كرد . من هم اعتراض شدید خود را نسبت به این كه آقای صابر بلاتكلیف در زندان نگه داری میشد و بعد از انتقال به درمانگاه مورد ضرب و شتم قرار گرفته و به او رسیدگی نشده ابراز داشتم و گفتم كه به نظر من از ظهر جمعه 20خرداد90 تا روز شنبه كه ظاهر آقای صابر به بیمارستان مدرس منتقل شده ، در جایی غیر از بهداری نگهداری میشد و احتمال دارد به انفرادی منتقل شده باشد. این حرف من موجب آشفتگی معاونت مذكور شد و قسم خورد كه در دفتر زندان ثبت شده كه روز جمعه ساعت 11 شهید صابر به بیمارستان مدرس انتقال یافته و از من خواست این حرف وی را بپذیرم و اظهار داشت در مورد بدرفتاری با آقای صابر هم تحقیق كرده و این موضوع صحت ندارد، من نیز در پاسخ موارد دیگری از ضرب و شتم هم بندیان در بهداری را كه قبلاً رخ داده بود ، بر شمردم و اظهار داشتم ، به صورت مستقیم مسئله ی ضرب و شتم را از زبان خود آقای صابر شنیده ام و به این مسئله كاملاً اعتقاد دارم كه ایشان در این مورد هرگز دروغ نگفته است . بعد هم موارد بسیاری از وقایع و احكام نا عادلانه و رفتار نادرستی را كه نسبت به محكومان صورت گرفته بود شرح دادم و اظهار داشتم كه نخواهیم گذاشت خون صابر هدر برود و بزودی گزارش كامل واقعه را نوشته و انتشار خواهم كرد. ظهر روز سه شنبه برای اقامه ی نماز ظهر و عصر در وسط حیاط بند 350 توسط هم بندیان اقامه شد كه با تاسی از شهید صابر، تعداد زیادی از هم بندیان در این مراسم شركت كردند و عده ای نیز تا پایان نماز در كنار صفوف نمازگزاران ایستادند و ادای احترام كردند.
پس از پایان مراسم، تعدادی از دوستان هم بندی جلسات متعددی تشكیل دادند تا برای ابراز اعتراض خود نسبت به مسئله شهادت صابر ، برنامه ریزی كنند و در نهایت قرار شد تعدادی (مجموعاً 12 نفر) از نمایندگان جراان های سیاسی حاضر در بند به اتفاق هم بیانیه ای صادر و همانگونه كه صابر در اعتصاب خود عنوان كرده بود برای جلوگیری از تضییع خون بیگناهان و تكرار حوادث مشابه دست به اعتصاب غذای اعتراضی بزنند كه من و یكی از دوستان ملی مذهبی هم بنابر تصمیم مشترك با آنها همراه شدیم .
وقتی تصمیم ما بر اعلام اعتصاب همراه با صابر قطعی شد ، شهید صابر این دعای قرآنی را برای من خواند :
”رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِیراً“
خروج صابر از جهان فانی بر اساس صداقتی بود كه همیشه در زندگی به همراه داشت همانگونه كه ورودش به هر كاری از روی صداقت بود و خداوند نیز برای او در شهادتش برای مردم حجتی برای پیروزی قرار داد. روحش شاد .
بند350 اوین- 29خرداد1390
امیر خسرو دلیر ثانی